برهان نظم برهان نظم از قدیمی ترین براهین اثبات وجود خداست. آدمیان از قدیم الایام با مشاهده پدیده های منظم و هماهنگ به این فکر می افتادند که این نظم و هماهنگی موجودات معلول چیست. آیا خود اجزاء با همکاری یکدیگر این نظم را پدید آورده اند یا این که ناظمی حکیم و با تدبیر، چنین ساختار منظمی را پدید آورده است. این برهان در فرهنگ غربی برای اثبات وجود خدا استفاده می شده ولی در میان فیلسوفان اسلامی این برهان نه برای اثبات وجود خدا بلکه برای اثبات اوصاف الهی استفاده شده است. کانت (از بزرگترین فیلسوفان غربی) معتقد است برهان نظم این شایستگی را دارد که همواره با احترام از آن نام برده شود. این برهان قدیمی ترین، روشن ترین و شهود متعارف آدمی و مناسب ترین برهان است. جهان آنچنان نظمی در برابر ما می گشاید که در برابرش حیران می شویم و زبان از توصیف این تعداد شگفتی های بسیار بزرگ عاجز است.(1) این استدلال بطور خلاصه چنین است: مقدمه دوم (کبری): هر منظمی دارای ناظم است. نتیجه: عالم دارای ناظم است. بیان تفصیلی این استدلال: مقدمه (2): موجودات فاقد علم(مثل موجودات طبیعی) نمی توانند به سوی غایت حرکت کنند مگر این که توسط موجود هوشمند دیگری هدایت شوند. نتیجه: پس موجود هوشمندی وجود دارد که همه موجودات طبیعی را به سوی غایتشان هدایت می کند که ما نام آن را خداوند می نامیم. «این حقیقت که موجودات طبیعی تقریباً به شیوهای واحد و هماهنگ برای رسیدن به بهترین نتیجه عمل میکنند این نکته را آشکار میسازد که رسیدن آنها به هدفشان نه از راه تصادف بلکه با طرح و تدبیر بوده است... بنابراین موجودی مدبر و حکیم وجود دارد که همه موجودات طبیعی را به سوی غایتشان هدایت میکند که آن را خداوند مینامیم.» (توماس اکویناس در لوییس پویمن 2000: 221)(2) در جهانی که ما زندگی می کنیم حوادث و فعالیت ها نشانگر نظمی طبیعی هستند که نمی تواند نتیجه تصادف باشد. فیلسوف بعد از مشاهده چنین نظمی در پی کشف منبع و منشاء آن بر می آید. به طور کلی می توان مجموعه منظم را چنین تعریف کرد: «پدید منظم پدیده ایست که اجزاء آن در کنار هم و در ارتباط با یکدیگر قرار گرفته باشند که در مجموع هدف مشخصی را تعقیب کند.» با توجه به این که موجودات طبیعی خود نمی توانند علت این نظم باشند پس نیاز به موجود دیگری است که جهان طبیعت را بر اساس چنین طرح و برنامه ای تنظیم کند. کسانی که از این برهان استفاده می کنند غالبا از کشفیات علم جدید برای تایید این برهان استفاده می کنند. به همین دلیل در آغاز مدرنیسم که علم با پیشرفت چشمگیری به پیش می رفت، در فرهنگ غربی این برهان از مقبولیت عام برخوردار شد. به نظر مدافعین این برهان هر یک از این پیشرفت ها نشانگر قدرت و خیر الهی در عالم طبیعت بود. برای مثال دانشمند معروف رابرت بویل می گوید: «وقتی با تلسکوپهای قوی به ستارگان و سیارات مینگرم و ... هنگامی که با میکروسکپهای دقیق، ساختار شگفتانگیز طبیعت را مشاهده میکنم و آن زمان که با چاقوی تشریح به مطالعه کتاب طبیعت میپردازم خود را با سراینده مزامیر همنوا میبینم و میگویم: خداوندا آثار تو چه متنوع و گوناگون است و تویی که با حکمت و تدبیرت همه را آفریدی.»(3) این برهان مبتنی بر 2 ادعاست: نخست این که ساختار جهان در کل یک ساختار منظم و هدفمند است و دوم این که چنین نظمی نمی تواند حاصل تصادف کور ذرات باشد(آنگونه که ماتریالیست ها معتقدند). برای فهم آسان تر مطلب یک ساعت را در نظر بگیرید. ساعت مجموعه منظمی از فلزات، عقربه ها و اجزاء دیگر است. اگر به کسی که یک ساعت در دست دارد گفته شود که ساعت مچی او چیزی بیش از نتیجه قوانین طبیعت نیست، بسیار تعجب خواهد کرد. شخص مورد نظر، با این که ممکن است هیچگاه ساخته شدن ساعت و یا حتی ساعت سازی را در طول عمرش ندیده باشد نمی تواند از این نتیجه گیری که "ساعت ساعت ساز دارد" چشم بپوشد. حتی این که گهگاهی ساعت به درستی کار نکند و وقت صحیح را نشان ندهد باز هم از اعتبار نتیجه گیری شخص بالا نمی کاهد. باز هم او معتقد است "ساعت ساعت ساز دارد". این که این شخص نسبت به نحوه کار ساعت هم بی اطلاع باشد موجب نمی شود تا او از ادعای خود دست بردارد. بیایید برای او تبیین دیگری از ساخت این ساعت ارائه کنیم. در تبیین قبلی گفتیم "ساعت ساعت ساز دارد" ولی حالا تلاش می کنیم تبیین دیگری از این مسئله ارائه مکنیم مثلا بگوییم ساعت او محصول ساعت قبلی است (و نه ساعت ساز) به عبارت دیگر، می توان گفت ساعت قبلی ساعت بعدی را می سازد و ساعت بعدی ننتیجه ساعت قبلی است. با بیان این مطلب ذهن ما متوجه ساخت ساعت قبلی می شود و می پرسد سازنده ساعت قبلی چیست. برای پاسخ به این ساعت پای ساعت دیگری را پیش می کشیم و ... اگر این سلسله را رو به عقب ادامه دهیم به هیچ جایی که محل توقف و آرامش ما باشد نمی رسیم و این سلسله تا بی نهایت ادامه خواهد داشت. اگر با عقب رفتن مشکلی از مشکلات ما حل می شد مشکلی نبود ولی ما با این سیر قهقرایی به هیچ نتیجه رضایت بخشی نمی رسیم. در اصطلاح فلاسفه و متکلمان این وضعیت را "تسلسل" می نامند. علاوه بر این که چنین تبیینی هیچ توضیحی در مورد نظم موجود در مجموعه ای به نام ساعت در اختیار ما نمی گذارد. در فرهنگ غرب تمثیل جهان به ساعت و خدا به ساعت ساز در اواخر قرن 16 توسط ویلیام پالی (1743-1805) مطرح شده است. او معتقد بود طبیعت همانند یک ساعت است و می گوید: اگر کسی که در یک جزیره دور افتاده زندگی می کند ساعتی را بیابد، این فرض را که این ساعت ساخته موجود هوشمندی است، را تصدیق می کند و می تواند با چشم خود به دنبال یک موجود هوشمند بگردد... و چون ما هیچ ناظم و طرّاحی را مشاهده نمی کنیم، باید ناظم و طرّاح نامرئی را در پشت این صحنه فرض کنیم.)(4) سوال: برهان نظم مبتنی بر نظم مجود در عالم طبیعت است و چنین نظمی توسط علم مورد تحقیق و بررسی قرار می گیرد. با این وجود، آیا نباید برهان نظم را یک برهان علمی بدانیم و نه فلسفی؟ آیا برای بدست آوردن برهان نظم به جای فیلسوف و متکلم نباید به سراغ دانشمند برویم؟ پاسخ در آیات و روایات اسلامی نیز اشاره های فراوانی به برهان نظم شده است که در اینجا به دو مورد از آنها اشاره میکنیم: قرآن کریم: «همانا در خلقت آسمان ها و زمین برای اهل ایمان آیات و ادله قدرت الهی پدیدار است. و در خلقت خود شما آدمیان و انواع بیشمار حیوان که در روی زمین پراکنده است هم آیات و براهین قدرت حق برای اهل یقین آشکار است»(5) امیرالمومنین: «کفی باتقان الصنع لها آی? و بمرکب الطبع علیها دلال? و بحدوث الفطر علیها قدم? و باحکام الصنع? لها عبر?» «در اتقان صنع، نشانه کافی بر خداوند است و در ترکیب طبیعت (اشیاء) دلیل کافی بر او وجود دارد و در حدوث خلقت برهان کافی بر قدیم بودن او و در استحکام صنع مخلوقات عبرتی است کافی برای شناخت او»(6) محمد علیزاده، دکترای فلسفه پینوشتها: 1- ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، تهران (امیرکبیر)، ص 685 2- Pojman, Louis. P. Philosophy of Religion, (Mayfield Publishing Company, 2000), p. 221 3- Emerton, Norma. “Arguments for the existence of God from nature and science,” 1994. P. 26 4- Pailin, David. Grounwork of philosophy, PP 169-171 5- سوره جاثیه، آیه 4-3 6- نهج البلاغه، خطبه 91، التوحید: 52/13 برای مطالعه بیشتر: عبدالله جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا (قم، اسراء، 1375) محمد محمدرضایی و دیگران، جستاری در کلام جدید، (تهران، سمت 1381) مرتضی مطهری، مجموعه آثار، (تهران، صدرا، 1372) ج1 جعفر سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام (قم، موسسه امام صادق(ع)) محسن غرویان، سیری در ادل? اثبات وجود خدا، (قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1373)اثبات وجود خدا با برهان نظم
برهان وجود خدا (2)
اشاره به برهان نظم در آیات و روایات اسلامی:
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: اثبات وجود خدا با برهان نظم برهان وجود خدا (2)
اولین راهی که اثبات می شود که خداوند متعال جسم و جسمانی نیست آن است که بدانیم خداوند متعال در معنا و در کمیت غیر قابل انقسام است. در حالی که هر جسمی در معنا و در کم، قابل انقسام است. پس معلوم می شود که خداوند غیرجسمانی است که قابلیت انقسام پس از اثبات وجود خداوند متعال یکی از مسائل مهم آن است که صفات حق تعالی را به درستی بشناسیم یکی از این صفات آن است که خداوند جسم نیست بلکه غیر جسمانی است. در این نوشتار به برخی از دلایل در اثبات غیرجسمانی بودن خداوند متعال می پردازیم. ابن سینا برای اثبات آن که خداوند متعال جسم نیست از دو راه وارد می شود. البته باید توجه داشت که او تأکید می کند که این دو راه اثبات حقیقی نیست چون خداوند جسم نیست و برای این مسئله تنها اشاره و تنبیه کافی است. در واقع وقتی برای چیزی اثبات حقیقی می آوریم که به هیچ وجه معلوم نباشد ولی این موضوع از جمله بدیهیات است و تنها با اشاره ای می توان بران رسید! اولین راهی که اثبات می شود که خداوند متعال جسم و جسمانی نیست آن است که بدانیم خداوند متعال در معنا و در کمیت غیر قابل انقسام است. در حالی که هر جسمی در معنا و در کم، قابل انقسام است. پس معلوم می شود که خداوند غیرجسمانی است که قابلیت انقسام ندارد. این که جسم قابل انقسام در کم و معناست کاملاً محرز و مسلّم است چرا که جسم از لحاظ معنا و ذات مرکب از اجزاء است و لذا قابلیت انقسام دارد. از نظر طبیعی نیز اثبات شده است که جسم مرکب از مولکول ها و اتمهاست که قابلیت انقسام در کمیت را دارا می باشند. اما در مورد این موضوع که خداوند قابلیت انقسام در معنا و کمیت را ندارد باید کمی توضیح دهیم: اگر خداوند قابلیت انقسام داشته باشد یعنی مرکب از اجزاء است و اگر خداوند را مرکب از اجزاء بدانیم لازم می آید که خداوند به اجزاء خود نیازمند باشد. در حالی که این با خدا بودن خدا در تضاد است که نیازمند به چیزی حتی اجزاء ذات خود باشد. از سوی دیگر اگر خدا مرکب از اجزاء باشد یعنی کسی او را مرکب از اجزاء نموده است و این در مورد خداوند محال دیگری است. بنابراین به طور کلی خداوند مرکب از اجزاء نیست و لذا قابلیت تقسیم شدن نیز ندارد چه در معنا چه در کمیت. بنابراین جسمانی نخواهد بود. زیرا همان طور که گفتیم انقسام پذیری از خواص اجسام و موجودات جسمانی است. یکی دیگر از راه هایی که می توان استدلال نمود که خداوند متعال نمی تواند جسم باشد آن است که بدانیم از نوع خداوند هم شکلی وجود ندارد و این دلیلی است بر غیرجسمانی بودن او! می گویید چگونه؟! لازم به توضیح است که جسم دو نوع است: یک جسم عنصری داریم و یک جسم فلکی. جسم عنصری همان جسم مادی فیزیکی هست که قابل تغییر و تبدل است اما جسم فلکی جسمی مثالی است! جسم مثالی به نوعی، جسمی غیر مادی است که البته قابل تغییر و تبدل هم نیست بلکه فقط شکل و اندازه به موجودات مثالی می دهد. اگر هم بخواهیم موجودات مثالی را توضیح دهیم، باید بگوییم موجودات مثالی موجوداتی میان مادی و مجرد محض هستند؛ یعنی موجودات نیم مادی نیم مجرّد که خودشان هم عواملی دارند که بماند! (علاقمندان می توانند برای تکمیل بحث موجودات مثالی و اطلاع بیشتر در این زمینه به کتب فلسفه اسلامی مراجعه نمایند.) خلاصه آن که جسم عنصری مادی دارای افراد است یعنی یک نوع است که دارای افراد است. مثلاً جسم سنگ که انواع و اقسام سنگ ها می شود افراد نوع سنگ بودن و همین طور در مورد سایر اجسام عنصری اما جسم فلکی نوع منحصر در فرد است و فقط یکی است. انواع و اقسام ندارد. این مطلب مقدمه بحث و حالا ادامه استدلال یا استدلال منطقی در ادامه!! خلاصه استدلال در این جا این است که هر جسمی حتماً جسمی دیگر از نوعش یافت می شود(چون همان طور که گفتیم اجسام عنصری انواع و اقسام دارند!) و هر چه جسمی دیگر از نوعش یافت بشود معلول است. بنابراین هر جسمی معلول است و لذا اگر خداوند متعال را جسم بدانیم او را معلول علتی دیگر دانسته ایم که در مورد خداوند محال است معلول موجود دیگری باشد بلکه خود او علت همه موجودات است! شاید این سوال مطرح باشد که چرا هر جسمی که از نوعش یافت بشود معلول است؟ یعنی قسمت دوم استدلال ما به چه دلیل است؟ باید گفت وقتی ذاتی دارای کثرت است نمی تواند کثرتش از ذات خودش باشد بلکه دیگری آن را به او داده است یعنی معلول علّتی غیر از خود است! در اینجا ذات جسم بودن متعدد است که این تعدد و کثرت از ذات و درون خودش نیست بلکه علّتی آن را به او داده است و لذا می گوییم جسمی که از نوعش یافت شود معلول است. این استدلال ها و براهینی که در این جا ذکر نمودیم تنها بخش بسیار کوچک و اندکی بود از کتاب پر محتوای ابن سینا به نام اشارات که در آن به مباحث فلسفی عمیق به خصوص در باره خداوند متعال پرداخته بود. هدف از بیان این استدلال ها به زبان ساده در این جا، آن بود که مخاطبان و دوستان عزیز کمی با نگاه امثال ابن سینا آشنا شوند که می کوشید با استدلال ها و براهین عمیق و قوی عقلی به بررسی موضوعی مهم چون «خداوند» بپردازد و از باب: آب دریا را اگر نتوان چشید/ پس به قدر قطره ای باید چشید خود را از ذکر آنها بی نیاز ندیدیم. ن . رادفر منبع: 1- اشارات و تنبیهات ابن سینا- نمط رابع 2- شرح اشارات ابن سینا از دکتر احمد بهشتی با عنوان هستی و علل آن. 3- شرح خواجه نصیر طوسی بر اشارات ابن سینا 4- محاکم- قطب الدین شیرازی
آیا خدا جسم است؟
خدا جسم نیست!
خدا در معنا و کمیت تقسیم نمی شود!
راه دیگر در غیر جسمانی بودن خدا!
انواع و اقسام جسم!
پایان سخن ...
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: آیا خدا جسم است؟
راههای بیشمار خداشناسی!
در مقاله پیشین
به بررسی براهین خداشناسی و مهمترین آنها یعنی برهان صد یقین پرداختیم. در این مقاله به بررسی برخی دیگر از براهین اثبات خداوند میپردازیم که از نظر فهم آنها آسانتر و سهلتر خواهد بود.
حرکت به سوی اثبات او!
در گذشتههای دور، ارسطو فیلسوف یونانی برای اثبات خداوند به برهانی توسل جست که بر همان حکمت نام دارد. ارسطو اثبات میکند که محرک نخستینی وجود دارد که حرکت را در عالم ایجاد کرده است.
آن محرک اولینی همان خدای ارسطوست! این محرک خودش غیر متحرک است و اگر نه مشکل دور یا تسلسل اجتناب ناپذیر خواهد بود. ارسطو در این برهان چند مقدمه را به عنوان اصل و مبنا میپذیرد:
1- حکمت یعنی حرکت به معنای ارسطویی که حرکت در کم و کیف وأین است. یعنی در اجسام و موجودات تغییر در کیست و کیفیت و مکانشان رخ میدهد که همان حرکت است.
2- هر متحرکی در حرکت خود به محرّک نیازمند است و نمیشود بدون آن حرکت کند.
3- بطلان دور و تسلسل
4- محرک و متحرک همواره همراه یکدیگر هستند.
بیان شهید مطهری در برهان حرکت
شهید مطهری درباره برهان حرکت ارسطو میفرمایند: «ارسطو خدا را به محرک اول تعبیر کرده است و برهان او بر اثبات خدا همین برهان محرک اول است... خلاصه حرف ارسطو این است که حرکت نیازمند محرک است و هر محرکی با خود متحرک است و یا نه. در صورت دوم که محرک غیر از متحرک است همان خداست و در غیر این صورت اگر محرک نیز متحرک باشد خود حرکت آن نیز از سوی محرکی است و همین طور تا جایی که برسیم به محرکی غیر متحرک که همان خدا و محرّک اول است.»
یکی دیگر از براهین شناخت خدا شناخت نفس است که ما را متوجه خداوند متعال میکند. در حدیث شریف نیز آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کسی که نفس خودش را بشناسد خداوند و پروردگارش را خواهد شناخت
طریق معرفت نفس
یکی دیگر از براهین شناخت خدا شناخت نفس است که ما را متوجه خداوند متعال میکند. در حدیث شریف نیز آمده است: من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر کسی که نفس خودش را بشناسد خداوند و پروردگارش را خواهد شناخت. ملاصدرا از حکمای اسلامی در باره این برهان می گوید: «از جمله طرق، طریق معرفت نفس است و علم به این که نفس ملکوتی است و دائماً در صراط تکامل و ترّقی و خروج از قوه و استعداد به حدّ کمال است. پس ناچار برای نفس مربّی و مکمّل وجود دارد که او را از قوه به فعل و از نقص به جانب کمال میکشاند. این موجود که مربّی و مکمّل نفس است ناچار باید عقل کامل بالفعل باشد والّا لازم میآید که معنی کمالی خود فاقد کمال و ناقص باشد. بنابراین آن مربّی نفس آدمی و مکمّل آن موجود کامل است که همان خداوند است. بنابراین نفس طریق است از طرق الهی که سالک راه حق را به سوی خدا سوق میدهد و دری بسیار بزرگ است که انسان از آن در، وارد خانه خدا میشود و سر به آستان او میسپارد.»
نظم، نظم تا ناظم!
یکی دیگر از براهین خداشناسی برهان نظم است. این برهان یکی از سادهترین براهین اثبات خداوند است که حتی کودکان نیز قادر به فهم و درک آن هستند. بر اساس این برهان عقل آدمی در هر نظم و انضباطی به دنبال کسی میگردد که آن را ترتیب و نظم داده است. نظم عالم و زندگی منظم و دقیق موجودات از گیاهان و حیوانات گرفته تا کهکشانها و همه عالم هستی خود گواه وجود ناظمی قدرتمند است که با حکمت و تدبیر عالم را اداره میکند که او همان خداوند متعال است.
این برهان را با دقیق شدن در احوال زندگی و جزئیات زیست و حیات سایر جانورانی به خوبی میتوان دریافت. چون از شواهد علمی و تجربی برای اثبات خداوند متعال در این برهان بهره جسته میشود، این برهان را برهانی علمی در خدا شناسی میدانند.
طریقه حدوث
یکی دیگر از براهین خداشناسی که برهانی کلامی است، برهان حدوث است. حدوث در مقابل قدیم قرار دارد و مقصود از آن دومی است که قبلاً نبوده و بعد پدیدار شده است. در مقابل قدیم موجودی است که همواره بوده و زمانی نیست که او نبوده باشد. این برهان به صورت زیر تقریر میشود:
عالم خالی از حرکت و سکون نیست و حرکت و سکون هر دو حادثند و هر چه خالی از حرکت و سکون و به طور کلی خالی از حوادث نیست، خودش حادث است. پس عالم حادث است . از سوی دیگر هر چیزی که حادث باشد نیازمند محدث است یعنی عامل و فاعلی که آن را به وجود آورد. پس عالم نیازمند محدث است. این محدث یعنی آن عاملی که عالم را به وجود آورده است. این برهان که برهان حدوث نامیده میشود را متکلمان اسلامی مطرح نمودهاند که البته اشکالاتی بدان وارد است کسا قصد نداریم در این نوشتار بدان بپردازیم. امّا علاقمندان میتوانند به کتب کلامی و فلسفی و به ویژه کشف المراد در شرح تجرید الاعتقاد از علامه حلّی مراجعه نمایند که به طور مبسوط به بررسی این برهان و موارد نقص آن پرداخته است.
راههای خداشناسی!
بر اساس آن چه گذشت باید دانست که راههای خداشناسی بسیار است و براهین متعددی در اثبات خداوند متعال وجود دارد. گفته شده است که فخر رازی یکی از متکلمان اسلامی براهین توحید را به هزار برهان رسانیده است و میگویند: الطوق الی الله بعدد أنفسی الخلائق؛ راههای خداشناسی به تعداد آدمها مختلف است. بنابراین باید دانست که برای اثبات وجود او راههای بسیاری وجود دارد اما برخی از راهها موثقتر و شریفتر و نورانیتر از بعضی دیگر است و قدم نهایی در این راه آن است که با عقل خدا را اثبات و با دل او را به جان پذیرفت!
ن.رادفر
فهرست منابع و مآخذ
1- الاسفار الاربعة- ملاصدرای شیرازی- ج6
2- حرکت و زمان- شهید مطهری
3- شرح منظومه سبزواری- تعلیقه میرزا مهدی آشتیانی
4- براهین اثبات خدا- آیت الله جوادی آملی
5- کشف المراد- علامه حلی (ره)
6- تجرید الاعتقاد- خواجه طوسی (ره)
7- هستی و علل آن- احمد بهشتی- شرح نمط چهارم الاشارات و التنبیهات بوعلی سینا
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: راههای بیشمار خداشناسی!
جوان و خداشناسی
كتاب «خداشناسی» نوشته آیتالله ابراهیم امینی از سوی موسسه بوستان كتاب به چاپ سوم رسید. اثر حاضر، خداشناسی را كه مهمترین اصل از اصول مهم حیاتی موحدان به حساب میآید را برای آشنایی جوانان به رشته تحریر درآورده است.
به گزارش ایبنا، این كتاب، نخستین اثر از مجموعه كتابهای عقیدتی «جوان و باورها» است كه نویسنده با سالها اندیشهورزی در منابع و متون دینی و ارتباط دائمی با جوان و تفكر در مسائل عقیدتی و تربیتی، آن را سامان داده است.
به عقده نویسنده، عمر انسان را به چهار دوره میتوان تقسیم كرد؛ كودكی، جوانی، میانسالی و سالخوردگی. در این میان، جوانی حساسترین و ارزشمندترین دورههاست چون كودك از جهت رشد جسمانی و روانی به حدی نرسیده كه توان مسوولیتپذیری را داشته باشد و از همین رو، مسوولیت اداره و پرورش او بر عهده پدر و مادر نهاده شده است.
ویژگیهای جوان را به این امور میتوان خلاصه كرد؛ سلامت بدن، توان جسمی، نشاط و حركت، هوش و حافظه قوی، فراغت و آرامش روانی، همت بلند، آرزوهای دراز، توان خلاقیت و ابتكار، صداقت و خیرخواهی، پاكی و صفای باطن. البته همه جوانان در برخورداری از ارزشهای مذكور یكسان نیستند، بلكه در بین آنها تفاوتهایی وجود دارد، ولی هر كس در دوران جوانی خود بیش از سایر ایام از این نعمتها برخوردار است.
پیامبر اكرم(ص) فرمود: «در قیامت، بنده خدا قدم از قدم بر نمیدارد جز این كه از او سوال میشود: عمرت را در چه راهی صرف كردی و جوانیات را چگونه به پایان رسانیدی؟
امیرالمومنین علی(ع) فرمود: «دو چیز است كه آدمی قدرشان را نمیداند جز كسی كه آنها را از دست داده است: جوانی و تندرستی». پیامبر اكرم(ص) فرمود: «در قیامت، بنده خدا قدم از قدم بر نمیدارد جز این كه از او سوال میشود: عمرت را در چه راهی صرف كردی و جوانیات را چگونه به پایان رسانیدی؟» همچنین پیامبر اكرم(ص) به ابوذر فرمود: «پنج چیز را قبل از پنج چیز قدر بشناس: جوانی را قبل از پیری، تندرستی را قبل از بیماری، غنا را قبل از فقر، فراغت را قبل از اشتغال و حیات را قبل از مرگ.»
آیتالله امینی در بخشی از پیشگفتار كتاب درباره اولویتها و ضرورتهای كاری جوانان مینویسد: «تحقیق و پژوهش در باورهای دینی برای جوانان و یافتن پاسخهای صحیح و قانع كننده، از هركار دیگری ضروریتر است؛ مخصوصا در این زمان كه عقاید دینی و حتی احكام آن، به وسیله دشمنان اسلام و یا ابزارهای پیشرفته اطلاعرسانی مورد هجمه جدی قرار گرفته از هرطرف اشكال تراشی و شبههافكنی میكنند.
جوان برای این بررسی و پژوهشها به راهنماییهای سنجیده و منابع قابل اعتمادی نیاز دارد كه مهمترین آنها از دیرباز، "كتاب" بوده است، خوشبختانه دانشوران مسلمان در بخشهای مختلف خداشناسی، نبوت عامه و خاصه، احكام و فلسفه احكام و امامت، كتابهای بسیار خوب و دقیقی نوشتهاند، ولی غالب آنها برای جوانان دشوار و گاه غیر قابل فهم است، چون برخی عربیاند و بعضی، زبان فلسفی و كلامی دارند و دستهای مفصل و طولانی هستند كه جوانان فرصت خواندن آنها را ندارند، و پارهای هم مطالب ضعیف و قابل خدشه دارند و ذهن جوانان را مشوش خواهد كرد.
برای حل این مشكل، بر آن شدم درباره عقاید و باورهای دینی، سلسله كتابهایی را در سطح متوسط و در خور فهم و فرصت جوانان به نگارش درآورم. كتابها در چند جلد با موضوعهای گوناگون تدوین شده است: جلد اول: خداشناسی، جلد دوم: معاد، جلد سوم: پیامبری و پیامبر اسلام (نبوت عامه و خاصه)، جلد چهارم: آشنایی با اسلام، جلد پنجم: آشنایی با وظایف و حقوق زن و جلد ششم: امامت و امامان.»
چاپ سوم كتاب «خداشناسی» در شمارگان 2000 نسخه، 180 صفحه و بهای 22000 ریال راهی بازار نشر شد.
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: جوان و خداشناسی
ضرورت شناخت خدا
انـسـان در برابر كسى كه به او نعمتى عطا كند، احساس خضوع مى كند و مى خواهد به گونه اى او را شـكـر و سپاس گوید. از این رو، چون درمى یابد كه كسى همه نعمت هاى دنیوى را به او داده ، عـلاقـه مـنـد مى شود كه او را بشناسد و در برابرش كرنش و سپاس خود را به او ابراز كـنـد. پـس بـرخوردارى از این گرایش ـ كه به گونه فطرى ، در همه انسان ها هست ـ همگان را به تلاش در راه شناخت منعم وامى دارد؛ زیرا پس از مرحله شناخت است كه امكان قدردانى و تشكر میسّر مى شود.
چرا باید به مباحث خداشناسى روى آوریم و در این باره تحقیق كنیم؟ اهمیت شناخت خدا در چیست ؟ چه ضرورتى ما را به تفكر در مبداء هستى بخش عالم وامى دارد؟
در پـاسـخ بـه پـرسـش هـاى بالا باید گفت كه عوامل زیر ما را به مطالعه درباره مبداء هستى وامى دارد:
ارضاى حسّ حقیقت جویى
از آن جـا كـه هـر انـسـان خـردمـنـدى بـنـیـان جـهـان را بـر پـایـه قـانـون عـلت و مـعـلول مـى دانـد، ایـن پـرسـش بـنیادین ، همواره در پیش روى اوست كه اگر پدید آمدن هر چیزى عـلتـى دارد، پـدید آمدن مجموع این جهان معلول چیست و چه كسى مجموعه هستى را آفریده و بدین گـونـه نـظـم و سامان بخشیده و به تدبیر آن پرداخته است ؟ پاسخ به این پرسش مهم در حقیقت، پاسخ به حسّ حقیقت جویى انسان و ارضاى آن است . پس ، انـسـان بـا ورود بـه مـبـاحـث مـبداءشناسى ، به سیراب ساختن عطش حقیقت جویى روح خویش مى پردازد و آن را به كمال شایسته اش مى رساند.
امام صادق (علیه السلام) در این باره مى فرمایند: چـقـدر زشـت اسـت كـه از عـمـر انسانى هفتاد یا هشتاد سال بگذرد و در ملك الهى زندگى كند و از نـعـمـت هـایـش بـهـره مند شود، امّا خدا را آن گونه كه سزاوار شناخت اوست نشناسد. بى گمان ، برترین و واجب ترین وظیفه انسان ، شناخت پروردگار و اقرار به عبودیت اوست
لزوم شكر منعم
انـسـان در برابر كسى كه به او نعمتى عطا كند، احساس خضوع مى كند و مى خواهد به گونه اى او را شـكـر و سپاس گوید. از این رو، چون درمى یابد كه كسى همه نعمت هاى دنیوى را به او داده ، عـلاقـه مـنـد مى شود كه او را بشناسد و در برابرش كرنش و سپاس خود را به او ابراز كـنـد. پـس بـرخوردارى از این گرایش ـ كه به گونه فطرى ، در همه انسان ها هست ـ همگان را به تلاش در راه شناخت منعم وامى دارد؛ زیرا پس از مرحله شناخت است كه امكان قدردانى و تشكر میسّر مى شود.
امام صادق (علیه السلام) در این باره مى فرمایند:
چـقـدر زشـت اسـت كـه از عـمـر انسانى هفتاد یا هشتاد سال بگذرد و در ملك الهى زندگى كند و از نـعـمـت هـایـش بـهـره مند شود، امّا خدا را آن گونه كه سزاوار شناخت اوست نشناسد. بى گمان ، برترین و واجب ترین وظیفه انسان ، شناخت پروردگار و اقرار به عبودیت اوست . (بحارالانوار، علامه مجلسى ، ج 4)
حس حقیقت جوئی و شکر منعم و جلب منفعت ودفع ضرر ،انسان را تا مرحله شناخت اجمالى به پیش مى برند و شناخت تفصیلى خداوند به عنصرى دیگر نیازمند است و آن ، محبّت و عشق به اوست كه البته آن هم با توجه به همین سه عامل و عمل به مقتضاى آنها در انسان ها به وجود مى آید
جلب منفعت و دفع ضرر محتمل
هر موجود با شعورى ، در پى جلب منفعت و دفع ضرر از خود است . وجود این گرایش در انسان هـا از یـك سـو، آنـان را وامـى دارد كـه بـه كار و تلاش بپردازند و از سوى دیگر، براى دفع ضررهاى احتمالى چاره اى بیندیشند و راه هاى ضرر را مسدود سازند.
بـا دقـت در گـذشـته تاریخ و زمان حال ، آشكار مى شود كه همیشه رهبرانى الهى بوده اند كه انـسـان هـا را بـه سـوى ایـمان به مبداء فراخوانده و تذكر داده اند كه در صورت شناخت خدا و ایـمـان بـه او، بـه رسـتـگـارى و خوشبختى مى رسند و در غیر این صورت ، به سیاه بختى و عـذابـى سـخـت دچـار مـى شوند. به همین علت ، براى هر انسان صلاح اندیشى آشكار مى شود كه بـایـد در ایـن بـاره تحقیق كند تا در اثر غفلت و بى توجهى ، این سود عظیم را از دست ندهد و گـرفـتـار عـذاب دنـیـا و آخـرت نـگـردد. در ایـن گـونـه مـوارد بـسـیـار مـهـم ، حـتـى احـتـمال وجود ضرر نیز ـ به دلیل بزرگى اش ـ كافى است كه انسان را به تلاش و كوشش وادارد.
چکیده..
باید توجه داشت كه حس حقیقت جوئی و شکر منعم و جلب منفعت ودفع ضرر ،انسان را تا مرحله شناخت اجمالى به پیش مى برند و شناخت تفصیلى خداوند به عنصرى دیگر نیازمند است و آن ، محبّت و عشق به اوست كه البته آن هم با توجه به همین سه عامل و عمل به مقتضاى آنها در انسان ها به وجود مى آید.
فرآوری: آمنه اسفندیاری
منابع:
یكصد درس از زندگانی امام علی علیه السلام ـ پژوهشکده تحقیقات اسلامی
سایت: مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: ضرورت شناخت خدا
خداشناسى، هدف خلقت
ارزش هـر دانـشى به موضوع آن است و چون ذات حق ، برترین موضوع است و هیچ چیز را با او نمى توان مقایسه كرد، خداشناسى ، ارزشمندترین و برترین دانشى است كه بشر بدان دست مى یابد.
درباره شناخت خداوند، در آیات و روایات بسیار سخن گفته شده است كه در این جا به برخى از آنها اشاره مى كنیم .
خداشناسى ، هدف خلقت
یـكى از اهداف آفرینش جهان ، آگاه ساختن انسان از دانش و توانایى خداوند و معرفت یافتن به ذات و صفات اوست و این بیانگر گوشه اى از ارزش بسیار شناخت خداوند است . قرآن كریم مى فرماید:
((اَللّهُ الَّذى خـَلَقَ سـَبـْعَ سـَمـواتٍ وَ مِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ وَ اَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْماً)) (طلاق (65)، آیه 12)
خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن را. فرمان او پیوسته در میان آن ها نازل مى شود. این براى آن است كه بدانید خداوند بر همه چیز تواناست و این كه علم او بر همه چیز احاطه دارد.
فطرت برگونه اى خاص از خلقت دلالت دارد كه با ویژگى هایى همراه است . این ویژگى ها اكـتـسابى نیستند و براى برخوردارى از آن ها نیازى به تعلیم و تعلم نیست و دیگر آن كه در هـمـه انـسـان هـا یـافـت مـى شـونـد و اگـر در بعضی انسانها بـه ظـهـور نـرسـیده، بـه دلیل موانعى است كه بر سر راه آن ها بوده است
شناخت خدا، معیار فضیلت
بـسـیـارى از جـوامـع بشرى ، در گذشته و امروز، اسیر تعصب هاى قومى و افكار جاهلى بوده و آنـچـه در مـیان آنان معیارهاى برترى افراد بر یكدیگر به شمار مى رفته ، ارزش هاى مادّى ـ هـمـانـنـد ثـروت ، نـژاد، زبـان ، رنـگ پـوسـت و قـومـیّت ـ بوده است . امّا در آیین اسلام ارزش ها دگـرگـون شـده و نـظـامـى بـراسـاس كـرامـت انـسـانـى و فضایل معنوى بنا گردیده است . از این رو، شناخت خداوند، از یك سو برترین معیار فضیلت مۆ منان بر یكدیگر است و از سویى دیگر درجات قرب آنان در پیشگاه الهى نیز متناسب با درجات معرفت آنان است . قرآن كریم مى فرماید:
((یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ)) (مجادله (58)، آیه 11)
خـداونـد [رتـبـه ] كسانى از شما را كه گرویده اند و كسانى را كه دانشمندند [برحسب ]درجات بلند گرداند.
خداشناسى ، برترین دانش
ارزش هـر دانـشى به موضوع آن است و چون ذات حق ، برترین موضوع است و هیچ چیز را با او نمى توان مقایسه كرد، خداشناسى ،ا رزشمندتارین و برترین دانشى است كه بشر بدان دست مى یابد.
از پیامبر اكرم (صلی الله علیه وآله و سلم) نقل است كه فرمودند:
((لَیـْسَ شَىْءٌ اِلاّ وَ لَهُ شَىْءٌ یَعْدِلُهُ اِلا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فَاِنَّهُ لا یَعْدِلُهُ شَىْءٌ وَ لا اِلهَ اِلا اللّهُ فَاِنَّهُ لا یَعْدِلُها شَىْءٌ)) (ثواب الاعمال ، شیخ صدوق ، ص 17.)
هر چیز، برابرى دارد مگر خداوند عزوجلّ كه هیچ چیز با او برابر نیست و [همچنین ]لا اله الا اللّه كه هیچ چیز با آن برابرى نمى كند.
روشـن اسـت كـه مـراد از ((لا اله الا اللّه )) اقـرار بـه وحـدانیت خدا است كه از روى شناخت باشد.
همچنین ، امام صادق (علیه السلام) مى فرمایند:
اگر مردم مى دانستند كه چه ارزشى در شناخت خداى عزّوجلّ هست ، هرگز به متاع دنیا و نعمت هاى آن ، كه خداوند دشمنانش را از آن ها بهره مند ساخته است ، چشم نمى دوختند و دنیا در نظرشان از آنچه بر آن پاى مى گذارند، بى ارزش تر مى نمود و از نعمت معرفت خداوند عزّوجلّ برخوردار مـى شـدنـد و از آن لذت مـى بـردند؛ همچون لذت كسى كه در باغ هاى بهشتى همراه با اولیاى الهى به سر مى برد. (الكافى ، شیخ كلینى ، ج 8، ص 247.)
خداشناسى فطرى
((فـطـرت ))، كـه در زبـان فـارسـى بـا واژه ((سـرشـت )) بـرابـر اسـت ، در اصـل از ریـشـه ((فـَطـَرَ)) بـه مـعـناى خلقت و ابداع (آفرینش بدون سابقه ) است . بنابراین ، فطرت برگونه اى خاص از خلقت دلالت دارد كه با ویژگى هایى همراه است . این ویژگى ها اكـتـسابى نیستند و براى برخوردارى از آن ها نیازى به تعلیم و تعلم نیست و دیگر آن كه در هـمـه انـسـان هـا یـافـت مـى شـونـد و اگـر در بعضی انسانها بـه ظـهـور نـرسـیده، بـه دلیل موانعى است كه بر سر راه آن ها بوده است.
فـطـرت انـسـان داراى دو جـنـبـه اسـت : یـكـى شـناخت (بینش ) و دیگرى ، خواسته ها(گرایش ها). فـطـرت انـسـانى درباره خداوند به هر دو جنبه بازمى گردد و از این رو، انسان داراى فطرت خداپرستى و خداشناسى است .
فطرت خداپرستى
گـاهـى مـى گـویـنـد كـه ((خـداجـویـى )) و ((خداپرستى )) فطرى است ؛ به این معنا كه یكى از گـرایش هاى انسان ، توجه به خدا و جست و جوى اوست . گواه بر این حقیقت آن است كه انسان ها در طـول تـاریـخ ، هـمـواره در جـسـت و جـوى خـدا بـوده انـد و اخـتـلاف هاى نژادى ، جغرافیایى و فـرهـنـگـى نیز او را از این جست و جو بازنداشته اند. گرچه همیشه كسانى خواسته اند او را از گـرایـش بـه جـهـان غـیب و كرنش در برابر خداوند بازدارند، اما در این راه موفق نبوده و شكست خـورده انـد. جـامعه شناسان نیز در تحقیقات خود، به این نتیجه رسیده اند كه زندگى بشر در طول تاریخ ، همواره با دین و اعتقاد به خدا همراه بوده است .
((پـرسـتـش )) به معناى خضوع ، عبودیت و اظهار عجز و نیاز به پیشگاه خداوند است . انسان با فـطـرت خود درمى یابد كه این جهان بى كران ، بدون تكیه بر وجودى بى نیاز، سامان نمى یـابـد و ایـن وجـود، تـوانـا و دانـاست تا از نیازهاى جهان آگاه باشد و آن ها را برآورده سازد. البـتـه ، گـاهی انـسـان در شـنـاخـت ایـن وجـود، بـه بـیـراهـه مى رود و گمراه مى شود و آنچه را شایستگى خدایى ندارد، مى پرستد و به اشتباه خدا مى پندارد.
خلاصه..
یـكى از اهداف آفرینش جهان ، آگاه ساختن انسان از دانش و توانایى خداوند و کسب این معرفت است . این شناخت ارزشمندتارین و برترین دانشى است كه بشر بدان دست مى یابد. خداوند بخشی از ابزار این شناخت را از ابتدای خلقت به بشر داده که همان فطرت است .
موضوعات مرتبط: اعقاید شناسی
برچسبها: خداشناسى هدف خلقت
موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسبها: پس این چی؟!(مجموعه تصاویر برای لحظه ای تامل)
ﭼﻘـﺪر ﺍﺷﺘـﺒﺎﻩ ﻣﻴـﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻴـﮕﻦ :ﻣـَـﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻗﺪ ﺑﻠـﻨﺪ ﺑﺎﺷﻪ ،ﭼﺸـﻢُ ﺍﺑﺮﻭ ﻣﺸـﮑﻲ ﺑﺎﺷﻪ ،ﺗﻪ ﺭﻳـﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ...ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻴـﮕﻢ :ﻣـَـﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻭﺟــﻮﺩِ ﻫﻤـﻪ ﻱ ﻏــﺮﻭﺭﺵ ، ﻣﻬـﺮﺑﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎ ﻭﺟــﻮﺩِ ﻫﻤـﻪ ﻱ ﻟﺠـﺒﺎﺯﻳﺎﺵ ، ﻭﻓـﺎﺩﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎ ﻭﺟــﻮﺩِ ﻫﻤـﻪ ﻱ ﺧﺴـﺘﮕﻴﺎﺵ ، ﺻﺒـﻮﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎ ﻭﺟــﻮﺩِ ﻫﻤـﻪ ﻱ ﺳﺨـﺘﻴﺎﺵ ، ﻋﺎﺷـﻖ ﺑﺎﺷﻪ ﻣـَـﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻣـُـﺤﮑﻢ ﺑﺎﺷﻪ ... ﺑﺎﻳﺪ " ﺗﮑــــﻴــﻪ
ﮔﺎﻩ " ﺑﺎﺷﻪ ...
ايده جالب براي كمك به نيازمندان ...
به بقالی ها و سوپرمارکت های محل های فقیر نشین برید و از مغازه دار بخواهید دفتر بدهی های مشتریان رو بهتون نشون بده. بدون شک زنان بیوه و فقیرانی را خواهید یافت که اجناس و مایحتاجشون رو به صورت نسیه می خرند .و صبر می کنند تا حقوقشون رو دریافت کنند
و یا اینکه از جایی بهشون کمک برسه ،خواهید دید حجم بدهی هاشون در دیدگاه شما بسیار کم خواهد بود ولی برای آنان بار سنگینی در زندگیشان هست .بدهی هایی که قادر هستید رو بپردازید ،حتی اگر توانستید بخشی از اون رو پرداخت کنید .
هر ماه این کار رو در مغازه های مختلف تکرار کنید تا این خیرات شامل تعداد زیادی از خانواده ها شود .اگر حتی قادر به این کار نیستید این ایده و فکر رو به دیگران بگوییدشاید دیگری آن را عملی کند.
انشاء الله شما نیز از اجر و ثواب آن بهره خواهید برد.
به کوچه ای رسیدم ،که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که این مسیر بن بسته!به حرفش گوش ندادم و رفتم.
کوچه بن بست بود..پشیمان شدم و برگشتم اما وقتی به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم!!!
دنیا خیلی زیباتر خواهد شد اگر بیاموزیم:
دروغ نگوییم،
تهمت نزنیم،
مؤدب باشیم،
صادق باشیم،
انتقاد پذیر باشیم،
دیگران را آزار ندهیم،
وجدان داشته باشیم،
از کسی بت نسازیم،
نظافت را رعایت کنیم،
از قدرت سوء استفاده نکنیم،
پشت سر کسی غیبت نکنیم،
به عقاید همدیگر احترام بگذاریم،
مسؤلیت اشتباهاتمان را بپذیریم،
به قومیت و ملیت کسی توهین نکنیم،
به ناموس دیگران چشم نداشته باشیم و
در مورد دیگران قضاوت و پیش داوری نکنیم.
مهربانی ساده است؛ ساده تر از آنچه فکرش را بکنی !..
کافی است ، به خودت ایمان داشته باشی ، به معجزه مهر !...
کافی است ، به دستهایت فرمان دهی تا به جای تنبیه ،
آرام بر سر کودک سرکش کشیده شوند ، و موهایش را قلقلک دهند .
کافی است ، به چشم هایت بیاموزی که چشم آیینه روح است ..
و عشق و مهربانی را ، می توان با نگاه در تمام عالم پراکند .
کافی است ، به دلت یادآوری کنی همیشه دل هایی هستند ..
که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارند .
کافی است ، به گوشهایت یاد دهی که می توانند سنگ صبور باشند ،
حتی اگر صبوری ، سنگین شان کند !.
کافی است ، یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیست .
باید زندگی کرد ..
" و زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست . "
موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسبها: ناگفته های زندگی
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد.
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی…
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
شادی را به دیگران هدیه دهید...
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید.
همه اینکارو انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند.
همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد.
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند.
دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست.
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است، شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید.
تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟
تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟
تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین،
انبار کنید؟
درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟
دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی!
باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی، تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه.
باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی به زندگیت وارد بشه.
قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه.
تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری، نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری.
خوبیها باید در چرخش باشن ....
کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن.
هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ...
میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه.
این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن ....
به جای نگهداشتن ...
وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ، احتمال تنگدستی رو ....
فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ...
با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرستی :
که به فردا اعتماد نداری ...
و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی
به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری
برقص : چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند
عشق بورز : چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای
بخوان : چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود
زندگی کن : چنانکه گویی بهشت روی زمین است
خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان و بگذار نور به زندگیت وارد بشود .
از تـمام زنـدگیتـان لـذت بـبـرید !
لذت بردن از زندگی با پول راحت تر است اما برای لذت بردن اگرچه پول لازم است اما کافی نیست. حتی برخی پا را فراتر گذاشته اند و معتقدند برای لذت بردن از زندگی حتی پول هم لازم نیست. اگر کمی و فقط کمی بخواهیم از زندگی لذت ببریم و نگاهمان را کمی بهتر کنیم بسیاری از لذتها نه وقت زیادی میخواهد و نه پول زیادی. پس منتظر تغییرات زیاد در یک روزی که معلوم نیست کی باشد نباشیم... در کوچکترین اتفاقات عظیمترین تجارب بشر نهفته است. باور کنید... در این یادداشت شما را با چند روش ارزان برای لذت بردن از زندگی آشنا می کنیم:
- بخندید: بزرگی گفته است، "هدر رفته ترین روز، روزی است که در آن نخندیده باشید". واقعاً درست است. هیچوقت نباید آنقدر سرتان مشغول باشد که وقت برای خندیدن نداشته باشید یا آنقدر فرد جدی باشید که لبخند نزنید. درعوض، دور و بر خود را با آدم های شوخ و بامزه پر کنید تا همیشه خنده بر لبانتان باشد.
-تحسین زیبایی: هر روز ما به اشکال و مدل های مختلف با زیبایی روبه رو می شویم. واقعاً جای خجالت است که خیلی از آدم ها آنقدر به این زیبایی ها عادت می کنند که دیگر به تحسین آن نمی پردازند. توصیه ما این است که به آدم ها، گیاهان، اسباب و اثاثیه اطرافتان، ساختمان ها و ... دوباره نگاهی بیندازید و برای تحسین آن لحظه ای زمان بگذارید.
- حال یک دوست قدیمی را بپرسید: امتحانش ضرر ندارد. الان، همین الان تلفن را بردارید و به یک دوست قدیمی زنگ بزنید. به این ترتیب هر دوی شما از یک لذت ارزان زندگی لذت خواهید برد.
- هدیه های قدیمی و یادگاری ها: هدیه های قدیمی که گرفته اید نگاه کنید، عکس های خاطره انگیز هم بد نیست. یاد آوری روزهای خوش هم زیباست . از قدیم گفته اند وصف العیش نصف العیش.
آشپزی کنید: آشپزی کردن یکی از راه هایی است که به آرامش و لذت می انجامد. اگر برای کسانی که دوستشان دارید آشپزی کنید، لذتتان را دو برابر خواهد کرد.
- با مشکلات شوخی کنید: مشکلات زندگی تمامی ندارد پس اگر با آنها شوخی کنید شادی هایتان هم تمامی نخواهد داشت . البته فراموش نکنید منظور از شوخی این نیست که خودتان را سرکوب کنید و به باد تمسخر بگیرید.
- از درخت بالا بروید اگر نبود جوی آب هم هست بر روی لبه جوی راه بروید: می خندید باور کنید لذت بخش است. اگر شک دارید امتحان کنید.
- از داشته هایتان استفاده کنید: یکی از عادت های بد برخی از ما این است که بهترین لباس ها، غذاها، تفریحات، پول ها و حتی احساساتمان را برای روز مبادا نگه می داریم. زیاد بگو دوستت دارم. از آنچه در اختیار داری استفاده کن و آن را برای روز مبادا ذخیره نکن.
- به خودتان جایزه بدهید: چرا به خودتان جایزه نمی دهید! طی یک روز عادی همه ما مطمئنا موفقیت های کوچکی به دست می آوریم. شاید بالاخره موفق شده باشید با یک مشتری سرسخت برخورد کنید، یک فروش کرده باشید، یا کسی در کارتان تحسینتان کرده باشد. البته اینها موفقیت هایی نیست که ارزش ندارد برایش مهمانی بگیرید اما چرا نباید لحظه ای را برای جشن گرفتن این موفقیت های کوچک خود اختصاص دهید؟ این تجربه را با کس دیگری درمیان بگذارید، با یک ناهار خوشمزه به خودتان پاداش بدهید و یا این که با یک شاخه گل، یک بستنی خوشمزه، یک لباس مخصوص خانه ارزان و شیک، یک بسته پفک، پاستیل و .... از خودتان قدردانی کنید.-
- تشکر کنید: هر روز افراد زیادی به ما محبت می کنند. قدر دانی و تشکر از آنها نه تنها خستگی را از تن ایشان به در می کند باعث لذت و شادی خود شما هم می شود.
- موقع پیاده شدن از تاکسی از راننده تشکر کنید.
- از همکارتان به خاطر همکاری و همراهی تشکر کنید.
- از رئیستان بابت کار خوبی که برایتان انجام داده تشکر کنید.
- از مادر یا همسرتان به خاطر غذای خوشمزه تشکر کنید.
- از خدا تشکر کنید.
- دیدن فیلم و خواندن رمان های جذاب،شعر خواندن را هم امتحان کنید: این تفریحی است که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. تفریحی که ثروتمندان و فقرا در آن شریک اند. اما هر کدام به وسع و سطح سواد و درک هنری خودشان.
- به پارک و دل طبیعت بروید: طبیعت مسکنی بسیار قوی برای استرس و فشارهای زندگی مدرن است. خوردن ناهار در پارک، سر زدن به گلخانه ها یا تماشای غروب خورشید چند ایده ساده برای لذت بردن از طبیعت است.
یکی از بهترین سرگرمی های روزهای گرم سال این است که شام را بردارید و به همراه اعضای خانواده به نزدیک ترین پارک محل بروید.
- با بچه ها رفاقت کنید: دوستی با بچه ها کودک درونتان را هر چند در خواب عمیق باشد بیدار می کند و به یادتان می آورد که وقتی نوزاد بودید روزی 300 بار می خندیدید اما این روز ها هفته ای یک لبخند می زنید!
- به دیگران کمک کنید: هر کاری از دستتان بر می آید برای اطرافیانتان انجام دهید. لازم نیست پول خرج کنید شنیدن درد دل یک دوست، همکار و یا همسفر اتوبوس، حمل کردن خرید های یک فرد مسن و .... هرچه از دستتان برمی آید. لذت کمک کردن به دیگران را ازخودتان نگیرید.
- محیط اطرافتان را مرتب کنید: اگر بیرون خود را مرتب کنید درونتان هم مرتب می شود. اتاق، محل کار، راه پله های ساختمان، کوچه و ماشینتان را تمیز کنید و بعد از اتمام کار از تمیزی لذت ببرید.
- به صبحها و شبهایتان، دوباره فکر کنید: آیا روزهایتان همیشه در عجله برای بیرون زدن از خانه است؟ آیا شب ها فقط تلویزیون را خاموش می کنید و به رختخواب می روید؟ تنظیم یک برنامه برای روزها و شب ها بسیار فایده بخش است. مثلاً صبحها تنظیم کنید که یک ساعت زودتر بیدار شوید و آن زمان را برای کار کردن روی خودتان بگذرانید، مثلاً کتاب خواندن، چیز نوشتن یا ورزش کردن. شب ها هم قبل از رفتن به رختخواب زمانی را به این فکر کنید که روزتان را چگونه گذراندید .
ببائيم جهان يك را تغير بدهيم ...
مردی در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم می کند .نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را ، به این حیوان نجس میدهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت :
از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست ..
این سگ نه خانه دارد،نه غذا دارد،هیچکس را ندارد
اگر من کمکش نکنم میمیرد
مرد گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد
آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
" کاری که من برای این سگ میکنم ، تمام جهانش را تغییر می دهد !! "
موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسبها: ناگفته های زندگی
@@@ ناگفته های زندگی @@@
داشته های هر ملتی ، به اندازه بزرگی افکار مردمان شان است
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها ...
با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان !
روزگاری مرید ومرشدی خردمند در سفر بودند. در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند وتا آمدند راهی پیدا کنند شب فرا رسید. نا گهان از دور نوری دیدند وبا شتاب سمت آن رفتند. دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.آن ها آن شب را مهمان او شدند. واو نیز از شیر تنها بزی که داشت به آن ها داد تا گرسنگی راه بدر کنند. روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند. در مسیر، مرید همواره در فکرآن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند،تا این که به مرشد خود قضیه را گفت.مرشد فرزانه پس از اندکی تامل پاسخ داد:"اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش! مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت وبرگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت واز آن جا دور شد.... سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بجه هایش چه آمد
روزی از روزها مرید ومرشد قصه ما وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آن ها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.صاحب قصر زنی بود با لباس های بسیار مجلل و خدم و حشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد، و دستور داد به آن ها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت فراهم کنند. پس از استرا حت آن ها نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند. زن نیز چون آن ها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:
سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم. یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم. ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد ودیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود. پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که پی به راز مسئله برده بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود....
نتیجه:
هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است،و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم
یکی از استادهای دانشگاه تعریف میکرد
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم
سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروههای پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد
دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری مینشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه
گفتم نمیدونم کیو میگی؟
گفت همون پسر خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم
بازم نفهمیدم منظورش کی بود
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینهاین بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر
آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگیهای منفی و نقصها چشمپوشی کنه… چقدر خوبه مثبت دیدن یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم چقدر عالی میشه اگه ویژگیهای مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقصهاشون چشمپوشی کنیم .
اسباب و اثاثیه برای منزل خریده بودم که برای حملش باید کارگر میگرفتم. با تا دو کارگر صحبت کردم، اولش گفتن 40 هزار تومن هزینه اش میشه ولی با 30 هزار تومن به توافق رسیدیم.
در هوای گرم خردادماه وسائل را بردیم طبقه بالا و داخل خانه گذاشتیم. وقتی آمدیم پایین سه اسکناس 10 هزار تومنی دادم به یک کدامشان، 10 هزار تومن را برای خودش برداشت و بقیه را به رفیقش داد.
نزدیکش رفتم و پرسیدم مگر با هم شریک نیستید؟ گفت چرا ولی رفیقم عیالواره و خرجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دست کردم جیبم و 10 هزار تومن دیگه هم بهش دادم.
تشکر کرد و دوباره 5 هزار تومن به رفیقش داد و رفتند. متحیرانه با خودم فکر میکردم که هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار باشم، نه من و نه خیلی از اطرافیانم که ادعای تحصیلات و فرهنگ داشتیم...
موضوعات مرتبط: ناگفته های زندگی
برچسبها: ناگفته های زندگی
قال رسول الله صلي الله عليه و آله: السّعيد من سعد في بطن أمّه و الشّقيّ من شقي في بطن أمّه. خوشبخت كسى است كه در شكم مادرش خوشبخت شده و بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شده است. [ نهج الفصاحة ، صفحه: ۵۳۰] اين روايت، بخشي از عوامل خوشبختي و بدبختي را قبل از تولد مي داند يعني بخشي از خوشبختي انسان در رحم مادر شكل مي گيرد و بخشي از شقي شدن فرزند نيز در رحم مادر پس والدين خصوصا مادر ، بايد در اين دوران مراقبات ويژه اي مخصوصا در رابطه با غذا خوردن داشته باشند پيشنهاد ما اين است كه حتما حتما كتاب “ريحانه بهشتي يا فرزند صالح “ اثر خانم سیما میخبر،كه باهمکاری جمعی از خواهران حوزه علمیه جمع آوري شده و شامل برنامه هاي اخلاقی ، عبادی ، پزشکی و تغذیه اي از قبل بارداری تا پایان شیردهی است ؛ را مطالعه بفرماييد به یك بزرگی گفتند بچه ی شما بی ادب است. گفت: چه كرده است؟ گفتند: سقایی مشك آبی روی دوشش بود و می رفت، بچه ی شما یك سوزن به مشك آب فرو كرد و این آب هایش خالی شد. آن بزرگ : خیلی ناراحت شد، رفت به همسرش گفت، همسر شروع كرد به منقلب شدن و گفت: باید اینطور باشد، گفت: چرا؟ گفت: من وقتی حامله بودم، از كنار درخت اناری گذشتم، انار مردم بود. دهنم پر آب شد، یك سوزن در انار فرو كردم و از این سوراخ آب انار را خوردم. آن آب انار خلافی كه خوردم، باید. . . من سوزن به انار زدم، باید بچه ام به مشك سوزن بزند [حجت ااسلام قرائتي در برنامه درسهايي از قرآن ۰۴/ ۰۷/ ۸۷]
روز ۲۲ بهمن که امام فرمان دادند مردم در خیابانها بریزند چون ما مملکت نظامی نداریم این جریان را به مرحوم آیت الله طالقانی اطلاع دادند. در آنجا من در خدمت ایشان بودم . آیت الله طالقانی از منزلشان به امام در مدرسه علوی تلفن زد و مدت یک ساعت یا نیم ساعت با امام صحبت کردند. برادران بیرون از اتاق بودند. فقط می دیدند آیت الله طالقانی مرتب به امام عرض می کنند آقا شما ایران نبودید، این نظام پلید است، به صغیر و کبیر ما رحم نمی کند، شما حکمتان را پس بگیرید. و مرتب شروع کردند از پلیدی و ددمنشی نظام گفتن تا شاید بتوانند موضع امام را تغییر بدهند، تا ایشان این فرمانی را که راجع به ریختن مردم به خیابانها داده اند پس بگیرند. برادران یک مرتبه متوجه شدند آقای طالقانی گوشی را زمین گذاشته و به حالت متأثر رفت و در گوشه اتاق نشست. برادران که این گونه دیدند بعد از لحظاتی خدمت ایشان رفتند. ابتدا این تصور پیش آمد که امام به ایشان پرخاش کرده اند که شما چرا دخالت می کنید و از این چیزها. لذا وقتی به مرحوم آیت الله طالقانی اصرار کردند که جریان چه بود؟ ایشان گفتند: هر چه به امام عرض کردم حرف مرا رد کردند و وقتی دیدند من قانع نمی شوم فرمودند:«آقای طالقانی، شاید این حکم از طرف امام زمان باشد» این را که از امام شنیدم دست من لرزید و با امام خداحافظی کردم چون دیگر قادر نبودم که حتی پاسخ امام را بدهم. ] برداشتهایی از سیره امام خمینی(ره) ؛ ج ۳، ص ۱۵۸ [
مثال ۱: با بچه بازي نمي كنيم ؛ وقتي شلوغ كرد ، بازي مي كنيم ؛ حال بچه چه ياد مي گيرد؟ “هر گاه به حرفت نكردند ؛ شلوغ كن” مثال ۲ : وسيله اي مي خواهد و ما قبول نمي كنيم؛ گريه مي كند، قبول مي كنيم ؛ حال بچه چه ياد مي گيرد؟“هر گاه به حرفت نكردند ؛ گريه كن” در يك كلمه كودك ياد مي گيرد كه : “اگر مي خواهي به چيزي برسي ،بايد از راه زور وارد شوي” مثلا: به فرزندمان گفته ايم، رختخوابت را جمع كن و او جمع نكرد؛ ما سرش فرياد مي زنيم و او جمع مي كند؛ حال بچه چه ياد مي گيرد؟ “فقط زماني به حرف كن ،كه سرت فرياد زدند” بعضي از تربيت ها ، تربيت مگسي است؛ زيرا مگس از همه جاي سالم ،فقط روي زخم مي نشيند برخي از والدين هم فقط بدي فرزند را ميبينند مثلا: فرزندمان هميشه لباسش را نجس مي كند و ما او را دعوا مي كنيم . اما اين بار دستشويي اش را گفت. آيا ما او را تشويق كرديم/ و يا هميشه با برادرش دعوا مي كند ، اما اين دفعه ، دارند با هم بازي مي كنند . آيا اين بار ما او را تشويق مي كنيم؟
كودك از گفتار بسيار كم مي آموزد و از رفتار بسيار زياد ما آينه رفتار كودك هستيم نمي شود به فرزندمان بگوييم دروغ نگو ، فحش نده ، نمازت را اول وقت بخوان و … ؛ و خود عمل نكنيم اگر فرزندمان كار خطايي انجام داد؛ به او نگوييم “تو را دوست ندارم” . اين جمله شخصيت او، و تمام تكيه گاه او را ويران مي كند. بگوييم “از اين رفتارت خوشم نيامد” و يا ” اين كارت را دوست نداشتم” و يا جملات اشتباهي نظير : نفهم ، كند ذهن ، آيكيو، كودن ، نميشه به تو اعتماد كرد، نمي توني درست راه بري و… كه همه شخصيت كودك را نشانه گرفته است در يك جمله ” رفتارش را زير سوال ببريد ؛ نه شخصيتش را”حكمي از جانب حضرت حجت براي امام خميني
كوتاه آمدن ؛ بعد از رفتار غلط كودك
اظهار رفتار غلط توسط والدين؛ بعد از رفتار غلط كودك
فقط بدي را ديدن
۴٫ رفتار بد اطرافيان
۵٫ گفتار بد اطرافيان
۶٫ دستور دادن هاي غلط
۷٫ تهديد و تنبيه هاي غلط
موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسبها: تربيت فرزند ؛ قبل از تولد
مردی با سیمای انبیا و شكوه پادشاهان
حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام، اولین فرزند امام علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا علیهماالسلام، در نیمه ماه رمضان سال دوم یا سوم هجری در شهر مدینه به دنیا آمد. جلال الدین سیوطی در كتاب «تاریخ الخلفاء» مینویسد: «امام حسن در سال سوم هجرت به دنیا آمد و شبیه ترین شخص به پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله بود، در روز هفتم تولدش، پیامبر صلی الله علیه و آله گوسفندی را برای او عقیقه كرد و موی سرش را تراشید و هم وزن آن را نقره صدقه داد. او یكی از پنج نفر اهل كساء است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «پروردگارا! من او را دوست می دارم پس او را دوست داشته باش.» (1)
سیره و سیمای نبوی
امام حسن علیه السلام از لحاظ جسمانی و رویه و مجد و بزرگواری شبیه ترین مردم به رسول الله صلی الله علیه و آله بود. غزالی در «احیا علوم الدین» و مكی در «قوت القلوب» آورده اند كه پیامبر صلی الله علیه و آله به امام حسن علیه السلام گفت: تو از جهت منظر و اخلاق شبیه به من هستی.
امام حسن علیه السلام رخساره ای سفید آمیخته به اندكی سرخی داشت، در چشمانش سیاهی درخشنده ای برق می زد، و توده های موی سرش انباشته و پیچیده بود. استخوانها و عضلاتی درشت و ستبر داشت، و فاصله شانه و بازوانش زیاد بود. مویی در هم پیچیده و محاسنی انبوه و كوتاه داشت و گردنش به مانند ابریقی نقرهای میدرخشید. میانی باریك، قدی میانه، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه داشت. سیمایی نمكین داشت و چهرهاش در شمار زیباترین چهرهها بود. واصل بن عطا در وصف جمال دلربای آن امام همام، میگوید: كان الحسن بن علی علیهالسلام علیه سیما الانبیا و بها الملوك؛در امام حسن علیهالسلام سیمای انبیا و شكوه و جلوه پادشاهان جمع بود.(2)
سفره دار کرَم
امام مجتبی علیه السلام شخصیتی آرام، باوقار و متین بود. در حدیثی آمده است كه: «ان الحسن علیه السلام كان من اوسع الناس صدرا و اسجحهم خلقا؛ امام مجتبی علیه السلام سعه صدرش از همه بیشتر و از نظر اخلاق معتدلترین مردم بود». (3)
بسیاری از دانشمندان به این معنی اشاره كرده اند كه در بخشش و كرم و سعه صدر هیچ كس به پایه امام حسن علیه السلام نمی رسید. مداینی می گوید: امام حسن علیه السلام بزرگترین فرزند علی علیه السلام و شخصی كریم و بزرگوار و در سخاوت و حلم و بردباری بینظیر بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله او را دوست می داشت.
قیروانی نیز نقل می كند كه: امام حسن علیه السلام بخشنده و با كرامت بود و هیچ سایلی را رد نمی كرد و امیدواری را ناامید نمیگردانید... . (4)
سبط اکبرِ پیامبر رحمت به فقیران و بینوایان رسیدگی می نمود و معمولا بیش از حد درخواست آنها به آنان كمك می كرد تا زندگیشان تامین گردد، زیرا روا نمیدید كه سائلی بیش از یك بار از او چیزی بخواهد كه موجب شرمساری اش شود. در حدیثی آمده: هرگز دیده نشد كه كسی به امام نامه ای در مورد حاجتی بدهد مگر اینكه حضرت جواب می داد: حاجتت برآورده است: گفته شد: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله كاش در نامه اش می نگریستی و به اندازه حاجتش می دادی. حضرت فرمود: می ترسم خدا از من درباره مدت زمانی كه او رو برویم خوار ایستاده تا نامه اش را بخوانم سوال كند.(5)
او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارایی خویش را در راه خدا بخشید و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نیمی از آن را برای خود و نیم دیگر آن را در راه خدا بخشش نمود.(6)
همانطور که امام صادق علیه السلام فرمود:
إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ قَاسَمَ رَبَّهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ حَتَّى نَعْلًا وَ نَعْلًا وَ ثَوْباً وَ ثَوْباً وَ دِینَاراً وَ دِینَارا ؛امام حسن علیه السلام تمام اموالش را حتی كفش و لباس و دینارهایش را سه بار با خدا تقسیم كرد. (7)
همواره در نزد خدا
امام حسن بن علی علیهماالسلام در عبادت و زهد و تقوی و فضیلت چنان بود كه در زمان خود هیچ كس به پایهی وی نمی رسید. شیخ صدوق در كتاب امالی به سند خود از امام صادق علیه السلام و او از پدر خود و او نیز از جد خود آورده به این مطلب اشاره کرده است. در این رابطه امام زین العابدین علیه السلام فرمود: « ان الحسن بن علی بن ابی طالب علیهماالسلام كان اعبد الناس فی زمانه ازهدهم و افضلهم ؛ امام حسن علیه السلام عابدترین و زاهدترین و برترین مردم زمان خود بود. (8)
وقتی مرگ را به یاد می آورد می گریست و هرگاه به یاد قبر می افتاد می گریست. (9) همانگونه که. امام چهارم می فرماید: امام مجتبی علیه السلام وقتی برانگیخته شدن و حشر و نشر قیامت و گذشتن از پل صراط را به یاد می آورد گریه می كرد. (10)
نقل شده است همین كه امام حسن علیه السلام قصد سفر حج می كرد پیاده به راه می افتاد و گاهی پای خود را نیز برهنه می ساخت. و می فرمود:
«انی لاستحیی من ربی ان القاه و لم امش الی بیته ؛ من از خدایم (حیا میكنم) كه او را ملاقات كنم در حالی كه پیاده به زیارت خانه اش نرفته باشم». (11)
چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: امام حسن علیه السلام بیست و پنج بار پیاده به حج رفت. (12)
همچنین محمد بن اسحاق می گوید:
حسن بن علی را در راه مكه ملاقات كردم كه از مركب خود فرود آمد و پیاده به راه افتاد. همه كسانی كه در كاروان بودند به وی اقتدا كردند و پیاده به راه افتادند. حتی سعد بن ابی وقاص نیز پیاده شد و در كنار آن حضرت به راه افتاد.
امام مجتبی علیه السلام هرگز به كاری نمی پرداخت مگر اینكه خدای سبحان را یاد می كرد. در این باره امام چهارم می فرماید: امام حسن علیه السلام در هیچ حالی دیده نشد مگر اینكه خدای سبحان را یاد میكرد.(13)
شیرینسخنی راستگو
پیشوای دوم، راستگوترین مردم و در نطق و بیان از همه والاتر بود. امام سجاد علیه السلام فرمود: « ان الحسن بن علی علیه السلام كان اصدق الناس لهجه و افصحهم منطقا ؛ امام حسن علیه السلام از جهت زبان صادقترین مردم و از نظر گفتار فصیحترین آنان بود». (14)
چنانکه عمیر بن اسحاق گوید: كسی نزد من (نیكو گفتارتر) از امام حسن علیه السلام نبود تا آنجا كه هرگاه سخن می گفت: دوست داشتم سخنش به پایان نرسد و سكوت نكند و هرگز كلمه زشتی از او نشنیدهام.(15)
شیر میدان جهاد
امام مجتبی علیه السلام، فردی شجاع و مبارز بود و در جنگهایی كه در ركاب پدرش امیرالمومنین علیه السلام میجنگید معمولا در خط مقدم حركت میكرد. او در جنگ جمل و صفین از مبارزان پر تلاش لشكر آن حضرت بود. آن حضرت دلیری بود که دلاوریش را از جد ارجمندش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله سرور فرزندان آدم و پدر بزرگوارش علی مرتضی سرور اوصیا و عموی گرامی اش جعفر طیار و عموی دلاور پدر خود حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا و سیدالشهدا به ارث برده بود.
1) تاریخ الخلفاء ص 210.
2) مناقب ج 4 ص 9.
3) اعیان الشیعه ج 1 ص 563.
4) مسند امام مجتبی ص 134 ح 18.
5) نظم درر السمطین ص 196.
6) تاریخ الخلفاء ص 190.
7) وسایل الشیعه ج 9 ص 480.
8) امالی صدوق ص 150 ، بحارالانوار ج 43 ص 331 .
9) امالی صدوق ص 150 ، بحار الانوار ج 43 ص 331.
10) امالی صدوق ص 150.
11) بحارالانوار ج 43 ص 339 .
12) مناقب ج 4 ص 14 ، بحارالانوار ج 43 ص 339.
13) امالی صدوق ص 150.
14) بحارالانوار ج 43 ص 331 ، عوالم ج 16 ص 132.
15) نظم درر السمطین ص 201.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: مردی با سیمای انبیا و شكوه پادشاهان
در ساباط چه گذشت؟
«ساباط» یکی از روستاهای اطراف شهر تاریخی مدائن بوده است. مرحوم طریحی نوشته است «و یوم ساباط من ایام الحسن بن علی مشهور[1] ». در این یادداشت کوتاه، مروری داریم بر حوادث تاریخی عزیمت امام حسن علیه السلام به ساباط و اتفاق تلخی که در آنجا رخ داد. امید است که برای علاقه مندان مباحث تاریخ اسلام سودمند باشد.
خیرخواه امت
پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام و بیعت مردم عراق با حضرت مجتبی علیه السلام، از آنجا که معاویه به ادامه درگیری با سپاه عراق تمایل داشت و اقدامات ایذایی خود را متوقف نمی کرد، حضرت مجتبی علیهالسلام هم برای درگیری با سپاه دشمن مردم را به جهاد دعوت نمود. گروهی از آنان که در تعدادشان بحث است (دوازده هزار نفر[2] یا چهل هزار نفر[3] ) به این منظور آماده شوند. امام مجاهدین را به فرماندهی پسر عمویشان عبیدالله بن عباس – برادر ابن عباس معروف که در حدیث و تفسیر مطرح است - به سوی دشمن فرستاد و خود عازم مدائن شد.
اینکه چرا امام به سمت مدائن رفتند محل بحث می باشد. بیشتر منابع در این زمینه سکوت کرده اند. اگر به حدس باشد، احتمال دارد برای تشویق مردم و اعزام نیروی بیشتر به نبرد به آنجا رفته باشند. لکن دینوری در «اخبار الطوال» گزارش می دهد که معاویه سپاهی را به فرماندهی عبدالله بن عامر به انبار فرستاده بود تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کنند. امام که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد[4]. بر این اساس اقدام امام جنبه دفاعی داشته است.
در هر حال حضرت در منطقه ساباط – برخی منابع خود مدائن را ذکر می کنند ولی احتمالا چون ساباط نزدیک شهر مدائن است اینگونه تعبیر شده – توقفی داشتند و یک شب ماند (و بات هناک[5]) صبح روز بعد حضرت خطبه ای کوتاه برای مردم خواندند که از متن آن بوی صلح و آتش بس به مشام می رسید. متن خطبه به نقل از ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356) چنین است:
«الحمد لله كلما حمده حامد و أشهد أن لا اله الا الله كلما شهد له شاهد و أشهد أن محمدا رسول الله أرسله بالحق و ائتمنه علی الوحی صلی الله علیه و آله، أما بعد فوالله انی لأرجو أن أكون قد أصبحت بحمد الله و منه و أنا أنصح خلقه لخلقه و ما أصبحت محتملا علی مسلم ضعینة و لا مریدا له بسوء و لا غائلة ألا و ان ما تكرهون فی الجماعة خیر لكم مما تحبون فی الفرقة، ألا و انی ناظر لكم خیرا من نظركم لأنفسكم فال تخالفوا أمری و لا تردوا علی رأیی غفر الله لی و لكم و أرشدنی و ایاكم لما فیه محبته و رضاه انشاء الله.[6] »
پس از حمد و صلوات: اما بعد بخدا سوگند که من امیدوارم که بحمد الله روز کرده باشم در حالی که خیرخواهترین مخلوق خدا برای خلق او باشم و روز نکنم در حالی که بر مسلمانی کینه ای در دل داشته باشیم و برای او بدی بخواهم آگاه باشید آنچه را که در اتحاد ناپسند می دانید برای شما بهتر از چیزی است که در تفرقه دوست می دارید. آگاه باشید که من برای شما از خودتان خیرخواه تر هستم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و نظرم را به من باز مگردانید خدا من و شما را بیامرزد و به آنچه در آن محبت و رضایتش هست ارشاد فرماید.
شیخ مفید هم همین متن را نقل کرده است [7] که احتمالا از ابوالفرج گرفته است.
پاسخ به یک اشکال
قبل از نقل ادامه ماجرا در اینجا لازم است به اشکالی که برخی از پژوهشگران معاصر به نقل پیش گفته وارد کرده اند بپردازم. آنها معتقدند که مطلب گذشته با ظاهر وقایع سازگار نیست و چگونه ممکن است امام که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده، بی دلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی بگوید که بوی صلح بدهد؟ [8]
پاسخ ایشان در کلام مرحوم مفید آمده است – گویا ملاحظه نکردهاند –جناب مفید قبل از ذکر خطبه بالا علت بیان آن را امتحان مردم دانسته و گفته امام برای اینکه مردم را بیازماید که تا چه حد مطیع فرامین ایشان هستند، مطلب را به صورت مذکور بیان نموده است.
توجیه دیگر اینکه که ممکن است بیان شود اینکه شاید حضرت به عدم امکان رویارویی با لشکریان شام پی برده باشد چرا که قبل از عزیمت به مدائن و در هنگامی که در کوفه مردم را دعوت به جهاد کرده بود، عدم آمادگی مردم کاملا مشهود بود (فتثاقلوا عنه[9])، لذا چه اشکالی دارد که در اینجا امام شروع به زمینه سازی برای پذیرش واقعیت در میان مردم کرده باشد؟
ماجرای تلخ هجوم
پس از خطبه کوتاه امام در میان مردم همهمه و گفتگو آغاز می شود. مردم به این گمان گرایش پیدا می کنند که گویا امام قصد دارد تا با معاویه صلح کند. اینجاست که ماجرای تلخ هجوم به خیمه امام پیش می آید. با این تفاوت که سه نقل در مورد زمان رخ دادن آن وجود دارد:
نقل اول: ابوالفرج و شیخ مفید نوشته اند که مردم پس از اینکه حدس زدند امام قصد صلح دارد به خیمه ایشان هجوم برده و اسباب و وسایل حضرت را غارت می کنند. تا جایی که حتی جانماز حضرت را از زیر پای ایشان می کشند (فانتهبوه حتی اخذوا مصلاه من تحته) و مردی با ایشان درگیری فیزیکی پیدا می کند.[10]
نقل دوم: ابن اثیر و ابن جوزی آورده اند که علت هجوم مردم به خیمه امام، پخش شدن شایعه کشته شدن قیس بن سعد - جلودار لشکر امام در نبرد با شام - بوده است. مردم به محض شنیدن خبر مذکور به خیمه ایشان حمله می کنند.[11]
نقل سوم: یعقوبی گزارش می دهد که هجوم مذکور پس از مذاکره امام با نمایندگان معاویه – مغیرة بن شعبة و عبدالله بن عامر - بوده است. آنها پس از مذاکره، از خیمه امام خارج میشوند و در میان مردم شایع می کنند که امام صلح با معاویه را پذیرفت. در نتیجه، مردم به خیمه امام هجوم می برند.[12]
هر کدام که باشد، ماجرای غارت خیمه نشان می دهد که مردم آماده پذیرش صلح نبودند و گرایشات افراطی و خوارج گونه در میان آنها زیاد بوده است. خوارج هر کسی که را به نظر آنها مرتکب گناه کبیره- همانند صلح با دشمن- شود کافر می دانستند[13]!
ادامه جریان تلخ تر است. یاران امام ایشان را تحت الحفظ از مردم دور می کنند و به مکان دیگری منتقل می کنند. اما مردی با نام جراح بن سنان از بنی اسد که گویا منتظر فرصت بوده به ایشان حمله کرده و با خنجر پای ایشان را می شکافد - در نقل ابن جوزی، زخمی شدن امام در ادامه غارت خیمه ذکر شده[14]- امام هم گردن او را محکم میگیرد و هر دو روی زمین می افتند. یاران حضرت مهاجم را می کشند و حضرت را روی تخت گذاشته به شهر مدائن منتقل می کنند. والی شهر سعد بن مسعود ثقفی- عموی مختار- بود که از طرف امیرالمۆمنین علیهالسلام منصوب گشته بود. امام تا مدتی جهت مداوا نزد والی خود می ماند.[15]
جریانات تلخ مذکور به خوبی از وضعیت وخیم عراق در آن دوره حکایت می کند. چه بهتر که این اتفاقات ناگوار پیش از جنگ رخ داد، چرا که معلوم نبود آن جماعت در صورت وقوع جنگ چه بلایی بر سر امام میاورد!
پی نوشت:
[1] - مجمع البحرین : 4.
[2] - مقاتل الطالبین: 71.
[3] - الفتوح 4/153.
[4] - اخبار الطوال : 216.
[5] – الارشاد : 2/11.
[6] - مقاتل الطالبین: 71.
[7] – الارشاد: 2/11
[8] - رسول جعفریان، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه: 143.
[9] – الارشاد: 2/10.
[10] -مقاتل الطالبین: 72.
[11] – الکامل: 3/271 ؛ تذکرة الخواص: 257.
[12] - تاریخ یعقوبی: 2/215.
[13] - ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی: 5/457.
[14] - تذکرة الخواص: 257.
[15] - مقاتل الطالبین: 72.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: در ساباط چه گذشت؟
مناجات با خدا از نگاه امام کریم
بزرگترین هدف انسانها این است که بتوانند با معبود خود ارتباطی عمیق و صحیح داشته باشند. برای بهتر ارتباط برقرار کردن به خداوند هم مکان دارای اهمیت است و هم زمان مناجات. مکان مانند مساجد؛ اما بهترین زمان برای مناجات با خدا ماه مبارک رمضان است. حال که زمان مناسب از طرف خود خدا مهیا شده باید آداب مناجات با خدا یعنی چگونه مناجات کردن و نیز چه دعا کردن را یاد گرفت. برای دانستن آداب مناجات باید سر سفره اهل بیت علیهم السلام نشست. در این نوشتار لحظاتی در محضر با برکت کریم اهل بیت امام حسن بن علی علیهماالسلام سپری خواهیم کرد.
شرط استجابت دعا
دغدغه اصلی بندگان در هنگام دعا این است که چگونه دعا کنند تا دعایشان مستجاب شود. برای این منظور شرایطی از سوی بزرگان دین گفته شده است که با رعایت و محقق کردن آنها امید استجابت دعا می رود.
از امام حسن مجتبی علیه السلام نیز در این زمینه حدیثی نقل شده است؛ کلینی رحمة الله به سند خود از علی بن اسباط از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: حسن بن علی با عبدالله بن جعفر دیدار کرد و به او فرمود: عبدالله! چگونه مۆمن، مۆمن خواهد بود در حالی که از بهره [و تقدیر الهی] خود، خشمگین است و منزلت خود را کوچک می شمرد، با این که فرمانروای او خداست؟! و من ضامنم برای کسی که در دل او جز رضا [و خوشنودی از تقدیرات الهی] خطور نکند، این که خدا را بخواند و دعایش مستجاب شود.(1)
باید توجه داشت که منظور از رضایت به تقدیرات الهی این نیست که انسان برای تغییر وضعیت موجود در زندگی تلاشی نکند که خداوند در قرآن می فرماید: «و ان لیس للانسان الا ما سعی».(2) بلکه منظور این است که انسان نسبت به آنچه خداوند به او داده و عملا قابل تغییر نیست ناخوشنود نباشد و شکایتی نکند که مثلا چرا من در یک خانواده بهتری نبودم. و یا اینکه اگر تلاش در جهت بهبودی زندگی خود کرد و به نتیجه دلخواه نرسید بداند این دیگر از حیطه قدرت او خارج است و به آنچه بی اختیار او برایش رخ داده راضی باشد. مثلا برای بدست آوردن موقعیت شغلی بهتر یا سود حلال بیشتر تمام تلاشش را کرده است اما نتیجه مطلوب حاصل نشده اینجا نباید ابراز نارضاتی کند که خدا برای من نمی خواهد!
ارزش دعای پنهانی
اینکه چگونه با خدا مناجات کنیم و چگونه از خدا حاجات خود را درخواست کنیم در برآورده شدن حاجات مهم است. این ادب حضور در پیشگاه خداوند بزرگ را باید از بهترین بندگان آموخت.
امام حسن صلوات الله علیه راجع به ارزش دعاهای پنهانی و آگاهی خداوند از آن فرمود: «إن الله یعلم القلب التقی و الدعا الخفی... و لقد کان المسلمون یجتهدون فی الدعا...»(3)
خداوند از دل پرهیزگار و دعای پنهان آگاه است... مسلمانان در دعا کردن بسیار تلاش می کردند و بین آنها و پروردگارشان جز صدای نجواگونه ای به گوش نمی رسید، زیرا خدای بزرگ می فرماید: «ادعوا ربکم تضرعا و خفیة؛(4) خدای را از سر زاری و پنهانی بخوانید.» و خداوند زکریا را ستایش کرده به اینکه «فقال اذ نادی ربّه نداء خفیا؛(5) هنگامی که پروردگارش را به صدایی آهسته فرا خواند». و میان دعوت پنهان و دعوت آشکار هفتاد برابر فرق است.(6)
حضرت ارزش دعای نهانی بر دعای علنی را هفتاد برابر می شمارد. این ارزش گذاری می تواند در ثوابی که قرار است در قبال این دعا برای دعا کننده در نظر گرفته شود باشد. و حتی اثر بخشی آن در برآورده شدن حوائج باشد.
از خدا چه طلب کنیم
در ماه مناجات با خدا ماه مبارک رمضان به ویژه در شبهای قدر آنچه مهم بنظر می رسد این است که در این روزها و لحظات که دعاها به اجابت بسیار نزدیک است از خدا چه طلب کنیم؟ بهترین راه برای این منظور نظر کردن به دعاهای معصومین است که ایشان چه خواسته هایی از خدا می خواستند. نمونه هایی از خواسته های امام حسن علیه السلام از خداوند در ذیل تقدیم می گردد:
الف. واگذاری نیازهای مهم دنیایی و آخرتی به خداوند: امام مجتبی علیه السلام در مناجاتی با خدا بعد از اینکه خداوند را تعریف و تمجید می نماید و بر محمد و آلش درود می فرستد و از خداوند طلب آمرزش می کند و تمام قدرت ها را از خدا بر می شمارد و باز بر اهل بیت علیهم السلام صلوات می فرستد، در نهایت عرضه می دارد: «و اکفنا مهمّ الدنیا و الآخرة فی عافیة یا ربّ العالمین».(7)
ای کسی که فراریان رو به سوی او آرند، و وحشت کنندگان با او انس گیرند! بر محمد و آل او درود بفرست، و انس مرا با خود قرار ده! پروردگارم! از گناهانم به سوی تو توبه می کنم، و از بدی هایم از تو آمرزش می خواهم، و هیچ جنبش و نیرویی جز از خدا نیست. و درود خدا بر محمد و آل او باد! و تو ای پروردگار جهانیان! نیازهای دنیا و آخرت ما را، در عافیت کفایت فرما.(8)
ب. درخواست عاقبت به خیری از خدا: به اعتقاد بزرگان دینی بهترین دعا برای انسان که باید از خداوند طلب کرد دعا برای ختم به خیر شدن انسان است. اینکه انسان با ایمان به خداوند از دنیا برود. در قرآن نیز چنین درخواستی از خداوند مطرح شده است؛ آنجا که می فرماید: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمینَ ».(9) ساحران وقتی به حضرت موسی ایمان آوردند از خداوند درخواست کردند تا خداوند در حالیکه مسلمانند جان آنها را بگیرد.
امام دوم شیعیان نیز از خداوند چنین درخواستی را می نماید: اللهم اجعل خیر عمری آخره و خیر عملی خوآتمه و خیر ایامی یوم القاک.(10)
امام مجتبی علیه السلام هم از خداوند می خواهد که آخرین لحظات عمر شریفش بهترین ساعات زندگی اش باشد. و اینکه پایان کردارش بهترین قسمت آن باشد و بهترین روز برای ایشان روز دیدار با خداوند در قیامت باشد.
دعا هنگام افطار
امام مجتبی علیه السلام فرمود: هر روزه داری دعای مستجابی در هنگام افطار دارد.
عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام : أَنَّ لِكُلِّ الصَّائِمِ عِنْدَ فُطُورِهِ دَعْوَةً مُسْتَجَابَةً فَإِذَا كَانَ أَوَّلُ لُقْمَةٍ فَقُلْ بِسْمِ اللَّهِ [اللَّهُمَ] یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی فَإِنَّهُ مَنْ قَالَهَا عِنْدَ إِفْطَارِهِ غُفِرَ لَه.»(11)
از امام حسن علیه السلام روایت شده است که هر کس هنگام افطار در لقمه اول این جمله را بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِی» (12) بخشیده خواهد شد.
پی نوشت:
1) شریفی و دیگران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن علیه السلام، مترجم: علی مۆیدی، قم:نشر معروف، چاپ اول، 1382ش، ص 581
2) نجم/39
3) زمخشرى محمود، تفسیرالكشاف، بیروت: دار الكتاب العربی، چاپ سوم، 1407ق، ج 2، ص 110
4) اعراف/55
5) مریم/3
6) محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسن محتبی علیه السلام ، قم: مۆسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمۆمنین، چاپ اول، 1382ش، ص332
7) مهدی العطبی البصری و دیگران، بلاغة الامام الحسن المجتبی علیه السلام ، بیروت: دارالصفوة، چاپ اول، 1424ق، ص 228
8) فرهنگ جامع سخنان امام حسن علیه السلام ، ص 583
9) اعراف/126
10) ابن طاووس، على بن موسى، مهج الدعوات و منهج العبادات، قم: دار الذخائر، چاپ اول، 1411 ق، ص144
11) ابن طاووس، على بن موسى، إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، 2جلد، دار الكتب الإسلامیه - تهران، چاپ: دوم، 1409 ق،ج1 ؛ ص116
12) همان.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: مناجات با خدا از نگاه امام کریم
میوه شیرین درخت رسالت
نام مبارك پیشوای دوم معصوم، «حسن» و كنیه اش ابومحمد و القاب شریفش: سید، سبط، امین، حجت، برّ، نقی، زكی، زاهد و مجتبی است. پدر بزرگوار ایشان، امام علی بن ابی طالب علیه السلام و مادر مكرمه اش حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام می باشد.
آن حضرت در شب سه شنبه پانزدهم ماه مبارك رمضان، در سال دوم و یا سوم هجرت به دنیا آمد و در سال چهل هجری بعد از شهادت پدر مظلومش، در سن 38 سالگی به مقام والای امامت منصوب شد و در سال پنجاه هجری به دستور معاویه پلید به وسیله همسر جفاكارش، «جعده» مسموم گشت و در روز 28 ماه صفر، در سن 47 یا 48 سالگی شهید و در بقیع دفن شد. مدت امامت آن حضرت، 10 سال بود و در عدد فرزندانش اختلاف است؛ بعضی هشت پسر و هفت دختر و برخی پانزده پسر و هشت دختر و عده ای پانزده پسر و شش دختر برای آن حضرت نوشته اند.
در نوشتار حاضر مروری هرچند اجمالی بر مناقب و فضائل آن امام همام خواهیم داشت.
درخت بهشتی
شیخ صدوق(ره) در كتاب «معانی الاخبار» از امام صادق علیه السلام و آن حضرت از پدر بزرگوارش روایت كرده است كه: جبرییل نام مبارك امام حسن مجتبی علیه السلام را در حالیكه میان پارچه ای ابریشمی از پارچه های بهشتی بود به رسول خدا صلی الله علیه و آله هدیه كرد، و نام حسین برگرفته از نام حسن است.(1)
و از روایت عروه بارقی از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله ظاهر می شود كه حسن و حسین اسم دو درخت در بهشتند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از میوه آن دو درخت خورده اند.
و حكایت شده است كه خداوند تبارك و تعالی این دو اسم را از مردم پنهان كرد تا آنكه دو فرزند فاطمه علیهاالسلام به آن نامگذاری شوند.(2)
حافظ کوچک وحی
روایت شده است كه امام مجتبی علیه السلام در مجلس رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر میگشت در حالی كه هفت سال بیشتر از سن شریف او نگذشته بود، وحی الهی را از لبهای مبارك پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله می شنید و آن را حفظ می كرد، و وقتی به خانه بر می گشت آنچه را حفظ كرده بود برای مادرش صدیقه كبری علیهاالسلام بازگو می كرد. و هر گاه امام علی علیه السلام نزد حضرت زهرا علیهاالسلام می آمد كلمات تازه ای از قرآن و وحی را از او می شنید، از آن حضرت سئوال می فرمود كه:
اینها را از كجا نقل می كنی؟
عرض می كرد: از فرزندت حسن.
روزی امام علی علیه السلام در خانه پنهان گشت تا اینكه امام حسن علیه السلام وارد خانه شد، و می خواست كلمات نورانی وحی الهی را كه شنیده بود بازگو كند ولی نتوانست مثل گذشته صحبت كند، بلكه به لرزه افتاد و كلماتش در هم شد.
مادرش حضرت زهرا علیهاالسلام تعجب كرد، امام حسن علیه السلام عرض كرد:
«لا تعجبی یا اماه، فان كبیرا یسمعنی و استماعه قد اوقفنی؛
ای مادر! تعجب نكن، گویا امروز شخص بزرگی به گفتار من گوش می دهد و شنیدن او مرا از تكلم بازداشته است».
آنگاه امام علی علیه السلام از محل خود خارج شد، و فرزند دلبندش را بوسید.
و در روایت دیگری نقل شده است كه فرمود:
«یا اماه قلّ بیانی و كلّ لسانی، لعلّ سیدا یرعانی؛
ای مادر! بیانم نارسا و زبانم ناتوان گردیده است گویا آقای بزرگواری مراقب من است».(3)
بر دوش عرش
از ابن عباس نقل شده است كه گفت: رسول صلی الله علیه و آله تشریف می آورد و حسن را بر گردن گرفته بود، مردی به آن حضرت رسید و گفت: چه مركب خوبی سوار شده ای ای پسر؟ رسول اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: و چه سوار خوبی است او.(4)
همچنین عبدالله بن عبدالرحمن بن زبیر گفت شبیه ترین اهل پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله به او و محبوبترینشان در نزد آن حضرت حسن بود. دیدم او آمد و آن حضرت در حال سجده بود، بر گردن مباركش رفت (یا گفت) بر پشت مباركش. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را فرود نیاورد تا خود فرود آمد. رسول اكرم صلی الله علیه و آله را در حال ركوع دیدم كه هر دو پای مباركش را برای حسن باز كرد تا از بین آن عبور نمود و به جانب دیگر رفت.
محبوب قلب رسول
حذیفه بن یمان نقل كرده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم كه دست امام حسن مجتبی علیه السلام را گرفته بود و می فرمود:
« ایها الناس هذا ابن علی فاعرفوه، و الذی نفس محمد بیده انه لفی الجنة، و محبه فی الجنة، و محب محبیه فی الجنة؛
ای مردم! این فرزند علی بن ابیطالب است، او را بشناسید، سوگند به آن كسی كه جان محمد در قبضه قدرت او است، او در بهشت است، دوستان او و دوستان دوستانش نیز در بهشت خواهند بود.(5)
همچنین در كتابهای «جامع ترمذی»، «فضایل احمد»، «شرف المصطفی»، «فضایل سمعانی»، «امالی ابنشریح» و «امالی ابانه بن بطه» نقل شده است:
پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دست امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را گرفت و فرمود:
« من احبنی و احب هذین و اباهما و امهما كان معی فی درجتی فی الجنة یوم القیامة؛
هر كس مرا و این دو فرزند و پدر و مادر این دو را دوست داشته باشد فردای قیامت در بهشت با من و در درجه من است».(6)
چنانکه اسامه بن زید گفت: پیغمبر افضل صلی الله علیه و آله را دیدم حسن و حسین روی هر دو ران او بودند و فرمود: اینان دو پسر من اند و دو پسر دختر من اند، خدایا من اینان را دوست دارم تو هم دوستشان بدار و دوست بدار كسی را كه این دو را دوست دارد.(7)
و به روایت شیخان (بخاری و مسلم) از ابی هریره نقل شده است که: رسول رحیم صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا من او را دوست دارم و دوست دارم كسی را كه او را دوست دارد. منظور حسن بن علی علیهماالسلام بود. و در روایتی فرمود: خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار، و دوست بدار كسی را كه او را دوست میدارد.(8)
ابوهریره گفت: هیچ كس نزد من از حسن محبوبتر نبود پس از آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود آنچه را كه فرمود.
و نیز در حدیث ابی هریره نزد حافظ سلفی آمده است كه گفت: هیچگاه حسن بن علی را ندیدم مگر این كه اشك از چشمانم فروریخت، و این بدان واسطه بود كه یك روز رسول افضل صلی الله علیه و آله بیرون تشریف آورد. من در مسجد بودم دست مرا گرفت و بر من تكیه كرد تا رسیدیم به بازار بنیقینقاع. نگاهی به بازار انداخت و بازگشت تا در مسجد جلوس فرمود. آنگاه فرمود: پسر مرا بخوان. پس حسن بن علی را آوردم. او می دوید تا خود را در آغوش آن حضرت انداخت، رسول اشرف صلی الله علیه و آله دهان او را باز كرد و دهان خود را در دهان او گذاشت و فرمود: خدایا من او را دوست دارم تو هم دوستش بدار و دوست بدار كسی را كه دوستش دارد، تا سه بار.(9)
نماد اشرف مخلوقات
وقتى این اخبار را مطالعه مى كنیم، و از شدّت علاقه و دوستى پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله نسبت به امام حسن مجتبی علیه السلام آگاه مى شویم، نباید فراموش كنیم كه گوینده این كلمات و الفا1 پیغمبر خدا است، و او كسى است كه در دوره زندگانى با گزاف گوئى و سخنان دور از حقیقت و مدح بیجا مبارزه داشت; سخنان و كارهایش براى بشر حجت و قانون و شریعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقیقت است.
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله غیر از فاطمه سلام الله علیها، دختران دیگر، و غیر از امام على علیه السلام نیز عموزاده ها و خویشاوندان بسیارى داشت، پس چرا اینهمه اظهار علاقه و محبت، مخصوص به فاطمه و على و فرزندان علیهم السلام آنها شد؟ براى اینكه این چهار تن نماینده صفات، روحیات، اخلاق و كمالات او بودند.
پی نوشت:
1) معانی الاخبار: 55 ح 8، علل الشرایع: 139/1 ح 9، بحارالانوار: 241 / 43 ح 11.
2) بحارالانوار: 314/43 ضمن ح 73، تهذیب الاسماء: 158/1، الاحقاق: 488/10، منتخب طریحی: 351.و ظاهرا مولف این حدیث را از «سفینه البحار: 601/1 » نقل كرده است.
3) مناقب ابنشهر اشوب: 8/4، بحارالانوار: 338/43 ذیل ح 11، معالی السبطین: 9.
4) صحیح ترمذی 661:5، ح 3784. المستدرك، للحاكم 186:3. تاریخ الخلفاء: 189.
5) مشارق الانوار: 53.
6) جامع الترمذی: 641/5 ح 3733، مسند احمد: 77/1، شرف المصطفی: 267 باب 27 (طبع فارسی)، العمدة: 395، میزان الاعتدال: 117/3، تهذیب الكمال: 270/2، تهذیب التهذیب: 297/2، الاحقاق: 175/9.
7) صحیح ترمذی 656:5، ح 3769.اسدالغابة 11:2. الاصابة 328:1. تاریخ الخلفاء: 189. الصواعق المحرقة: 135.
8) صحیح بخاری 221:4. صحیح مسلم 192:15. مجمع الزواید 180:9. تاریخ الخلفاء ص 188. ینابیع المودة: 169.
9) الصواعق المحرقة: 138.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: میوه شیرین درخت رسالت
گویند هنگامی كه امام حسن مجتبی علیه السّلام برای نماز آماده می شد، بهترین لباسهای خود را می پوشید.
چرا بهترین لباسهای خود را می پوشید؟
امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: انّ اللّه جمیل و یحب الجمال ، فاتحمل لربّی و هو یقول : خذو زینتكم عند كل مسجد.
همانا خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد، پس من نیز لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارم می پوشم و هم او فرمود: به هنگام رفتن در مسجد خود را به زینت دربرگیرید.
بر همین اصل ، طبق روایات مستحب است كه انسان ، برای نماز نیكوترین جامه خود را بپوشد، خود رامعطّر كند و با رعایت نظافت و در كمال طهارت به نماز و راز و نیاز با خدای بزرگ بپردازد.
داستان درباره نماز و نمازگزاران / يدالله بهتاش
زمان خلافت معاویه بود، او با دسیسه های گوناگون بر مناطق اسلامی مسلط شده بود، آن گونه كه خود را بی رقیب می دانست (چرا كه حضرت علی (ع) به شهادت رسیده بود و امام حسن (ع) را نیز به انزوای تحمیلی در مدینه كشانده بودند).
معاویه سفری به حجاز كرد، در این سفر به مدینه وارد شد، و در مسجد در میان جمعیت به منبر رفت و سخنرانی كرد، در این سخنرانی به ناسزاگوئی و دهن كجی به مقام مقدس علی (ع) پرداخت .
امام حسن (ع) در بین سخنرانی معاویه ، برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: خداوند هیچ پیامبری را به پیامبری مبعوث نكرد مگر اینكه در دودمان او وصی قرار داد، و هیچ پیامبری نبود مگر اینكه دشمنی از مجرمین داشت ،
و بی گمان علی (ع) وصی رسول خدا (ص) بود و من پسر همین علی (ع) هستم ، اما تو (ای معاویه) پسر صخر هستی ، جد تو حرب است ولی جدّ من رسول خدا (ص) است ، مادر تو هند است و مادر من حضرت فاطمه (ع) است ، جدّه من حضرت خدیجه (ع) است ، و جدّه تو نثیله است (با توجه به اینكه هند و نثیله به ناپاكی مشهور بودند) .
آنگاه فرمود: فلعن الله الامنا حسبا و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا: پس خداوند لعنت كند آن كس را كه در بین ما از نظر حسب و شرافت خانوادگی پست است ، و پیشتاز كفر بوده و غافل از یاد خدا است . ...همه حاضران در مسجد گفتند: آمین .
معاویه سرافكنده شد و سخن خود را دیگر ادامه نداد و از منبر پائین آمد.
داستان / محمد محمدي اشتهاردي
عصر خلافت امام علی (ع) بود، قصابی را كه چاقوی خون آلود در دست داشت ، در خرابه ای دیدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن نشان می داد كه كشنده او همین قصاب است ، او را دستگیر كرده و به حضور امام علی (ع) آوردند.
امام علی (ع) به قصاب گفت : در مورد كشته شدن آن مرد،
چه نظر داری ؟
قصاب گفت : من او را كشته ام .
امام بر اساس ظاهر جریان ، و اقرار قصاب ، دستور داد تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص ، اعدام كنند.
در این حال كه ماءمورین ، او را به قتلگاه می بردند، قاتل حقیقی با شتاب به دنبال ماءمورین دوید و به آنها گفت :
عجله نكنید و این قصاب را به حضور امام علی (ع) بازگردانید.
ماءمورین او را به حضور علی (ع) باز گرداندند، قاتل حقیقی به حضور علی (ع) آمد و گفت : ای امیر مؤمنان !
سوگند به خدا، قاتل آن شخص این قصاب نیست ، بلكه او را من كشته ام
امام به قصاب فرمود: چه موجب شد كه تو اعتراف نمودی من او را كشته ام ؟
قصاب گفت : من در یك بن بستی قرار گرفتم كه غیر از این چاره ای نداشتم ، زیرا افرادی مانند این ماءمورین ،
مرا كنار جنازه بخون آغشته با چاقوی خون آلود بدست دیدند، همه چیز بیانگر آن بود كه من او را كشته ام ، از كتك خوردن ترسیدم و اقرار نمودم كه من كشته ام ، ولی حقیقت این است كه من گوسفندی را نزدیك آن خرابه كشتم ، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال كه چاقوی خون آلود در دستم بود، به آن خرابه برای تخلّی رفتم ، جنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا دیدم ، در حالی كه دهشت زده شده بودم ، برخاستم ، در همین هنگام این گروه به سر رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر نمودند.
امیرمؤمنان علی (ع) فرمود این قصاب و این شخص كه خود را قاتل معرفی می كند را به حضورامام حسن (ع) ببرید تا او قضاوت نماید. ماءمورین آنها را نزد امام حسن (ع) آوردند و جریان را به عرض رساندند.
امام حسن (ع) فرمود: به امیر مؤمنان علی (ع) عرض كنید، اگر این مرد قاتل ، آن شخص را كشته است ، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است ، و خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
و هر كس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گوئی همه مردم را نجات بخشیده است (مائده 32).
آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا فرمود.
به این ترتیب ، ارفاق و تشویق اسلام شامل حال آن قاتل شد كه مردانگی كرد و موجب نجات یك نفر بی گناه گردید، و با این كار جوانمردانه اش ، تا حدود زیادی گناه خود را جبران نمود.
داستان / محمد محمدي اشتهاردي
جنگ جمل در بصره بین سپاه علی (ع) و سپاه طلحه و زبیر، در گرفت ، آتش جنگ شعله ور گردید، امیر مؤمنان علی (ع) پسرش محمّد حنفیّه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: با این نیزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفیّه به سوی دشمن حركت كرد، ولی در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ،
و نتوانست كاری انجام دهد، عقب نشینی كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (ع) بر جهید و نیزه را از او گرفت و به میدان شتافت و مقداری با دشمن جنگید و باز گشت ، در حالی كه نیزه اش خون آلود بود.
محمّد حنفیّه وقتی كه دلاوری امام حسن (ع) را دریافت ، صورتش (از شرمندگی) سرخ شد،
امام علی (ع) به محمّد حنفیّه فرمود: لا تانف فانّه ابن النبی و انت ابن علی .
سرافكنده نباش ، زیرا حسن (ع) پسر پیامبر (ص) است تو پسر علی هستی .
داستان / محمد محمدي اشتهاردي
حافظ ابونعیم اصفهانی از ابوبكر روایت می كند كه گفت : پیامبر (صلی الله علیه وآله) در نماز بود، وقتی كه به سجده رفت ، امام حسن (علیه السلام) كه كودك بود آمد و بر پشت جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشست ،
رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (علیه السلام) پائین آمد، بعد از نماز ابوبكر به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عرض كرد: ای رسول خدا چطور در نماز این چنین به این كودك مدارا می كنی پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید: این كودك گل من است، و این پسرم آقا است .
