من شده است؟ خداوند فرمود: اين حوا است. آيا دوست دارى با تو باشد و با تو سخن بگويد و تابع تو گردد؟ آدم گفت: آرى پروردگارا! تا زنده ام سپاس تو بر من لازم است، آن گاه خداوند فرمود: ازدواج با او را از من بخواه؛ زيرا صلاحيت همسرى تو را جهت تأمين علاقه جنسى نيز دارد و خداوند شهوت جنسى را به او عطا كرد.[3]
از اين روايت برمى آيد كه آفرينش حوا از استخوان چپ مرد يا از پس مانده گلى كه آدم (عليه السلام) با آن آفريده شد، پديد نيامده است؛ بلكه خلقت حوا، همانند خلقت آدم، بديع، نو ظهور و مستقل بوده است.[4]
راز آفرينش زن
1) فلسفه آفرينش زن از ديدگاه قرآن چيست؟
پاسخ:اين پرسش را از دو جنبه مى توان بررسى كرد:
نخست آنكه چون زن، انسان است، پرسش را مى توان اين گونه مطرح كرد: «فلسفه آفرينش انسان چيست؟» كه در پاسخ آن گفته مى شود: هر فلسفه اى كه براى آفرينش مرد مطرح مى شود (مانند: عبوديت، رسيدن به كمال مطلوب و مقام خليفه اللهى و ...) بدون هيچ كم و كاستى، براى زن نيز صادق است، همان گونه كه آيه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونَ»[5]اين مطلب را مى رساند؛ زيرا واژه «انس» در اين آيه، مرد و زن را دربر مى گيرد؛ پس بر اساس اين آيه، هدف از آفرينش زن، بندگى خداوند متعال است.
دوم آنكه پرسيده شود: «فلسفه آفرينش زن در برابر مرد چيست؟» در اين باره مى توان گفت كه رسيدن دستگاه بزرگ آفرينش به هدف مورد نظر آفريننده آن و نيز
حفظ نوع بشر، نيازمند همكارى و تعاون دو جنس مذكر و مؤنث است؛ از اين رو خداوند موجودات را به صورت مذكر و مؤنث آفريد تا با توليد مثل، نسل انسان از بين نرود و به كمال مطلوب برسد؛[6] بنابراين زن مكمّل آفرينش است و مى توان گفت كه زن و مرد، مكمّل يكديگر و مايه شكوفايى، نشاط و پرورش هم هستند، به گونه اى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است؛ از اين رو يكى از فلسفه هاى آفرينش دو جنس زن و مرد، سكونت و آرامش آنها است: «وَ مِنْ ءَايـته أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أزوجا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»؛[7]و از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا كنار آنان آرامش يابيد.[8]
2) راز آفرينش زن و مرد كنار يكديگر چيست؟
پاسخ:خداوند متعال آفرينش انسان ها را از زن و مرد، در آيات بسيارى به عنوان يك پديده بزرگ معرفى كرده است: «وَ اللّهُ خَلَقَكُم مِن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُطفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُم اَزوجـا»؛[9]خداوند شما را از خاك، سپس از نطفه اى آفريد، آن گاه شما را به صورت زوج هايى قرار داد.
اين آيه و مانند آن، نشان مى دهد كه آفرينش زن و مرد كنار يكديگر، قانون و «سنّت الهى» است كه فطرت انسان ها نيز با آن هماهنگ است؛ زيرا انسان به گونه طبيعى به جنس مخالف خود تمايل دارد و اين تمايل، از ريشه دارترين غرايز انسان و ضامن بقاى نسل او است.[10]
راز اين قانون و سنّت الهى (آفرينش زن و مرد كنار يكديگر) را در چند مطلب بايد جست و جو كرد:
1. بقاى نسل انسان: با توجه به اينكه انسان اشرف مخلوقات است و جايگاه ويژه اى در نظام آفرينش دارد، سنت الهى بر اين تعلق گرفته است كه مرد و زن براى بقاى نسل خويش كنار يكديگر باشند. خداوند در اين باره مى فرمايد: «جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جا وَ مِنَ الْأَنعَـمِ أَزْوَ جا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ»؛[11]همسرانى از جنس شما براى شما قرار داد و جفت هايى از چهارپايان آفريد و شما را به اين وسيله (همسران) زياد مى كند.[12]
2. مكمّل يكديگر بودن: آفرينش انسان به گونه اى است كه دو همسر در زندگى زناشويى، مكمّل يكديگرند. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد: «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»؛[13]آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها. همان گونه كه لباس، انسان را از سرما و گرما و از خطر برخورد اشيا به بدن حفظ كرده، عيب هاى او را مى پوشاند و زينتى براى تن آدمى محسوب مى گردد، دو همسر نيز يكديگر را از انحرافات حفظ كرده، عيب هاى يكديگر را مى پوشانند و هريك زينت ديگرى هستند.
پس اين دو جنس، مكمّل يكديگر و مايه شكوفايى، نشاط و پرورش هم هستند؛ به گونه اى كه هر يك بدون ديگرى، ناقص است و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمّلِ وجود او بايد چنين جاذبه اى وجود داشته باشد.
3. آرامش و سكون: يكى از عناصر مهمّ در زندگى اجتماعى انسان ها، سكونت و آرامش است. خداوند متعال با آفرينش زن و مرد كنار هم، زمينه را براى دستيابى به اين آرامش فراهم كرده و مى فرمايد: «وَ مِنْ ءَايَـتِهِى أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ
أَزْوَ جا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا»؛[14]و از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا كنار آنان آرامش يابيد.[15] اين آرامش اثرهاى مثبت بسيارى بر جسم و روح افراد خانواده و اجتماع دارد كه در جاى خود بايد به آن ها پرداخت.
3) گويا ميان آيه 21 سوره روم ـ كه در پرسش و پاسخ پيشين مطرح شد ـ و آيه 28 سوره رعد كه مى فرمايد: «أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[16] نوعى تناقض وجود دارد؛ زيرا آيه نخست، آرامش را ميان زن و مرد اثبات مى كند و اين آيه، تنها راه رسيدن به آرامش را ياد الهى مى داند! اين تنافى را چگونه مى توان حل كرد؟
پاسخ:آرامش از مفاهيمى است كه داراى مراتب شدت و ضعف است و در موارد گوناگون با عنوان هاى متعدد مى آيد؛ در موردى با كلمه سكونت و در مورد ديگر با عنوان اطمينان همراه است و اين از قبيل «گرمى» است كه در درجه اى خاص به «ولرم» و در درجه ديگر به «داغ» تعبير مى شود. همان گونه كه ولرمى و داغى، دو مرتبه از يك واقعيت است، سكونت و اطمينان نيز كه در آن دو آيه آمده، دو مرتبه از حالت نفس انسانى است.
كلمه سكونت در آيه 21 سوره روم «لِتَسْكُنُوا اِلَيْها» به معناى آرامشى است كه به سبب استقرار در مكان خاص و تمركز در يك موضوع مهم، مانند تشكيل خانواده به دست مى آيد كه اين مرتبه، يكى از مراتب پايين آرامش است و هر كسى كه به گونه مشروع، تشكيل خانواده دهد، مى تواند به آن برسد؛ مگر آنكه مانعى (مانند نبود تفاهم ميان دو همسر) در كار باشد.
از اين آيه برمى آيد كه آرامش زن و شوهر در پناه يكديگر، از مصاديق رحمت عامه خداوند است؛ از اين رو براى رسيدن به آن، جز تشكيل خانواده، چيز ديگرى
نياز ندارد. بله، مراتب بالاتر آرامش، نيازمند نوعى تسليم در برابر خداوند است وخداوند آن را به عنوان پاداش به بندگان خود عطا مى كند و گاه از آن با كلمه سكينه ياد مى كند؛ مانند آنچه در آيه ذيل آمده: «هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ»؛[17]او كسى است كه آرامش را در دل هاى مؤنان فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان آنها افزوده شود.[18]
اما آرامشى كه در آيه «الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[19]آمده و با واژه اطمينان از آن ياد شده، يكى از مراتب بالاى ايمان و تقواى الهى است كه تنها راه رسيدن به آن، ياد و ذكر خداوند است؛ بنابراين اطمينان قلب، افزون بر ايمان قوى، نيازمند يِاد هميشگى خداوند است و به دست آمدن اين گونه آرامش، تنها با رسيدن به مقام ذاكر ممكن است؛ پس ميان دو آيه هيچ گونه تنافى ديده نمى شود.[20]
معناى برابرى مرد و زن
4) برابرى مرد و زن در اسلام به چه معنا است و حدود آن چيست؟
پاسخ:معناى برابرى مرد و زن آن است كه زن، هم در اصل انسانيت با مرد برابر است و هم مانند مرد در بهره مندى از موهبت هاى خدادادى اختيار كامل دارد و همان گونه كه مرد در تصرف در همه شئون حيات فردى و اجتماعى خود ـ جز مواردى كه ممنوع است ـ استقلال دارد، زن نيز داراى استقلال است و اسلام كه دينى فطرى است، اين استقلال و آزادى را به كامل ترين وجه به زن داده است.
قرآن كريم مى فرمايد: «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِى أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»؛[21]گناهى بر شما نيست (اشكالى ندارد) كه هر چه مى خواهند درباره خودشان به طور شايسته انجام دهند [و با مرد دلخواه خود، ازدواج كنند].
ولى اين مطلب، به آن معنا نيست كه هر چه از مرد خواسته اند، از زن هم خواسته باشند؛ به بيان ديگر، درباره برابرى زن و مرد بايد توجه داشت كه اسلام زن و مرد را مساوى هم مى داند نه مشابه هم. تساوى به اين معنا است كه شرايط بدنى و ويژگى هاى روحى هريك در ابعاد مختلف ملاحظه شود و به هر كس به تناسب استعداد، توان و نيازش، حقوق و وظايفى تعلق گيرد؛ ولى تشابه به معناى آن است كه در تمام موارد، حقوق و وظايف يكسان تعلق گيرد؛ بدون ملاحظه استعدادها و نيازهاى طبيعى و فطرى خاص هر گروه.
بنابر ديدگاه اسلامى، شرايط تكوينى انسان ها ملاحظه مى شود و در نتيجه، هر گروه متناسب با شرايط طبيعى خود به فعاليت هايى مى پردازند و از حقوقى بهره مند مى شوند؛ در واقع نوعى تقسيم كار و حقوق طبيعى بر اساس ناموس خلقت، بين زن و مرد ايجاد مى شود؛ براى مثال جسم زن، لطيف تر و نرم تر و جسم مرد، خشن تر و محكم تر باشد و احساسات لطيف (از قبيل: دوستى، رقت قلب و ميل به جمال و زينت) در زن، غالب تر و بيشتر از مرد باشد و در مقابل، نيروى تعقل اجتماعى در مرد، غالب تر از زن باشد؛ پس حيات اجتماعى زن، حياتى احساسى ـ عاطفى و حيات اجتماعى مرد، حياتى تعقلى است.
به سبب همين اختلافى كه در زن و مرد وجود دارد، اسلام در وظايف و تكاليف عمومى و اجتماعى كه قوامش با يكى از اين دو چيز (تعقل و احساس) است، بين زن و مرد فرق گذاشته و آنچه را كه ارتباطش به تعقل بيشتر از احساس است (مانند: ولايت، قضا و جنگ) مديريت آن را به مردان واگذار كرده و آنچه را كه
ارتباطش بيشتر با احساس است، مديريت آن را ويژه زنان دانسته است؛ مانند پرورش و تربيت اولاد، تدبير منزل و مانند آن.[22]
لازم به يادآورى است كه اين مسئله به معناى نفى نقش زن و مرد در امور يكديگر نيست؛ از اين رو زن مى تواند در امورى كه مديريت آن به مرد سپرده شده با رهبرى مرد، نقش ايفا كند.
5) از جمله پايانى آيه 228 سوره بقره كه مى فرمايد: «وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرِجَةٌ»؛ مردان بر زنان برترى دارند، برمى آيد كه خداوند متعال مقام مرد را برتر از مقام زن قرار داده است. اين مسئله چگونه با برابرى مرد و زن سازگارى دارد؟
پاسخ:از نگاه مفسران، اين جمله با توجه به تفاوت مسئوليت اين دو قشر گفته شده و تداعى كننده اين ضرب المثل معروف است: «هركه بامش بيش، برفش بيشتر»؛ از اين رو براى رسيدن به پاسخى مناسب بايد به اجمال به محتواى آيه مورد پرسش، نظر افكند.
خداوند متعال مى فرمايد: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِى أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِى ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛ زنان مطلّقه بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن [و پاك شدن] انتظار بكشند [و عدّه نگه دارند ]و اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند براى آنها حلال نيست كه آنچه را خدا در رحِم هاى شان آفريده، كتمان كنند و همسران شان براى باز گرداندن آنها [و از سر گرفتن زندگى زناشويى] در اين مدت [از ديگران] سزاوارترند، در صورتى كه [به راستى ]خواهان اصلاح باشند و براى آنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنها است، حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند و خداوند، توانا و حكيم است.
در آيه پيشين سخن از طلاق بود و در اين آيه، بخشى از احكام طلاق يا آنچه مربوط به آن است، بيان مى شود:
نخست درباره عدّه مى فرمايد: «زنان مطلّقه بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهيانه ديدن [و پاك شدن ]انتظار بكشند [و عدّه نگه دارند].»
دومين حكم، اين است: «براى آنها حلال نيست كه آنچه در رحم دارند، كتمان كنند، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند.»
قابل توجه اينكه، آغاز و پايان ايام عدّه را كه معمولاً خود زن مى فهمد نه ديگرى، بر عهده او گذاشته و گفتار او را سند قرار داده است. امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه بالا مى فرمايد: خداوند سه چيز را به زنان واگذار كرده است: عادت ماهانه، پاك شدن و حامله بودن.[23]
از اين آيه نيز مى توان به طور اجمالى اين معنى را استفاده كرد؛ زيرا مى فرمايد: براى زن جايز نيست آنچه را خداوند در رحم او آفريده، كتمان كند و برخلاف واقع سخن گويد؛ يعنى سخن او مورد قبول است.
سومين حكمى كه از آيه استفاده مى شود، اين است كه شوهر در عدّه طلاق رجعى، حق رجوع دارد: «همسران آنها براى رجوع به آنها و از سر گرفتن زندگى مشترك در اين مدت، از ديگران سزاوارترند؛ اگر خواهان اصلاح باشند.»
در واقع هنگامى كه زن در عده طلاق رجعى است، شوهر مى تواند بدون هيچ گونه تشريفاتى، زندگى زناشويى را از سر گيرد و اين معنى با هر سخن يا عملى كه به قصد بازگشت باشد، حاصل مى شود، منتها اين حقيقت را با جمله «إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً» بيان كرده كه بايد هدف از رجوع و بازگشت، اصلاح باشد، نه همچون دوران جاهليت كه مردان با سوء استفاده از اين حق، زنان را تحت فشار قرار مى دادند و آنان را در حالتى ميان داشتن شوهر و مطلقه بودن، نگه مى داشتند.
چهارمين حكم آن است كه مى فرمايد: «و براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش آنها است، حقوق شايسته اى قرار داده شده و مردان بر آنها برترى دارند.»
به گفته طبرسى در مجمع البيان، اين جمله از كلمات جالب و جامعى است كه فوايد بسيارى دارد[24] و در واقع بحث را به مسائل مهم ترى، فراتر از طلاق و عدّه مى كشاند و به مجموعه حقوق زناشويى مردان و زنان اشاره مى كند و مى گويد: «همان گونه كه براى مرد، حقوقى بر عهده زنان گذاشته شده، زنان نيز حقوقى بر مردان دارند كه موظف هستند آن ها را رعايت كنند؛ زيرا در اسلام هرگز حقى يك طرفه نيست و هميشه به صورت متقابل است.»
واژه «معروف» كه به معناى كار نيك، شناخته شده، معقول و منطقى است، در اين سلسله آيات تكرار شده است (از آيه مورد بحث تا 241) تا هشدارى به مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خود سوء استفاده نكنند؛ بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر، در تحكيم پيوند زناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
جمله «وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» در حقيقت، تكميلى است بر آنچه درباره حقوق متقابل زن و مرد گفته شد؛ در واقع، مفهومش اين است كه بايد ميان زن و مرد عدالت برقرار شود و رعايت عدالت در رسيدن هر يك از آن دو به حقوق شرعى و عرفى است كه با كلمه معروف بر آن تأكيد شده است. معروف يعنى چيزى كه مردم آن را پسنديده بدانند؛ البته مردمى كه از راه فطرت و از حد نظام خلقت منحرف نشده باشند.
يكى از احكام چنين اجتماعى اين است كه تمامى افراد و اجزاى اجتماع در هر حكمى برابر و مساوى باشند ؛ يعنى احكامى كه عليه يا به نفع ايشان است، برابر باشد.
البته اين تساوى را بايد با حفظ موقعيت و نقشى كه افراد در اجتماع دارند،
رعايت كرد؛ از اين رو فردى كه در شئون مختلف حيات اجتماع تأثير دارد، بايد با فردى كه به آن اندازه تأثير ندارد، فرق داشته باشد؛ براى مثال بايد براى شخصى كه بر اجتماع حاكم است، حكومتش و براى عالِم، علمش و براى كارگر نيرومند، نيرومندى اش و براى ضعيف، ضعفش در نظر گرفت، آن گاه تساوى را ميان آنان اعمال كرد و حق هر صاحب حقى را به او داد.
اسلام بر همين اساس، احكامى را به ضرر يا نفع زن قرار داده و احكامى را كه به نفع يا عليه او است، مساوى ساخته و در عين حال، شأنى را كه زن در زندگى اجتماعى دارد يا تأثيرى را كه او در زندگى زناشويى و بقاى نسل دارد، در نظر گرفته و معتقد است كه مردان در زندگى زناشويى نقشى بيشتر و برتر دارند و منظور از درجه، همان نقش برتر و بيشتر است.
بنابراين، جمله «وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ» ،قيدى است كه جمله قبلى را كامل مى كند و به همراه جمله پيشين، يك معنا را مى رساند؛ يعنى خداى تعالى ميان زنان مطلّقه با مردان شان مساوات را رعايت كرده، در عين حال به سبب نقش بيشترى كه مردان در زندگى دارند، درجه و منزلت بيشترى براى آنان منظور داشته و آن مقدار نقش، بيشتر به قوام اقتصاد خانواده بازمى گردد كه تكليفى افزون بر تكليف هاى ديگر مرد است؛ به همين سبب، خداوند حق رجوع را به مرد داده است؛ بنابراين هركس وظيفه اى را به عهده گيرد، طبيعتا حقى را هم پيدا خواهد كرد و چون مرد، وظيفه اقتصاد خانواده و نفقه زن را بر عهده دارد، طبيعى است كه امتياز رجوع نيز به دست او باشد؛ بدون آنكه آيه مورد بحث، دلالتى بر برترى مرد بر زن ـ از لحاظ مقام انسانى ـ داشته باشد، بلكه بر اين مسئله دلالت دارد كه مرد به سبب نقش بيشترش در امور اداره خانواده، از امتياز بيشترى برخوردار است.[25]
نظرات شما عزیزان: