نقد و بررسی دیدگاه علمای تندرو اهل سنّت

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

نقد و بررسی دیدگاه علمای تندرو اهل سنّت

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

نقد و بررسی دیدگاه علمای تندرو اهل سنّت

ریزش های قیام امام حسین علیه السلام

نقد و بررسی دیدگاه علمای تندرو اهل سنّت


با نگاه به آن چه گذشت، پرونده فکری آن گروه تندرو مشخص شد. دیدگاه های آنان درباره و پیرامون شهادت سرور جوانان بهشت، حضرت حسین بن علی علیهما السلام، به شرح زیر می آید:
1 . ولایت و حاکمیت یزید; پذیرفته همه صحابه
این سخن خلاف حقایق تاریخی است; چرا که به طور مفصّل بیان خواهیم کرد که بزرگان صحابه و شخصیت هایی معروف آن زمان با ولایت یزید مخالف بوده اند... به همین جهت، معاویه با مشکلات فراوانی روبه رو شد و به روش های گوناگونی دست زد تا بتواند مخالفان خود را در برنامه جانشینی یزید، سرکوب کند.
البته کسانی مثل جابر بن عبداللّه انصاری، ابو سعید خُدری، سهل بن سعد انصاری، زید بن ارقم و دیگر صحابه درباره جانشینی یزید سکوت کردند. روشن است که سکوت آنها هیچ دلالتی بر رضایتشان ندارد; چرا که آنان در حال تقیّه بوده اند و تقیّه در بین صحابه به ویژه در زمان معاویه رایج بوده است. آنان می ترسیده اند که آن چه بر سر دیگران آمده، بر سرشان بیاید... .
پس سکوت صحابه رسول خدا صلی اللّه علیه وآله دلیل بر رضایت آنان از کار معاویه نمی تواند باشد.
دیگر این که همکاری جمعی از صحابه با معاویه، یا با زور و یا با پرداخت پول، نیز با ترساندن و یا تهدید به کشتن آن ها، بوده است.
2 . نقش عبداللّه بن عمر در ولایت یزید
ابن عربی مالکی با استفاده از احادیثی که در صحیح بُخاری آمده، به بیعت عبداللّه بن عمر و قبول ولایت یزید استناد می کند.
امّا در نقد کلام او باید گفت که خود ابن عربی مالکی می گوید: «عدّه ای از علما بیعت عبداللّه بن عمر با یزید را تکذیب نموده و این مطلب را تصدیق نکرده اند».1
از این جمله معلوم می شود که علمای اهل تسنّن، درباره بیعت عبداللّه بن عمر با یزید اختلاف داشته اند.
البتّه این مطلب در صحیح بُخاری آمده است، اما خود بُخاری از سردمداران همین گروه متعصّب است که دیدگاهشان را درباره یزید و شهادت سیّدالشهداء علیه السلام بیان کردیم.
با اندک تحقیقی در شخصیّت عبداللّه بن عمر، به دست خواهد آمد که او مردی ضعیف و از جهت روحی فرد سستی بوده و شخصیّت حقیقی نداشته است و اگر احترامی برای او می گزارند، به جهت پدرش است و ابن عربی، عبداللّه بن عمر را به عنوان شیخ الصحابه (بزرگ صحابه) معرفی کرده تا به اهداف و مقاصد خود برسد.
آری، او هرگز «شیخ الصحابه» نبوده و چنین مقامی در آن زمان نداشته است و حتی خلیفه دوم عمر که پدرش بوده، او را قبول نداشته است.
