بفرمایید ، اینجا مجلس اقامۀ عزای فاطمةالزهرا (سلام الله علیها)است ، با احترام وارد شوید
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29093
بازدید دیروز : 15274
بازدید هفته : 44367
بازدید ماه : 87337
بازدید کل : 11144188
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 15 / 10 / 1400


 
اندوه امام جواد


زکریا بن آدم گفت:
من درمحضر امام رضا(ع) بودم، ناگاه حضرت جواد(ع) فرزند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت کمتر از چهار سال داشت، وقتی که وارد شد دستش را بر زمین زد و سرش را به طرف آسمان بلند کرد، و مدت طولانی در فکر فرو رفت.


امام رضا(ع) به فرزندش فرمود: «قربانت گردم، چرا در فکر طولانی فرو رفته ای؟»

امام جواد(ع) در پاسخ گفت:

به خاطر آن مصائبی که بر مادرم فاطمه(ع) وارد شد! سوگند به خدا، آن دو نفر را از قبر بیرون می آورم سپس با آتش آن ها را می سوزانم، سپس خاکسترشان را در دریا پراکنده می نمایم.

حضرت رضا(ع) فرزندش را به نزدیک خواند، و بین دو چشم او را بوسید و سپس فرمود:

پدر و مادرم به فدایت، تو شایسته این امر (امامت) هستی.[1]

[1] - ترجمه بیت الاحزان، ص 156.

منبع: كتاب آتش در حرم

یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد:

خدمت «حضرت آیه الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی» مرجع عالیقدر شیعه بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم!
حضرت ایه الله علت این تصیمم را جویا شد، مرد آن ها عرض کرد: ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.
دخترم حاضر نشد و گفت:
در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.
لذا او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام «بی بی» یک روز دخترم او را صدا زد، همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت:

بی بی! این درد واقعاً بد دردی است، حاضرم مبلغ 12میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند. ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند! و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم، سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.
بی بی گفت:
ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم!
گفت: این مبلغ را به او می دهم.
بی بی گفت:
پول مال خودت باشد و بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(ع) است که او مثل تو پهلویش شکسته بود، و اگر می خواهی خوب شوی با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمة پهلو شکسته»

دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن «ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت:

ای فاطمة زهرا! من یک بیماری آلمانی در خانه ات آورده ام.
من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم:
«ای فاطمة پهلو شکسته!»
همه در شور وحال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد: پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است!دخترم گفت: الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود: خوب می شوی! گفتم شما چه کسی هستید؟فرمود: من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛ من فاطمة پهلو شکسته هستم!

حضرت آیه الله! الان ما آمده ایم مسلمان شویم.منبع: كتاب آتش در حرم





زمانی که فاطمه(ع) در بستر بیماری آخرین روزهای زندگی خود را می گذراند به اسماء گفت «ای اسما همانا من دوست ندارم که پس از مرگم چنان کنند که با زنان انجام می هند، یعنی پارچه ای بر روی بدن زن می اندازند، ولی حجم بدن او پیدا می باشد.»

اسما گفت: ای دختر رسول خدا! در سرزمین حبشه چیزی برای میت درست می کنند، آیا می توانم آن را به شما نشان دهم؟ سپس مقداری برگ مرطوب خرما را به یکدیگر پیچید و پارچه ای بر روی آن ها انداخت.

فاطمه(ع) فرمود: «این تابوت چه زیبا و نیکو است؛ زیرا میت در آن مشخص نیست که زن است یا مرد. زمانی که من از دنیا رفتم تو و علی(ع) مرا غسل دهید و اجازه ورود به هیچ کس ندهید.»[1]

محدث قمی چنین نقل می کند که: فاطمه تابوت را پسندید و به اسما فرمود: خدا تو را از اتش دوزخ محفوظ دارد، مانند همین تابوت را برای من بساز و مرا با آن بپوشان. و نقل شده که وقتی حضرت زهرا(ع) آن تابوت را دید خندید [در حالی که بعد از رحلت پیامبر(ص) هرگز نخندیده بود] و فرمود: این تابوت چقدر زیبا و نیکو است که مانع مشخص شدن زن و مرد می شود![2]

گریزی به کربلا

اما دل ها بسوزد برای آن امام شهیدی که پیکر مطهرش و بی سرش سه روز به روی زمین افتاده بود، آفتاب بر آن ها می تابید و باد بر اجساد پاکشان از خار و خاشاک بیابان، کف می پوشانید نه تشییعی و نه تابوت و کفنی، بدن ها سر نداشتند و برای قبیله بنی اسد شناسایی مشکل بود، ناگاه امام سجاد(ع) (به قدرت امامت و ولایت) حاضر شد شهیدان را به آنان معرفی کرد و سپس قبری برای امام حسین(ع) تهیه نمود، دست ها را زیر بدن قرار داد و به تنهایی درون قبر گذاشت و .. [3]


[1] - ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص 53.

[2] - ترجمه بیت الاحزان، ص 236.

[3] - مقتل مقرم، ص 398.

منبع: كتاب آتش در حرم


 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی