تحليلي درباره اهداف قيام امام حسين

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

تحليلي درباره اهداف قيام امام حسين

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

تحليلي درباره اهداف قيام امام حسين

چرا سیدالشهدا زنان و کودکان را با خود به کربلا برد؟

تحليلي درباره اهداف قيام امام حسين

 

«استاد مهدي مهريزي»[1]

چكيده

يكي از مباحث مهم در بررسي قيام عاشورا، شناخت اهداف امام حسين علیه السلام است كه اين بررسي در تحليل رفتار امام و نيز الگوگيري نقش دارد.

در اين مقاله نخست چهار مطلب به عنوان پيش فرض بررسي اهداف مطرح شده و به مباحثي از قبيل اهداف كلي امامت و خلافت، علم ائمه به غيب و آگاهي امام حسين علیه السلام از شهادت خويش اشاره شده است. سپس سه نكته را به عنوان روش تحليل و استخراج اهداف گوشزد كرده است.

در ادامه مقاله چهار ديدگاه درباره هدف قيام امام حسين علیه السلام تبيين شده است: شهادت طلبي، تشكيل حكومت، حفظ جان، و جمع ميان شهادت طلبي و تشكيل حكومت.

آن چه نويسنده در اين زمينه برگزيده، نظريه هدف مندي چند لايه است كه شواهد بسياري براي آن آورده و نقدهاي چهار نظريه ديگر بر آن وارد نيست.

 

كليدواژه ها: امام حسين علیه السلام، كربلا، عاشورا، اهداف قيام، امامت، شهادت طلبي، تشكيل حكومت، حفظ جان.

 

مقدمه

يكي از مباحث مهم در بررسي نهضت عاشورا، شناخت اهداف قيام امام حسين علیه السلام در اين حادثه بزرگ است. شناخت اين اهداف، نخست، در الگوگيري و دوم، در تحليل رفتار امام حسين علیه السلام و يارانش، نقش اساسي دارد.

توجّه به اهداف حادثه عاشورا و تلاش براي شناخت و تحليل آن، از قرن پنجم هجري به اين سو، كم و بيش و به صورت ضمني، مورد توجّه عالمان شيعه بوده است؛ ليكن تحليل اين حادثه عظيم، به شكل گسترده آن، بيشتر در دوران معاصر و هم زمان با شكل گيري جنبش هاي اجتماعي و مذهبي انجام گرفته و در اين فاصله زماني كوتاه، آراي متفاوتي عرضه شده است.

پيش از طرح ديدگاه ها در اين باره و تجزيه و تحليل آن ها، مي بايد نخست، پيش فرض ها و روش بحث را مشخّص كرد؛ چرا كه به نظر مي رسد بسياري از اقوال و ديدگاه هاي ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات، به عدم شفّافيت پيش فرض ها و روش بحث برمي گردد.

بر اين اساس، مباحث اين تحليل، در ذيل چهار عنوان، ارائه مي گردد:

يك. پيش فرض ها در بررسي اهداف امام حسين علیه السلام؛

دو. روش بحث در تحليل و استخراج اهداف امام علیه السلام؛

سه. گزارش و نقد ديدگاه ها درباره اهداف امام علیه السلام؛

چهار. اهداف چند لايه قيام امام علیه السلام.

 

يك. پيش فرض ها

بي ترديد، قيام عاشورا و حركت امام حسين علیه السلام را نمي توان خارج از معتقدات و باورهاي مسلّم شيعه ـ كه برگرفته از قرآن و سنّت و تاريخ است ـ و نيز مسلّمات عقلي و عُقلايي، تحليل كرد. اين باورهاي مذهبي و مسلّمات عقلي و عقلايي، پيش فرض هاي ما را در اين مسئله، تشكيل مي دهند كه فهرستوار به مهم ترين آن ها، اشاره مي گردد:

1. اهداف كلّي امامت و خلافت الهي

شيعيان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احاديث مسلّم نقل شده از پيامبر خدا9، براي ضرورت امامت، به اموري استناد مي كنند كه آن ها را شئون امامت مي دانند؛ اموري همچون:

1. تبيين و تشريح قرآن و سنّت پيامبر خدا؛

2. تلاش براي حفظ و نگهداري دين از نابودي و انحراف؛

3. تلاش براي تحقّق دين؛

4. الگو بودن.

روشن است كه اين اهداف كلّي، بر سراسر زندگي امامان:، سايه افكنده است و تمام اقوال و افعال و حتّي حيات و ممات آن بزرگواران، در مسير تحقّق اين اهداف بوده است، گذشته از آن كه در متون فراواني كه در آن ها، ائمّه: به جايگاه خود اشاره كرده اند، اهدافي عالي براي خود ترسيم نموده اند، مانند اين روايت امام رضا علیه السلام در تبيين ابعاد امامت: «إِنَّ الإمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ المُسْلِمِينَ، وَصَلاحُ الدُّنْيَا وَعِزُّ المُؤْمِنِينَ. إِنَّ الإمَامَةَ أُسُّ الإسْلامِ النَّامِي، وَفَرْعُهُ السَّامِي. بِالإمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ، وَالزَّكَاةِ، وَالصِّيَامِ، وَالحَجِّ، وَالجِهَادِ، وَتَوْفِيرُ الفَي ءِ وَالصَّدَقَاتِ، وَإِمْضَاءُ الحُدُودِ وَالأحْكَامِ، وَمَنْعُ الثُّغُورِ وَالأطْرَافِ. الإمَامُ يُحِلُّ حَلالَ اللَّهِ، وَيُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ، وَيُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ، وَيَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ، وَيَدْعُو إِلَي سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ، وَالحُجَّةِ البَالِغَةِ....

الإمَامُ أمِينُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ، وَحُجَّتُهُ عَلَي عِبَادِهِ وَخَلِيفَتُهُ فِي بِلادِهِ، وَالدَّاعِي إِلَي اللَّهِ، وَالذَّابُّ عَنْ حُرَمِ اللَّهِ. الإمَامُ المُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ، وَالمُبَرَّأُ عَنِ العُيُوبِ، المَخْصُوصُ بِالْعِلْمِ، المَوْسُومُ بِالْحِلْمِ، نِظَامُ الدِّينِ، وَعِزُّ المُسْلِمِينَ، وَغَيْظُ المُنَافِقِينَ، وَبَوَارُ الكَافِرِينَ... مُضْطَلِعٌ بِالْإمَامَةِ، عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ، مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ، قَائِمٌ بِأمْرِ اللَّهِU، نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ، حَافِظٌ لِدِينِ اللَّهِ؛[2] امامت، سررشته دين و نظام بخش مسلمانان و [موجب اصلاح و] آباداني دنيا و عزّت مؤمنان، و ريشه بالنده اسلام و شاخه برافراشته آن است. كمال نماز و زكات و روزه و حج و جهاد، و فراواني فَي ء و صدقات، و اجراي حدود و احكام، و مرزداري و حفظ سرحدّات، به [بركت] شناخت امام است. امام، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مي گرداند و حدود الهي را اجرا مي كند، و از دين خدا دفاع مي نمايد، و با حكمت و موعظه خوب و حجّت رسا، به راه خدا فرا مي خواند....

 امام، امين خدا در ميان آفريدگانش و حجّت او بر بندگانش، و جانشين او در سرزمين هاي اوست. امام، دعوت كننده به خدا، و مدافع حريم هاي خداست. امام، از گناهان، پاك و از عيب ها، مبرّاست. علم اختصاصي، به امام داده شده و به بردباري، نام بُردار است. امام، [موجب] نظام دين، عزّت مسلمانان، كم شدن منافقان و نابودي كافران است.... [امام] در رهبري، توانمند و در سياست، داناست. طاعتش واجب است. امام، قيام كننده به امر خدايU، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين خداست.»

 از اين رو، هر حادثه اي در زندگي آنان، مي بايد با نگاه به اين اهداف عالي، تفسير شود و حادثه جان گداز عاشورا نيز از اين امر، مستثنا نيست.

2. علم ائمّه: به غيب

 آگاهي امامان: از غيبت، يكي از باورهاي قطعي و ضروري نزد شيعيان است. گرچه در اندازه و چگونگي آن، اختلاف نظرهاي اندكي وجود دارد؛ ولي در اصل آن، هيچ ترديدي نيست. البتّه شيعيان، اين آگاهي از غيب را به اذن خدا و در طول علم الهي و در رتبه انسان، جاي مي دهند. مستند اين باور و اعتقاد، روايت هاي فراواني است كه در مصادر حديثي نقل شده است.

3. مانع نبودن علم غيب از انجام دادن تكاليف ظاهري

 يكي از مسائلي كه سبب لغزش و مغالطه در اين مبحث شده، توجّه نكردن به اين نكته است كه علم غيب، مانع از انجام دادن تكاليف ظاهري نيست. به تعبير ديگر، پيامبر9 و امامان:، از علم غيب، برخوردار بودند؛ ولي هرگز آن علم را مبناي انجام دادن تكاليف، قرار نمي دادند. پيامبر خدا9 در قضاوت ها و داوري ها و نيز رفتن به ميدان نبرد و جنگ، به ظاهر، عمل مي نمود و مي فرمود: «إِنَّمَا أقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَالأيْمَانِ وَبَعْضُكُمْ ألْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ، فَأيُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أخِيهِ شَيْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ؛[3] من در ميان شما، به بيّنه ها (دلايل و گواهان روشن) و سوگندها داوري مي كنم. برخي از شما در استدلال، گوياتر از ديگري است. اگر من [به سبب ادلّه ظاهري كه در واقع، مخدوش بوده اند به كسي مالي را از اموال برادرش دادم، در واقع، قطعه اي از آتش را به او داده ام.»

 اگر چنين نباشد، توجيه رفتن پيامبر9 به سوي مكّه و مُحرِم شدن ايشان و منجر شدن آن به صلح حديبيه، جريان جنگ اُحُد و ... و بسياري از كارهاي ديگر ايشان، دشوار خواهد بود.

 به سخن واضح تر، پيشوايان ديني در امور اجتماعي و روابط بين انسان ها، راه هاي متعارفِ دانش و آگاهي را مبنا قرار مي دادند و از آگاهي هاي غيبي خويش، هرگز استفاده نمي كردند. آنان فقط گاهي براي اظهار معجزه يا كرامت، چنين مي نمودند و اين، روش معمول و متعارف آنان نبود.

 علّامه محمّدباقر مجلسي، در جلاء العيون و نيز در رساله اي كه درباره حكمت شهادت امام حسين علیه السلام تدوين كرده، نوشته است: «شبهه اي كه در خاطر عوام است كه ايشان با وجودي كه مي دانست كه شهيد خواهد شد، چرا به صحراي كربلا رفت و اهل بيتِ خود را برد؟، اين شبهه، چندين پاسخ دارد: پاسخ مُجملش آن است كه احوال پيشوايان دين را [در موضوع علم غيب و اطّلاع بر قضا و قدر] به احوال خود، قياس نبايد كرد و تكليف ايشان، تكليفي ديگر است، و اگر جمعي كه بر اسرار قضا و قدر حق تعالي مطّلع اند، تكليف ايشان در اين باب، مانند تكليف ما باشد و توان رفع آن قضاهايي را كه بر آن ها مطّلع گرديده اند، از خود بكنند، بايد كه هيچ قضايي در ايشان، جاري نگردد و به هيچ بلايي مبتلا نشوند و همه امور، موافق خواهش بدني ايشانْ واقع شود، و اين، خلافِ مصلحت عليم قدير است.

 پس بايد كه ايشان به علم واقع، مكلّف نباشند و در تكاليف ظاهري با ساير مردم، شريك باشند، چنان كه ايشان در باب طهارت و نجاست اشيا و ايمان و كفر عباد، به ظاهر، مكلّف بودند؛ و اگر به علم واقع، مكلّف مي بودند، با هيچ كس نبايد معاشرت كنند و همه چيز را نجس بدانند و حكم به كفر اكثرِ عالم بكنند.... و هرگاه چنين باشد، پس امام حسين علیه السلام، به حسب ظاهر، مكلّف بود كه با وجود اعوان و انصار، با منافقان و كفّار، جهاد كند.»[4]

علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايي نيز در رساله اي كه درباره علم غيب امام علیه السلام تدوين كرده و به صورت غير مستقيم، نقد برخي ديدگاه ها در زمينه هدف قيام امام حسين علیه السلام است، چنين مي نويسد: «از راه نقل، روايات متواتري است كه... امام علیه السلام از راه موهبت الهي، نه از راه اكتساب، به همه چيز، واقف و از همه چيز، آگاه است و هر چه را بخواهد، به اذن خدا، به اَدنا توجّهي مي داند...، [امّا] هيچ گونه تكليفي به متعلَّق اين گونه علم، از آن جهت كه متعلَّق اين گونه علم است و حتمي الوقوع مي باشد، تعلّق نمي گيرد و همچنين، قصد و طلبي از انسان با او ارتباط پيدا نمي كند....

 اين علم موهبتي امام علیه السلام، اثري در اعمال او و ارتباطي با تكاليف خاصّه او ندارد و اصولاً هر امر مفروض، از آن جهت كه متعلَّق قضاي حتمي و حتمي الوقوع است، متعلَّق امر يا نهي يا اراده و قصد انساني نمي شود....

 ظواهر اعمال امام علیه السلام را ـ كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است ـ نبايد دليلِ نداشتن اين علم موهبتي و شاهدِ جهل به واقع گرفت، مانند اين كه گفته شود اگر سيدالشهدا علیه السلام، علمِ به واقع داشت، چرا حضرت مسلم علیه السلام را به نمايندگي خود، به كوفه فرستاد؟ چرا توسّط صيداوي، نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكّه، رهسپار كوفه شد؟....

 پاسخ همه اين پرسش ها، از نكته اي كه تذكّر داديم، روشن است و امام علیه السلام در اين موارد و نظاير آن ها، به علومي كه از مجاري عادي و از شواهد و قرائن به دست مي آيد، عمل فرموده [است].»[5]

4. آگاهي امام حسين از شهادت خويش

بر اساس نقل هاي فراوان حديثي كه در كتب تاريخ و حديث، به گونه اي متواتر به دست رسيده است، امام حسين علیه السلام پيش از حركت به سمت مكّه و كربلا، از شهادت خويش، اطّلاع داشت. در اين متون، پيامبر خدا9، امام علي، حضرت فاطمه، امام حسن و خود امام حسين:، در مقاطع مختلف، از اين امر ياد كرده اند. كثرت اين متون، به اندازه اي است كه در صدور آن ها جاي ترديدي باقي نمي ماند. البتّه در بيشتر اين متون، زمان دقيق شهادت، مشخّص نشده است.

 دو. روش بحث در استخراج اهداف و تحليل آن ها

 براي بررسي ديدگاه ها و نيز انتخاب رأي برگزيده، علاوه بر پيش فرض ها ـ كه اصول موضوع و مسلّم اين بحث هستند ـ ، بايد به قواعد و روش استخراج هدف ها در پديده هاي اجتماعي ـ به ويژه آن جا كه صورت تاريخي به خود گرفته اند و در دايره رفتاري انسان هاي بزرگ و قُدسي جاي دارند ـ نيز پرداخته شود. اين اصول و قواعد، ما را بر آن مي دارند تا در بررسي، به همه ابعاد و زوايا بيشتر توجّه كنيم و از نگريستن تكْ بُعدي بيرون بياييم. اينك به چند مورد از اين اصول و قواعد، اشاره مي كنيم:

 1. اهداف حركت امام حسين علیه السلام را از دو طريق، مي توان استخراج كرد: يكي شيوه كلامي و استفاده از اهداف كلّي امامت؛ و ديگري، مراجعه به سخنان و نامه هاي امام حسين علیه السلام و درست، آن است كه از هر دوي اين ها، استفاده گردد. توجّه به يكي از اين دو، سبب لغزش و انحراف در تحليل مي گردد.

 2. يكي از اموري كه سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام علیه السلام شده است، توجّه نكردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است. براي نمونه، آن كه به شهري مسافرت مي كند تا تجارتي انجام دهد يا مكان مقدّسي را زيارت كند، آن شهر، مقصد اوست؛ ولي مقصود او نيست. مقصود او تجارت يا زيارت است. در قيام عاشورا نيز، گرچه اين حادثه به شهادت ختم شد، ولي شهادتْ مقصد است، نه مقصود. بنا بر اين، اگر گفته شود كه امام حسين علیه السلام براي شهادتْ قيام نكرد، بلكه براي تشكيل حكومت و احياي سنّت پيامبر9 و اصلاح امور امّتْ قيام كرد، هرگز سخني بي جا نيست؛ چرا كه شهادت، مقصد است و مقصود، احياي سنّت و اصلاح امور است.

 3. همچنين بايد ميان اهداف يك حقيقت، و نتايج و آثار مترتّب بر آن، فرق گذاشت. امام حسين علیه السلام، براي رسيدن به اهدافي به شهادت رسيد و اگر پس از آن، انسان ها با عزاداري و گريه بر او، به كمالات معنوي برسند و از اجر اُخروي برخوردار گردند، نبايد عزاداري و گريستن و نتايج مترتّب بر آن را از اهداف قيام امام حسين علیه السلام برشمرد. بنا بر اين، آنان كه هدف قيام امام علیه السلام را شفاعت امّت و يا دستيابي به اجر اُخروي و آمرزش گناهان دانسته اند، گرفتار اين مغالطه شده اند.

 سه. ديدگاه ها درباره اهداف قيام امام حسين

 چنان كه در آغاز بحث اشاره شد، اعتنا و اهتمام مستقيم به مسئله اهداف قيام امام حسين علیه السلام، در دوران معاصر، جدّي شده است. در ميان آثار عالمان شيعه متقدّم، مطالبي از لا به لاي سخنان آنان استخراج مي شود[6] كه نشان مي دهد به صورت مستقيم به اين مسئله نپرداخته اند؛ ولي در دوران معاصر، اين مسئله به صورت جدّي مورد گفت و گو و بحث، قرار گرفته و نوشته هاي فراواني در اين زمينه، به نگارش در آمده است. ديدگاه ها و اقوالي كه در زمينه اهداف قيام امام حسين علیه السلام ارائه شده، عبارت اند از:

 1. امتناع از بيعت و تشكيل حكومت براي احياي اسلام؛[7]

 2. استقبال از شهادت؛[8]

 3. حفظ جان؛[9]

4. در ابتدا، تشكيل حكومت و سپس شهادت (بعد از كشته شدن مُسلم)؛ [10]

5. قصد شهادت با دعوت مردم به مقابله با حكومت يزيد براي تغيير وضع موجود؛[11]

6. تشكيل حكومت، با علمِ به شهادت؛[12]

 علیه السلام. ظاهر امر، تشكيل حكومت و باطن امر، استقبال از شهادت.[13]

مي توان گفت اين هفت ديدگاه، در حقيقتْ به چهار نظريه، بر مي گردد:

 1. نظريه شهادت طلبي؛

 2. نظريه تشكيل حكومت؛

 3. نظريه حفظ جان؛

 4. نظريه جمع بين دو نظريه اوّل و دوم، يعني شهادت طلبي و تشكيل حكومت (قولِ چهارم، پنجم، ششم و هفتم).

 مفاد سه ديدگاه اوّل، روشن است؛ امّا ديدگاه چهارم به بعد، با توجّه به مباني كلامي شيعه در اعتقاد به آگاهي امام علیه السلام از شهادت خويش، از يك سو، و سخنان امام علیه السلام و شواهد تاريخي در كوشش براي براندازي حكومت يزيد و تشكيل حكومت اسلامي، از سوي ديگر، شكل گرفته است و صاحبان اين ديدگاه ها، خواسته اند تا ميان اين دو حقيقت جمع كنند. اين جمع ها در چهار شكل، خود را نشان داده است:

 1. مرحله اي كردن قصد: ابتدا، قصد تشكيل حكومت و در ادامه، قصد شهادت (رأي استاد مطهّري)؛

 2. قصد مستقيم و غير مستقيم (رأي علّامه عسكري)؛

 3. تشكيل حكومت با علمِ به شهادت (رأي آيت اللَّه استادي)؛

 4. جنبه ظاهري و باطني (رأي آيت اللَّه فاضل و اشراقي).

 گفتيم كه هفت ديدگاه پيش گفته، در حقيقت به چهار نظريه برمي گردند. اينك نگاهي اجمالي به اين نظريه ها مي افكنيم:

 

 

1. نظريه شهادت طلبي

 از نظريه شهادت،[14] تا به حال، چند تفسير شده است كه گر چه برخي از آن ها ممكن است اكنون قائلي نداشته باشند، ولي توجّه اجمالي به آن ها مفيد است. از شهادت طلبي امام علیه السلام، چهار تفسير، صورت پذيرفته است و هر كدام، قائلاني دارد.

 الف. شهادت تكليفي

 منشأ اين تفسير، برخي روايات است كه از ميان آن ها، دو روايت از همه مشهورتر است:

 يكي، روايتي از امام صادق علیه السلام در الكافي كه بر اساس آن، هر امامي وظيفه اي دارد: «فَلَمَّا تُوُفِّي الحَسَنُ وَمَضَي فَتَحَ الحُسَيْنُ علیه السلام الخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِيهَا أنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَتُقْتَلُ اُخْرُجْ بِأقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلّا مَعَكَ؛[15] وقتي حسن علیه السلام در گذشت، حسين علیه السلام، مُهر سوم را باز كرد. ديد كه در آن نوشته شده: بجنگ و بكُش و كشته مي شوي. با گروهي براي شهادت، عازم شو. براي آنان، شهادتي جز با تو نيست.»

 و ديگري، روايتي است كه خواب امام حسين علیه السلام هنگام حركت از مكّه به كوفه را گزارش مي كند كه در آن آمده است: «يا حُسينُ! اُخرُج، فَإِنَّ اللَّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً!؛[16] اي حسين! عازم شو كه خداوند، خواسته تو را كشته ببيند.»

 برخي با استناد به اين روايات، قيام امام حسين علیه السلام را تكليفِ شخصي بر اساس دستوري خصوصي مي دانند كه طبق برنامه اي از پيش تعيين شده، امام علیه السلام مأمور به آن بود. به نظر اين عدّه، قيام امام حسين علیه السلام، طرّاحي غيبي داشته است؛ يعني دستِ غيب، نمايش نامه عاشورا را نوشته و امام علیه السلام، آن را اجرا كرده است و پس از او، امكان اقتدا به ايشان، وجود ندارد. بر اساس اين ديدگاه، قيام امام حسين علیه السلام استثنا بوده است، نه قاعده، و هرگز از استثنا نمي توان اصل ساخت. يكي از دانشوران مي نويسد: «در زمينه واقعه كربلا، جز تكليف شخصي، كلام ديگري نمي شود گفت.»[17]

و ديگري مي نويسد: «حسين علیه السلام، عالماً ادراكِ شهادت را تصميم عزم داد، به حكم مصلحتي كه سرّ آن را جز خداي، كس نداند.»[18]

و كس ديگري مي نويسد: «بيان آن (علّت شهادت امام حسين علیه السلام)، به حَسَب واقع... به غير معصوم، ممكن نيست؛ بلكه مثل ذات احديّت است و از دايره احاطه عقول مطلقاً خارج است. «كُلُّما مَيّزتُموهُ بِأَوْهامِكُم فِي أدَقِّ مَعانِيهِ فَهوَ مَخلوقٌ مِثلُكُمْ مَردودٌ إِلَيكُمْ؛ [يعني: هر چه را كه در وهم هايتان، در دقيق ترين معنايش تشخيص بدهيد، آفريده اي مانند شماست و به شما باز مي گردد].»[19]

عجيب اين كه علّامه مجلسي نيز مي نويسد: «اين مسئله (حكمت شهادت امام حسين علیه السلام)، در حقيقت، از فروع مسئله قضا و قدر است و نهي از تفكّر در اين مسئله، در احاديث بسياري وارد شده است. پس در اين باب تفكّر نكردن، احوط و اولي است.»[20]

 همچنين صاحب جواهر، درباره امام حسين علیه السلام مي گويد: «براي او تكليفي خاص بود كه بِدان، اقدام كرد و آن را انجام داد.[21]»[22]

ب. شهادت فِدْيه اي

 شهادت فِديه اي، به نظريّه مسيحيان درباره مصلوب شدن عيسي علیه السلام بي شباهت نيست، يعني همان گونه كه عيسي علیه السلام تن به صليب داد تا فداي گناهان انسان ها شود، امام حسين علیه السلام نيز به شهادت رسيد تا گناهان امّت را بشُويد و شفيع آنان شود. اين تفسير، تفسير مسيحي از قيام حسين علیه السلام است و هيچ مستندي در متون ديني ندارد. يكي از معتقدان به اين تفسير، مي گويد: «امام علیه السلام، مستجاب الدعوة است. پس اگر حضرت سيّدالشهدا علیه السلام مي خواست نفرين كند كه دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود هلاك شوند، پيش از آن كه بر او دست يابند، نفرين مي كرد و خداوند عالم ـ جلّ شأنه ـ همه را هلاك مي كرد؛ ولكن چون مي خواست كشته شود از براي اين كه مؤمنينِ اوّلين و آخرين، بر او جَزَع كنند و گريه و زاري نمايند و تمنّاي اين كنند كه كاش با او بودند و به فوز عظيم شهادت، فائز بودند تا به اين واسطه، گناهان ايشانْ آمرزيده شود و گريه و اندوه ايشان، كفّاره گناه ايشان باشد و اين گريه و اندوه، بدون شهادت چنين بزرگواري، صورت وقوع نمي يافت، پس در واقعْ، شهادت آن بزرگوار، كفّاره گناه جميع گناهكاران است.»[23]

 ملّا مهدي نراقي نيز مانند اين سخن را در كتاب مُحرِق القلوب، گفته و افزوده است: «امام حسين علیه السلام... براي رسيدن به شفاعت كبرا ـ كه مقتضي استخلاص همه محبّان و مواليان باشد ـ ، ... به شهادت راضي شد تا اين مرتبه، از براي او باشد و بدون شهادت، و صول به اين مرتبه، از براي او ممكن نبود؛ زيرا كه رفعِ كدورات معاصي امّت و شفاعت ايشان، موقوف بر خون و تألّم ايشان است.»[24]

 دكتر حميد عنايت نيز با استناد به برخي كتاب هاي اهل منبر، مانند محرق القلوب و رياض القدس، چنين نتيجه گرفته است: «شهادت امام حسين علیه السلام، ... بي شباهت به [بر] صليب كشيده شدن عيسي علیه السلام نيست. همان طور كه عيسي علیه السلام، خود را در محراب صليب، قرباني كرد كه بشريت را رستگار كند، امام حسين علیه السلام هم اجازه داد كه در صحراي كربلا، شهيد شود تا امّت اسلام را از گناه، تطهير كند.»[25]

 

 

ج. شهادت سياسي

مشهورترين تفسير از اهداف امام حسين علیه السلام، شهادت سياسي است و امروزه، در كتاب ها و سخنراني ها همواره اين تفسير، تبيين و تبليغ مي شود. تفسير ياد شده، در واقع، تحليلي سياسي از قيام امام حسين علیه السلام است و برخاسته از اسلام سياسي. پس از اين كه مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سياسي رسيدند و ابعاد سياسي دين در نگاه آنان برجسته شد، اين تفسير نيز از درون آن، استخراج شد.

سيّد هبة الدين شهرستاني، در اين باره مي گويد: «امام حسين علیه السلام مي دانست كه چه بيعت بكند و چه نكند، كشته خواهد شد، با اين تفاوت كه اگر بيعت نمايد، هم او كشته خواهد شد و هم مجد و آثار جدّ او از بين خواهند رفت؛ ولي اگر بيعت نكند، تنها او كشته مي شود؛ امّا در نتيجه، آرزوهاي او برآورده مي گردد و شعائر دين و شرفِ هميشگي، به دست خواهد آمد.»[26]

 همچنين، دكتر محمّد ابراهيم آيتي مي گويد: «ما مي دانيم كه امام حسين علیه السلام، اين خطبه [يعني خطبه: خُطَّ المَوتُ علي وُلْدِ آدم...] را پيش از روز هشتم ذي الحجّه و شايد روز هفتم آن ماه، در مسجد الحرام و در ميان انبوه حاجيان و زائران خدا، ايراد كرده است؛ در آن روز كه به حَسَب ظاهر، اوضاع سياسي امام حسين علیه السلام كاملاً مساعد بود و غالب مردم، چنان مي پنداشتند كه به زودي، يزيد كنار مي رود و خلافت او سقوط مي كند و امام علیه السلام به خلافت ـ كه حقّ اوست ـ مي رسد....

 مي خواهد بگويد تشخيص من كه حسين بن علي8 هستم، اين است كه جز با شهادت من و يارانم، نمي توان به نتيجه اي رسيد و كاري مفيد و سودمند و مثبت انجام داد.»[27]

او در جاي ديگر مي گويد: «امام علیه السلام از مكّه نرفت تا كشته نشود، از مكّه رفت تا اگر كشته مي شود، به صورتي باشد كه اسلام براي هميشه، از شهادت او بهره مند باشد.... امام علیه السلام با جمله «خُطّ المَوتُ علي وُلْدِ آدم»، يعني: «فرزند آدم، ناگزير بايد بميرد»، اشاره مي كند كه اصلاح فسادهاي اجتماعي و ديني در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت، آن هم به دست كسي مانند من كه دخترزاده رسول خدايم، امكان پذير نيست. در اين خطبه، پيش از حركت از مكّه، همه اش سخن از شهادت است، سخن از مُردن است، سخن از افتادن به دستِ گرگ هاي گرسنه كربلاست.»[28]

 دكتر علي شريعتي نيز ـ كه يكي ديگر از معتقدان به اين انديشه است ـ مي گويد: «در برابر همه جمعيت حاج كه از سراسر كشورهاي اسلامي آمده اند، اعلام مي كند: من به سوي مرگ مي روم: «خُطَّ المَوتُ عَلي وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلي جيدِ الفَتاةِ؛ مرگ براي فرزندان آدم، همانند گردن بند بر گردن دختران است.» كسي كه مي خواهد قيام سياسي بكند، اين گونه سخن نمي گويد. مي گويد: مي زنيم، مي كُشيم، پيروز مي شويم، دشمن را نابود مي كنيم؛ امّا حسين علیه السلام....»[29]

شريعتي، همچنين به دو گونه شهادت در اسلام، اعتقاد دارد: «اساساً در اسلام، شهادت، يك حكم مستقل است، مانند: صلاة، صيام، جهاد، در حالي كه به نظر عموم، شهادت براي مجاهدِ در راه دين، يك حالت و يك سرنوشت است...؛ امّا آنچه را من به عنوان يك اصل در كنار جهاد، نه در ادامه جهاد و نه به عنوان درجه اي كه مجاهد... پيدا مي كند، مطرح مي كنم، ... شهادت خاصّي است كه حسين علیه السلام، مظهر آن است....[30] شهادت، مرگي نيست كه دشمن ما بر مجاهد، تحميل كند. شهادت، مرگِ دلخواهي است كه مجاهد با همه آگاهي... خود، انتخاب مي كند.»[31]

«شهادت حمزه اي، عبارت است از ... كشته شدن مردي كه آهنگِ كشتن دشمن كرده است...؛ امّا شهادت حسيني، كشته شدن مردي است كه خود براي كشته شدن خويش، قيام كرده است.»[32]

د. شهادت اُسطوره اي

 برخي از نويسندگان معاصر، بر اين عقيده اند كه شهادت امام حسين علیه السلام را نبايد امري سياسي ديد و آن را از حالت اسطوره اي و راز و رمزداري خارج كرد تا دايره تأثيرگذاري اش، تنها به گروهي اندك محدود گردد؛ بلكه بايد آن را اسطوره اي ديد تا تأثيرگذاري اش از زمان خطّي متناهي، به دايره زمان حلقوي نامتناهي برگردد.

 اينان، البتّه شاهدي بر تفسيرشان اقامه نكرده اند. به اين سخن بنگريد: «در واقع، با ايدئولوژي كردن مذهب، از آن، هتكِ تقدّس مي شود. سرمايه اساطيري را بر سرِ زمان به سودا مي نهد، از آن ها اساطير سياسي مي سازد، از آن ها اسطوره زُدايي مي كند و آن ها را در امور اين جهاني خرج مي كند. بگذاريد برايتان مثالي عيني بياورم. واقعه كربلا، داراي معنايي اساطيري است. مفهوم شهيد در انگاره امام حسين علیه السلام ـ كه در صحراي كربلا جنگيد و در ماه محرّم 61 هجري به شهادت رسيد ـ تجلّي مي يابد. غالب رواياتي كه اين ماجرا را حكايت مي كنند، بر زاويه عاطفي و تمثيلي اين فاجعه، تأكيد دارند. در تعبيرهاي جديد، مثلاً در تفسير نجف آبادي، برعكس، كوشش شده است تا اين درام، از جنبه تاريخي، تفسير شود. امام حسين علیه السلام، ديگر يك چهره اسطوره اي يا نمونه مجسّم شهيد نيست كه با ريخته شدن خون ناحقّش [يعني با ريخته شدن خونش به ناحق] به دست اشقيا، ما را رستگار مي كند؛ بلكه يك شخصيّت تاريخي است كه به خاطر آرمان سياسي اش مي ميرد. جاي زمانِ حلقوي اسطوره شهيد را زمانِ خطّي مبارزات مي گيرد.»[33]

 ممكن است گفته شود كه اين، تعبيري ديگر از شهادتِ فِديه اي است؛ ولي از آن رو كه خاستگاه اين دو، متفاوت است، يكي دانستن آن ها دشوار است.

 2. نظريه تشكيل حكومت

 گروهي از عالمان بزرگ شيعه، مانند شيخ مفيد و سيّدِ مرتضي، و نيز برخي از عالمان معاصر، بر اين عقيده اند كه امام حسين علیه السلام براي تشكيل حكومت، قيام كرد. اينان، چنين باور دارند كه امام حسين علیه السلام، نخست براي امتناع از بيعت با يزيد بن معاويه، از مدينه به سوي مكّه حركت كرد و آن گاه كه مُسلم بن عقيل، حمايت مردم كوفه را به وي گزارش داد، به قصد تشكيل حكومت و احياي سنّت پيامبر خدا9 به سوي كوفه حركت كرد.

 شيخ مفيد، در المسائل العُكبريّة، ضمن سؤال و جوابي، هدف امام علیه السلام را مانند همه مجاهدان، پيروزي و مغلوب ساختن دشمن مي داند: «چرا حسين بن علي علیه السلام به كوفه رفت، در حالي كه مي دانست كوفيان، او را تنها مي گذارند و كمكش نمي كنند، و او در اين سفر، كشته مي شود؟

 امّا اين كه حسين علیه السلام مي دانست كه كوفيان، او را تنها مي گذارند، علم قطعي به آن نداريم؛ زيرا نه دليل عقلي، و نه نقلي براي آن هست.»[34]

همچنين سيّدِ مرتضي، در كتاب تنزيه الأنبياء، ضمن سؤال و جوابي مي نويسد: «مسئله: اگر گفته شود: او چه دليلي براي بردن خانواده و خاندانش از مكّه به كوفه داشت، در حالي كه دشمنانش كاملاً بر آن جإ؛ذ مسلّط بودند و امير برگزيده يزيد در كوفه، دستش در امر و نهي، باز بود و امام علیه السلام، رفتار كوفيان را با پدر و برادرش ديده بود و مي دانست كه كوفيان، مردمي نيرنگ باز و خائن هستند، او چگونه با نظر همه يارانش براي رفتن به كوفه و نيز نظر ابن عبّاس كه مي گفت از رفتن، منصرف شود و نيز با نظر عبداللَّه بن عمر، آن هنگام كه با امام علیه السلام خداحافظي كرد و گفت: «تو را ـ اي كُشته ـ به خدا مي سپارم»، و نيز جز اين ها از كساني كه در اين باره سخن گفتند، مخالفت كرد؟

 علاوه بر اين، چرا وقتي امام حسين علیه السلام از كشته شدن مسلم بن عقيل ـ كه او را به عنوان طلايه دار فرستاده بود ـ مطّلع شد و زماني كه فريبكاري آن مردم را فهميد و مكر و حيله آنان را در يافت، بر نگشت؟ همچنين چگونه به خود، اجازه داد كه با تعدادي اندك، به جنگ با جمعيتي فراوان كه امكانات بسياري نيز داشتند برود؟ به علاوه، زماني كه ابن زياد به او پيشنهادِ امان داد تا با يزيد بيعت كند، چرا امان او را براي حفظ جان خود و جان همراهان و پيروان و علاقه مندانش نپذيرفت؟ چرا با دست خود، خود را به هلاكت انداخت، در حالي كه برادرش امام حسن علیه السلام، بدون اين گونه نگراني ها، حكومت را به معاويه سپرد؟ چه طور كار متفاوت اين دو، حمل به صحّت مي شود؟

 جواب [اين است كه] مي گوييم: دانستيم كه وقتي امام، ظنّ غالب پيدا كند كه با يك كار، به حقّ خود و برپايي آنچه به او واگذار شده مي رسد، برايش واجب است كه اقدام كند، هر چند آن كار، سختي و دشواري اي داشته باشد كه قابل تحمّل نباشد.

 سَرور ما اباعبداللَّه، به سوي كوفه نرفت، مگر پس از اطمينان يافتن از جانب كوفيان و عهد و پيمان هاي آنان، و پس از اين كه داوطلبانه و بدون اجبار و پيشاپيش، نه براي اجابت دعوت، به امام علیه السلام نامه نوشتند و درخواست كردند. نامه نگاري توسّط شخصيت هاي معروف و بزرگان و قاريان كوفه، در زمان معاويه و پس از قرار صلح ميان معاويه و امام حسن علیه السلام نيز اتّفاق افتاده بود؛ ولي ايشان، آن را رد كرده بود و در پاسخ، آنچه لازم بود، گفته بود و اينك، دوباره و پس از درگذشت امام حسن علیه السلام و در زمان معاويه، نامه نوشته بودند و امام [حسين] علیه السلام به آن ها وعده داده و اميدوارشان كرده بود، و آن زمان، روزگارِ سختي بود كه اميدي نبود. وقتي معاويه مُرد و نامه نگاري ها را بارِ ديگر شروع كرده و اعلام كردند كه گوش به فرمان هستند و مكرّر، درخواست نمودند و اشتياقْ نشان دادند، امام علیه السلام ديد كه آن ها بر نماينده يزيد چيره اند و به او كينه مي ورزند و او در برابر آنان، ناتوان است. لذا ظنّش قوي شد كه رفتن واجب است. بنا بر اين، انجام دادن آنچه با اجتهاد و بررسي به دست آورده بود، بر او متعيّن گرديد؛ امّا در محاسبه ايشان، اين نكته نبود كه كوفيان، نيرنگ مي زنند و حق طلبان، در ياري اش سستي مي ورزند و از كارهاي غريب و شگفت، آنچه روي داد، روي مي دهد.

 مسلم بن عقيل ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ وقتي وارد كوفه شد، از بيشتر مردم، بيعت گرفت و وقتي عبيداللَّه بن زياد وارد كوفه شد، و بر اساس آنچه در تاريخ آمده، از مسلم و وارد شدنش به كوفه و اين كه او در منزل هاني بن عُروه مرادي ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ است و شريك بن اعور هم در خانه هاني است، باخبر شد ابن زياد براي عيادت از شريك به منزل هاني آمد. شريك با مسلم توافق كرده بود كه ابن زياد را در همين ملاقات بكُشد، و چنين امكاني هم وجود داشت؛ امّا مسلم، اين كار را نكرد و پس از تمام شدن فرصت آن كار، دليل آورد كه چنين كاري، ترور است و پيامبر ـ كه درودهاي خدا بر او و بر خاندانش باد ـ فرموده است: «ايمان، راه ترور را بسته است.» اگر مسلم بن عقيل، ابن زياد را كشته بود ـ كه در توانش بود و با شريك توافق كرده بود ـ كار خاتمه مي يافت و حسين علیه السلام، بدون هيچ مانعي وارد كوفه مي شد و همگان، توانشان را در ياري او صرف مي كردند و همه كساني كه در دل، قصد ياري حسين علیه السلام را داشتند، گِرد او جمع مي شدند و در برابر دشمنانش از او پشتيباني مي كردند.

 همچنين، وقتي ابن زياد، هاني را زنداني كرد، مسلم بن عقيل با تعدادي از مردم كوفه، به سوي ابن زياد آمد و او را در كاخش محاصره كرد و راه نفس كشيدنش را بست و ابن زياد از ترس، درها را بست تا اين كه مأموراني را فرستاد و مردم را تطميع و تهديد كردند و آنان را از اطراف مسلم بن عقيل دور ساختند. مردم هم از او كنار كشيدند و بيشترشان، پراكنده شدند و تعداد اندكي با وي ماندند. او هم به ناچار برگشت، و شد آنچه شد.

 قصد ما از يادآوري اين سخن، اين بود كه اسباب پيروزي بر دشمن، روشن و پيشِ رو بود؛ ولي اتّفاقي بد، ماجرا را معكوس كرد، تا اين كه به انجام رسيد، آنچه رسيد.

 سرور ما اباعبداللَّه علیه السلام، وقتي خبر كشته شدن مسلم بن عقيل را دريافت كرد و به او پيشنهاد شد و تصميم گرفت كه باز گردد، فرزندان عقيل، برجَستند و گفتند: به خدا سوگند، ما باز نمي گرديم، مگر اين كه انتقام خون [پدر]مان را بگيريم، يا آنچه را كه پدرمان چشيد، ما هم بچشيم!

 امام علیه السلام فرمود: «پس از اين ها، ديگر زندگي خيري ندارد.» بعد، حُرّ بن يزيد و مردان همراهش ـ كه ابن زياد فرستاده بود ـ به حسين علیه السلام رسيدند و مانعِ بازگشت او شدند و او را واداشتند كه نزد ابن زياد برود و به فرمان او گردن نهد؛ ولي امام علیه السلام خودداري كرد و وقتي ديد كه راهي براي بازگشت يا راهي براي ورود به كوفه نيست، راه شام را پيش گرفت تا به نزد يزيد بن معاويه برود؛ چون مي دانست كه [رفتار] يزيد، نسبت به او، ملايم تر از ابن زياد و يارانش است. به آن سو در حركت بود كه عمر بن سعد با سپاهي گران، در برابر امام علیه السلام در آمد، و كار او هم چنان شد كه گفته و نوشته شده است. پس چگونه گفته مي شود كه آن امام، خود را به كشتن داد؟!

 نقل شده كه آن امام ـ كه درودها و سلام خدا بر او و خاندانش باد ـ به عمر بن سعد فرمود: «اجازه بدهيد به همان جايي كه از آن آمده بودم، برگردم و يا دستم را در دستان يزيد، پسرعمويم، بگذارم تا نظرش را درباره من بدهد، يا مرا به سرحدّي از سرحدّات مسلمانان بفرستيد تا من هم از مردم آن جا باشم. هر چه سود و زيان دارد، براي خودم.» عمر بن سعد، درخواست هاي امام علیه السلام را به عبيداللَّه بن زياد نوشت. او از [اجابت] آن خواسته ها، خودداري كرد و دستور ستيز و مبارزه داد و به اين شعر معروف، مثال زد:

الآنَ إذ عَلِقَـتْ مَخالِبُنــا بِـهِ                يرجُو النَّجاةَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ

 ترجمه: اكنون كه چنگال هاي ما به او درآويخته است، او درصدد رهايي است؛ ولي راه گريزي نيست.

 وقتي امام علیه السلام، تلاش آنان را عليه خود ديد و اين كه دين را به پشتِ سرشان انداخته اند و دانست كه اگر فرمان ابن زياد را بپذيرد، به سوي خواري شتافته است و كارش پس از ذلّت، به كُشتن منجر مي شود، به جنگ و دفاع همراه با خانواده و يارانِ همراهش روي آورد و خونش را نثار كرد و با جانش از آن، محافظت نمود و ميان يكي از دو خوبي قرار گرفت: يا پيروزي ـ كه اي بسا، ناتواني كم شمار، بر توانمندي پيروز مي شود ـ و يا شهادت و مرگِ بزرگوارانه.

 امّا اين كه با رأي خود، با آراي همه خيرخواهاني همچون ابن عبّاس و ديگران مخالفت كرد، بايد گفت: حدس و گمان ها با نشانه و قرينه غالب، تقويت مي شوند؛ نزد برخي، تقويت و نزد ديگراني، تضعيف مي شوند. چه بسا ابن عبّاس، از آنچه به ايشان از كوفه نوشته شده بود، خبر نداشت و از نامه نگاري ها و پيغام ها و پيمان ها، بي خبر بود؛ و اين ها چيزهايي هستند كه حال مردم نسبت به آن ها متفاوت است، و اشاره به آن ها، جز به صورت اجمال امكان ندارد.»[35]

 در عصر حاضر، تنها كسي كه نظريّه تشكيل حكومت را پرورد و كوشيد تا آن را مستدل كند، آقاي صالحي نجف آبادي بود. وي بر آن است كه امام علیه السلام از همان آغاز، هدفِ از پيش تعيين شده اي نداشت؛ بلكه به اقتضاي شرايط، تصميم مي گرفت و هدفي را تعقيب مي كرد. به نظر او، قيام امام حسين علیه السلام، چهار مرحله داشته و ايشان در هر مرحله اي، هدفي را تعقيب مي كرده است:

 مرحله اوّل، از هنگامي كه امام علیه السلام از مدينه به سوي مكّه حركت كرد تا وقتي كه تصميمش بر ماندن در مكّه، باقي بود. هدف اين مرحله، مقاومت در مقابل تهاجم حكومت و بررسي اين موضوع بود كه: آيا تشكيل حكومت، ممكن است يا نه؟

 مرحله دوم، از هنگامي است كه امام علیه السلام تصميم گرفت به سوي كوفه برود تا هنگامي كه با حُر، برخورد كرد. هدف اين مرحله، مقاومت در مقابل حكومت و اقدام براي تشكيل حكومت پس از آماده شدن شرايط بود.

 مرحله سوم، از هنگام برخورد با حُر تا شروع جنگ است. هدف اين مرحله، مقاومت و فعّاليت براي جلوگيري از برخورد نظامي و برقراري صلح شرافتمندانه بود.

 مرحله چهارم، تهاجم نيروهاي نظامي دشمن و شروع جنگ است. هدف اين مرحله، مقاومت دفاع افتخارآميز بود.[36]

 خلاصه سخن وي، چنين است: «پيروزي نظامي [وتشكيل حكومت] براي امام علیه السلام، مطلوبِ درجه يك، و صلح شرافتمندانه، مطلوبِ درجه دو، و شهادتْ مطلوبِ درجه سه بوده است، با اين تفاوت كه آن حضرت، براي پيروزي نظامي و بعداً براي صلح، فعّاليت كرد؛ ولي براي كشته شدن، هيچ گونه فعّاليتي نكرد؛ بلكه اين عُمّال حكومت ضدّ اسلام بودند كه فرزند پيغمبر9 را كُشتند و چنين خسارت بزرگي را بر جهان اسلام، وارد ساختند.»[37]

 يادآوري مي شود كه نظر رايج اهل سنّت در تحليل قيام عاشورا نيز تشكيل حكومت به وسيله امام علیه السلام است. ابن كثير، عنوان يك بحث از كتابش را به همين نكته، اختصاص داده است: «حكايت حسين بن علي علیه السلام و علّت هجرتش با خانواده، از مكّه به عراق، براي به دست آوردن حكومت.»[38]

 همچنين شمس الدين ذهبي، درباره امام حسين علیه السلام نوشته است: «او در پي خلافت، از مكّه به سوي كوفه رفت.»[39]

ابن جوزي نيز مي نويسد: «اهل عراق به حسين علیه السلام نامه نوشتند: «به سوي ما بيا تا با تو بيعت كنيم» و چون او، خود را سزاوار [حكومت] مي دانست و گمان مي كرد كه ياري اش مي كنند، به سوي ايشان رفت.»[40]

اين كه ابن جوزي مي گويد: امام علیه السلام اميد به ياري داشت، يعني انتظار داشت كه پيروز شود و تشكيلِ حكومت دهد. هندوشاه صاحبي نخجواني نيز مي گويد: «كوفيان به حسين علیه السلام نامه نوشتند و اَيمانِ[41] مؤكّده ياد كردند كه اگر او به كوفه رود، با او بيعت كنند و به دفعِ [شرّ] بني اميّه، مشغول شوند و هر چه از معاونت و معاضدتْ ممكن باشد، بجا آرند، و اين مُراسلت و دعوت، مكرّر شد. حسين علیه السلام، ... به سخن ايشان، فريفته گشت و عزيمت كوفه را تصميم داد.»[42]

روشن است كه صراحت اهل سنّت در تبيين هدف امام حسين علیه السلام و عدم اختلاف آنان در اين زمينه، از آن روست كه تنها نگاهي تاريخي به اين مسئله دارند و بحث هاي كلامي را در آن، دخالت نمي دهند.

 

 

3. نظريه حفظ جان

يكي از نويسندگان معاصر، هدف امام حسين علیه السلام را چنين تشريح مي كند: «بيرون آمدن امام حسين علیه السلام از مدينه به مكّه و از مكّه به طرف عراق، براي حفظِ جان بوده، نه خروج و قيام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشكيل حكومت.»[43]

 نيز نوشته است: «شيعيان مي گويند: اساساً امام حسين علیه السلام، قيام نكرد و قصدِ جهاد، نداشته است.»[44]

 4. نظريه جمع

 چنان كه گذشت، نظريه جمع، در صدد سازگاري دادن ميان نظريه «شهادت طلبي» و نظريه «تشكيل حكومت» است؛ زيرا احاديث فراواني از پيامبر9 و ائمّه:، نقل شده كه بر شهادت طلبي، دلالت دارند و سخنان، خطابه ها و نامه هاي امام حسين علیه السلام نيز بر تشكيل حكومت، دلالت دارند.

 به عبارت ديگر، از يك سو، پيشوايان ديني از شهادت امام حسين علیه السلام خبر داده اند و آن حضرت نيز به اين پايان كار، اعتقاد و ايمان داشت و اين راه را با علم و معرفت برگزيد؛ و از سوي ديگر، امام حسين علیه السلام خود در مقاطع گوناگون، به صورت خطابه و نامه، به اهداف عيني و ملموسي از قبيل اصلاحِ امور امّت، احياي سنّت پيامبر9 و سزاوارتر بودن خود به خلافت، تأكيد مي ورزيد.

 اين دو حقيقتِ كلامي و تاريخي، اين گروه را واداشته است تا به گونه اي به سازش و توافق ميان اين دو نظريه، اهتمام ورزند و در نتيجه، چهار صورت و چهار رأي، در اين زمينه، شكل گرفته است:

 الف. مرحله اي كردن قصد

 از برخي نوشته هاي استاد شهيد مطهري برمي آيد كه وي، هدف امام حسين علیه السلام را «مرحله اي» مي داند كه در مرحله نخست، قصد تشكيل حكومت داشت؛ ولي پس از رسيدن خبر كشته شدن مسلم به امام علیه السلام، قصد او شهادت بود: «چرا خطبه هاي امام حسين علیه السلام بعد از اين كه ايشان از نصرتِ مردم كوفه مأيوس شدند و معلوم مي شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفته و مُسلمْ كشته شده، داغ تر مي شود؟... اين ها نشان مي دهد كه اباعبداللَّه علیه السلام، خونين شدن اين صحنه را مي خواست و بلكه خودش، آن را رنگ آميزي مي كرد.»[45]

 ب. قصد مستقيم و غير مستقيم

 علّامه سيّد مرتضي عسكري، در مقدّمه مرآة العقول ـ كه بعدها با عنوان معالم المَدرسَتَين منتشر شد ـ بر اين عقيده است كه امام حسين علیه السلام، قصد شهادت كرد؛ امّا مي خواست كه مردم عليه حكومت يزيد، قيام مسلحانه كنند: «امام علیه السلام در مدينه، از بيعت با خليفه اي كه مشروعيت حكومتش را در ميان مسلمانان با بيعت آنان به دست آورده بود، باز ايستاد و در برابر گروه خليفه در مدينه پايداري كرد، تا اين كه خبر آن، پخش شد. آن گاه به سوي مكّه رو آورد و راه اصلي را در پيش گرفت و مثل ابن زبير، از مسير منحرف نشد. ايشان، وارد مكّه شد و به بيت اللَّه الحرام، پناه بُرد. پس افراد معتبري متوجّه ايشان شدند و دورش حلقه زدند و به سخنان پسر پيامبرشان كه از سيره جدّش براي آنان سخن مي گفت، گوش فرا مي دادند و وي، انحراف خليفه را از اين سيره، بازگو مي كرد.

 سپس آن گاه دعوتش را آشكار كرد و به شهرها، نامه نوشت و امّت را به قيام مسلّحانه در برابر خليفه و تغيير وضعيتشان، فراخواند و از آن ها خواست كه بر اين بيعت كنند. امام علیه السلام بر آن نبود تا كمكش كنند كه خلافت را بر عهده بگيرد، و قطعاً امام علیه السلام در هيچ كس چنين انتظاري ايجاد نكرد و حرفي درباره آن نزد و در نامه اي ننوشت؛ بلكه هر گاه در منزلي فرود مي آمد و يا راه مي افتاد، خودش را به يحيي بن زكريّا، تشبيه مي كرد، و حق هم همين بود؛ چرا كه هر يك از آن دو، در برابر طغيان و فساد طاغوت زمان خود ايستادند و پايداري كردند تا كشته شدند و سرشان به نزد طاغوت، بُرده شد. اين كار را يحيي علیه السلام به تنهايي انجام داد و حسين علیه السلام با ياران و پيروان و خانواده اش. كسي كه قصد دارد تا مردم را گِرد خود جمع كند و خلافت را بر عهده بگيرد، چنين كاري را نمي كند؛ بلكه به مردم، اميد پيروزي و دستيابي به حكومت را مي دهد، و چيزي را به مردم نمي گويد كه مايه سستي و عدم موفّقيت آن ها شود.»[46]

 ج. تشكيل حكومت، با علم به شهادت

 آيت اللَّه رضا استادي مي نويسد: «ما نمي گوييم امام علیه السلام به قصد كشته شدن رفت؛ بلكه مي گوييم با علمِ به اين كه كشته مي شود، رفت؛ امّا علي الظاهر، طبق دعوت اهل كوفه براي تشكيلِ حكومت رفت.»[47]

 همچنين مي نويسد: «تكليف امام، اجابتِ دعوت مردم كوفه براي تشكيل حكومت بوده. امام علیه السلام مي دانسته است كه اين خواسته، به انجام نمي رسد.»[48]

 و نيز آورده است: «اجابتِ دعوت كوفيان و طرح تشكيل حكومت نيز با علمِ به شهادت، منافات ندارد و ما معتقديم كه حضرت، از ابتدا، سرانجامِ كار را مي دانست.»[49]

 د. جنبه ظاهري و باطني

 برخي براي حلّ ناسازگاري آگاهي غيبي امام علیه السلام به شهادت، و سخنان امام علیه السلام مبني بر تشكيل حكومت و اصلاح امّت، از تعبير «ظاهر» و «باطن»، استفاده كرده اند.

 نويسندگان كتاب پاسداران وحي، در توجيه اين نظريه نوشته اند: «امام حسين علیه السلام، در ظاهر، نه در واقع، دعوت مردم كوفه را براي تشكيل حكومت پذيرفت و در ظاهر، براي تشكيل حكومتْ حركت كرد؛ ولي در واقع، چنين قصدي نداشت؛ چون مي دانست قبل از رسيدن به كوفه، در كربلا شهيد مي شود و از اين رو، به قصدِ شهيد شدن در كربلا، حركت كرد. پس كار امام علیه السلام ظاهرش با باطنش فرق دارد. در ظاهر، وانمود كرد كه مي خواهد در كوفه، تشكيلِ حكومت بدهد؛ ولي در باطن، به قصد اين كه در كربلا كشته شود، حركت كرد.»[50]

اينك، پس از گزارش نظريه ها، به اجمال، برخي پرسش ها و ابهام ها و نقدهاي وارد شده بر آن ها را بيان مي كنيم و تأكيد مي كنيم كه قصد تفصيل و بررسي همه جانبه در ميان نيست:

1. چنان كه گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسين علیه السلام نبوده است، گر چه مقصد ايشان بوده است. آنان كه شهادت طلبي را هدف امام علیه السلام دانسته اند، از يك سو، ميان مقصد و مقصود، خَلط كرده اند و از ديگر سو، سخنان، خطابه ها و نامه هاي ايشان را ناديده انگاشته اند. امام علیه السلام در مجموعه ياد شده، بر اهدافي غير از شهادت طلبي، تأكيد نموده است.

 2. قائلان به نظريه «تشكيل حكومت»، جنبه آگاهي امام علیه السلام از شهادت را كم رنگ ديده اند ـ اگر نگوييم كه ناديده گرفته اند ـ با اين كه احاديث متواتري بر آن دلالت دارند. از سوي ديگر، منبع استخراج اين نظريه، سخنان، خطابه ها و نامه هاي امام حسين علیه السلام است و در اين مجموعه، آنچه ديده مي شود، امر به معروف و نهي از منكر، اصلاح امور امّت و احياي سنّت پيامبر9 است و به صراحت، بر تشكيل حكومت به وسيله امام علیه السلام دلالت ندارد، مگر آن كه اين ها را ملازم با تشكيل حكومت بدانيم. آري، در برخي متون، امام علیه السلام آن گاه كه از بيعت، امتناع مي ورزد، بر لياقت نداشتن يزيد براي خلافت و سزاوارتر بودن خود بر اين امر، اشاره مي فرمايد.

 از جهت ديگر، تعبير «خروج» در سخنان امام حسين علیه السلام، به معناي قيام نيست؛ بلكه در تمام موارد، به معناي بيرون رفتن از مدينه است، هر چند كه گاه به غلط، به قيام تعبير شده است. امام حسين علیه السلام، در پاسخ به ابن عبّاس و محمّد حنفيّه كه چرا از مدينه يا مكّه بيرون مي رود، تعبير «خروج» را آورده است. اين واژه، اگر با «عَلي» متعدّي گردد، معناي قيام دارد وگرنه، معناي بيرون رفتن مي دهد. علاوه بر اين، در تمام موارد، «إلي» كه قرينه بر معناي «بيرون رفتن» است، همراه اين واژه، آمده است.

 3. «نظريه حفظ جان»، هيچ شاهد كلامي و تاريخي اي ندارد و از اين رو، قابل طرح نيست، ضمن اين كه با شؤون امامت سازگار نمي باشد. البتّه ممكن است نويسنده محترم، نكاتي در نظرش بوده كه در عبارت، نيامده است.