وقتی به عمر پیش نهاد کردند برای پسرت عبداللّه، مقام و منصبی در نظر بگیر، او در جواب گفت: عبداللّه نمی داند که چگونه همسرش را طلاق دهد، با این حال من چگونه به او مقام و سمتی را واگذار کنم؟2
حتی در مواردی عبداللّه بن عمر با پدرش مخالفت می نمود; در مسئله «متعه» معروف است که گفت: «این حکم حرمت متعه ]که پدرم آن را صادر نموده[، مخالف حکم رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله است و ما باید از حکم پیامبر خدا اطاعت کنیم، نه از حکم پدرم».3
درباره عبداللّه بن عمر در زمینه ولایت عهدی یزید نوشته اند: «معاویه مبلغ یک صد هزار درهم به او داد، او این پول را پذیرفت و در جانشینی یزید سکوت کرد!»4
آری، سکوت کرد، ولی آیا به راستی عبداللّه بن عمر در زمان معاویه با یزیدبیعت کرده است، یا نه؟ در این باره، اهل تسنّن و بزرگانشان اختلاف نظر دارند.
درباره ضعف شخصیت این فرد آورده اند که عبداللّه بن عمر، بعد از عثمانبا امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت نکرد! با وجود این وقتی اهل مدینه بر یزید قیام کردند و واقعه حرّه به وجود آمد، عبداللّه با یزید بیعت کرد. آن گاه که بعد از یزید نوبت حکومت به عبدالملک بن مروان رسید، گفت: من از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله شنیدم که فرمود: «کسی که شب را روز کند و بیعت خلیفه ای بر عهده اش نباشد، مسلمان نیست».
به همین جهت، شبانه رفت و با والی آن زمان، حجّاج بن یوسف ثقفی که از طرف عبدالملک بن مروان ولایت آن دیار را به عهده داشت، بیعت نمود.
حجّاج به او گفت: چه عجله ای در کار است که تو شبانه آمده ای; تا صبح صبر می کردی... !
عبداللّه در پاسخ گفت: ترسیدم که امشب از دنیا بروم و بیعت عبدالملک بن مروان بر گردنم نباشد، نداشتن بیعت خلیفه زمان مسئولیت دارد و من باید به وظیفه ام عمل کنم(!)
حجّاج گفت: من مشغول کاری هستم، آن گاه پایش را دراز نمود و گفت: با پایم بیعت کن(!)5
عبداللّه بن عمر با پای حجّاج بن یوسف ثقفی بیعت کرد، تا به این واسطه با خلیفه زمانش یعنی عبدالملک بن مروان، بیعت نموده باشد.
آری، همین عبداللّه که با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت نکرد، عاقبت کارش به کجا رسید! 1 . العواصم من القواصم: 214 ـ 234.
2 . الطبقات الکبری: 3 / 343.
3 . گفتنی است که ما در پژوهشی جداگانه تحت عنوان نگرشی به ازدواج موقت، متعه حج و متعه نساء را بررسی نموده ایم. که ـ ان شاء اللّه ـ طی سلسله پژوهش های اعتقادی چاپ خواهد شد.
4 . فتح الباری: 13 / 59 .
5 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 13 / 242.
3 . چرایی لعن نفرستادن بر یزید
پیش تر گفتیم که برخی از علمای اهل سنّت معتقدند که یزید را نباید لعن کرد. وقتی از آنان می پرسیم با توجه به جنایاتی که یزید مرتکب شده، چرا باید یزید لعن نشود؟
در پاسخ این سؤال می گویند: اگر یزید لعن شود، مردم لعن را به «الأعلی فالأعلی» و بالاتر از یزید خواهند برد و پای کسانی به میان خواهد آمد که سزاوار نیست به آنان جسارت شود.
آری، به میان آمدن پای خلفا در حادثه کربلا، از آن جا ناشی می شود که مسلمانان در زمان عمر بن خطاب قسمتی از سرزمین های شام را فتح کردند. یزید بن ابی سفیان از طرف عمر والی آن دیار شد و بعد از مرگ یزید برادرش معاویه جانشین او گردید و پس از آن که تمام سرزمین شام به دست مسلمانان افتاد، او والی تمام سرزمین شام شد. و عثمان بن عفان نیز در دوران حکومت خود معاویه را در ولایت آن دیار ابقاء نمود1 که در آن هنگام ابوسفیان با خوش حالی به عثمان گفت:
وصلتک رحمک;2
صله رحم کردی.
در نتیجه، همه کسانی که معاویه را به آن مقام رساندند، در خوب و بد اعمال او شریک هستند. به راستی، آیا معاویه کار خوبی هم داشته است؟
خیلی واضح است که سرانجام کارهای معاویه به «الأعلی فالأعلی» می رسد; یعنی با اندکی تأمّل و تفکّر در فهرست کارهای او، این سؤال ها مطرح می شود:
چه کسی او را به این سمت منصوب نمود...؟
با چه هدفی معاویه را به منصب ولایت شام برگزیدند...؟ 1 . تاریخ مدینة دمشق: 59 / 55.
2 . الاستیعاب: 3 / 1417.
4 . حدیث ساختگی در مدح معاویه
برخی از اهل تسنّن حدیثی را از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله نقل می کنند و می گویند که آن حضرت در مدح معاویه فرمود:
اللهم اهده واهد به;1
خدایا! معاویه را هدایت کن و به واسطه او دیگران را نیز هدایت فرما(!)
پس بنا به فرمایش رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نباید معاویه را برای جانشاندن یزید سرزنش کرد; چرا که معاویه به دعای پیامبر هدایت شده و هادی امّت است و فردی که متصدّی هدایت مردم است، کار نادرست انجام نمی دهد. پس بر او نباید خرده گرفت و در نشاندن یزید و معرفی فرزندش به عنوان ولی عهد، نباید او را سرزنش کرد(!)
این دیدگاه از چند جهت بررسی و نقد می شود:
نخست. هرگز پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله در مدح معاویه سخنی نفرموده است. این ادعا از دروغ های عالَم است و پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله هرگز فضیلتی برای معاویه نفرموده است.
این مطلب با وجود مدرکی که پذیرفته همگان هست، اثبات شدنی است:
کتاب صحیح بُخاری، که از صحیح ترین کتاب های اهل سنّت است، ابوابی در فضایل و مناقب صحابه با عنوان «فضایل فلان»، «فضایل فلان»،... می گشاید، امّا وقتی نوبت به معاویه می رسد، نمی گوید: «باب فضائل معاویة» بلکه می گوید: «باب ذکر معاویة».
شرح و توضیح دهندگان کتاب بُخاری دلیل و سرّ این کار را نبودن حدیثی در فضیلت معاویه، بیان می کنند و می گویند: درباره معاویه فضیلتی از پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله نقل نشده است و به این دلیل بُخاری نمی گوید: «باب فضائل معاویة». پس کجا پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله فرموده اند: «اللهم اهده واهد به»...؟
این توضیح در یکی از بهترین کتاب های اهل سنّت در شرح صحیح بُخاری، وجود دارد.2
دوم. آیا معاویه در زمان خود اجازه داشته که یزید را به جانشینی خویش معرفی کند یا نه؟ آیا این کار معاویه، نزد شارع مقدّس پذیرفته است؟! و آیا مبانی اهل سنّت با این مسئله سازگارند؟
سوم. بر فرض که معاویه حق چنین کاری داشته باشد و برای بعد از خود می توانسته جانشینی معرفی کند و از مردم بیعت بگیرد، چگونه این کار باید صورت می گرفت؟ برای مثال، باید یزید را معرفی می کرد و می گفت: او فردی صالح است و برای جانشینی من و اداره حکومت و ولایت، لیاقت دارد و با احترام و ادب از مردم درخواست می کرد که با کمال آزادی با یزید بیعت کنند. بر فرضی که معاویه چنین حقی داشته، آیا این گونه عمل کرده؟ هرگز!
او مخالفان این برنامه را به روش های گوناگون سرکوب نمود که برخی را تطمیع کرد و با پول خرید، برخی دیگر را ترساند که آنان تقیه کردند و سکوت اختیار نمودند. این گونه یزید را به جانشینی خود معرفی نمود. البته در آینده به صورت مفصّل این مسأله بررسی خواهد شد.
چهارم. بنا بر بررسی های صورت پذیرفته، این گروه تندرو، معاویه را بزرگ می شمارند تا به اهدافشان برسند و در تصریحاتشان آمده که معاویه، مانع و سدّی برای صحابه رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله است که اگر کسی معاویه را لعن و ناسزا بگوید، این طعن به صحابه خواهد رسید.
در چنین شرایطی باید با ساختن احادیث و بالا بردن مقام معاویه، عموم مردم، حتّی شیعیان را از دشنام و ناسزا گفتن به معاویه باز دارند تا در نتیجه، کارهای او که از جمله آن ها جانشینی یزید است، تصحیح شود.
برای نمونه، به تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر و کتاب های دیگر می توانید مراجعه کنید. در شرح حال معاویه این گونه می نویسند: اسلام به منزله خانه ای است و هر خانه دری دارد و صحابه حافظ این خانه و به حکم درِ این خانه اند و حکم معاویه حکم حلقه آن در است. پس هر کس به معاویه تعرّض کند، به صحابه و اسلام تعرّض نموده است!3
این دیدگاه از دو سوی نقد می پذیرد:
نخست آن که این کلام باطل است; چرا که بر خلاف احادیث قطعی و محکمی است که از وجود مقدس پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله صادر شده است، رسول خدا صلی اللّه علیه وآله می فرمایند:
إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی;4
همانا در میان شما دو چیز گران بها باقی می گذارم: کتاب خدا و عترت و خاندانم.
در جای دیگر می فرمایند:
أنا مدینة العلم وعلی بابها;5
من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.
مبنای ما کلام پیامبر خدا صلی اللّه علیه وآله است; سخنی که خود اهل سنّت از رسول خدا صلی اللّه علیه وآله نقل کرده اند. امّا آنان می گویند: صحابه باب ورود به اسلام هستند. معاویه نسبت به صحابه، نقش محافظ دارد; چرا؟
چون اگر سدّ معاویه بشکند، درِ خانه اسلام می شکند و در نتیجه، به خود اسلام هتک می شود. پس اگر کسی به معاویه ناسزا گوید، در واقع به اسلام جسارت کرده است(!)
هدف و انگیزه چنین پنداری خیالی و باطل درباره معاویه چیست؟ برای این که زبان ها را از سرزنش و جسارت به معاویه باز دارند تا مبادا این دشنام گویی به بالاتر سرایت کند و پای بزرگان صحابه به میان آید.
پاسخ دوم. جالب این جاست که برخی از دانشمندان عامّه نیز به خود حقایق پرداخته اند و دیدگاه های باطل و کلمات ناحق آنان را نادرست خوانده اند. هم چون نَسائی که مُهر بطلان بر ادعای آنان زده است.
نَسائی از دانشمندان بزرگ اهل سنّت است و کتاب سنن او از کتاب های شش گانه معروف و پذیرفته در نزد عامّه است. آورده اند که وقتی نَسائی وارد شام شد، مردم آن سرزمین با علی بن ابی طالب علیهما السلام کینه و دشمنی داشتند. به همین جهت، نَسائی کتابی در مناقب و خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت تا بلکه مردم را هدایت کند. اما مردم شام به او مراجعه نمودند و از او تقاضا کردند تا در فضایل و مناقب معاویه روایتی نقل کند، او در جواب گفت: مگر معاویه فضیلت و منقبتی دارد که من برای شما نقل کنم؟
وقتی مردم این پاسخ را از نَسائی شنیدند، به او حمله کردند و به قدری او را کتک زدند که بعد از آن حادثه به فتق مبتلا شد و مرضی در نقاط حساس بدنش به وجود آمد. او را به مکّه بردند و بر اثر همان حادثه درگذشت. از این رو، تاریخ نگاران در شرح حال نَسائی نوشته اند: «تُوُفِّی بها مقتولا شهیداً».6
این داستان در کتابی به نام سیر اعلام النبلاء آمده است که مجموعه بزرگی در احوالات علمای اهل سنّت و علمای دیگر فرقه ها به شمار می رود. نگارنده این کتاب حافظ ذهبی است که از تاریخ نگاران و رجال شناسان و محدثان نامی اهل تسنّن است.7
با وجود این، ذهبی از تندروان و متعصّبان اهل سنّت است. وی درباره یزیدگفته بود:
لا نحبّه ولا نسُبّه;
نه یزید را دوست می داریم و نه او را نکوهش می کنیم.
خود این جمله حاکی از تعصّب ورزی اوست; چرا او را سب نمی کنید؟ مگر یزید اهل بیت پیامبر علیهم السلام را نیازرده است؟ او فرزندِ فاطمه زهرا سلام اللّه علیها دخت گرامی رسول اللّه صلی اللّه علیه وآله را به آن شکل به شهادت رساند و آزار اهل بیت علیهم السلام، آزار دادن رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است و اذیت رسول خدا، آزار خداوند متعال و مساوی با کفر است. ای ذهبی! چرا می گویی: «لا نحبّه ولا نسبّه»؟
البتّه تندروی ها و تعصّبورزی آنان مراتب و درجات گوناگونی دارد. دانشمند سنّی دیگری که نتوانسته به خود اجازه دهد که برای معاویه فضیلتی بسازد، حاکم نیشابوری صاحب کتاب المستدرک علی الصحیحین است; اهل سنّت به او «امام المحدّثین» عنوان داده اند که نزد آنان فرد بسیار بزرگی است.
برای او نیز داستانی مانند نسائی پیش آمده است. به او گفتند که برای معاویه فضیلتی نقل کند و او پاسخ داد که مگر معاویه فضیلتی دارد که من آن را نقل کنم؟
مردم به او حمله کردند... منبرش را شکستند... او فرار کرد و به خانه خود پناه برد، خانه اش را احاطه کردند و مانع از خروج او به بیرون از منزل شدند(!) بعد از مدّتی فردی به او دست رس پیدا کرد و به او گفت که از منزل خارج شو و حدیثی در فضیلت معاویه روایت کن تا از شرّ مردم راحت شوی!
حاکم نیشابوری در جواب او گفت:
لا یجئ من قلبی;8
از دلم نمی آید.
گفتنی است که بررسی دیدگاه علمای اهل سنّت درباره معاویه، فرصتی دیگر می طلبد.9
بنا بر آن چه گفته شد، تجلیل و احترام به معاویه و یزید در این اندازه اختصاص به گروهی از مسلمانان دارد که حتّی دیگر فرق مسلمان از اهل سنّت نیز به این سخنان و دیدگاه های اعتقادی معتقد نیستند. 1 . تاریخ مدینة دمشق: 59 / 79.
2 . ر.ک: فتح الباری: 7 / 83 .
3 . تاریخ مدینة دمشق: 59 / 210.
4 . این حدیث شریف در منابع مهمّ شیعه و اهل تسنّن آمده است. برای نمونه، به چند منبع اشاره می نماییم:
بصائر الدرجات: 432 باب 17، امالی شیخ صدوق رحمه اللّه: 500، الارشاد شیخ مفید: 1 / 233، الاحتجاج: 1 / 216، بحار الأنوار: 23 / 133، مسند احمد: 3 / 17، 26، فضائل الصحابه: 15، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 109، 148، السنن الکبری: 7 / 30 و 10 / 114، مجمع الزوائد: 9 / 163 و منابع دیگر... .
5 . این حدیث شریف نیز در منابع مهمی از شیعه و سنّی نقل شده است، از جمله: امالی شیخ صدوق رحمه اللّه: 452، عیون اخبار الرضا علیه السلام: 1 / 72 ح 298، بحار الأنوار: 40 / 70 ح 104، الغدیر: 6 / 61، مستدرک: 3 / 126، المعجم الکبیر: 11 / 55، سنن ترمذی: 5 / 301 رقم 3707، ذخائر العقبی: 77، کنز العمّال: 13 / 148.
6 . تهذیب الکمال: 1 / 339 و مدارک دیگر... .
7 . سیر اعلام النبلاء: 14 / 129 ـ 130.
8 . سیر اعلام النبلاء: 17 / 175، المنتظم: 7 / 75. گفتنی است در آن زمان حوزه علمیه اهل سنّت، در نیشابور بوده است و حاکم نیشابوری از علمای آن دیار بوده و به فارسی در پاسخ آن فرد گفت: «از دلم نمی آید».
9 . چندی پیش در سفری به مدینه منوره، کتابی به دستم رسید. این کتاب را یکی از محققین معاصر تألیف نموده و در آن احادیثی را که در سرزنش معاویه و پدرش ابوسفیان از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وارد شده، جمع آوری نموده است. آن گاه بر اساس مبانی و دیدگاه دانشمندان رجال شناس اهل سنّت، این احادیث را مورد بررسی قرار داده و بر آن ها مهر صحّت و تأیید زده است.
5 . امام حسین و دعوت شیعیان عراق
دیگر از شبهات اهل تسنّن درباره حادثه عاشورا این است که می گویند: شیعیان، حسین بن علی علیهما السلام را به عراق دعوت کردند و بعد به عهد و دعوت خود بیوفا شدند و خودشان، حسین را به قتل رساندند(!) یزید تنها به عبیداللّه بن زیاد نامه نوشت و دستور داد که از ورود حسین بن علی علیهما السلام به عراق و کوفه و تأسیس حکومت در آن جا، جلوگیری کند.
پس یزید نقشی در شهادت حسین بن علی علیهما السلام نداشته و این خود شیعیان بودند که او را به شهادت رساندند(!) آنان برای اثبات این سخن کتابی را با عنوان من هم قتلة الحسین؟ (چه کسانی حسین را به قتل رساندند؟) تألیف کرده و شیعیان را خطاب می کنند و می گویند: شما شیعیان که خودتان حسین را کشتید(!) چرا برای او عزاداری می کنید؟
ما در پاسخ آنان می گوییم که شیعیان کوفه در شهادت حضرت سیّدالشهداء علیه السلام نقشی نداشته اند. بنا بر تحقیق و پژوهش ها، فرماندهان لشکر عمر سعد در کربلا یا از بنو امیه بوده اند و یا از خوارج و حتی گروهی از شام آمده بودند. شواهدی وجود دارد که افرادی هشت روزه مسیر دمشق تا کوفه را طی نموده اند تا خود را به کربلا برسانند. این مطالب در چند بخش خواهد آمد و با تحقیق و پژوهش ثابت خواهد شد:
ـ نقش معاویه در شهادت سیدالشهداء علیه السلام;
ـ نقش یزید بن معاویه در حادثه عاشورا;
ـ نقش اهل کوفه در شهادت امام حسین علیه السلام.
در این بخش، نویسندگان نامه به امام حسین علیه السلام و فرماندهان سپاه عمر سعد در کربلا، معرفی می شوند. البتّه در ضمن این مباحث، به پاسخ شبهه هایی خواهیم پرداخت که امروزه برخی دانسته یا ندانسته بدان دامن می زنند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ناگفته هایی از حقایق عاشورا
برچسب‌ها: ناگفته هایی از حقایق عاشورا

تاريخ : جمعه 23 / 4 / 1400 | 8:33 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.