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي
امام حسن (علیه السلام) چندین بار از مدینه پیاده به مكه برای انجام حج رفت در یكی از این سفرها كه از مدینه به سوی مكه راه افتاد، پاهایش بر اثر پیاده روی روی ریگهای خشك و سوزان ، ورم كرد.
شخصی به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمی سوار می شدید، پاهایتان بهتر می شد.
امام فرمود: خیر وقتی به منزلگاه بعدی رسیدیم ، مرد سیاه چهره روغن فروشی پیدا می شود كه فلان روغن را دارد آن را برایم بخر، به پاهایم می مالم خوب می شود.
عده ای عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدایت در پیش منزلی سراغ نداریم كه در آنجا روغن بفروشند. امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتی نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پیدا شد،
امام فرمود: نزد او بروید و روغن را خریداری كنید نزد او رفتند و روغن خواستند،
او گفت : برای چه كسی می خواهید؟
گفتند برای امام حسن (علیه السلام).
روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببرید وقتی كه او را به حضور امام حسن (علیه السلام) بردند به امام عرض كرد: من نمی دانستم روغن را برای شما می خواهند و من حاجتی به تو دارم و آن اینكه دعا كن خداوند فرزند نیكوكار و پرهیزكاری به من بدهد، من وقتی از وطن بیرون آمدم همسرم نزدیك زایمانش بود.
امام حسن (علیه السلام) فرمود: خداوند پسر سالمی كه پیرو ما است به تو خواهد داد.
وقتی روغن فروش به منزلش رفت ، دید خداوند پسر سالمی به او داده است .
همان پسر وقتی بزرگ شد به سید حمیری معروف گردیده و از شیعیان راستین و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتی از امامان اهلبیت (علیهم السلام دفاع و حمایت می نمود، و فضائل علی (علیه السلام) را به قصیده در آورده بود و می خواند و هنگام مرگ علی (علیه السلام) ببالینش آمد.
نام او اسماعیل بن محمد بود امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و این نام زیبنده تو است زیرا تو سید شاعران هستی .
روزی اشعاری درباره مصائب امام حسین (علیه السلام) در حضور امام صادق (علیه السلام) خواند، قطرات اشك از دیدگان امام سرازیر شد و صدای گریه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (علیه السلام) امر به خودداری كرد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: داستانها و حکایتهایی از امام حسن( ع )
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقيرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقير گفت: مرا نزد كسى راهنمايى كن كه كمك بيشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسين بن على (ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشه اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد اين چند نفر جوان كه در آنجا نشسته اند برو و از آنها كمك بخواه.
وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد.حضرت مجتبى (ع) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديه اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ (3)
گفت: اتفاقاً گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على (ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وى دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مي خواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)
حسن بن على (ع) تمامى توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه، به كار مي گرفت و اموال فراوانى در راه خدا مي بخشيد.
مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسيار بزرگ و بى نظير ثبت كرده اند كه در تاريخچه زندگانى هيچ كدام از بزرگان به چشم نمي خورد و نشانه ديگرى از عظمت نفس و بی اعتنايى آن حضرت به مظاهر فريبنده دنيا است. نوشته اند:
«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.» (5)
مژده اى دیگر و لطف دگرى بهتر از این
گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش
لیك با این همه دارد سپرى بهتر از این
شب قدر رمضان گر چه بسى پر قدر است
دارد این ماه و لیكن سحری بهتر از این
چون كه در نیمه این مه پسرى زاد بتول
كس نزاده ست و نزاید پسرى بهتر از این
رمضان، اى كه دهى مژده میلاد حسن
به خدا نیست به عالم خبرى بهتر از این
مجتبى لؤلؤ پاك مرج البحرین است
نیست در رشته خلقت گهرى بهتر از این
رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخه طوبى ثمرى بهتر از این
گفت خالق (فتبارك) به خود از خلقت او
كلك ایجاد ندارد اثرى بهتر از این
بگذر آهسته تر اى ماه حسن، اى رمضان
عمر ما را نبود چون گذرى بهتر از این
حسن چایچیان(حسان
نوشتاری که پیش رو دارید بیان برخی انتظارات و توصیه های امام حسن مجتبی(علیه السّلام) است به امت اسلامی بخصوص شیعیان و کسانی که خواهان دستیابی به هدایت الهی و صراط مستقیم هستند. با هم این مطلب را که از سایت تبیان انتخاب شده، از نظر می گذرانیم.
1- خدا محوری
از مهمترین انتظاراتی که تمام انبیا و اولیا از بندگان خدا، داشته اند و دارند این است که مردم در کارها و رفتارها خدا محور باشند و رضایت الهی و خداوندی را در تمام امور، محور و اساس قرار دهند.
امام حسن مجتبی(علیه السّلام) نیز که خود خدامحور و سراپا اخلاص بود، از امت اسلامی و شیعیان خویش انتظار دارد که رضایت الهی را محور فعالیت خویش قرار دهند. این توقع را گاه با بیان زیان مردم محوری و خارج شدن از محور رضایت الهی ابراز می دارد، آنجا که فرمود: «من طلب رضی الله بسخط الناس کفاه الله امور الناس و من طلب رضی الناس بسخط الله و کله الله الی الناس؛ (1) هر کس رضایت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم کفایت می کند و هر کس که با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضایت مردم باشد، خدا او را به مردم وامی گذارد.»
حضرت گاه فوائد خدا محوری و در نظر گرفتن رضایت الهی را به زبان می آورد و می فرماید: «انا الضامن لمن لم یهجس فی قلبه الا الرضا ان یدعو الله فیستجاب له(2) من ضمانت می کنم برای کسی که در قلب او چیزی نگذرد جز رضا ]ی خداوندی[، که خداوند دعای او را مستجاب فرماید.»
راوی از حضرت امام حسن(علیه السّلام)این مهم را چنین نقل می کند: امام حسن روز عید فطر بر گروهی از مردم گذر کرد که مشغول بازی و خنده بودند، بالای سر آنها ایستاد و فرمود: «اتن الله جعل شهر رمضان مضمارا لخلقه فیستبقون فیه بطاعته الی مرضاته فسبق قوم ففازوا و قصر آخرون فخابوا؛(3) به راستی، خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه برای خلق قرار داده است تا به وسیله طاعت او برای جلب رضایت خداوند بر یکدیگر سبقت گیرند. مردمی سبقت گرفتند و کامیاب گشتند و دیگران کوتاهی کردند و ناکام ماندند.»
رسیدن به رضایت الهی آرزوی تمام انبیا بود.لذا در روایت آمده است که «موسی(علیه السّلام) عرض کرد: خدایا! مرا به عملی راهنمایی کن که با انجام آن به رضایت تو دست یابم. خداوند وحی کرد که ای فرزند عمران! رضایت من در سختی و گرفتاری تو است که طاقت آن را نداری. موسی به سجده افتاد و مشغول گریه شد...، سرانجام وحی شد که ای موسی! رضایت من در رضایت تو به قضا و تقدیرات من است.»(4)
2- فراگیری دانش
علم و دانش کلید خیرات و دستیابی به سعادت است. بدون دانش نه راه سعادت معلوم است و نه حرکت ممکن؛ به همین جهت از مهم ترین ماموریتهای انبیا در طول تاریخ، تعلیم کتاب و آموزش مسائل دینی و تربیتی بوده است. از مهمترین توقعات امامان معصوم علیهم السلام از مسلمانان این است که اهل دانش و فراگیری حکمت باشند.
امام حسن مجتبی(علیه السّلام) فرمودند: «علم الناس علمک و تعلم علم غیرک؛ (5) دانش خود رابه مردم بیاموز و دانش دیگران را یادگیر.»
خداوند تمام امکانات فراگیری دانش را در اختیار ما قرار داده است. لذا لازم است که از چشم و گوش و فرصتها بیشترین استفاده را ببریم و با فراگیری دانش، شک و شبهه را از دل و درون خویش بیرون برانیم.
چنانکه حضرت می فرماید: «ان ابصر الابصار ما نفذ فی الخیر مذهبه و اسمع الاسماع ما وعی التذکیر و انتفع به واسلم القلوب ما طهر من الشبهات؛ به راستی، بیناترین دیده ها آن است که در خیر نفوذ نماید، و شنواترین گوشها آن است که تذکرات ]دیگران[ را بشنود و از آن بهره مند شود و سالم ترین دلها آن است که از شک و شبهه پاک باشد.(6)
ادامه دارد...
علم و دانش آنگاه نتیجه بخش خواهد بود که با تفکر و تدبر همراه باشد. خواندن و فراگیری قرآن نیز آنگاه مفید و مثمر است که با تدبرو تفکر همراه شود. از مهمترین انتظاراتی که امامان ما از شیعیان خویش داشته و دارند، این است که اهل اندیشه و تفکر باشند، آنان این توقع را با بیانهای مختلف ابراز نموده اند.
امام مجتبی(علیه السّلام) می فرماید: «اوصیکم بتقوی الله و ادامه التفکر، فان التفکر ابو کل خیر و امه(7) شما ]شیعیانم[ را به تقوا و اندیشیدن دائم سفارش می کنم؛ زیرا تفکر، پدر و مادر ]و ریشه و اساس[ تمامی خوبیها است.»
در جای دیگر فرمود: «علیکم بالفکر فانه مفاتیح ابواب الحکمه (8) بر شما ]شیعیان[ لازم است که اندیشه کنید؛ زیرا فکر، کلیدهای درهای حکمت است.»
راستی اگر امت اسلامی بیشتر اندیشه وتفکر می کردند و به آن عمل می نمودند، این همه عقب ماندگی و مشکلات نداشتند و این همه محل تاخت و تاز استعمارگران و ابرقدرتها قرار نمی گرفتند.
گاه دل مولا امام حسن بدرد آمده و با زبان گلایه اظهار می دارد: «عجبت لمن یتفکر فی ماکوله کیف لایتفکر فی معقوله فیجنب بطنه ما یؤذیه و یودع صدره ما یردیه؛ (9) در شگفتم از کسی که در ]چگونگی استفاده از[ خوراکیهای خود اندیشه می کند ولی درباره معقولات خویش اندیشه نمی کند. از آنچه معده اش را اذیت می نماید دوری می کند، در حالی که سینه ]و روح[ خود را از پست ترین چیز پر می کند.»
راستی در کدام مکتب و مذهب جز اسلام و تشیع پیدا می کنید که این همه بر علم و دانش، تدبر و تفکر، اندیشه وتعقل سفارش و تاکید نموده باشند.
4- تلاش و کوشش
فکر و اندیشه، و یا تامل و تدبر، آن گاه ارزش حقیقی و عینی خویش را نشان می دهد که منجر به عمل و تلاش و سعی و کوشش شود، وگرنه تفکری که منهای عمل باشد، ارزش واقعی نخواهد داشت. در واقع فکر مطلوب و کارساز است که به عمل و تلاش بینجامد.
یکی از انتظارات امام حسن(علیه السّلام) این است که بندگان الهی در کنار علم و اندیشه، اهل تلاش و عمل باشند. آن حضرت فرمود: «این بندگان خدا! پروا پیشه باشید و برای رسیدن به خواسته ها تلاش کنید و از کارهای ناروا بگریزید و قبل از آنکه ناگواریها به شما روی آورند و نابودکننده لذات ]یعنی مرگ[ فرا رسد به کار]های نیک[ مبادرت ورزید که نعمتهای دنیا دوام ندارند و ]کسی از[ خطرات و بدیهای آن در امان نیست. ]دنیا[ فریبکار زودگذر و تکیه گاهی سست و بی اساس است.»(10)
نکته دیگری را که حضرت مجتبی علاوه بر اصل تلاش و عمل گوشزد می کند و انتظار دارد که به آن توجه شود، این است که انسان هم باید برای دنیا کار و تلاش کند و هم برای آخرت. کلام نغز و دلنشین امام در این باره چنین است: «واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا؛(11) برای دنیایت چنان کار کن که گویا برای همیشه ]دراین دنیا[ خواهی بود. و برای آخرتت ]نیز چنان[ سعی و تلاش کن که گویا فردا از دنیا خواهی رفت.»
طالب علمی به عالمی گفت: نیمه شبها و قبل از سحرها بیدار می شوم، درس بخوانم بهتر است و یا نماز شب؟ عالم در جواب او گفت: کاری کن که هم درس بخوانی و هم نماز شب. نه درس فدای نماز شب و عبادت شود، و نه عبادت فدای درس و منبر، نه کار بخاطر عبادات مستحبی و ... کنار گذاشته شود، و نه عبادات واجب و مقداری مستحب بخاطر کار یا اضافه کاری به تاخیر افتاده و یااز دست برود.
ادامه دارد...
دنیا از یک سو جای حوادث و مصائب است و از طرف دیگر، انجام عبادات و کنترل شهوات نیاز به قدرت و نیرو دارد، آنچه انسان را در مقابل حوادث و مصائب، نیرومند و مقاوم می سازد، صبر و بردباری است و آنچه انسان را بر انجام عبادات نیرو و توان می بخشد، استقامت و پایداری است و آنچه انسان را بر شهوات غالب و پیروز می سازد، صبر و پایداری است. از انتظارات مهم امام حسن مجتبی(علیه السّلام) این است که مسلمانان و پیروان او در تمام مراحل زندگی صابر و بردبار باشند، حضرتش در این زمینه دلسوزانه می فرماید: «جربنا و جرب المجربون فلم نر شیئا انفع وجدانا و لا اضرفقدانا من الصبر نداوی به الامور؛ (12) تجربه ما و دیگران نشان می دهد که چیزی نافع تر از داشتن صبر و زیانبارتر از فقدان بردباری دیده نشده است، صبری که بوسیله آن تمام ]دردها و[ امور درمان می شود.»
راستی که باید گفت:
صدهزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر، آدم ندید
امام مجتبی(علیه السّلام) در کلام دیگری فرمود: «الخیر الذی لا شر فیه الشکر مع النعمه و الصبر علی النازله ؛ خیری که شر ندارد، شکر در حال نعمت و بردباری در مقابل ناگواری است.»(13)
کلید صبر کسی را باشد اندر دست
هر آینه در گنج مراد بگشاید
به شام تیره محنت بساز وصبر نما
که عاقبت سحر از پرده رو بنماید
6- دقت در دوستیابی
رفیق و دوست عمیق ترین تاثیر را بر زندگی و رفتار انسان دارد، تا آنجا که گفته شده: «المرء علی دین خلیله؛ انسان بر آیین رفیقش است.» به این علت در قرآن و روایات، سخت بر آیین دوست یابی تاکید و سفارش شده است. امام حسن مجتبی(علیه السّلام) نیز از نزدیکترین افراد خانواده تا مسلمانان انتظار دارد که در انتخاب دوست و رفیق دقت بخرج دهند و مراقب باشند که در دام دوستان ناباب گرفتار نشوند.
در سفارشی به یکی از فرزندان خویش فرمود: «یا بنی لانواخ احدا حتی تعرف موارده و مصادره، فاذا استنبطت الخبره و رضیت العشره فاخه علی اقاله العثره و المواساه فی العسره ؛ (14) پسرم! با هیچ کس برادری ]و دوستی[ مکن مگر آنکه ]اول[ بدانی کجا رفت و آمد دارد و از چه خانواده ای می باشد، هرگاه به این مسئله پی بردی ومعاشرت و دوستی او را ]طبق معیارها[ پسندیدی، پس با او برادری ]و دوستی[ کن، در گذشتن از لغزشها و همدردی در سختی.»
حضرت در این باره فقط به سفارش اکتفا نکرده ، بلکه گاه به معرفی الگوهای عینی، و دوستانی که خود براساس معیارهای مطلوب انتخاب نموده می پردازد، و درباره یکی از دوستان خود چنین می فرماید: «او از دیدگاه من از همه مردم بزرگتر بوده و ا ساس بزرگی او به دیده من کوچکی دنیا در دیده او بود، از سلطه جهالت برون بود. دست دراز نمی کرد مگر نزد کسی که مورد اعتماد بود و سودی در آن وجود داشت، نه شکایتی داشت و نه خشمگین و ناخشنود بود، بیشتر روزگارش را خاموش بود، پس هنگامی که سخن می گفت بر گویندگان و زبان آوران غلبه می یافت. مردی افتاده بود و مردم ناتوانش می انگاشتند؛ اما همین که زمان تلاش و جدیت فرا می رسید، شیر بیشه را می ماند!»
حضرت در ادامه بیان اوصاف دوست خوبش می فرماید: چون با دانشمندان جمع می شد به شنیدن، بیشتر شیفته بود تا به گفتن. اگر در سخن مغلوب می شد، در خاموشی مغلوب نمی گشت. آنچه را انجام نمی داد نمی گفت، ولی کارهایی انجام می داد که آن را به زبان نمی آورد. اگر در مقابل دو کار قرار می گرفت که نمی دانست کدامیک از آن دو خداپسندانه تر است، آن را که نفسش می پسندید انجام نمی داد، هیچ کس را به کاری که زمینه عذر در آن بود سرزنش نمی کرد. (15)
پينوشتها:
نويسنده: جواد خرميان
1- محمدی ری شهری، میزان الحکمه ، ج 4 ص .153
2- بحارالانوار، ج 43، ص .351
3- تحف العقول، ص .410
4- منتخب میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ص 221، شماره .2628
5- بحارالانوار، ج 75، ص .111
6- تحف العقول، ص 408،
7- مجموعه ورام، ج 1، ص .53
8- میزان الحکمه، ج 8، ص .245
9- بحارالانوار، ج 1، ص .218
10- بحارالانوار، ج 75، ص .109
11- بحارالانوار، ج 44، ص .139
12- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص .320
13- تحف العقول ص .404
14- همان، ص .404
15- همان، ص .406
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: خاندان علم و فضيلت
حلم امام حسن علیه السلام
امام حسن (ع) و سایر امامان (ع) فرهیخته و تربیت شده مكتب قرآن بودند، چنان كه در روایت آمده: كنیزى شاخه گلى را به امام حسن (ع) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد كرد، انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: «آیا شما براى یك شاخه گل ناچیز، او را آزاد كردید؟»
امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: «ادبنا الله تعالى ... ؛ خداوند ما را چنین تربیت كرده است .» آن جا كه مىفرماید: «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها؛ هنگامى كه كسى به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.» (9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.» (10)
حلم امام حسن (ع) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه كه خداوند مىفرماید: «... ادفع بالتی هى احسن فاذا الذى بینك و بینه عداوة كانه ولى حمیم؛ ناپسندى را با نیكى دفع كن، كه ناگاه خواهى دید همان كس كه میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است.» (11)
خصلت حلم امام حسن (ع) در حدى بود كه مروان یكى از دشمنان پركینه خاندان رسالت، كه امام حسن (ع) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: «این كارها را با كسى انجام دادم كه حلم و خویشتندارى او با كوهها برابرى مىكند.» (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخى زیر جلب مىكنیم:
پیر مردى ناآگاه از اهالى شام در مدینه، امام حسن (ع) را سوار بر مركب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویى كرد، وقتى كه فارغ شد، امام حسن (ع) كنار او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت به او فرمود: «اى پیرمرد! گمانم غریب هستى، و گویا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت كنى از تو خشنود مىشویم، اگر چیزى از ما بخواهى به تو عطا مىكنیم، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى مىكنیم، اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى، بار تو را برمىداریم، اگر گرسنه باشى تو را سیر مىنماییم، اگر برهنه باشى، تو را مىپوشانیم، اگر نیازمند باشى تو را بىنیاز مىكنیم، اگر گریخته باشى به تو پناه مىدهیم . اگر حاجتى دارى آن را ادا مىنماییم، اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امكانات بسیار داریم .»
هنگامى كه آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشأت گرفته از حلم و صبر انقلابى امام حسن (ع) را شنید، آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گردید و گفت: «گواهى مىدهم كه تو خلیفه خدا در زمینش هستى، خداوند آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسى قرار دهد، تو و پدرت مبغوضترین افراد در نزد من بودید، ولى اینك تو محبوبترین انسانها در نزد من هستى!»
سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتى در حالى كه قلبش سرشار از محبت خاندان رسالت بود، از محضر امام حسن (ع) بیرون رفت. (13)
فراموش نمىكنم هنگامى كه حضرت امام خمینى - قدس سره - در اوایل پیروزى انقلاب در قم تشریف داشتند، روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه، از خانهاى بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیك بیت امام آمدند، امام اگر اشارهاى مىكرد، مردم به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار مىكردند، ولى امام در عین شجاعت و صلابت بىنظیرى كه داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى دید، با حلم كم نظیرى، سكوت كرد، و قریب به این مضمون فرمود: «كارى به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد .»
همان گونه كه امام فرموده بود؛ مساله به طور طبیعى حل شد. آرى گاهى حلم و صبر انقلابى، این گونه پىآمدى درخشان دارد، و كارسازتر از عكسالعملهاى دیگر خواهد بود .
امام حسن (ع) در عصر حكومت خودكامه معاویه، در وضعیتى قرار گرفت كه اگر صلح تحمیلى را ( كه به معناى آتش بس و متاركه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمىپذیرفت، و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى، با آن برخورد نمىكرد، كیان تشیع در خطرى عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدى قرار مىگرفت . از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: «واى بر شما! شما نمىدانید كه من چه كردهام، سوگند به خدا پذیرش صلح من براى شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن مىتابد و غروب مىكند ... .» (14)
شاید بر همین اساس بود كه پیامبر (ص) با بینش جهانى و پیش بینى وسیعى كه داشت، در شأن امام حسن (ع) فرمود: «لو كان العقل رجلا لكان الحسن (15)؛ اگر عقل، خود را به صورت مردى نشان دهد، آن مرد، حسن (ع) است .»
رفتار پرصلابت
پر واضح است كه داشتن خصلت حلم، یك قانون غالبى است نه دائمى، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد، در بعضى از موارد باید سد حلم را شكست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردى كه حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا كه همیشه افرادى هستند كه از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده مىكنند، و تا زیر ضربات خرد كننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از كردار زشت خود برنمىدارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نكنند، لذا در زندگى امام حسن مجتبى (ع) ملاحظه مىكنیم، در عین آن كه به حلم معروف بود، در بعضى از موارد، فریادى چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان را مىسوزانید. به عنوان نمونه؛ پس از ماجراى صلح تحمیلى، معاویه به كوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیت برفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخى بىشرمانهاى از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود كه امام حسن (ع) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: «اى پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى مىكنى، با این كه پیامبر (ص) در شأن او فرمود: «من سب علیا فقد سبنى، و من سبنى فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم؛ كسى كه به على (ع) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و كسى كه به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و كسى كه به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه وارد دوزخ مىكند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهى است.»
آن گاه امام حسن (ع) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)
برخوردهاى پرصلابت امام حسن (ع) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، كه به همین یك نمونه بسنده شد. (17)
فعالیت در امور سیاسی
اینك این سؤال مطرح مىشود كه امام حسن (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت على (ع) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حكومت نمود، و سپس از كوفه به مدینه رفت و از سیاست و حكومت دورى نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش كه نشأت گرفته از حلم او بود، كنارهگیرى از سیاست نیست؟
پاسخ به طور خلاصه این است كه شرایط و جوى كه دشمنان و بدخواهان، و حتى دوستان، براى آن حضرت ایجاد كردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حكومت دارى كنار زدند، نه این كه او خودش كنار رفت، و هرگز حلم او باعث این كار نشد، بلكه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضاء مىكرد، از این رو در مدینه نیز در فرصتهاى مناسب، مطالب را به طور صریح بیان مىكرد، و با روش معاویه مخالفت مىنمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند، و با پیامهاى محرمانهاش، جعده دختر اشعث را كه همسر امام حسن (ع) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایى است، چنان كه حلم او نیز در این راستا بود
و اينك در بهار شكفتن تو، در فصل خدا، بر خود از رهبري تو مي باليم و بر نامت كه زينت همه خوبي ها و نيكي هاست، افتخار مي كنيم.
زندگي امام حسن سكوتي تحميلي است در ميان دو فرياد، فرياد امام علي بر " قاسطين و مارقين و ناكثين" و فرياد امام حسين بر ظلم و انحطاط حكومت يزيد و هر دو چه خونين به پايان رسيدند. علي را در محراب عبادت فرق سر شكافتند و حسين را در صحراي عطشناك كربلا با 72 تن از بهترين ياراني كه هر رهبري آرزوي آنان را دارد، در بستر خون نشاندند. خون و رنگ سرخ آن جاودانه ترين رنگ ها در حافظه تاريخ است. فرق خونين علي و پيكر خونرنگ حسين در تمام تاريخ نه تنها شيعه كه تمام فرق اسلامي در خاطره ها باقي ماند و حركت ساز شد. ولي زندگي سياسي امام حسن در دوران محيلانه و سياستمدارانه معاويه سپري شد. معاويه يك به يك ياران امام حسن را از گرد ايشان پراكند و صلح ناخواسته را به ايشان تحميل كرد. امام حسن تنهاترين سردار تاريخ اسلام است. به ياد آوريم سخن ايشان به يكي از يارانشان را كه فرمودند اگر به اندازه اين گله گوسفند همراه داشتم لحظه ايي در قيام ترديد نمي كردم و وقتي آن يار امام ، گوسفندان گله را شمارش كرد تعداد آنها را كمتر از انگشتان دست يافت ( نقل به مضمون) و امام حسين در برابر برادر چه خوشبخت بود كه در روز عاشورا و واقعه كربلا 72 تن يار جاني داشت كه حاضر بودند 70 بار بميرند و زنده شوند و باز هم در ركاب امام به شهادت رسند. حال در مقايسه اين دو برادر، كداميك مظلومترند؟ حسن در تنهايي اش و شهادت خاموش با زهر ، و يا حسين در ميان 72 تن ياران جاني اش و شهادت خونگرش؟ اين دو برادر نيمه هاي يك حقيقت اند، هر دو برابر! همانندي اين دو چنان بود كه هر دو به يك نام خوانده شدند ( حسين صورت مصغر حسن است: حسن كوچك).
سكوت حسن و خانه نشيني وي را بايد از جنس سكوت 25 ساله علي دانست. آنچه علي را در مقابل غاصبان جايگاه به حق اش به سكوت واداشت چه بود؟ علي را بيم آن بود كه دست بردن به شمشير در برابر غاصبان ولايت و تبديل كنندگان آن به خلافت، ريشه اسلام را كه بسيار نو پا و جوان بود، بخشكاند. به راستي از ولايت تا سلطنت راه بسيار است و تبديل اين دو لامحال ؛ كه ضدين و نقيضين هم هستند ولي خلافت را با سلطنت راه چنداني نيست. خلافت عثمان راه اندكي پيمود تا به سلطنت موروثي سلسله بني اميه منجر شد.
و حسن وارث همان زخم هايي بود كه بي وفايي هاي مردم كوفه بر جان علي نشاندند، حسن وارث همان سكوت علي شد براي حفظ اسلام! براي حفظ مرارت هاي 23 ساله رسول اكرم. امام حسن خود مي فرمايند: "... من ديدم كه به مردم كوفه نمي شود اعتماد كرد، هر كس بخواهد به كمك آنان پيروز شود شكست خواهد خورد... پدرم از ناحيه آنان سختي ها كشيد و زجرهاي زيادي را تحمل كرد".(1)
و همچنين امام حسن (ع) درباره سيانت از دين اسلام فرمودند: « ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند از اين رو خواستم با مصالحه ايي كه صورت گرفت، حافظ و نگهداري براي دين باقي بماند».(2)
امام حسن بلافاصله پس از بيعت مردم كوفه با ايشان به كار ساماندهي سپاه پرداختند و « ... معاويه مي دانست كه حسن بن علي از محبوبيت بسيار زيادي در ميان مسلمانان برخوردار است و در اندك زماني جاي خالي پدر را پر خواهد نمود...»(3) لذا معاويه كوشيد امام را در زاويه قرار دهد، وي فرماندهان سپاه امام حسن را با پرداخت رشوه خريداري نمود و شايعه صلح را پيش از تحقق آن پراكند و تمام اين عوامل به اضافه سست نهادي و ضعف ايمان سپاهيان امام سبب شد كه امام حسن به دلايل فوق الذكر پيمان صلح را بپذيرند.
« امام حسن در جمع مردم كوفه در مسجد چنين فرمودند... اي معاويه چنانچه من انصار و اعواني داشتم هرگز كار به مصالحه نمي انجاميد و با تو بيعت نمي كردم.»(4)
پيامبر گرامي اسلام در حديثي اين عمل امام حسن را سالها پيش از آن تائيد كرده بودند. پيامبر اكرم با اشاره به امام حسن فرمودند: « ... ان ابني هذا سيد و ان ا... سيصلح به بين فئتين من المسلمين عظمتين. همانا اين فرزند من آقا و سرور است و خداوند سبحان به واسطه او در ميان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار خواهد كرد».(5)
امام حسن شبيه ترين خلق به پيامبر بود: « اشبهت خلقي و خُلقي تو از لحاظ خلق و خوي و آفرينش مانند من هستي » (6)
و چه به جا بود كه اين شبيه ترين خلق به رسول خدا كوشاترين فرد در پاسداري از دين رسول خدا باشد. و زمينه ها را براي قيام برادرش و همتايش، حسين آماده سازد.
پي نوشت :
احمدزماني – حقايق پنهان پژوهشي از زندگاني سياسي امام حسن مجتبي
در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهيدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پيوندهاى عميق معنوى و رشته هاى برادرى دينى كه در ميان مسلمانان بر قرار است، بايد همواره در تأمين نيازمنديهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پيامبر اسلام (ص) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انساندوستى و ضعيف نوازى به شمار مي رفتند.
پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود.
وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت.
هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمي كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مي شد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مي ساخت و اجازه نمي داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سيوطى» در تاريخ خود مي نويسد:«حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: حلم امام حسن علیه السلام
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: مولودی های تصویری امام حسن مجتبی (ع)
فضائل امام حسن علیه السلام
سیوطى در تاریخ خود مىنویسد: «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثیرة، سیدا حلیما، ذا سكینة و وقار و حشمة، جوادا، ممدوحا(6)؛ حسن [بن على داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او [شخصیتى ] بزرگوار، بردبار، با وقار، متین، سخاوتمند، و مورد ستایش بود.»
البته سبط اكبر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله باید چنین باشد، چرا كه متقین باید داراى فضائل باشند. امام على علیه السلام فرمود: « فالمتقون هم اهل الفضائل (7)؛ پرهیزکاران، اهل فضائل هستند.»
در ذیل برخى از فضائل آن حضرت را بر مىشمریم .
1- محبوب رسول خدا صلى الله علیه و آله
از راههاى شناخت عظمت و برترى یك انسان این است كه محبوب انسانهاى برتر و با فضیلت باشد. در عالم هستى برتر از خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله نداریم و حسن بن على علیهماالسلام سخت محبوب پیغمبر گرامى اسلام بود و این محبت و دوستى را در گفتار و كردار خویش ظاهر، و به اصحاب خود مىفهماند. بخارى از ابى بكر نقل مىكند كه گفت: «رایت النبى صلى الله علیه و آله على المنبر والحسن بن على معه وهو یقبل على الناس مرة و ینظر الیه مرة و یقول: ابنى هذا سید(8)؛ دیدم نبى اكرم صلى الله علیه و آله را كه بر فراز منبر بود، و حسن بن على هم با او بود. او گاهى به مردم رو مىكرد و گاهى به حسن، و مىفرمود: این فرزند من [سید و] آقاست .» و مىفرمود: «من احب الحسن والحسین فقد احبنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى (9)؛ هر كه حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست دارد، و هر كه با آن دو دشمنى كند با من دشمنى كرده است.»
در این حدیث علاوه بر محبوبیت امام حسن علیه السلام در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله كه خود نشانه فضیلت است، محبت او و برادرش حسین علیه السلام معیار فضیلت و خوبىها قرار داده شده است، چنان كه دشمنى آن دو، نشانه مبغوضیت نزد رسول خدا و پلیدى است.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در جاى دیگرى فرمود: «هما سیدا شباب اهل الجنة و هما ریحانتى (10)؛ آن دو (حسن و حسین) آقاى جوانان بهشت و ریحانه من هستند.»
2- عبادت و خوف از خدا
بندگى رمز پیشرفت اولیاء الهى و زمینه ساز رسیدن به اوج كمالات و فتح قله سعادت است. با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب مىیابد .
اگر ایوب و داوود و دیگر پیامبران الهى مدال افتخار دارند، به خاطر بندگى خداست كه خداوند با عبارت «نعم العبد» (11) آنان را ستوده است . و اگر خضر نبى علم لدنى داشت و پیغمبر اولوالعزمى همچون موسى علیه السلام شاگردى او مىكرد و جدایى از او را تلخترین حادثه زندگى مىدانست، در اثر بندگى او بود . قرآن كریم نام حضرت خضر را نیاورد بلكه فرمود: «فوجدا عبدا من عبادنا» (12)؛ « بندهاى از بندگان ما را یافتند.» كه نشان دهنده مقام بندگى و عبودیت در پیشگاه خداوند است . و اگر پیامبر خاتم، محمد مصطفى صلى الله علیه و آله به اوج قله مكاشفه و دریافت آخرین دین الهى دست یازید، بر اثر بندگى بود، از این رو در شبانه روز حداقل ده نوبت عرضه مىداریم: «اشهد ان محمدا عبده ورسوله؛ شهادت مىدهم كه محمد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خداست.» خداوند هدف از آفرینش انسان را بندگى مىداند و مىفرماید: «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (13)؛ «من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادت كنند.»
راستى بندگى چه اكسیرى است كه در دسترس همگان قرار دارد، ولى اكثر مردم از آن بىخبر و نسبت به آن بىتوجهاند . در حالى كه تمام عزتها، سربلندىها و افتخارها، زیر سایه بندگى است .
امام مجتبى علیه السلام مىفرماید: «اذا اردت عزا بلا عشیرة، وهیبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصیة الله الى عز طاعة الله (14)؛ هر گاه اراده عزتى بدون دار و دسته، و هیبتى بدون سلطنت داشتى، از خوارى معصیت الهى بیرون آمده، به سوى عزت طاعت خداوند رو كن.»
از مصادیق كامل بندگان مقرب الهى، امام حسن مجتبى علیه السلام است كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشت، خود را در محضر او مىدید و خوف عظمت الهى سراسر وجود او را پر كرده، و تمام هستى او را فرا گرفته بود.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: فضائل امام حسن علیه السلام
اخلاق امام
دانشمندان نوشته اند : « امام حسن (ع) در میان مردم گشاده ترین سینه را داشت و پر گذشت ترین و بخشنده ترین مردم بود . »
مدائنی می نویسد : « امام حسن (ع) که ارشد فرزندان علی (ع) بود ، انسانی بزرگمنش با سخاوت و حلیم بود و رسول الله (ص) او را دوست می داشت . »
شیخ صدوق در « امالی » از حضرت صادق (ع) و او از پدرانش نقل می کند که امام حسن بن علی بن ابیطالب در میان مردم زمان خود عابدترین ، پارساترین و گرامیترین افراد بود ، چون قصد حج می کرد پیاده راه می رفت و گاهی پای خود را نیز برهنه می فرمود . هیچگاه دست به کاری نمی زد ، مگر اینکه خدا را یاد می نمود . راستگوترین مردم بود و رساترین بیان را داشت . هر گاه به در ورودی مسجد می رسید سر خود را بلند کرده و عرض می نمود :
« بارالها! مهمان تو به حضرت رسیده ؛ ای احسانگر! بنده تباهکار تو بدرگاهت شتافته ، پس از زشتیهایی که مرتکب شده بخاطر زیباییهایی که نزد تو است ، در گذر ای کریم! »
زبیر بن بکار در کتاب « انساب قریش » می نویسد : « زینب بن ابی رافع روایت می کند که فاطمه سلام الله علیها در زمانی که پدر بزرگوارش بر بستر بیماری مرگ افتاده بود ، روزی دست دو فرزند خود را گرفت و به خدمت پدر آورد و گفت :
« ای پیامبر خدا! این دو ، فرزندانت هستند ، آیا برای آنان ارثی از خود قرار نمی دهی؟ »
حضرت در پاسخ فرمودند :
« هیبت و آقایی خود را برای حسن و جرات و بخشش خود را برای حسین قرار می دهم . »
طبرسی در کتاب « اعلام الوری » می نویسد : این روایت با روایت دیگری که محمد بن اسحاق نقل می کند، سازگاری دارد . او می گوید : « پس از رسول خدا هیچکس در شرف و عزت به رتبه حسن بن علی نرسید » . گاهی امام (ع) در خانه را می گشودند و در آستانه در می نشستند ، در نتیجه راه بسته می شد، زیرا هیچکس از مردم بخاطر تعظیم و بزرگداشت او از مقابلش عبور نمی نمود و چون حضرت این نکته را در می یافتند ، بدرون خانه می رفتند و راه باز می شد .
هم او می گوید: « حسن بن علی را در راه حج ملاقات کردم که از مرکب خویش پیاده شد و قدم زنان حرکت کرد . در این موقع تمام مردمی که با او بودند به او اقتدا نموده و با او پیاده حرکت کردند ، حتی سعد بن ابی وقاص را دیدم که فرود آمد و پیاده گام زد . »
واصل بن عطا می گوید : « سیمای حسن بن علی (ع) چون سیمای پیامبران و هیبت او چون هیبت پادشاهان بود . »
شیخ مفید در ارشاد می نویسد :
« حسن بن علی وصی پدرش امیرالمومنین بود که او را ناظر بر موقوفات و صدقات خویش قرار داد و عهدنامه مشهوری برای او نگاشت . همچنین حضرت علی (ع) در وصیت خود مبانی روشن دین و جنبه های حکمت و ادب را برای فرزند خویش بیان فرمود . این وصیت را دانشمندان بیشماری در کتب خود نگاشته و فقیهان بزرگوار در روش دینی و دنیایی خود از روشناییهای آن بهره جسته اند . »
سخاوت و بخشندگی
هم او می نویسد: «حسن بن علی(ع) دو بار مال الله را از دارایی خود خارج نمود و سه بار دارایی خود را به دو نیم کرد، نیمی را خود برداشت و نیم دیگر را در راه خدا داد؛ بگونه ای که اگر دو جفت کفش داشت، یک جفت را برای خود بر میداشت و جفت دیگر را به نیازمندان می بخشید.»
مانند همین مطلب را محمد بن حبیب در کتاب «امالی» خود نقل نموده است. ابن سعد در «الطبقات الکبری» می نویسد: «آ« حضرت سه بار مال خود را بدو نیم کرد، نیمی را در راه خدا بخشید و نیمی را برای خود نگه داشت، حتی اگر دو جفت کفش یا دو جفت پاپوش داشت، یک جفت را برای خود بر میداشت و جفت دیگر را به نیازمندان می رساند. همچنین دو بار از مال خود، مال الله را اخراج فرمود.»
درشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است که ابوجعفر محمد بن حبیب در کتاب امالی خود نوشته است: «حسن بن علی(ع) به فردی شاعر مبلغی پول عطا کرد. فردی که در آنجا نشسته بود، به ایشان اعتراض کرد که چرا به شاعری مال میدهی که گناه خدا را بجا می آورد و سخن ناروا و بی اساس می گوید. حضرت در پاسخ او فرمودند: «ای بنده خدا بهترین مالی که انسان می بخشد، آن مالی است که انسان به وسیله آن آبروی خود را نگاه می دارد و یکی از موارد کسب خیر، دوری گزیدن از بدی است.»
ابن شهر آشوب در مناقب روایت می کند که مردی از آن حضرت تقاضای کمک مالی نمود. حضرت پنجاه هزار درهم و 500 دینار بوی ارزانی داشتند، سپس فرمودند: «برو باربری را بیاور که این پولها را برای تو حمل کند». مرد باربری را آورد، حضرت عبای سبز خود را به مرد سائل داده و فرمودند: «این کرایه بار بر است.»
روزی فردی از بیابان نشینان بخدمت حضرتش شرفیاب شده پیش از آنکه اظهار نیاز بکند، حضرت امر فرمودند که هر چه در خزانه هست به او بدهند. وقتی به سراغ خزانه رفتند، مبلغی برابر بابیست هزار درهم در آنجا یافتند و همه را به سائل دادند. او که سخت به شگفت آمده بود، عرض کرد: ای آقای من آیا بمن امان ندادید که نیاز خود را بیان کنم و در مدح شما سخن بگویم. پاسخ شنید: «ما گروهی هستیم که بخششمان تازه و بیدرنگ صورت می گیرد.»
مدائنی می گوید: حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر هر سه به قصد زیارت حج حرکت نمودند، اما اثاث و لوازم خود را فراموش کردند، در نتیجه در راه گرفتار گرسنگی و تشنگی شدند. در این هنگام پیرزنی را دیدند که در خیمه ای زندگی می کند. از او آب خواستند. پیرزن عرض نمود: این گوسفند کوچک مال من است، از او شیر بدوشید و بنوشید. آنان چنین کردند، سپس خواستار غذا شدند. عرض کرد: من جز این گوسفند غذای دیگری ندارم، پس یکی از شما آنرا بکشد. آنان نیز چنین کردند و پوست گوسفند را کندند. آنگاه پیرزن از گوشت گوسفند مقداری را بریان نموده از میهمانان خود پذیرایی کرد. میهمانان نیز از آن غذا خوردند و مدتی در همان خیمه اقامت کردند و سپس براه افتادند. در موقع خداحافظی به پیرزن گفتند ما از افراد قریشیم و در راهرفتن به خانه خدا می باشیم، اما وقتی باز گشتیم، تو نزد ما بیا تا این بزرگمنشی ترا جبران کنیم.
چون شب فرا رسیده و همسر پیرزن به منزل آمد، او را از جریان روز آگاه کرد. مرد اندکی رنجید و به او گفت: وای بر تو! گوسفند مرا برای افرادی ناشناخته، کشته ای و می پنداری که آنها از قبیله قریش هستند.
مدت زمانی گذشت و زندگی پیرزن به سختی افتاد، ناچار از جایگاه خود کوچ نمود و در بین راه به مدینه رسید. در این بین حضرت امام حسن(ع) او را دیده و شناختند، نزدیک رفتند و از او پرسیدند که آیا مرا می شناسی؟ پیرزن ابتدا اظهار ناآشنایی کرد، حضرت فرمودند: من در فلان روز میهمان تو بودم. سپس دستور داد که به او هزار گوسفند و هزار دینار ببخشند و او را با فردی به سوی امام حسین(ع) و سپس به سو عبدالله بن جعفر فرستاد و آندو نیز هر یک بهمین مقدار به او بخشیدند.
* امیر المومنین علیه السلام : فرزندم درستی چیست ؟
حسن بن علی علیه السلام: پدر, درستی, از میان برداشتن بدی ها بوسیله ی نیكی هاست .
* شرف چیست ؟
نیكی كردن به خویشاوندان و تحمل بدی ایشان .
* جوانمردی چیست ؟
پاكدامن بودن ...
* پستی چیست ؟
به چیزهای خرد نظر داشتن و از اندك چیزی دریغ ورزیدن .
* كرم چیست ؟
بخشیدن قبل از خواستن ...
* فرومایگی چیست ؟
راحت خود را خواستن و به همسر بی اعتنایی كردن .
* جود چیست ؟
بذل و بخشش در حال تنگ دستی و توانگری.
* بخل چیست ؟
آنچه كه داری را شرافت(خود) پبنداری و آنچه كه انفاق می كنی را تلف شده بدانی.
* برادری چیست ؟
وفاداری در سختی و آسایش.
* ترس چیست ؟
دلیری بر دوست و گریز از دشمن .
* غنیمت چیست ؟
گرایش به تقوی و پارسایی در دنیا , كه نیكو غنیمتی است .
* بردباری چیست ؟
خشم را فرو خوردن و خویشتن دار بودن .
* بی نیازی چیست ؟
دلخوش بودن به قسمت الهی , اگر چه اندك باشد ...
* فقر چیست ؟
حریص بودن بر هر چیزی ...
* ذلت چیست ؟
وحشت از حقیقت و راستی ...
* رنج بیهوده چیست ؟
سخن گفتن در باره ی چیزی كه به دردت نمی خورد .
* بزرگواری چیست ؟
در عین تنگدستی بخشیدن و گذشت از بدی ها .
* خردمندی چیست ؟
حفظ آن چیزی كه به تو سپرده شده ...
* بلند مرتبگی چیست ؟
انجام زیبایی ها و دوری از زشتی ها .
* دوراندیشی چیست ؟
بسیار بردبار و بودن و با نزدیكان با نرمی رفتار كردن .
* سفاهت چیست ؟
پیروی از فرو مایگان و همنشینی با گمراهان ...
* محرومیت چیست ؟
از دست دادن بهره ای كه به تو داده شده است ...
* نادانی چیست ؟
شتاب در دستیابی به فرصت ها قبل از اینكه امكان پذیر باشد و نیز خودداری از پاسخ گویی(نسبت به آنچه می دانی) و چه نیكو یاوری است سكوت در بسیاری از مواقع, هر چند كه سخنور باشی.(تحف العقول؛ صفحه 225)
حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام را بین مسلمانان تبلیغ میكرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقهی حقیقی كه به وی داشت همهجا سخن میگفت.
آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است:
«هر كس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه كند». (7)
«حسن گل خوشبویی است كه من از دنیا برگرفتهام». (8)
روزی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در كنارش نشانید و نگاهی به مردم كرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده كرده كه به بركت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد». (9)
یكی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله میگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم كه امام حسن علیه السلام را بر دوش میكشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار». (10)
روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مركب خوبی سوار شدهای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است». (11)
شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشأ میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحتبودم كه پیادهاش كنم. (12)
انس بن مالك نقل میكند كه: رسول الله صلی الله علیه و آله دربارهی امام حسن علیه السلام به من فرمود:
ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر كسی او را اذیت كند، مرا اذیت كرده و هر كس مرا بیازارد، خدا را اذیت كرده است. (13)
زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اكنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:
«شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم». (14)
اسوهی بزرگواری
امام حسن علیه السلام در طول زندگی پر بركتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر میداشت و شیوهی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود كه همه را به خود جذب میكرد.
مورخین نوشتهاند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی كه فحشهایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او كرده و سلامش كرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فكر میكنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم كرد. اگر گرسنهای سیرت میكنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میكنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میكنیم، هماینك بیا و مهمان ما باش. تا وقتی كه اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی كه این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده كرد به گریه افتاد و گفت:
«شهادت میدهم كه تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اكنون تو را محبوبترین خلق خدا میدانم.
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی كه در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)
یكی دیگر از صفات برجستهی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بیسابقهی اوست.
تاریخ نگاران نوشتهاند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار داراییاش را به دو نصف كرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق كرد. (16)
امام حسن علیه السلام ملجأ درماندگان، آرام بخش دلهای دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد كه فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دستخالی برگردد. در همین مورد نقل كردهاند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافهی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد كه پولهایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای كرایه به آن مرد بده. (17)
امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر
پس از آن كه حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار كرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوهی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:
... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدركه الاخرون بعمل... (18)
«شب گذشته مردی از این جهان در گذشت كه هیچ یك از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز كسی را یارای پا به پایی او نیست...
و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست كه در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج كرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.
پدرم در حالتی دنیا را ترك كرد كه هیچ سیم و زر و اندوختهای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم كه از هدایای مردم به جا مانده بود كه قصد داشتبا آن خدمتكاری بگیرد.
در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند.
سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانوادهای هستم كه خداوند دوستی آنان را در كتاب خویش (قرآن) واجب كرده است آن جا كه میفرماید:
«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..». (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمیكنم جز دوست داشتن نزدیكانم [ اهل بیتم] ; و هر كس كار نیكی انجام دهد، بر نیكیاش میافزاییم».
بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است كه خداوند بدان اشاره كرده است.
سپس بر جای خود نشست.
در این هنگام «عبدالله بن عباس» برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اكنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!
مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت كردند. سپس امام علیه السلام خطبهای بیان فرمود كه در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاكید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20).
امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت كرد و با آنها شرط كرد كه: با هر كه من صلح كنم شما هم صلح كنید، با هر كه من جنگ كنم شما هم جنگ كنید و آنها قبول كردند (21).
در ضمن امام علیه السلام نامهای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت كرد و متذكر شد كه اگر در امر ادارهی جامعه اخلال كند و جاسوس بگمارد با قاطعیتبرخورد خواهد كرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22).
معاویه در پاسخ امام نوشت:
... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن كه تو پیرو من باشی. من نیز قول میدهم كه خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیتالمال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود كه معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام حسن علیه السلام خودداری كرد، بلكه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبتبه قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیتخودش به دست همسرش «جعده» زهر خورانده شد و به جای این كه نوشی برای مولی باشد نیشی شد كه جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره كرد.
امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25).
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: ویژگیها وخصوصیات
اشعاری از امام حسن مجتبی ع در سالروز ميلاد
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: اشعاری از امام حسن مجتبی ع در سالروز ميلاد
رویدادهای مهم
1. از دست دادن جدّش، پیامبر اسلام (ص)، در سال یازدهم هجرى.
2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص).
3. از دست دادن مادر خود، فاطمه زهرا (س)، در سال یازدهم هجرى.
4. حضور در برخى از جنگهاى مسلمانان علیه مشركان، در عصر خلیفه دوم و خلیفه سوم.
5. ایجاد مهمانپذیر (مضیف) براى پذیرایى از مهمانان و مستمندان.
6. آبرسانى به خلیفه سوم، عثمان بن عفّان (كه در محاصره انقلابیون مسلمان قرار داشت).
7. همراهى با پدرش، حضرت على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى، پس از كشته شدن عثمان بن عفّان به دست انقلابیون.
8. فرماندهىِ لشكر در جنگهاى جمل، صفین و نهروان، در ركاب حضرت على(ع).
9. از دست دادن پدرش، حضرت على (ع)، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
10. تصدىِ غسل، نماز و دفن پیكر امام على (ع) و پنهان نمودن قبرش از چشم مردم.
11. بیعت مردم با امام حسن (ع) در مسجد كوفه، پس از شهادت امیرالمؤمنین، على (ع).
12. تصدىِ خلافت اسلامى، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
13. مكاتبات و ارسال پیامها میان امام حسن (ع) و معاویه.
14. اعدام شدن دو جاسوس معاویه، در كوفه و بصره به فرمان امام حسن (ع).
15. اعلان جنگ معاویه علیه امامحسن(ع) و حركت لشكریان شام به سوى كوفه.
16. اعلان آمادهباش سپاهیان امام حسن (ع) و تهیه مقدمات جنگ در شهرها.
17. خیانت برخى از فرماندهان سپاه امام حسن (ع) و پیوستن به سپاه معاویه.
18. زخمى شدن امام حسن مجتبى (ع) در ساباط مدائن به دست جراح بن سنان (یكى از منافقان فرقه خوارج).
19. افزایش توان نظامى و روحى سپاه معاویه و كاهش تدریجىِ سپاهیان امامحسن(ع).
20. پذیرش صلح تحمیلى با معاویه و واگذارى خلافت اسلامى به وى در جمادى الاوّل (یا ربیع الأول) سال 41 هجرى.
21. تعهد معاویه بر مفاد صلحنامه امام حسن (ع) و نقض آن، پس از سیطره كامل بر شهرهاى اسلامى.
22. بازگشت امام حسن (ع) و خاندان امیرالمؤمنین(ع) از كوفه به مدینه مشرفه.
23. دسیسه معاویه در بیعت گرفتن از مردم براى ولایت عهدىِ فرزندش، یزید و واهمه او از امام حسن (ع).
24. تحریك و فریب جعده بنت اشعث كندى، همسر امام حسن (ع)، توسط معاویه براى كشتن امام حسن (ع) به طور پنهانى.
25. مسمومیت امام حسن (ع) به دست همسرش، جعده بنت اشعث كندى و شهادت آن حضرت پس از چهل روز بیمارى، در 28 صفر سال پنجاه هجرى، در مدینه مشرفه.
26. ممانعت عایشه، همسر پیامبر (ص)، مروان و هواداران بنىامیه از دفن پیكر امام حسن (ع) در كنار مرقد مطهر پیامبر اكرم (ص).
27. دفن امام حسن(ع) درقبرستان بقیع، در جوار مرقد جدهاش، فاطمه بنت اسد(س).
زمین وآسمان دریای نور است
دل شیعه ز شادی در سرور است
علـــی مرتضی زین باره خرسند
به غنچه گل زده همواره لبخند
جناب فاطـــــــمه(س) دارد تبسم
که ازاین چهره جنت شد تجسم
به عرش حق شده بزمی مهیا
امام مجتبی آمد به دنیا
از آن سو جبرئیل سرخوش از این باب
تمام عرشیان زین باره بی تاب
ز جود و بخشش است ایشان زبانزد
ز هر بخشنده ای بی شک سرآمد
بر او رحمت بُِِوَد پیوسته بی حد
وجودش پاک و طاهر بوده از بد
تجلــی کرده امشب ذات سرمد
که آمد میوه ی جان محمد
گلی زیبا نمایان در چمن شد
شب میلاد مولایم حسن شد
شدم امشب سراپا مست نامش
یقین مرغ دلم گردیده رامش
نمی دانم چه گویم از وجودش
تمام عـــرشیان محو سجودش
حسن را لطف یزدان بی حساب است
که قدر و شان ایشان در حجاب است
حسن تنهاترین سردار دین است
که ایشان بی گمان حبل المتین است
ز مدحش بی گمان قاصر زبان است
حســـن دوم امام شیعیان است
مراسم نامگذارى و بيمه ساختن نوزاد
چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام اوّلين نوزاد خود را به دنيا آورد، از همسرش امام علىّ عليه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نمايد.
امام علىّ عليه السلام فرمود: من در اين امر هرگز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سبقت نخواهم گرفت .
هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اى زردرنگ پيچيده شده بود، تحويل حضرتش دادند.
همين كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفيد قرار داد.
بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ عليه السلام - كرد، و فرمود: آيا اسمى برايش تعيين كرده ايد؟
حضرت علىّ عليه السلام اظهار داشت : يا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: و من نيز بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .
در همين بين خداوند متعال توسّط جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيد: فرزند هارون چه نام داشته است ؟
جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : شُبَّر.
حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئيل پاسخ داد، نام او را حسن بگذاريد.
و آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! اين نوزاد را از تمام آفات و شرور شيطان رجيم در پناه تو قرار مى دهم .
و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بيمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برايش عقيقه كنند؛ و در بين بيچارگان و فقراء تقسيم نمايند.
و همچنين امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشيده و هم وزن آن نقره تهيّه كنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند.
سبطى در آغوش جبرئيل عليه السلام
عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پيغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه عليهما - حكايت نمايد:
روزى در محضر رسول اللّه صلى الله عليه و آله نشسته بوديم ، كه حضرت فاطمه زهراء عليها السلام با حالت گريه وارد شد.
رسول خدا صلوات اللّه عليه فرمود: دخترم ! چرا گريان هستى ؟
اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسين - سلام اللّه عليهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاكنون برنگشته اند و هر كجا به دنبالشان گشتم آن ها را نيافتم .
سپس افزود: و شوهرم علىّ عليه السلام هم ، مدّت پنج روز است كه جهت كشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نيامده است .
در اين بين حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب به اصحاب كرد - كه در جمع ايشان ابوبكر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حركت كنيد و ببينيد نوران چشمم كجا رفته اند، آن ها را بيابيد و نزد من بياوريد.
حدود هفتاد نفر جهت يافتن آن دو عزيز بسيج شدند؛ وليكن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نيافتيم .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه بسيار غمگين و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدايا! تو را به حقّ ابراهيم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و ميوه هاى قلب مرا در هر كجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، يا ارحم الرّاحمين !
و چون دعاى حضرت پايان يافت ، جبرئيل امين عليه السلام فرود آمد و گفت : يا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسين در دنيا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملكى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرميده اند.
له ، با شنيدن اين خبر شادمان و خوشحال گرديد و آن گاه به همراه جبرئيل و ميكائيل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظيره و قلعه بنى نجّار حركت كردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ ديدند حسن ، برادرش حسين را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم كرده و به آرامى خوابيده اند.
پس حضرت دو زانو كنار آن عزيزان نشست و مشغول بوسيدن آن ها شد تا آن كه هر دو بيدار شدند.
بعد از آن حضرت رسول ، حسين را و جبرئيل ، حسن را - كه سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند.
و سپس پيغمبر فرمود: هر كه حسن و حسين را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر كه دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزيز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود.
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: رویدادهای مهم
*میلاد امام حسن مجتبی(ع)*
موضوعات مرتبط: ویژه نامه ها
برچسبها: میلاد کریم اهل بیت
پیـــام های وحی آسمــانی
جزء سوم
(برگرفته از تفسیر نور)
1. قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ
گفتار پسنديده (با نيازمندان) و گذشت (از تندى آنان)،
از بخششى كه بدنبال آن آزارى باشد، بهتر است.
و خداوند بى نياز بردبار است.
اگر فقيرى بخاطر فشار و تنگدستى، ناروايى گفت او را ببخشيد.
«مَغْفِرَةٌ»
فقير را با محبّت و دلسوزى به كار مفيدى
كه زندگى او را تأمين كند، راهنمايى كنيد.
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ»
( بقره، 263)
2.وَ إِن كاَنَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىَ مَيْسَرَةٍ وَ أَن تَصَدَّقُواْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
و اگر (بدهكار) تنگدست بود، او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد
و (در صورتى كه واقعاً توان پرداخت ندارد،)
اگر ببخشيد براى شما بهتر است، اگر (نتايج آن را) بدانيد.
اسلام، حامى مستضعفان است.
«وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ»
(بقره، 280)
3.رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّاب
اى پروردگار ما، از آن پس كه ما را هدايت كرده اى،
دلهاى ما را به باطل متمايل مساز، و رحمت خود را بر ما ارزانى دار،
كه تو بخشاينده اى.
به علم و دانش خود مغرور نشويم، از خداوند هدايت بخواهيم.
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا ...»
(آل عمران، 8)
4.قُلْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِين
بگو: خدا و رسول را اطاعت كنيد. پس اگر سرپيچى كردند،
(بدانيد كه) همانا خداوند كافران را دوست نمى دارد.
رفتار و گفتار و كردار پيامبر حجّت است،
زيرا اطاعت از پيامبر در كنار اطاعت خداست.
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»
(آل عمران، 32)
5. يَامَرْيَمُ اقْنُتِى لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِى وَ ارْكَعِى مَعَ الرَّاكِعِين
اى مريم، از پروردگارت اطاعت كن و سجده كن و با نمازگزاران نماز بخوان.
حضور زن در اجتماعات عبادى و اجتماعاتى كه مردان
نيز حضور دارند سفارش شده است.
«مَعَ الرَّاكِعِينَ»
به شرط آنكه زنان، مريم گونه رفتار نمايند.
(آل عمران، 43)
6. الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْترَينَ
حق، همان است كه از جانب پروردگار توست،
پس از ترديد كنندگان مباش.
تعداد زياد مخالفان، تلاش و فعّاليت آنان،
و ثروت و تبليغاتشان، نبايد در حقّانيّت راه
و عقايد ما تأثير گذارد.
«فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ»
(آل عمران، 60)
7.بَلىَ مَنْ أَوْفىَ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين
آرى هر كس كه به عهد خويش وفا كند و پرهيزگار باشد،
خدا پرهيزگاران را دوست مى دارد.
در برابر تفكّرات غلط، موضع بگيريد. «بَلى»
وفاى به عهد، از نشانه هاى تقواست.
«أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى»
( آل عمران، 76)
موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
برچسبها: جزء سوم
يَا مَن لايشغَله إلحَاحُ المُلِحّين
روزهای رمضانی همه رحمانی
و شبهايش همه روحانی
از بندگان همه نيايش
و از خدا همه آمرزش
از روزهداران همه خواهش
و از پروردگار، همه بخشش
تا هر کس چه خواهد
و چگونه طلبد
بخشايشگرا !
امروز بهرهام را از کردارهای خوشِ خويش بيشتر فرما
و درهای رحمتت را بر من گشادهتر بنما
چه خواستههای فراوانی دارم
و چه دعاهای بیشماری به درگاهت آورَم
چه شود که به منِ کمترين عنايت فرمايی؟
و خواستههای هرچند بیپايانم را اجابت؟
دستاويز من برای راز و نياز به درگاه بلندت بسيار است
و وسيلههای خواهش من بیشمار
اما اين تويی که واسطهی مرا نزديکتر کنی
و پذيرايی پرسشهای مرا بيشتر
ای که مردم هر چه پای بفشارند
تو را از آن چه میخواهی، باز ندارند.
يَا رَحيماً بِعِبادِه المُؤمِنين
مهربان خدايا !
تو چتر رحمت خويش بر همه عالم گستردهای
و ردای مهرورزی خود بر دوش همه کس افکنده
اين ماييم که ردا از دوش میاندازيم
و از سايهسار چتر رحمتت میگريزيم
امروز مرا مگذار که گريزان شوم
که اگر چنين کنم، سخت افسوسخور و پشيمان شوم
کامروا کس که نصيب از تو بَرد
و درپناه، آن که پناه به تو آورَد
امروز کاميابی و عصمت را بهرهی من ساز
و مرا در شمار ياران خويشتن انداز
که توفيق و کردار پاک، روزی هر کس کی شود؟
چه ظلمتکدهای است، تهمت!
چه تاريکخانهای است بدنامی!
دل به سياهی میزند، آنگاه که در دام تهمت درغلتد
و قلب تاريک میشود، آن هنگام که به زندان بدنامی درافتد
مگر آن که تو خود با زلال خويش شستوشويش دهی
و دست مهر خويش بر دوشش نهی
بندهی مؤمن هماره در زير قطرههای نقرهای باران تو است
و آسوده در سايهساران تو.
عَلَی مَا تَرضَاهُ وَ يَرضَاهُ الرَّسُول
مُحکمة فُرُوعُه بالاُصُول
بِحَقِّ سيِّدنا محمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرين
وَ الحَمدُ لله ربِّ العَالَمين
مگر درهای رحمت خدا هم هيچگاه بسته میشود؟
مگر انسان رسَنِ خويش از درگاه حق میگسلد؟
مگر خدا هماره بر بندگانش بخشش نمیآورَد؟
رمضان هم که پايان يابد
ماه هم که پنهان شود
خورشيد هم که به خاموشی رود
خدا همان خداست، همان خدای رحيم بیانباز
و بنده همان بنده، با همان ناتوانی و دست نياز
رمضان اما، خوانی است گسترده
و سفرهای چيده
و فرشتگان همه در شدآمد و جوش و خروش
و صدای بالهاشان پيوسته در گوش
سفره را برچيدهاند و زين پس
هر کس به قدر کوشش خويش خورَد
و هر آدمی به اندازهی تلاش خويش روزی بَرد
بار معبودا !
امروز که واپسين روز ماه ما است
گستاخانه از تو خواهم که با سپاس، روزههايم بپذيری
و مرا در صف خاصان خويش گيری
گويی آنسان روزه گرفتهام
که تو و رسولت را خوش آمده است
هر چند در اين ميانه، ناپسندهايی هم از من سر زده
بار الها !
اگر نهالی کاشتهام
و آن را بهخوبی داشتهام
و از آن ميوهها برداشتهام
شاخسارانش را به مدد ريشههای دَرهم تنيدهاش استوار دار
و ميوههايش را به برکت سبزی بيشهاش، برقرار
تو را به چه کس سوگند دهم
بهتر از پيامآورت که وی را ستودهای؟
تو را به کدامين بندگانت سوگند دهم؟
برتر از محمد و تبار طاهرش؟
. . . اينک، در پايان ماهی که خود را در آن آزمودم
و در انتهای راهی که آن را منزل به منزل پيمودم
تو را سپاس گويم و بستايم
که تويی خدای همه عالم
و تويی که بر بندگانت مهر میورزی
از آدم تا خاتم
و از او تا نقطهی پايان عالم
... و الحَمد لله ربّ العالمين
منبع: شفقنا
موضوعات مرتبط: lماه ضیافت خدا
برچسبها: سی ساغر سحری
وَ طَهِّرنی فيه مِن العُيُوب
وَ امتَحِن قلبی فيه بِتَقوَی القلوب
يَا مُقيلَ عَثرَةِ المُذنِبين
دوش بر زمين فرشته باريده بود
و صدای بال ملائک همه جا پيچيده
زمزمهی مردمان شيفته با همهمهی فرشتگان در هم آميخته بود
و زلال آبی که بر مؤمنانت نثار میکردی، همه جا ريخته
... من در ميان گروهی دلشکسته
و گَرد گناه بر پيکر نشسته
ايستاده بودم
و خود را در خنکای آبشار رحمتت نهاده
بدان اميد که بر من منت نهی
و گناهم شستوشو دهی
گنهپوشا !
کردههای ناپسندِ بسيارم بگذار
و اندک مناجاتهای مرا بدار
امروز خود را چنان میبينم که پاييز از من رخت بربسته
و برگهای خزانی من فرو ريخته
و عيبهايم را با برف سفيد رحمت تو شستهام
و به نهالی میمانم که در بهاری تازه، از نو رُستهام
اين نونهال نورَسته را پاک و پاکيزه بدار
تا دوباره گرد گناهی بر اندامش منشيند
و جز ذات پاک تو را پسنديده نبيند
امروز اگر جانم را به آزمون کشی
و دلم را با سنجهی تقوی بيازمايی
خواهم گفت: حکم آن چه تو فرمايی!
پالايشی را که به برکت شب قَدرت بهرهام کردی از من مزدای
و دلم را همواره به راه پاکان درگاهت رهنمايی فرمای
اگر از انسانها گناهی سر زند
تويی که لغزشهاشان میپوشانی
و باز هم با فراخوانیِ مهرورزانهی خود
آنان را به آستان خويش میکشانی
وَ أسألُک التّوفيقَ فيه لاُطيعَک و لاأعصيکَ
يَا جَوادَ السّائِلين
بزرگی تو آنسان است
که به کمترين کردهها، سوی کسب خرسندیات توان شتافت
و اميدواری ما به تو چندان که
نه از يک راه و دو راه
که از فراوان راهها خشنودی تو را توان يافت
بندهنوازیات آن گونه است که
خود، راه خشنودی خويش را به بندهات مینمايانی
و او را به مقام امن خود میکشانی
اگر از تو بخواهم که امروز
بسترهای رضامندی خود را برای من بگسترانی
آيا ناروا خواستهام؟
میدانم که چنين نيست!
گو اين که بر کبريا و عظمت تو گردی نمینشيند
و بلندای تو را ناپسندی نمیآلايد
اما اگر من دست به ناشايستی زنم
و کردهی ناخوشايندی را روا دارم
اين خود من هستم که آسيب میبينم
. . . و تو همين را نمیپسندی
و ناخوش میداری
پس بايد به ذات تو پناه آورد و در سايهسار تو نشست
تا بتوان از گناه رَست و به آستان تو پيوست
فرمانبرداری تو توفيقی است که آن را نه به هر کس دهی
و پرهيز از سرکشی در برابر دستورت
نشانی که آن را نه بر هر کس نهی
امروز از تو میخواهم که مرا زيبندهی اين بهرهمندی بشناسی
و زيور فرمانبری و بندگی را بر گردن من اندازی
هر که از تو پرسيد
به هدف رسيد
و هر که از تو زيور خواست
جان خويش بياراست
مُستنّاً بسُنّةِ خَاتم أنبيائِک
يَا عَاصِمَ قلوبِ النّبيّين
حتی اگر لَختی از ماجرای اوليای تو را خوانده و دانسته
و نيک و بد روزگارانشان را شناخته باشم
خواهم دانست که آن بزرگمردان
در رويارويی با دشمنان چه سختیها کشيدهاند
و در روايی کيش تو چه پريشانیها چشيدهاند
خواهم فهميد که آن انسانهای پاک، در نبرد با بدکرداران
چه مايه اندوه خوردهاند
و برای فراز آوردن پرچم آيين تو، چه رنجها بردهاند
بدين سان
امروز از تو میخواهم که مرا در شمارِ دوستان آنان برشماری
و با دوستیشان مرا از بدیها ايمن و آسوده داری
دانستهام که بنيادِ دين بر دوستی و دشمنی استوار باشد
و انسان تا آن هنگام دينباور است که مرز حبّ و بغضش آشکار باشد
چون خواستهام که با دوستانت دوستی ورزم
و آيين و مَنش آنان را چراغ راه خويش سازم
تنها نيمی از راه را پيمودهام
اکنون خواهم خواست که با دشمنانت نيز از سر دشمنی برخيزم
و هماره با آنان بستيزم
که اگر چنين کنم
به ساحل رسيده و رستهام
پاک خدايا !
واپسين پيامآورت همو است که برترين پيامت را آورد
و آيينی را گسترانيد که مايهی زندگانی شد
و سرمايهی جاودانی
اگر پند او بنيوشيم
رستگاری سود ما است
و اگر از سرچشمه زلالش نوشيم
طراوت بهرهی تاروپود ما
ای که دلهای پيامبران را تو پاس داشتی
و بذر سُتواری در قلبهاشان کاشتی
ما را نيز شمهای از اين زاد افزا
و پاکيزگی جانمان را بهعطا درآ
وَ عَيبی فيه مَستوراً
يا أسمَعَ السّامِعين
روزهای من همه سرشار از فرود است و لبريز از فراز
يک سو گناه و ناپسند و ناشايست، و يک سو راز و نياز و نماز
يک سو بازیهای اين جهانی
و يک سو کردارهايی برای رضای رحمانی
و در اين ميانه، اميدم به تو است که دستم بگيری
و پرستشها و ناشايستها را با هم بپذيری
نيک و بدم را با هم ببينی
و سره و ناسره را دَرهم بچينی
تلاش امروز مرا قبول کنی
و از سزا دادن به گناهان من عدول
عبادتهای پيدا و پنهانم را به زيور پذيرش خويش بيارايی
و عيبها و ناپسندهايم را پوشيده فرمايی
چه خواستههای گزافی!
و چه آرزوهای کلانی!
اما اگر نويدهای روحبخش و جانفزای تو نبود
و اميدهای ما را نمیافزود
من آيا چنين میکردم که
از تو بخواهم تا کشش و کوشش مرا قدر بشناسی
و گناه مرا ناديده انگاری
آيا اين رخصت را به خود میدادم که
اندک اعمال مرا بپذيری
و عيبهايم را در پرده گذاری؟
معبودا !
که نامت اميدآفرين است و پيامت نويدبخش!
ما را درياب
که تو از هر که گمان بريم شنواتری
و خواستههای ما را زودتر به بوتهی اجابت میبَری
يا رَؤوفاً بعِبادِهِ الصّالِحين
از آنگاه که قرآن را فرو فرستادی
و قدر را به ما شناساندی
و هزار ماه را در کفهای و يک شب را در کفهای سنگينتر نشاندی
تا کنون هنوز راز اين شب که هيچ
خودش نيز برای ما خاکيان ناپيداست
ما آن را گم نکردهايم
اما تو خود رؤيای اين شبهای نورانی را در دلمان نهادی
و ليک، شِمای آن را نشانمان ندادی
همين دانيم که واپسين روزهای رمضان است
و طنين آوازهايی از ملکوت در همه جا پيچان
همين دانيم که پيامبر در چنين گاهی
از هر طرف آوای اجابت تو را میشنيد
و بستر به هم میپيچيد
پس به عبادت مینشست
و بند دل را به درگاه تو گره میبست
و ما را آموخت که چنين باشيم
آيا توانمان دهی که حلاوت آن را بچشيم؟
گشاينده خدايا !
تو که هر بندِ دَرهم تنيدهای را میگسلی
و هر کوه سهمگينی را میشکنی
گرههای زندگی ما را به دست توانايت بگشای
و دشواریهای زندگی پرخموپيچ ما را آسان فرمای
آمرزنده معبودا !
پوزش آوردن به درگاه تو نه کاری بيهوده و ناروا است
که تو توبهپذيری و پوشانندهی هر گناه
بارم سنگين است و دوشم خسته
پشتم خميده است و زانوانم بسته
بار گناه را از وجود خشک من بريز
آنسان که درختان را از برگهای زرد و پوسيدهی خزانی
تهی کنی
ای که باران مهرت پيوسته بر بندگان شايستهات ريزان است
و تازيانهی خشمت از اندام آنان گريزان
مرا نيز در کنار آنان بنشان
موضوعات مرتبط: lماه ضیافت خدا
برچسبها: سی ساغر سحری
اللّهُمّ نَبِّهنی فیهِ لِبَرَکات اَسحارِه
وَ نَوِّر فيه قَلبی بِضِياءِ إنوَاره
وَ خُذ بِکُلّ أعضَائی إلَی اتبَاع آثارِه
بِنورِک يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ العَارِفين
سحر، آنگاه که با تيغ رخشان خود در پردهی سياه شب شکاف اندازد
و به روشنای خيرهکنندهی خود نازد
پنجرههايی از بهشت بر مردمان باز شود
و دست نيازمند مؤمنان به درگاه خدای بیمثالشان دراز
سحر، آنگاه که برکت از آسمان میبارد
و بذر عشق را در نهاد مردمان میکارد
دلسوختگانِ تشنهلب که در شوق لقای دوست میسوزند
چشم به آسمان میدوزند و رحمت میخواهند
سَحرآفرينا !
مرا هم از خجستگی سحرگاهان بهرهای!
پرتو نورگستر سحر تا سويدای دل عاشقان میدود
و شعاع روشنگر آن تاريکای جان آدميان را روشنی میدهد
امروز دلم در انتظار تابش نوری ديگر است که از برکت سحر خيزد
و با نهادِ جانم آميزد
در چکاچک عقل و دل، دوم را برگزيدهام
و خود بدان سپردهام
دلم فرمانفرمای وجودم شده است
و حاکم بیبديل تار و پودم
آن چه از برکتهای سحری برانگيختهای
و آبشاری از آن را بر دلم ريختهای
پايدار ساز
و بندبند کيانم را بر همان روال انداز
ای که دلهای عارفان با نام تو رنگ و جلا گيرد
و شمع جانهاشان از سرچشمهی نور تو صفا پذيرد
منِ کمترين را از بارگاهت مران
و نور جهانتابات را بر اين اندک آفريدهات نيز بتابان.
امروز هم مانند هر روز
از آسمان داره و برکت میبارد
و تا ژرفای مردمان رَه میبُرد
امروز هم مانند هر روز
خدا بندگانی را برای نعمتهای کلانتر برگزيند
هر که بختش بيشتر، برکتش افزونتر
و هر که را پذيرش گستردهتری، بهرهاش فراوانتر
نعمتگسترا !
بخت امروز مرا فزونتر کن
و برکت خويش بر من بيش
امروز هم مانند هر روز
خيراتی از سرچشمهی نعمت به آدميان میرسد
و در وجود انسانها سرای میگزيند
امروز هم مانند هر روز
روزنگاههای نعمت باز میشود
و تابش خويش را نصيب هر گوش و کران میکند
دستان من که به درگاهت دراز است
ندانم آيا راهِ من هم به اين کرانهها باز است؟
خدايا !
راهم بگشا
و هدايتم فرما
چه کنم من
اگر کشتزار وجودم شايستهی پذيرش برکات رمضان نباشد؟
چه کنم من
اگر مزرع جانم پذيرای اين نعمتهای فراوان نباشد؟
از تو خواهم که جان مرا برای دريافت اين خوبیها آماده سازی
که تو خدای بندهنوازی و بیهنبازی
ای که حقيقت روشنگر را تو مینمايی
و مردمان را به پيروی از آن میفرمايی
دست مرا نيز بگير
و در شمار نيکانت بپذير.
وَ وَفّقنی فيه لِتِلاوةِ القـرآن
يَا مُنزِلَ السّکينةَ فی قلوبِ المُؤمنين
رمضان را باغباغ پيمودم
و امروز به بوستان بيستم رسيدم
از هر باغ گلی چيدم
و از لابهلای هر گلبوته نغمهای شنيدم
جانم صفا گرفت و مشامم طراوت
روحم تازگی يافت و کامم حلاوت
در اين پويش روحانی، اکنون به منزلی رسيدهام که
دروازههای بهشت پيشِ روی من است
و درآمدن بدان آرزوی من
بار خدايا !
شود آيا که امروز پنجرههای مينوی بر من گشايی؟
و مرا به کاخ بلند آرزوی ديرينم رسانی؟
بار الها !
شود آيا که نسيمی از باغ بهشت نصيبم کنی؟
و مرا در کنار درگاهيانت بنشانی؟
بيست منزل پيمودهام
و هر روز از آتش سوزان دوزخ دور و دورتر شدهام
بيست منزل را پشت سر گذاشتهام
و هر روز از لهيب جَمَرات جهنم گريختهام
اينک آرامشی يافتهام که پيشتر نمیانگاشتم
اکنون به اميدی رسيدهام که پيشتر نمیپنداشتم
شود آيا که امروز مرا به کرانهای امن اندازی؟
و اين آتش، يکسره از من دور سازی؟
وَ لاتجعَل لِلشّيطانِ فيه عَلَیَّ سَبيلاً
وَ اجعَل الجَنّةَ لی مَنزلاً وَ مَقيلاً
يا قاضِیَ حَوائِج الطّالِبين
به رسم سنتی که آموختهام، خود را همدوش بندگان پاکت پنداشتم
و دوش را تا سحر زنده داشتم
و قرآن بر سر گذاشتم
در عزای بزرگرهنمايی که خويش و خويشان در راه تو داد
دوش را تا سپيده به سوگ نشستم
و با او برای پيمودن راهش پيمان بستم
. . . و امروز سالياد شهادت آن دامدَرِ دنيای دنی است
همو که از کعبهای رستمزاد شد که
همگان بر آن قِبله، قُبله نهند
و در محرابی بانگ رستگاری سر داد که
جان را نه باخت، که بُرد
يگانه خانهزاد تو بود و از همان سرا سوی تو شتافت
جاینشين پيامبر ماست
و بهين راهبر ما
اگر امروز از تو بخواهم
برای نيل به خرسندیات کسی را به من نشان دهی
آيا کسی جز او هست که در پيش روی من نهی؟
گيرم راه علی بپيمايم
گيرم سر بر آستان او سايم
گيرم منش او را برگزينم
گيرم در کشتی نجاتبخش او بنشينم
دگر، ابليس و يارانش مرا وارهانند
و در اين دشواررَه بايد از تو مدد خواهم
و دست سوی تو فراز آرم
تا همهی راههابر شيطان بسته آيد
و ديگر نه من از او، که او از من برَمد
ای که نياز همهی خواهندگان روا کنی
و درد همهی دردمندان دوا
ای که پرسشهای دستان نيازمند را پاسخی درخور دهی
و حاجتهای ايشان را در دستشان نهی
من بهشت را منزل و آرامشگاه خود خواهم
چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويی؟!
وَ أسکِنّی فيه بُحبوحاتِ جَنّاتِک
يا مُجيبَ دَعوَةِ المُضطرّين
کدامين انسان، که از بارش بخششهای تو بیبهره؟
کدامين جنبده،که در جانش نشانی از کرامتهای تو نی؟
کدامين جا، که نسيم رحمت تو بر آن ناوزيده؟
کدامين زمان، که رشتهاش از برکتهای بیدريغ تو بريده؟
امروز هم بر من منّتی چندباره گذار
و دروازهی نعمتهای بیشمارت را بر من گشوده دار
خرسندی تو آبروی من است
و رضامندی تو آبِ روی من
اگر تو از من خشنود باشی، توفيق، رفيق راهم شده
و عفوت پوشانندهی گناهم
امروز که رمضان رو به پايان دارد
از تو خواهم که مرا در ميانههای مينوی مانايت جای دهی
و مرا در بهشت خويش بنشانی
و جویهای روان و سايهسار گستردهی فردوس را به من بنمايانی
ای که هر کس دست نياز به سوی تو فراز آورد بیپاسخ نماند
و هر که با راز نياز و نماز به آستانت پناهنده شد
توسن تيزتک خويش را تا قلههای عزت و عظمت براند
اسب مرا راهوار ساز
و جانم را به لطفت اميدوار
موضوعات مرتبط: lماه ضیافت خدا
برچسبها: سی ساغر سحری
فلسفة روزه :
روزه هم مانند ساير احكام متين اسلام ، از حكمت و مصلحت خاصي سرچشمه مي گيرد. روايات متعددي با تعبيرهاي گوناگون ، گوشه اي ازحكمت نهفته آن را بيان مي كند، در زير به چهار مورد آن اشاره مي كنيم :
الف – اخلاص و خود سازي
حضرت زهرا سلام الله عليها فرموده است :
« فرض الله الصيام تثبيتاً للاخلاص » (1)
خداوند ، روزه را براي تثبيت اخلاص ( در دل مردم ) واجب كرده است .
« صائم » باخودداري از خواسته هاي نفساني ، فرمان خدا را به اجرا مي گذارد و با عالم ملكوت ، پيوند معنوي برقرار ميكند و چون كارهاي حيواني را رها كرده ، درونش صفا و جلا مي يابد . همين طور ، همگام با امساك از لذات جسماني ، از لذت هاي حرام روحاني نيز پرهيز مي كند. و امتناع مي ورزد .و از آنجا كه روزه عبادتي است كه به دليل « ديدني » نبودن عمل كمتر مي توان به وسيله آن مرتكب گناه ريا شد و لذا اين عمل از اخلاص بيشتري برخوردار است .
ب – تعديل قواي جسماني
دستگاههاي مختلف بدن درطول يك سال فعاليت شبانه روزي ، ممكن است دچار عارضه و فرسودگي با خستگي مفرط گردندكه اگر به آنها رسيدگي نشود. آسيب كلي ببيند . از اين رو خداوندحكيم براي حفظ سلامتي و ترميم و تعديل قواي جسماني مؤمن ، روزه را واجب كرده است . شاهد اين گفتار ، سخن حكيمانه رسول خدا – صلي الله عليه وآله – است كه فرمود :
« صوموا تصحوا» (2)
روزه بگيريد تا سالم بمانيد.
ج – تمرين تقوا
سومين حكمت مهم روزه داري ، ممارست وتمرين « پرهيزكاري » است . مسلمان با تمرين يك ماهه خود در ماه مبارك ، از ارضاي تمايلات نفساني خودداري مي كند تابه نفس خويش بقبولاند كه توانايي ايستادگي در برابر كارهاي ناروا را دارد ، به عنوان نمونه روزه دار :با نخوردن غذاي حلال خود ، تمرين مي كند كه به اموال ديگران دست درازي نكند. با نرفتن نزد همسر خويش ، درك مي كند كه به ناموس ديگران نبايد چشم طمع دوخت .
با بستن زبان از دروغ برخداو پيامبر – صلي الله عليه و آله – ياد مي گيرد كه هر كلامي را بر زبانش جاري نكند.
مسأله تمرين تقوا و افزايش درجه آن را به قرآن در آيه « روزه » بصراحت بيان كرده ، پس از بيان وجوب روزه فرموده است :
« لعلكم تتقون » (3)
شايدشما تقوا پيشه كنيد.
د – كم شدن فاصله فقير وغني
احساس نياز ونداري و چشيدن طعم گرسنگي و تشنگي و محروميت ، حكمت ديگر روزه است . به اين معنا كه ثروتمندان مسلمان در طول سال ، از نعمت و رفاه برخوردارند و هر زمان ، هر چه اراده كنند ، در اختيارشان قرار مي گيرد ، ديگر چگونه به يادمحرومان باشند؟ و از كجا بفهمند كه « گرسنگي » چه دردي است ؟ آنان بايد يك ماه باگرسنگي و تشنگي .
دمساز شوند تا طعم تلخ آن را بچشند و دل رفاه زده آنان قدري به حال محرمان بسوزد : از امام حسين – عليه السلام – پرسيدند : چرا خدا روزه را واجب كرده است ؟ فرمود :
« ليجد الغني مس الجوع فيعود بالفضل علي المسكين » (4)
تا توانمند گرسنگي را لمس كندو مازاد برنياز را بر مستمند باز گرداند.
5- يادآوري آخرت
آخرين حكمتي كه دراينجا به آن مي پردازيم به خاطر آوردن آخرت است . حضرت رضا – عيه السلام – طي گفتار متيني اين پرسش را طرح مي كند كه :
چرا فرمان روزه داري بر بندگان صادر شده است . آن گاه در پاسخ مي فرمايد:
« لكي يعرفوا ألم الجوع و العطش فيستدلوا علي فقر الاخره » (5)
تا درد گرسنگي وتشنگي را بفهمد و بر بيچارگي سراي ديگر رهنمون كردند.
از اين رو ، پيامبر خدا – صلي الله عليه و آله – در يكي از خطبه هايي كه در آستانه ماه مبارك رمضان ايراد كرد ، فرمود :
« ... واذكروا بجوعكم وعطشكم فيه جوع يوم القيمه و عطشه ...» (6)
باگرسنگي و تشنگي تان دراين ماه گرسنگي و تشنگي روز قيامت رابه ياد آوريد.
مراتب روزه داري :
امير مؤمنان ، صلوات الله عليه روزه را داري سه مرتبه دانسته و مي فرمايد :
« صوم القلب خير من صيام اللسان و صيام اللسان خير من صيام البطن » (7)
روزه دل بهتر از روزه زبان و روزه زبان برتر از روزه شكم است.
ملامهدي نراقي اين مراتب را نام گذاري و درتوضيح هر يك مي نويسد :
1- روزه عام كه نگه داشتن شكم وشهوت است و فايده آن ، رفع تكليف و آزادي از دوزخ است .
2- روزه خاص كه بايستي علاوه بر مرتبه اول ، چشم ، گوش ، زبان ، دست ، پا وديگر جوارح را نيز از آلوده شدن به گناه حفظ كرد و ثواب هاي وعده داده شده از سوي خدا ( بيشتر ) به چنين روزه اي تعلق مي گيرد.
3- روزه خاص الخاص كه در اين مرحله ، علاوه بر رعايت دو مرحله پيش ، دل نيز از افكار دنيوي ، اخلاق زشت و همت پست ، روزه مي گيرد و از غير خدا بكلي گسسته مي گردد. (8)
آداب روزه داري
آيا تاكنون ديده ايد كسي درمجلس عزا و سوگواري ، اشعار شاد و فرحزا بخواند و شاد وخندان باشد ؟ يا ديده ايد شخصي با شال عزا در مجلس جشن وسرور شركت كند و گريه كند ؟
اگر پاسختان منفي است ، دليلتان چيست ؟ شايد شما هم به اين مطلب اذعان داشته باشيد كه شركت در هرمجلسي تشريفات خاص خودرا مي طلبد .
حال ، باتوجه به اينكه « صائم » در مدت روزه داري ، در حريم قدس الهي و ضيافت الله داخل مي شود و از سوي پروردگار پذيرايي مي شود. شايسته است آداب ويژه چنين محفلي را مراعات كند، تا بيشتر مورد لطف « صاحب خانه » قرار گيرد .اينك از آن آداب :
الف – پرهيز از گناهان
هر گناهي ، خشم وغصب الهي را بر مي انگيزد ؛ اما در ماه مبارك رمضان ، آلوده شدن به گناه ، زشتي بيشتري دارد ، بدين خاطر ميهمان خدا نبايد گرد آن بگردد.
روزي پيامبر – صلي الله عليه و آله – پيرامون ماه مبارك رمضان سخن مي گفت ، امير مؤمنان – عليه السلام – پرسيد :
اي رسول خدا ! برترين عمل دراين ماه چيست !
پيامبر – صلي الله عليه و آله – پاسخ داد :
پرهيز از هر چه خدا حرام كرده است . (9)
با اين وصف ، بسياري از روزه داران اگر دست از گناه نشويند ، جز تشنگي و گرسنگي ، طرفي نمي بندند . حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايد :
« ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه و سمعه و بصره وجوارحه » (10)
روزه داري كه زبان ، گوش ، چشم و اعضا و جوارحش را ( از گناه ) حفظ نكند ، با روزه خود چه مي كند ؟
يعني اين روزه چه سودي براي او دارد ؟
ب – انجام واجبات
دومين وظيفه ميهمان خدااين است كه بقيه دستورات الهي راناديده نگيرد ، كه اين خود ، بزرگترين بي ادبي در محضر ربوبي است و چنين ميهماني نزد ملكوتيان انگشت نما مي شود.
به نظر شما آيا روزه داشتن و نماز نخواندن ، روزه گرفتن و خمس ندادن ، روزه داري و مردم آزاري و ... باهم سازگاري دارد ؟
ج – پرستش و نيايش
از ديگر آداب ماه خدا ، نيايش و پرستش داوطلبانه است. فراواني نمازها ودعاهاي ماه رمضان ، گوياي اهميت آن است . روزه دار با تشريفات ويژه به « ضيافت الله » دعوت شده و چه نيكوست كه با هديه گرانبهايي به محضر خداي سبحان شرفياب گردد و زيباترين هديه به پيشگاه الهي ، ساييدن پيشاني به خاك و بالا بردن دست نياز است .
د -تلاوت قرآن
ماه رمضان ، بهار قرآن است ، قرآن و رمضان ؛ پيوندي ديرينه دارند زيرا يكي از شب هاي ماه مبارك رمضان ، يعني شب قدرظرفيت نزول قرآن را دارا بوده و سزاوار است كه روزه دار ، اين پيوند را نگسلد و با ترتيل آيه هاي روح بخش قرآن ، فضاي ملكوتي ماه خدا را عطرآگين سازد كه به گفته آورنده قرآن :
« من تلا فيه آيه من القرآن كان له مثل أجر من ختم القرآن في غيره من الشهور »(11)
كسي كه يك آيه از قرآن را در ماه رمضان تلاوت كند، به اندازه اجر يك ختم قرآن در ديگر ماهها نصيبش مي شود.
5- آداب ديگر
آنچه گفته شد ، مهمترين آداب ميهماني خدا بود ، به برخي ديگر فقط اشاره مي كنيم . صدقه به فقرا و مستمندان ، احترام به بزرگترها ، مهرباني نسبت به كوچك ترها ، صله رحم ، ترحم به يتيمان ، توبه واستغفار ، افطاري دادن ، خوش خلقي ،مارا نسبت به زيردستان ، صلوات برمحمد و آل محمد و... . (12)
آثار ارزشمند روزه داري
ارزنده ترين آثارهر عبادتي ، همان اطاعت از دستور خداوند بزرگ است و آثار ديگر به دنبال آن نصيب شخص عابد مي گردد . اما انسان روزه دار علاوه بر تمام آثار گرانبهايي كه از اين رهگذار به دست مي آورد. مشمول لطف ويژه الهي مي گردد. خداونددر باره آن چنين فرموده است :
« الصوم لي و أنا أجزي به » (13)
روزه براي من است و من به آن پاداش مي دهم ( ي4ا من خود پاداش آن هستم ) .
_________________________________
(1) بحارالانوار ، ج 96 ، صفحه 368
(2) همان ، صفحه 255
(3) بقره (2) ، آيه 183
(4) بحارالانوار ، ج 96 ، صفحه 375
(5) همان ، صفحه 396
(6) همان ، صفحه 356
(7) شرح غررالحكم ، ج 4 ، صفحه 223
(8) جامع السعادات ، ج 3 ، صفحه 381 ، بيروت
(9) بحارالانوار ، ج 96 ، صفحه 358
(10)همان ، صفحه 295
(11)بحارالانوار ،ج 96 ، ص 357
(12)همان صص 356 ، 357
(13)همان ص 255
موضوعات مرتبط: lماه ضیافت خدا
برچسبها: فلسفة مراتب و آداب روزه در اسلام
پس كسى كه بازگشت انسان را از اسفل سافلين به عهده گرفته و او را از دوزخ تاريك، به محل كرامت و امن الهى باز میگرداند و از تاريكیها به نور میكشاند و از راهزنان سلوك محافظت می كند همان اللّه است.
نوای دعای سحر از به یادماندنی ترین نواهای ماه مبارک رمضان است که خاطره ای مشترک میان نسل های مختلف از سحر های این ماه مبارک محسوب می شود. اگر چه در سال های اخیر با باز شدن پای تلوزیون به سفره های سحر و برنامه های متنوع این نوا مانند گذشته منحصرا سحرهای ماه مبارک را پر نمی کند اما هنوز در آستانه اذان صبح" اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهی" روح را نوازش می دهد.
با وجود این خاطرات شیرین از این کلمات روح بخش کمتر درباره محتوای عظیم این مناجات زیبا سخن به میان آمده است در حالی که این دعا آن قدر پر مغز و محتوا و دارای لایه های معرفتی است که امام خمینی(ره) برای تبیین این معارف کتابی را با عنوان "شرح دعای سحر" به رشته تحریر در آورده اند که خواهیم کوشید در روزهای ماه مبارک رمضان بخشهایی از شرح دعای سحر را به مرور در اختیار مخاطبان مشرق قرار دهیم؛ باشد که این دعای روح بخش را با معرفت بیشتر به معارف عظیمی که در فرازهای آن مکتوم است هر سحرگاه زمزمه کنیم. التماس دعا
فقير درگاه پروردگار عظيم، و مفتخر به انتساب به رسول كريم، سيد روح اللّه فرزند سيد مصطفى موسوى خمينى- كه هر دو را آمرزش باد- از آنجايى كه يكى از بزرگترين نعمتها بر بندگان و رحمت گسترده در ميان اهل شهرها دعاهايى است كه از گنجينههاى وحى و شريعت و حاملان دانش و حكمت نقل شده است، زيرا همين دعاهاست كه رابطه معنوى ميان خالق و مخلوق، و رشته پيوند ميان عاشق و معشوق است، و وسيلهاى است براى درآمدن به اندرون قلعه محكم، و چنگ زدن به آن دستاويز استوار و ريسمان پر توان، و روشن است كه به اين غرض نهايى و مقصد اعلى امكان وصول نيست مگر آنكه به هر اندازه كه ممكن است به معناى دعاها توجه يافته و به مقدار توانايى به سرّ و حقيقت آنها پى برده شود، و من ديدم كه دعايى كه مشهور است و به نام دعاى مباهله ناميده شده است و از ائمه اطهار عليهم السّلام در سحرگاهان براى توسل به نور الانوار نقل شده، از دعاهايى است كه قدرش جليلتر و منزلتش رفيعتر است، زيرا آن دعا شامل صفات حسناى الهى و امثال علياى ربوبى است و اسم اعظم و تجلّى اتمّ اقدم در آن دعاست، پس خواستم كه آن را از بعضى جهات به مقدار آمادگى خويش، با توانى اندك و آگاهى ناچيزى كه دارم شرح كنم، ولى حرباء (12) را چه رسد كه بخواهد خورشيد تابان را توصيف كند، و يا بيمار چشم كجا تواند كه قصد نگاه كردن به تابش نور آن را نمايد! و لكن مىگويم و به راستى مىگويم كه:
نزد سليمان رسيد مرغك مسكين ران ملخ در دهان به پيشكش دوست
از پى عذر قصور خدمت خود گفت هديه هر كس به قدر منزلت اوست(13)
اكنون من با طلب توفيق از پروردگار مهربان و مددجويى از روانهاى پاك و نفسهاى پاكيزه پيامبران بزرگ و اولياء بزرگوار به مقصودم آغاز مىكنم.
اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِابْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىُّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ.
ح 1ح بار الها از تو سؤال مىكنم به زيباترين زيبايىات، و همه زيبايى تو زيبا است، خداوندا از تو سؤال مىكنم به همه زيبايىات.
جامعيت انسان همه عوالم را اللّهمّ) دعا كننده كه مىگويد: اللهم، اصل اين كلمه يا اللّه است (و مثل اين است كه يا اللّه گفته است).
بدان كه انسان، تنها وجودى است كه جامع همه مراتب عينى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است، چنانكه خداى تعالى مىفرمايد: خداوند همه نامها را به آدم آموخت.
و مولاى ما و مولاى همه توحيديان (صلوات اللّه عليه) بنابر نقل بعضى شعرى بدين مضمون فرموده است:
تو پندارى همين جرم صغيرى جهانى در نهاد تو نهان است
بنابراين آدمى با ملكيان، ملكى است، و با ملكوتيان ملكوتى، و با جبروتيان جبروتى. و روايت شده از آن حضرت و حضرت صادق عليهما السّلام كه فرمودند: بدان كه صورت انسانى بزرگترين حجتهاى الهى است بر خلقش، و او همان كتابى است كه خداى تعالى آن را با دست خود نوشته است، و او همان هيكلى است كه آن را با حكمت خود بنايش نموده، و اوست مجموعه صورت جهانيان، و اوست مختصرى از لوح محفوظ، و او بر هر غايبى شاهد است، و اوست راه راست به هر گونه خير و نيكى، و همان راهى است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است.
پس انسان خليفه خداست بر خلق او، و بر صورت الهى آفريده شده است، (14) متصرف در بلاد خداست و خلعتهاى اسماء و صفات خداوندى را در بر كرده و در گنجينههاى ملك و ملكوت او نفوذ دارد، روحش از حضرت الهيه بر او دميده شده، ظاهرش نسخهاى است از ملك و ملكوت، و باطنش گنجينههاى خداى لا يموت. و چون جامع همه صورتهاى كونيه الهيه بود، از اين رو در تحت تربيت اسم اعظمى كه به همه اسماء و صفات محيط بود و بر همه رسمها و تعيّنها حكومت داشت قرار گرفت، پس رب انسان جامع كامل همانا حضرت الهيه است و سزاوار است كه او خداى را به نامى كه با مقامش تناسب دارد و او را از امورى كه با او سازگار نيست محافظت مىكند بخواند، و از اين روست كه بايد در مقام استعاذه و پناهندگى از شيطان رجيم به نام اللّه پناهنده شود نه ديگر نامها، و طبق آيه قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ به او امر شده است تا به پروردگار مردم پناهنده شود از شر كسى كه با مرتبه او و كمالات او ضديت و تنافر دارد، و آن وسوسه باطنى است، و پناه به خدا برد از كسى كه در باطن او وسوسه ايجاد مىكند و در راه معرفت، راهزن اوست.
عارف كامل كمال الدين عبد الرزاق كاشانى در تأويلات مىگويد:
انسان همان وجود جامعى است كه همه مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده است. پس پروردگارى كه او را ايجاد كرده و كمال انسانى را به او افاضه فرموده همان ذات خداوندى است، به اعتبار همه اسماء به حسب بدايت كه از آن به اللّه تعبير مىشود، و از اين روست كه خداى تعالى به شيطان فرمود: چرا سجده نكردى به آنچه من با دو دستم او را آفريدم؟ دو دست متقابل، مانند دو دست لطف و قهر و يا دو دست جلال و جمال كه شامل همه اسماء است.
در سرّ ابتدا به اللهم در اكثر دعاها
پس كسى كه بازگشت انسان را از اسفل سافلين به عهده گرفته و او را از دوزخ تاريك، به محل كرامت و امن الهى باز مىگرداند و از تاريكىها به نور مىكشاند و از راهزنان سلوك محافظت مىكند همان اللّه است، چنانكه فرمود: اللّه ولىّ كسانى است كه ايمان آوردهاند و آنان را از تاريكىها به نور مىكشاند. پس سالك كه با قدم معرفت سلوك إلى اللّه مىكند مانند مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى، بار سفر به سوى حبيب خود را بسته است و شيطان، راهزن اين راه است و خداى تعالى با اسم جامع محيطش حافظ و نگهبان اوست، پس بر دعا كننده و سالك لازم است كه به نگهبان و مربى خود توسل جسته و با گفتن اللهم يا يا اللّه تضرع به او نمايد. و سرّ اينكه بيشتر دعاها با اين كلمه شروع مىشود همين است، گر چه از نظرى تمسك جستن به ديگر اسماء الهيه خوب است و آن نظر عبارت است از استهلاك تعينهاى اسمائى و صفاتى در احديت جمع، چنانكه در سرّ اينكه در جملات اين دعا پس از اثبات افضليت، دوباره بازگشت نموده و مىگويد: همه بهاى تو بهى است و همچنين بقيه جملات، چنانكه خواهيم گفت.
من گفتن در دعاها منافاتى با فقر ذاتى ندارد انّى) گفتن كلمه من در اينجا نه براى اثبات منيّت است، زيرا اظهار منيّت با گدايى منافات دارد، در صورتى كه دعا كننده مىگويد من از تو سؤال مىكنم و گدايى مىكنم، بلكه اين من گفتن مانند شما گفتن است كه خداى تعالى مىفرمايد: شما نيازمندان به خدا هستيد. با اينكه شمايى كه سواى حق باشد خود ملاك استغناء و بى نيازى است نه ملاك فقر و نيازمندى. پس آنچه با مقام سالك الى اللّه منافات دارد آن گونه استقلال و بىنيازى است كه در كلمه شما در آيه شريفه إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُموها أَنْتُمْ (اينها نامهايى است كه شما آنها را نامگذارى كردهايد) ذكر شده، و اما در مقام اظهار ذلت و اظهار فقر اثبات انانيت نكوهيده نيست، بلكه اصلا از باب اثبات انانيت نيست، مانند كلمه شما است كه در آيه شريفه: اى مردم شما نيازمندان به خدا هستيد آمده است، بلكه حفظ مقام عبوديت و توجه به نياز و تنگدستى اگر در حالت صحو دوم (صحو بعد از محو)(15)باشد خود يكى از تمامترين مراتب انسانيت است.
چنانكه در روايت شريفه بنابر آنچه گفته شده به آن اشاره شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: برادرم موسى از چشم راست نابينا بود، و برادرم عيسى از چشم چپ نابينا بود، و اين منم كه هر دو چشمم بيناست.
پس بنا بر اين روايت، حفظ مقام كثرت در وحدت و وحدت در كثرت، براى احدى از انبياء مرسل ميسر نشده مگر براى خاتم پيامبران بالاصاله و براى اوصياء آن حضرت به تبعيت او؛ درود خداوند بر همه آنها باد.
دستور دعا كردن
اسْئَلُكَ) از تو سؤال مىكنم. سؤال اگر به زبان استعداد شد دست رد به سينه سائل نمىخورد و دعايش پذيرفته و مستجاب خواهد شد، زيرا فاعل و كسى كه خواسته را انجام مىدهد تمام و فوق تمام است و فيض آن حضرت، كامل و فوق كمال است و اگر فيض، ظهور ندارد و افاضه نمىشود از ناحيه نقصان استعداد است. پس اگر پذيرنده، استعداد پذيرش فيض را داشته باشد فيض الهى از خزينههايى كه پايان ندارد و كمبودى در آنها ايجاد نمىشود و از معادن فيضى كه غير متناهى است و نقصان پذير نيست، بر او افاضه خواهد شد.
در حقيقت اخلاص
پس دعا كننده را سزاوار چنين است كه تا مىتواند باطن خود را منزه كند و آن را از آلودگىها و ملكات پست تهى سازد تا دعايش از مرحله گفتار به مقام حال، و از مقام حال به لسان استعداد رسد و از ظاهر به باطن سرايت كند تا دعايش مستجاب گردد و به مقصدش نائل شود. پس كوشش كن تا مگر باطنت دعا كند و باطنت طالب باشد تا درهاى ملكوت بر قلبت گشوده شود و اسرار جبروت بر سرّت و ضميرت منكشف گردد و كشتى عقلت در درياهاى خير و بركات به حركت درآمده، به ساحلهاى نجات برسد و تو را از گردابهاى هلاك نجات بخشد و با دو بال (علم و عمل) از اين سراى تاريك و خانه هلاكت و بدبختى به عالم انوار پرواز نمايد. و مبادا در مقابل اين صفات حسنى و امثال عليا كه آسمانها و زمينها بر آنها استوار است و همه عوالم با نور آنها روشن است، رسيدن به شهوتهاى پست و لذتهاى فانى و پوسيده و غرضهاى حيوانى و كمالات چهارپايان و درندگان را در نظر داشته باشى، بلكه بايد در طلب كرامتهاى الهى و انوار عقلى و كمالات لايق مقام انسان به عنوان آنكه انسان است، باشى و بهشتى را كه به پهناى آسمانها و زمين طلب كنى. تازه اين هم در ابتداى سير و سلوك است و گر نه نيكىهاى نيكمردان براى مقربين گناه محسوب مىشود. بنابراين، عارف كامل كسى است كه قلب خود را همچون هيولى كه هر صورتى را مىپذيرد آماده پذيرش هر صورتى سازد كه محبوب، آن صورت را به آن قلب بدهد و هيچ صورت و فعليّتى را از پيش خود مطالبه نكند، و از هر دو عالم بگذرد و به هر دو نشأه پشت پا زند، چنانكه عارف شيراز گويد:
در ضمير ما نمىگنجد به غير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
و در جاى ديگر گويد:
نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
و اين است حقيقت آن اخلاصى كه در روايت به آن اشاره شده كه هر كس چهل روز براى خدا اخلاص از خود نشان دهد چشمههاى حكمت از دل او بر زبانش جريان مىيابد. و در كافى از امام رضا عليه السّلام نقل شده است كه امير المؤمنين عليه السّلام مىفرمود: خوشا به حال كسى كه عبادت و دعا را براى خدا خالص كند، و دلش را به آنچه چشمش مىبيند مشغول نسازد، و ياد خدا را به آنچه گوشش مىشنود فراموش نكند، و به آنچه به ديگرى داده شده سينهاش اندوهگين نگردد.
پس مرگ بر بندهاى كه ادعاى بندگى كند آنگاه آقا و مولاى خود را به اسماء و صفاتى بخواند كه آسمانهاى ارواح و زمينهاى اشباح با آن اسماء و صفات استوار است، ولى خواستهاش شهوتهاى نفسانى و رذايل حيوانى باشد و تاريكيهايى را بخواهد كه روى هم انباشته شده است و رياستهاى باطل و دست باز و قدرت كامل در شهرها و مسلط شدن بر بندگان خدا خواسته او باشد.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟
و اى خوشا به حال بندهاى كه پروردگارش را به خاطر خود او عبادت كند و خالص براى او شده باشد و بجز او منظورش نباشد و شهوتهاى دنيوى و مقامات اخروى را خريدار نباشد.
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
منبع : مشرق
موضوعات مرتبط: lماه ضیافت خدا
برچسبها: راز شروع شدن اکثر دعاها با "اللهم"