 4. درباره «نظريه جمع»، آنچه در بند اوّل و دوم آورديم، بازگو مي شود، ضمن اين كه در اين نظريه نيز، مانند سه نظريه نخست، برخي از وجوه اين حادثه، ناديده انگاشته شده كه در مباحث آينده، بدانها خواهيم پرداخت.

چهار. اهداف چند لايه قيام امام حسين

براي تبيين «نظريه هدفمندي چند لايه»، با اعتقاد و باور به اين كه «امام حسين علیه السلام از شهادت خويش آگاه بود؛ ولي شهادت را مقصد مي دانست، نه مقصود»، هدفمندي حادثه عاشورا را در دو لايه، توضيح مي دهيم.

 لايه اوّل

 در اين لايه، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسين علیه السلام و نيز بر اساس مباني كلّي امامت، تحليل مي شود.

 امام حسين علیه السلام در سخنان، خطابه ها و نامه هاي خود در اين زمينه براي رفتار خويش، اهدافي را بيان مي دارد. برخي از اين اهداف، در مرحله امتناع از بيعت با يزيد بازگو مي شود و بعضي، در مرحله حركت از مدينه به سمت مكّه و برخي، در مرحله حركت از مكّه به سوي كوفه.

 به سخن ديگر، امام حسين علیه السلام در سخنان و نامه هاي نسبتاً فراوانش، براي امتناع از بيعت با يزيد، علل و اهدافي و براي حركت خود از مدينه به مكّه و از آن جا به سمت كوفه، علل و اهداف ديگري مطرح مي سازد.

 در بخش نخست، امام حسين علیه السلام فسق يزيد و استحقاق بيشتر خود براي حكومت را مطرح مي كند. امام علیه السلام، خطاب به فرماندار مدينه مي فرمايد: «أيُّهَا الأَميرُ! إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُختَلَفُ المَلائِكَةِ، وَ مَحَلُّ الرَّحمَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللَّهُ وَبِنا خَتَمَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمرٍ، قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَةِ، مُعلِنٌ بِالفِسقِ، مِثلي لا يُبايِعُ لِمِثلِهِ، وَلكِن نُصبِحُ وَ تُصبِحونَ، وَ تَنتَظِرُ وَتَنتظرُونَ، أيُّنا أحَقُّ بِالخِلافَةِ وَ البَيعَةِ؛[51] اي امير! ما خاندان نبوّت، و معدن رسالت، و محلّ آمد و شدِ فرشتگان، و جايگاه رحمت هستيم. خداوند، امور را با ما مي گشايد و با ما مي بندد؛ و يزيد، مردي فاسق، باده گسار، آدمكُش و اهل فسق و فجورِ آشكار است. همانند مني با كسي همانند او بيعت نمي كند؛ ولي ما و شما، صبح مي كنيم و منتظر مي مانيم، تا معلوم شود كه كدام يك براي بيعت و خلافت، شايسته تر است.»

 «قَد عَلِمتَ أنّا أهلُ بَيتِ الكَرامَةِ وَمَعدِنُ الرِّسالَةِ وَأعلامُ الحَقِّ الَّذي أودَعَهُ اللَّهُU قُلوبَنا، وَأنطَقَ بِهِ ألسِنَتَنا، فَنَطَقَت بِإِذنِ اللَّهِU، وَلَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللَّهِ9 يَقولُ: «إنَّ الخِلافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلي وُلدِ أبي سُفيانَ»، وَكَيفَ اُبايِعُ أهلَ بَيتٍ قَد قالَ فيهِم رَسولُ اللَّهِ هذا؟!؛[52] مي داني كه ما، خاندان كرامت و معدن رسالت و نشانه هاي حقيقتيم كه خداوند، آن (حقيقت) را در دل هاي ما به وديعت نهاده و زبان ما را بِدان گويا كرده و زبان ما به اذن خدا بِدان سخن مي گويد. از جدّم پيامبر خدا9 شنيدم كه فرمود: «خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است.» حال چگونه من با چنين خانداني، كه پيامبر9 درباره آنان چنين فرموده است بيعت كنم؟!.»

 امام علیه السلام، در ديدار با مروان، استرجاع كرد ((إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) گفت) و فرمود: «عَلَي الإِسلامِ السَّلامُ إذ بُلِيَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثلِ يَزيدَ ... وَقَد سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللَّهِ9 يَقولُ: «الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ أبي سُفيانَ الطُّلَقاءِ وَأبناءِ الطُّلَقاءِ، فَإِذا رَأَيتُم مُعاوِيَةَ عَلي مِنبَري فَابقُروا بَطنَهُ»، وَلَقَد رَآهُ أهلُ المَدينَةِ عَلي مِنبَرِهِ فَلَم يَفعَلوا بِهِ ما اُمِروا، فَابتَلاهُم بِابنِهِ يَزيدَ؛[53] زماني كه امّت، گرفتار حاكمي چون يزيد شود،... بايد فاتحه اسلام را خواند. از جدّم پيامبر خدا9 شنيدم كه فرمود: «خلافت، بر خاندان ابو سفيان، آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان، حرام است. زماني كه معاويه را بر فراز منبر من ديديد، شكمش را بدريد.» مردم مدينه، وقتي او را بر منبر پيامبر خدا9 ديدند، به آنچه به آن مأمور شده بودند، عمل نكردند. پس خداوند، آنان را گرفتار پسرش يزيد كرد.»

 در بخش دوم، اصلاح امّت، احياي سنّت، امر به معروف و نهي از منكر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزّت و آزادگي را مطرح مي سازد، چنان كه در اين باره از امام حسين علیه السلام روايت شده كه مي فرمايد: «إنّي لَم أخرُج أشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ النَّجاحِ وَالصَّلاحِ في اُمَّةِ جَدّي مُحَمَّدٍ9، اُريدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَأنهي عَنِ المُنكَرِ، وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّي مُحَمَّدٍ9، وَسيرَةِ أبي عَلي بنِ أبي طالِبٍ...، فَمَن قَبِلني بِقَبولِ الحَقِّ فَاللَّهُ أولي بِالحَقِّ، ومَن رَدَّ عَلَي هذا أصبِرُ حَتّي يَقضِي اللَّهُ بَيني وبَينَ القَومِ بِالحَقِّ، ويَحكُمَ بَيني وبَينَهُم بِالحَقِّ، وهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ؛[54] به درستي كه من از روي سرمستي و سركشي و فسادانگيزي و ستمگري، قيام نكرده ام؛ بلكه براي تحقّق رستگاري و صلاح در امّت جدّم محمّد9 قيام كرده ام. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به سيره جدّم محمّد9 و پدرم علي بن ابي طالب علیه السلام، رفتار كنم.... آن كه مرا به حقّانيت پذيرفت، [بداند كه] خداوند، سرچشمه حق است [وپاداش او را خواهد داد] و اگر كسي در اين دعوت، دستِ رد بر سينه من زند، شكيبايي مي ورزم تا خداوند، ميان من و اين گروه، بر پايه حقيقت داوري كند و به حقيقت، حكم دهد، كه او بهترينِ داوري كنندگان است.»

 در روايتي به نقل از عثمان نَهْدي آمده است كه امام حسين علیه السلام، به وسيله غلامش سليمان، نامه اي خطاب به بزرگان بصره فرستاد كه در آن آمده است: «أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللَّهَ اصطفي مُحَمَّداً9 عَلي خَلقِهِ وَأكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَاختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ إلَيهِ، وَقَد نَصَحَ لِعبادِهِ، وَبَلَّغَ ما اُرسِلَ بِهِ9، وَكُنّا أهلَهُ وَأولِياءَهُ وَأوصِياءَهُ وَوَرَثَتَهُ وَأحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ، فَرَضينا وَكَرِهنَا الفُرقَةَ وَأحبَبنَا العافِيَةَ، وَنَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ، وَقَد أحسَنوا وَأصلَحوا، وَتَحَرَّوُا الحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللَّهُ وَغَفَرَ لَنا وَلَهُم. وَقَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ، وَأنَا أدْعوكُم إلي كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ9؛ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت، وَإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت، وَإنْ تَسمَعوا قَولي وَتُطيعوا أمري، أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمَةُ اللَّهِ؛[55] امّا بعد، خداوند، محمّد9 را براي بندگانش برگزيد و با نبوّتش، او را گرامي داشت و او را براي رسالتش انتخاب كرد، آن گاه، او را به سوي خود بُرد، در حالي كه او براي بندگانش خيرخواهي كرد و هر چه را كه به او فرستاده بود، ابلاغ نمود؛ و ما دودمان و نزديكان و وارثان او و شايسته ترين ها نسبت به او و به جايگاهش در ميان مردميم. مردم به ما بر سرِ اين زور گفتند. ما هم رضايت داديم و از تفرقه، ناخشنود بوديم و آسايش را براي مردم دوست داشتيم، در حالي كه مي دانيم كه شايسته تر به اين حقّيم از كسي كه آن را [به ناحق] گرفته است. آنان نيكي كردند و اصلاح گري نمودند و شايسته حق بودند. خدا رحمتشان كند و ما و آنان را بيامرزد! اين نامه را برايتان فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش دعوت مي كنم كه همانا سنّت را ميراندند و بدعت را احيا كردند. سخنم را بشنويد و از فرمانم اطاعت كنيد، كه اگر چنين كنيد، به راه درست، راه نمايي تان مي كنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!»

 همچنين، ايشان در پاسخ نامه اي به مردم كوفه نوشت: «فَلَعَمري مَا الإِمامُ إلَّا العامِلُ بِالكِتابِ، وَالآخِذُ بِالقِسطِ، وَالدّائِنُ بِالحَقِّ، وَالحابِسُ نَفسَهُ عَلي ذاتِ اللَّهِ؛[56] به جانم سوگند، امام، جز عمل كننده به قرآن، بر پا دارنده عدالت، جانبدار حق و نگه دارنده جانش به خاطر خدا نيست.»

 امير مؤمنان علي علیه السلام نيز در سخناني كه پس از رسيدن به خلافت ايراد كرد، فرمود: «اللَّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَكُن ما كانَ مِنّا تَنافُساً في سُلطانٍ، ولَا الْتِماساً مِن فُضولِ الحِطامِ، وَلكِن لِنُرِي المَعالِمَ مِن دينِكَ، وَنُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِكَ، وَيَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِكَ، وَيُعمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأحكامِكَ. فَإِن لَم تَنصُرونا وَتُنصِفونا قَوِي الظَّلمة عَلَيكُم، وَعَمِلوا في إطفاءِ نورِ نَبِيِّكُم، وَحَسبُنَا اللَّهُ وَعَلَيهِ تَوَكَّلنا وَإلَيه أنَبنا وَإلَيهِ المَصيرُ؛[57] خداوندا! تو مي داني كه آنچه از جانب ما صورت مي گيرد، نه به خاطر رغبت به حكومت، ونه براي ته مانده بي ارزش دنياست؛ امّا مي خواهيم كه نشانه هاي دينت را آشكار كنيم و در شهرهايت، اصلاح گري نماييم و بندگان ستم ديده ات در امنيت قرار بگيرند و به و اجبات و سنّت ها و احكام تو عمل شود. پس اگر شما ما را ياري ندهيد و با ما به عدالت رفتار نكنيد، ظالمان بر شما چيره مي شوند و براي خاموش كردن نور پيامبرتان، تلاش مي كنند. خداوند، براي ما كافي است و بر او توكّل مي كنيم و به سوي او باز مي گرديم؛ و بازگشت به سوي اوست.»

 امام حسين علیه السلام در سخنراني نخست خود در برابر حُر و ياران او فرمود: «أيُّهَا النّاس! فَإِنَّكُم إنْ تَتَّقوا وَتَعرِفُوا الحَقَّ لِأَهلِهِ يَكُن أرضي للَّهِِ، وَنَحنُ أهلَ البَيتِ أولي بِوَلايَةِ هذَا الأَمرِ عَلَيكُم مِن هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيس لَهُم، وَالسّائِرينَ فيكُم بِالجَورِ وَالعُدوانِ؛[58] اي مردم! اگر پروا پيشه كنيد و حق (حكومت) را براي اهلش به رسميت بشناسيد، براي خداوند، مورد پسندتر است. ما اهل بيت، براي عهده داري اين كار بر شما، از اين مدّعياني كه حقّشان نيست و از اين هايي كه با شما به جفا و دشمني رفتار مي كنند شايسته تريم.»

 امام علیه السلام در سخنراني دوم خود در برابر حُر و ياران او فرمود: «مَن رَأي سُلطاناً جائِراً مُستَحِلاًّ لِحُرَمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ9، يَعمَلُ في عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَالعُدوانِ، فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بِفِعلٍ وَلا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَي اللَّهِ أن يُدخِلَهُ مُدخَلَهُ؛[59] هر كس ببيند كه حاكمي، حرام هاي خدا را حلال مي شمارد و پيمان خدا را مي شكند و با سنّت پيامبر خدا9 مخالفت مي كند و در ميان بندگان خدا، به گناه و دشمني رفتار مي نمايد؛ امّا با عمل يا سخنش به او اعتراضي نكند، بر خدا رواست كه او را به همان جايي ببرد كه آن حاكم ستمگر را مي برَد.»

 همچنين، در سخنراني نخست خود در روز عاشورا، خطاب به لشكر دشمن فرمود: «لا وَاللَّهِ! لا اُعطيكُم بِيَدي إعطاءَ الذَّليلِ، وَلا أفِرُّ فِرارَ العَبيدِ؛[60] نه، به خدا سوگند! من هرگز دست ذلّت به شما نمي دهم و همانند بردگان، نمي گريزم.»

 و در سخنراني دوم خود در روز عاشورا فرمود: «ألا وَإنَّ الدَّعِي ابنَ الدَّعِي قَد رَكَزَ بَينَ اثْنَتَين: بَينَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ! يِأبَي اللَّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ، وَحُجورٌ طابَت، وَحُجورٌ طَهُرَتْ، وَأُنوفٌ حَمِيَّةٌ، وَنُفوسٌ أبِيَّةٌ، مِن أنْ تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلي مَصارِعِ الكِرامِ؛[61] بدانيد كه بي نَسَبِ پسر بي نَسَب، مرا ميان دو چيز، مخيّر كرده است: شمشير [كشيدن] و [تن دادن به] خواري؛ و خواري، از ما دور است! خدا و پيامبرش و مؤمنان و دامن هاي پاك و پاكيزه و دل هاي غيرتمند و جان هاي بزرگْ منش، اين را بر نمي تابند كه فرمانبَري از فرومايگان، بر مرگ شرافتمندانه، ترجيح داده شود.»

 جز اين سخنان و نوشته ها، تحليل شئون امامت[62] نيز اعمال و رفتاري را كه امام حسين علیه السلام در پيش گرفته، اقتضا مي كند. آن حضرت، براي تبيين دين و حفظ آن از نابودي و تحريف، اجراي دين و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و اين شئون، مي بايست بر تمام رفتار و گفتار و انديشه هاي ايشان سايه مي افكند، و چگونه حادثه اي به اين بزرگي را مي توان جدا از اين اهداف، تحليل كرد؛ حادثه اي كه در آن، خون پاك انسان هاي بزرگي بر زمين ريخت.

 اين، لايه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممكن است كساني كه تعبير «تشكيل حكومت» را به كار برده اند، عنواني انتزاعي از اين امور را منظور داشته اند. البتّه ـ چنان كه بِدان اشارت رفت ـ اين تعبير در مجموع سخنان و نگاشته هاي امام حسين علیه السلام به صراحت، بيان نشده است.

 دستاوردهاي اين لايه از هدف قيام عاشورا، سست شدن بنياد حكومت بني اميّه، نابودي حكومت يزيد، پايه ريزي قيام هاي انتقام جويانه و آگاهي مردم در آن برهه از تاريخ است كه البتّه در فاصله زماني نسبتاً كوتاهي اتّفاق افتاد.

لايه ديگر

در اين لايه، هدف از نهضت عاشورا از منظر خداوند متعال، پيامبر خدا9 و اولياي دين، منظور مي گردد. در اين جا، ديگر، هدف به يك برهه از تاريخ، محدود نمي شود؛ بلكه جاودانه ساختن مشعل آزادي خواهي، مبارزه با ستم، بروز كرامت انساني و آگاهي بخشي منظور است.

 در اين جا ميان امام حسين علیه السلام و نهاد انسان ها در طول تاريخ، رابطه اي عاطفي برقرار مي شود. به نظر مي رسد كه تعبيرهاي زير را در سايه چنين لايه اي از هدف، مي توان فهميد و تفسير كرد. از پيامبر خدا9 روايت شده كه فرمود: «إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً في قُلوبِ المُؤمِنينَ لا تَبرُدُ أبَداً؛[63] همانا با كشته شدن حسين، حرارتي در دل مؤمنان ايجاد مي شود كه هرگز سرد نمي گردد.»

 در روايت ديگري، پيامبر9 فرموده است: «إنَّ لِلحُسَينِ في بَواطِنِ المُؤمِنينَ مَعرِفَةً مَكتومَةً؛[64] در نهاد مؤمنان، شناختي پنهان از حسين، وجود دارد.»

 همچنين، فرموده است: «يا حُسينُ! اُخرُج، فَإنَّ اللَّهَ قَد شاءَ أن يَراكَ قَتيلاً!؛[65] اي حسين! برو كه خداوند، خواسته است تو را كُشته ببيند.»

 در زيارت امام حسين علیه السلام نيز چنين مي خوانيم: «وَبَذَلَ مُهجَتَهُ فيكَ لِيَستَنقِذَ عِبادَكَ مِنَ الجَهالَةِ وَحَيرةِ الضَّلالَةِ؛[66] و خون قلبش را بخشيد تا بندگانت را از ناداني و سرگرداني گمراهي نجات دهد.»

 با اين نگاه، مي توان راز و رمز احكام ويژه اي را كه در مجموعه تعاليم شيعه، درباره حادثه عاشورا و امام حسين علیه السلام وارد شده، فهميد و تحليل كرد، كه عبارت‌اند از:

 1. حِلّيتِ خوردن تربت امام حسين علیه السلام براي استشفا؛[67]

 2. استحباب سجده بر تربت امام حسين علیه السلام؛[68]

 3. استحباب ذكر گفتن با تسبيح تربت امام حسين علیه السلام؛[69]

 4. استحباب بر داشتن كام كودك با تربت امام حسين علیه السلام؛[70]

 5. استحباب حُنوط ميّت با تربت امام حسين علیه السلام؛[71]

 6. استحباب زيارت اربعين؛[72]

  علیه السلام. استحباب زيارت امام حسين علیه السلام در مناسبت هاي مختلف مذهبي؛[73]

 8. استحباب اقامه عزاداري و گريستن براي امام حسين علیه السلام؛[74]

 9. جواز قصر يا اِتمام نماز در زير گنبد مزار امام حسين علیه السلام؛[75]

 10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسين علیه السلام در سفر؛[76]

 11. استحباب ياد كردن از امام حسين علیه السلام به هنگام نوشيدن آب.[77]

 اين همه، نشان مي دهد كه علاوه بر اهدافي كه امام حسين علیه السلام از قيام خود داشته است، خداوند و اولياي دين نيز اهدافي را از اين قيام، منظور داشته اند. اين، همان چيزي است كه از آن به «اهداف چند لايه قيام امام حسين علیه السلام» تعبير مي گردد.

 به سخن ديگر، امام علیه السلام مي دانست كه در اين حادثه، به شهادت مي رسد؛ امّا براي رسيدن به اين هدف ها به ميدان مبارزه با طاغوت زمان درآمد:

 1. اصلاح اُمور امّت اسلام؛

 2. اقامه حق و طرد باطل؛

 2. عزّت و آزادگي؛

 3. افشاي ظلم و ستمگري حاكمان بني اميّه؛

 5. زمينه سازي براي تشكيل حكومت اسلامي.

 خداوند نيز از اين قيام و پايان خونينش، اهدافي را براي هميشه تاريخ، در نظر داشته است. آنچه برخي با عنوان «اُسطوره مقدّس» يا «روابط عاطفي ميان انسان ها و امام حسين علیه السلام»، بدان اشاره كرده اند، به اين بُعد از اهداف برمي گردد.

 بنابراين، دستاوردهاي قيام، ديگر به بخشي از تاريخ، محدود نمي گردد، چنان كه براي پيروان يك آيين نيز نخواهد بود. الگو قرار گرفتن براي قيام هاي شيعي در طول تاريخ (نظير انقلاب اسلامي ايران) و نيز سرمشق واقع شدن براي آزادي خواهان جهان (همچون گاندي)، از دستاوردهاي اين قيام است.

 

كتابنــامه

  1. اسرار شهادت آل اللَّه، محمّد باقر شريف طباطبايي، مشهد، 1403ق.

2. الإرشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبري البغدادي (الشيخ المفيد) (م413ق)، تحقيق: مؤسسة آل البيت:، قم، مؤسسة آل البيت:، 1413ق، چاپ اوّل.

  1. إقبال الأعمال، رضيّ الدين علي بن موسي بن طاووس، تحقيق و نشر: مؤسسّة الأعلمي للمطبوعات، بيروت 141 علیه السلامق.
  2. البداية و النهاية، ابن كثير الدمشقي (م  علیه السلام علیه السلام4 ق)، تحقيق: أحمد عبد الوهّاب فتحي، قاهره، دارالحديث، 1992 م.

5. الخرائج و الجرائح، لأبي الحسين سعيد بن عبداللَّه الراوندي، المعروف بقطب الدين الراوندي (ت5 علیه السلام3ق)، تحقيق و نشر: مؤسّسة الإمام المهدي (عج)، قم، چاپ اول، 1409 ق.

  1. الردّ علي المتعصّب العنيد، عبدالرحمن بن علي ابن جوزي، تحقيق: محمد كاظم المحمودي، 1403ق.
  2. الكافي، محمّد بن يعقوب كليني (م 329)، تحقيق: علي اكبر غفّاري، تهران، دار الكتب الإسلاميّة، 1388 ق.

8. المجالس الفاخرة في ماتم العتره الطاهره، عبدالحسين شرف الدين، تحقيق: محمد فخرالدين، بيروت: مؤسسة العارف، 1425ق = 2004م = 1383.

  1. المزار الكبير، محمدبن جعفر ابن مشهدي، تحقيق: جواد القيومي، نشر القيوم، 1419ق.
  2. المسائل العكبريّة، محمد بن محمّد مفيد، بيروت، دارالمفيد، 1414ق.
  3. المصباح، ابراهيم بن علي كفعمي، بيروت، مؤسّسه الاعلمي، 1414ق.
  4. الملهوف علي قتلي الطفوف، علي بن موسي ابن طاوس، تحقيق: فارس تبريزيان، تهران، دارالاسوه، 1414ق.
  5. انديشه سياسي در اسلام معاصر، حميد عنايت، ترجمه: بهاء الدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي، 1362.
  6. أعيان الشيعة، محسن الأمين العاملي، بيروت: دار التعارف للمطبوعات، 1403 ق.
  7. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار:، محمّد باقر بن محمّد تقي المجلسي (العلّامة المجلسي) (م1111ق)، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403ق، چاپ دوم.
  8. بررسي تاريخ عاشورا، محمدابراهيم آيتي، تحقيق: علي اكبر غفاري، تهران: نشر صدوق، 13 علیه السلام2.
  9. بررسي قسمتي از كتاب شهيد جاويد، رضا استادي، قم: پيروز.
  10. پاسداران وحي، محمّد فاضل لنكراني، شهاب الدين اشراقي، بازنويسي و تحقيق: محمّدتقي خلجي، قم، مركز فقهي ائمه اطهار:، 138 علیه السلام.
  11. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، محمد بن احمد ذهبي، تحقيق: بشار عواد معروف، بيروت، دارالغرب الاسلامي، 1424 ق.
  12. تجارب السلف، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه صاحبي نخجواني، تهران، كتابخانه طهوري، 1344.
  13. تحف العقول عن آل الرسول9، أبو محمّد حسن بن علي، ابن شعبه حرّاني (قرن 4)، تصحيح: علي اكبر غفاري، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1404 ق / 1363 ش، چاپ دوم.
  14. تنزيه الأنبياء، علي بن حسين علم الهدي، قم، مكتبه بصيرتي.

 

  1. تهذيب الأحكام، محمّد بن حسن الطوسي (الشيخ الطوسي)، تهران، دارالكتب الإسلامية، 10 جلد، 1365ش.
  2. جلاء العيون، محمدباقر بن محمدتقي مجلسي، تهران، كتاب فروشي اسلاميه،13 علیه السلام2ق.
  3. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، محمد حسن نجفي، بيروت، مؤسسة المرتضي، 1412ق.
  4. حسين، وارث آدم، علي شريعتي، تهران: قلم، 1385.
  5. دعات الحسينيّة، محمّدعلي غروي نخجواني، 1330.
  6. زير آسمان هاي جهان، گفتگوي داريوش شايگان با رامين جهانبگلو، ترجمه: نازي عظيما، تهران، فرزان، 13 علیه السلام6.
  7. سرگذشت كتاب شهيد جاويد، رضا استادي، قم، قدس، 1382.
  8. حسين شهيد آگاه، لطف اللَّه صافي، تهران، صدر، بي تا.
  9. شهيد جاويد، حسين بن علي علیه السلام، نعمت اللَّه صالحي نجف آبادي، تهران: 1349.
  10. 32.         عاشوراشناسي (پژوهشي در باره هدف امام حسين علیه السلام)
  11. عنوان الكلام، محمد باقر بن محمد جعفر فشاركي، تهران، اسلاميه.
  12. كتاب هفت ساله چرا صدا در آورد، علي پناه اشتهاردي، قم، چاپخانه علميه، 1391ق.
  13. مجموعه آثار استاد شهيد مطهّري، تهران: صدرا، 21 جلد، 1419ق.
  14. مجموعه رسائل اعتقادي، محمد باقر مجلسي، تحقيق: سيد مهدي رجايي، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1368.
  15. محرق القلوب، ملا مهدي نراقي، تهران، چاپخانه زين العابدين تبريزي، 1342.
  16. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري (م1320 ق)، قم، مؤسسة آل البيت، 140 علیه السلام ق، 18 جلد.
  17. مَعالم المدرستين، سيد مرتضي عسكري، تهران: مؤسسة البعثه، 1412ق.
  18. مقتل الحسين علیه السلام، ابوالمؤيّد موفق بن أحمد خوارزمي (م 568)، تحقيق: شيخ محمّد سماوي، منشورات مكتبة المفيد، قم.
  19. مقدّمةُ مرآة العقول، سيد مرتضي عسكري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1363.
  20. مقصد الحسين علیه السلام، ميرزا ابو الفضل زاهدي قمي، قم، پيروز، 1350.
  21. ناسخ التواريخ: در احوالات حضرت سيدالشهدا علیه السلام، محمدتقي بن محمدعلي سپهر، تهران، كتابچي، 13 علیه السلام9.
  22. نهضة الحسين علیه السلام، هبة الدين شهرستاني، تحقيق: مؤسسة احياء الكتب الاسلاميه، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1424ق.
  23. وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملي، تحقيق: مؤسسة آل البيت: قم: مؤسسة آل البيت:، 1414ق، چاپ دوم.

 

 



[1]. استاد مهدي مهريزي، دانش‌ آموخته حوزه علميه قم، پژوهشگر و نويسنده و استاد دانشگاه مي‌باشد. او در كنار فعاليت‌هاي آموزشي به تحقيق،‌ و تدريس و تأليف اشتغال داشته و تا كنون چهل و سه عنوان كتاب پژوهشي از نامبرده منتشر شده است و همچنين بيش از 138 مقاله علمي و تحقيقي در كارنامه درخشان خود دارد كه در نشريات گوناگون به چاپ رسيده است. عنوان برخي از كتاب‌هاي وي بدين قرار است: «آشنايي با متون حديث و نهج البلاغه»، «ميراث حديث شيعه»، «شخصيت و حقوق زن در اسلام»،‌ «حديث پژوهشي»، «اسلام و مدرنيته»، «رسائل ولاية الفقيه»، «نوانديشي ديني و مسئله زن» و «زن و فرهنگ ديني».

[2]. الكافي، ج 1، ص 200 ـ 202، ح 1.

[3]. الكافي، ج 7، ص 414، ح 1.

[4]. جلاء العيون، ص 700 - 701؛ مجموعه رسائل اعتقادي، ص 199 - 200.

[5]. سرگذشت كتاب شهيد جاويد، ص 528 ـ 532.

[6]. براي ديدن نمونه هايي از اين مطالب، ر. ك: عاشوراشناسي (پژوهشي در باره هدف امام حسين7)، ص 307 - 354؛ شهيد جاويد، ص 449 - 455.

[7]. شهيد جاويد، ص 116 - 117 و 159؛ سرگذشت كتاب شهيد جاويد، ص19 - 20 (رأي آقاي صالحي نجف آبادي، نويسنده شهيد جاويد).

[8]. سرگذشت كتاب شهيد جاويد، ص20 (رأي سيّد ابن طاووس).

[9]. همان، ص21 (رأي آيت اللَّه علي پناه اشتهاردي).

[10]. همان، ص 21 (رأي استاد شهيد مرتضي مطهري).

[11]. همان، ص 21 (رأي علّامه سيّد مرتضي عسكري).

[12]. همان، ص22 (رأي آيت اللَّه رضا استادي).

[13]. همان، ص 21 (رأي آيت اللَّه محمّد فاضل و آيت اللَّه شهاب الدين اشراقي).

[14]. گفتني است: علّامه سيّد شرف الدين عاملي، در كتاب المجالس الفاخرة (ص 94)، براي نظريّه شهادت طلبي، 35 دليل آورده است. علّامه سيّد محسن امين نيز در جلد اوّل أعيان الشيعة، نزديك به بيست دليل آورده كه امام حسين7 گمان مي كرده و در برخي مراحل، يقين داشته است كه به شهادت مي رسد. همچنين آيت اللَّه استادي در كتاب بررسي قسمتي از كتاب شهيد جاويد -كه بعد از آن، در كتاب سرگذشت كتاب شهيد جاويد منتشر شد-، بيست دليل براي اين موضوع آورده است. آيت اللَّه لطف اللَّه صافي گلپايگاني نيز در كتاب شهيد آگاه، 33 دليل براي نظريه شهادت طلبي ارائه كرده است.

[15]. الاصول من الكافي، ج 1، ص 22.

[16]. الملهوف، ص 128.

[17]. مقصد الحسين7، ص 9.

[18]. ناسخ التواريخ: در احوالات حضرت سيدالشهدا7، ج 1، ص 266.

[19]. دعات الحسينية، ص 13.

[20]. مجموعه رسائل اعتقادي، ص 203.

[21]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج 21، ص 296.

[22]. همچنين آيت اللَّه لطف اللَّه صافي آورده است: از نظر اصول مذهب شيعه و احاديث معتبر، هر يك از امامان، موظّف به اجراي برنامه اي بودند كه از طرف خدا، به وسيله پيغمبر9 به آن ها رسيده بود، و بر اساس اين اخبار صريح، برنامه امام حسين7 اين نبود كه قيام كند و حكومت اسلامي تأسيس نمايد؛ بلكه برنامه او قيام و شهادت بود (شهيد آگاه، ص 80).

[23]. اسرار شهادت آل اللَّه، ص 133 - 134.

[24]. محرق القلوب، ص 4. براي ديدن كلامي ديگر با همين مضمون، ر.ك: عنوان الكلام، ص 329.

[25]. انديشه سياسي در اسلام معاصر، ص 311.

[26]. نهضة الحسين7، ص 31.

[27]. بررسي تاريخ عاشورا، ص 81.

[28]. همان، ص80.

[29]. حسين، وارث آدم، ص 152.

[30]. همان، ص220.

[31]. همان، ص192.

[32]. همان، ص223.

[33]. زير آسمان هاي جهان، ص 155 - 156.

[34]. المسائل العكبرية، ص 69 - 71؛ بحار الأنوار، ج 42، ص 257 - 258.

[35]. تنزيه الأنبياء، ص 175.

[36]. شهيد جاويد، ص 172.

[37]. همان، ص 215.

[38]. البداية و النهاية: ج8 ص149.

[39]. تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 5، ص 5.

[40]. الردّ علي المتعصّب العنيد، ص 71.

[41]. اَيمان: سوگندها.

[42]. تجارب السلف، ص 67 - 68.

[43]. كتاب هفت ساله چرا صدا درآورد، ص 193 - 194.

[44]. همان، ص 154 (پاورقي).

[45]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهّري، ج 17، ص 371.

[46]. مقدّمة مرآة العقول، ج 2، ص 493 - 494؛ مَعالم المدرستين، ج 3، ص 308.

[47]. سرگذشت كتاب شهيد جاويد، ص 339.

[48]. همان، ص 474 - 475 (پانوشت).

[49]. همان، ص 498.

[50]. سرگذشت كتاب شهيد جاويد، ص 37 - 38 (به نقل از: پاسداران وحي، فصل چهارم).

[51]. الفتوح، ج 5، ص 14؛ مقتل الحسين للخوارزمي، ج 1، ص 184؛ مثير الأحزان، ص 24 في جواب مروان؛ الملهوف، ص 98؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 325.

[52]. الأمالي للصدوق، ص 216؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 312.

[53]. مقتل الحسين7 خوارزمي، ج 1، ص 184.

[54]. الفتوح، ج 5، ص 21؛ مقتل الحسين للخوارزمي، ج 1، ص 188؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 329.

[55]. المناقب لابن شهرآشوب، ج 4، ص 89.

[56]. تاريخ الطبري، ج 5، ص 357؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 335؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 35.

[57]. تحف العقول، ص 239.

[58]. مقتل المقرم، ص 216.

[59]. همان، ص 218.

[60]. الإرشاد، ج 2، ص 98؛ مقتل المقرم، ص 287.

[61]. مقتل المقرم، ص 287.

[62]. از جمله وظايف و اختيارات امام و شروط و لوازم مَنصب امامت.

[63]. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، ح12084 (به نقل از: مجموعة الشهيد / مخطوط).

[64]. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 842، ح 60؛ بحار الأنوار، ج 43، ص 272، ح 39.

[65]. الملهوف، ص 128.

[66]. تهذيب الأحكام، ج 6، ص 113، ح 201، المزار الكبير، ص 514، ح 10، الإقبال، ج 3، ص 102، المصباح كفعمي، ص 649، بحار الأنوار، ج 101، ص 331، ح 2.

[67]. وسائل الشيعة، ج 10، ص 408 (ب 70)، و ص 414 (ب 72)، و ص 416 (ب 73).

[68]. ر. ك: همان، ج 3، ص 608، ح 6810.

[69]. ر. ك: همان، ح 6807.

[70]. ر. ك: همان، ج 15، ص 138، ح 3.

[71]. ر. ك: همان، ج 2، ص 742، ب 12.

[72]. ر. ك: همان، ج 10، ص 373، (ب 56).

[73]. ر. ك: همان، ج 10، ص 358 - 385 (باب 49 - 51 و 53 - 57 و 63).

[74]. ر. ك: همان، ج 10، ص 391 (ب 66).

[75]. ر. ك: همان، ج 5، ص 543، ح 11346.

[76]. ر. ك: همان، ج 8، ص 313 (ب 44).

[77]. ر. ك: همان، ج 17، ص 216، ح 3187.


منبع : پایگاه حماسه حسینی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ناگفته هایی از حقایق عاشورا
برچسب‌ها: ناگفته هایی از حقایق عاشورا

تاريخ : یک شنبه 24 / 11 / 1399 | 9:32 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.