پرسش وپاسخ
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2494
بازدید دیروز : 52941
بازدید هفته : 134661
بازدید ماه : 187939
بازدید کل : 10579694
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 27 / 8 / 1395

Image result for ‫پرسش وپاسخ‬‎

هجرت به مكّه
پرسش 3. چرا امام حسين عليه السلام در آغاز حركت، از مدينه به مكّه رفت؟
علّت خروج امام حسين عليه السلام از مدينه آن بود كه يزيد در نامه خود به وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) خواسته بود كه حتما از چند نفر مخالف خود ـ كه يكى از آنها امام حسين عليه السلامبود ـ بيعت گرفته شود و بدون بيعت رها نشوند.[24]

وليد گرچه با خوى مسالمت جويانه خود حاضر به آغشته كردن دست خود به خون امام حسين عليه السلام نبود؛[25] اما در مدينه افراد باند اموى ـ به ويژه مروان بن حكم كه وليد در موارد سخت و از جمله اين مورد با او مشورت مى كرد ـ او را به شدّت تحت فشار قرار مى دادند تا خون امام عليه السلامرا بريزد؛ چنان كه در همان آغاز وصول نامه، وقتى وليد با مروان مشورت كرد، مروان گفت: نظر من آن است كه در همين لحظه به دنبال اين چند نفر فرستاده و آنان را ملزم به بيعت و اطاعت از يزيد كنى و اگر مخالفت كردند، قبل از آنكه از مرگ معاويه مطلع شوند، سرهاى آنها را از تن جدا كنى؛ زيرا اگر آنان از مرگ معاويه با خبر شوند، هر كدام به طرفى رفته و اظهار مخالفت كرده و مردم را به سوى خود دعوت مى كنند.[26]
بنابراين، امام حسين عليه السلام با توجه به نامناسب بودن شرايط مدينه براى اظهار مخالفت علنى و قيام و نيز در خطر بودن جان خود در اين شهر بدون امكان حركتى مؤثر، تصميم به ترك آن گرفت و از آيه اى كه در هنگام خروج از مدينه قرائت كرد، اين نكته ـ كه ترك اين شهر به علّت عدم احساس امنيت بوده است ـ آشكار مى شود.
بنا به نوشته ابو مخنف اباعبداللّه عليه السلام در شب 27 يا 28 رجب همراه با خاندان خود ـ در حالى كه آيه اى را كه قرآن از زبان موسى عليه السلام در هنگام خروج از مصر به علّت عدم احساس امنيّت نقل مى كند ـ تلاوت كرد:[27]
«
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ»[28]؛ «موسى از شهر
خارج شد، در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى عرض كرد: پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم نجات بده».
انتخاب مكّه، در حالى بود كه هنوز مردمان شهرهاى مختلف از مرگ معاويه مطلع نشده بودند و تلاش هاى جدى مخالفان براى اظهار مخالفت با يزيد آغاز نشده بود و هنوز امام حسين عليه السلام دعوتى از شهرهاى ديگر و از جمله كوفه نداشت. بنابراين امام عليه السلام بايد مكانى را براى هجرت خود انتخاب مى كرد كه اوّلاً بتواند آزادانه و در كمال امنيّت در آنجا ديدگاه هاى خود را ابراز كند. ثانيا بتواند آنجا را محلّى براى انتقال ديدگاه هاى خود به سرتاسر مملكت اسلامى قرار دهد.
شهر مكّه هر دو ويژگى را داشت؛ زيرا طبق آيه صريح قرآن «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»[29] حرم امن الهى بود و نيز با توجه به وجود كعبه در اين شهر و سرازير شدن مسلمانان از سرتاسر مملكت اسلامى براى انجام اعمال عمره و حجّ، امام حسين عليه السلام به خوبى مى توانست با گروه هاى مختلف ديدار كرده و علّت مخالفت خود با دستگاه اموى و يزيد را براى آنها تبيين كند و نيز گوشه هايى از معارف اسلامى را براى آنها بيان نمايد. در ضمن با گروه هاى مخلتف شهرهاى اسلامى ـ از جمله كوفه و بصره ـ[30] در ارتباط باشد.
امام عليه السلام شب جمعه سوم شعبان سال 60 ق وارد مكّه شد و تا هشتم ذى حجه همان سال، در اين شهر به فعاليت مشغول بود.[31]

خروج از مكّه
پرسش 4. چرا امام حسين عليه السلام حجّ خود را نيمه تمام گذاشت و از مكّه در
آستانه شروع اعمال حجّ خارج شد؟
قبل از آنكه به تحليل تاريخى اين پرسش بپردازيم، بايد اين نكته را متذكر شويم كه از ديدگاه فقهى، اين سخن مشهور كه امام حسين عليه السلام حجّ خود را نيمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زيرا امام عليه السلام در روز هشتم ذى حجه «يوم الترويه» از مكّه خارج شد.[32] در حالى كه اعمال حجّ ـ كه با احرام در مكّه و وقوف در عرفات شروع مى شود ـ از شب نهم ذى حجه آغاز مى شود. بنابراين، امام عليه السلام اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نيمه تمام گذارد.
بله، مسلما آن حضرت در هنگام ورود به مكّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مكّه و احتمالاً در فاصله هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره كرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى شود. در برخى از روايات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام عليه السلامسخن به ميان آمده است.[33]
از نقطه نظر تاريخى بالاخره اين پرسش باقى است كه با وجود آنكه يكى از علل انتخاب مكّه، داشتن فرصت مناسب براى تبليغ ديدگاه خود بود؛ چرا در اين شرايط زمانى ويژه ـ كه اوج حضور حاجيان از سرتاسر نقاط مختلف در مكّه، عرفات و منا است و بهترين فرصت تبليغى براى آن حضرت فراهم آمده است ـ نابهنگام و به صورت ناگهانى مكّه را ترك كرد؟ به طور خلاصه مى توانيم علل اين تصميم ناگهانى را چنين ذكر كنيم:

يك. احتمال خطر جانى

از برخى عبارات امام حسين عليه السلام ـ كه در مقابل ديدگاه شخصيت هاى مختلفى كه با بيرون رفتن آن حضرت از مكّه و حركت به سوى كوفه مخالف بودند، ابراز شده ـ چنين بر مى آيد كه امام عليه السلام ماندن بيشتر در مكّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى دانست؛ چنان كه در جواب ابن عباس مى فرمايد: «كشته شدن در مكانى ديگر براى من دوست داشتنى تر از كشته شدن در مكّه است».[34]
در پاسخ عبداللّه بن زبير نيز فرمود: «به خداوند سوگند! اگر يك وجب خارج از مكّه كشته شوم، براى من دوست داشتنى تر است تا آنكه به اندازه يك وجب در داخل مكّه كشته شوم. به خداوند سوگند! اگر من به لانه اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بيرون خواهند كشيد تا آنچه را از من مى خواهند، به دست آورند».[35]
امام عليه السلام در برخورد با برادر خود محمد حنفيه، به صراحت سخن از قصد ترور يزيد در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به ميان آورد.[36] بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از اين مطلب به ميان آمده كه يزيد، عده اى را همراه با سلاح هاى فراوان براى ترور امام حسين عليه السلام در مكّه فرستاده بود.[37]

دو. شكسته نشدن حرمت حَرَم
در ادامه برخى از عبارات پيش گفته، تذكّر اين نكته از سوى امام حسين عليه السلام وجود داشت كه نمى خواهد حرمت حرم امن الهى، با ريخته شدن خون او در آن شكسته شود؛ گرچه در اين ميان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنايتكاران اموى باشد.
آن حضرت اين مطلب را در برخورد با عبداللّه بن زبير و به گونه تعريض آميز
نسبت به او ـ كه بعدها در مكّه موضع گرفته و لشكريان يزيد حرمت حرم را خواهند شكست ـ به صراحت بيان مى دارد. ايشان در جواب ابن زبير مى فرمايد:
«
اِنَّ ابى حدثنى ان لها كبشا به تستحلّ حرمتها فما احبّ ان اكون انا ذالك الكبش»[38]؛ «پدرم (على عليه السلام) براى من نقل كرد كه در مكّه قوچى است كه به وسيله آن حرمت شهر شكسته مى شود و من دوست ندارم كه مصداق آن قوچ باشم».

انتخاب كوفه
پرسش 5. چرا امام حسين عليه السلام براى قيام خود كوفه را انتخاب كرد؟
در طول تاريخ اسلام همواره اين پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران ـ اعم از شيعه، سنى و خاورشناس ـ قرار داشته است و هر يك به فراخور بضاعت علمى، پيش فرض ها و مبانى پذيرفته شده خود، پاسخى به آن داده اند. امورى كه اين پرسش را از اهميّت مضاعف برخوردار مى كند، از قرار زير است:
1.
امام حسين عليه السلام در اين حركت سياسى ـ نظامى خود، در ظاهر شكست خورد و اين شكست عمدتا ناشى از انتخاب كوفه به عنوان محلّ قيام بود.
2.
شخصيت هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زينب عليهاالسلام[39]، عبداللّه بن عباس[40]، عبداللّه بن مطيع[41]، مسور بن مخرمة[42] و محمد حنفيه[43]، امام حسين عليه السلام را از رفتن به عراق و كوفه منع مى كردند و برخى از آنها پيشينه كوفيان در غدر و فريب كارى و تنها گذاشتن امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام را به آن حضرت عليه السلام يادآور مى شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى اين نظرات ـ كه بعدها در ظاهر درستى آنها آشكار شد ـ عزم خود را جزم كرده و به سمت كوفه به راه افتاد و در اينجا است كه برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه كارى سياسى را به امام عليه السلامداده اند![44]
از كلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنين بر مى آيد كه در مقابل كوفه، گزينه هاى ديگرى همانند يمن نيز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسين عليه السلام مى گويد: «اگر حتما اصرار بر خروج از مكّه دارى، به سمت يمن برو كه در آنجا وادى ها و قلعه هاى محكمى وجود دارد و سرزمين گسترده اى است و تو مى توانى داعيان و مبلغان خود را از آن سرزمين به نقاط ديگر گسيل كنى».[45]
چرا امام عليه السلام آن گزينه ها را انتخاب نكرد؟
در مقابل اين مسائل و پرسش ها شخصيت هاى غيرشيعى ـ اعم از اهل سنّت و مستشرقان ـ به راحتى و بدون تقيد به پيش فرض ها و مبانى كلامى شيعى (همانند علم غيب و عصمت از خطاى امام عليه السلام) به تجزيه و تحليل قيام پرداخته و با توجه به نتيجه نظامى قيام، احيانا آن حضرت را در حركت خود منتسب به اشتباه كرده اند!
اما شيعيان با توجه به مبانى كلامى پيش گفته خود، در صدد تحليل اين حركت امام حسين عليه السلام برآمده و نظريات متعددى ابراز داشته اند كه عمده تلاش هاى آنان در اين راه به دو نظريه زير بازگشت مى كند:

يك. نظريّه شهادت
اين نظريه مبتنى بر امور زير است:
1.
هر يك از امامان شيعه هنگامى كه به امامت مى رسند، صحيفه اى را مى گشايند كه در آن وظيفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى كنند و مأمور مى شوند بر طبق همان عمل كنند.[46]
2.
امام حسين عليه السلام هنگامى كه پرونده خود را گشود، در آن وظيفه خود را چنين مشاهده كرد: «قاتِل فاقُتل و تُقْتَل و اخرُج باَقوام للشهادة لاشهادة لهم الا معك»[47]؛ «بجنگ، بكش و بدان كه كشته مى شوى و همراه با گروه هايى براى شهادت از ديار خود بيرون رو و بدان كه آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسيد».
بنابراين مشيت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسين عليه السلام قرار گرفته بود و آن حضرت چاره اى جز اجراى اين مشيّت نداشت؛ چنان كه بار ديگر و در آستانه حركت به سمت عراق، اين امر به گونه اى در خواب، به وسيله پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر امام حسين عليه السلام ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفيه برادرش ـ كه از او علّت حركت امام عليه السلام به سمت كوفه را مى پرسيد ـ جواب داد: پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب به نزد من آمد و فرمود: «يا حسين اخرج فان اللّه قد شاء ان يراك قتيلاً».[48]
طبق اين نظريه[49]، حركت امام عليه السلام به سمت كوفه، حركتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از اين سرنوشت آگاه بود. اين
تكليف و وظيفه خاص امام حسين عليه السلام بود كه قابل پيروى براى ديگران و حتى امامان ديگر نمى باشد.
بنابراين جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى ماند و مسأله اصرار امام عليه السلام بر حركت ـ به رغم نظر شخصيت هاى بزرگ آن زمان ـ به خوبى حلّ مى شود؛ زيرا در نظر اينان، امام عليه السلام خود بهتر از هر كس، از فريب كارى و غدر و نيرنگ بازى كوفيان آگاه بود و مى دانست كه سرانجام او را رها كرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با اين علم به سمت كوفه حركت كرد تا به قربانگاه خويش رود و به شهادت رسد.
اما اينكه هدف اين شهادت چه بود، بين صاحبان اين نظريه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منكر به حساب آورده و نثار خون و آبيارى درخت اسلام به وسيله خون امام عليه السلام را، والاترين مرتبه اين وظيفه معرفى كرده اند. اين خون سرانجام باعث پايدارى اسلام و رسوا شدن يزيد و بنى اميه و سرانجام سقوط اين دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى ديگر ـ كه عمدتا از جامعه احساسى و غير علمى شيعه به حساب مى آيند ـ بدون هيچ مبناى استدلالى محكم، هدف شهادت را نوعى كفّاره گناهان پيروان امام حسين عليه السلام و شفاعت آن حضرت از شيعيانش دانسته اند؛ درست همانند آنچه مسيحيان درباره كشته شدن حضرت مسيح عليه السلام بدان اعتقاد دارند.[50]
عمده اشكالات نظريه شهادت ـ علاوه بر نقد سندى آن ـ امورى از قرار زير است:
1.
دستور ويژه داشتن امام حسين عليه السلام، سيره آن حضرت عليه السلام و ديگر امامان را از قابليت اسوه بودن مى اندازد؛ در حالى كه اسوه بودن آن بزرگواران و نيز لزوم پيروى شيعيان از آنان از اصول مسلّم نزد شيعه در همه دوران ها به شمار مى آمده
است.
2.
اين مبنا با كلام امام حسين عليه السلام ـ كه مى فرمايد: «لكم فِىَّ اسوة»[51] (من الگوى شما هستم) ـ منافات دارد.
3.
گرچه مى توان پيشگويى پيامبران پيشين و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و نيز امامان قبل از امام حسين عليه السلام را نسبت به شهادت او پذيرفت و گرچه مى توان فى الجمله آگاهى امام عليه السلام از شهادت خويش را از بعضى از عبارات آن حضرت عليه السلام به دست آورد؛ اما از هيچ كلامى نمى توان شهادت را به عنوان هدف امام عليه السلام در حركت و قيام خود استفاده كرد؛ بلكه هدف آن حضرت عليه السلام را بايد از عبارات او به دست آورد كه عبارت زير (در وصيت نامه امام عليه السلام به برادرش محمد حنفيه) گوياترين آنها است:
«...
و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى، اريد اَن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب»[52]؛ «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى باشد، قصد آن دارم كه امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به سيره و روش جدّم پيامبر صلى الله عليه و آله و پدرم على بن ابى طالب عليه السلام عمل كنم».
در اين عبارت سه هدف اصلاح طلبى، امر به معروف و نهى از منكر و عمل به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام به عنوان اهداف حركت و قيام سيدالشهداء عليه السلام مطرح شده است و سخنى از شهادت در ميان نيست.

دو. نظريه تشكيل حكومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نويسندگان،[53] اين نظريه در آغاز در ميان شيعه به صراحت در
عبارات سيد مرتضى معروف به علم الهدى (436 ـ 355 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شيعه ديده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حركت امام عليه السلام به كوفه چنين مى نگارد:
«...
سرور ما اباعبداللّه عليه السلام براى به دست آوردن حكومت به سوى كوفه نرفت؛ مگر بعد از آنكه از عهود و عقود قوم، اطمينان به پيروزى يافت ...».[54] اين نظريه پس از سيد، در بيان علماى شيعه طرفدارانى پيدا نكرد و بلكه بزرگانى همچون شيخ طوسى، سيد بن طاووس، علامه مجلسى و بيشتر بزرگان با بى مهرى و احيانا مخالفت سنگين روبه رو شد.[55]
در دوره معاصر برخى از نويسندگان، بار ديگر سعى در احياى اين نظريه به منظور پاسخ گويى مناسب با روش تحليل تاريخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده اند. اين نظريه در زمان خود به علّت جوّ حاكم بر محافل علمى آن زمان، واكنش هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگيخت و حتى شخصيت هايى همانند شهيد مطهرى و دكتر شريعتى نيز آن را نپذيرفتند.[56] اشكال مهم اين نظريه، ناديده گرفتن علم غيب امام عليه السلام بود.
اما اصل نظريه ـ كه حركت امام حسين عليه السلامبراى تشكيل حكومت اسلامى بوده و چنين كارى مى بايست با قيام عليه يزيد و رسوا سازى غاصبان انجام مى گرفت ـ مورد تأييد بزرگانى هم چون امام خمينى رحمه اللهمى باشد. ايشان در موارد متعددى به اين مسأله اشاره كرده و تلاش براى برپايى حكومت صالح دينى را به
عنوان يكى از اهداف قيام مقدس عاشورا عنوان كرده اند؛ از جمله:
الف. اولين بار امام در مورخه 6/3/50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنين فرمود: «او (امام حسين عليه السلام) مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم را دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامى تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد».[57]
ب. وقتى كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمد مكّه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسى بزرگى بود، تمام حركات حضرت، حركات سياسى بود، اسلامى ـ سياسى و اين حركت اسلامى ـ سياسى بود كه بنى اميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود اسلام پايمال شده بود».[58]
ج. سيدالشهدا آمده بود، حكومت هم مى خواست بگيرد. اصلاً براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مى كنند كه حضرت سيدالشهدا براى حكومت نيامده، خير، اينها براى حكومت آمدند؛ براى اينكه بايد حكومت دست مثل سيدالشهدا باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهدا هستند، باشد».[59]
در راه اثبات اين مسأله مى توان از دلايلى به قرار زير بهره گرفت:
1.
مهم ترين دليل، سخنان امام حسين عليه السلام است كه در هنگام خروج از مدينه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام را به عنوان اهداف قيام خود مطرح مى كند.[60] روشن است كه اصلاح كلان، جز در سايه تشكيل حكومت نمى باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منكر با تشكيل حكومت امكان پذير است كه در آن حاكم مشروع، داراى بسط يد و قدرت كافى است. از همه مهم تر سخن از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام است كه نشانگر اشاره آن حضرت عليه السلام به سيره حكومتى آن دو بزرگوار است و بدين گونه داعيه حكومت خواهى خود را در راه ادامه سيره آن دو، اعلام مى دارد.
2.
نوع نامه نگارى هاى كوفيان ـ كه در آن سخن از لشكرى آماده و نيز نداشتن امام است ـ نشانگر آن است كه آنان حكومت يزيد را مشروع ندانسته و از امام حسين عليه السلاممى خواهند تا به كوفه آيد و براى آنها به عنوان امام حكومت كند و آن حضرت به منظور پاسخ گويى به اين نياز اساسى كوفيان، حركت خود را آغاز كرد. به عنوان مثال در يكى از اين نامه ها ـ كه به وسيله بزرگان شيعى كوفه همانند سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه و حبيب بن مظاهر نگاشته شده ـ چنين آمده است:
«
انه ليس علينا امام، فاقبل لعل اللّه ان يجمعنا بك على الحق ...»[61]؛ «ما پيشوايى نداريم، به سمت ما بيا كه اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر حق مجتمع سازد ...».
3.
پاسخ اوليه امام حسين عليه السلام به اين نامه ها ـ كه همراه با فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه است ـ نشان از مسأله امامت و تشكيل حكومت دارد. جالب آن است كه آن حضرت در نامه اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به كوفيان مى فرمايد: «و قد فهمت كلّ الذى اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه ان يجمعنا بك على الهدى و الحق»[62]؛ «من همه آنچه را گفتيد، فهميدم، گفته عمده شما آن بود كه ما امام نداريم ...».
با توجّه به اين نامه امام عليه السلام رفتن خود به كوفه را مشروط به تأييد مسلم نسبت به محتواى نامه ها مى كند.[63]

4. بيان شرايط امام حسين عليه السلام در نامه هاى آن حضرت ـ كه به خوبى تطبيق و انحصار اين شرايط در خودش، در آنها مشهود است ـ مى تواند به گونه اى ديگر به كمك اثبات اين نظريه بيايد. جالب آن است كه امام عليه السلام در اين عبارات، بيشتر به بيان ابعاد اجرايى و حكومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بيان احكام شريعت ـ كه بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند ـ سخنى به ميان نياورده است.
عبارت امام عليه السلام در اين باره كه در ادامه نامه پيشين آن حضرت عليه السلام آمده چنين است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه »؛[64] «به جانم سوگند! تنها كسى مى تواند به عنوان امام مطرح باشد كه عالم به كتاب خداوند، اجرا كننده قسط و عدالت، عمل كننده به حق بوده و تمام تلاش هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5.
نوع فعاليت هاى جناب مسلم ـ كه شامل مواردى همچون بيعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پيمان خود در يارى رساندن به امام حسين عليه السلام[65] و ثبت اسامى بيعت كنندگان در ديوان (به گونه اى كه تعداد آنها را بين دوازده تا هجده هزار نفر نوشته اند) ـ[66] نيز نشانگر قصد تشكيل حكومت در كوفه از سوى امام عليه السلام مى باشد.
6.
در نامه نگارى هاى طرفداران بنى اميه به يزيد، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى توان اين نكته را دريافت كه آنان در صورت ادامه اين فعاليت ها، كوفه را از دست رفته مى ديدند. عبارت زير به خوبى اين مطلب را
آشكار مى سازد:
«
فان كان لك بالكوفه حاجة فابعث اليها رجلاً قويّا ينفذ امرك و يعمل مثل عملك فى عدوّك»[67]؛ «اگر نياز به كوفه دارى، مردى قوى را به ولايت آن بگمار كه امر تو را اجرا كرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل كند».
7.
گزارش مسلم به امام حسين عليه السلام مبنى بر تأييد انگيزه و عمل كوفيان در يارى آن حضرت ـ كه موجبات حركت امام عليه السلام به سمت كوفه را فراهم آورد[68] ـ خود بهترين شاهد بر اين مدّعا است. امام عليه السلام در ميانه راه نامه اى خطاب به كوفيان نگاشت و آن را به وسيله قيس بن مسهّر صيداوى روانه كرد كه در آن ضمن اشاره به تأييد نامه مسلم، حركت خود به سمت كوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست كه در تلاش هاى خود جديت به خرج دهند تا امام عليه السلامبه شهر آنها برسد:
«...
فان كتاب مسلم بن عقيل جاءَنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللّه ان يحسن لنا الصنع و ان يثيبكم على ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكّة يوم الثلثا لثمان مضين من ذى الحجّة يوم التروية فاذا اقدم عليكم رسولى فانكمشوا امركم و جدّوا فانى قادم عليكم فى ايّامى هذه»[69]؛ « ... نامه مسلم به من رسيد كه از حُسن رأى شما و اينكه همه آماده يارى ما هستيد و حق ما را از دشمنان ما خواهيد گرفت، حكايت مى كرد. از خداوند مى خواهم كارهاى ما را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند. به تعقيب اين نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه كه روز ترويه بود، از مكه به جانب شما
حركت كردم. به مجردى كه فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازيد و در كار خود جدّيت كنيد كه من به همين زودى بر شما وارد خواهم شد».

چند اشكال:
مهم ترين اشكال هاى اين نظريه دو اشكال عمده از قرار زير است:
1.
اين نظريه با مبانى كلامى شيعه ـ كه امام را عالم به غيب مى داند ـ در تناقض است.
2.
اين نظريه به امام عليه السلام نسبت خطا و اشتباه كارى مى دهد كه با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى رسد اين اشكال، مهم ترين دليل روى گردانى جامعه شيعى از اين نظريه است.
پاسخ به اين اشكال مستلزم ورود در مباحث كلامى شيعه، همچون مدلول و محتواى علم غيب و عصمت، طريقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعيت هاى تاريخى، مى باشد. امّا از آنجا كه ما را از مسير خود ـ كه تحليل بر اساس شيوه هاى تاريخى است ـ دور مى كند، به آن نمى پردازيم. البته متذكّر مى شويم كه با مبانى كلامى نيز امكان پذيرفتن اين نظريه وجود دارد؛ چنان كه تحليل شخصيت هايى همچون امام خمينى رحمه الله نيز بر اين اساس است. اقدام براى تشكيل حكومت «وظيفه» است و بايد همراه با تدبير، اتمام حجت، درايت و همراه سازى ديگران انجام گيرد. اما «نتيجه» با خدا است و بايد به آن رضايت داد و حتى اگر علم به «نتيجه» داشته باشيم، با اقدام بر انجام «وظيفه» منافات ندارد؛ زيرا كسى كه بر اساس حق، حركت مى كند، شكست او مقطعى است و پيروزى نهايى در طول تاريخ با حركت حق طلبانه است.
طبق اشكال گفته شده، عدم موفقيت امام حسين عليه السلام در اين هدف (تشكيل نشدن حكومت اسلامى و بلكه خيانت و فريب كارى نامه نگاران) حاكى از برآورد
نادرست امام عليه السلام از كوفيان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصيت هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى كند!
در پاسخ به آنان مى توان با تحليل تاريخى و واقع بينانه عقلانيت حركت امام حسين عليه السلام را اثبات كرد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی