از اين رو بايد اهميت مصلحت امر به معروف و نهى از منكر را با ضرر و مفسده احتمالى آن، سنجيد؛ اگر مصلحت آن اهمّ و شرعا لازم الاستيفا باشد، (مثل بقاى دين)، تحمل ضرر لازم است و ترك امر به معروف جايز نيست.
به بيان ديگر: فرق است بين امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى و معمولى ـ كه غرض بازدارى اشخاص از معصيت و مخالفت و وادار كردن آنها به اطاعت و انجام وظيفه است ـ و بين امر به معروف و نهى از منكرى كه جنبه عمومى و كلى دارد و احياى دين و بقاى احكام و شعائر، به آن وابسته باشد و ترك آن موجب خسارت ها و مصايب جبران ناپذيرى بر مسلمانان شود. درست مانند آنكه در عصر حكومت يزيد، مليّت جامعه اسلام در خطر تغيير و تبديل به مليّت كفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان مى داد كه به زودى دين از اثر و رسميت افتاده و فاتحه اسلام خوانده مى شود.
در صورت اول امر به معروف و نهى از منكر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب آن، مشروط به امن از ضرر نيست و بايد دين را يارى كرد و خطر را از اسلام دفع نمود؛ اگر چه به فداكردن مال و جان باشد.
امام حسين عليه السلام كاملاً از خطرى كه متوجه دين شده بود، آگاه بود؛ از اين رو در همان آغاز كار ـ كه مروان در مدينه به آن حضرت توصيه كرد كه با يزيد بيعت كند ـ فرمود:
«انّا للّه و اِنّا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد»؛ «... بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امت به راعى و شبانى مانند يزيد مبتلا شده است»؛
يعنى، وقتى يزيد زمامدار مسلمين شود، معلوم است كه اسلام به چه سرنوشتى گرفتار مى شود! آنجا كه يزيد است اسلام نيست و آنجا كه اسلام است، يزيد نيست.
در مقابل چنين خطر و منكرى، امام حسين عليه السلام بايد به پا خيزد و دفاع كند و سنگر اسلام را خالى نگذارد؛ هر چند خودش و عزيزانش را بكشند خواهران و دخترانش را اسير كنند؛ زيرا آن حضرت بقاى اسلام و بقاى احكام اسلام را از بقاى خودش مهم تر مى دانست؛ پس جان خود را فداى اسلام كرد و با آنكه اطفال و خاندانش در سختى و گرفتارى شديد بودند از برنامه خود و انجام وظيفه منصرف نشد.
آرى قيام سيدالشهدا عليه السلام امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم، ستم، كفر و ارتجاع واقعى بود. اما تاريخ چنين امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و كفر، به خود نديده است؛ كه يك نفر مانند امام حسين عليه السلام همراه با خاندان خود در احاطه لشكرى ستمگر باشد، اما در عين حال عزت و كرامت نفس خود را حفظ كرده و به وظيفه خود وفادار مانده باشد.
اين اباعبدالله عليه السلام بود كه در راه امر به معروف و نهى از منكر، چنان قوت قلب و شجاعتى در روز عاشورا اظهار كرد كه از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بين شهيدان راه حق، رتبه اول را حائز شد.
در اينجا بسيار مناسب است به بيان لطيفى از استاد شهيد علامه مطهرى اشاره شود: «وجوب امر به معروف و نهى از منكر را تا زمانى كه ضررى بر آن مترتب نيست همه قبول دارند. اما وقتى كه پاى ضرر پيش مى آيد، بعضى مى گويند: مرز آن اصل تا همين جا هست؛ يعنى، وجوب آن، تا جايى است كه خطرى در كار نباشد و ضررى به آبرو و جان و حتى به مال شخص آمر و ناهى، وارد نيايد. اينها ارزش اين اصل را پايين آورده اند؛ اما بعضى مى گويند: ارزش امر به معروف و
نهى از منكر بالاتر از اينها است؛ اگر موضوع معروف و منكر مسأله ساده و كوچكى باشد، با احتمال ضرر، وجوب آن منتفى خواهد بود؛ ولى اگر در مواردى، مثلاً قرآن به خطر بيفتد، عدالت به خطر بيفتد، وحدت اسلامى به خطر بيفتد، ديگر نمى توان گفت: امر به معروف و نهى از منكر نمى كنم؛ زيرا اگر حرفى بزنم جانم در خطر است، آبرويم در خطر است و يا اجتماع نمى پسندد».
از اين رو، اصل امر به معروف در مسائل بزرگ، مرز نمى شناسد و حتى با وجود ضرر و خطرهاى بزرگ، واجب خواهد بود. اين است كه مى گوييم: نهضت حسينى، ارزش امر به معروف و نهى از منكر را ـ در مقام اثبات ـ بالا برد؛ زيرا او نه تنها جان و مال خود، كه جان عزيزانش را هم در اين راه فدا كرد و حتى به اسارت اهل بيتش هم براى اقامه اين اصل، راضى شد.
با اين كار امام عليه السلام، ديگر جاى شك نيست كه در مسائل مهم، امر به معروف و نهى از منكر با وجود هر گونه خطرى واجب خواهد بود و در راه آن هر ضررى را بايد به جان خريد.
پرسش 17. يكى از شرايط عمومى تكاليف شرعى، داشتن قدرت است و در روايات اهل بيت عصمت و طهارت، بيان شده است كه اين فريضه صرفاً بر عهده كسانى است كه قدرت بر اين كار داشته باشند؛ در حالى كه در نهضت حسينى عليه السلام، آن حضرت به دليل جهالت يا سست عنصرى يا عافيت طلبى مردم و يا به انگيزه هاى ديگر، از پشتيبانى مردم محروم بود و توانايى براندازى يك حكومت سفّاك تا دندان مسلح را نداشت! پس چگونه آن حضرت قيام مسلحانه كرد و آن را امر به معروف و نهى از منكر اعلام نمود؟
استاد مطهرى در اين باره مى فرمايد: شرط ديگرى براى امر به معروف و نهى از منكر ذكر شده به نام «قدرت» «إنَّما يَجِبُ عَلَى القَوِى المُطَّلِع»[6]؛ يعنى، شخص
ناتوان نبايد امر به معروف و نهى از منكر كند. اين يعنى نيروى خود را حفظ كن و نتيجه بگير، اما آنجا كه ناتوانى و نيرويت هدر مى رود، اقدام نكن. اينجا هم يك اشتباه بزرگ براى بعضى پيدا شده كه مى گويند: من كه قدرت ندارم فلان كار را انجام دهم، اسلام هم گفته اگر قدرت ندارى انجام نده؛ پس تكليف از من ساقط است! در جواب بايد گفت: خير! اسلام مى گويد: برو و قدرت به دست بياور؛ اين «شرط وجود» است، نه «شرط وجوب»؛ يعنى تا ناتوانى، دست به كارى نزن؛ ولى بايد بروى قدرت و توانايى كسب كنى تا به نتيجه برسى.
تحصيل قدرت براى اين اصل به قدرى مهم است كه گاهى كار حرام واجب مى شود؛ ـ مثلاً پست و مقام گرفتن از خلفاى جور و ظلم و خدمت در حكومت آنها ـ اما اگر مى بينى اين مقام تو وسيله اى مى شود كه بر امر به معروف و نهى از منكر قدرت پيدا كنى، حتماً اين كار را انجام بده. در تاريخ اسلام داريم كه اشخاص به دستور ائمه عليهم السلام به دربار خلفا وارد مى شدند.
در پاسخ به اين عقيده كه اگر قدرت تصادفاً پيدا شد، امر به معروف و نهى از منكر واجب است و اگر نه، واجب نيست؛ بايد ببينيم اسلام چه ارزشى به اين اصل داده است؟
ارزش اين اصل تا آنجا است كه آن را ضامن بقاى اسلام دانسته اند و به خاطر آن امام حسين عليه السلام و يارانش شهيد مى شوند و اهل بيت آن حضرت، به اسارت مى روند. در روايتى در نكوهش برخى از مردم آخرالزمان آمده است: «لايُوجِبونَ أمرا بِالمَعروفِ وَ نَهيا عَنِ المُنكَرِ إلاّ إذا أمِنوا الضَّرَر»[7].
در حديث ديگر از امام باقر عليه السلام آمده است: «إنَّ الأَمَر بِالمَعروفِ وَ النَّهىَ عَنِ المُنكَرِ سَبيلُ الأَنبِياء مِنهاجُ الصُلَحاء بِها تُقامُ الفَرايِضُ وَ تَأمَنُ المَذاهِبُ وَ تُعمَرُ الاَرضُ وَ يُنتَصَفُ مِنَ الاَعداء»[8]. فريضه اى كه چنين ارزشى دارد، آيا ممكن است درباره آن بگويند: اگر يك روز اتفاقاً و تصادفاً نيرويى داشتى انجامش بده؛ وگرنه تكليف ساقط است. اين بدان معنا است كه بگويند: اگر تصادفاً ديدى مى توانى اسلام را نگه دارى، نگه دار و اگر ديدى نمى توانى، ديگر لازم نيست! در مورد احتمال تأثير هم همين طور است؛ يعنى، نمى توانيم بگوييم: چون احتمال تأثير وجود ندارد، پس تكليف ساقط است».[9]
نمونه اى از عملكرد صحيح در مسأله احتمال تأثير را در واقعه عاشورا مى بينيم كه اهل بيت، حتى كشته شدن امام حسين عليه السلام را هم پايان كار و وظيفه خود ندانستند و حتى در دربار يزيد و ابن زياد دنبال همان هدف حسينى بودند. شهيد شدن امام عليه السلام از يك نظر براى آنان آغاز كار بود، نه پايان كار.
نظرات شما عزیزان: