اسم مناسب
یکی از خلفای عباسی که بسیار ظالم و ستمگر بود به یکی از ندیمان خویش گفت: برای من لقبی پیدا کن که پسوند آن اسم اللّه باشد، مثل اَلْمُعتَصم بِاللّه، آن ندیم پس از لحظهای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسبتر از «نعوذُ باللّه» نیست!
منزلت شب قدر خدا!
شخصی شنید که در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مبارکه را خواند. متأسفانه إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… میخواند صبح آن روز او را دیدند که تسبیح در دست دارد و میگوید هُ هُ هُ هُ … به او گفتند چرا چنین میگویی؟ گفت: دیشب هُ إنّا أنزلناه را نگفتهام، اکنون دارم جبران میکنم.
در مقام وعظ
کشیش در مقام وعظ، برای مریدان خود اوصاف بهشت را می گفت و ابداُ از جهنم دم نمی زد، تا اینکه روزی یکی از حاضران گفت: شما همیشه برای مردم بهشت را شرح می دهید، آخر یک روز هم از جهنم بگویید! کشیش گفت: اما جهنم را تمام شما می روید و تماشا می کنید و از خصوصیات آن مطلع می شوید، ولی بهشت را که نخواهید دید برایتان شرح می دهم تا اگر آن را ندیدید دست کم وصفش را شنیده باشید.
اطمینان قلبی
همسایه (اصمعی) از او چند درهم قرض کرد. روزی اصمعی به او گفت : آیا به یاد قرضت هستی؟ همسایه جواب داد: بله آیا تو به من اطمینان نداری؟ اصمعی گفت: چرا مطمئنم ، اما مگر نشنیدهای که حضرت ابراهیم علیهالسلام به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید: «اَوَ لَم تومِن ، مگر ایمان نیاوردهای) و ابراهیم علیهالسلام پاسخ داد: (بَلی وَلکِن لِیَطمئنَّ قَلبی ؛ چرا ولی میخواهم قلبم آرامش یابد.)
بهلول و مرد ثروتمند
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت: البته که هست. مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است، بگو! بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.!
جمله سازی قرآنی
می گن با فرید و مجید و حمید جمله بساز ، می گه : شما ۲ نفرید به قرآن مجید عین همید
دلیل ترک نماز
فردی نماز نمیخواند ، به او گفتند: چرا نماز نمیخوانی؟ جواب داد: مگر قرآن نمیخوانید؟ قرآن میفرماید: لا تقرَبو الصَّلاة ؛ نزدیک نماز نشوید و بقیه آیه را که چنین است نخواند: لا تقرَبوا الصَّلاةَ و اَنتُم سُکری ؛ نزدیک نماز نشوید در حالی که مستید.
ملای شکمو
وقتی ملا جوان بود، پدرش او را به بازار فرستاد تا کله پاچه بخرد. ملانصرالدین در راه گرسنه شد و تمام کله پاچه را خورد و دندانها و استخوانهایش را برای پدرش آورد. پدر ملا گفت: این که استخوان خالی است پس گوش آن کو؟ ملا جواب داد: گوسفند بیچاره کر بود و گوش نداشت. پدر ملا گفت: پس بگو بدانم زبانش کو؟ ملا جواب داد: حیوان زبان بسته لال بود و زبان نداشت. پدر ملا گفت: پس چشمانش کو؟ ملا جواب داد: گوسفند کور بود و چشم نداشت. پدر ملا گفت: پوستش کو؟ ملانصرالدین جواب داد: بیچاره کچل بود اما خدا را شکر دندانهای سالم و محکمی داشت که آن را برایتان آورده ام.
ه مردي گفتند :نام پيامبراني را كه در قرآن آمده بگو ؛ گفت:(موسي،عيسي،يحيي،...فرعون)گفتند فرعون كه پيامبر نبود ،گفت :او ادعاي خدائي داشت ؛شما به عنوان پيامبر هم قبولش نداريد؟؟؟
.
.
.
در زمان هارون الرشيد شخصي ادعاي خدائي كرد .او را نزد خليفه آوردند.خليفه براي اينكه او را بترساند گفت (چند روز قبل شخصي را كه ادعاي پيغمبري مي كرد ،او را كشتيم .گفت :كار خوبي كرد چون ما اورا نفرستاده بوديم...
.
.
.
چند نفر مشغول به نماز خواندن بودن؛يكي از آنها در بين نماز حرف زد.دومي گفت: (حرف نزن نمازت باطل مي شود )سومي گفت تو كه خودت حرف زدي) چهارمي گفت:(خوش به حال خودم كه اصلا حرف نزدم)...
.
.
.
.
شخصی نزد آیت الله بروجردی رفت و گفت: یکی از طلبههای شما جنسی را از مغازه من دزدیده است.
ایشان در پاسخ فرمود : « آن دزد عبا و عمامهای را هم از ما برده است. »
.
.
.
از بقراط می پرسن: فرق فلاسفه و ریاضیدانها چیه؟
میگه: ریاضی دانها هر مسئله ای رو سعی میکنن با کمک ریاضی حل کنن ولی
فلاسفه چیزهای حل شده رو هم با کمک فلسفه به مسئله تبدیل می کنن!!
.
.
.
می گویند یکی از هنرپیشه های هالیوود یک وقتی نامه ای نوشت به " آلبرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
اقای " اینشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است. فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !
.
.
.
یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه: ای خدای من!
راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست!!
ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند:
چنان لطف او شامل هرتن است / که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته / کــــه گویا به غیری نپرداخته
.
.
.
اولین طلاق پس از حادثه 11 سپتامبر مربوط می شه به مردی که
محل کارش طبقه 103 برج تجارت جهانی بوده ، ولی در روز حادثه
به جای اینکه سر کارش باشه ، خونه زن دومش خواب بوده !
تلویزیون رو هم ندیده بوده که بدونه چه خبره !
خانمش زنگ می زنه . آقا گوشی رو بر می داره.
خانمش می پرسه : عزیزم حالت خوبه ؟ کجایی ؟
آقا جواب می ده : سر کارم هستم تو دفترم !
.
.
.
در عهد حضرت عیسی (ع) شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست؟ گفت: مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: ای بی شرم! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟!
نظرات شما عزیزان: