استاد سید حسین مومنی – درخواست عفو پیامبر(ص) برای جوان
پیامبر اسلام صلی الله عیه و آله و سلم دارند از تو یه قبرستونی رد میشند یه وقت دیدند صدای نعره ای از داخل یه قبر میاد ، اومدند کنار این قبر ایستادند فرمودند : «قم یا عبدالله باذن الله» ، ای بنده ی خدا پاشو بایست ، قبر شکافته شد، یه جوونی از تو قبر اومد بیرون ، تمام بدنش پر از آتش ، فرمود جوان تو از امت کدوم پیغمبری؟ عرض کرد: یا رسول الله از امت شما ، تو از امت من داری اینجوری عذاب می کیشی؟ تارک الصلاه بودی؟ نه یا رسول الله ،جهاد نرفتی؟چرا جانباز جنگ های شمام ، حج نرفتی؟مستطیع نبودم ؛ سر رو گرفت بالا خدایا من نمی تونم عذاب کشیدن امتم رو ببینم ، به من بگو این بنده چرا انقدر عذاب می کشه ؟ خطاب رسید ای پیغمبر این جوان عاق مادر شده ، حضرت فرمود اباذر برید بگردید سلمان مقداد برید بگردید مادر این جوون رو پیدا کنید ، رفتند گشتند آوردند این پیرزن ضعیف و نحیف و رنجور و مریض؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ای زن ببین بچت چجوری داره عذاب میکشه ، به خاطر منِ پیغمبر ازش بگذر ، سر رو گرفت بالا خدایا تو رو به حق پیغمبر رحمتت قسم می دم لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن کم نکن!تمام بدنش آتیش زد بیرون ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود ای زن مگه ای چیکار کرده؟عرض کرد یا رسول الله من با زنش تو خونه تنها بودم با هم مشاجرمون شد ، پسرم که اومد زنش وقتی شکایت کرد ، از من سوال نکرد یه دونه زد تو سینه ی من ، پشت سرم تنور بود افتادم تو تنور آتیش لباسم آتیش گرفت ، زنا اومدن کمکم کردند ، سینم سوخت ف موهام سوخت ، دستم رو به سینه ی سوختم گرفتم و نفرینش کردم ، سه روز بعد پسرم مرد ، حلالش نمی کنم ، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود : سلمان ، برو در خونه بگو زهرا بیاید علی رو هم همراهش بیاره حسن رو هم بیاره ، حسین رو هم بیاره ، سریع زهرای مرضیه سلام الله علیه اومد ، فاطمه جان برو بین می تونی بابا کاری بکنی؟ ، زهرای مرضیه اومد ، ای زن تو می دونی من فاطمه ام حبیبه ی خدام ، به خاطر من بیا از سر تقصیر جوونت بگذر ، سر رو گرفت بالا خدایا به حبیبه ات زهرا تو رو قسمت میدم عذاب پسرم رو زیاد کن کم نکن نمیگذرم ازش ، امیرالمومنین علیه السلام اومد ، ای زن من علیم ولی خدا ، به خاطر من علی بییا ازش بگذر ، خدایا به این ولیت تو رو قسمت می دم عذاب پسرم رو زیاد کن ،نمی گذرم ، امام حسن علیه السلام اومد ، ای زن من کریم اهل بیتم ، بیا به خاطر من ، طفل بوده کودک بوده بگذر ، خدایا به این غریب عذابش رو زیاد کن نمیگذم از پسرم ، نوبت رسید به امام حسین علیه السلام ، دامن این زن رو گرفت ، من حسینم به خاطر من بگذر ، تا زنه سرش رو گرفت بالا ، رنگ از رخسار زنه پرید افتاد به دست و پای حسین علیه السلام ، گفت یا رسول الله جوونم رو به حسین بخشیدم ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود چی شد؟منو تحویل نگرفتنی زهرا و علی و حسن و حسین ، سرم رو گرفتم بالا یا رسول الله جوونم رو نفرین کنم دیدم ملائکه تو عرش ملتمسانه به من میگن ای زن مبادا دل حسین رو بشکنیا .
برگرفته شده از وبلاگ روزنوشته های یک طلبه www.islamtalabeh.blog.ir
نظرات شما عزیزان: