متمهدیان و مدعیان مهدویت(نگاهى تاريخى به دعاوى و نسبت‏هاى دروغين مهدويت)

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

متمهدیان و مدعیان مهدویت(نگاهى تاريخى به دعاوى و نسبت‏هاى دروغين مهدويت)

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

متمهدیان و مدعیان مهدویت(نگاهى تاريخى به دعاوى و نسبت‏هاى دروغين مهدويت)




يزيديه


اين گروه بر اين عقيده هستند كه يزيد به آسمان صعود نموده و بعداً بر مى‏گردد و دنيا را پر از عدل و داد میكند.
اينان در ولايت موصل عراق و ناحيه شيخان، كه مهد دولت آشورى بود، و قسمتى از ناحيه حلب (شام)، ارمنستان، ايروان، اطراف تفليس و جنوب‏ غربى ايران ساكن بودند. البته اطلاعات كافى از ريشه و برنامه دين آنها در دسترس نيست. اسپروا، مستشرق معروف، يزيديه را بقاياى دين مانوى شمرده است.
وجه تسميه اين گروه: دسته‏اى از مستشرقين اجنبى، ديانت يزيديه را به دين آريايى نسبت داده‏ اند؛ زيرا كلمه يزيدى را از مشتقات يزدان، كه مقصود خداست، مى دانند و برخى آن را به يزيدبن انيسه نسبت مى‏ دهند. ولى نظر درست اين است كه منسوب به يزيدبن معاويه مى‏ باشد؛ چون آيين اين گروه را شيخ عدى ‏بن اموى تدوين كرده و يزيد اين آيين را رواج داده و طريقه او را زنده كرده است.
يزيدى‏ ها، اعتقادات خرافى و شيطان ‏پرستى دارند و داراى دو كتاب مقدس مى‏ باشند؛ يكى به نام «جلوه»، كه شيخ عدى‏ بن اموى نوشته و ديگرى «مصحف رش» (رش به معناى سياه در زبان كردى است) تأليف شماس ارميا. يزيدى ‏ها اعتقاد دارند كه كتاب جلوه، خطاب هاى خداوند است به يزيديان.

سيد مرتضى رازى درباره يزيديه مى‏ گويد:
فرقه ششم اصحاب شافعى، يزيدي اند؛ و ايشان هم مشبهي اند و هم خارجى. اين قوم يزيد را خليفه پنجم مى‏ خوانند و امام على(ع) را به ظاهر سب نمى‏ كنند. مشبهه يزيد را امام مى‏ دانند و خلفاى قبلى را به ترتيب: ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه مى‏دانند.»
روايتى هم از امام باقر(ع) رسيده است، كه مى‏ فرمايد:
«چون قائم قيام كند، حركت خواهد كرد تا كوفه؛ پس بيرون آيند قومى كه ايشان را يزيديه گويند.»
اين روايت را طبرسى از ابوالجارود روايت كرده؛ ولى كلمه مورد بحث «البتّريه» نوشته شده است نه «يزيديه».
اين گروه منقرض شده ‏اند و الآن وجود خارجى ندارند.




هاشميه

هاشميه، پيروان ابوهاشم عبدالله‏ بن محمدبن حنفيه هستند.
اين فرقه اعتقاد داشتند كه محمد مرده است؛ اما پسرش امام است و بعد از او ابوهاشم مهدى است و نمرده و حتى مى ‏تواند مردگان را هم زنده كند.
وى فرد با نفوذ و مرد شجاعى بوده و قيام‏هاى مخفيانه‏ اى عليه بنیاميه داشته است؛
البته با انگيزه سياسى، نه مذهبى و در زمان سليمان‏ بن عبدالملك مى ‏زيست.
حاكم اموى چون نفوذ شخصيت ابوهاشم را ديد، او را به دمشق فرا خواند و در راه شيرى زهرآلود به او دادند؛ كه بر اثر همين زهر وفات نمود .
برخى مرگ او را باور نداشتند و قائل به غيبت و مهدويت او شدند.
البته مهدويت ابوهاشم از ساخته‏ هاى عباسيان مى ‏باشد. عباسيان با جعل اين فرقه توانستند با مطرح كردن دروغين وصيت ابوهاشم به يكى از سران بنى‏ عباس حق حكومت را از آل على(ع) به خود منتقل سازند. و بدين وسيله مردم را به تبعيت از خود فرا خواندند.
اين گروه الآن وجود خارجى ندارند؛ گو اينكه فرقه بيانيه، پيروان بيان نهدى، كه معاصر امام باقر(ع) بودند هم به مهدويت ابوهاشم اعتقاد داشتند.
البته در زمان خود ابوهاشم چنين اعتقادات مذهبى درباره او نبوده است.



عمربن عبدالعزيز


سعيدبن مسيب قائل به مهدويت وى شده است.
عمربن عبدالعزيز، هشتمين خليفه امويان بود، كه به مدت دو سال و 5 ماه خلافت كرد؛ يعنى از صفر سال 99 هـ تا رجب سال 101 هـ .
روايت است كه وى توسط مروانيان مسموم و با زهر از پاى درآمد. نسب وى از طرف مادر به عمربن خطاب مى‏رسد؛ يعنى مادرش دختر عاصم‏بن خطاب بوده است و برادرزاده عبدالملك مروان.
عمربن عبدالعزيز در مدينه ميان مسلمانان پارسا و آشنا به سنت اسلام تربيت شده بود.
وى در مدت كوتاه خلافت خود كوشيد تا بدعت‏هايى را كه پيشينيان او نهاده بودند، منسوخ كند. البته خدمات او را بايد با توجه به اوضاع تاريخى بررسى كرد؛ كه آيا در واقع نيت او نسبت به اهل بيت(ع) خير بوده، يا نه؟ كه اين مقاله جاى بحث آن نيست.
سعيدبن مسيب در سال 94 هـ / 712م از دنيا رفته است.وى از امام سجاد(ع) روايت نقل كرده و در محضر حضرت درس آموخته است.
سعيدبن مسيب امام را والاترين فقيه زمان مى‏ دانست و احترام خاصى براى او قائل بود.
منابع و مأخذ شيعه و سنت ، سعيد را يكى از پيروان امام سجاد(ع) مى‏ دانند؛ ولى اين موضوع نمى ‏تواند درست باشد.
در حقيقت گرچه سعيد احترام خاصى به امام سجاد(ع) مى‏ گذاشت و يكى از دوستان صميمى آن حضرت نيز بود؛ ولى در مسائل حقوقى و شرعى نظريات مشتركى با آن حضرت نداشت؛ و حتى بعد از شهادت امام سجاد(ع) بر پيكر آن حضرت نماز نخواند.
وى همان گونه كه بيان شد، مدعى مهدويت عمربن عبدالعزيز شده بود. در حالى كه نشانه‏ هايى كه از مهدى موعود در منابع روايى ذكر شده، هيچ كدام در عمربن عبدالعزيز وجود ندارد و چيزى دال بر اينكه خود عمربن عبدالعزيز هم مدعى مهدويت بوده، در منابع يافت نشد.
توجه به اين نكته مناسب است كه درگذشت سعيدبن مسيب سال 94 هـ. بوده؛ ولى درگذشت عمربن عبدالعزيز سال 101هـ. مى‏ باشد.
گروه و يا فرقه ‏اى كه پيرو اين ادعا باشند، يافت نشده است و كاملاً منقرض شده ‏اند همچنين در منابع چيزى درباره غرض سعيد از چنين ادعايى يافت نشده است.




زيديه


عده‏اى با تمسك به روايت پيامبر(ص) كه فرمودند:
«ان المهدى من ولدالحسين و انه يخرج بالسيف و انه ابن سبية.
مهدى از فرزندان حسين(ع) است و او با شمشير بپا مى‏ خيزد و مادرش بهترين كنيزان خواهد بود.»،

زمانى كه زيد بن على بن حسين بن على بن ابیطالب قيام خود را عليه امويان آغاز كرد، گفتند:
چون او از نسل حسين(ع) است و قيام به سيف عليه ظالمان كرده و از سويى فرزند اسير است، پس او مهدى موعود مى‏ باشد. كنيه زيد ابوالحسن و مادرش كنيزى بود كه مختار بن ابى عبيده او را به على‏ بن الحسين(ع) بخشيده بود.
اما اين گروه به روايت ديگر پيامبر(ص) توجهى نكردند، كه فرمودند:
«الائمة بعدى اثنا عشر؛ تسعة من صلب الحسين؛ تاسعهم قائمهم.»
شخص زيدبن على(ع) از بزرگان بود و خلفاى اموى را به حق نمى‏ دانست. او بر عليه آنان قيام كرد و به طرف كوفه رفت و با همراهى چهار هزار نفر، با حاكم عراق؛ يعنى يوسف ‏بن عمر، به جنگ برخاست. كار زيد در كوفه ده ماه طول كشيد؛
تا اين كه در سال 122هـ / 740م به دست هشام‏ بن عبدالملك اموى به دار آويخته شد و سرش را به دمشق نزد هشام و از آنجا به مدينه بردند.
زيد از سوى امام باقر(ع) نيز تأييد شده بود و امام(ع) مى‏ فرمودند:
«خدايا! پشت مرا به زيد محكم فرما.»
و با مشاهده زيد، آيه «يا ايهاالذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءللّة.» را تلاوت مى‏ كردند و مى‏ فرمودند:
«اى زيد! تو نمونه عمل به اين آيه هستى.»

پيروان زيد اطراف يحيى و فرزندش را گرفتند. يحيى در خراسان قيام كرد (125 ق) و در جوزجان كشته شد.
پيروان او به فِرق مختلف تقسيم شدند؛ مثل: رافضيه، جاروديه، عجليه، تبريه، صالحيه و زيديه، كه قائل به مهدويت زيد و منتظر ظهور او شدند.
زيد از حيث علم، زهد، ورع، شجاعت و دين، از بزرگان اهل بيت به شمار میرود و اين كه خود زيد ادعاى امامت يا مهدويت داشته باشد، در منابع يافت نشده است بلكه روايتى از زيدبن على(ع) رسيده است، كه مؤيد عقيده صحيح او در امر مهدويت است. ايشان مى ‏فرمايند:
پدرم على‏ بن حسين(ع) از پدرش حسين ‏بن على(ع) برايم روايت كرد، كه فرمود:
«رسول‏الله(ص) فرمودند: اى حسين! تو امامى و نُه تن از فرزندان تو امينان معصومند و نهمين ايشان، مهدى ايشان است.»

از شيخ بهائى، علامه امينى و محسن امين نقل شده است:
ما گروه شيعه اماميه در باب زيدبن على سخنى جز خوبى و خير نمى‏ گوييم. درالغدير اين سخن، نظر جميع شيعيان تلقى گرديده است.
احمدبن سعيد مستند از ابوالجارود نقل كرده، كه مى‏ گويد: به مدينه رفتم و از هر كه احوال زيدبن على را پرسيدم، گفتند: او حَليف قرآن است؛ يعنى هيچ‏گاه از قرآن و تلاوت آن جدا نمى‏شود.
پس از شهادت زيد و يحيى، گروهى از شيعيان و طرفداران خاندان پيامبر(ص)، كه از ستمگرى حكام و خلفاى اموى به ستوه آمده بودند؛ مخالفت با خاندان اموى را تنها در مبارزه مسلحانه ديدند؛ از اين رو، راه زيد و يحيى را مفيد دانسته، آنان را امام و رهبر تلقى كردند و به همين سبب به زيديه معروف شدند. زيديه بعدها تفكر و اعتقادات خاصى يافتند و با ديگر طرفداران خاندان پيامبر(ص) بويژه شيعه اماميه، اختلافهاى اعتقادى پيدا كردند.
علامه طباطبايى درباره عقايد زيد و فَرق ميان زيديه و اماميه مى‏ فرمايد:
زيديه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع فقه ابى‏ حنيفه، رئيس يكى از چهار مذاهب اهل سنت، را دارند. فَرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است، كه شيعه زيدى اغلب امامت را مختص به اهل بيت نمى‏ دانند وعده ائمه را به دوازده منحصر نمى‏ بينند و از فقه اهل بيت پيروى نمى‏ كنند؛ بر خلاف شيعه دوازده امامى.
زيديه امامت را خاص خاندان پيامبر(ص) و فرزندان فاطمه(س) ندانسته، قيام به سيف را از شرايط امامت عنوان كرده‏ اند و فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را در امامت يكسان مى‏ دانند.
زيديه بعدها به مناسبت رهبرانى كه پيدا كردند، به گروه‏هاى مختلف تقسيم شدند و هر گروه عقايد ويژه‏ اى را برگزيدند.
اين فرقه اكنون بيشتر در كشورهاى يمن و سوريه و برخى از كشورهاى ديگر زندگى مى‏ كنند. اينان عقايد و اعتقادات خاص خودشان را دارا هستند؛ البته اينكه مدعى باشند زيد همان مهدى است و روزى ظهور خواهد كرد، را قائل نيستند.




ناووسيه


فرقه ناووسيه معتقد به مهدويت امام صادق(ع) (شهادت 148هـ.) شدند؛
يعنى معتقدند حضرتش زنده و غايب است. مرادشان از مهدى، مفهوم نجات‏بخش است.
ناووس از مردم بصره بود و وى را عبدالله ‏بن ناووس يا عجدون‏ بن ناووس هم مى‏ گفتند.
گروهى معروف به جعفريه هم به امامت، غيبت و رجعت امام جعفر صادق(ع) معتقد بودند؛ كه رئيس اين فرقه عبدالرحمن ‏بن محمد، از دانشمندان و متكلمان شيعه بود. اما اين ادعا نسبت به امام صادق(ع) درست نيست. چرا كه:
اولاً: حضرت به شهادت رسيده و اين امر در تاريخ ثبت شده است.
ثانياً: اگر شك در شهادت حضرت بكنيم؛ بايد شك در شهادت پدران و اجداد بزرگوارش هم بكنيم؛ و آن وقت است كه بايد مانند غلات و مُفَوِّضه منكر شهادت امام على(ع) و امام حسين(ع) شويم؛ در صورتى كه اين سفسطه است.
ثالثاً: اين گروه پس از چندى از بين رفتند و الآن وجود خارجى ندارند.
رابعاً: خود امام صادق(ع) مى‏ فرمايد:
«هنگامى كه سه اسم محمد، على و حسن، به طور متوالى در ائمه(ع) جمع شد، چهارمى آنان قائم است».
مفضل ‏بن عمر گويد:
بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض نمودم: اى آقاى من! كاش جانشين خودت را به ما معرفى مى‏ نمودى. فرمود:
«اى مفضّل! امام بعد از من فرزندم «موسى» است و امام خلف و موعود منتظر (م ح م د)،
فرزند
«حسن‏ بن على‏ بن محمدبن على‏ بن موسى» است.»





ابومسلم خراسانى


گروهى از فرقه خرّميه پيروان بابك خرّمى پنداشتند كه ابومسلم خراسانى (درگذشت 137هـ)، همان كسى است كه بايد زمين را پر از عدل و داد كند؛ و كشته شدنش را به دست ابوجعفر منصور دوانيقى تكذيب نموده و به انتظار ظهورش بسر مى‏ بردند.
اينكه ابومسلم كه بود و از كجا آمده بود، درست معلوم نيست. اصل او را بعضى از اصفهان و بعضى از مرو مى‏ دانند و در نژاد او هم اختلاف است؛ برخى عرب و برخى عجم نوشته‏ اند.
مشهور آن است كه او غلام عيسى ‏بن مَعْقِل عِجْلى بود و در سال 124هـ. بُكيربن ماهان، يكى از دعات عباسى، در زندان كوفه كفايت و كياست او را ديد و اخلاصى را كه نسبت به دعوت نشان داد، در او تأثير گذاشت؛ پس او را از عيسى خريد و به شام برد و به امام عباسيان هديه كرد و فنون تبليغ و رموز دعوت را به او آموخت. در نهايت او را براى سرپرستى مسلمانان و تهيه مقدمات خروج عباسيان، به خراسان فرستاد. ابومسلم نفوذ بسيارى ميان يارانش داشت و عباسيان از كشتن وى بيمناك بودند.
صاحب رسائل خوارزمى در مورد ابومسلم نظر منفى دارد؛و چه بسا اين نظر درست باشد.
وى ضمن بر شمردن جنايات ابومسلم در رسائل خود بيان مى ‏كند كه:
به ابومسلم بايد گفت ابومجرم؛ چون جنايات زيادى مرتكب شده است.
پس از مرگ ابومسلم، قيامها و نهضتهايى به خونخواهى او رخ داد. راونديان و بومسلميه (يا مسلميه) و سپيدجامگان در عقايد دينى خويش ابومسلم را امام خود مى ‏دانستند و بسيارى از ايرانيان او را يگانه امام واقعى خويش مى‏ شمردند و مقام مهدويت و حتى الوهيت برايش قائل بودند.
رئيس فرقه خرّميه يا خرّميان، بابك بود.
وى ادعاى خدايى داشت و در دوران مأمون زحمت بسيارى براى دولت عباسى ايجاد كرد. اين زحمت و فتنه تا دوران معتصم ادامه داشت. وى از نژاد مطهربن فاطمه، دختر ابومسلم بود، كه گروهى از همين فرقه مدعى مهدويت ابومسلم خراسانى شدند.
اين نظريه و فرقه از نظر اماميه مردود مى‏ باشد؛ چون با توجه به اصل و نسب ابومسلم و رفتار و جنايات او، مهدى بودن او مضحك است و طرفداران او هم منقرض شده ‏اند و الآن كسى قائل به مهدويت ابومسلم نمى ‏باشد.





نفس زكيه


محمدبن عبدالله، معروف به نفس زكيه، كنيه‏ اش ابوعبدالله است.
مادرش هند، دختر ابوعبيدة‏بن عبدالله بود. برخى از خاندان او و فرقه جاروديه وى را مهدى موعود دانسته ‏اند.
وى در سنه (145هـ / 762م)(87) از مدينه ادعاى مهدويت نمود و به وسيله منصور دوانيقى كشته شد؛ جالب اين كه پدر او نيز با پسرش به عنوان مهدى بيعت كرده است.
نفس زكيه اولين كسى از علويان است كه در روزگار عباسيان قيام كرد و معاصر امام صادق(ع)بود. وى از بيعت با منصور خوددارى كرد. ابراهيم ‏بن عبدالله‏ بن حسن، برادر نفس زكيه، مى‏ گويد:
نفس زكيه به اميد اين كه خداوند او را مهدى موعود سازد، قيام كرد.
نامزدى نفس زكيه براى احراز موقعيت مهدى، نه تنها از طرف بستگان نزديكش، بلكه از ناحيه مغيرة‏بن سعيد عجلى مورد پشتيبانى قرار گرفت حتى پس از اعدام مغيره، پيروانش همچنان به نفس زكيه مؤمن باقى ماندند و فرقه مغيريه به وجود آمد. اينان قائل بودند كه نفس زكيه زنده است و در كوهى به نام علميه ساكن است. آن كوهى است در راه مكه، در حد حاجز طرف چپ آن، كه به مكه مى ‏رود. او در آنجاست، تا خروج كند؛
در حالى كه محمدبن عبدالله در مدينه خروج كرد و در همانجا كشته شد.

علت نامگذارى محمدبن عبدالله به نفس زكيه:

علما و دانشمندان آل ابی‏طالب او را نفس زكيه و مقتول احجار الزَّيت مى‏ دانند. محدث قمى در تتمة‏المنتهى مى‏گويد:
محمد را از جهت كثرت زهد و عبادت، نفس زكيه لقب دادند.
محمد در ميان خاندان خويش از همه برتر و نسبت به علم و دانش كتاب خدا از همگان داناتر بود و در امور دينى فقيه ‏تر. شجاعت، جود، صلابت و ساير مزاياى او از همگان بيشتر بود؛ از اين رو كسى شك نداشت كه مهدى موعود اوست.
روايت كرده ‏اند كه يكى از غلامان منصور گفت:
منصور مرا به مأموريت مدينه فرستاد و گفت: پاى منبر برو و آنجا بنشين و گوش دار؛ تا ببينى محمد چه می گويد. من رفتم و شنيدم كه مى ‏گفت:
شما هيچ كدام شك نداريد كه مهدى موعود من هستم. اين سخن را كه من از محمد شنيده بودم، به منصور گزارش دادم. او گفت:
دشمن خدا دروغ مى‏ گويد؛ بلكه مهدى فرزند من است و او مهدى نيست.
سلمة‏بن اَسلم جُهنى شاعر، درباره او گفته است:
اِنْ كان فى النّاسِ لَنا مَهدىٌّ يقيمُ فينا سِيرَةَ النَّبىِّ فَاِنَّهُ محمد التّقىُّ
اگر آن مهدى موعود كه روش پيامبر(ص) را در ميان ما بپا مى ‏دارد، در ميان مردم آمده باشد؛ بى ‏شك او محمد (بن‏ عبدالله) آن تقى پرهيزكار است.

يحيى‏ بن على و ديگران به سند خود از ابوالعباس فلسطى روايت كرده ‏اند كه گفته:
من به محمدبن مروان گفتم: محمدبن عبدالله ‏بن حسن را دستگير كن؛ زيرا او مدعى خلافت است و خود را مهدى ناميده. مروان گفت مرا با او چه كار؟ او مهدى نيست.و نيز مغيرة‏بن زميل روايت كرده كه مروان به عبدالله ‏بن حسن گفت: مهدى شما چه شد؟ عبدالله در پاسخ گفت: اى اميرالمؤمنين! اين سخن را نگو و چنان نيست كه به تو گزارش داده ‏اند. مروان گفت: چرا؛ ولى اميد است خدا او را اصلاح نمايد و هدايتش كند.
امام صادق(ع) هم به عبدالله‏ بن حسن خبر داده بود كه فرزندش مهدى موعود نيست و كشته مى‏ شود و خلافت به ابوالعباس و برادران و فرزندان او خواهد رسيد.
امام صادق(ع) خطاب به عبدالله‏ بن حسن فرمود:
«گمان می‏برى كه پسرت همان مهدى است؟ چنين نيست و وقت آن نرسيده است»
عبدالله به خشم آمد و گفت: من خلاف آنچه تو مى‏ گويى، مى‏ دانم. والله خداوند تو را بر غيب خويش آگاه نكرده است. تو را حسد بر پسر من، به اين بيان واداشت. حضرت فرمود:
«به خدا سوگند، حسد مرا وادار نكرد؛ ولى اين مرد و برادران و فرزندانشان برابر شما هستند (آنها به خلافت رسند، نه شما).»
پس دست را بر شانه عبدالله ‏بن حسن زد و فرمود:
«اين خلافت به شما نخواهد رسيد و به آنها تعلق دارد و به زودى هر دو پسرت كشته مى ‏شوند.»


پي نوشت ها :


1. الغيبة، شيخ طوسى، ص 192 و ملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 166 و نجم الثاقب، نورى، ص 215.
2. تاريخ اديان و مذاهب، مبلغى آبادانى، ج 3، ص 1251، قم، انتشارات منطق، 1373 ش.
3. مهدى موعود(عج)، على دوانى، ص 423، ترجمه جلد 13 بحارالانوار، مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پانزدهم.
4. كمال‏الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 334، ح 4.
5. المهدية فى الاسلام، سعد محمدحسن، ص 184.
6. تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام، دكتر مشكور، ص 78.
7. جنبش‏هاى دينى ايران در قرن‏هاى دوم و سوم، غلام حسين صديق، ص 255، تهران، انتشارات پاژنگ، 1372 ش.
8. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 93 (به نقل از رسائل خوارزمى، ص 165-164).
9. تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 116-115.
10. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 221.
11. همان، ص 222، المهدية فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 125.
12. اخبار الطوال، ابوحنيفه احمدبن داود اين واقعه را سال 144 ذكر كرده است، ص 385.
13. امام مهدى از ولادت تا ظهور، آيت‏الله قزوينى، ص 570.
14. تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 126.
15. تشيع در مسير تاريخ، جعفرى، ص 313.
16. نجم الثاقب، نورى، ص 214.
17. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 222.
18. همان، ص 228.
19. همان.
20. همان، ص 246.
21. همان، ص 247.
22. همان، ص 243.


منبع:

مجله انتظار، شماره 8







نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مدعیان دروغین
برچسب‌ها: مدعیان دروغین

تاريخ : یک شنبه 28 / 3 / 1400 | 8:55 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.