و مخفي نماند كه در چند جا، دروغ را تجويز كردهاند:
اول: در جايي كه: اگر مرتكب دروغ نشود مفسدهاي بر آن مترتّب شود، يا ضرري به خود برسد، يا باعث قتل مسلماني يا بر باد رفتن شرف و حيثيت او يا آبروي او يا مال قابل توجه او بشود، كه در اين صورت جايز، بلكه واجب است. پس اگر ظالمي كسي را بگيرد و از مال او بپرسد، جايز است انكار كند. يا ستمگري او را بگيرد و از عمل بدي كه ميان خود و خدا كرده باشد سؤال كند جايز است كه بگويد: نكردهام. و همچنين هر كه بپرسد از كسي از معصيتي كه از او صادر شده بايد اظهار آن نكند، زيرا اظهار گناه، گناهي ديگر است. و اگر از عيب يا مال مسلماني از او بپرسند كنند جايز است انكار آن، بلكه در همه اين صورتها واجب است.
دوم: در وقتي كه ميان دو كس دلتنگي و فسادي باشد جايز است كه كسي براي اصلاح ميان ايشان، دروغي از زبان هر يك به ديگري بگويد تا رفع فساد بشود. و همچنين هرگاه از خود شخصي سخني سرزده باشد يا عملي صادر شده باشد كه اگر راست را بگويد باعث فتنه يا دشمني مؤمني يا فسادي شود جايز است كه انكار آن را كند. و اگر كسي آزرده شده باشد و رفع آن موقوف باشد به انكار سخني كه گفته باشي يا عملي كه كرده باشي جايز است انكار آن.
سوم: هرگاه زن، چيزي از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد اما بر او واجب نباشد، جايز است به او وعده دهد كه: ميگيرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد.
و همچنين هرگاه كسي را كه زنان متعدّده باشد جايز است كه به هر يك بگويد: من تو را دوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.
چهارم: هرگاه بچه اي را به دنبال كاري بفرستي و او خوشش نيايد مثل مكتب رفتن يا شغلي ديگر، جايز است كه او را وعده دهي يا بترساني كه: با تو چنين و چنان خواهم كرد، اگرچه منظور تو كردن آن نباشد.
پنجم: در جهاد و جنگ با دشمنان دين اگر به دروغ و مكر و حيله بتوان كار كرد كه بر آنها پيروز شد.
و حاصل كلام آن است كه: در هر جايي كه فايده مهمّه شرعيّه بر آن مترتّب شود و تحصيل آن موقوف به دروغ باشد جايز است دروغ گفتن. و اگر بر ترك دروغ، مفسده شرعيّه مترتّب شود واجب ميشود. و بايد از حدّ ضرورت و احتياج، فراتر نرفت و دروغ گفتن در تحصيل زيادتي مال و منصب و امثال اينها از چيزهائي كه آدمي مضطر به آنها نيست حرام، و مرتكب آن آثم و گناهكار است.
توريه كردن و بدان كه: در هر مقامي كه دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا تواني در آن، دروغ صريح مگوي، بلكه توريه كن. يعني: سخني بگوي كه ظاهر معني آن راست باشد - اگر چه آنچه را شنونده از آن ميفهمد دروغ بوده باشد - تا نفس عادت به دروغ نكند.
مثل اينكه: بعد از آنكه ظالمي از مكان كسي سؤال كند، بگو: خدا بهتر ميداند كه كجاست. يا عالم الغيب خداست. يا بگو: سراغ او را از مسجد بگير درصورتي كه مي داني در مسجد نيست.
و اگر از گناهي كه از تو صادر شده استفسار كنند، بگو: خدا نخواسته باشد يا نخواسته است كه من چنين عملي كنم. يا بگو: استغفر اللّه. يا پناه به خدا اگر چنين كاري كرده باشم.
يا اگر سخني در حق كسي گفته باشي و خواهي به انكار، رفع ملال او را كني، بگو:
احترام تو از آن بيشتر است كه چنين شخصي بتواند سخني در حق تو بگويد و امثال اينها.
و آنچه متعارف است كه ميگويند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، يا هزار مرتبه فلان عمل را از تو ديدم، يا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم درحالي كه اين عدد متحقق نشده اين دروغ نيست و گناهي بر آن نيست، زيرا: اين از بابت مبالغه و تأكيد است، نه قصد اين عدد به خصوص، به شرط آنكه امر مكرّر واقع شده باشد.
و همچنين جايز است انواع «مجازات»[2] و «استعارات»[3] و تشبيهات، كه مراد از آنها حقيقت آنها نيست.
دروغهاي حرامي كه مردم در آنها سهل انگارند:
و از جمله دروغهايي كه مردم آن را آسان ميدانند و در واقع حرام است، آن است كه: كسي وارد شود بر ديگري كه مشغول خوردن باشد و او را تكليف كند به خوردن غذا و او گرسنه باشد و بگويد: اشتها ندارم - بدون غرض صحيح شرعي -. مثل حرام دانستن آن غذا.
و از جمله دروغهاي متعارف كه از گناهان بزرگ، و آسيب آن عظيم است آن است كه ميگويند: خدا ميداند كه چنين است. و حال اينكه ميداند كه چنين نيست و خدا خلاف آن را ميداند.
و از عيسي بن مريم منقول است كه: «اين بزرگ ترين گناهان است در نزد خدا». و در بعضي روايات رسيده است كه: «چون بنده، خدا را گواه گيرد بر امر خلاف واقعي، خداوند عالم گويد: از من ضعيفتري نيافتي كه مرا بر اين امر دروغ، شاهد آوردي». و از جمله انواع دروغ، بلكه شديدترين و بدترين آنها شهادت دروغ است. و حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - كسي را كه شهادت دروغ بدهد با بتپرست مساوي قرار داد». و از آن جمله، به دروغ قسم ياد كردن است..
و حضرت رسول خدا - صلّي اللّه عليه و آله - فرمودند: «كسي كه متاع خود را به قسم دروغ بفروشد، از جمله كساني است كه خداي - تعالي - در روز قيامت با او سخن نميگويد. و نظر رحمت بر او نميافكند. و عمل او را قبول نميكند». بلكه قسم بسيار خوردن راست، مذموم است. و نام بزرگ «ملك علام الغيوب» را به سبب هر چيز جزئي حقير در ميان آوردن، سوء ادب است.
و در حديثي وارد است كه: «خداي - تعالي - فروشنده اي را كه بسيار قسم خورد دشمن دارد». و از احاديث استفاده ميشود كه: «قسم بسيار خوردن، باعث تنگي روزي و فقر ميگردد».
و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است. و وفاي به شرط و وعده، واجب و لازم است.
حضرت پيغمبر - صلّي اللّه عليه و آله - فرمود كه: «هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا كند».
و آن سرور، كسي را كه وعده كند و تصميم بر وفاي به آن را نداشته باشد از جمله منافقين شمرده. و از جمله دروغهايي كه اكثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترين انواع دروغهاست، دروغ گفتن با خداست، كه آدمي مطلبي در نماز به خدا، يا مناجات به پروردگار عرض كند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد. مثل اينكه: چون داخل نماز شود بگويد:
« إنّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ[4]» يعني: «متوجّه ساختم روي دل خود را به خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريد».
[1] . سوره نحل، آيه 105.
[2] . جمع «مجاز» است، به معناى كلمهاى كه در غير معنى حقيقى خود استعمال شود. و آن معنى از جهتى شباهت به معنى اصلى داشته باشد.
[3] . جمع «استعاره» است. يعنى استعمال كلمهاى در غير معنى حقيقى خودش به صورت عاريه، يا آوردن يكى از دو طرف تشبيه (مشبه يا مشبه به) در كلام و در به زبان نياوردن طرف ديگر.
[4] . سوره انعام، آيه 79.
@#@ و در آن وقت دل او از اين مطلب بيخبر باشد. و در كوچه و بازار و حجره و دكان به صد هزار فكر بيهوده مشغول باشد، زيرا در آن وقت آنچه عرض كرده دروغگو است. و در خدمت پروردگار و حضور ملائكه «بزرگ» به چنين دروغي اقدام نموده.
و همچنين چون ميگويد: « ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ[1] يعني: «ترا پرستش ميكنم و بس، و ياري و استعانت و مددكاري تو ميخواهم و بس». وقتي راست است كه: دنيا و آخرت در نظر او بياعتبار، و ذرّهاي از دين خود را در مقابل همه دنيا ندهد، چون اگر چنين باشد دنياپرست خواهد بود. و بايد اميد ياري و چشم مددكاري از احدي به جز ذات پاك باري نداشته باشد و الا در گفتن اين مطلب، دروغگو خواهد بود. و چه زشت بنده و قبيح شخصي باشد كه در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و به دروغگويي مشغول باشد، و بداند كه: او دروغ او را ميداند. زهي بيشرمي و قباحت و بيحيائي و بي شرمي.
اجتناب از دروغ، و طريقه خلاصي از آن
چون حرمت دروغ را دانستي، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ايمان به روز جزا داري، بايد از آن اجتناب كني و خود را از آن نگاه داري.
و طريقه خلاصي از آن، اين است كه: پيوسته آيات و اخباري كه در مذمّت آن رسيده در پيش نظر خود داشته باشي و بداني كه: دروغ گفتن، باعث هلاكت ابدي و عذاب اخروي است. پس از آن، ملاحظه نمايي كه هر دروغگويي در نظرها ساقط، و در ديدهها خوار و بياعتبار، و احدي اعتناء به سخن او نميكند، و پست و ذليل و خوار ميگردد.
راستي كن كه راستان رستند در جهان راستان قوي دستند
دروغ گفتن مايه رسوايي
و اغلب اوقات آن است كه: دروغ گفتن، باعث رسوايي و فضيحت، و بازماندن از مقاصد و مطالب ميگردد. و عزت انسان تمام ميگردد.
در كتاب «حبيب السير» [2]نوشته شده است كه: «سلطان حسين»، [3] ميرزاي بايقرا كه پادشاه خراسان و زابلستان بود، امير حسين ابيوردي را به «عنوان سفير» نزد «سلطان يعقوب ميرزا»، [4]پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد، و امر كرد كه: سوغات بسيار و هداياي بيشمار با او همراه نمايند. و مقرر كرد كه: از كتابخانه مخصوص، كتاب هاي نفيسي را به او بد هند كه براي سلطان يعقوب ببرد. از آن جمله امر كرد كه: «كلّيّات جامي» [5]را كه در آن وقت، تازه و بسيار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند. در وقتي كه ملا عبد الكريم كتابدار، كتابها را به امير حسين تسليم مينمود سهوا «فتوحات مكي» را كه در حجم و جلد، به كلّيّات مذكور شباهت داشت به امير داد و امير آن كتاب را احتياط نكرده مضبوط نمود و روانه شد.
چون به تبريز رسيده به حضور سلطان رفت، سلطان از او دلجويي نموده و از رنج راه پرسيد و گفت: حتماً در اين مسافت دور از طولاني بودن مسير خسته شده اي. امير حسين چون اشتياق سلطان يعقوب را به كلّيّات جامي شنيده بود جواب داد كه بنده را در راه، رفيقي بود كه در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت دچار خستگي و دلتنگي نمي شدم..
سلطان از حقيقت، سوال نمود، جناب امير گفت كه: كلّيّات مولانا جامي كه حضرت سلطان هديه به جهت سركار پادشاه فرستاد همين كه اندكي خستگي و دلتنگي رخ مي داد به مطالعه آن مشغول مي شدم. پادشاه از شدت اشتياق فرمود: بگو بروند و كلّيّات را بياورند.
امير حسين كسي را فرستاده آن مجلد را آوردند. چون گشودند معلوم شد كه «فتوحات مكّي» است نه «كلّيّات جامي». و در عرض راه مطلقا مطالعه كلّيّات جامي اتفاق نيفتاده و به اين سبب، امير، خجالت زده و شرمسار، و از درجه اعتبار افتاد.
بلي: بجز راستي هر چه باشد خطاست.
و از جمله اسباب رسوايي دروغگو، آن است كه: خداي - تعالي - فراموشي را به او مسلّط ساخته و به اين جهت دروغي را كه ميگويد فراموش ميكند و خلاف آن را ميگويد و رسوا ميشود.
حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - فرمود كه: «از جمله چيزهايي كه خداي - تعالي - بر دروغگو گماشته است فراموشي است». و از اين جهت، مشهور شده است كه: دروغگو حافظه ندارد.
و بعد از ملاحظه اينها، در فوايد ضدّ دروغ، كه صدق باشد تأمّل كني و بعد از اين، اگر دشمن خود نباشي در هر سخني كه ميگويي ابتدا تدبّر و تفكّر كني تا دروغي در آن نباشد. و از همنشيني فسّاق و دروغگويان، اجتناب كني تا راستگوئي عادت تو گردد.
صدق و راستگويي
ضدّ دروغگويي، صدق است، كه راستگويي است. و آن شريف ترين صفت دروني و بالاترين اخلاق ملكيه است.
خداوندگار عالم ميفرمايد: « اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ[6]». يعني: «بپرهيزيد از خدا و با راستگويان بوده باشيد». و از حضرت رسول - صلّي اللّه عليه و آله - روايت شده است كه: «شش خصلت از براي من قبول كنيد تا من بهشت را از براي شما متقبّل شوم: هرگاه يكي از شما خبري دهد دروغ نگويد. و چون وعده نمايد تخلّف نورزد. و چنانچه امانت قبول نمايد خيانت نكند. وچشمهاي خود را از نامحرم بپوشد. و دستهاي خود را از آنچه نبايد به آن دراز كند نگاهدارد. و فرج خود را محافظت نمايد». و از دو امام بزرگوار امام محمد باقر و امام جعفر صادق - عليهما السلام - روايت شده است كه: «به درستي كه مرد به واسطه راستگويي به مرتبه صديقان ميرسد». و از حضرت صادق - عليه السّلام - منقول است كه: «هر كه زبان او راستگو باشد، عمل او پاكيزه است. و هر كه نيّت او نيك باشد، روزي او زياد ميشود. و هر كه با اهل خانه خود نيكويي كند، عمر او دراز ميشود». و فرمود كه: «نظر به طول ركوع و سجود كسي نكنيد وفريب آن را نخوريد، زيرا:
ميشود اين امري باشد كه به آن عادت كرده باشد، و به اين جهت نتواند ترك كند. و ليكن نظر به صدق كلام و امانتداري او كنيد، و به اين دو صفت، خوبي او را دريابيد». و مخفي نماند كه: همچنان كه صدق و دروغ در سخن و گفتار است، همچنين در كردار و اخلاق و مقامات دين نيز يافت ميشود.
كذب در كردار و اعمال
و اما دروغ در كردار و اعمال آن است كه: در ظاهر اعمالي از او سرزند كه دلالت كند بر خوبي در باطن او، در حالي كه باطن او از آن بيخبر بوده باشد، يعني: باطن او موافق ظاهر نباشد. و صدق در آن، اين است كه: باطن و ظاهر يكسان و مطابق بود. يا باطن از ظاهر بهتر و آراستهتر باشد. و اين مرتبه از صدق، بهتر و با فضيلت تر از صدق در گفتار است.
و از اين جهت مكرر پيامبر اكرم اين مرتبه را از حضرت آفريدگار مسئلت مينمود. و در اخبار وارد است كه: «چون پنهان و آشكار بنده مؤمن يكسان بوده باشد خداوند عالم به او بر ملائكه مباهات ميكند و ميفرمايد: بنده حق من اين است». بعضي از بزرگان فرموده است كه: «كيست مرا نشان دهد به شخصي كه چشم او در تاريكي شبها گريان است. و لب او روزها در محافل، خندان باشد».
اذا السرّ و الاعلان في المؤمن استوي فقد عزّ في الدارين و استوجب الثّناء يعني: هرگاه پنهان و آشكار بنده مؤمن، مساوي باشد، در دو جهان، عزيز و مستوجب آفرين و ستايش است.
و ان خالف الاعلان سرّا فما له علي سعيه فضل سوي الكدّ و العنا و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خير آراسته و باطن او بيخبر باشد، هيچ اجر و مزدي از براي عمل او نيست مگر زحمت و رنجي كه كشيده است.
كما خالص الدينار في السوق نافق و مغشوشه المردود لا يقتضي المني همچنان كه طلاي بيغش در بازار، رايج و در عوض آن هر چه خواهي ميدهند، و آنچه در آن غش باشد به تو ردّ ميكنند، و آرزوي تو از آن بر نميآيد، و شكي نيست هر عملي را كه در آن غش باشد كه ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد، به تو رد ميشود.
كذب در اخلاق و مقامات دين
اما دروغ در اخلاق و مقامات دين، آن است كه ادعاي صفاتي چند كند، چون:
خوف از خدا و رجا و صبر و شكر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اينها، و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بيخبر باشد. و در او از لوازم آنها اثري نباشد. و چنين شخصي نيز كاذب است. مثلا ملاحظه ميكنيم كه چنانچه كسي از پادشاهي قهار، يا فرمانروايي صاحب قدرت به جهت خيانتي كه از او سرزده يا تقصيري كه مرتكب شده بترسد چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراك بر او دشوار، و زندگي و خوشي بر او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان ميشود. بلكه چه بسار باشد كه: ترك اهل و عيال و مال و منال خود ميكند. و در شهر و ديار غربت به تنهائي و مشقت ميگذراند. و اين همه از خوف و بيم آن كسي است كه از او ترسيده. و اين خوف، خوف صادق، و صاحب آن خائف است.
و اما كسي كه ادعاي ترس از پروردگار، و ترس از عقرب و مار جهنم ميكند، هيچ اثري از آن در چهره و حالاتش ظاهر نمي باشد. بلكه شب و روز به خورد و خواب مشغول، و عمر او به عيش و عشرت صرف مي گردد، هر ساعتي چندين گناه از او صادر، و هر روزي معصيتي را مرتكب ميگردد. و چنين شخصي كاذب، و اسم خائف را بر خود بسته است.
و مخفي نماند كه اين مقامات و مراتب را نهايتي متصوّر نيست تا ممكن باشد احدي به نهايت آنها برسد. بلكه از آنها هر كسي را يك نصيبي دادهاند.
و از اين سبب بود كه: «خاتم انبياء - صلّي اللّه عليه و آله - چون حضرت جبرئيل را به صورت اصلي او ديد كه پرهاي او از مشرق تا مغرب را فرو گرفته بيهوش گشته به زمين افتاد.
[1] . سوره فاتحه الکتاب، آيه 5.
[2] . كتاب «حبيب السير في اخبار افراد البشر» تأليف «غياث الدين محمد بن همام الدين متوفاى 942 يك دوره تاريخ فارسى است كه: شامل زندگى ائمه - عليهم السّلام - و تاريخ بنى اميه و بنى عباس و پادشاهان و علما و سادات مىباشد. و در خاتمه، پارهاى از وقايع شگفت، و عجايب مخلوقات را نيز بيان نموده است. رك: الذريعه، ج 6، ص 244.
[3] . «سلطان حسين بايقرا» از مشهورترين پادشاهان تيمورى است، كه در بارش، در هرات مجمع اهل دانش و كمال بوده. و مدرسه و كتابخانه بزرگى در هرات تأسيس كرد كه تا آن زمان كسى نظير آن را نديده بود. و قريب ده هزار طالب علم يا دانشجو در آن مدرسه به تحصيل مىپرداختند. رك: تاريخ ايران زمين، ص 257.
[4]. «سلطان يعقوب ميرزا» پادشاه آذربايجان و عراق بود كه پس از كشتن برادرش به اين سمت نائل گشت. و دوازده سال سلطنت كرد. و در سال 896 در گذشت.
[5] . «ديوان جامى» تأليف شيخ نور الدين عبد الرحمن بن احمد متوفاى 898 است كه شامل: اشعارى است در مدح اهل بيت - عليهم السلام - و تعريف سلطان حسين بايقرا و نصايح و مواعظ. الذريعه، ج 9 قسمت 1، ص 188.
[6] .سوره توبه آيه 119.@#@ و چون به هوش آمد، جبرئيل به صورت اول برگشت، فرمود: اي جبرئيل من هيچ مخلوقي را به اين عظمت تصور نميكردم. عرض كرد: پس چه خواهي گفت اگر اسرافيل را ببيني كه قائمه عرش الهي را بر دوش گرفته و پاهاي او آسمانها و زمينها را شكافته و با وجود اين، از عظمت خدا به قدر گنجشك كوچكي ميگردد». و اين و امثال اين كه از بزرگان ملائكه مقرّبين و انبياي مرسلين منقول است همه از قوّت معرفت ايشان است به عظمت و جلال خداوند - متعال -. و حال آن كه آنچه ايشان يافتهاند قطرهاي است از درياي بيمنتهاي عظمت الهي، و بالاتر از آن مراتب نا متناهي است.
بلكه احدي را طاقت و قوّت درك عظمت حقيقت آن جناب نيست. و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات ديگر بتابد آنها از بين مي رود.
آتش فكني يك سره در خرمن هستي روزي ز پس پرده اگر رخ بنمائي
پر عنبر سارا كني اين حقه گردون گر يك گره از موي معطر به مشك بگشائي
و از اين جهت است كه در اخبار وارد است كه «بنده به حقيت ايمان نميرسد تا اينكه همه مردم را در شناخت خدا احمق ببيند». و در حديثي ديگر است كه: «احدي به حقيقت ايمان نميرسد تا اينكه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نمايد».
پس بنده صادق در جميع مقامات دين عزيز و ناياب است.
و از علامت صدق در اين مقام، آن است كه تحمل همه شدايد و مصايب را نمايد.
و زبان به اظهار آنها نگشايد. عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد. و آنها را از خلق بپوشاند.
روايت شده است كه «به موسي بن عمران وحي رسيد كه چون من بندهاي از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا ميسازم به بلائي كه كوهها توانائي تحمل آن را نداشته باشند، تا ببينم در ادعاي بندگي و محبت، صادق است يا نه. پس اگر او را صادق و صابر يافتم او را ولّي و حبيب خود قرار ميدهم. و اگر بيصبر و بي تاب ديدم كه به هر جا زبان شكوه ميگشايد او را بي بهره و دچار نكبت ميسازم و هيچ باك ندارم».
ملا احمد نراقي - معراج السعاده (با اندكي تلخيص)، ص410
نظرات شما عزیزان: