ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

كيست اين عبد صالح ؟

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

كيست اين عبد صالح ؟

كيست اين عبد صالح ؟


غروبى ديگر به قادسيه رسيديم.

كاروان در كاروانسرايى بزرگ و قديمى از حركت ‏باز ايستاد. مسافران خسته‏ ازچارپايان فرود آمدند و بارها بر زمين نهادند. من نيز پياده شدم و باراندكم را كنجى گذاردم.

كاروانسرا پر از مسافر بود. گروهى سر بربارهاشان نهاده، خفته بودند; دسته‏اى پيرامون چاه سر وصورت مى‏ شستند; برخى نماز مى ‏خواندند; گروهى گرم گفتگو بودند و تعدادى به‏ چارپايانشان مى ‏رسيدند.

سمت چاه رفتم، دلوى آب كشيدم، سر و صورت شستم. آب نوشيدم و به سوى ‏دوستانم حركت كردم.

دراين لحظه جوانى نحيف، زيبا و گندمگون توجه ‏ام را جلب كرد. همهمه بسياربود;هر مسافرى بارى همراه داشت، ولى او با جامه پشمين و بى ‏هيچ ره ‏توشه‏ اىتنها نشسته بود.

پروردگارا، اين كيست؟ اگر سفر مى ‏رود، چراتوشه‏ اى ندارد؟

اين پرسشها رهايم نمى ‏كرد. با خود گفتم: بى ‏ترديد ازصوفيان است. اين جماعت‏ سبكبار راه مى‏ سپارند و با دريوزگى روزگار مى ‏گذرانند.

شايسته است نزدش شتابم و لب به نكوهشش گشايم. چنين كردارى زيبنده اين مسيرنيست. چون به وى نزديك شدم، در چهره‏ ام نگريست و گفت:

ياشفيق، «... اِجْتَنِبوُا کَثيراً مِن الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثمٌ...» (حجرات/12)



اي شفيق، ازبسيارى گمانها بپرهيزيد، همانا برخى از گمانها گناه است.



ازاين سخن در شگفتى فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگاراست. بى ‏آنكه مرا قبلاًديده باشد، نامم را بر زبان راند و از آنچه در انديشه ‏داشتم خبرداد. بايد از وى پوزش بخواهم. سر بلند كردم تا چيزى بگويم، ولى ‏او از من دور شده بود ...

جوان پشمينه ‏پوش به شدت مرا جذب كرده بود. احساس مى‏ كردم بايد او رابيابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم.

درمنزلگاه «واقصه‏» ديگر بار آن بزرگ مرد را ديدم. نماز مى گزارد ؛ اشك ازديدگانش روان بود و پيكر نحيفش مى‏ لرزيد. با خود انديشيدم: اين همان جوان فرخنده است، بايد به نزدش بروم و پوزش بخواهم.

اندكى درنگ كردم. چون نمازش پايان يافت،به وى نزديك شدم. هنگامى كه مرا ديد، فرمود:
يا شقيق، « وَ انّى لغَفّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتَديَ»( طه/82)

اى‏شقيق، "همانا من بر كسى كه توبه كند،ايمان آورد، كردار نيك پيشه سازد و در مسير هدايت گام بردارد، بسيار بخشنده ام."


آنگاه از من دور شد. با خود گفتم:بى ‏ترديد اين جوان نزد خداوند جايگاهى والادارد، تاكنون دو بار از آن چه ‏در درونم مى ‏گذرد، خبر داده است.

سرنوشت در منزلگاهى ديگر ما را به هم رساند. ظرفى در دست داشت،كنار چاهى ايستاده بود و مى خواست آب بكشد. ناگاه ظرف از دستش لغزيد و درچاه فرو غلتيد. سرسمت آسمان بلند كرد و گفت:

پروردگارا، هرگاه تشنه شوم، عطشم را فرومى ‏نشانى و هر گاه غذايى ‏بخواهم، گرسنگى ‏ام را پايان مى ‏بخشى.

سرورم، جز اين ظرف ندارم، آن را از من مگير!

به آفريدگار سوگند! يكباره ‏آب چاه چنان بالا آمد كه با چشم مشاهده مى‏ شد.جوان دست دراز كرد، ظرفش رابرداشت، از آب آكنده ساخت، وضو گرفت و چهارركعت نماز گزارد.

آنگاه به سمت انبوهى ازريگ ها شتافت، مشتى ريگ در ظرفش ريخت، تكان داد و آشاميد.

چون چنين ديدم، نزديك رفتم و سلام كردم. وقتى پاسخ داد، گفتم: كرم كنيد و ازآنچه پروردگار به شما ارزانى داشته، بهره‏مندم سازيد.

جوان فرمود:

نعمت‏ خدا پيوسته، آشكار و پنهان، بر ما فرو مى ‏بارد. به پروردگارت گمان‏ نيك داشته باش.



پس ظرفى كه در دست داشت‏به من سپرد غذايى لذيذ بود; غذايى كه گواراتر و خوشبوى‏ تر از آن نديده بودم ...

ديگر آن بزرگوار را نديدم. تا آنكه در مكه، نيمه شبى در كنار «قبه‏ السراب‏»، توفيق به يارى ‏ام شتافت و آن جوان را ديدم.

پيوسته مى ‏گريست‏ و با فروتنى نماز مى ‏گزارد. چون بامدادان فرا رسيد، ذكر خداوند بر زبان راند;نماز صبح گزارد; هفت‏ بار پيرامون كعبه طواف كرد و از مسجدالحرام ‏برون رفت. در پى او از مسجد بيرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده، ازهرسوى بر وى سلام مى ‏كردند.

به يكى از حاضران گفتم: اين جوان کيست؟پاسخ داد:




موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابي طالب ‏عليهم السلام .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسب‌ها: ویژه نامه شهادت امام موسی کاظم(ع)

تاريخ : دو شنبه 8 / 12 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.