تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5497
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24334
بازدید ماه : 198723
بازدید کل : 1610402
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 26 / 4 / 1394

گواهی امامان در قرآن؛ سوره بقره، آیه 143

[بقره:آیه 143]

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي کُنْتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ کَانَتْ لَکَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ‌ (143)

و بدين‌سان شما را امّتى ميانه قرار داديم تا بر مردم [جهان‌] گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد. و ما قبله‌اى را كه بر آن بودى (بيت المقدس) قرار نداديم مگر براى آن كه كسى را كه از پيامبر پيروى مى‌ كند از كسى كه به عقب برمى‌گردد باز شناسيم، و البته این امر جز بر کسانی که خدا هدایتشان کرده سخت گران بود،و خدا بر آن نیست که ایمان شما را ضایع کند،چرا که خداوند به مردم رئوف و مهربان است.(بهرام پور)

 1-اطيب البيان في تفسير القرآن

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً ظاهر اينست كه اين جمله تا «شهيدا» آيه مستقله باشد و مربوط بآيه قبله و جمله آيه بعد نباشد چنانچه در بعض مصاحف هم آيه مستقله شمرده شده و بالغ بر ده حديث از امير المؤمنين و حضرت باقر و حضرت صادق (ع) در كافى و تفسير عياشى و غير آنها از صفّار و غيره روايت شده كه مراد از امّت وسط ائمه طاهرين مي باشند و با اين تظافر اخبار احتياج بتمحلات بعض از مفسرين كه مي خواهند آيه را بآيات قبله مرتبط كنند نيست بلكه ممكن است اين آيه نيز مانند آيه‏ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ‏ الاية كه جزو آيات راجعه بحرمت اكل اقسام حيوانات قرار داده شده با اينكه هيچ ارتباطى با آنها ندارد و مانند آيه‏ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ‏ الاية كه جزو آيات راجعه بنساء نبى شمرده شده با اينكه كمال منافات را با آنها دارد، از روى تعمد مخالفين جزو آيات قبله قرار داده شده باشد بنا بر اين خطاب در آيه به ائمه طاهرين است و چنانچه گذشت لفظ امّت در اصل عبارت از گروهى است كه وحدت نسبى داشته باشند و از باب توسعه بر اهل يك ملت اطلاق ميگردد و وسط بمعنى عدل و راه مستقيم است كه بين دو طرف افراط و تفريط باشد و امّت وسط يعنى گروهى كه در جميع شئون فردى و اجتماعى داراى روش مستقيمى بوده و بطرف افراط و تفريط منحرف نشوند و اين خاصه معصومين يعنى ائمه طاهرين مي باشد كه از هر جهت در حد وسط بوده ‏اند امّا از حيث اعتقادات: درباره خدا معتقد بتوحيد بوده كه حدّ وسط بين انكار وجود حق و شرك است و معتقد بعين ذات بودن صفات ربوبى كه حدّ وسط بين زياده صفات و انكار اصل صفات است كه منسوب ببعض حكماء مي باشد و در باب عدل معتقد باختيار كه حد وسط بين جبر و تفويض است و در باب نبوت قائل بعصمت انبياء كه حد وسط بين غلو و انكار نبوت است، و درامامت قائل بشئونى براى امامند كه حدّ وسط بين غلوّ و انكار امامت است و در معاد معتقد بمعاد جسمانى و روحانى بوده كه حدّ وسط بين انكار معاد و مذهب بعض عرفاست و همچنين حدّ وسط بين قول بمعاد جسمانى تنها و معاد روحانى صرف است امّا از حيث اخلاق: متخلّق بجميع اخلاق فاضله و صفات پسنديده بوده‏ اند كه حدّ وسط بين افراط و تفريط در اخلاق است مثلا ملكه شجاعت حدّ وسط بين تهور و جبن و علم حدّ وسط بين جربزه و جهل، و سخاوت حدّ وسط بين اسراف و بخل، و تواضع حدّ وسط بين تكبر و ذلت و همچنين ساير اخلاق امّا از حيث اعمال: داراى مقام عصمت بوده و كوچكترين عملى كه بر خلاف موازين شرع و عقل باشد از آنها صادر نميشده و در شئون زندگى جنبه روح و جسم هر دو را رعايت نموده و از رهبانيت و دست كشيدن از مظاهر زندگى و از توغل در ماديت منع نموده ‏اند و بالجمله در جميع شئون حياتى داراى مرتبه عدل بوده و قدمى بر غير موازين شرع و عقل بر نداشته ‏اند، لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ‏ تا اينكه گواه بر اعمال مردم باشيد، اين موهبتى است كه خداوند بخاندان عصمت و طهارت داده كه آنان را امّت وسط و برگزيده خود قرار داده و علم و احاطه بآنها عنايت فرموده براى اينكه گواه اعمال امت در روز قيامت باشند چنانچه مضمون بسيارى از اخبار و زيارات مخصوصا مواضعى از زيارت جامعه بر اين معنى ناطق است.و نمي شود خطاب در آيه متوجه جميع امّت باشد زيرا قرائنى در آيه و بيرون از آيه هست كه خطاب را تخصيص ببعض مي دهد كه از آن جمله است.
1- تعريفى و تفسيرى كه براى امّت وسط شده كه برگزيده و عدل از هر جهت باشد با همه امت مطابقت نمي كند زيرا در ميان امّت افراد فاسق و منحرف ازصراط مستقيم و طاغى و سركش و بالاخره مجرم و عاصى بسيار بوده و مى ‏باشند.
2- امّت وسط بايد شاهد بر اعمال مردم باشند و بنا بر فرمايش حضرت صادق (ع) چگونه مي شود كسى كه در دنيا شهادت او بر يك صاع از خرما قبول نيست در محضر امم گذشته شهادت دهد و شهادتش قبول شود «1».
3- اگر مراد از امّت وسط جميع امّت باشند و مراد از ناس نيز همه آنها باشند اتحاد شاهد و مشهود عليه لازم آيد با اينكه نص آيه مغايرت است

4- شاهد بايد ناظر اعمال و افعال مردم باشد تا بتواند شهادت دهد و كسانى كه جاهل بافعال عباد باشند چگونه مي توانند شهادت دهند پس بايد كسانى باشند كه خداوند در آيه شريفه‏ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ «2» آنان را در رديف خود و رسول خود قرار داده

5- در اخبار وارده از ائمه طاهرين و مبينان قرآن امت وسط بائمه اطهار تفسير شده چنانچه گذشت و لام در لِتَكُونُوا براى غايت است و از آن استفاده ميشود كه غرض از امّت وسط قرار دادن ائمه اين بوده كه ناظر و شاهد افعال باشند و از آيات ديگر و اخبار استفاده مي شود كه در قيامت شهود بسيارند كه از آن جمله اعضاء بدن انسان از چشم و گوش و دست و پا و غيره است كه بر افعال صادره از خود شهادت مي دهند، و رقيب و عتيد و كرام الكاتبين و قرآن و مساجد
______________________________
(1)-فى تفسير العياشى عن الصادق (ع) فى قوله تعالى‏ لِتَكُونُوا الاية فان ظننت ان اللَّه عنى بهذه الاية جميع اهل القبلة من الموحدين افترى ان من لا تجوز شهادته فى الدنيا على صاع من تمر يطلب اللَّه شهادته يوم القيمة و يقبلها منه بحضرة جميع الامم الماضيه كلا الخبر
(2)- سوره توبه آيه 106

و امكنه و زمانها و ساعات شب و روز و غير اينها و بالاتر از همه ذات اقدس پروردگار مي باشد.
وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً و پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم درباره ائمه اطهار شهادت مي دهد كه بامر امامت قيام كرده و بوظايف محوله بخود رفتار نموده ‏اند و نه تنها رسول خدا شاهد بر ائمه هدى است بلكه شاهد بر جميع شهداء امم گذشته نيز مى ‏باشد چنانچه در آيه شريفه مي فرمايد فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً «1» و از اين آيات استفاده ميشود كه پيغمبر اكرم و ائمه اطهار حيات و مماتشان يكسان است و ارواح مقدسه آنها احاطه بهمه جهان دارد و مظهر اتمّ صفات پروردگار مى ‏باشند و بر طبق اين معنى اخبار بسيار وارد شده است.
.....
______________________________
(1)- سورة النساء آيه 40

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 26 / 4 / 1394

گواهی امامان در قرآن؛ سوره توبه، آیه 105

گواهی امامان در قرآن بر مبنای تفاسیر

[سوره توبه:آیه 105]
«قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‌.»
و بگو: [هر كارى مى‌خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و رسول او و مؤمنان كردار شما را خواهند ديد، و به زودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى‌شويد، پس شما را به آنچه انجام مى‌داديد آگاه خواهد كرد.(بهرام پور)

 

1-اطيب البيان في تفسير القرآن

[مسئلة علمية اعتقادية] و آن اينست كه علم الهى ذاتيست عين ذات است و غير متناهيست و ازلا و ابدا آنچه واقع شده يا واقع مي شود معلوم عند اللَّه است چيزى بر علم او افزوده نمي شود و از علم او محو نمي گردد و هيچگونه احتياج بنامه عمل يا اقامه شهود ندارد لكن دستگاه سلطنتى او براى تنبه بندگان كتبه اعمال و نامه عمل و اقامه شهود از ملائكه و اعضاء و جوارح و انبياء و ائمه و ازمنه و امكنه و قرآن مقرر فرموده، و اما حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار و صديقه طاهره صلوات اللَّه عليهم اجمعين اين چهارده نور پاك در همان عالم نورانيت كه انوار مقدسه آنها را خلق فرمود افاضه جميع كمالات و علم ما كان و ما يكون قبل از خلقت عالم و آدم به آنها فرمود.
و شواهد اين دعوى از آيات شريفه و اخبار متواتره بتواتر اجمالى داريم و در خلال آيات شريفه تذكر داده‏ايم و احتياج بتكرار نيست.
و اين آيه شريفه بر طبق جريان قانون سلطنت كه ملائكه كتبه كليه اعمال بنده‏ گان را از حسنات و سيئات مي نويسند و مي برند در پيشگاه احديت و روزهاى دوشنبه و پنجشنبه عرضه مي دارند بر پيغمبر و ائمه اطهار حيّا و ميّتا و فرداى قيامت بدست صاحبش مي دهند و شهود شهادت مي دهند و ميزان مي كنند و حساب مي نمايند تماما روى جريان قانون سلطنتست و الّا همان علم الهى كافيست و احدى را نمي رسد كه بگويد العياذ خدا نمي داند يا اشتباه كرده يا ظلم مي كند پس از اين بيان مفاد آيه واضح مي شود و احتياج بتمحلات مفسرين نداريم.
وَ قُلِ اعْمَلُوا معنى امر نيست يعنى هر چه مي خواهيد از عبادت و معصيت بكنيد بجزاى آن مي رسيد فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ‏ كه كتبه رقيب و عتيد مي نويسند ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ ق آيه 17 و ميبرند در پيشگاه احديت‏
لذا تعبير بفاء و سين فرموده و رسوله كه ايام هفته همه روز صباحا و مساء بنظر مبارك او مي رسانند كه در اخبار دارد اگر اعمال صالحه باشد مسرور مي شود و اگر سيئه باشد غمگين مي شود و دارد آن حضرت را مسرور كنيد نه غمگين و اگر قابل مغفرت باشد طلب مغفرت مي كند كه مفاد حديث‏
(حياتى خير لكم و مماتى خير لكم)
است‏ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ كه در اخبار بسيارى تفسير بائمه عليهم السلام شده كه دو روز عرض اعمال دوشنبه و پنجشنبه بر آنها عرضه مي دارند. و م يتوان گفت كه تفسير باهمّ مصاديق است و فرداى قيامت پس از آنكه نامه ‏هاى اعمال مكشوف شد تمام مؤمنين مشاهده مي كنند.وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ اين جمله راجع بكلام اول است كه بيان شد يعنى شما را مي برند روز قيامت نزد آنكه عالم بغيب و شهود است و چيزى بر او مخفى نيست و احتياج بنامه عمل و شهود و حساب و ميزان ندارد فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ پس شما را خبر مي دهد و آگاه مي فرمايد بجميع آنچه كه عمل مي كرديد و هر كدام شما را بجزاء خود مي رساند (الناس مجزيّون باعمالهم ان خيرا فخير و ان شرا فشرّ) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ‏ زلزال آيه 8، 9.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 26 / 4 / 1394

مرجعیت علمی امامان در قرآن؛ سوره انبیاء، آیه 7

[سوره انبیاء:آیه 7]
«وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌».
و پيش از تو نيز نفرستاديم مگر مردانى را كه به آنها وحى مى‌كرديم. پس اگر خود نمى‌ دانيد از اهل ذكر [و كتاب دانان‌] بپرسيد.(بهرام پور)

 1-اطيب البيان في تفسير القرآن

(وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ‏): انبياء و رسل قبل را از آدم، شيث، نوح، هود، صالح، اسحاق، يعقوب، اسماعيل، يوسف، موسى، هارون، شعيب، داود، سليمان، زكريّا، يحيى، عيسى و غير اينها.
(إِلَّا رِجالًا): تمام از جنس بشر بودند و در تمام اينها يك ملك رسول نبود. اين جمله جواب آن كلمه است كه گفتند: «هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏» تمام بشر بودند مثل قوم خود.
(نُوحِي إِلَيْهِمْ‏): بأنحاء وحى بفرستادن ملائكه، يا القاء در قلب، يا تكلّم بلا واسطه و نحو اينها.
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏) بعضى گفتند: اهل ذكر علماء يهود و نصارى هستند لكن در اخبار ردّ اين قول را فرموده كه علماء يهود و نصارى دعوت به دين خود مى ‏كنند، و أخبار بسيارى داريم كه أهل ذكر ائمّه اطهار سلام اللَّه عليهم هستند. و در بعض أخبار دارد، ذكر دو اطلاق دارد- يك رسول محترم.
«الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ» طلاق آيه 11.
دو: قرآن مجيد. و ائمّه اطهار هم اهل رسول هستند و هم اهل قرآن.

 2- البرهان فى تفسير القرآن

قوله تعالى:
... فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ [7]
7102/ «2»- علي بن إبراهيم، قال: آل محمد (عليهم السلام) هم أهل الذكر.
7103/ «3»- ثم قال: حدثنا محمد بن جعفر، قال: حدثنا عبد الله بن محمد، عن أبي داود سليمان بن سفيان، عن ثعلبة، عن زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام)، في قوله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ من المعنون بذلك؟ فقال: «نحن و الله». فقلت: فأنتم المسؤولون؟ قال: «نعم». قلت: و نحن السائلون؟ قال: «نعم». قلت: فعلينا أن نسألكم؟ قال: «نعم» قلت: و عليكم أن تجيبونا؟ قال: «لا، ذاك إلينا، إن شئنا فعلنا، و إن شئنا تركنا- ثم قال- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏ «1».
7104/ «4»- محمد بن العباس، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، عن أحمد بن الحسن، عن أبيه، عن الحصين بن مخارق، عن سعد بن طريف، عن الأصبغ بن نباتة، عن أمير المؤمنين (عليه السلام)، في قوله عز و جل:
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏. قال: «نحن أهل الذكر».
___________________________
(2)- تفسير القمّي 2: 68.
(3)- تفسير القمّي 2: 68.
(4)- تأويل الآيات 1: 324/ 2، شواهد التنزيل 1: 336/ 463 «نحوه»، ينابيع المودة: 119.
(1) سورة ص 38: 39.

7105/ «4»- و عنه: عن سليمان الزراري، عن محمد بن خالد الطيالسي، عن العلاء بن رزين القلاء، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام)، قال: قلت له: إن من عندنا يزعمون أن قول الله عز و جل: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏، أنهم اليهود و النصارى؟
قال: «إذن يدعونكم إلى دينهم». ثم قال: ثم أومأ بيده إلى صدره، و قال: «نحن أهل الذكر، و نحن المسؤولون».
و للذكر معنيان: النبي (صلى الله عليه و آله) فقد سمي ذكرا، لقوله تعالى: ذِكْراً رَسُولًا «1». و القرآن، لقوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏ «2» و هم (صلوات الله عليهم) أهل القرآن و أهل النبي (صلى الله عليه و آله).
و قد تقدمت الروايات بكثرة في هذه الآية في سورة النحل‏ «3»، فليؤخذ من هناك.
__________________________
(4)- تأويل الآيات 1: 324/ 3.
(1)- تأويل الآيات 1: 325/ 5.
(1) الطلاق 65: 10 و 11.
(2) الحجر 15: 9.
(3) تقدّمت في تفسير الآيات (43- 44) من سورة النّحل.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 26 / 4 / 1394

4- التبيان فى تفسير القرآن

قوله تعالى: [سورة النحل (16): الآيات 43 الى 44]
بلا خلاف.
هذا خطاب من اللَّه تعالى لنبيه صلّى اللَّه عليه و سلم يقول له إنا لم نرسل من قبلك إلا رجالا أمثالك من البشر «نوحي اليهم» أي يوحي اللَّه اليهم. و من قرأ بالنون، و هو حفص، أَراد نوحي نحن، إخبار منه تعالى. ثم قال اللَّه لهم‏ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» صحة ما أخبرناكم به من أنّا أرسلنا رجالا قبلك و أوحينا اليهم. و قال ابن عباس و مجاهد: المعني بأهل الذكر أهل الكتاب و منهم من قال: المراد من آمن من اهل الكتاب، و منهم من قال: امر مشركي العرب ان يسألوا اهل الكتاب عن ذلك فإنهم لا يتهمونهم. و قال ابن زيد: يريد اهل القرآن لان الذكر هو القرآن. و قال الرماني و الازهري و الزجاج: المعني بذلك اهل العلم بأخبار من مضى من الأمم، سواء كانوا مؤمنين او كفاراً، و ما آتاهم من الرسل قال: و في ذلك دلالة على انه يحسن ان يرد الخصم- إذا التبس عليه امر- الى أهل العلم بذلك الشي‏ء ان كان من اهل العقول السليمة من آفة الشبه.
و الذكر ضد السهو و سمي العلم بذلك، لأنه منعقد بالعلم، و هو بمنزلة السبب المؤدي اليه في ذكر الدليل، و إذا تعلق هذا التعلق حسن ان يقع موقعه و ينبئ عن معناه.
وروى جابر عن أبي جعفر (ع) انه قال: (نحن اهل الذكر).

 5- روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

قوله: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي‏ «5» إِلَيْهِمْ‏، گفت: و «6» نفرستاديم از پيش تو إلّا مردانى را كه به ايشان وحى كرديم. گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: خداى از آن بزرگتر است كه رسول او آدمى باشد، و اگر رسولى به ما فرستد إلّا فريشته ‏اى نباشد، حق تعالى اين آيت فرستاد و گفت: ما از پيش تو پيغامبران‏ «7» جز مردانى‏ «8» نفرستاديم از بشر و وحى كرديم به ايشان. و براى آن گفت:
إِلَّا رِجالًا، تخصيص كرد مردان را كه ايشان اعتقاد كرده بودند كه فريشتگان زنان‏اند و دختران خداوند چنان كه گفت: وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً «9». فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏، بپرسى‏ «10» از اهل ذكر اگر ندانى. عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفتند: مراد به «اهل ذكر» اهل كتاب‏اند، و بعضى دگر گفتند:
مؤمنان اهل كتاب ‏اند چون عبد اللّه سلام و جز او. عبد اللّه عبّاس‏ «11» گفت: مراد اهل قرآن ‏اند. رمّانى و أزهرى و رمّاح‏ «12» گفتند: مراد به اهل ذكر اهل علم‏اند به اخبار امّتان‏
____________________________
(5). همه نسخه بدلها: يوحى، با توجّه به ضبط قرآن مجيد تصحيح شد.
(6). همه نسخه بدلها: ما.
(7). قم: به پيغامبرى.
(8). قم+ را.
(9). سوره زخرف 43 آيه 19.
(10). اساس: بپرس، به قياس با نسخه قم، تصحيح شد.
(11). همه نسخه بدلها: ابن زيد.
(12). همه نسخه بدلها: زجاج.

گذشته از مؤمن و كافر. و «ذكر» ضدّ سهو باشد و مرجع او با علم است. جابر الجعفىّ روايت كرد از باقر- عليه السّلام- كه گفت:
نحن اهل الذّكر، ما اهل ذكريم از ما بايد پرسيدن.

6- التفسير الصافى

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ‏ هو ردّ لقولهم اللَّه أعظم من أن يرسل إلينا بشراً مثلنا و قد سبق بيان الحكمة فيه في سورة الأنعام عن رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و لعلّه أشير إلى‏ مثل ذلك بقوله‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ يعني وجه الحكمة فيه‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏.
في الكافي و القمّيّ و العيّاشيّ عنهم عليهم السلام في أخبار كثيرة: رسول اللَّه‏ الذّكر و أهل بيتِه المسئولون و هم‏ أَهْلَ الذِّكْرِ
و زاد في العيون عن الرضا عليه السلام: قال اللَّه تعالى‏ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ‏ فالذكر رسول اللَّه و نحن اهله.
و في البصائر عن الباقر عليه السلام و الكافي عن الصادق عليه السلام: الذكر القرآن و أهله آل محمّد صلوات اللَّه عليهم‏
و زاد في الكافي: أمر اللَّه بسؤالهم و لم يؤمروا بسؤال الجهال و سمّى‏ اللَّه القرآن ذكراً فقال‏ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏.
و فيه و العيّاشيّ عن الباقر عليه السلام: إن من عندنا يزعمون أنّ قول اللَّه‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ أنهم اليهود و النصارى قال إِذاً يدعونكم إلى دينهِم ثمّ ضرب بيده إلى صدره و قال نحن‏ أَهْلَ الذِّكْرِ و نحن المسئولون.
و في العيون عن الرضا عليه السلام مثله و زاد العيّاشيّ قال: و قال: الذكر القرآن.
و في الكافي عن السّجّاد عليه السلام: على الأئمّة من الفرض ما ليس على شيعتهم و على شيعتِنا ما ليس علينا أمرهم اللَّه أن يسألونا قال‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ فأمرهم أن يسألونا و ليس علينَا الجواب إن شئنا أجبنا و إن شئنا أمسكنا و مثله عن الباقر و الرضا عليهما السلام‏.
أقول: المستفاد من هذه الأخبار أنّ المخاطبين بالسّؤال هم المؤمنون دون المشركين و أنّ المسئول عنه كل ما أشكل عليهم دون كون الرسل رجالًا و هذا إنّما يستقيم إذا لم يكن‏ وَ ما أَرْسَلْنا ردّاً للمشركين أو كان‏ فَسْئَلُوا كلاماً مستأنفاً أو كانت الآية ممّا غيّر نظمه و لا سيّما إذا عَلّق قوله‏ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ بقوله‏ أَرْسَلْنا فانّ هذا الكلام بينهما و أمّا أمر المشركين بسؤال أهل البيت عن كون الرسل رجالًا لا ملائكة مع عدم إيمانهم باللَّه و رسوله فمما لا وجه له إلّا أن يسألوهم عن بيان الحكمة فيه و فيه ما فيه.

7- مزن العرفان در تفسير قرآن

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ مفسرين در شأن نزول اين آيه گفته ‏اند كه چون مشركين مكه انكار مي نمودند كه بشرى برسالت مبعوث گردد اين بود كه اين آيه بر ردّ آنها نازل گرديد كه رسول بايد از جنس بشر باشد تا بتوانيد او را ببينيد و با او تماس بگيريد و اى رسول ما در امتهاى گذشته نفرستاديم رسولى مگر مردهائى از بشر كه بآنها وحى مي فرستاديم اگر اين مشركين نمي دانند از اهل ذكر سؤال كنند سخنان مفسرين در اينكه مقصود از اهل ذكر كيانند، مأخوذ از مجمع البيان 1- آنهائي كه عالمند باخبار امم گذشته‏ گان خواه مؤمنين باشند يا كافرين و علم را ذكر ناميد زيرا كه ذكر يافتن علم است و ضدّ سهو است و بمنزله سبب موصل بعلم است اين است كه نيكو است موقع علم واقع گردد و منبأ باشد از معنى آن. (رمّانى و زجّاج و ازهرى) 2- مقصود از اهل ذكر اهل كتابند يعنى اهل تورات و انجيل.
(ابن عباس و مجاهد) (إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) خطاب بمشركين مكّه است زيرا كه اينها يهود و نصارى را در آنچه از كتبشان خبر مي دادند تصديق مي نمودند و از شدّت عداوتشان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تكذيب مي كردند.
3- مقصود از اهل ذكر اهل قرآنند زيرا كه ذكر قرآن است (ابن زيد) و قريب باين قول روايتى است كه جابر و محمد بن مسلم از ابى جعفر (ع) نقل مي كنند كه فرموده (نحن اهل الذكر) مائيم اهل ذكر

8- مجمع البيان فى تفسير القرآن

[سورة النحل (16): الآيات 41 الى 44]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)
…..‏

المعنى‏
.....‏ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» فيه أقوال (أحدها) أن المعنى بذلك أهل العلم بأخبار من مضى من الأمم سواء أ كانوا مؤمنين أو كفارا و سمي العلم ذكرا لأن الذكر منعقد بالعلم فإن الذكر هو ضد السهو فهو بمنزلة السبب المؤدي إلى العلم في ذكر الدليل فحسن أن يقع موقعه و ينبئ عن معناه إذا تعلق به هذا التعلق عن الرماني و الزجاج و الأزهري (و ثانيها) أن المراد بأهل الذكر أهل الكتاب عن ابن عباس و مجاهد أي فاسألوا أهل التوراة و الإنجيل‏ «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» يخاطب مشركي مكة و ذلك أنهم كانوا يصدقون اليهود و النصارى فيما كانوا يخبرون به من كتبهم لأنهم كانوا يكذبون النبي ص لشدة عداوتهم له (و ثالثها) أن المراد بهم أهل القرآن لأن الذكر هو القرآن عن ابن زيد و يقرب منه مارواه جابر و محمد بن مسلم عن أبي جعفر (ع) أنه قال‏ نحن أهل الذكرو قد سمى الله رسوله ذكرا في قوله‏ ذِكْراً رَسُولًا على أحد الوجهين... .

9- ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن

ترجمه:
پيش از تو نيز نفرستاديم جز مردانى كه به آنها وحى مى ‏كرديم، بنا بر اين، اگر نمى ‏دانيد از اهل ذكر، بپرسيد.

مقصود:
...
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ‏: پيش از تو نيز در ميان مردم، جز افرادى از بشر، كه بنور وحى ما قلبشان فروغ يافت، نفرستاديم. يعنى آنها نيز مانند تو فرستاده ما بودند و از وحى ما نيز برخوردار مى ‏شدند. اين مطلب، در پاسخ مشركين مكه است كه رسالت بشر را منكر مى‏ شدند. خداوند خاطر نشان مى ‏كند كه رسول بايد از جنس خود مردم باشد، تا مردم او را ببينند و با او گفتگو كنند و سخنش را درك كنند بنا بر اين صحيح نيست كه بجاى يك بشر، يك فرشته، بعنوان رسالت، مأموريت پيدا كند.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏: در اين باره اقوالى است:
1- مقصود از «اهل ذكر» كسانى است كه به تاريخ گذشتگان- اعم از مؤمنان و كافران- آگاهند، بنا بر اين «اهل ذكر» يعنى اهل علم. بديهى است كه ذكر يعنى متذكر بودن و ضد سهو است و هر علمى از تذكر و يادآورى حاصل مى‏ شود. و از اين لحاظ جايز است كه: ذكر- يعنى سبب- بجاى علم- يعنى مسبب- بكار رود. اين قول از رمانى و زجاج و ازهرى است.
2- ابن عباس و مجاهد گويند: منظور اهل كتاب است. يعنى اگر نمى‏دانيد از اهل تورات و انجيل سؤال كنيد. اين خطاب، به مشركين است، زيرا آنان اخبارى را كه يهود و نصارى از كتاب‏هاى خود مى ‏دادند، تصديق و پيامبر را بخاطر شدت دشمنى تكذيب مى ‏كردند.
3- ابن زيد گويد: مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعنى قرآن. قريب بهمين مضمون، جابر و محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كرده‏ اند كه فرمود: «اهل ذكر ماييم»

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 26 / 4 / 1394

مرجعیت علمی امامان در قرآن؛ سوره نحل، آیه 43

[سوره نحل:آیه 43]

«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ‌».
و پيش از تو نفرستاديم جز مردانى را كه به ايشان وحى مى‌ كرديم، پس اگر نمى‌ دانيد از اهل ذكر (و آگاهان) بپرسيد.(بهرام پور)1- ترجمه اسباب النزول

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ ... (آيه 43). اين آيه در جواب مشركان مكه است كه نبوت محمد را منكر شده گفتند خدا بزرگتر از آن است كه فرستاده ‏اش بشر باشد؛ چرا فرشته ‏اى نفرستاد؟2- اطيب البيان في تفسير القرآن

…. وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ‏ ما نافيه و خطاب بحضرت رسالت است كه ما نفرستاديم پيش از تو رسولى الا رجالا مثل آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ساير مرسلين را نُوحِي إِلَيْهِمْ‏ و طريق وحى را در قرآن مجيد معين فرموده:
وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ شورى آيه 50.
نظر به اينكه كفار و مشركين انكار مي كردند رسالت حضرت را به اينكه تو هم يك بشرى مثل ما هستى خدا اگر پيغمبر مي فرستاد چرا از ملائكه نفرستاده و غافل از اينكه تماس ملك با بشر ممكن نيست مگر به لباس بشريت در آيد كه مي فرمايد:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ‏ انعام آيه 9 و على الفرض اگر بصورت بشر بيايد همين اشكال را مى ‏كنند كه انت بشر مثلنا بلكه شديدتر چون حسب و نسب او را نمي دانند و اگر بصورت ديگرى در آيد از كجا ملك باشد شايد شيطان باشد و اگر بگويند سابقه نداشته‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ سؤال كنيد كسانى را كه خبر بدهند شما را از انبياء سلف و در مراد از اهل ذكر بعضى گفتند علماء يهود بعضى گفتند علماء تاريخ در اخبار شيعه تفسير بائمه شده، مكرر گفته ‏ايم كه اين اخبار بيان مصداق اتم مى ‏كند منافات با عموم آيه ندارد و مراد اهل اطلاع است هر كه باشد إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ حكم عقليست و ارشاد بحكم عقل است كه رجوع جاهل به عالم باشد.3- البرهان فى تفسير القرآن

قوله تعالى:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ* بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ‏ [43- 44]
6029/ «1»- محمد بن يعقوب: عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، عن عبد الله بن عجلان، عن أبي جعفر (عليه السلام) في قول الله عز و جل: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ قال: «قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): الذكر أنا، و الأئمة (عليهم السلام)، أهل الذكر».
و قوله عز و جل: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ‏ «1» قال أبو جعفر (عليه السلام): «نحن قومه، و نحن المسؤولون».
6030/ «2»- و عنه: عن الحسين بن محمد عن معلى بن محمد، عن محمد بن اورمة، عن علي بن حسان، عن عمه عبد الرحمن بن كثير، قال: قلت لأبي عبد الله (عليه السلام): فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏؟ قال:
«الذكر: محمد (صلى الله عليه و آله)، و نحن أهله المسؤولون».
قال: قلت: قوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ‏ «2»؟ قال: «إيانا عنى، و نحن أهل الذكر، و نحن المسؤولون».
6031/ «3»- و عنه: عن الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء، قال: سألت الرضا (عليه السلام) فقلت له: جعلت فداك‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏؟ فقال: «نحن أهل الذكر، و نحن المسؤولون».
قلت: فأنتم المسؤولون، و نحن السائلون؟ قال: «نعم». قلت: حقا علينا أن نسألكم؟ قال: «نعم». قلت: حقا عليكم أن تجيبونا؟ قال: «لا، ذاك إلينا، إن شئنا فعلنا، و إن شئنا لم نفعل، أما تسمع قول الله تبارك و تعالى: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏ «3».
______________________________
(1)- الكافي 1: 163/ 1.
(2)- الكافي 1: 164/ 2.
(3)- الكافي 1: 164/ 3.
(1) الزخرف 43: 44.
(2) الزخرف 43: 44.
(3) سورة ص 38: 39.

6032/ «4»- و عنه: عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل، عن منصور بن يونس، عن أبي بكر الحضرمي، قال: كنت عند أبي جعفر (عليه السلام) و دخل عليه الورد أخو الكميت، فقال: جعلني الله فداك، اخترت لك سبعين مسألة، ما يحضرني منها مسألة واحدة. قال: «و لا واحدة يا ورد؟» قال: بلى، قد حضرني منها واحدة. قال: «و ما هي؟».
قال: قول الله تبارك و تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ من هم؟ قال: «نحن أهل الذكر، و نحن مسئولون».
قلت: فأنتم المسؤولون، و نحن السائلون‏ «1»؟ قال: «نعم». قلت: علينا «2» أن نسألكم؟ قال: «نعم». قلت:
عليكم أن تجيبونا؟ قال: «ذاك إلينا».
و روى هذا الحديث محمد بن الحسن الصفار في (بصائر الدرجات): عن محمد بن الحسين، و ساق السند و المتن بعينه بتغيير يسير في المتن‏ «3».
6033/ «5»- و عنه: عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيى، عن العلاء بن رزين، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: إن من عندنا يزعمون أن قول الله عز و جل: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ أنهم اليهود و النصارى، قال: «إذن يدعونكم إلى دينهم» ثم قال بيده إلى صدره: «نحن أهل الذكر، و نحن المسؤولون».
و روى هذا الحديث محمد بن العباس، قال: حدثنا علي بن سليمان الرازي، عن محمد بن خالد الطيالسي، عن العلاء بن رزين القلاء، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام) و ذكر الحديث بعينه‏ «4».
6034/ «6»- و عنه: عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الوشاء، عن أبي الحسن الرضا (عليه السلام) قال: سمعته يقول: «قال علي بن الحسين (عليه السلام): على الأئمة من الفرض ما ليس على شيعتهم، و على شيعتنا ما ليس علينا، أمرهم الله عز و جل أن يسألونا، قال: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏- قال- فأمرهم أن يسألونا، و ليس علينا الجواب، إن شئنا أجبنا، و إن شئنا أمسكنا».
6035/ «7»- أحمد بن محمد، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، قال: كتبت إلى الرضا (عليه السلام) مسائل‏ «5»،
______________________________
(4)- الكافي 1: 164/ 6.
(5)- الكافي 1: 165/ 7.
(6)- الكافي 1: 165/ 8.
(7)- الكافي 1: 165/ 9.
(1) (نحن أهل الذكر ... و نحن السائلون) لم يرد في المصدر.
(2) في المصدر: من هم؟ قال: نحن. قلت: علينا.
(3) بصائر الدرجات: 58/ 1.
(4) تأويل الآيات 1: 324/ 3.
(5) في المصدر: كتابا.

فكان في بعض ما كتب: «قال الله عز و جل: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ و قال الله عز و جل: وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ‏ «1» فقد فرضت عليكم المسألة، و لم يفرض علينا الجواب، قال الله عز و جل: فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ‏ «2»».
و روى هذين الحديثين الصفار أيضا، عن أحمد بن محمد بباقي السند و المتن‏ «3».
6036/ «8»- و عنه: عن محمد بن الحسين و غيره، عن سهل، عن محمد بن عيسى و محمد بن يحيى و محمد ابن الحسين، جميعا عن محمد بن سنان، عن إسماعيل بن جابر، و عبد الكريم بن عمرو، عن عبد الحميد بن أبي الديلم، عن أبي عبد الله (عليه السلام): قال جل ذكره: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏.
قال: «الكتاب: الذكر، و أهله: آل محمد (عليهم السلام)، أمر الله عز و جل بسؤالهم و لم يأمر بسؤال الجهال، و سمى الله عز و جل القرآن ذكرا، فقال تبارك و تعالى: وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ‏ و قال عز و جل: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ‏ «4»».
6037/ «9»- و عنه: عن محمد، عن أحمد، عن ابن فضال، عن ابن بكير، عن حمزة بن الطيار، أنه عرض على أبي عبد الله (عليه السلام) بعض خطب أبيه، حتى إذا بلغ موضعا منها، قال له: «كف و اسكت». ثم قال أبو عبد الله (عليه السلام): «لا يسعكم فيما ينزل بكم مما لا تعلمون إلا الكف عنه و التثبت، و الرد إلى أئمة الهدى حتى يحملوكم فيه على القصد، و يجلوا عنكم العمى، و يعرفوكم فيه الحق، قال الله تبارك و تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏».
6038/ «10»- سعد بن عبد الله: عن إبراهيم بن هاشم، عن عثمان بن عيسى، عن حماد الطنافسي، عن الكلبي، عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: قوله تعالى: فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً* رَسُولًا «5»؟ قال: «الذكر: اسم من أسماء محمد (صلى الله عليه و آله)، و نحن أهل الذكر، فاسأل- يا كلبي- عما بدا لك». فقال: نسيت- و الله- القرآن كله، فما حفظت حرفا أسأله عنه.
6039/ «11»- محمد بن الحسن الصفار: عن أحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن فضالة بن أيوب،
______________________________
(8)- الكافي 1: 234/ 3. قطعة منه.
(9)- الكافي 1: 40/ 10.
(10)- مختصر بصائر الدرجات: 68.
(11)- بصائر الدرجات: 62/ 23.
(1) التوبة 9: 122.
(2) القصص 28: 50.
(3) بصائر الدرجات: 58/ 2 و 3.
(4) الزخرف 43: 44.
(5) الطلاق 65: 10- 11.

عن أبان بن عثمان، عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام) في قول الله تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏.
قال: «الذكر: القرآن، و آل رسول الله (صلى الله عليه و آله) أهل الذكر، و هم المسؤولون».
6040/ «12»- و عنه: عن محمد بن الحسين، عن أبي داود سليمان بن سفيان، عن ثعلبة بن ميمون، عن زرارة، قال: قلت لأبي جعفر (عليه السلام): قول الله تبارك و تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ من المعنون بذلك؟ قال: «نحن».
قال: قلت: فأنتم المسؤولون؟ قال: «نعم» قلت: و نحن السائلون؟ قال: «نعم» قلت: فعلينا ان نسألكم؟ قال:
«نعم» قلت: و عليكم أن تجيبونا؟ قال: «لا، ذلك إلينا، إن شئنا فعلنا، و إن شئنا لم نفعل، ثم قال: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏ «1».
و روى هذا الحديث، علي بن إبراهيم، قال: حدثني محمد بن جعفر، قال: حدثنا عبد الله بن محمد، عن أبي داود سليمان بن سفيان، عن ثعلبة، عن زرارة، عن أبي جعفر (عليه السلام) في قوله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ من المعنون بذلك؟ فقال: «نحن و الله». فقلت: و أنتم المسؤولون؟ قال: «نعم» و ساق الحديث إلى آخره، إلا أن فيه: «و إن شئنا تركنا» الحديث‏ «2».
6041/ «13»- ابن بابويه، قال: حدثنا علي بن الحسين بن شاذويه المؤدب و جعفر بن محمد بن مسرور (رضي الله عنهما)، قالا: حدثنا محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري، عن أبيه، عن الريان بن الصلت، قال: حضر الرضا (عليه السلام) مجلس المأمون بمرو و قد اجتمع في مجلسه جماعة من علماء العراق و خراسان، و ذكر الحديث إلى أن قال فيه الرضا (عليه السلام): «نحن أهل الذكر الذين قال الله في كتابه: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ فنحن أهل الذكر، فاسألونا إن كنتم لا تعلمون».
فقالت العلماء: إنما عنى الله بذلك اليهود و النصارى. فقال أبو الحسن (عليه السلام): «سبحان الله، و هل يجوز ذلك؟ إذن يدعونا إلى دينهم، و يقولون: هو أفضل من دين الإسلام».
فقال المأمون: فهل عندك في ذلك شرح بخلاف ما قالوا، يا أبا الحسن؟ فقال (عليه السلام): «نعم، الذكر: رسول الله (صلى الله عليه و آله) و نحن أهله، و ذلك بين في كتاب الله تعالى حيث يقول في سورة الطلاق: فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً* رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ‏ «3» فالذكر: رسول الله، و نحن أهله».
______________________________
(12)- بصائر الدرجات: 62: 25.
(13)- عيون أخبار الرّضا (عليه السّلام) 1: 228/ 1.
(1) سورة ص 38: 39.
(2) تفسير القمّي 2: 68.
(3) الطلاق 65: 10- 11.

6042/ «14»- الشيخ في (أماليه): بإسناده عن هشام، قال: سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قوله تعالى:
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ من هم؟ قال: «نحن».
قلت: علينا أن نسألكم؟ قال: «نعم». قال: قلت: فعليكم أن تجيبونا؟ قال: «ذاك إلينا».
6043/ «15»- المفيد في (إرشاده)، قال: أخبرني الشريف أبو محمد الحسن بن محمد، قال: حدثني جدي، قال: حدثني شيخ من أشياخ الري‏ «1»، قال: حدثني يحيى بن عبد الحميد الحماني، عن معاوية بن عمار الدهني، عن محمد بن علي بن الحسين (عليهم السلام)، في قوله جل اسمه: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏.
قال: «نحن أهل الذكر».
قال الشيخ المفيد: قال الشيخ الرازي‏ «2»: و قد سألت محمد بن مقاتل‏ «3» عن هذا، فتكلم فيه برأيه، و قال:
أهل الذكر: العلماء كافة، فذكرت ذلك لأبي زرعة «4»، فبقي متعجبا من قوله، و أوردت عليه ما حدثني به يحيى بن عبد الحميد. قال: صدق محمد بن علي (عليهما السلام)، إنهم أهل الذكر، و لعمري إن أبا جعفر (عليه السلام) لمن أكبر العلماء، و قد روى أبو جعفر (عليه السلام) أخبار المبتدأ، و أخبار الأنبياء، و كتب عنه الناس المغازي، و أثروا عنه السنن، و اعتمدوا عليه في مناسك الحج التي رواها عن رسول الله (صلى الله عليه و آله)، و كتبوا عنه تفسير القرآن، و روت عنه الخاصة و العامة الأخبار، و ناظر من كان يرد عليه من أهل الآراء، و حفظ عنه الناس كثيرا من علم الكلام.
6044/ «16»- محمد بن العباس، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد، عن أحمد بن الحسن، عن أبيه، عن الحصين بن المخارق، عن سعد بن طريف، عن الأصبغ بن نباتة، عن علي أمير المؤمنين (عليه السلام) في قوله عز و جل: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏، قال: «نحن أهل الذكر».
6045/ «17»- العياشي: عن حمزة بن محمد الطيار، قال: عرضت على أبي عبد الله (عليه السلام) كلاما لأبي، فقال:
«اكتب، فإنه لا يسعكم فيما نزل بكم مما لا تعلمون إلا الكف [عنه‏] و التثبت فيه و رده إلى أئمة الهدى حتى يحملوكم فيه على القصد، و يجلوا عنكم فيه العمى، قال الله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏».
______________________________
(14)- الأمالي 2: 278.
(15)- الإرشاد: 264، شواهد التنزيل 1: 335/ 460، العمدة لابن بطريق: 288/ 468.
(16)- تأويل الآيات 1: 324/ 2.
(17)- تفسير العيّاشي 2: 260/ 30، شواهد التنزيل 1: 336/ 463، ينابيع المودة: 119.
(1) في المصدر: من أهل الرأي قد علت سنّه.
(2) الشيخ الرازي: هو محمّد بن إدريس الحنظليّ، أبو حاتم الرازي، أحد الحفّاظ من الحادية عشرة. و كان رفيقه أبو زرعة الرازي، توفّي في شعبان 277 ه. تهذيب التهذيب 9: 31/ 40، معجم رجال الحديث 15: 62/ 10186.
(3) محمّد بن مقاتل الرازي: هو إمام أصحاب الرأي بالرّي، و وفاته سنة 248 ه، و قيل: 249 ه. تهذيب التهذيب 9: 469/ 760، لسان الميزان 5: 388/ 1261.
(4) أبو زرعة: هو عبيد اللّه بن عبد الكريم بن يزيد بن فرّوخ، أبو زرعة الرازي، من حفّاظ الحديث، من أهل الريّ، كان رفيقه أبو حاتم الرازي، وفاته 264 ه. سير أعلام النبلاء 13: 65/ 48.
….

6047/ «19»- عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: قلت له: إن من عندنا يزعمون أن قول الله تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ أنهم اليهود و النصارى. فقال: «إذن يدعونكم إلى دينهم» قال: ثم قال بيده إلى صدره: «نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون». قال: قال أبو جعفر (عليه السلام): «الذكر: القرآن».
6048/ «20»- عن أحمد بن محمد، قال: كتب إلي أبو الحسن الرضا (عليه السلام): «عافانا الله و إياك أحسن عافية، إنما شيعتنا من تابعنا و لم يخالفنا و إذا خفنا خاف، و إذا أمنا أمن، قال الله: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ قال: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ‏ «1» الآية، فقد فرضت عليكم المسألة و الرد إلينا، و لم يفرض علينا الجواب، أو لم تنهوا عن كثرة المسائل، فأبيتم أن تنتهوا؟ إياكم و ذاك، فإنه إنما هلك من كان قبلكم بكثرة سؤالهم لأنبيائهم، قال الله تعالى: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ‏ «2»».
6049/ «21»- ابن شهر آشوب، قال: ذكر في (تفسير يوسف القطان)، عن وكيع، عن الثوري، عن السدي، قال: كنت عند عمر بن الخطاب إذ أقبل عليه كعب بن الأشرف و مالك بن الصيف و حيي بن أخطب، فقالوا: إن في كتابكم: وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ «3» إذا كان سعة جنة واحدة كسبع سماوات و سبع أرضين، فالجنان كلها يوم القيامة أين تكون؟ فقال عمر: لا أعلم. فبيناهم في ذلك إذ دخل علي (عليه السلام)، فقال: «في أي شي‏ء أنتم؟» فألقى اليهود المسألة عليه، فقال (عليه السلام) لهم: «خبروني أن النهار إذا أقبل الليل أين يكون [و الليل إذا أقبل النهار أين يكون‏]؟» قالوا له: في علم الله تعالى يكون. فقال علي (عليه السلام): «كذلك الجنان تكون في علم الله».
فجاء علي (عليه السلام) إلى النبي (صلى الله عليه و آله) و أخبره بذلك، فنزل‏ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏.
6050/ «22»- شرف الدين النجفي: روى جابر بن يزيد و محمد بن مسلم، عن أبي جعفر (عليه السلام) أنه قال: «نحن أهل الذكر».
6051/ «23»- و من طريق المخالفين، ما رواه الحافظ محمد بن مؤمن الشيرازي في (المستخرج من التفاسيرالاثني عشر) في تفسير قوله تعالى: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ يعني أهل بيت النبوة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائكة، و الله ما سمي المؤمن مؤمنا إلا كرامة لعلي بن أبي طالب (عليه السلام).
______________________________
(18)- تفسير العيّاشي 2: 260/ 31.
(19)- تفسير العيّاشي 2: 260/ 32.
(20)- تفسير العيّاشي 2: 261/ 33.
(21)- المناقب 2: 352.
(22)- تأويل الآيات 1: 255/ 7.
(23)- ... عنه الطرائف: 93/ 131 و إحقاق الحقّ 3: 482.
(1) التوبة 9: 122.
(2) المائدة 5: 101.
(3) آل عمران 3: 133.

موضوعات مرتبط: امام شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394


 

بابونه گیاهی است دائمی و کوچک به ارتفاع تقریبا 30 سانتیمتر دارای بوئی معطر که در چمنزارها و اراضی شنی می روید. ساقه آن برنگ سبز مایل به سفید، برگهای آن کوچک متناوب و دارای بریدگیهای باریک و نامنظم و پوشیده از کرک است...
گلهای آن مجتمع در یک طبق که بطور منفدر در انتهای ساقه گل دهنده در تابستان ظاهر می شود . در هر طبق گلهای سفید در اطراف و گلهای زرد در قسمت وسط قرار دارند .

ترکیبات شیمیایی:

گلهای بابونه دارای اسانس روغنی آنته مین ( Anthemine) تانن ، فیتوسترول و همچنین ماده ای تلخ بنام اسید آنته میک Anthemique Acid می باشد .
خواص داروئی:

بابونه از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک است و از تقویت کننده های تلخ بحساب می آید . جالینوس حکیم آنرا برای درمان تب و لرزهای نوبه ای بکار می برد .
1) یکی از مهمترین خواص بابونه درمان زخم معده و ورم معده است و این گیاه بآسانی این مرض را درمان می کند و آنهائیکه سالهاست با این مرض دست بگریبان هستند و از قرص های مختلف گران قیمت نظیر Lozac و Zantac و غیره استفاده می کنند می توانند با استفاده از بابونه خرج داروی خود را پس انداز کنند و همچنین سلامتی خود را بازیابند .

برای درمان زخم معده یک لیوان چای غلیظ بابونه درست کنید (4 قاشق چایخوری بابونه در یک لیوان آبجوش و یا چهار تا چای کیسه ای بابونه در یک قاشق لیوان آب جوش) و صبح ناشتا هستید این لیوان چای را بنوشید و سپس در رختخواب به پشت دراز بکشید و بعد از چهار دقیقه بخوابید و البته بعد از یک ربع ساعت می توانید صبحانه خود را میل کنید. این عمل را بمدت دو هفته ادامه دهید تا زخم و ورم معده بکلی شفا یابد.
2) بابونه اعصاب و قوای جنسی را تقویت میکند .

3) بابونه مقوی مغز است .

4) بابونه ادرار آور و قاعده آور است .

5) این گیاه ترشح شیر را در مادران شیر ده افزایش می دهد .

6) درمان کننده سردرد و میگرن است .

7) استفاده از بابونه سنگ مثانه را خرد و دفع می کند .

8) اگر کسی قطره قطره ادرار می کند به او چای بابونه دهید تا درمان شود .

9) بابونه درمان کننده کمی ترشحات عادت ماهیانه است .

10) برای درمان چشم درد ، بابونه را در 
سرکه ریخته و بخور دهید .
11) برای تسکین دردهای عضلانی چای بابونه بنوشید .

12) جویدن بابونه برای التیام زخم های درمان مفید است .


13) خوردن 5 گرم ریشه بابونه با 
سرکه رقیق محرک نیروی جنسی است. (ریشه بابونه گرم تر و خشک تر از گل بابونه است)


14) بابونه تب بر و تسکین دهنده درد است .


15) بابونه تقویت کننده معده است .


16) برای تسکین درد در هنگام 
دندان درآوردن بچه ها ، به آنها چای بابونه بدهید .


17) برای رفع بیخوابی و داشتن یک خواب آرام و راحت ، کافی است ده دقیقه قبل از اینکه به رختخواب بروید یک فنجان چای بابونه بنوشید .


18) بابونه درمان کننده بی 
اشتهایی است .


19) بابونه برای رفع ورم روده موثر است .


20) چای بابونه درمان کننده 
کم خونی است .


21) از بابونه برای رفع کرم معده و روده استفاده کنید .


22) بابونه تسکین دهنده دردهای عادت ماهیانه است .


23) بابونه برای رفع زردی مفید است .


24) حمام بابونه اثر نیرو دهنده دارد . برای این منظور چند قطره اسانس بابونه را در وان حمام ریخته مدت یکربع ساعت در آن دراز بکشید .


25) برای تسکین درد ، چند قطره اسانس بابونه را با یک قاشق روغن بادام مخلوط کرده و روی محل های دردناک بمالید درد را تخفیف می دهد .


26) اسانس بابونه مخلوط با روغن بادام برای رفع ناراحتی های پوستی نظیر اگزما ، کهیر و خارش مفید است .


27) برای رفع گوش درد و سنگینی گوش ، یک قطره روغن بابونه را در گوش بچکانید .


28) اسانس بابونه چون اثر قی آور درد در مورد مسمومیت های غذایی مصرف می شود .


29) روغن بابونه را برای از بین بردن کمردرد ، درد مفاصل و نقرس روی محل درد بمالید .


30) با چای بابونه اگر موهای بلوند را بشوئید آنها را روشن تر و شفاف تر می کند .


31) آنهائیکه یائسه شده اند بهتر است همه روزه چای بابونه بنوشند زیرا اختلالات 
یائسگی را برطرف می کند .


32)بابونه ضد آلرژی است.


اسانس بابونه :

حدود 0.8 تا 1 درصد اسانس در این گیاه وجود دارد که بوسیله تقطیر با بخار آب بدست می آید. رنگ این اسانس آبی روشن است ولی در اثر کهنه شدن برنگ زرد مایل به قهوه ای در می آید. بوی این اسانس بسیار قوی و طعم آن معطر و سوزانده است . اسانس بابونه در عطر سازی و برای معطر کردن غذاها بکار می رود .


• چای بابونه با دم کرده بابونه
برای درست کردن چای بابونه یک قاشق چایخوری
 گیاه بابونه خشک را در یک فنجان آب جوش ریخته و بمدت 5 دقیقه بگذارید دم بکشد .


• روغن بابونه با روغن زیتون

گل خشک بابونه را با برابر وزنش روغن زیتون مخلوط کرده و روی آتش ملایم بگذاریدتا دم بکشد (نباید بجوشد) و گهگاه آنرا هم بزنید. سپس آنرا از روی آتش بردارید و بگذارید تا مدت 24 ساعت بحال خود بماند . سپس آنرا از صافی با فشار در کرده و در شیشه ای دربست نگهدری کنید (برای نفخ شکم و قولنج آنرا روی شکم بمالید).

• روغن بابونه
برای تهیه روغن بابونه مقدری از گل خشک بابونه را با چهار برابر وزن آن روغن کنجد مخلوط کرده و سپس باندازه دو برابر گل بابونه بآن آب اضافه کنید . آنرا روی چراغ گذاشته و بگذارید بجوشد تا اینکه آب آن بکلی تبخیر شود و فقط روغن باقی بماند البته باید دقت کرد که روغن نسوزد .


مضرات : 

جوشانده بابونه ممکن است در افراد حساس به گیاه «آمبروسیا» باعث حساسیت شدید شود.

گردآوری سلامت اکاایرانگردآوری سلامت اکاایران

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

,چای بابونه,خواص چای بابونه,خاصیت های چای بابونه,طب سنتی و گیاهان دارویی-داروی گیاهی
 

چای بابونه,خواص چای بابونه,خاصیت های چای بابونه,خوردن چای بابونه,نوشیدن چای بابونه,فواید چای بابونه برای پوست

چای سبز به دلیل اثرات معجزه آسایی که در بدن و پوست دارد، در سراسر دنیا طرفداران خاص خود را پیدا کرده است، اما شگفتی های چای بابونه هنوز هم برای خیلی ها ناشناخته مانده است. 

چای بابونه اثرات خوبی روی پوست دارد که در این مطلب به برخی از آنها اشاره می کنیم:

-این چای، فوق العاده التیام دهنده بوده، و خواص آنتی اکسیدانی، پاکسازی و مرطوب کنندگی دارد و به عنوان یک بسته ی کامل برای مراقبت از پوست در نظر گرفته می شود.

-چای بابونه خواص درمانی خیلی عالی دارد، و روند بهبود زخم های کوچک را تسریع کرده و این زخم ها را ضدعفونی می کند.

-این چای یک سفید کننده طبیعی و عالی برای پوست است. بابونه چهره را روشن کرده و درخشش طبیعی به پوست می دهد.

-بابونه در تسکین ناراحتی های پوستی و آفتاب سوختگی بسیار موثر است.

-این معجون جادویی سرشار از آنتی اکسیدان است که به شما در مقابله با آکنه و جوش کمک می کند. همچنین در از بین بردن جای جوش ها شگفت انگیز است.

-چای بابونه از پوست شما در برابر صدمات ناشی از رادیکال های آزاد که یکی از عوامل اصلی پیری زودرس است، محافظت می کند، از این رو به حفظ جذابیت جوانی برای مدتی طولانی به شما کمک میکند.

-گذاشتن یک کیسه چای بابونه سرد در زیر چشم، به کاهش سیاهی زیر چشم و پف کردگی آن کمک میکند.

-وقتی این چای با پودر شیر مخلوط شود، تبدیل به یک لایه بردار عالی برای بدن و صورت می شود. این مخلوط پوست را از شر سلول های مرده خلاص کرده و سلول های جدید را آشکار می کند.

 این مطلب توسط تیم مترجمین مجله پزشکی دکتر سلام تهیه شده است. استفاده از آن فقط با ذکر طب سنتی و گیاهان دارویی-داروی گیاهی - دکتر سلام(hiDoctor.ir) مجاز می باشد.

طب سنتی و گیاهان دارویی-داروی گیاهی - hidoctor.ir

 

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394


آب,کم شدن آب بدن,علائم کم آبی بدن

 دلایل کم آبی بدن چیست؟
60 درصد بدن انسان از آب تشکیل شده است. طبق تحقیقات دانشگاه کانتیکات، حتی اگر 1.5 درصد آب بدنتان را از دست بدهید، دچار کم‌آبی خفیف می‌شوید – و خلق وخو، سطح انرژی و توانایی شناختی شما افت می‌کند. علاوه بر دلایل آشکار کم‌آبی بدن مانند روزهای گرم و آفتابی، ورزش کردن یا آب نخوردن به اندازه‌ی کافی است، دلایل دیگری نیز وجوددارد که که کمتر به آن توجه می‌شود. در ادامه این دلایل را برمی‌شماریم:


1- دیابت : افراد مبتلا به دیابت، به ویژه آنهایی که هنوز نمی‌دانند مبتلا به دیابت هستند، در خطر ابتلا به کم‌آبی قراردارند. در واقع وقتی سطح قندخون بسیار بالاست، بدن سعی می‌کند گلوکز اضافی را از طریق ادرار دفع کند و ادرار زیاد سبب کم‌آبی بدن می‌شود. اگر مبتلا دیابت هستید و از تشنگی و ادرار زیاد رنج می‌برید، با پزشکتان در مورد کنترل قندخون مشورت کنید. 


2- قاعدگی : زنان در این دوران باید بیشتر آب بنوشند. استروژن و پروژسترون بر میزان آب بدن اثر می‌گذراند. همچنین زنانی که قاعدگی سنگین دارند، به دلیل از دست دادن حجم زیادی از خون، باید آب بیشتری در این دوران بنوشند. 


3- داروها : اگر بنا به تجویز پزشک دارو مصرف می‌کنید، بهتر است به عوارض آن دقت کنید. بسیاری از داروها ادرارآور هستند، و سبب کم‌آبی می‌شوند. داروهای کنترل فشار خون، نمونه‌ای از این نوع داروها هستند. علاوه بر این، داروهایی که عوارض جانبی مانند اسهال و استفراغ دارند، ممکن است سبب کم‌آبی بدن ‌شوند. اگر هر یک از داروهایتان چنین عوارضی دارند باید بیشتر آب و مایعات بنوشید.


4- رژیم کم‌کربوهیدرات : کربوهیدارت‌ها همراه با آب در بدن ذخیره می‌شوند.به همین دلیل است که با نخوردن کربوهیدرات، و در نتیجه، کم شدن آب بدن، وزن کاهش می‌یابد. البته از نظر ظاهری ممکن است جالب باشد،اما سطح آب بدن پایین می‌آید و بدن دچار کم‌آبی می‌شود. بهتر است از کربوهیدرات‌های کامل مانند جودوسر، برنج قهوه‌ای و غلات کامل استفاده کنید. حذف کربوهیدرات از رژیم غذایی برابر با از دست مایعات بدن است. 


5- استرس :  هنگامی که دچار استرس هستید، غدد آدرنال، هورمون‌های استرس را وارد خون می‌کنند. اگر بطور مداوم در استرس باشید، سرانجام غدد آدرنال خسته می‌شوند و کارآیی خود را از دست می‌دهند. مشکل اینجاست که غدد آدرنال هورمون آلدوسترون ترشح می‌کنند که سطح مایعات بدن را تنظیم می‌کند. بنابراین هنگامی که آدرنال کم کار می‌شود، سطح آلدوسترون نیز پایین می‌آید و در نتیجه سطح مایعات بدن نیز افت می‌کند. گرچه نوشیدن مایعات در کوتاه مدت به حل مشکل کمک می‌کند اما کاهش استرس تنها راه‌حل در طولانی مدت است.


6- سندروم روده‌ی تحریک‌پذیر(IBS) : در حالی که بیماری IBS به خودی خود به اندازه‌ی کافی آزاردهنده است، بعضی از عوارض آن مانند تهوع و اسهال مزمن ممکن است سبب کم‌آبی بدن شود. علاوه بر این، بیشتر مبتلایان به این بیماری معمولاً بعضی از غذاها را که تصور می‌کنند تحریک کننده است از رژیم غذایی خود حذف می‌کنند و اگر این غذاها شامل مایعات نیز باشد، بیشتر در خطر کم‌آبی قرار می‌گیرند. 


7-بارداری: در دوران بارداری، حجم خون افزایش می‌یابد، اما گاهی اسهال و تهوع صبحگاهی در این دوران مزید بر علت می‌شود. اگر دچار حالت تهوع صبحگاهی هستید حتما با پزشکتان مشورت کنید. 


8- سن : با افزایش سن، همانطور که توانایی بدن برای ذخیره آب کاهش می‌یابد، احساس تشنگی نیز کمتر می‌شود. بنابراین احتمال کم‌آبی بدن بیشتر می‌شود. اگر نوشیدن آب در طول روز را فراموش می‌کنید، بهتر است یک بطری آب همواره همراه داشته باشید. 


9- مکمل‌های غذایی : اینکه مکملی «طبیعی» باشد به این معنی نیست که ادرارآور نباشد. برای مثال، جعفری، تخم کرفس، قاصدک و شاهی آبی میزان ادرار را افزایش می‌دهند که بطور بالقوه می‌تواند سبب کم‌آبی بدن شوند. اگر قصد مصرف مکمل‌ها را دارید یا هم‌اکنون در حال مصرف آنها هستید، بهتر است با یک متخصص تغذیه در مورد آنها و عوارض جانبی‌شان مشورت کنید. 


10- ارتفاع زیاد : هنگامی که به ارتفاعات سفر می‌کنید، بدن برای تطبیق با وضعیت جدید سرعت تنفس را بالا می‌برد و میزان ادرار را افزایش می‌دهد. گرچه هر دو مورد برای تطبیق با میزان اکسیژن ارتفاع لازم است، اما می‌تواند سبب کم‌آبی بدن شود. 


11- نوشیدن الکل : حتی نوشیدن مقدار کم الکل می‌تواند سبب کم‌آبی بدن شود. چرا؟ چون نوشیدن الکل باعث افزایش ادرار می‌شود. الکل هورمون ضدادرار را که برای تنظیم مایعات بدن است، کاهش می‌دهد. علاوه بر این الکل توانایی احساس علائم اولیه کم‌آبی – مانند تشنگی و خستگی- را کاهش می‌دهد. 


12- کم خوردن میوه و سبزی : اگر روزی 5 وعده میوه نمی‌خورید، باید آب بیشتری بنوشید تا بدنتان دچار کم‌آبی نشود.
13- شیردادن :شیردادن سبب کم شدن آب بدن مادران می‌شود. اگر شیر مادر کم می‌شود باید، مایعات بیشتری بنوشد.
منبع : nasrpakiman.com

 

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

طبیعی ترین راه ها برای مقابله با مشکل کبد چرب

مصرف بی اندازه غذاهای چرب و گنجاندن انواع فست فودها و غذاهای آماده در برنامه و رژیم اعضای خانواده این روز ها به عنوان یکی از شایع ترین دلایل ابتلا به بیماری کبد چرب گزارش شده که ابتلا به آن در میان افراد کم تحرک و چاق در مقایسه با دیگر مردم بیشتر است.

 

در این بیماری ذرات درشت و بزرگ چربی در سلول های کبد رسوب می کنند و به این ترتیب موجب بروز اختلال هایی در عملکرد کبد و ابتلا به بیماری های مزمن کبد می شود که از میان آنها می توان به استعداد ابتلا به عفونت ها، خونریزی های دستگاه گوارش و اختلال در سطح هوشیاری اشاره کرد.

 

از آنجا که بیماری کبدچرب از جمله بیماری های خاموش و بی نشانه است، پیشگیری از ابتلا به آن از جمله اولویت ها قرار می گیرد، زیرا این بیماری معمولا زمانی خود را نمایان می کند که ذرات چربی بخش زیادی از سلول های کبدی را به خود درگیر کرده اند. کبد چرب پس از درگیر کردن کبد با علائمی مانند ضعف، خستگی و احساس سنگینی و فشار در ناحیه فوقانی و راست شکم بروز می کند. خوشبختانه در میان شیوه های طبیعی درمان در سراسر جهان، راهکارها و تکنیک هایی وجود دارد که می توان از آنها برای پیشگیری از ابتلا به کبدچرب اقدام كرد. در اینجا برخی از کاربردی ترین و ساده ترین این شیوه ها را با هم مرور می کنیم.

 

کبد چرب,درمان کبد چرب

پیشگیری از تجمع چربی ها در کبد
نوشیدن چای سبز یا استفاده از عصاره این گیاه دارویی تاثیر زیادی در پیشگیری از تجمع و رسوب چربی ها در اطراف کبد دارد، ضمن آنکه می تواند به تسریع روند درمانی کبد چرب نیز کمک کند. افرادی که احتمال و استعداد ابتلا به این بیماری در آنها زیاد است مانند افراد چاق و کم تحرک می توانند با گنجاندن چای سبز در رژیم غذایی روزانه خود از ابتلا به این بیماری پیشگیری کنند، به شرط آنکه در کنار نوشیدن چای سبز، رژیم غذایی سرشار از سبزیجات و میوه ها را در برنامه غذایی خود بگنجانند. علاوه بر این، درمانگران چینی بر این باورند که نوشیدن این چای گیاهی به صورت مستمر می تواند از ابتلا به سرطان کبد نیز پیشگیری کند.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

کاهش جذب چربی با خارمریم
گیاه خارمریم یکی دیگر از گیاهان دارویی است که از آن برای درمان و پیشگیری از بیماری های کبدی استفاده می کنند. این گیاه از آنجا که ترکیبی به نام سیلی مارین دارد، می تواند در کاهش میزان جذب چربی به ویژه چربی بد (LDL)، تری گلیسیرید و کاهش جذب کلسترول موثر باشد.

 

به همین دلیل بسیاری از درمانگران، این گیاه را از جمله موثرترین گیاهان دارویی برای درمان کبد چرب می شناسند و مصرف دمنوش یا خشک این گیاه همراه غذا را در این زمینه موثر می دانند. مصرف این گیاه با مشورت متخصص طب سنتی می تواند به بهبود عملکرد کبد کمک کرده و سرعت تولید دوباره سلول های کبدی را افزایش دهد.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

با زنجبیل متابولیسم بدن را افزایش دهید
یکی دیگر از شیوه های کاهش جذب چربی در جریان گردش خون و اندام های داخلی گنجاندن زنجبیل در برنامه غذایی هفتگی است. افرادی که در طول هفته 2 تا 3 بار زنجبیل استفاده می کنند، می توانند از خواص درمانی آن در افزایش میزان متابولیسم و سوخت و ساز بدن و کاهش جذب چربی ها بهره مند شوند. برای این منظور می توانید یک تکه زنجبیل را درون یک کاسه ماست رنده كرده و آن را بعد از صرف وعده های غذایی میل کنید. به اعتقاد برخی از درمانگران شیوه های طبیعی درمان نوشیدن دمنوش زنجبیل نیز در کنترل بیماری های کبد به ویژه کبد چرب موثر است. نوشیدن این دمنوش می تواند به کاهش جذب چربی در اطراف کبد کمک کرده و مانع از ابتلای افراد مستعد به این بیماری شود. مصرف دمنوش زنجبیل یا ماست کم چرب حاوی زنجبیل به ویژه در وعده هایی که غذای چرب خورده اید بسیار اهمیت دارد.

 

کبد چرب,درمان کبد چرب

 

سویا را با گوشت قرمز عوض کنید
یکی از مهم ترین عواملی که می تواند از رسوب چربی ها در بافت کبد جلوگیری کند، اصلاح رژیم غذایی است. به گفته محققان جایگزین کردن سویا و پروتئین گیاهی به جای پروتئین حیوانی به ویژه گوشت قرمز می تواند تاثیر زیادی در کاهش جذب چربی و تری گلیسیرید در بافت کبد داشته باشد. از این رو، درمانگران به افراد مستعد ابتلا به کبد چرب و التهاب کبد توصیه می کنند در طول هفته برای تهیه غذاهای خود از گوشت قرمز و سویا کنار هم استفاده کنند و مصرف گوشت قرمز را به حداقل برسانند.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

دور این غذاها را خط بکشید
اگر به اضافه وزن مبتلایید، اگر کم تحرک هستید و احتمال ابتلا به کبدچرب را دور نمی بینید به شما پیشنهاد می کنیم از مصرف غذاهایی مانند غذاهای فریز شده و یخ زده، ترشیجات، ماست پرچرب، سس، نمك زیاد، غذاهای فست فود، انواع شیرینی ها، پیتزا، انواع سرخ كردنی ها مانند سیر داغ، پیاز داغ، چیپس، پفک، غذاهای چرب و نوشابه های گازدارپرهیز كرده و تا می توانید به جای آنها از میوه های تازه، سبزیجات مختلف به ویژه کاهو، خیار، هویج و غذاهای سالم و طبیعی استفاده کنید. رعایت این رژیم در تمامی دوره های سنی به پیشگیری از ابتلا به کبد چرب و دیگر بیماری های کبد کمک می کند.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

آبلیمو را فراموش نکنید
نوشیدن یک لیوان آب که در آن عصاره یک لیموترش تازه وجود دارد در آغاز روز می تواند بهترین دارو برای پیشگیری از ابتلا به کبد چرب باشد. از آنجا که لیمو سرشار از ویتامین C است و به عنوان یک آنتی اکسیدان می تواند نقش موثری در هضم و جذب مواد مفید در بدن داشته باشد، قابلیت زیادی در پیشگیری و درمان کبد چرب دارد.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

از زردچوبه غافل نشوید
به تازگی محققان دانشگاه «سنت لوئیس» از تاثیر زردچوبه بر کنترل بیماری کبد چرب در افراد چاقی که به این بیماری مبتلا هستند خبر داده اند. بر اساس این تحقیقات مشخص شده، افرادی که از زردچوبه به عنوان یک چاشنی در برنامه روزانه خود استفاده می کنند کبد مقاوم تری در برابر ابتلا به بیماری کبد چرب دارند و احتمال ذخیره شدن ذرات چربی در کبد آنها کمتر است. از این رو این محققان به مردم توصیه می کنند مصرف زردچوبه را به عنوان یک ادویه موثر و درمانگر در برنامه هفتگی و حتی روزانه خود بگنجانند.

 کبد چرب,درمان کبد چرب

عرقیات گیاهی بنوشید
عرق گیاهی شاه تره، خارشتر و کاسنی از جمله داروهای گیاهی موثر در کنترل و درمان کبد چرب به شمار می آیند. این نوشیدنی های گیاهی از آنجا که طبعی سرد و تر دارند موجب کاهش میزان کلسترول خون می شوند و در عین حال به پاکسازی کبد و بدن از سموم و مواد زائد هم کمک می کنند.

به اعتقاد درمانگران، نوشیدن یك تا 2 لیوان ازیکی از عرقیات شاه تره، کاسنی و خارشتر یا ترکیبی از آنها می تواند تاثیر زیادی در پیشگیری از ابتلا به بیماری های کبد به ویژه کبد چرب و سیروز کبدی داشته باشد و احتمال ابتلا به این بیماری ها را به صفر برساند.

 

چه افرادی استعداد ابتلا به کبد چرب دارند؟
به گفته درمانگران، افراد چاق و دچار اضافه وزن که کمترین میزان تحرک را دارند اصلی ترین گروه ها برای ابتلا به بیماری کبد چرب هستند. اما در کنار این گروه، گروه های دیگری هم وجود دارند که بیشترین آمادگی را برای ابتلا به این بیماری دارند.

از طرفی افراد بی تحرک و علاقه مند به غذاهای آماده و فست فودها نیز در گروه افراد مستعد ابتلا به کبد چرب هستند، بنابراین باید هوشیار باشند و با مشورت پزشک خود آزمایش های لازم در این زمینه را انجام دهند.

به گفته برخی از متخصصان، مصرف بی رویه و بی قاعده ویتامین A نیز می تواند یک عامل محرک برای ابتلا به بیماری کبد چرب باشد که در نهایت فرد را با خطر رسوب چربی در بافت های کبد و اختلال در عملکرد این عضو رو به رو کند.

منبع:مجله سیب سبز

 

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

گیاه یونجه را به دلیل دارا بودن انواع ویتامین‌ها، مواد معدنی و پروتئین‌ها سلطان گیاهان می‌نامند.

 یونجه، گیاهی است غریب که امروزه در اذهان عمومی تنها به درد علوفه دام می‌خورد، درحالی‌که در گذشته استفاده‌های فراوان از این گیاه پرفایده می‌شده است.این گیاه که عمدتاً در آسیا کشت می‌شود از اولین گیاهان دارویی شناخته‌شده برای بشر است.
 
«یونجه» که در فارسی به آن «اسپست باغی»، «سپست»، «سبیس» یا «درفا»، در افغانستان «اسپیشتا» و در ترکی بدان «یونجه»، به رومی «میدیکی»، به مصری «قضب» و به عربی «رطبه» یا همان «فصفصه» گویند، گیاهی است علفی، پایا و از تیره پروانه‌واران و همدسته شبدرها که ارتفاع آن تا یک متر می‌رسد. دارای ساقه‌های بلند و برگچه‌های نازک، نوک‌تیز و بیضی شکل. گل‌هایش غالباً بنفش، کوچک یا گاهی زردرنگ است و به شکل سیر، میوه «یونجه» مانند صدف بوده و دانه داخل میوه مانند لوبیا ولی کوچک‌تر از آن است. «یونجه» ریشه‌ای بسیار عمیق دارد که تا 3 متر به عمق زمین نفوذ می‌کند، در نتیجه ویتامین‌ها و مواد معدنی را از خاک تهیه می‌کند. این گیاه از علف‌های خوب مراتع است و بهترین نوع آن سبز املس (نرم) است.

این گیاه در اکثر نقاط جهان رشد می‌کند و به صورت وحشی در بعضی نواحی معتدل آسیا و شمال آفریقا می‌روید که انواع و اقسام دارد. مزاج یونجه تازه در آخر اول گرم و تر و خشک آن، گرم و خشک است و قوتش تا 5 سال باقی می‌ماند.

یونجه از نظر تغذیه عمومی غذایی کامل است که چاق می‌کند و آهن بسیاری دارد و خوردن آن تمام اعضای بدن را تقویت می‌کند، «یونجه» در درمان ضعف عمومی، ضعف بنیه، کم‌خونی و اعصاب مفید است و مغز و ستون فقرات را قوت می‌بخشد. این گیاه خوراکی با خواص تغذیه‌ای فوق‌العاده، منبع غنی از ویتامین‌های B ,K ,E ,D ,A و همچنین املاح معدنی نظیر کلسیم، اسیدفولیک، منیزیم، پتاسیم به حساب می‌آید و البته مصرف خشک آن تأثیرگذارتر خواهد بود.

از دیگر فواید گیاه یونجه این است که حاوی مقدار قابل‌توجهی پروتئین است. علاوه بر این ریشه گیاه یونجه قابلیت آن را دارد که تا عمق 18 متری زمین هم پیشروی کرده و ویتامین‌ها و مواد معدنی بیشتری را از خاک جذب کند.

بررسی‌های گذشته حاکی از آن است که مصرف گیاه یونجه می‌تواند در پاک‌سازی روده از مواد سمی موثر باشد. همچنین گیاه یونجه کلسترول بد را کاهش می‌دهد و در تصفیه خون نقش دارد.
 
مروری بر خواص یونجه
* یونجه‌ی پخته ملین و خشک آن قابض است، تازه آن نفاخ و افزاینده شهوت است.

* مداومت در خوردن شربت یونجه چاق‌کننده و مولد خون صالح و ضماد کوبیده آن با عسل محلل ورم سرد و با سرکه محلل ورم گرم است.

* یونجه مدر حیض است خصوصاً چون در حمام یا بعد از آن تناول نمایید و جهت خشونت سینه و سرفه نافع است.

* خوراک آن شیر و منی را زیاد می‌کند به خصوص تخم یونجه.

* مقدار ویتامین C آن 2 برابر «جعفری» و 4 برابر «لیموترش» است و ویتامین A آن از «شب کوری» جلوگیری می‌کند.

* یونجه همچنین مقداری ویتامین D داشته و سرشار از ویتامین K است که خوردن آن از خونریزی جلوگیری می‌کند و پخته آن برای رفع یبوست مفید است.

* ضماد پخته یونجه روزی 2 بار جهت رعشه مفید است.

ترکیبات شیمیایی
ترکیبات شیمیایی یونجه بر حسب آن که عمل تجزیه روی این گیاه جوان (قبل از گل دادن) یا در آغاز گل دادن و یا پس از پیدایش گل انجام گیرد تفاوت می‌نماید. به طوری که در گیاه جوان، مقدار پروتئین‌ها زیادتر از آغاز گل دادن و برعکس مواد سلولزی و هیدرات‌های کربن آن کمتر است. آنزیم‌های بسیاری در یونجه یافت می‌شود که از آن‌ها می‌توان به اینورتاز و پکتیناز اشاره کرد. «یونجه» شامل حدود 20 درصد پروتئین می‌باشد. علاوه بر این‌ها حاوی هیدرات‌های کربن، دیاستازها، نوعی ساپوتین با اثر عطسه‌آور، ستن‌ها، دو ماده رنگی، اسید فسفریک و ویتامین‌های مختلف است. در خاکستر آن مقدار زیادی آهک، پتاس، اسید فسفریک، کمی منیزیم، آهن و به مقدار جزئی «آرسنیک» و «سیلیس» است.

 روش تهیه شربت یونجه
برای تهیه شربت یونجه 300 گرم یونجه خشک را در یک لیتر آب می‌جوشانند تا نصف شود، سپس آن را با فشار صاف نموده و با 900 گرم قند یا شکر شیرین کرده روزی 200 تا 300 گرم مصرف کند.

یونجه را می‌توان دم کرده و آن را به صورت چای نوشید. همچنین می‌توان این گیاه را به صورت کپسول و همچون قرص‌های مولتی‌ویتامین روزانه مصرف کرد.

ترک اعتیاد با یونجه
روش پزشکان قدیم ایران در معالجه اعتیاد، ساختن داروهایی بود که معتاد را نسبت به خود اعتیاد متنفر و حساس می‌کرد و برای این کار معمولاً از تعفن یونجه، افسنتین و چند گیاه دیگر استفاده می‌کردند. اخیراً داروسازان سنتی هند یونجه تازه را خرد کرده 2 ماه در الکل خیسانده و بعد یک استکان آن را با مقداری آب موقع خماری به معتاد می‌خورانند و بعد دستور می‌دهند که از ماده مورد اعتیاد خود استفاده کند. محلول الکلی یونجه به علت داشتن ماده صابونی (ساپونین) شخص را ناراحت کرده و نسبت به ماده مورد اعتیاد متنفر و بیزار می‌سازد و تا مدتی زیاد از آن بدش می‌آید. این روش سابقاً در ایران برای درمان اعتیاد به الکل بود، اکنون برای معالجه معتادان به تریاک و سیگار و حتی هروئین به کار رفته و نتایج عالی داده است.

خواص عرق یونجه
یونجه طبیعت معتدل دارد.
* معالج رعشه و ناراحتی‌های عصبی
* چاق‌کننده
* نیروبخش
* کاهش قند خون
* ضد شبکوری
* درمان نرمی استخوان
* تصفیه خون
* نرم‌کننده سینه
* قابض
* ازدیاد شیر مادران
* قاعده‌آور
* موثر در ترک اعتیاد
* دارای ویتامین آ و ب
 
روش مصرف
سه فنجان در طول روز میل شود.

منابع:
isna.ir
jahannews.com

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

نتایج تحقیقات متعدد نشان می دهد برخی از گیاهان در درمان سرطان موثر است.اگر بیماری شما سرطان تشخیص داده شده است، با پزشک خود درباره استفاده از گیاهان دارویی مشورت کنید.به نقل از سایت «Readers Digest» همه سلول های سرطانی شبیه به هم نیست. سرطان ممکن است روی هر عضوی از بدن تاثیر بگذارد. سلول ها در یک قسمت از بدن جهش پیدا می کند و از کنترل خارج می شود و در قسمت های دیگر پخش می شود.تقریباً همه سلول های سرطانی رشد سریعی دارد اما درمان آن به نوع سرطان، مرحله بیماری و قسمتی از بدن که درگیر بیماری است، ارتباط دارد، برخی از انواع سرطان ها تنها از طریق شیمی درمانی یا دارو درمان می شود، در حالی که برخی از انواع آن به جراحی، پرتودرمانی، شیمی درمانی یا هر دو نیاز پیدا می کند. در این زمینه محققان روی گیاهان زیادی مطالعه و تاثیر آن ها را روی بهبود سرطان بررسی کرده اند.محققان امیدوارند که بتوانند از گیاهان برای درمان سرطان بیشتر از گذشته بهره بگیرند.در ادامه مطلب به برخی از این گیاهان اشاره می کنیم.
▪ چای سبز: از بوته ای به نام «کامیلیا سینسیس» به دست می آید و همان بوته ای است که چای سیاه، سبز و سفید از آن به دست می آید. رنگ، طعم و مزه آن به میزان رشدبرگ ها، زمان برداشت و طرز عمل آوری آن ارتباط دارد. چای سبز با سرطان سینه، معده و پوست مقابله می کند.
▪ سیر: این گیاه با بروز سرطان گوارشی مقابله می کند.
مصرف سر در حفظ سلامت قلب و عروق نیز نقش دارد.
▪ عصاره دانه انگور: نتایج آزمایش های بالینی نشان می دهد عصاره دانه انگور با سرطان سینه، معده، روده بزرگ، پروستات و ریه مقابله می کند. عصاره دانه انگور بی ضرر است.
▪ ادویه ها؛ بیشتر ادویه هایی که برای پخت غذاها به کار می رود برای حفظ سلامت مفید است.
این ادویه ها دارای خاصیت ضد سرطانی نیز است از جمله زردچوبه، زنجبیل و رزماری.تقریباً همه میوه و سبزی های تازه خاصیت ضد سرطانی دارد.به دلیل دارا بودن فیبر میوه و سبزیجات از جمله سیب، کلم بروکلی، کلم برگ و... با سرطان لوله گوارشی مقابله می کند. جوانه ها و آب سبزیجات از جمله علف گندم نیز به دلیل داشتن آنتی اکسیدان، آنزیم ها، ویتامین ها و مواد معدنی با سرطان مقابله می کند و مانع از بروز آن می شود.
● یادآوری چندنکته
۱. مصرف میوه، سبزی و غلات سبوس دار را افزایش دهید. مصرف گوشت قرمز، مواد غذایی پرچرب حیوانی، غلات و شکر تصفیه نشده راکم کنید.
۲. ورزش برای سلامت بدن مفید است.
۳. از مصرف دخانیات پرهیز کنید.۴ خانم ها باید به طورمرتب خود را معاینه کنند، زنان و مردان باید با نشانه ها و علایم سرطان پوست آشنا شوند.

مترجم:کشمیری
 منبع:aftabir.com

موضوعات مرتبط: گیا هان دارویی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

علاوه بر گوشت به، دانه آن نيز اثر شفابخشي براي التهاب‌هاي دستگاه گوارش و مخاط‌ها، سرفه‌هاي خشك، سينه درد، تب و گرفتگي صدا دارد ولي مراقب باشيد از جويدن و بلعيدن به‌دانه بپرهيزيد زيرا به‌دانه، حاوي يك ماده سمي است كه براي بدن مضر است. عصرایران- «به» ميوه‌اي خوش‌طعم و عطر از خانواده سيب است. اين ميوه اگرچه به صورت خام نيز خوردني است ولي اغلب، پخته آن را به صورت مربا و همچنين در غذاهايي همچون خورش و خوراك مصرف مي‌كنند.

نحوه خريد و نگهداري

به را فقط به رنگ زرد روشن تهيه كنيد، زيرا نوع سبز آن مانند بسياري ديگر از ميوه‌ها نرسيده و خيلي سفت است. البته درصورتي كه در ميان به‌هاي خريداري‌شده، تعدادي سبزرنگ وجود دارد، آنها را چند روز در دماي اتاق قرار دهيد تا رسيده شوند.

پوست اين ميوه براق و معطر بوده و با لايه‌اي كرك‌مانند به رنگ قهوه‌اي پوشيده شده است كه آن را با ساييدن از بين مي‌برند.

خواص غذايي

به سرشار از ويتامين‌هاي A و B و C و همچنين قند و پپتين است. به رسيده، داراي طبيعتي معتدل است، در حالي كه دانه آن يا همان به‌دانه طبيعتي سرد و تر دارد.

خواص درماني

به براي درمان بسياري از بيماري‌ها از جمله عفونت‌هاي روده‌اي و ورم حاد روده، اسهال مخصوصا از نوع خوني، سوزش مجاري ادرار، تنگي نفس، سردردهاي مزمن و التهاب‌هاي مختلف مفيد است.

مي‌گويند با خوردن به، عرق بدن خوشبو مي‌شود.

خانم‌هاي باردار براي جلوگيري از سقط جنين به مصرف مي‌كنند.

علاوه بر گوشت به، دانه آن نيز اثر شفابخشي براي التهاب‌هاي دستگاه گوارش و مخاط‌ها، سرفه‌هاي خشك، سينه درد، تب و گرفتگي صدا دارد ولي مراقب باشيد از جويدن و بلعيدن به‌دانه بپرهيزيد زيرا به‌دانه، حاوي يك ماده سمي است كه براي بدن مضر است.

بنابراين چند عدد به‌دانه را مدتي در دهان نگه داشته و مرتب بمكيد تا لعاب آن خارج شود، سپس بيرون بريزيد يا اينكه چند عدد به‌دانه را در آب داغ بخيسانيد و از لعاب آن استفاده كنيد.

  100 گرم به چه دارد؟

انرژي پروتئين كربوهيدرات چربي فيبر ويتامين C 52كالري 0.37 گرم 14.08 گرم 9 گرم 1.7 گرم 13.8 گرم
فواید خوردن به

- اثرات مثبت بر فکر و ذهن تجدید

- احیای روحیه خوشحال بودن

- از بین برنده افسردگی ناشی از انواع سردردها

- تقویت کننده قلب، کبد و معده

- مفید برای زخم معده

- تحریک کننده اشتها

- نرم کننده سینه

- ادرارآور و کمک به هضم غذا

- جلوگیری از التهاب پلک و استراحت چشمان خسته ؛ به این طریق که چند قاچ به تازه را روی محل درد قرار دهید.

- از بین برنده بوی بد دهان

- مفید برای کاهش وزن، به دلیل دارا بودن مقدار زیادی فیبر. اگر شما قصد افزایش وزن دارید، میوه به را مصرف نکنید.

- ضد سرطان به علت آنکه این میوه دارای آنتی اکسیدان می باشد.

- کمک به پایین آوردن کلسترول خون 

- کمک به پایین آوردن فشار خون، به خاطر دارا بودن پتاسیم

- کاهش خطرات بیماری های قلبی، به خاطر دارا بودن ویتامین ث

- تحقیقات نشان داده است که میوه به ممکن است خاصیت ضد ویروسی نیز داشته باشند.

خواص آب به

- جلوی خونریزی را می گیرد.

- جلوی تهوع و استفراغ غیر ارادی را می گیرد.

- سردرد را برطرف می کند.

- از بین برنده تشنگی می باشد.

خواص هسته میوه به (به دانه)

- برای درمان ذات الریه، گلودرد، صدای گرفته و خشن مفید است.

- ضد تب

- مفید برای اسهال

- لعاب به دانه برای ترمیم زخم ها و سوختگی پوست در اثر آتش بسیار مفید است.
جویدن به دانه برای رفع کندی دندان ها و برای تقویت نیروی جنسی در گرم مزاج ها مفید است

بازدید: 17023 | زمان انتشار:  
منبع: http://asriran.com/fa/news/253850/میوه-به-و-خواص-آن

موضوعات مرتبط: میوه وخواص دارویی انها
برچسب‌ها: خواص میوه به
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 25 / 4 / 1394

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علامه طهراني در كتاب نور ملكوت قرآن مي فرمايد:

 يكروز در طهران، براى خريد كتاب، به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، ...كتابهاى لازم را جمع كند؛ و آماده براى خروج شد  كه: ناگهان گفت: حبيبم الله. طبيبم الله يارم. يارم. جونم. جونم.

[فهميدم از صاحب دلان است] گفتم: آقاجان! درويش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نيست!

... در اينحال ساكت شد، و گريه بسيارى كرد؛ و سپس شاد و شاداب شد، و خنديد.

گفتم: أحسَنت! آفرين! من حقير فقير وامانده هستم. انتظار دعاى شما را دارم!

گفت: الحمدلله راهت خوب است. سيّد! سر به سرما مگذار! من بيچاره وامانده‏ام؛ تو هم بارى روى كول ما ميگذارى؟!

گفتم: عنايات از جانب خداوند است. ولى آيا به حسب ظاهر براى اين عناياتى كه به شما شده است؛ سبب خاصّى را در نظر دارى؟!

گفت: بلى! من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود؛ خودم خدمتش را مى‏نمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛ و غذا برايش ميپختم؛ و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته‏هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بد اخلاق بود. بَعْضاً فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم. و بهمين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود ...  فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.

گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از وى به من مى‏رسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه‏اى روشن مى‏شد؛ و حال خوش دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.

تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او ميگستردم، تاتنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته‏باشد در آن شب كه من قلقلك را (كوزه را) آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاردم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم او در ميان شب تاريك آب خواست.

فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته، و باو دادم و گفتم: بگير، مادر جان!

او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده‏ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد. فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟

إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‏ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.  [نور ملكوت قرآن(ج‏1) ، ص: 141 با اندكي تلخيص ]

داستان عمّار یاسر

یاسر، پدر عمّار، اهل یمن بود. همراه دو برادرش به مکه آمدند و مقیم آن شهر شدند. یاسر سال ها بعد با سمیّه ازدواج کرد و عمّار، ثمره این ازدواج بود.1

پس از بعثت پیامبر خد، یاسر و سمیّه از پیشگامان پذیرش اسلام بودند و در آن دوران سخت در مکه، شدیدترین شکنجه ها را به خاطر توحید و مسلمانی تحمل کردند و سرانجام زیر شکنجه های طاقت فرسای مشرکان قریش شهید شدند.

عمار، فرزند جوان این دو قهرمان شهید، با قلبی مالامال از عشق به اسلام و حضرت محمد(ص) آن دوران سخت را پشت سر گذاشت و همراه اولین گروه از مسلمانان که به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه هجرت کردند، به آن دیار رفت و پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه، به آن حضرت پیوست و همه توان خود را در خدمت به اسلام و قرآن و در رکاب پیامبر اسلام به کار گرفت.2

حضرت محمد(ص) درباره او فرمود: سراپای عمار را ایمان پر کرده، و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است.3 ستایش های فراوان پیامبر خدا از عمار یاسر، از او چهره ای دوست داشتنی، الگوی ایمان، اسوه حق و تجسّم ارزش های قرآنی ساخته است و این سخن آن حضرت که: عمار، یکی از چهار نفری است که بهشت، مشتاق آنان است،4 یکی از این گونه سخنان ستایش آمیز است.

عمار یاسر، به عنوان سربازی شجاع و با ایمان در رکاب پیامبر خدا(ص) حضور داشت و در جنگ های متعدد، با جان فشانی خود ایمان راستین خویش را نشان می داد. در جنگ خندق، در حفر خندق پیرامون مدینه برای جلوگیری از نفوذ دشمن، از فعال ترین نیروهای مسلمان بود که مورد ستایش پیامبر نیز قرار گرفت.

پس از رحلت پیامبر، عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل بیت، استوار ماند و دچار انحرافات سیاسی یا دنیاطلبی های شیطانی و جاه طلبی نگشت و چون شاهد نادیده گرفته شدن توصیه های روشن رسول خدا درباره اهل بیت و امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، در راه دین و حمایت از علی(علیه السلام) مصمّم تر شد و هرگز از آن جدا نشد.

وی از افراد گروه (شُرطة الخمیس) در زمان علی(علیه السلام) بود; یعنی آنان که برای فداکاری در راه دین و حمایت از رهبری امام و اطاعت از همه فرمان های او، شرط و پیمان جان با آن حضرت بسته بودند. پیامبر(ص) و علی(علیه السلام) هم به آنان وعده بهشت داده بود.5

عمار همان گونه که در طول حیات پیامبر خد، مؤمنی جان بر کف و مدافع اسلام بود، در دوران امامت علی(علیه السلام) نیز شیعه ای مخلص و استوار بود و در رکاب وی با متجاوزان و پیمان شکنان جنگید.

وی در زمان خلیفه دوم، مدتی امارت و ولایت کوفه را عهده دار بود و در زمانِ مسئولیتش در این شهر، همچنان روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستی را حفظ کرد و کوشید تا از عدل و حق فاصله نگیرد. همین شیوه بر عده ای سنگین آمد و زمینه برکناری او را فراهم آوردند. پس از آن وی دوباره به مدینه برگشت و در کنار علی(علیه السلام) ماند و از دانش و کمالات او بهره گرفت.

عمار یاسر، در سنگر نهی از منکر، تلاشی چشمگیر داشت و در دوره خلیفه سوم نسبت به سوءاستفاده های وابستگان خلیفه از بیت المال انتقاد و اعتراض می کرد و به خاطر همین رفتارش مورد خشم دولتمردان قرار گرفت و آزارش دادند، چون حریف زبان صریح و حق گو و انتقادگر وی از انحرافات و خطاها نبودند.

عمار، معیار حق بود. رسول خدا(ص) فرموده بود: عمار با حق است و از آن جدا نمی شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتی کار بر مردم مشتبه می شد، نگاه می کردند عمار در کدام طرف است، همان جبهه را جبهه حق می دانستند. در نبرد صفّین نیز، وجود عمار در میان لشکریان امیرالمؤمنین(علیه السلام) دلیلی بود بر اینکه این سو حق، و جبهه مقابل، باطل و ستمگر است.

عمار در دوران خلافت علی(علیه السلام) سالخورده بود، اما جواندل، با نشاط و پر تلاش بود. وی در دوران حکومت علوی، رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد. پس از فتنه گری های معاویه در شام و پیمان شکنی طلحه و زبیر و بروز زمینه های جنگ جمل و صفین، وی به همراهی امام حسن مجتبی(علیه السلام) مأمور تجهیز نیرو از شهر کوفه شدند.

در نبرد صفین، حماسه آفرینی های عمار در دفاع از جبهه حق و رسوا کردن نیروهای باطل بسیار چشمگیر بود. او در میدان نبرد، خطبه های شورانگیز می خواند و رزمندگان را به پیکار بی امان با متجاوزان و پیمان شکنان دعوت می کرد. خطابه های روشنگر او، به سپاه حق بصیرت بیشتری می داد. وقتی چشم او به پرچم عمروعاص افتاد، گفت: به خدا قسم، ما با این پرچم تاکنون سه بار جنگیده ایم و اینان در این جنگ هم هدایت شده نیستند و در همان کفر سابق به سر می برند.6

در گرماگرم نبرد صفین، عمار یاسر، شهادت طلبانه و با اشتیاق به میدان رفت، در حالی که چنین رجز می خواند:

امروز، دوستان ر، محمد و حزب او را دیدار می کنم.

و پس از نبردی دلاورانه سرانجام به شهادت رسید.

شهادت عمار یاسر، گرچه در حضرت امیر و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت، ولی در تزلزل روحیه سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود. چون رسول خدا(ص) بارها درباره او فرموده بود: گروه ستمکار و اهل بغی، او را می کشند.

و ثابت شد که این گروه، همان سپاه شام اند که به فرمان معاویه به جنگ با علی(علیه السلام) آمده اند.

عمار یاسر، این شیرمرد شجاع، در 94سالگی به آستان پروردگارش عروج کرد و خطی از حماسه و ایمان و ولایت را برای همیشه، پیش روی رهروان حق باز کرد.

سخن معاویه درباره او، به عنوان اعتراف دشمن، جایگاه والای او را نشان می دهد. روزی که مالک اشتر با دسیسه معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد،معاویه پس از شنیدن این خبر گفت:

علی بن ابی طالب دو دست داشت: یکی از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود; دست دیگرش امروز جدا گردید و آن مالک اشتر بود.7

باشد که ایمان و صبر و شجاعت عمار و حرکتش بر مدار و محور حق و ولایت، الگوی همه رهروان راه حق و عدالت باشد.

پی نوشت ها:

1ـ مامقانی، تنقیح المقال، ج2، ص320.

2ـ اعیان الشیعه، ج8، ص373.

3ـ همان.

4ـ اختصاص، ص12.

5 ـ همان، ص3.

6 ـ همان، ص14; اعیان الشیعه، ج8، ص374.

7ـ اختصاص، ص81.

داستان زن زناکار

در بنی اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می کشید، هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد!
عابدی از آنجا می گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!
رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.
گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست  مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!.

پی نوشت:

*عرفان اسلامی، استاد حسین انصاریان. لئالی الاخبار

حاضر جوابی حضرت علی علیه السلام

یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!

حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما شما (اجداد شما) یهودیان، پس از آن که به همراه موسی علیه السلام از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند. موسی علیه السلام در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید

داستان ها و پندها، ص 137

 

دعائى كه به شيرينى مستجاب شد

ابراهيم خليل (ع) روزى از منزل بيرون آمد به طرف صحرا و كرانه دريا رفت و به سير و سياحت پرداخت ، با خود مى گفت : همه اين موجودات متنوع و گلها و بلبلها و آبها و گياهان و كوهها، خداى يكتا را شناخته اند و تسبيح او مى گويند، ولى اين بشر خيره سر حاضر نيست از بت پرستى دست بردارد. غرق در فكر بود، كه ناگهان چشمش به انسانى خورد، كه در گوشه اى مشغول نماز است ، ابراهيم مثل عاشقى كه به دنبال معشوق مى رود، به سوى آن شخص رفت (1)ابراهيم كنار او مشغول نماز شد، تا او از نماز فارغ گرديد، ابراهيم از او پرسيد براى چه كسى نماز مى خوانى ؟ او گفت : براى خدا، ابراهيم پرسيد: خدا كيست ؟ او گفت : خدا كسى است كه تو و مرا آفريده است .
ابراهيم دريافت كه او خداى حقيقى را مى پرستد، به او فرمود: بسيار به تو علاقمند شدم ، روش تو را مى پسندم ، دوست دارم با تو باشم ، منزل تو كجاست ؟ تا هرگاه خواستم به زيارت تو آيم .
عابد گفت : منزل من آن سوى دريا است ، تو نمى توانى به آنجا بيائى .
ابراهيم پرسيد: پس تو چگونه از آب رد مى شوى ؟
عابد گفت : من به خواست خدا روى آب مى روم و غرق نمى شوم .
ابراهيم گفت : شايد همان خدا به من نيز لطف داشته باشد و آب را براى من نيز رام كند، برخيز تا امشب با هم در منزل تو باشيم .
عابد برخاست و همراه ابراهيم ، حركت كردند، تا به دريا رسيدند، عابد نام خدا را برد، و از روى آب گذشت ، ابراهيم نيز نام خدا را به زبان آورد و حركت كرد، و هر دو از آب گذشتند و به منزل عابد رسيدند.
ابراهيم گفت : غذاى تو چيست ؟
عابد اشاره به درختى كرد و گفت : ((ميوه اين درخت را جمع مى كنم و در تمام ايام سال مى خورم .))
ابراهيم پرسيد كدام روز از همه روزها بزرگتر است ؟
عابد گفت : آن روزى كه خداوند خلايق را تحت حساب و كتاب مى كشد و به آنها پاداش يا كيفر مى دهد (يعنى روز قيامت )
ابراهيم گفت : بيا دعا كنيم تا خداوند مؤ منان را از سختى آن روز نجات دهد.
عابد گفت : سه سال است يك تقاضائى از خدا دارم هر چه دعا مى كنم به استجابت نمى رسد، ديگر در درگاه خداوند شرم دارم ، دعاى ديگرى كنم .
ابراهيم گفت : هيچ شرم نداشته باش ، گاهى خداوند، بنده اش را دوست ندارد، دعاى او را مدتى طولانى ، اجابت نمى كند، تا مناجات او زياد شود، و به عكس هرگاه بر بنده اى غضب كرد، دعايش را مستجاب مى كند، يا نااميدش مى نمايد كه ديگر دعا نكند، حال بگو بدانم دعايت چيست ؟
عابد گفت : روزى در محلى نماز مى خواندم ناگاه چشمم به جمال بسيار زيباى نوجوانى افتاد كه چهره اش از زيبائى مى درخشيد، و چند گاو مى چراند كه گوئى به بدن آنها روغن ماليده اند، بسيار براق بودند و همچنين بهمراه او چند گوسفند فربه بود، به سوى او رفتم و پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من فرزند ((ابراهيم خليل (ع ))) هستم .
علاقه ابراهيم خليل در دلم جاى گرفت ، و اكنون سه سال است از خدا مى خواهم كه مرا به زيارت خليل خود ابراهيم ، موفق كند، اما دعايم مستجاب نشده است .
ابراهيم گفت : من همان ابراهيم هستم و آن نوجوان پسر من است . عابد تا اين سخن را شنيد دست بر گردن ابراهيم انداخت و او را بوسيد و گفت : ((حمد و سپاس خداوندى را كه دعايم را مستجاب كرد)) آنگاه ابراهيم (ع) بدرخواست عابد براى همه مؤ منين و مؤ منات دعا كرد و عابد آمين گفت 
به اين ترتيب ، در مى يابيم كه نبايد نااميد شد، و نبايد از دعا غفلت كرد كه مستجاب خواهد شد! و گاهى اين چنين شيرين مستجاب مى شود كه در داستان خوانديد(2)

1- او عابدى بنام ((ماريا)) فرزند ((اوس )) بود كه عمرى طولانى داشت
2-بحار ط قديم ج 5 ص 133 به نقل از امام باقر(ع)

 

جود و سخاوت زينب (س )

روزى ميهمانى براى اميرالمؤ منين (ع ) رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرض نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب (س ) بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد

 رياحين الشريعة ، ج 3 ص 64

حادثه اى كه بزرگى را تكان داد

شيخ طوسى (ابوجعفر محمد بن حسن متوفى سال 460 در نجف ) از علماى بزرگ اسلام قرن پنجم است ، و مؤ سس حوزه علميه نجف بود، او خود نقل مى كند: از عجائب روزگار كه مرا تكان داد و به حال خود متوجه شدم اينكه : درباره انواع و اقسام داد و ستدها و تجارتها، كتابى جامع نوشتم ، و نهايت كوشش را در تكميل آن نمودم ، و در اين مورد، همه كتابهاى مربوطه را ديدم ، و با خود مى گفتم كاملترين كتاب را درباره مسائل خريد و فروش و تجارت نوشته ام و در اين باره ، اطلاع من از همه بيشتر است .
تا اينكه در مجلسى ، دو نفر باديه نشين نزد من آمدند و درباره خريد و فروش ‍ بين خودشان كه انجام گرفته بود، چهار سؤ ال از من كردند، و من هيچيك از آنها را نتوانستم پاسخ دهم ، سرم را بپائين انداختم ، و در مورد اين پيش آمد، غرق در فكر شده بودم ، آنها به من گفتند: آيا در نزد تو جواب سؤ ال ما نيست با اينكه تو زعيم و بزرگ اين جماعت هستى ؟ گفتم : نه ، پرخاشى كردند و رفتند، سپس بازگشتند و نزد كسى كه من همه شاگردانم را از او مقدم مى داشتم ، آمدند و مساءله خود را از او پرسيدند، او پاسخ آنها را بى درنگ بطور كامل داد كه قانع شدند، و در حالى كه خشنود از پاسخ او بودند، و او و عملش را مى ستودند رفتند. و اين پيش آمد پند و نصيحت كوبنده اى براى من بود، كه به خود آيم ، و هرگونه عجب و خودپسندى را از خود دورسازم ، و ديگران را كوچك نشمرم ، بلكه در برابر همه ، متواضع و فروتن باشم ، آرى اين احساس كوچكى در برابر دو نفر بيابانى مرا تكان داد و درس بزرگى به من آموخت


اقتباس از سفينة البحار ج 2 ص
162

تولد زينب و گريه پيامبر بر مصايب آن حضرت

زينب كبرى (س ) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص ) رسيد. رسول خدا (ص ) براى ديدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد و به دختر خود فاطمه (س ) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).
فاطمه (س ) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص ) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص ) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟! رسول خدا (ص ) فرمود:((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)).

در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س ) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند))

 خطابه زينب كبرى (س ) پشتوانه انقلاب امام حسين (ع ) صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب ، ص 32 و 22

آبروى مؤمن

اميرمؤمنان (ع ) مقدار پنج وسق (حدود پنج بار) خرما براى مردى فرستاد، آن مرد شخصى آبرومند بود و از كسى تقاضاى كمك نمى كرد، شخصى در آنجا بود به على (ع ) گفت : ((آن مرد كه تقاضاى كمك نكرد، چرا براى او خرما فرستادى ؟ بعلاوه يك وسَق براي او كافى بود.)) امير مؤمنان على (ع ) به او فرمود: خداوند امثال تو را در جامعه ما زياد نكند، من مى دهم تو بخل مى ورزى ، اگر من آنچه را كه مورد حاجت او است ، پس از سؤ ال(درخواست) او، به او بدهم ، چيزى به او نداده ام بلكه قيمت چيزى (آبروئى ) را كه به من داده ، به او داده ام ، زيرا اگر صبر كنم تا او سؤ ال كند، در حقيقت او را وادار كرده ام كه آب رويش را به من بدهد، آن روئى را كه در هنگام عبادت و پرستش خداى خود و خداى من ، به خاك مى سائيد.))


 

چقدر حاجى كم است

موسم حجّ بود، امام سجّاد(ع ) نيز به مكّه مشرف شده بودند، يكى از همراهان آن حضرت نگاهى به صحراى عرفات انداخت ، ديد چندين هزار، هزار نفر در آن صحرا موج مى زنند با خوشحالى به امام (ع ) عرض ‍ كرد:
الحمد للّه ، چقدر امسال حاجى زياد است !
امام (ع ) در جواب فرمودند: چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجى كم است ؟!
آن شخص مى گوند: من نمى دانم امام چه كرد و چه بينشى به من داد و چه چشمى را در من بيناى كرد، كه يك وقت به من فرمود: حالا نگاه كن . تا نگاه كردم ، ديدم صحرايى است پر از حيوان ، يك باغ وحش كامل ، فقط يك عده انسانها هم در لابلاى آن همه حيوانات حركت ميكردند، حضرت فرمودند: حالا مى بينى باطن قضيه اين است .
آرى انسانى كه جز مانند يك حيوان و چهار پا به غير از خوردن و خوابيدن و عمل جنسى چيز ديگرى نمى فهمد، اين اصلا روحش يك چهار پا است .
واقعا باطنش مسخ شده است ، يعنى حقيقتهاى انسانى و انسانيت خود را بطور كلى از دست داده است .

در روز قيامت نيز مردم گروه گروه محشور مى شوند و مكرر در مكرر پيشوايان دين گفته اند كه فقط يك گروه از مردم به صورت انسان محشور مى شوند وگروههاى ديگر به صورت حيوانات ، به شكل مورچگان ، بوزينگان ، عقربها، مارها و پلنگها مبعوث مى گردند


انسان كامل ، ص 15 و
16

 

ياران وفادار

يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از هنگامى كه خواندم يا شنيدم كه امام حسين (ع ) درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در اين حرف دچار تريد شدم و نمى توانستم بپذيرم كه اين سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد زيرا با خود مى انديشيدم كه اصحاب آن حضرت خيلى هنر نكردند خوب امام حسين است و ريحانه پيغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اكر امام حسين (ع ) را در ن وضع ميديد او را يارى مى كرد و انها كه يارى كردند بنابر اين خيلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها كه يارى نكردند خيلى آدمهاى پست و بدى بودند. پس از مدتى كه در اين فكر بودم خداوند متعال انكار مى خواست مرا از اين غفلت و جهالت و اشتباه بيرون بياورد لذا شبى در عالم رويا ديدم صحنه كربلاست .

من هم در خدمت ابا عبداللّه (ع ) آماده ام خدمت حضرت رفبم سلام كردم گفتم : يابن رسول اللّه من براى يارى شما آمده ام .
امام (ع ) فرمود به موقع به تو دستور مى دهم .
كم كم وقت نماز فرا رسيد (همانطور كه در كتب مقتل خوانده بوديم كه سعيد بن عبداللّه حنفى و افراد ديگرى آمدند خود را سپر ابا عبداللّه قرار دادند تا ايشان نماز بخوانند)
حضرت به من نيز فرمود: ما مى خواهيم هم اكنون نماز بخوانيم تو در اينجا بايست تاوقتى كه دشمن تيراندازى مى كند مانع از رسيدن تير دشمن بشوى .
گفتم : مى ايستم ، پس جلوى حضرت ايستادم . و حضرت مشغول نماز شدند، ناگهان ديدم يك تير به سرعت به طرف حضرت مى ايد تا نزديك من شد بى اختيار خود را خم كردم ناگاه تير به بدن مقدّس ابا عبداللّه (ع ) اصابت كرد در عالم رويا گفتم : استغفراللّه ربى واتوب اليه ، عجب كار بدى شد ديكر نمى گذارم تكرار شود دفعه دوّم تيرى آمد تا نزريك من شد هم شدم باز به حضرت خورد! دفعه سوّم و چهارم هم به همين صورت خود را خم كردم و به آن جناب اصالت كرد ناگهان ديدم حضرت تبسمى نمود و فرمود: ما رايت اصحابا ابرُ و اوفى من اصحابى ، يعنى ((اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم )).
فورا به خودم آمدم و فهميدم اين كه آدم در ميان خانه بنشيند و بگويد: ياليتنا كنا معك فنفوز فوزا عظيما يعنى اى كاش ما هم با تو بوديم و به اين رستگار ى بزرگ نائل مى شديم كار آسانى است و گرنه اگر پاى عمل به ميان آند آن وقت معلوم مى شود كه ديندار واقعى كيست ! و كى مرد عمل است و چه مسى مرد حرف و زبان . ولى اصحاب اباعبد اللّه امتحان خود را خوب پس دادند و ثابت كردند كه در عزم و رزم خويش محكم و پايدار هستند


 گفتارهاى معنوى ، صص 239 و 240

 

 

موضوعات مرتبط: داستانها
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394

معماهای هوش
1. به مناسبت جشن تکلیف زهره 9 شمع روی کیک آن قرار داده‎اند. زهره با فوت اول 6 شمع را خاموش کرده است. حالا بگویید که چند شمع روی کیک باقی مانده است؟
2. آن چیست که مال خودمان است ولی دیگران از آن استفاده می‎کنند؟
3. زهرا املا داشت؛ همه را غلط نوشت ولی 20 گرفت چه طور ممکن است؟
4. ده و ده بیست نمی‎شه پنجاه تا به آن اضافه کنیم یازده خواهد شد. آن چیست؟
5. نُه سالگی آغاز جشن تکلیف است. حال به ما بگویید که از صفر تا عدد 100 چند تا عدد 9 وجود دارد؟

معماهای قرآنی
1. امام صادق علیه‌السلام دربارة این سوره فرمودند که: سوره‎ای است که اولش ستایش، وسطش اخلاص و آخرش نیایش است. اسم سوره را که حتماً  می‎دانید چون مطمئن هستم همه شما آن را از حفظ می‎دانید.  آن سوره کدام است؟
2. سوره‎ای است در قرآن که هفت حرف از حروف 28 گانه عربی در آن یافت نمی‎شود، آن هفت حرف این‌ها هستند: ث ـ خ ـ ج ـ ف ـ ظ ـ ش ـ ز. این سوره  از سوره‎‎هایی است که همة مسلمان‌ها آن را از حفظ می‎خوانند. آن سوره کدام است؟
3. قرآن کلام و سخن خدا با بندگان خویش می‎باشد. تنها یکی از سوره‎های قرآن گر چه کلام خداوندی است ولی در آن سوره به جای این که خدا با انسان حرف بزند انسان با خدا حرف می‎زند. پس سوره‎ای که در آن انسان با خدا حرف می‎زند، کدام است؟
این سوره را هم حتماً حفظ هستید. من یقین دارم شما جواب آن را هم می‎دانید ولی باید به معنای آن دقت کرده و به جواب سؤال ما برسید.
4. نخستین سورة کاملی که به طور کلی و یک جا در مکه بر پیامبر نازل شده است. چه نام دارد؟
5. به یکی از سوره‎های قرآن «شکر» «نور» «ام الکتاب» «فاتحه» هم می‎گویند. اسم مشهور این سوره را نام ببرید.

معمای دختران و زنان
1. کدام سوره به نام یک زن نمونه است؟
2. کدام سورة قرآنی است که سفارش شده است زن‌ها آن را بیش‌تر بخوانند؟
3. کدام سوره دربارة یک زن نمونه است و آن زن کیست؟
4. کدام زن است که هیزم‌کش آتش جهنم است و در قرآن به او اشاره شده است؟
5. دختری که در محراب برای او از جانب خدا غذایی آورده شد، چه کسی بود؟
6. در قرآن به دختر یکی از پیامبران اشاره شده که با 9فت و حیا راه می‎رفت آن زن چه کسی بود؟
7. زنی که بدون پدر و مادر به دنیا آمد؟
8. زنی را نام ببرید که پدرش امام، عمویش امام، پدر بزرگش امام، شوهرش امام، فرزندش امام، نوه‎اش امام بوده است؟
9. نام مادر چند امام، فاطمه بوده است؟
10. مادر یکی از امامان ایرانی بود نام امام و نام مادرش را ذکر کنید؟

معماهای نماز
1. دعایی است در نماز که اصلاً نقطه ندارد؟
2. جمله‎ای است در نماز که اصلاً نقطه ندارد؟
3. یکی از ارکان نماز است که نقطه ندارد ؟
4. از واجبات نماز است که نقطه ندارد ؟
5، مثل آن مثل درختی است که 17 شاخه دارد . 9 شاخه از شـاخـه‎هایش در سـایه و تاریکی قرار دارد و 8 شاخة دیگرش در روشنایی است .
6. اولین عضوی که در وضو واجب است شسته شود کدام است ؟
7. فردی ماه‌ها نماز می‌خواند ولی حتی یک‌ بار هم سورة حمد را نمی‌خواند با این که سورة حمد جزء واجبات نماز است. این فرد نه تنها نمازش درست است بلکه ثواب هم دارد.
8. نمازهایی که مستحب است در فضای باز و طبیعت انجام گیرد را نام ببرید؟
9. نمازی که یازده رکعت دارد، کدام است ؟
10. نماز ترس و زلزله و سیل و ماه گرفتگی و خورشید گرفتگی چه نام دارد ؟

پاسخ‌ها معماهای هوش:

1. همان 9 شمع، 2. اسم، 3. آقای ولی 20 گرفت، 4. ساعت 5. 20عدد.

پاسخ‌ها معماهای قرآنی:
1. سورة حمد، 2. سورة حمد، 3. سورة حمد، 4. سورة حمد، 5. سورة حمد.

پاسخ‌ها معمای دختران و زنان:
1. سورة مریم، 2. سورة نور، 3. سورة کوثر (حضرت فاطمه(س)، 4. زن ابو لهب، 5. حضرت مریم، 6. دختر حضرت شعیب که زن حضرت موسی شد، 7. حضرت حوا مادر همة انسان‌ها، 8 . فاطمه دختر امام حسن(ع) که با پسر عموی خود یعنی امام سجاد(ع) ازدواج کرد که به این ترتیب پدر فاطمه یعنی امام حسن مجتبی(ع) امام دوم ما شیعیان است. عمویش یعنی امام حسین(ع) امام سوم است. پدر بزرگش امام علی(ع) فرزندش امام محمد باقر(ع) امام پنجم و نوه‎اش امام صادق(ع) امام ششم است. 9. نام مادر حضرت علی(ع) فاطمه دختر اسد ـ نام مادر امام حسن و امام حسین علیهما السلام حضرت فاطمه(س) ـ دختر پیامبر (ص) نام مادر امام محمد باقر(ع) فاطمـه دختر امـام حـسن(ع) بود. 10. مادر امام سجاد و همسر امام حسین(ع) ایرانی بود که نامش شهر بانو بود.

پاسخ‎ها معماهای نماز:
1. الـلـهم صـل علی محمد و آل محمد؛ 2ـ لا اله الا الله؛ 3. رکوع؛ 4. سلام؛ 5. نماز؛ 6. صورت.
7. نماز جماعت. چون در نماز جماعت انسان حمد و سوره را نمی‎خواند و امام جماعت فقط حمد و سوره را می‎خواند. حال اگر یک ماه همة نمازهایشان را با نماز جماعت بگذراند علاوه بر این که حمد و سوره را نمی‎خواند ثواب بسیار زیادی دارد که فرشتگان آسمان از عهدة نوشتن این همه ثواب بر نمی‎آیند. خوشا به حال کسانی که در نماز جماعت شرکت می‎کنند.
8. نماز عید قربان و عید فطر؛ 9. نماز شب؛ 10. نماز آیات

 


 آن چیست  که قفل آسمانهاست ؟  شرک

 آن چیست  که کلید آسمانهاست ؟  شهادتین ( اشهد أن لا اله الله  و اشهد أن محمداً رسول الله [واشهد ان علیا ولی الله]

 آن چیست  که کلید بهشت است ؟  نماز

 آن چیست  که  کلید نماز است ؟  وضو

 آن چیست که سلاح مؤمن است ؟ دعا

 آن چیست که اولین و آخرین علم ها در آن است ؟  قرآن

 آن چیست که جای رفتن است نه جای ماندن ؟  دنیا

 آن چیست که سرمایه دین است ؟ قرآن

 آن چیست که بهار قرآن است ؟  ماه رمضان

 آن چیست که ستون دین است ؟ نماز

 آن چیست که سپر آتش جهنم است ؟ روزه

 آن چیست که مزرعه آخرت است ؟  دنیا

 آن چیست که ایمان را ویران می سازد ؟ دروغ

 آن چیست که به شکل همه در می آید جز پیامبر (ص) و اوصیاء ایشان ؟  شیطان

 آن چیست که وسیله محو گناهان است ؟ استغفار

 آن چیست که جانشین خداوند بر روی زمین است ؟  انسان

 آن چیست که نوری است در قبر و نوری است در صراط و نوری است در بهشت ؟ صلوات

 آن چیست که بهترین اعمال است ؟ انتظار فرج

 آن چیست که حد فاصل دنیا و قیامت است ؟ برزخ

 

موضوعات مرتبط: معما
برچسب‌ها: معما
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394

مدیرعامل شرکتی قصد سفری کاری دارد و هنگام خروج از شرکت برای رفتن به فرودگاه یکی از نگهبانان شیفت شب جلویش را گرفته و می گوید که دیشب خواب دیده که هواپیمای این سفر سقوط می کند.

 

مدیرعامل پس از چند بار مقاومت دربرابر نگهبان بلاخره راضی می شود که این سفر را عقب بندازد.

 

فردای آن روز خبر سقوط هواپیما در رسانه پخش می شود و مدیر عامل پس از شنیدن این خبر دستور می دهد که حقوق این نگهبان را با پاداش بدهند و او را اخراج کنند.!!!

 

سوال: علت اخراج نگهبان از شرکت چیست؟

پاسخ معمای نگهبان شرکت و سقوط هواپیما:

نگهبان شیفت شب هیچگاه نباید در شب بخوابد.

منبع: bijade.com

معمای جالب جام های توپ و زندانی محکوم به اعدام

در دادگاهی 50 درصد اعضای هیئت منصفه رای بر آزادی محکوم و 50 درصد دیگر رای بر اعدام محکوم دادند و چون نتوانستند به توافق برسند، قرار شد به شانس محکوم واگذار کنند.

 

دادستان پیشنهاد داد تا دو عدد جام یک شکل و یک اندازه که هر کدام حاوی 50 عدد توپ یک اندازه باشد را آوردند.

 

50 عدد از این توپ ها سیاه و 50 عدد دیگر آن ها سفید بود.

 

قرار شد چشم های محکوم را ببندند و توپ ها را در این دو جام بریزند و محکوم با چشمان بسته یک توپ از یکی از جام ها بردارد. اگر توپ سیاه را برداشت، محکوم اعدام شود و اگر توپ سفید را برداشت محکوم آزاد شود.

 

البته بعد از بستن چشمان محکوم جای جام ها را تغییر بدهند تا محکوم از قبل جام حاوی توپ های سفید را نشان نکرده باشد.

 

محکوم از دادگاه به عنوان آخرین خواسته خود تقاضایی کرد که شانس زنده ماندنش را تا 75 درصد (خیلی نزدیک به 75 درصد) بالا برد.

 

او از دادگاه اجازه خواست تا با یک تغییر در قرار دادن توپ ها در جام ها از طرف او موافقت کنند.

 

قاضی از دادستان پرسید که آیا این تغییر مجاز می باشد یا نه؟

 

دادستان که ادعا داشت در ریاضیات سر رشته دارد و این جا به جایی تفاوتی در احتمالات ایجاد نخواهد کرد، چون اگر توپ ها همه در یک جام باشند، چه در دو جام یا به صورت ترکیبی باشند یا جدا، در هر حالت تعداد آن ها 100 عدد است که 50 تای آن ها سیاه و 50 تای آن ها سفید است و باز احتمال 50-50 است.

 

حال شما به ما بگویید که این محکوم چه جا به جایی در توپ ها انجام داد که علاوه بر نقض گفته ی دادستان، احتمال آزادی خود را به حداکثر یعنی 75 درصد (حدودا) رساند؟

 

او هیچ علامتی و اشارتی روی توپ ها انجام نداد و هر چه کرد در حضور هیئت منصفه و قاضی بود و طبیعتا تقلبی در کار نبوده و فقط با جا به جایی منطقی توپ ها در دو جام حاضر در دادگاه بود و محکوم با چشم های بسته باید یک توپ از یکی از جام ها انتخاب می کرد.

 

پاسخ معمای فوق العاده جام های توپ و زندانی محکوم به اعدام:

گفته ی دادستان زمانی درست بود که جامی در کار نباشد. اما چون وجود دو جام در پیشامد ها تاثیر دارد، بنابراین احتمال از 50-50 به حالت های مختلف تغییر می کند.

 

بنابراین محکوم برای اینکه احتمال آزادیش را به حد اکثر برساند یک توپ سفید را در جامی که توپ های سفید در آن بودند باقی گذاشت و باقی توپ ها را در جام دیگر قرار داد.

 

حال 50 درصد احتمال دارد که او سراغ جامی که توپ سفید در آن است برود و آزاد شود و اگر هم سراغ جام دیگر برود، باز هم چون 49 توپ سفید و 50 توپ سیاه در آن جام وجود دارد، احتمال آزادی او تقریبا 50 درصد خواهد بود که در حالت کلی تقریبا 75 درصد احتمال آزادی او وجود خواهد داشت.

 

چون اگر حالت اول رخ دهد، 100 درصد آزاد می شود و اگر حالت دوم رخ دهد، 50 درصد که در حالت کلی 150 از 200 یا 75 درصد احتمال آزادیش به وجود می آید.

 

منبع: bijade.com

 

معمای دو شکارچی

دو شکارچی به هم رسیدند.

 

یکی از دیگری پرسید: تو امروز چند فشنگ به همراه داشتی؟

 

دیگری پاسخ داد: نصف تیرهایم را به طرف کبک ها نشانه رفتم. چهار برابر جذر تیرها را به خرگوش ها شلیک کردم. با 6 تیر هم یک گرگ را از پا در انداختم و 3 تیر نیز به سوی یک روباه شلیک کردم که البته بی نتیجه بود. با آخرین تیرم نیز یک قرقاول شکار کردم! همین.

 

هرچند که دوست این شکارچی از حرف های او چیزی نفهمید، اما قطعا شما می توانید شمار فشنگهای او را مشخص کنید.

پاسخ معمای دو شکارچی:

از داده های معما، معادله زیر را تشکیل می دهیم:

 

X/2 +4√X + 6 + 3 + 1 = X

 

از حل این معادله درجه دوم، به پاسخ های 4 و 100 می رسیم، و به راحتی معلوم است تنها جواب 100 قابل قبول است.

 

منبع: beytoote.com

 

موضوعات مرتبط: معما
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


 

بررسى چهره‌هاى جوان در قرآن‌

از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى تأثيرپذيرى بيشتر مى‌باشد. هر كسى راه و روشى پيشنهاد مى‌كند و به گونه‌اى مى‌خواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه صحيح چيست. اين گونه پرسش‌ها معمولاً مورد غفلت واقع مى‌شود و اگر كسانى بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيرى متوسل مى‌شوند.
اما بى‌نقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد مى‌باشد و حتى گاهى مى‌توان در درستى آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شى‌ء بى‌جان آزمايشگاهى نيست و صحنه اجتماع آزمايشگاه نيست. در آزمايشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشياى مورد آزمايش در اختيار آزمايشگر است اما اشيا اختيارى ندارند، بنابراين آزمايشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز يكى، ميزان تأثير و تغييرات آن را اندازه‌گيرى مى‌كند يا سپس امر ديگرى را متغيّر و بقيه را ثابت نگه مى‌دارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرايط و اوضاع به اختيار آزمايشگر نمى‌باشد؛ ثانياً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه كه مى‌خواهد اثر مى‌پذيرد يا بر اطراف اثر مى‌گذارد. نيز اراده، تصميم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاريخى، خوراك، پوشاك وى و ... در تشخيص و تعيين مسير او و چگونگى تصميمش نقش دارد. اين همه، قابل اندازه‌گيرى، كنترل و نسبت‌سنجى نمى‌باشد. بنابراين پيدا كردن روش و قانون مناسب براى برخورد با جوان، از اين راه، ناقص و حتى ناصحيح مى‌نمايد.
راه ديگرى كه مى‌توان پيمود و راحت‌تر از راه قبلى است و نتايج آن كم‌ نقص‌تر مى‌نمايد، همچنين براى ما مسلمانان جاذبه‌دارتر است، بررسى ميزان تربيت «جوان»هاى مطرح‌شده در قرآن و شاخص‌هاى تربيتى و تعيين مقدار تأثير هر يك از آنها بر جوان مى‌باشد.
اين راه براى ما راحت است زيرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آيات در باره «جوان» مى‌توان به آن رسيد. مردم نيز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذيرش اين راه و روش، آمادگى بيشترى دارند. چنان كه نتيجه پيمودن اين راه مورد قبول مسلمانان مى‌باشد زيرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، كتاب هدايت و تربيت است. از سوى ديگر امكانات پيمودن اين راه فراهم است زيرا تفاسير گوناگون وجود دارد و بالاخره پيمودن اين راه لازم و حياتى است چون از يك طرف، با جوانان برخورد داريم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و اميد و آينده خود را، به بهترين نحو تربيت كند. از سوى ديگر چون مسلمان و ديندار هستيم موظفيم قرآن را بشناسيم و با آن برخورد مثبت داشته باشيم. نيز چون قرآن را معجزه جاويد مى‌دانيم و كتابى كه «از پيش رو و پشت سرش باطل نمى‌آيد»(1) و فرستنده آن خالق انسان‌هاست، اطمينان داريم كه آن كتاب به ما بهترين راه هدايت را مى‌نماياند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق مى‌دهد. بنابراين، راه و روش قرآن ما را از راههاى ديگران بى‌نياز مى‌كند و حتى قابل ارائه به ديگران براى تربيت جوانان مى‌باشد.
قرآن سرگذشت جوان‌هاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربيتى هر يك پرداخته است.
از جوانى كه گوش به فرمان پدر و مربى خويش بود و هر خواسته پدر را قبول مى‌كرد و بر خواسته خود مقدّم مى‌داشت تا جوانى كه به هيچ نحو گوش به سخنان پدر نمى‌داد و حتى در سخت‌ترين وضع و هنگامى كه آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار مى‌كرد و بالاخره به هلاكت رسيد. نيز از جوانى كه در بهترين محيط رشد و نمو كرد تا جوانى كه در بدترين محيط از نظر اعتقادى به سر برد. از جوانى كه بيشترين امكانات را در اختيار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانى كه هيچ امكاناتى نداشت و كم كم آنها را به دست آورد. از جوانى كه ... .

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394

بررسى چهره‌هاى جوان در قرآن‌
حضرت موسى(علیه السلام)
جوان ديگرى كه مى‌توان مثال زد و زندگى‌اش را در قرآن مطالعه كرد، حضرت موساى كليم است. او از نظر وراثتى و ژنتيكى داراى موقعيت خوبى بود و از پدر و مادرى مؤمن به وجود آمد(1) و از مادر خود شير نوشيد.(2) زمانى محيط تربيتى او كاخ فرعون بود كه مهد ظلم، جور، حق‌كشى، انسان‌كشى، تبعيض و شرك بود.(3) فرعون با صراحت اعلام مى‌كرد: «أنا ربُّكم الأعلى؛(4) من پروردگار والاى شمايم.» يا مى‌گفت: «ما علمتُ لكم مِن إلهٍ غيرى؛(5) هيچ معبودى غير از خود براى شما سراغ ندارم.» فرعون مخالفان خود را با زور و ارعاب به پرستش خويش وا مى‌داشت و مى‌گفت: «لئن اتخذتَ اِلهاً غيرى لأجعلنّك مِن المسجونين؛(6) اگر خدايى غير از من اختيار كنى تو را [نيز] از زندانيان قرار خواهم داد.»
اين جملات اگر چه در طول مبارزات حضرت موسى(ع) با فرعون توسط وى گفته مى‌شد، ولى نشان مى‌دهد در خانه و كاخش همين روحيه حكمفرما بود.
حكمت خدايى اقتضا كرد كه موسى(ع) دوران كودكى و جوانى را در چنين خانه‌اى به سر بَرَد و پرورش يابد تا به همه ثابت گردد فرعون كه هزاران كودك را كشت(7) تا موسى به دنيا نيايد، نتوانست بر خواست خداوند چيره شود. خداوند خواست موسى(ع) به دنيا بيايد و در خانه فرعون رشد و نمو يابد تا درس عبرتى براى همگان باشد. نكته‌اى كه مهم است و قرآن در موارد متعددى به آن اشاره كرده اين است كه خداوند او را به مادرش برگردانيد تا از او شير بنوشد و دست نوازش بر سر و رويش بكشد. خداوند دو نكته را به مادر موسى گوشزد كرد:
1- برگشتِ موسى نزد مادر؛
2- پيامبر شدن موسى در آينده. به نظر مى‌رسد اوّلى زمينه‌ساز دومى باشد.
«و أوحينا إلى اُمّ موسى‌ أنْ أرضعيه، فإذا خفتِ عليه فألقيه فى اليَمّ و لا تخافى و لا تحزن إنّا رادُّوهُ إليك و جاعلُوهُ مِن المرسلين؛(8)
به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز و مترس و اندوه مدار كه او را به تو باز مى‌گردانيم و از پيامبرانش قرار مى‌دهيم.»

نكته‌ها:

1- مادرى كه دلهره ماندن يا كشته شدن بچه‌اش را دارد باز بايد بچه را شير دهد.
2- به نظر مى‌رسد «جاعلوه من المرسلين» با «إنّا رادّوه اليك» مرتبط هستند و گرنه كنار يكديگر ذكر نمى‌شدند.
3- راه رساندن موسى به مادرش را در آيه اشاره كرده: «حرَّمنا عليه المَراضع مِن قبل ...؛(9) از پيش شير دايگان را [به نحو تكوينى‌] بر او حرام گردانيده بوديم» در نتيجه موسى پستان هيچ زنى را به دهان نگرفت تا اينكه به مادرش كه ناشناس در صف شيردهندگان قرار داشت رسيد. بنابراين او غذاى دوران كودكى و مقدارى از مسائل تربيتى و هدايتى را از مادر فرا گرفت.
از سوى ديگر موسى(ع) در محيطى كه از نظر فرهنگى بسيار فاسد بود رشد كرد و پاك و پاكيزه ماند تا بر همگان روشن شود مى‌توان در محيطى ناسالم نيز با نيّت و عزمى استوار در مسير حق گام برداشت و از 
كفر و شرك محيط، نه تنها اثر نپذيرفت كه اثر گذاشت.
قرآن بيان مى‌كند كه موسى(ع) پس از رشد يافتن و به سن نوجوانى رسيدن، از كاخ بيرون آمد و در شهر به گردش پرداخت و ديد فردى مصرى، يكى از افراد بنى‌اسرائيل را به بيگارى گرفته است. موسى به مصرى اعتراض كرد و با مشتى محكم او را از پاى در آورد.(10) فعلاً سخن اين نيست كه آيا آن مصرى مستحق قتل بود يا آيا راه چاره ديگرى براى نجات سبطى نبود، بلكه سخن اين است كه موسى با اينكه در محيط مصريان، در كاخ فرعون و در جوّ ظلم و فساد تربيت شده بود ولى با ظلم و تجاوز ميانه‌اى نداشت، حتى با ديدن ظلم چنان غضبناك شد كه فرد مصرى را از پاى در آورد. بنابراين هيچ كس نمى‌تواند ادعا كند چون جوّ و محيط فاسد بود ما نيز فاسد شديم و تمامى تقصيرها را بر عهده جوّ و محيط بگذارد.
پرورش موسى(ع) در كاخ فرعون، نمونه‌اى عملى براى جوانان، و مؤمن بودن همسر فرعون الگو و درس عبرتى براى تمامى زنان است.
اراده و عزم، كليدى‌ترين نقش را در تمامى زمينه‌هاى هدايتى و تربيتى انسان بر عهده دارد؛ اگر چه رسيدن به مقام والايى چون نبوت بدون داشتن پدر و مادرى صالح و شيرى پاك ميسر نيست.
آنجا كه حضرت موسى(ع) مادرِ مهربان خود را به همراه نداشت، زن مؤمن ديگرى نقش ايفا كرد؛ يعنى زن فرعون كه باعث شد موسى از رود نيل گرفته شود، و اين كودك از بين هزاران كودك كشته نشود. قرآن اين امور را با لطافت خاصى بيان كرده است.
«و قالتِ امْرأةُ فرعون قُرَّةُ عينٍ لى و لك لا تقتلوه عسى‌ أنْ ينفعَنا أو نتّخذه ولداً و هم لا يشعرون؛(11)
و همسر فرعون گفت: [اين كودك‌] نور چشم من و تو خواهد بود. او را مكشيد، شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند.»
از يك سو، با قاطعيت و جزم به فرعون گفت: نور چشم من و تو است و از سوى ديگر، مأموران و جلادان را از كشتن كودك نهى كرد و فرعون را در مقابل عمل انجام‌شده قرار داد. به دنبال آن با استدلال‌هاى عاطفى نظر همگان را به سوى موسى جلب كرد. آنان از زيركى اين زن كه با چنين برنامه خاصى و سخنى متين، موسى را از مرگ نجات داد، ناآگاه بودند.

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


ترس از محروميّت و اميد به آينده ی بهتر دو فطرت انسان ريشه دارند و دو عامل مهم هستند براى آن كه انسان را وادار به تلاش و كوشش , خودسازى و اصلاح امور مادى و معنوى خويش سازند و بلحاظ همين نقش و اهميتى كه دارند, قرآن از بعد تربيتى روى آنها تاءكيد فراوان دارد و در بيداركردن و جهت دهى صحيح آندو با لحنهاى مختلف و در مناسبت هاى گوناگون اهتمام مى ورزد. لازم است در اين جا به بعضى از آيات اشاره كنيم : 
1- آياتى تأكيد دارند بر اين كه سعادت ابدى از آن كسانى است كه خوف و خشيت دارند مثل آيات «ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه ، جزاوءهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه »1(محققاً كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند آنان بهترين افراد خلقند پاداششان در نزد پروردگارشان بهشت هاى جاويد است كه از دامنه آنها نهرها جارى است در آنها براى ابد جاودان بمانند خداوند از آنان خشنود و آنان از خداوند خشنود هستند اين «پاداش بزرگ و سعادت ابدى » از آن كسانى است كه از پروردگارشان «بيم و» خشيت داشته انديعنى , در واقع , از اين آيه مى توان دريافت كه بيم و خشيتشان آنان را به اين مقام والا و ارجمند كشانده است و مثل آيه «انما يعمر مساجد الله من امن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوْ واتى الزكوْ و لم يخش الا الله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين »2(تنها كسانى كه مساجد خدا را آباد مى كنند كه ايمان به خدا و روز جزا آورده و نماز را بپا داشته و زكوه داده و جز خدا از كسى نترسيده اند; پس اميد مى رود ايشان از هدايت يافتگان باشند)
و مثل آيات : «والذين يصلون مآ امرالله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب ، والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلوه‌ و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانيهً و يدرون بالحسنه السيئه اولئك لهم عقبى الدار، جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم و الملائكه يدخلون عليهم من كل ناب ، سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار»3(و كسانى كه پيوند دهند «و ارتباط برقرار سازند» آنچه را خداوند به پيوند«و ارتباط» فرمان داده است و از پروردگارشان درخشيتند و از بدى حساب مى هراسند و كسانى كه در طلب خشنودى پروردگارشان صبر «پيشه » كنند و نماز را بپا دارند و از آنچه روزيشان داده ايم آشكار و نهان انفاق كنند و بدى را به نيك دفع كنند «و پاسخ گويند» آنان برايشان خانه آخرت است باغهاى جاودانى كه آنان و هر كس كه شايسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان در آنها داخل شوند و فرشتگان از هر درى برايشان وارد شوند كه سلام بر شما بخاطر آن كه صبر كرديد و عاقبت «جايگاهتان » جايگاه خوبى است .)
و مثل آيه :«ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفره و اجركبير»4(كسانى كه در پنهان خشيت از پرودگارشان كنند براى آنها است بخشش و پاداش بزرگ .)و مثل آيهء:«و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى »5(و اما آن كس كه از مقام پروردگارش ترسيد و خود را از (پيروى ) هوا (ى نفس ) بازداشت پس موأكداً بهشت جايگاه او است.)
2- در گروه ديگرى از آيات قرآن خشيت , با تعابير مختلف , به عنوان شرطى براى پذيرش دعوت انبياء و هدايت الهى و تاءثر از انذارهاى آسمانى معرفى شده است . مثل آيات : 
«و لقد اتينا موسى و هارون الفرقان و ضياءً و ذكرى للمتقين ، الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعه مشفقون »6(و حقا به موسى و هارون اعطا كرديم فرقان تورات كه فارق حق و باطل است » وپ نور و «آنچه كه مايه ء» يادآورى براى با تقوايان است آن كسانيكه در پنهان درخشيت آاز پروردگارشان هستند و از روز واپسين در بيم و هراس بسر مى برند.آن كسانى كه دارى خشيت از خدا هستند و از قيامت مى ترسند در پرتو انوار كتب آسمانى , حق را از باطل تشخيص مى دهند و با استفاده از پند و اندرزها و يادآوريها به زيور تقوى آراسته مى گردند.)
و مثل آيه : «انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمان بالغيب فبشره بمغفره و اجر كريم »7(تو فقط بيم مى دهى آن كس را كه از ذكر (قرآن كه منشاء يادآورى است ) پيروى كند و"در خلوت در خشيت از خدا باشد.و مثل آيهء:طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ، الا تذكره لمن يخشى »8(«اى پيامبر» قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را برنج درافكنى جز آنكه يادآورى باشد براى آنكس كه مى ترسد.) و مثل آيهء:«انما انت منذر من يخشاها»(تو تنها بيم دهنده آن كس هستى كه از قيامت مى ترسد.)و مثل آيه :«انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب »10(تو تنها بيم مى دهى كسانى را كه در خفا و خلوت در خشيت پروردگارشان هستند.)و مثل آيات : «فذكر ان نفعت الذكرى ؛ سيد كر من يخشى ، و يتجنبها لاشقى »11(پس يادآورى كن اگر ياد آورى سود بخشد بزودى «از يادآورى تو» پند گيرد آن كه «ازخدا» مى ترسد و از آن دورى گزيند كسى كه شقى ترين است.
3- در گروه سوم آياتى خوف و خشيت را با تعابير مختلف عامل انجام و شتاب در كار خير معرفى كرده اند.مثل آيات : 
«ان الذين هم من خشيه ربهم مشفقون والذين هم بآيات ربهم يومنون والذين هم بربهم لايشركون و الذين يوءتون ما اتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم راجعون اولئك ,يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون »12(كسانى كه از خشيت پروردگارشان در هراسند و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان آورند و كسانى كه نسبت به پروردگارشان شرك نورزند، آنان در انجام كارهاى نيك شتاب كنند و همانان بسوى آنها پيشى گيرند.)
در اين چند آيه با تعابير مختلف خشيت , اشفاق و وجل , بر اين حقيقت تاءكيدمى كند كه صفات خوف و خشيت از خدا و قيامت انسان را واميدارد تا در كارهاى -خير, فعال باشد و در انجام آنها شتاب كند.

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


 

چکيده : 

امروزه ما وراث جهاني پر از ناکاميها ، شکست ها ، بيمناکي ها و سرخوردگي ها هستيم ، کنار نهادن عقل و خرد و پيروي از اميال دروني ، غرايز حيواني و خودخواهي ها ، انسان هايي بي رحم ، بي منطق و تخريب گر ساخته است . وجود اين همه بي عدالتي ، سرگشتگي ، جنگ و بسياري از رفتارهاي غير عقلاني ، مويد اين امر است که بشر امروزي قبل از هر چيز به تربيت کردن نياز دارد . در اهميت تربيت در اسلام همين بس که در قرآن مجيد از يکي از اهداف عاليه بعثت پيامبران به عنوان تزکيه ( تربيت ) نام برده شده است . تربيت در اسلام با معاني و تعابير مختلفي به کار رفته است . در يک تعبير ، تربيت به معناي رسيدن به رشد است . آيه 1 سوره ي جن ناظر بر اين تعبير است . در اين آيه هدف قرآن هدايت به حق و کمال عقلي است . آيات ديگري مانند 256 سوره بقره ، 10 سوره جن و 10 سوره ي کهف نيز ناظر بر همين معنا از تربيت هستند . در جاي ديگر قرآن مانند آيات 29 و 38 سوره غافر ماموريت پيامبر اسلام هدايت به راه کمال ذکر شده است . هدايتي که در آن فرد ، در راه مستقيم ( صراط المستقيم ) گام بر مي دارد . در سوره ي آل عمران آيه 164 آمده است که همانا خداوند بر افراد با ايمان منت نهاد و براي آنان پيامبري را مبعوث کرد تا آنان آيات الهي را تلاوت کنند و انسانها را از آلودگيها برهانند ( تزکيه کنند ) و به آنها کتاب و حکمت بياموزند . و يا در نهج الفصاحه ، پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد : " من براي به کمال رساندن خوبيهاي اخلاق مبعوث شدم " بنابراين تزکيه نفس باعث رستگاري مي شود و تربيت باعث به کمال رسيدن ابعاد معنوي و شخصيتي انسانها مي گردد . در اين ميان پرمعناترين تعبير از تربيت اسلامي همان تعبير به تزکيه است . در آيه دوم سوره جمعه ، هدف از بعثت رسولان و پيامبران آگاه ساختن انسانها از نشانه هاي الهي ، تزکيه آنها و علم آموزي به آنها عنوان شده است . اين سه هدف بزرگ الهي جز برترين اهداف تربيت اسلامي است ( مکارم شيرازي ، 1367 ) هدف اول يعني آگاه ساختن انسانها به نشانه هاي الهي جنبه ي مقدماتي دارد و در آن سعي مي شود کودک با رشد گيرنده هاي حسي خود مخصوصا ديدن و شنيدن بتواند به تفکر و تاملي درست 
در عالم خلقت برسد . در مرحله ي بعد کودک ياد مي گيرد که از انجام رفتارهاي غير اخلاقي و غير انساني بپرهيزد و فضائل و کمالات انساني را در خود رشد دهد . در مرحله ي سوم و آخرين مرحله ي تربيت ، کودک شروع به علم آموزي مي کند تا بيشتر از پيش رو به سوي کمال برود . تربيت اسلامي جامع است از اين نظر که شامل پرورش جسم ، روح ، فرد و جمع ، دينا و آخرت مي شود ( احمدي ، 1364 ) تربيت در اسلام تنها انجام مناسک ديني نيست . بلکه پروراندن هر صفت و کمالي است که انسان به عنوان جانشين خدا بر زمين و انسان به عنوان انسان بايد دارا باشد . آيات ، روايات و تصويه هاي ديني متفاوتي را مي توان يافت که در آن نه تنها به عبادت و انجام مراسم ديني توصيه شده است بلکه کسب کليه فضايل و دوري از هر حيوان صفتي سفارش شده است . از ديگر ويژگيهاي تربيت اسلامي اين است که تمامي تلاشهاي تربيتي يک مسير را دنبال مي کنند و آن عبادت و بندگي خدا و تسليم رضاي او بودن است . اين ويژگي مخصوص تربيت اسلامي است و در هيچ يک از مدلهاي تربيتي وجود ندارد . در بهترين روشهاي تربيتي فرد خدمتگزار جامعه است و هدف والاتري وجود ندارد . از ويژگيهاي ديگر تربيت اسلامي تاکيد آن بر تربيت شناختي است . آنقدر که در تربيت اسلامي بر پرورش تفکر و علم آموزي تاکيد شده است در هيچ يک از مدلهاي تربيت چنين سفارش نشده است .

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


 

چکيده:

قرآن کريم به عنوان چراغ پر فروغ و سراج وهاج که کاملترين برنامه و قوانين را براي سعادت بشر دارد در آيات نورانيش مکتب تعليم و تربيت اسلامي را به زيبائي هرچه تمام ترسيم نموده است و خداوند را به عنوان اولين معلم بشر معرفي نموده که به پيامبرش در آغاز بعثت فرمود: ( اقراء باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق، اقراء و ربک الاکرم الذي علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم) (سوره علق) و اينچنين مکتب تعليم و تربيت اسلامي به عنوان مکتبي ممتاز، مستقل و با مباني و اصول مشخص پديدار گرديد که در اين مکتب علم و دانش، معلم و متعلم (شاگرد و مربي) و مدرسه و مکتب خانه از جايگاه بسيار ارزشمند و رفيعي برخوردارند. ما در اين مقاله علاوه بر نگرشي کلي به مکتب تعليم و تربيت اسلامي به جايگاه معلم و رسالت معلم و ويژگي هاي يک معلم از منظر آيات وحياني قرآن کريم و روايات نوراني حضرات معصومين (عليهم السلام) پرداخته ايم و رسالت يک معلم قرآني را همان رسالت خداوند و رسالت رسولان الهي در هدايت، سرپرستي و خروج از ظلمات به سوي نور و رشد و کمال بخشي انسان به قرب حضرت حق دانسته ايم. 

کليد واژگان: 

جايگاه معلم، رسالت معلم، ويژگي هاي معلمي 

مقدمه : 

(لقد من الله علي المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين) (آل عمران/ آيه 461)
کلمات رب، ربنا، ربکم، ربک، ربه، ربها، ربهم، ربي، ربهما، ربکما که در قرآن کريم آمده است بيانگر ربوبيت ذات مقدس احديت مي باشد و اصل رب تربيت است و آن عبارت از ايجاد شيء است تا به تدريج او را به مقصد کمال و تمام رهنمون سازد. با توجه به همين جايگاه تعليم و تربيت است که هدف از بعثت پيامبران تعليم کتاب و حکمت و پرورش و تصفيه روح از ناخالصي ها معرفي شده است و در کلمات رسول الله (ص) آمده است (بالتعلم ارسلت)، (بعثت معلما)، (بعثت لا تمم مکارم الاخلاق) که اين جملات بيانگر آن است که اسلام در زمينه تعليم و تربيت داراي مکتبي ممتاز، مستقل با مباني و اصولي مشخص و الهي است از جمله مباني مطرح در مکتب تعليم و تربيت اسلام اصل خدا محوري يا اخلاص، اصل تقدم اصلاح خود بر اصلاح ديگران،اصل توکل و اعتماد به نفس، اصل آيت بودن و نشانه شدن بسوي کمال مطلق، اصل مدارا و دوري از سخت گيري وتکلف، اصل عقلاني بودن نظام تعليم و تربيت و اصل حاکميت دادن به تعليم و تربيت الهي مي باشد. در مکتب تعليم و تربيت اسلام فراگيري علم و دانش همراه با تهذيب و تربيت ديني هدف رسالت نبوي شمرده شده و براي تحصيل علم نه محدوديت زماني دارد و نه مکاني و از نظر معلم مرز نمي شناسد چرا که علم و حکمت را گمشده مومن مي داند که نزد هر کس بيابد آن را مي گيرد. 
در مکتب اسلام تمام افرادش بايد معلم باشند و تمام افرادش متعلم، همه بايد هم تحصيل کنند و هم تدريس نمايند و انسان ها را الهي تربيت کنند. 
جايگاه معلم در مکتب تعليم و تربيت اسلامي: 
اسلام معلم را به عنوان پدر روحاني معرفي مي کند و مي گويد: (اب معلمک) يعني يکي از پدران ثلاثه تو، معلمي است که به تو دانش مي آموزد و بنابراين تمام حقوقي که درباره پدر و مادر رعايت مي شود بايد در حق معلم به صورت کامل تري رعايت گردد. نام معلم چنان با عظمت است که در جاي جاي متون اسلامي از او تجليل به عمل آمده تا به آن حد که خداوند عليم خود را معلم خوانده و رسول الله (ص) فرموده اند: (انما بعثت معلما). امام خميني (ره) فرموده اند: ( معلم اول، خداي تبارک و تعالي است که اخراج مي کند مردم را از ظلمات به نور و به وسيله انبياء و آيات وحياني مردم را دعوت مي کند به نورانيت، دعوت مي کند به کمال، دعوت مي کند به عشق، دعوت مي کند به محبت، دعوت مي کند به مراتب کمالي که از براي انسان است. به دنبال او انبياء هستند که همان مکتب الهي را نشر مي دهند و آنها هم شغلشان تعليم است، معلمند، معلم بشرند، آنها هم شغلشان اين است که مردم را تربيت کنند و انسان را تربيت کنند که از مقام حيوانيت بالا برود و به مقام انسانيت برسد. 
مقام معلم مقام والائي است، مقامي است که بالاتر از مقام معلم نيست و چنين است که وارثان انبياء شمرده مي شوند. چنانچه امام صادق (ع) فرموده اند: (ان العلما ورثه الانبياء) يعني دانشمندان وارثان پيامبرانند. 
معلم شمع سوزان و فروزان هدايت است که نورش بر اساس حديث مشهور (العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء) از منبع اصلي نور يعني خدا دريافت داشته و براي نورافشاني قلوب و بينا نمودن آنها به منظور هدايت در طرح مستقيم و رسيدن به قرب الهي که مقصد نهائي انسان است تلاش مي کند، معلم راهبر دلها به قله هاي کمال و سعادت است معلم به مثابه باغباني دلسوزاست که بذر ايمان مي افشاند و گل تقوا مي پروراند. 
جايگاه و شأن معلم و استاد تا بدان جاست که رسول الله (ص) در کلامي به امام علي (ع) فرموده اند: 
( يا علي اگر يک فرد بوسيله تو و (بمدد الهي) طريق هدايت را باز يابد و به حق رهنمون گردد پر ارزش تر و بهتر از آن است که ما لک شتران سرخ موي فراوان باشي)
معلمين مايه ي حرکت و برکت جامعه هستند و امام امير المومنين علي (ع) فرموده است: ( العلما باقون ما بقي الدهر اعيانهم مفقوده و امثالکم في القلوب موجوده) دانشمندان تا پايان جهان زنده اند، شخص آنها در ميان نيست اما آثارشان در قلبها موجود است و چنين است که علما به مقام شفاعيت مي رسند)
رسول الله (ص) فرموده اند: (يشفع يوم القيامه الانبياء ثم العلما، ثم الشهداء) روز قيامت نخست انبياء شفاعت مي کنند، سپس علما و بعد از آنها شهيدان، و چنين است که از خدا مي ترسند و به مقام عالي خشيت مي رسند، يعين تنها دانشمندانند که از خدا مي ترسند و خشيت يعني ترس از مسوليت توأم با درک عظمت مقام پروردگار و اين حالت خشيت مولود سير در آيات آفاقي و انفسي و آگاهي از علم و قدرت پرودگار و هدف آفرينش است. در نظام تعليم و تربيت اسلام معلم مسؤل تمام مقدراتي است که براي يک کشور يا جامعه پيش مي آيد و مسول تمام مقدراتي است که براي يک کشور يا جامعه پيش مي آيد و مسول تمام انسان هائي است که زير دست او بايد تربيت بشوند. معلم اگر خودسازي کند و تهذيب نفس نمايد و حاکم برخود باشد افراد يک جامعه صالح و صالحه خواهند بود و اگر خداي ناخواسته معلم تربيت ديني نداشته باشد سبب انحراف نسلها و عصرها مي گردد و جامعه اي را به خرابي مي کشاند و همه سعادت ها و همه شقاوت ها از مدرسه هاست و کليدش به دست معلم است و اين موضوع حکايت گر جايگاه خطير و بسيار مهم معلم و مربي است، امام باقر (ع) فرموده اند: (عالم ينتفع بعلمه افضل من سبعين الف عابد)

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


 

چکيده: 

اسلام به عنوان يک مکتب داراي نظام تربيتي خاص خود است. اين نظام تمايزات اساسي با ساير نظامهاي تربيتي دارد. تبيين عناصر اين نظام شامل: هدف، برنامه، روش، ارزشيابي و ... مستلزم نظريه پردازي و استخراج اين عناصر از متون و منابع معتبرديني است. همانند بعد آموزش بعد پرورش نيز نيازمند ابزارهايي جهت سنجش و ارزشيابي است که شاخص ها نيز نوعي از اين ابزارها هستند. شاخص هاي تربيتي ريشه در اهداف تربيتي دارند چون شاخص ها ابزاري جهت رسيدن به اهداف اند. 
هدف از پژوهش حاضر بيان شاخص هاي تربيتي است که از آيات قرآن کريم استخراج شده و مي توان از آنها جهت بهبود، رشد و تعالي فعاليتهاي تربيتي استفاده کرد. 
براساس آيات قرآن کريم هدف از خلقت انسان، خداگونه شدن و عبد خدا بودن است يعني هدف کلان تربيت، توحيد و ادراک همراهي پيوسته و حضور مستمر حق است « هو معکم أينما کنتم» (علم الهدي، 1386، ص 104). 
براساس يافته هاي پژوهش مجموعه شاخص ها و معيارهاي تربيت اسلامي که از آيات قرآن استنباط مي شود را مي توان تحت سه مولفه فرايندهاي ذهني، رفتار و تمايلات دسته بندي کرد شاخص هاي ذيل هر مولفه عبارتند از: مولفه فرايندهاي ذهني شامل شاخص هاي: علم و دانش، تفکر و تعقل، معرفت و بصيرت، نقد و ارزيابي، مولفه رفتار شامل شاخص هاي: تعهد و مسئوليت شناسي اجتماعي، عمل گرايي، عفت و پاکدامني، امر به معروف و نهي از منکر، عبادت، مولفه تمايلات شامل شاخص هاي: حب الهي، ولايت پذيري. اگرچه اين شاخصها تحت سه مؤلفه دسته بندي شدند ولي بشدت با همديگر مرتبط هستند. با اجراي اين پژوهش اميد است ابزاري مناسب در اختيار نهادها، سازمانهاي آموزشي و مدارس قرار گيرد تا آنان را قادر به ارزيابي فعاليتهاي تربيتي خود با توجه به اهداف بکند. 

کليد واژگان: 

تربيت اسلامي، مؤلفه، شاخص 

مقدمه: 

دستيابي به اهداف و آرمانهاي تربيتي از نگرانيهاي اصلي هر نظام آموزشي است. در نظام آموزش و پرورش جمهوري اسلامي ايران به سبب ويژگي اسلامي آن، دستيابي به اهداف تربيت ديني از جايگاهي ويژه برخوردار است. در هر يک از دو بخش آموزش و پرورش همانطور که در هدف گذاري دقت مي شود، بايد شاخص هاي مناسبي نيز با توجه به اهداف انتخاب شود. بويژه در بخش تربيت که چون تربيت ما ديني است و هدف گذاري آن از متن دين است شاخص هايي که جهت رسيدن به اهداف در نظر گرفته مي شود بايد با هدفها تناسب کامل داشته باشد. با وجود فعاليتها و اقدامات تربيتي که هم اکنون در مدارس صورت مي گيرد ولي ارزشيابي و بازخورد گيري بيشتر مربوط به بخش آموزش است. در اين بخش از انواع ارزشيابي و شاخص هاي آموزشي جهت تعيين ميزان تحقق اهداف آموزشي استفاده مي شود و همين امر باعث شده کيفيت آموزش بيش از تربيت بهبود يابد، چرا که نوع خاصي از ارزشيابي در فعاليتهاي تربيتي مورد استفاده قرار نگرفته و ارزشيابي از اين فعاليتها بصورت صوري و بر اساس انتظارات اولياء دانش آموزان يا قضاوتهاي مديران و مربيان تربيتي و ناظران انجام مي گيرد. اين امر باعث آسيبها و کاستي هايي در نظام حاکم بر آموزش و پرورش شده است از جمله: توجه بيش از حد به ظواهر امور و غفلت از حقايق، سطحي نگري در روشها و راهکارهاي اصلاح و ارتقاي تربيت ديني، انتظار نتايج سريع و فوري از تلاشها و اقدامات تربيتي، در محيطهاي تربيتي بصورت تشکيلاتي برخورد کردن و بخشنامه هاي يکسان صادر کردن و .. (ذوعلم، 1380، ص 24). 
اين آسيبها نشان مي دهد بايد به مسائل آموزش و پرورش با ديدي جامعتر و سيستماتيک نگريست و توجه داشت که فعاليت بخش آموزش از سازمان به مقياسي متفاوت بر فعاليت بخش پرورش اثر مي گذارد و بر عکس (پارساييان و اعرابي، 1379، ص 14). در اين راستا سؤالاتي مطرح مي شود مانند : تا چه اندازه فعاليتهاي تربيتي در سطح کلاس درس، مدرسه و نظام آموزشي از مطلوبيت برخوردار است؟ 
چگونه قوت يا ضعف نظامهاي تربيتي را در مقايسه با يکديگر مي توان نمايان ساخت؟ و سوالاتي از اين قبيل نشان مي دهد که با ما علاوه بر پاسخگويي در بخش آموزش در بخش تربيت نيز بايد پاسخگوي فعاليتهاي انجام شده در مدارس باشيم. اين امر زماني معنا خواهد يافت که ما ارزشيابي جامعي از فعاليتهاي تربيتي داشته، نواقص و کمبودهاي تربيتي و فاصله اي که ما به لحاظ تربيتي تا وضعيت مطلوب و تعالي تربيتي داريم مشخص شده، بتوانيم با شفافيت در صدد رفع نواقص و بهبود کيفيت تربيت برآييم. بدين منظور نيازمند شاخص هايي هستيم که وضعيت تربيتي موجود را با آن شاخصها مورد ارزيابي قرار دهيم. در اين پژوهش هدف ارائه اين مؤلفه ها و شاخص هاي تربيتي است. اين شاخص ها در هر يک از مکاتب تربيتي با توجه به ديدگاه آن مکتب نسبت به انسان و اهداف تربيتي تدوين مي شود. بعنوان مثال در مکتب رفتار گرايي، هدف بررسي رفتار آشکار موجودات زنده است و انسان را نيز همچون ديگر موجودات زنده مي دانند. لذا رفتار گرايان هدف از تعليم و تربيت را کسب يا تغيير رفتارهاي مختلف مي دانند( سيف، 1372، ص 205). از طرف ديگر شناخت گرايان توجه خود را معطوف به فرايندهاي ذهني کرده اند. از ديدگاه اينان رفتار حاصل فرايندهاي ذهني است. در اين ديدگاه روانشناسان توجه به وجه تمايز انسان از ساير حيوانات يعني عقل، تفکر و ساير فرايندهاي ذهني کرده اند (سيف، 1372، ص 205). اما در اين بين اسلام نظري متعادل و مابين اين دو ديدگاه بيان مي کند. پيامبران ابتدا گرايشهاي فطري و حقيقت جويي را در انسانها بيدار مي کردند سپس با دادن شناخت و معرفت به انسانها زمينه عمل آگاهانه را فراهم مي کردند. يعني هر سه مؤلفه (مقوله) گرايشها و تمايلات، شناخت و معرفت (فرايندهاي ذهني) و رفتار از نظر اسلام داراي اهميت است. شناخت و تمايلات هر دو مقدمه رفتاراند، اگرچه که گرايشها به تنهايي نيز مي تواند منجر به رفتار بشود ولي رفتار عالمانه فقط با شناخت و بصيرت ممکن است. 
تربيت دراسلام: اهداف تعليم و تربيت ناگزير از نظريه اي درباره «انسان در جهان» و غايت زندگي و ارزش نهايي است که انسان بايد در تمام زندگي خويش پي گيرد. چون انسان آفريده خداست پس غايت زيست انساني مي تواند فارغ از غايت آفرينش باشد و غايت آفرينش انسان لزوماً با غايت آفرينش جهان اختلاف و تعارضي ندارد بلکه مربوط و شايد يکسان باشد. قرآن نيز مقصد حرکت را صيرورت عالم و آدم بسوي خداوند معرفي مي کند « اليه المصير» و « الي الله المصير» (علم الهدي، 1386، ص 139). 
تربيت اسلامي نيز جهت الهي دارد و به تمام عوامل موثر در انديشه، رفتار، جسم و روح انسان توجه دارد. تربيت از ديدگاه اسلام عبارتست از: « فراهم کردن زمينه ها و عوامل رشد و تکامل همه جانبه انسان و هدايت مسير تکاملي او به سوي وجود کامل مطلق با برنامه اي منظم و سنجيده مبتني بر اصول و محتواي از پيش تعيين شده. بنابراين تربيت فرايندي مداوم و پيوسته است که در تمام مراحل زندگي انسان موثر مي باشد ( ابراهيم زاده، 1383، ص 35).
چون در اين مقاله مجال بحث از تمام جنبه هاي تربيت اسلامي مانند تربيت عاطفي، سياسي، اجتماعي، عقلاني، ديني و ... نمي باشد، از طرفي اين جنبه ها را بطور کامل نمي توان از هم تفکيک کرد لذا جنبه هايي از تربيت که بيشتر مربوط به حوزه اخلاق و دين است را بررسي کرده و شاخصهاي آن ارائه خواهد شد. 
هدف تربيت اسلامي رساندن انسان به مقام قرب الهي از طريق تحقق بخشيدن به استعدادهاي بالقوه و متوازن و متعادل بار آوردن انسان است که بتواند متخلق به اخلاق الهي و انبياء و اولياء شود ( ابراهيم زاده، 1383، ص 38). 
بنابراين هدف کلي از تربيت «خداگونه شدن» و رسيدن به مرحله اي است که انسان محبوب و مرضي خداوند متعال شود. جهت رسيدن به اين هدف کلان و اهداف تربيتي ديگر نيازمند ابزاري تحت عنوان شاخص ها هستيم. حال اين سؤال مطرح مي شود که آيا اساساً دستيابي و استخراج شاخص هاي تربيتي امکانپذير است؟ و از چه منابعي و چگونه ؟ 
محور اصلي و هدف نهايي همه آموزه ها و معارف ديني، تربيت «انسان کامل» با ويژگي ها و مشخصاتي است که در منابع اصلي واصيل ديني بدان تصريح شده است. 
از منظر قرآن کريم انسان موجودي ارزشمند و کرامت يافته است «لقد کرمنا بني آدم» که در بهترين و زيباترين اندازه گيري ها و قالبها آفريده شده است « لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم». اين انسان بايد با برخورداري از توانمندي هاي شگرف و ظرفيت بيکرانه اي که در وجود او نهاده شده و با استفاده از هدايت الهي سير تکاملي خود را رقم زند و متخلق به اخلاق الهي شود تا غايت خلقت او که رسيدن به اوج خليفه الهي و خداگونگي است، تحقق يابد (ذوعلم، 1380 ص 24). 
اگر در اسلام، احکام و دستورات اقتصادي، سياسي و اجتماعي هم وجود دارد همه مقدمه و ناظربه «تربيت انسان» است يعني اسلام به تمام ابعاد تربيت توجه داشته و در آيات قرآن کريم و روايات معصومين صريحاً به آن اشاره شده است. لذا استخراج و استنباط شاخص هاي تربيتي از متن دين امري است کاملا ممکن و بدون توجه به اين شاخص ها سخن از تربيت ديني و نقد و ارزيابي نظام تربيتي موجود در جامعه تلاشي است بدون معيار و نتيجه. 
اما منبع استخراج اين شاخص ها عبارتست از: عقل، کتاب و سنت. البته ارزش و اعتبار کتاب آسماني و سنت و سيره معصومين از طريق عقل ثابت مي شود همانطور که حجيت و اعتبارعقل هم کاملا مورد تاييد و تاکيد کتاب و سنت قرار گرفته است (ذوعلم، 1380 ص 24). شاخص هاي برگرفته از اين سه منبع شاخص هاي تربيت اسلامي است. نتيجه اينکه با بکارگيري شيوه علمي استنباط و استنتاج مي توان شاخص هاي تربيتي را از منابع سه گانه عقل، کتاب و سنت استخراج کرد.

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 24 / 4 / 1394


قرآن كريم كتاب انسان سازي است. اين بحر بيكران علم و معرفت و كتاب جاويد حضرت حق تعالي، سرشار از روشهاي متعدد تربيتي براي كمال انسان است.
در نوشته حاضر، نويسنده كوشيده است به نمونه هايي از روشهاي تربيتي قرآن كريم، اشاره داشته باشد.
اينك مطلب را باهم ازنظر مي گذرانيم.

مفهوم تربيت 

تربيت به معناي پرورش انسانها در راستاي ايجاد و تصحيح رفتارهاي اجتماعي است. از اين رو، هرچند كه از برخي جهات ارتباط تنگاتنگي با حوزه اخلاقي نيز پيدا مي كند كه ايجاد فضايل و منش هاي پسنديده عقلاني و عقلايي و شرعي در خود شخص است ولي توجه به ديگري و اجتماع و رفتارهاي اجتماعي در آن اصالت مي يابد. از اين روست كه تربيت را به معناي پرورش ديگري و فعليت بخشيدن استعدادها و قواي دروني دانسته اند. مربي مي كوشد تا با توجه به استعدادها و قواي موجود در شخص از راه به كارگيري روش هاي خاص آن را به فعليت برساند.
خداوند در آيات بسياري خود را به عنوان رب العالمين معرفي مي كند كه به معناي پرورش دهنده است. خداوند افزون بر آفريدگاري به نقش پروردگاري نيز توجه مي دهد؛ زيرا پروردگاري به معناي تربيت و پرورش هر آفريده اي به گونه اي است تا به كمال شايسته و لايق خويش دست يابد. اين روش ها شامل مجموعه اي از كنش ها و واكنش هاي تكويني و يا آموزه هاي دستوري است. روش هايي كه مي توان آن را از حوزه فتنه ها و بلاها و ابتلائات تا حوزه هاي امتحان و آزمايش و مانند آن ردگيري و شناسايي كرد.

كمال طلبي انسان 

انسان ها به طور طبيعي مي كوشند تا خود را از نقص برهانند و به كمال برسانند. حتي نوجواناني كه به نظر رفتارهاي شكننده و خطرسازي را در پيش مي گيرند در راستاي دست يابي به كمال گام برمي دارند هرچند كه ممكن است كه در شناخت مصداقي امر كمالي و يا غيركمالي اشتباه كرده و به خطا روند. انسان در حوزه اخلاقي مي كوشد منش هاي خويش را به گونه اي درآورد كه از نقص به دور و فضيلت هاي انساني را در خود نهادينه كند. بخشي از امور اخلاقي و فضايل منشي انسان اختصاصي و مربوط به ذات آدمي است و به نظر مي رسد كه بازتاب اجتماعي آن كم باشد ولي برخي از آن ها ارتباط با حوزه اجتماعي مي يابد كه بيشترين اصول و فضايل اخلاقي را دربر مي گيرد. از اين روست كه عالمان علم اخلاق و تربيت از مجموعه اي همانند سخن مي گويند و تنها اختلاف ميان فضايل اخلاقي و تربيتي در آن است كه شخص در علم اخلاق مي كوشد تا فضايل را شناسايي و آن را در خود نهادينه كرده و به شكل منش خويش درآورد. از اين روست كه مي توان گفت كه در حوزه خودسازي قرار مي گيرد. اما اصول تربيتي ناظر به رفتارهاي اجتماعي آدمي است و از اين روست كه ديگر سازي و يا مسايل و اصول اخلاقي مرتبط با جامعه و رفتاري مراد و منظور در علوم تربيتي است.

موضوعات مرتبط: تربیتی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394

سوال

آیا قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟

پاسخ

قرآن کریم مخلوق خداوند است و اساساً ماسوی الله مخلوق است و اگر مخلوق نباشد پس چیست!!! چنانچه روایات هم بر این معنا دلالت دارند و یکی از جنگهای عهد بنی العباس که بین مسلمین رخ داد همین مسأله ساده بود که قرآن مخلوق خداوند است یا قدیم است گویی گروهی خیال کرده اند که اولاً قدیم فقط قدیم زمانی است و ثانیاً قدیم بودن با مخلوق بودن متنافی الاجزاء است در حالی که این گونه نیست.

سوال

درباره حدیث ثقلین معمولا علما می گویند که قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر هستند. لطفا درباره علت این نام گذاری و فلسفه این حدیث توضیح دهید.

 

پاسخ

باید خاطر نشان گردیم که اهل بیت ثقل کبیرند و قرآن ثقل اکبر و این دو گنجینه گران­بها از هم جدایی ندارند و برای روشن شدن فلسفه حدیث ثقلین لازم است که بطور اجمال به چند مطلب اشاره کنیم:

*اولا فهم قرآن با وجود اهل بیت ممکن خواهد بود.

قرآن راجع به خودش می­فرماید:

« وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَسارًا [i]

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل می‏کنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمی‏افزاید.».

پس قرآن نسخه شفابخش است. بعد از تهیه نسخه باید دو مرحله دیگر طی شود تا نسخه­ای موجب شفای مریضی گردد:

1- منطق اقتضا می­کند که دقیقا مورد فهم قرار گیرد.

2- به دستوراتش عمل شود.

انسانی که در دام گناه و جهل و ... گرفتار آمده است هم مریض است (مرض قلب در اصطلاح قرآن و روایات همین است که اشاره شد) و هم راه گم کرده.

و در پرتو عمل به دستورات قرآن است که شفا می­یابد و هدایت می­شود، منتهی در مرحله فهم قرآن و اینکه چه کسانی قرآن را می­فهمند، خداوند بعنوان معلم قرآن معرفی شده:

«الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود،» [ii]

و در جای دیگر می فرماید:

«فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‏ [iii]

که در کتاب محفوظی جای دارد، و جز پاکان نمی‏توانند به آن دست زنند [= دست یابند].»

که بیان می­دارد برای مس ظاهری، طهارت ظاهری و برای مس باطنی، طهارت باطنی لازم است، یعنی اگر کسی بخواهد به باطن قرآن برسد، باید طهارت روحی داشته باشد و مفسران واقعی قرآن کسانی­اند که از طهارت روحی برخوردار باشند که خود قرآن اینان را معرفی نموده و فرموده است که اهل بیت، مطهر از رجس و دنائت بوده و طهارت روحی دارند،

إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا [iv]

خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد (تفصیل این مساله را در کتب و مقالات مفصل بیابید.)

لذاست که ما معتقدیم برای هدایت جامعه در مسیر صحیح، هم نیاز به قرآن داریم و هم نیاز به اهل بیت، و قرآن در پرتو تفسیر اهل بیت است که هم نسخه شفا بخش است و هم هادی و نجات دهنده انسان، از امراض قلبی و خطر گمراهی.

آنها حافظ دین و شریعتند و از اصول و فروع اسلام محافظت و مراقبت می­کنند یعنی مرجع تشخیص حق و باطل در عقایدند و چون قرآن ناطق­اند، از سوء استفاده منحرفین در اثبات عقاید باطل خود از طریق قرآن جلوگیری می­کنند، و هم برای حل اختلاف در فروع و حفظ احکام واقعی، وجود آنها لازم و ضروری به نظر می­رسد.

علاوه، آنها باز دارنده مفسدان و شیادان از جعل حدیث و وارد کردن اباطیل ملل سلف در اسلام­اند و حافظ سنت پیامبر (ص).

*ثانیا قرآن مشتمل بر قوانین و دستوراتی است که باید در جامعه اجرا شود و هر جامعه­ای نیاز به رهبر دارد و رهبر جامعه اسلامی باید مجری دستورات قرآن باشد و ائمه بخاطر ویژگی عصمت، بهترین مجریان قرآنند و لذاست که ما معتقدیم این دو، دو گنجینه گرانب­ها هستند که از همدیگر جدایی ندارند و هر دو جلوه­ای از یک حقیقت واحدند. جدا کردن قرآن از اهل بیت، همانا جدا کردن چیزی از خودش است که محال می­باشد.

و با این بیان روشن شد که قرآن بعنوان اصل و محور است، لذا ثقل اکبر است و اساس همه معارف اسلامی قرآن کریم است و ائمه علیهم السلام نیز مفسران حقیقی و نمونه­ها و الگوهای حقیقی معارف آن و نیز مجریان آن در جامعه و ثقل کبیر هستند.


[i] - سوره اسراء، آیه 82.

[ii] - سوره الرحمن، آیات 1 و 2.

[iii] - سوره الواقعه، آیات 78 و 79.

[iv] - سوره احزاب، آیه 33 * وَ قَرْنَ فیِ بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبرََّجْنَ تَبرَُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الْأُولیَ‏  وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِینَ الزَّکَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ  إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُ‏ْ تَطْهِیرًا * و در خانه‏های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید خداوند فقط می‏خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد.

 

سوال

آیا خط کشیدن با مداد زیر آیات قرآن در متن کتاب کلام الله مجید جایز است؟

پاسخ

خط کشیدن با مداد در زیر آیات قرآن اشکال ندارد مگر اینکه مداد نجس باشد و یا در منطقه ای باشد که این را توهین به قرآن تلقی می­کنند و یا او قصد توهین داشته باشد.

سوال
یکی از دوستانم در حال تهیه تحقیقی در قرآن است و می گوید که: قرآن خودش کافی است و احتیاجی نه به حدیث است و نه به امام. و همچنین می گوید که: تنها وظیفه پیامبر، رساندن قرآن بوده است و او مسئول توضیح آن نبوده است.
پاسخ

بعضی از مسائل بسیار واضح هستند و بیان و شرح آنان توضیح واضحات است. از آن دوست عزیز بپرسید آیا شما نماز می خوانید یا نه؟ اگر بگوید نه معلوم می شود به قرآن عمل نمی کند و اگر می گوید بلی بگویید چطور نماز می خوانید، رکوع و سجده و قیام و تشهد و سلام دارد یا شیر بی دم و سر و شکم است؟ نماز را در چند وقت می خوانید؟ و هر نماز چند رکعت است؟ مثلاً نماز ظهر چند رکعت و نماز عصر و صبح هر کدام چند رکعت هستند؟ فکر می کنید پاسخ او چه خواهد بود؟ در هر صورت از او بپرسید که آیا قرآن گفته است نماز صبح چند رکعت است؟ یا مغرب و عشاء چند رکعت هستند و دیگر شرائط نماز و اجزاء آن؟ از او بپرسید آیا سگ نجس است یا پاک؟ بعد بگویید این حکم را از کجای قرآن بدست آورده اید؟ بلی قرآن اصول کلی نیاز بشر را بیان فرموده است و تفسیر و بیان آن در روایت و حدیث پیامبر (ص) و ائمه آمده است مثلاً قرآن می فرماید: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» [1] یعنی زن و مرد دزد را دستهایشان را قطع کنید، ولی نگفته است از کجای دست باید قطع شود و این حدیث است که حدود آن را مشخص می کند، مثال در این زمینه فراوان است.

قرآن مجید در بسیاری از موارد اطاعت خداوند و پیامبر را با هم آورده است که اطاعت از خدا اطاعت از قرآن و اطاعت از رسول اطاعت از دستورات و اوامر پیامبر اکرم (ص) می باشد و همینگونه ایمان آوردن به خداوند و به پیامبر را همراه هم آورده است در سورة تغابن آیه 12 فرموده است:« وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و فعل (اطیعوا) اطاعت کنید را تکرار نموده است.

 در سوره محمد(ص) آیه 33 فرموده است :« أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و اعمال خود را باطل نکنید.

 در سوره نساء آیه 59 فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ » خدا و پیامبر و اولی الأمر (ائمه علیهم السلام) را اطاعت کنید.

در سوره انفال آیه 24 فرمود:« اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ » اجابت کنید برای خدا و برای پیامبر هنگامی که می خوانند شما را بسوی آن چیزی که شما را زنده می کند و حیات (معنوی و انسانی) می بخشد.

 و صریحتر از همه اینان در سوره مبارکه حشر آیه 7 فرمود :«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » آن چه رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده است خودداری نمائید.

 در سوره نحل آیه 43 و انبیاء آیه 7 می فرماید:« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون » از اهل ذکر (پیامبر و ائمه) سؤال کنید اگر نمی دانید (اگر چیزی نمی دانید از اینها سؤال کنید).

 خلاصه اینکه ظاهر آن آیات شریفه ای که آن برادر به آنان تمسک جسته است این است که بر قافله دلها کسی جز خداوند سیطره ندارد و پیامبر نمی تواند در دل انسانها ایمان ایجاد کند او فقط باید بیان کند و دیگران تکلیف دارند که ایمان بیاورند نه اینکه توقع آن باشد که پیامبر تکلیف آنها را انجام دهد و در دل آنان ایمان را بوجود بیاورد.

برای اطلاعات بیشتر به :

انفال، آیه 1، اعراف، آیه 158، انفال، آیه 20، انفال، آیه 46، نور، آیه 52، احزاب، آیه 36، احزاب، آیه 71، فتح، آیه 9، حدید، آیه 7ـ28، حجرات، آیه 1ـ14ـ15، مجادله، آیه 4ـ5ـ13ـ20، تغابن، آیه 8، جن، آیه 23 ، مراجعه کنید.



[1] سوره مائده آیه 38.

آیا "حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه" حدیث جعلی است؟ چون سند موثق و محکمی ندارد و همچنین از نظر محتوا هیچگونه همسویی با خدا شناسی نیز ندارد. لطفا اول از لحاظ سندی این حدیث را بررسی کنید

در قالب سؤال، دو حکم قطعی صادر شده است! اول آن که "حدیث سند موثقی ندارد" و دوم آن که "هیچ گونه همسویی با خداشناسی ندارد"! خب حالا باید دلایل این دو حکم قطعی بیان گردد؛ اگر به این نتیجه رسیده‌اید که سند موثق ندارد، و خلاف خداشناسی (معرفة الله) است، پس چرا سؤال می‌کنید و اگر سؤال دارید، پس چرا حکم قطعی می‌دهید؟

عزیزان دقت فرمایید که بعد متعرض نشوید که "تند پاسخ دادید"؟! در اینجا موضوع پاسخ به ارسال کننده محترم سؤال و کاربر گرامی نیست که تند یا کُند باشد، بلکه بحثِ توجه به روش طرح سؤال در ذهن است، بحثِ منطق سؤال و پاسخ است. اگر کسی آن قدر یقین دارد که حکم صادر می‌کند، پس سؤال ندارد و اگر سؤال دارد، چگونه قبل از پاسخ حکم قطعی صادر می‌نماید؟

حدیث:

حدیث شریف و مشهور «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه – هر کس خود را شناخت، پس به درستی که خدای خود را شناخته است»، نه تنها جعلی نیست، بلکه از طرق گوناگون و حتی به اشکال متفاوت نیز بیان شده است.

این حدیث در (بحارالانوار، ج 95، ص 452) به عنوان حدیث قدسی، که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرموده‌اند آمده است و هم چنین در (غررالحكم، ص 232)‌ - (مصباح الشريعه، ص 13) – (الغرر و الدرر آمدى) و هم چنین در (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد (چاپ مصر، ج 20/ صفحه 292) و ... به نقل از امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام آمده است.

پس تواتر نقل حدیث و اشتهار آن، نیاز به بررسی سندی را مرتفع نمود، و حال به بررسی موضوع و محتوی توجه کنیم.

احادیث مشابه:

به همین معنا، احادیث دیگری نیز وجود دارد:

*- پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «أَعْرَفُکُمْ بِنَفْسِه، أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه - داناترین شما در خودشناسی، خداشناس‌ترین شما است / الأنوار الساطعة فی شرح الزیارة الجامعة ،ج‏1،ص:75»

*- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أَفَضَلُ الْمَعْرِفَة، مَعْرِفَةُ الأَنسَانِ نَفْسُه - برترین آگاهی و معرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد / غرر الحکم/ترجمه آقای انصاری/ج1/ص179» و ... (حاشیه).

*- امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام: الكَيِّسُ مَن عَرَفَ نفسَهُ و أخلَصَ أعمالَهُ - کیّس كسى است كه خود را بشناسد و اعمالش را [براى خدا ]خالص گرداند (غرر الحكم : 1139)

آیات قرآنی:

چطور ممکن است که جانور شناسی، ستاره شناسی، تاریخ شناسی و ...، همه به خداشناسی مربوط باشد و نقش مؤثری ایفاد نماید، اما «خودشناسی» به «خداشناسی» ربطی نداشته باشد، یا به قول مطروحه در سؤال «هیچگونه همسویی با خدا شناسی» نداشته باشد؟!

آیا جز این است که خداوند سبحان، خود را با اسما و آیاتش (نشانه‌هایش) شناسانده است؟ و آیا جمیع اسما و آیات (نشانه‌ها) مخلوق نیستند و آیا انسان از این اسما و آیات و به تعبیری سرآمد آنها نمی‌باشد؟ و آیا جانورشناسی یا نجوم، از خودشناسی مهم‌تر است و در خداشناسی مؤثرتر می‌باشد؟ آیا تمام قرآن، انسان‌شناسی و انسان‌سازی نیست؟

«لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (الأنبیاء، 10)

ترجمه: در حقيقت، ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه يادِ شما (شرح شما) در آن است. آيا نمى‏انديشيد؟

چون "خود شناسی"، راه و سبب خداشناسی می‌شود، فرمود: "خدا فراموشی" سبب خودفراموشی و خروج از پوسته، شاکله و مسیر انسانیت (فسق) می‌گردد:

«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الحشر، 19)

ترجمه: و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند.

خداشناسی:

انسان خداوند سبحان را در کجا می‌بیند و می‌شناسد؛ جز ابتدا در خودش و سپس در بیرون از خودش (عالم هستی)؟

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق، 16)

ترجمه: ما انسان را آفريده‏ايم و مى‏دانيم كه نفس او چه وسوسه‏اى به او مى‏كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم.

انسان چگونه خدای را در خودش و عالم بیرون می‌شناسد، جز با ابزاری شناختی که در وجود خودش نهادینه شده است (عقل و قلب)؟! پس عالم بیرون نیز با عالم درون و ابزارش شناخته می‌شود. لذا فرمود که عقل نبی درونی است و انبیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین، نبی بیرونی هستند.

«أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (الحج، 46)

ترجمه: آيا در زمين گردش نكرده‏اند، تا دل‌هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش‌هايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت، چشم‌ها كور نيست ليكن دل‌هايى كه در سينه‏هاست كور است.

خداشناسی در خودشناسی:

کسی که خود را "مخلوق" نشناسد، خالق خود را نمی‌شناسد – کسی که خود را "عبد" نشناسد، معبود را نمی‌شناسد – کسی که خود را "فقیر الی الله" نشناسد، "والله غنی الحمید" را نمی‌شناسد – کسی که خود را "مرزوق" نشناسد، رازق خود را نمی‌شناسد – کسی که راه‌های هدایت و رشد و ضلالت و گمراهی خود را نشناسد، اصلاً هدایت کننده و هدایت را نخواهد شناخت و ... . پس  «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه».

چرا در قرآن کریم این همه ظاهر، باطن، خلقت، رشد جسمی، رشد عقلی، شرح صدر، ضیق صدر، عقل و جهل، روح  و جسم، نفس ... و خلاصه انسان را از آغاز (خلقتش) تا انجام (معادش) توصیف نموده و همه را آیات و نشانه‌های خداشناسی بر شمرده است و تمامی احکام زندگی فردی و اجتماعی انسان را وضع و بیان نموده است؟ چرا که انسان باید خودش را بشناسد و «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه».


به طور مفصل - تاکید می‌کنم - مفصل مصادیق کسانی که مورد “تبری و تولی” واقع می‌شوند و مصادیق دشمنی و دوستی کردن را تشریح کنید؟ [دشمنی کردن یعنی چه؟] – (دکترای حقوق / تهران)

برخی از دوستان گله می‌کنند که چرا پاسخ‌هایتان مفصل است و کوتاه بنویسید، و شما با تأکید می‌فرمایید که مفصل بنویسید!

بی‌تردید مقوله‌ی بسیار مهم، نقش‌آفرین و سرنوشت‌سازی چون "ولایت" و بالتبع آن "تولا و تبرا" را نمی‌شود در فرصت و مجال کوتاهی این چنین، مفصل و با ذکر مصادیقش توضیح داد. اما به طور کلی و تیتروار می‌توان به نکاتی اشاره نمود:

الف – "ولایت" یعنی دوستی و سرپرستی. ببینید، بسیاری ممکن است سرپرست قهری باشند که هیچ محبتی ندارند و چه بسا بغض هم داشته باشند، اما پدر و مادر را می‌گویند: «ولیّ» فرزند، چرا که هم سرپرست هستند و هم محبت دارند.

ب – انسان بالتبع آن که خودش کمال و غنای محض نیست و فقر مطلق است، به حکم عقل و فطرت، "ولایت جو" و "ولایت پذیر" می‌شود. خواه خود را تحت ولایت الله جلّ جلاله درآورد و خواه تحت ولایت طواغیت؛ و البته هر کدام آثار و تبعاتی دارد.

بر همین اساس، نه انسان بی‌ولایت داریم و نه انسان بدون تولا و تبرا. مؤمنین "ولایت الله" را می‌پذیرند و خدا آنان را از ظلمات به نور هدایت می‌کند و کفار نیز ولایت طاغوت‌ها را می‌پذیرند که آنها سبب خروج آنها از نور هدایت به ظلمات جهل و گمراهی می‌شوند.

ج – به ولایت‌پذیری، "تولّی (تولا)" می‌گویند. نقطه‌ی مقابل نزدیک شدن نیز دور شدن است که به آن "تبری (تبرا)" می‌گویند. بدیهی  است که انسان به سوی هر نقطه‌ای که رود، به میزان نزدیک شدن به آن، از نقطه مقابل آن دور می‌شود.

د – این تولا و تبرا، ریشه در محبّت دارد. معنای "محبت"، رغبت و میل شدید باطنی است. دقت شود که انسان در بُعد مادی و حیات حیوانی خود، مانند سایر حیوانات دارای قوه‌ی "شهوت" است که به امیال مادی و غریزی گفته می‌شود – و در بُعد انسانی و روحانی خود، دارای "حبّ" است که کشش، میل و رغبت شدید باطنی اوست.

ﻫ – در بُعد مادی و حیوانی، نقطه مقابل شهوت، "غضب" است، یعنی انسان یا حیوان، شهوت و میلی دارد و نسبت به هر چیزی که او را از میل و رغبتش جدا کند، یا مانع شود و یا به خطر اندازد، "غضب" دارد. یعنی به حدی از آن بدش می‌آید که آن را دشمن خود و خود را دشمن آن می‌داند.

موضوع فقط در حوزه اعتقادات دینی نیست، بلکه در تمامی شئون زندگی سریان دارد. مثلاً همه سلامتی تن را دوست دارند و از بیماری و سکته و سرطان بیزار هستند.

مثال "شهوت و غضب" در حیوان و انسان:

به شکار و شکارچی در حیوانات اشاره نمی‌کنیم، بلکه اعضای یک گله را در نظر بگیرید. حیوان برای خودش عرصه‌ای را تعیین کرده و با آثاری که از خود باقی می‌گذارد، مرز و حدود آن را تعیین می‌کند. این ارضای شهوت اوست که میل دارد برای رفع نیاهایش (خوردن، آشامیدن، جفت‌یابی، تولید مثل، امنیت و ...) منطقه‌ای خاص خود داشته باشد. حال اگر حیوان دیگری وارد آن منطقه شود، او را دشمن "شهوت" خود می‌بیند و با "غضب" تمام به او حمله می‌کند.

در بُعد حیات حیوانی (مادیِ) انسان نیز همین‌طور است. انسان امیال مادی دارد و مزاحم رسیدن به میلش را دشمن می‌دارد و نسبت به آن "غصب" دارد، پس تلاش می‌کند که آن را از خود دور کند و یا خودش از آن دور شود و تبری جوید. البته ممکن است که انسان در امیال شهوانی خود، استکبار و زیاده خواهی داشته باشد، میل به حقوق و طمع به مال دیگران داشته باشد و با مزاحم رسیدنش به این میل نیز به نبرد بپردازد. مانند جنگ‌های سخت و نرم زیاده‌خواهان.

مثال "حب و بغض" در انسان:

اما بیان شد که در بُعد انسانی، روحانی و ملکوتی انسان، شهوت و غضب نیست، بلکه "حبّ و بغض" است.

حبّ (محبت) یک صفت الهی است که در بندگان تجلی می‌کند. پس او محبوب است و دوستدارانش می‌شوند "محبّ"؛ و او معشوق است و دوستدارانش می‌شوند "عاشق"؛ سپس این نور عشق، از مبدأش که ربّ الکریم است به آینه دل عاشق می‌تابد و به خودش بر می‌گردد.

*- امروزه حتی برخی از متفکران ماتریالیست غربی نیز به این حقیقت پی برده‌اند که "محبت و عشق"، از ما نیست، بلکه بازتاب عشق دیگری است؛ منتهی نمی‌خواهند که به مبدأ و منشأ آن اذعان کنند.

باومن (Bauman )، متفکر پست مدرن معاصر می‌نویسد: «عشق ما به همسایه، بازتاب عشق او به ماست». درست هم می‌گوید، اما وقتی از او می‌پرسیم: "پس عشق همسایه به ما، از چیست و از کجا نشأت می‌گیرد؟" پاسخی ندارد. در واقع زنجیره‌ی دور و تسلسل باطل را می‌پذیرد، چون نمی‌خواهد به علت العلل اشاره کند.

*- حال به این موهبتِ "محبّت" در آیات و آموزه‌های قرآنی دقت کنیم. خداوند متعال بندگانش را دوست دارد، به اعظم آنها مقام "حبیب‌ الله" می‌دهد و سپس محبوبش را برای هدایت دیگر بندگانش می‌فرستد و به او می‌فرماید که به بندگانم بگو:

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آل‌عمران، 31)

ترجمه: بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد پس پيروى از من كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

*- سپس به بندگان مؤمنش، یعنی آنان که او را دوست دارند، متذکر می‌گردد که اگر روی برگردانید، خداوند متعال کسانی را جایگزین شما می‌کند که آنها خدا را دوست دارند و خدا هم آنان را دوست دارد، یعنی تابش و بازتاب محبت. سپس می‌فرماید: پس چون مرا دوست دارند، مقابل دوستداران من خاضع هستند (تولا) و مقابل دشمنان من نیز سرسخت هستند (تبرا):

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هر كس از شما از دين خود برگردد (زيانى به خدا نمى‏زند) خداوند به زودى گروهى را خواهد آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان رام و خاضعند و در برابر كافران مقتدر و پيروز، در راه خدا جهاد مى‏كنند و از سرزنش هيچ ملامت کننده‌ای نمى‏هراسند. اين (ايمان و محبت و شهامت) فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى‏دهد و خداوند (از نظر وجود و توان و رحمت) گسترده است و داناست.

«محبت و بغض» و بالتبع «تولا و تبرا»ی معکوس:

اصل "عشق" فطری است، خدا همه را عاشق خودش آفریده است (چنان که همگان عاشق کمال هستند و چون کمال حد و مرزی ندارد، عاشق کمال محض [الله جلّ جلاله] هستند، اگر چه خود نفهمند)؛ منتهی فرموده که مراقب باشید که دیگری را به جای من محبوب و معشوق غایی نگیرید که خطاست و ضرر می‌کنید، بلکه تمام دوست داشتن‌ها و محبت‌ها، باید در طول محبت من باشد و ختم به من گردد. منتهی برخی جایگزین بدلی به جای معشوق اصلی می‌گذارند و همه محبتی که باید به خدا داشته باشند را به آن جایگزین بدلی اختصاص می‌دهند:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا للهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165)

ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بت‏ها، طاغوت‌ها، متاع دنیا و ...) برمى‏گزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مى‏دارند، ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند شدت (غایت) محبت‌شان به خداوند است. و اگر كسانى كه ستم كرده‏اند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مى‏كنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سخت‏كيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد).

از این رو فرمود یک عده‌ای، این محبت و ولایت‌شان معکوس می‌گردد و هر چه محبت دارند را به متاع قلیل این دنیا اختصاص می‌دهند (يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ - همانها كه زندگى دنيا را دوست دارند و بر آخرت ترجيح مى‏دهند / ابراهیم علیه‌السلام، 3)

نتیجه:

پس هر کس محبوبی دارد و تمام تلاشش این است که قرب به محبوب پیدا کند و به وصال معشوق برسد. این تلاش همان "تولا = نزدیکی" است، و بالتبع نسبت به هر چه او را دور کند و یا مانع و سدی برایش شود و یا ایجاد مزاحمت کند، دشمنی و بغض دارد و سعی می‌کند یا خودش از آن دور شود و یا او را از خودش دور سازد؛ این تلاش هم یعنی همان «تبرا = دوری».

مؤمن، خدا را دوست دارد و نسبت به هر دشمن خدا یا دشمنی با خدا، بغض دارد، و کافر هم دنیا را دوست دارد و نسبت به هر چه توجه او را از دنیا برگرداند، یا دنیای او را به مخاطره اندازد، یا مانع رسیدنش به شهوات و متاع دنیوی شود، بغض و دشمنی دارد، تا آنجا که می‌فرماید: اگر ذکری (یادی) از وحدانیت خدا به میان آید، یا خدا به تنهایی یاد شود، اصلاً حالشان بد می‌شود، تا وقتی که بحث عوض شود و از محبوب خودشان (دنیا) سخن به میان آید، آن وقت خوشحال می‌شوند.

«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 45)

ترجمه: و چون خداوند به تنهايى ياد شود دل‏هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر و متنفر (مشمئز) گردد، و چون كسانى ديگر جز او (محبوب‌هایشان) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مى‏كنند.

*- ندیدید در برخی از مجالس و دور هم جمع شدن‌ها، تا ذکری از خدا و قیامت به میان می‌آید، یک عده صورت در هم می‌کشند و می‌گویند: "این بحث را تمام کنید"، حتی اگر خودشان شروع کرده باشند! اما اگر از دنیای باب میل‌شان سخن بگویید، اصلاً دوست ندارد که بحث عوض شود. بالاخره ذکر محبوب، بشارت بخش و نشاط آور است.

*- پس به طور مشخص، کسانی که ولایت الله، رسول‌الله، امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام را پذیرفته‌اند و در خط این ولایت قرار دارند، می‌شوند مصداق کسانی که به این ولایت "تولی" می‌جویند، و کسانی که این ولایت و این خط ولایت را قبول ندارد، قطعاً و قهراً ولایت دیگران را پذیرفته‌اند، مصداق بارز کسانی هستند که از این ولایت "تبری" می‌جویند و البته اهل ولایت نیز از آنان "تبری" می‌جویند.

"تبری" جستن نیز مراتب دارد. یک مرتبه‌اش این است که انسان نه سرپرستی آنها را قبول می‌کند و نه خودش از آنها می‌شود، اما ممکن است برای دعوت به وحدت، یکپارچگی مقابل دشمن واحد، آگاه و بیدار ساختن و ...، با آنها مراوده داشته باشت – یک مرحله‌اش هم این است که در مقابل اهل ولایت طاغوت به ایستادگی، مقاومت، مبارزه و مجاهدت قیام می‌کند.

باتوجه به آیه 5 سوره حمد که میگوییم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، چرا باید از کسی غیر از خدا یاری بجوییم، چرا باید به طور مستقیم از خدا یاری نخواهیم، مگر خدا بنده‌اش را از همه کس بیشتر دوست ندارد؟ پس طبیعتا خدا بدون واسطه یاری می‌کند. پس شفاعت برای چه است؟

توسل، وسیله جستن است و شفاعت، دوتایی و همراه شدن است و هیچ کدام نه تنها منافاتی با توحید و عبادت ندارد، بلکه ضرورت هدایت است.

همه‌ی مطالب بیان شده درست است، به جز نتیجه‌گیری آخر که برای خدا تعیین و تکلیف می‌کند که چگونه بندگانش را مشمول لطف، کرم، هدایت و رحمت خویش قرار دهد، با واسطه یا بی‌واسطه و ...!

وقتی فقیر نیازی به درگاه غنی می‌برد و انتظار رفع آن نیاز را دارد، دیگر برای او تعیین و تکلیف نمی‌کند که این کار را چگونه انجام دهد؟ وقتی بیمار نزد پزشک می‌رود، به او یاد نمی‌دهد که چگونه معالجه‌اش کند، آیا دارو یا وسایل جراحی را واسطه کند یا خیر؟ وقتی نادان جهت کسب علم، نزد معلم می‌رود، دیگر به او یاد نمی‌دهد که چگونه او را تعلیم نماید، آیا سخن بگوید، کتاب و قلم و کاغذ هم بیاورد یا خیر؟ کلمات و حروف و ... را واسطه انتقال علم قرار دهد یا خیر؟

الف – بله، ما همه بندگانِ خدا و نیازمندانِ به درگاه او هستیم و همگان نیز همین صفت را دارند. پس اگر کسی به غیر از او از کسی چیزی بخواهد، خودش ضرر کرده است، چرا که کسی از خود چیزی ندارد که به او نیز بدهد. البته معنایش این نیست که ما تمامی ارتباطات خود با عالم، سلسله علل و عوامل قطع می‌کنیم؛ این طوری که تعطیلی و فساد و تباهی می‌رسد؛ بلکه یعنی هیچ چیز و هیچ کس را مستقل در وجود و اعطای وجود نمی‌دانیم، «الاّ الله وحده لا شریک له». پس چنین نیست که ما به مدرسه و دانشگاه و حوزه نرویم و بگوییم که علم را از خدا می‌خواهیم – یا کار و تلاش و کسب نکنیم و بگوییم روزی را از خدا می‌خواهیم – از دیگران درخواست همکاری و کمک نکنیم و بگوییم که ما اهل «وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» هستیم؛ این که هم محال است و هم دروغی فریبنده. بلکه با امید و توکل به او، از او می‌خواهیم، به راهی که او گفته می‌رویم، به آن چه او وسیله قرار داده متوسل می‌شویم، کاری که فرموده را انجام می‌دهیم، و می‌دانیم که کارساز اوست و نه دیگران.

ب – البته که ما حاجت را فقط از خدا می‌خواهیم، مستقیم هم می‌خواهیم، اگر چه در همین استدعای مستقیم نیز دعا، بیان، کلمات، قلب و ... همه واسطه هستند. ما در دعا مستقیم از خداوند متعال مسئلت می‌نماییم که «اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ»، منتهی به او دیکته نمی‌کنیم که حالا ما را چگونه هدایت کند. آیا عقل، رسول، وحی، ولایت، امامت، الهام، نیکخواهان، آمران به معروف و ناهیان از منکر و ... را واسطه هدایت بنماید یا ننماید. علیم، حکیم، خالق، مالک، ربّ، رازق و رحمان و رحیم اوست و اوست که می‌داند چه کند؟

ج – به این چند فراز نمونه دعای آشنا برای همگان توجه کنید:

«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ - دايا از تو درخواست میكنم،به رحمت كه همه‏چيز را فرا گرفته» (دعای کمیل)

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ‏ - خدايا!بيامرز براى من آن گناهانى را كه پرده حرمتم میدرد» (دعای کمیل)

«اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِي غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِي سَاتِراً وَ لاَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِيَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ» - دايا!آمرزنده‏اى براى گناهانم و پرده‏پوشى برای زشتكاريهايم و تبديل كننده‏اى براى كار زشتم به زيبايى،جز تو نمیيابم. (دعای کمیل)

*- دعای حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله در ماه مبارک رمضان را مورد توجه قرار دهیم که تقریباً جامع تمامی حاجات فردی و اجتماعی می‌باشد و همه را مستقیم از خداوند متعال مسئلت می‌نماییم. (همین اکنون نیز به نیت خالصانه‌ی دعا بخوانیم)

«اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ» - خداوندا! سرور به اهل قبور وارد نما؛

«اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» - خدایا! تمامی فقیران را غنی بگردان؛

«اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» - خدایا! همه گرسنگان را سیر فرما؛

«اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ» - خدایا! همه عریان‌ها را بپوشان؛

«اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ» – خدایا! دِین تمامی بدهکاران را ادا بفرما؛

«اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ» - خدایا! مشکلات تمامی گرفتاران را مرتفع بفرما؛

«اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ» - خدایا! همه غریبان (مسافر و ...) را به وطن‌شان باز گردان؛

«اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ» - خدایا! تمامی اسیران را آزاد بگردان؛

«اللَّهُمَّ أَصْلِحْ کُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ» - خداوندا! تمامی مفاسد در امور مسلمانان را اصلاح بگردان؛

«اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ» - خدایا! تمامی بیماران را بهبود عطا بفرما؛

«اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ» - خدایا! فقر ما را با غنای خودت مرتفع بفرما؛

«اللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ» - خداوندا! بدی حال و احوال ما را به حُسن حال خودت دگرگون بگردان؛

«اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» - خدایا!دیون ما را تو ادا کن و ما را از فقر غنی بگردان، تو بر هر چیزی قادری.

د - پس مشاهده می‌کنیم که ما همه چیز را از خدا می‌خواهیم و مستقیم هم می‌خواهیم، منتهی به او دیکته نمی‌کنیم که این حاجات ما را چگونه برآورده نماید.

*- پس اگر فرمود: من به واسطه عقل و وحی شما را تعلیم می‌دهم – به واسطه رسولان شما را تزکیه کرده و تعلیم علم و حکمت می‌نمایم – به واسطه دعاهایتان، شما را اجابت می‌کنم – به واسطه کار و تلاش‌تان بهره می‌دهم – به واسطه‌ی اخلاص‌تان از شما قبول می‌کنم – به واسطه ولایت و امامت، شما را هدایت می‌کنم – به واسطه استغفار و نیز شفاعت، از گناهان شما در می‌گذرم – به واسطه‌ی وصل و ارتباطتان به کشتی‌های نجات (امامان هر عصر)، شما را به ساحل سلامت می‌رسانم – به واسطه نمازتان فحشا و منکر را از شما دور می‌سازم و شما را به معراج می‌برم – به واسطه روزه، شما را در تسلط بر نفس و توجه به خدا تمرین می‌دهم – به واسطه یاری کردنتان از دین یاری‌تان می‌کنم – به واسطه گردن نهادن به "ولایت الله"، شما را از ظلمات به نور می‌برم و ...، ما دیگر نمی‌توانیم و نباید که به او دیکته کنیم که خیر لطفاً راه‌کارهایت اینها نباشد و یا بگوییم مگر ما را دوست نداری، پس چرا برای هر امری وسیله و واسطه‌ای قرار داده‌ای؟!

پاسخ در یک جمله این است که هیچ کس [به جز خلق اول که واسطه‌ای بین او و خداوند متعال نیست]، نمی‌تواند بدون واسطه کسب فیض کند. پس من فیض را به واسطه می‌دهم، شما نیز به واسطه اخذ کنید و به من درس "ربوبیّت" ندهید. عالَم خلق من است، مُلک من است، تجلی من است، مربوب من است و به سوی من بازگردانده می‌شوید، پس اگر مایل به لقای پروردگارتان هستید، از همان راهی که من می‌گویم و به آن هدایت می‌کنم  بروید و با توسل به وسایل که من برایتان قرار داده‌ام، در صراط مستقیم باشید.

چرا پیامبر فرمودند: "توبه كننده از گناه همانند كسی است كه گناهی نكرده است"،(بحار ج 2 ص 154)؟ چرا کسی که با هوای نفس خود مبارزه کرده و لذت گناه را نکشیده باید با کسی که مرتکب گناه شده ولی ازته دل هم توبه کرده و دیگر قصد تکرار گناه خود را ندارد باید یکسان باشد؟ آیا این حدیث عدالت خدا را زیر سوال نمی‌برد و ...؟ (دانشجوی مهندسی / قم)

اکنون سؤال در مورد چیست؟ بخشش گناه‌کاران تائب، یا عدل خداوند سبحان؟! مکرر بیان شد که هیچ آیه، حدیث، قوانین تکوینی و تشریعی خداوند متعال، عدالت خودش را زیر سؤال نمی‌برد.

آیا خدایی که عادل نباشد، خداست؟ آیا خدایی که بنده‌اش در علم، حکمت و عدل از او پیشی بگیرد و تشخیص دهد که فلان قول یا فعل او مغایر با عدل اوست، خداست؟ - آیا خدایی که بنده‌ای بتواند او را متهم، محاکمه و محکوم کند، خداست؟!

دقت کنیم که شیطان سعی دارد تا انسان نه تنها منکر خدا شود، بلکه با او خصومت پیدا کند.

الف – اگر کسی خدا را قبول ندارد، بهتر و صادقانه‌تر آن است که بگوید: "من به خدا کافر هستم". اما اگر هم وجودش را (به ظاهر) قبول کرد و هم به علم، حکمت، رأفت، رحمت و عدل او تاخت، این نفاق است و مبین عناد ابلیسی اوست. پس ما مراقب باشیم که فریب نخورده و دچار نشویم. جویای پاسخ سؤال خود باشیم، نه این که فوری عدل یا حکمت خدا را زیر سؤال ببریم!

ابلیس لعین می‌دانست که خداوند متعال هست، اما به عدل و رحمت او تاخت و گناه خود را به گردن خدا انداخت و گفت: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي  خدایا! حال که تو مرا گمراه کردی»! - او آن قدر خدا را باور داشت که برای تصمیم و اراده‌اش بر گمراه کردن بندگان خدا، به عزت خودِ خداوند قسم خورد و گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ - [شيطان‏] گفت: «پس به عزّت تو سوگند كه همگى را جدّا از راه به در مى‏برم / ص 82».

پس با هر سؤالی که در ذهن خطور می‌کند یا دیگران القا می‌کنند، جویای پاسخ آن سؤال باشیم، نه این که فوری بگوییم: "آیا با عدالت خدا مغایرت ندارد؟" خیر، منافات ندارد؛ آیا این بندگان نادان، محتاج، مخلوق و گمراه، می‌خواهند به خدا هم درس "عدالت" بدهند؟!

ب – خداوند متعال هر کس را که دوست داشته باشد، هدایت می‌کند و نجات می‌دهد، اما خودش هم فرموده که چه کسانی را دوست دارد. محسنین را دوست دارد – متقین را دوست دارد – صابرین را دوست دارد - صف زنندگان برای جهاد در راه خودش را دوست دارد – متوکلین را دوست دارد – مطهرین را دوست دارد - تائبین را نیز دوست دارد. اینها همه آیات قرآنی است.

إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ  همانا خداوند، اهل توبه و طهارت (پاکی) را دوست دارد / البقره، 222

«بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» (آل‌عمران، 76)

ترجمه: آرى، هر كه به پيمان خود وفا كند، و پرهيزگارى نمايد، بى‏ترديد خداوند، پرهيزگاران را دوست دارد.

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُيُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آل‌عمران، 134)

ترجمه: همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى‏كنند و خشم خود را فرو مى‏برند و از مردم در مى‏گذرند و خداوند نكوكاران را دوست دارد.

یکسانی و برابری:

اما در هیچ یک از آیات نفرمود که همه با هم برابرند و تائب با کسی که از ابتدا هیچ گناهی نکرده است و همیشه عبد و مطیع و محبّ ربش بوده، برابر می‌باشد.

*- در یک آیه فرمود: برخی سبقت‌گیرنده و از دیگران جلوترند، آنها مقربند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ / الواقعة، 10 و 11»

*- در یک آیه‌ی دیگر فرمود که زنان و مردان مؤمن، برخی افضل از برخی دیگر هستند:

«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (التوبة، 71)

ترجمه: و مردان و زنان باايمان دوست و ياور و سرپرست يكديگرند، به هر كار نيك (از نظر عقل و شرع) فرمان مى‏دهند و از هر كار زشت (از ديدگاه عقل و شرع) بازمى‏دارند و نماز را برپا مى‏كنند و زكات مى‏دهند و از خدا و فرستاده او فرمان مى‏برند آنهايند كه خداوند به زودى مورد رحمتشان قرار مى‏ دهد، كه همانا خداوند غالب مقتدر و با حكمت (در مرحله تكوين و تشريع و جزا) است.

در یک آیه دیگر نیز فرمود: ارزشمندترین و والاترین شما، با تقواترین شماست و خداوند متعال به احوالتان علم دارد و از وضع شما خبر دارد «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ / الحجرات، 13». پس اختلاف مراتب وجود دارد، حتی بین مؤمنین.

توبه کنندگان:

توبه، یعنی بازگشت و تائب کسی است که بازگشت می‌کند و "تواب" کسی است که بسیار روی می‌کند به آن چه از آن روی برگردانده بود.

خداوند متعال، خود "توّاب" است، یعنی بسیار روی لطف، کرم، رحمت و مغفرت خود را به سوی بندگان تائبش بر می‌گرداند: «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – همانا به درستی که او تواب و رحیم است / البقره، 37» - و به صراحت فرمود: «وَانَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – و من تواب و رحیم هستم».

پس، اسما و صفات الهی در هر کس تجلی داشته باشد، خدا او را – این تجلی را – دوست دارد. عالم را برای تجلی علمش دوست دارد – خودش زیباست و زیبایی را دوست دارد – دوست دارد که رحمت، رأفت و محبتش در بندگانش تجلی داشته باشد ... و همین طور است توبه؛ او تواب است و توابین را دوست دارد.

نکته:

یک - اما نفرمود: که اهل گناه و توبه، مساوی و برابر کسانی هستند که هیچ گاه گناه نکرده‌اند یا کمتر گناه کرده‌ و بعد تائب شده‌اند، بلکه گناه‌کار تائب را با شخص خودش تطبیق داده است و فرموده است که وقتی جداً استغفار و توبه کرد، چنان بخشیده می‌شود که گویی آن گناه را مرتکب نشده است؛ اما حالا به او بگویند: بسیار خب، گناه کردی، رتبه خود را تنزل دادی، عقب افتادی و ...، حال گناهت را بخشیدیم، یعنی از عذاب و قهر نجات یافتی، ولی بگو برای قرب به من چه آوردی؟! خب دستش نسبت به آن که همیشه محب، مطیع و عبد بوده، بسیار خالی است و در یک مقام و رتبه قرار ندارند.

دو – اما همین پذیرش استغفار و توبه، که تجلی رأفت، کرم، محبت و رحمت و مغفرت او نسبت به بندگانش می‌باشد، نیاز شدید انسان برای مأیوس نشدن، دوباره بلند شدن و ایستادن، بازگشتن و رشد و کمال است. اگر خداوند متعال در همان لحظه که گناهی رخ داد، بنده‌اش را بگیرد چه می‌شود؟ اگر کسی در جوانی گناهی کرد، بعد همان تا آخر دامنگیرش شد و آثار سوءاش بر او مترتب شد، چه می‌شود؟ اگر ناامید شد و گفت: ما که چون یک یا چند گناه کردیم، کارمان تمام است، پس دیگر امیدی نداریم، چه می‌شود؟! آیا انگیزه و امیدی برای حرکت، کمال و قرب خواهد داشت؟ لذا به بندگان گناهکارش فرمود: از رحمت من ناامید نشوید که من همه گناهان را یکجا می‌بخشم.

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53)

ترجمه: بگو: اى بندگان من كه در جنايت به خويش (به واسطه گناه) از حد گذشتيد، از رحمت خدا نوميد مگرديد، بى‏ترديد خداوند همه گناهان را (به وسيله توبه هر چند شرك باشد) مى‏آمرزد، زيرا اوست آمرزنده و مهربان.

سه – حال فرض کنید که به بنده‌ی خدا القا شود به جای آن که به رحمت خدا امیدوار شود، استغفار و توبه کند، و حرکت به سوی او را از نو آغاز کند، بگوید: چرا خدا اینقدر می‌بخشد، آیا این با عدلش منافات ندارد؟ خیر؛ منافات ندارد و عدل خداوند متعال، ناقض مغفرت و رحمتش نمی‌باشد؟!!!

*- آیا عده‌ای دوست دارند که خدواند رحمان و رحیم، به جای فضل، مغفرت، لطف و کرمش، با عدلش با آنان رفتار نماید؟!

*- اگر این توبه و بخشش نبود، نمی‌گفتند: پس فرق گناه‌کاری که از کرده‌اش پشیمان و خجل شده و توبه می‌کند، با گناه‌کاری که هم چنان متبکرانه روی برگردانده و توبه هم نمی‌کند چیست؟ و آیا این با عدل خدا منافات ندارد؟!

اگر چه در مورد "توسل" بسیار نوشته‌اید، اما یک پاسخ جامع و ساده در مورد حاجت خواستن از ائمه (ع) یا به قولی "توسل" و عدم منافات آن با شرک می‌خواستم، پاسخی که هر مخالفی اگر مغرض نباشد، قبول کند.

توسل به حضرت رسول اکرم و اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، با حاجت خواستن از خود آنها به عنوان مبدأ فیض مستقل و نیز با "شرک" بسیار متفاوت است.

در خصوص تهمت "شرک" به مسلمانان نیز باید خیلی محتاط باشیم؛ انگلیس‌ها وهابیت را ساختند و بر سرزمین مسلمانان مسلط کردند و بهانه‌ی آنها برای هجمه و تصاحب خاک، مال و نوامیس مردم از یک سو و القای عقاید منحرف خودشان از سوی دیگر، همان "مشرک" خواندن جمیع مسلمانان شیعه و سنی بود، و امروزه نیز تکفیری‌ها، سلفی‌ها، داعشی‌ها و امثالهم، طبق همان دستورات عمل می‌کنند. می‌خواهند تجربه‌ی موفق گذشته را یک بار دیگر در سطحی وسیع‌تری عمل کنند.

حاجت خواستن از غیر خدا:

الف - ما مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، همه‌ی خیر را از خدا می‌دانیم، او را به وجود آورنده، خیر محض و تنها اعطا کننده می‌دانیم، و هر شخص دیگری را بنده‌ و محتاج او می‌شناسیم؛ هیچ کس را به عنوان «وجود مستقل» قبول نداریم و از این رو جز او از کسی استمداد و حاجت نمی‌طلبیم. چنان که همگی در سوره حمد و قرائت آن در نمازهای یومیه و یا نافله، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» می‌گوییم و به آن اعتقاد داریم.

ب – ادعیه وارد شده از اهل عصمت علیهم السلام و حتی دعای "توسل" نیز سراسر درخواست نیاز از خداوند متعال است و کسی از دیگری چیزی نمی‌خواهد.

کدام دعا را منابع شیعی یافته‌اند که با غیر نام خدا و کلماتی چون «اللَّهُمَّ» - «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ» - «إلهی» - «رَبّنا» و شروع نشده باشد و کدام دعا و درخواستی وجود دارد که نزد آنان (بدون خدا – مِن دونِ الله) عرض حاجت شده باشد؟ همه «الهی بحق محمد و آل محمد صلوات علیه و آله» می‌باشد.

ج – دعای توسل که شاخص توسلات شیعیان به اهل عصمت علیهم السلام می‌باشد، با «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ - خدايا از تو درخواست دارم و به سويت روى آوردم» آغاز می‌گردد؛ در توسل به هر معصومی بیان می‌شود «اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ - ما، در توجه به خدا، شما را شفیع و وسیله قرار دادیم» و در آخر این دعا نیز می‌خوانیم:

«يا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ اَئِمَّتى وَعُدَّتى لِيَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِوَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ اَرْجُو نَجاةً مِنَ اللّهِ ...»

ترجمه: اى آقايان و سرورانم (ای صاحبان ولات)، همانا من به شما که امامان هستید  روی کردم، -  (به شما که) توشه روز تنگدستی و حاجب (نیاز) من به خداست – و وسیله قرار دادم شما را به سوی خدا – و شفاعت جستم به شما به سوی خدا – پس شفاعت کنید مرا نزد خدا – مرا از گناهانم رهایی بخشید نزد خدا – پس شماها وسایل من هستید به سوی خدا – با محبت شما و با نزدیکی به شما، امید به نجات از (عذاب) الهی دارم و ... .

آیا در این فرازها، به جز توحید و خدا، هدف، منشاء، مبدأ فیض، معبود و محبوب دیگری مطرح شده است؟

د – دعاهای مشترک ماه مبارک رمضان مثل (یا علیّ یا عظیم) را حتماً می‌خوانید، یکی از این دعاها که از امام صادق علیه السلام می‌باشد، با این جمله شروع می‌شود که کاملاً گویای اعتقادات و توسلات اهل تشیع است:

«اللَّهُمَّ إِنِّي بِكَ وَ مِنْكَ أَطْلُبُ حَاجَتِي وَ مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ فَإِنِّي لا أَطْلُبُ حَاجَتِي إِلا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ ...»

ترجمه: بار الها! من به تو و از تو طلب حاجت دارم، و (اگر) دیگران حاجات خود را نزد مردم می‌برند، پس من از هیچ کس جز تو حاجتی طلب نمی‌کنم، (که) واحدی و شریکی نداری ... .

چند نکته:

یک – خداوند متعال هستی (کمال) محض است، جز او هر چه هست، مخلوق و عبد است، پس خودش هم محتاج و فقیر است، در نتیجه جز او که "غنی" است، کسی چیزی ندارد که بخواهد به دیگری بدهد.

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر، 15)

ترجمه: اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى‏نياز و ستوده صفات و افعال است.

دو – اما خداوند سبحان که مبدأ فیض، جود و کرم است، هر فیضی را به واسطه‌ی وسایلی موهبت نموده است که برای دریافت آن نیز چاره‌ای جز توسل به همان وسایل نمی‌باشد. از این رو به مؤمنین تأکید نمود که برای قرب به من، به وسایل مربوطه متوسل گردید.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35)

ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عمل‏هاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد.

دوستی گفت: "توسل را قبول ندارم و ارتباط بی‌واسطه را قبول دارم"؛ به او گفتم: هر چه را خدا بی‌واسطه به تو داد، تو هم بی‌واسطه از بگیر و البته ما را هم خبر کن. حتی دست به دعا هم که برداری و «یا الله»، بگویی، خود آن دعا وسیله‌ای است که برای قرب به خدا و عرض حاجت، بدان متوسل شده‌ای.

سه – به مثال‌های ذیل در زندگی روزمره و مباحث اعتقادی توجه نمایید:

1/ خداوند علیم است و علم را خدا می‌دهد، حال آیا توسل به مدرسه، دانشگاه، حوزه، معلم، کتاب و ...، برای کسب این فیض شرک می‌شود؟ بله اگر قربة الی الله نباشد، شرک می‌شود. اما اگر بامرالله، باذن الله و لله باشد که عین عبادت همین است. پس خداوند متعال فرمود که انبیا را معلم کتاب و حکمت و وسیله‌ای برای تزکیه شما فرستاده‌ام:

«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» (البقره، 151)

ترجمه: همان طور كه در ميان شما، فرستاده‏اى از خودتان روانه كرديم، [كه‏] آيات ما را بر شما مى‏خواند، و شما را پاك مى‏گرداند، و به شما كتاب و حكمت مى‏آموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد به شما ياد مى‏دهد.

2/ فرض کنید که اعضای یک تیم کوه‌نوردی، برای بالا رفتن از کوه یا صخره، خود را با طناب به یک دیگر مرتبط کرده و بسته‌اند، تا بدینوسیله خود را از لغزش‌ها مصون دارند. آیا توسل به این طناب و ارتباط شرک نیست، اما ایمان و عمل به «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِجَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ - و همگى به ريسمان خدا  چنگ زنيد و پراكنده نشويد / آل‌عمران، 103» شرک می‌شود؟ آیا موفق و سالم رد شدن از پل صراط، سخت‌تر از کوه نوردی نیست و نیاز بیشتری به "اعتصام به حبلی متین و استوار" باشد ندارد؟!

3/ شافی خداوند متعال است «هو الشّافی»، آیا به هنگام بیماری، به علم پزشکی، پزشک و دارو متوسل نمی‌شوند؟ خدا بفرماید که به "حبل الله" چنگ زنید، یک عده بگویند: خیر، این شرک است؟!

4/ رازق خداوند متعال است «هُوَ الرّزاق»، اما آیا برای کسب روزی حلال و تأمین معاش، کار و تلاش نمی‌کنند، و به تجارت و کاسبی متوسل نمی‌شوند؟ خدا بفرماید که برای انسان جز حاصل تلاش او چیزی نیست، یک عده بگویند که خیر، این شرک است؟!

خداوند متعال در قرآن کریم، یاری و نصرت یک دیگر را یاری خودش نامید و فرمود: «إن تَنصُروا الله» و قرض الحسنه را قرض به خودش قلمداد کرد و ...، حال آیا مخالفین توسل، به یاری یک دیگر نمی‌شتابند؟ در گرفتاری‌ها انتظار یاری و مساعدت دیگران را ندارند؟ به یک دیگر قرض الحسنه نمی‌دهند؟ البته اگر به امر خدا، باذن خدا و برای خدا نباشد، وارد عرصه‌ی شرک می‌شود.

*** - آیا مخالفان توسل، هر گونه تعامل با دیگران را شرک قلمداد می‌کنند؟ یا آن که خودشان مشرکانه و غیر و مشرکانه، با دیگران داد و ستد و تعامل دارند، اما نوبت به توسل به اهل عصمت علیهم السلام در طی صراط مستقیم و قرب الی الله که می‌رسد، ناگهان به حدی موحد می‌شوند که [العیاذ بالله] به خداوند سبحان نیز درس توحید می‌دهند و می‌گویند: خیر، این شرک است؟!

*** - پس اگر این توسلات شرک است، لازم می‌آید که قرآن را تلاوت نکنند – نماز را اقامه ننمایند – روزه نگیرند – از حج و جهاد نیز اعراض کنند و به طور کلی تمامی اوامر و نواهی الهی را ترک کنند و کلاً دین را کنار بگذارند، چرا که هیچ یک از این عبادات، هدف نیستند، بلکه همه وسیله هستند، وسایلی که خداوند متعال جهت بندگی، رشد، کمال و قرب به خودش قرار داده است.

*** - لازم است که مخالفین توسل، ازدواج نیز ننمایند، چرا که فرمود ازدواج را وسیله تسکین و آرامش شما قرار دادم. پس اگر توسل به وسایل شرک است، ازدواج هم نکنند.

*** - چطور ممکن است که "کتاب بی روح" وسیله باشد، اما آورنده و ابلاغ کننده آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "علم" وسیله باشد، اما "معلم" وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "صراط مستقیم" پل گذر و قرب باشد، اما مربی، راهنما و بَلَدِ آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که پزشک تن و مواد گیاهی و شیمایی وسیله شِفا و بهبودی باشند، اما بیماری روح، پزشک و دارو نخواهد و یا رجوع به آنان شرک باشد؟ چطور طواف به دور چند تا سنگی که روی نقطه‌ای که خدا فرموده بنا شده است، عبادت و سبب قرب است؛ اما گرد "ولایت" جمع شدن و طواف امام نمودن، شرک باشد؟

*** - پس، به آن چه خداوند علیم، حکیم و سبحان، خودش در عالم تکوین و عالم تشریع، وسیله قرب قرار داده است، باید توسل داشت و آن توسلی که غلط و حتی شرک است، مستقل دانستن وسایل و نیز توسل به وسایلی است که خدا آنها را وسیله قرار نداده است، مثل کار بت‌پرست‌ها، که با دست خود بت تراشیده و از جانب خود آنها را شفیع و وسیله قرب به خدا قرار داده بودند.

جواب کسانی که ادعای قبولی وجود خدا را دارند اما در انجام احکام خداوند قادر شبهه وارد می‌کنند، مثل روزه گرفتن که مگه دیوانه‌ایم که به خودمان گرسنگی بدهیم؟ یا نماز خواندن که مگه خدا به نماز ما احتیاجی دارد؟ چیست؟ جواب را با مثال عامیانه بدهید. (لیسانس / تهران)

نکته‌ی مهم این است که وقتی کسی چنین می‌گوید و شبهه وارد می‌کند، خودش در چه موضعی از انکار قرار دارد؟ آیا فقط نادان است، یا در قبول کردن خدا نیز دروغ می‌گوید و نفاق می‌کند تا به نماز و روزه و قرآن و سایر احکام بتازد؟ البته او را نیز ابتدا متذکر گردید، شاید اثر کند، نه اثری که شما همان لحظه ببینید، بلکه شاید تلنگری به ذهنش و به دلش باشد و یک جا خودش را نشان دهد: «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى / پس پند ده (متذکر شو)، اگر پند سود بخشد / الاعلی، 9».

تذکر، یعنی یادآوری کردن و متوجه نمودن؛ و معمولاً یادآوری و توجه دادن وقتی است که انسان خودش چیزی را می‌دانسته، اما یا فراموش کرده و یا غفلت می‌ورزد و به آن توجه ندارد.

از این رو، شاید مناسب باشد که برای ذهن این افراد چند سؤال ساده و به قول شما عامیانه مطرح گردد، شاید که تذکری باشد. مثل این که سؤال شود:

الف – فرق بین این که شما وجود خدا را قبول دارید، با این که وجود زمین و خورشید را قبول دارید، چیست؟!

دقت کنیم که برخی برای فرار از کفر از یک سو و عدم تقید به اطاعت از خداوند متعال از سوی دیگر، با یک جمله‌ی کوتاه «من خدا را قبول دارم، ولی ...»، سعی می‌کنند تا نافرمانی و عصیان خود را تطهیر کنند و با همان «ولی» که آخر جمله خود می‌آورند، کار را خراب می‌کنند.

ب – بپرسید: شاید برای تو بین قبول داشتن خدا، با قبول داشتن وجود زمین و خورشید فرقی نکند، بالاخره یک موجود هست و تو هم می‌گویی قبول دارم که هست؛ اما بگو آیا برای این خدای تو فرقی هم دارد که تو به کدام راه بروی، چه بکنی یا نکنی؟ در نتیجه آیا این خدای تو هدایت هم می‌کند، یا فقط مثل یک کارخانه‌ی تولیدی، خلق می‌کند؟

ج – بپرسید: این خدای تو اگر هدایت نمی‌کند که اصلاً خدا نیست، اما اگر هدایت می‌کند، چگونه؟ به خودت وحی فرستاده و می‌فرستد و یا به انبیایش فرستاده و به تو فرموده که تبعیت و اطاعت کن؟

د – بعد بفرمایید: قبول داشتن خدا یک مقوله است و عبادت و بندگی کردن خدا یک مقوله‌ی دیگری است. بعد برای او مثال بزنید و بفرمایید: من قبول دارم که خورشید و ماه هستند – کهکشان راه شیری هم هست – این درخت هست و تو هم هستی. اما این قبول داشتن، به هیچ وجه ایجاب نمی‌کند که من مطیع ماه و خورشید و تو باشم. حالا این خدایی که تو قبولش داری؛ مثل ماه و خورشید است یا باید عبادت و اطاعتش کنی؟!

خدا یعنی خالقی که "إله و معبود و محبوب" است، پس باید با عبادت و اطاعت به سویش شتافت. حالا این خدای تو "امر و نهی"ای دارد که تو اطاعتش کنی یا نه؟ آیا گفته است که عبادت "من" چگونه باشد، یا نه؟ فرموده است که چه کنی تا به من مقرب شود و به لقا و وصال من برسی، یا نه؟

پس، اگر فرمود: چنین بکن و چنان نکن، خودش نیازی ندارد، بلکه او تو را خلق کرده، علیم است و می‌داند که تو چگونه رشد خواهی کرد و به مقام قرب خواهی رسید.

دقت:

یک - بشر، از یک سو نمی‌تواند خدا را رد کند - و از دوران جاهلیت سنّتی گرفته تا جاهلیت مدرن امروزی، هر چه در رد خدا گفته باطل بوده است – و از سویی دیگر مشکلی ندارد که بگوید: همان گونه که کهکشان‌ها هستند، خدایی هم هست. اما مشکل بشر کافر دو چیز است، یکی ضرورت اطاعت از آن خدایی که هست در این دنیا و طول زندگی – دیگری مسئله "معاد"؛ یعنی بازگشت به سوی او و مؤاخذه شدن و به نتیجه‌ی باورها و عملکردها رسیدن.

این دو مسئله، بشرِ کافر و مستکبر را رنج می‌دهد، از این رو خودش را فریب داده و گمان می‌کند که اگر وجود خدا را قبول کند و دیگر همه چیز [عبودیت، اطاعت و ...] را رد و تکذیب کند، کار تمام می‌شود.

دو – خداوند متعال خود در قرآن کریم می‌فرمایید که اگر از این کفار بپرسی زمین و آسمان‌ها را چه کسی خلق کرده؟ خواهند گفت: "الله". یعنی هیچ مشکلی ندارند تا اقرار کنند که خالق "الله" است؛ بدیهی است که قبول کردن وجود خداوند متعال به عنوان "خالق"، بسیار عاقلانه‌تر و راحت‌تر از تکذیب آن است، گواهی عقل نیز همین است، لذا آنها نیز در مورد خالق می‌گویند: «الله»، اما مهم این است که بعد از قبول، اطاعت و عبادت شود.

«قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31)

ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى‏بخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى‏آورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مى‏كند؟ بى‏درنگ مى‏گويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمى‏كنيد؟

یعنی: حال که قبول دارید خالق، مالک، رازق، زنده کننده و میراننده، الله جلّ جلاله است، پس چرا با اطاعت از او "تقوا" پیشه نمی‌کنید؟!

سه – خداوند متعال می‌فرماید: مشکل آنان این است که "معاد" را قبول ندارند. یعنی بازگشت به سوی، حشر، حساب و کتاب، مکافات و پاداش و بهشت و جهنم را قبول ندارند. بعد بهانه می‌آورند که خدا به نماز ما چه احتیاجی دارد و یا مگر دیوانه‌ایم که او را اطاعت کرده و روزه بگیریم و ...، چرا که اینها و بسیاری دیگر از دستورالعمل‌های فردی و اجتماعی، همان چیزهایی است که او باید اطاعت کند و درباره آنها مورد سؤال و مواخذه قرار می‌گیرد:

«لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَىَ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (النّحل، 60)

ترجمه: وصف زشت براى كسانى است كه به آخرت ايمان ندارند، و بهترين وصف از آنِ خداست، و اوست ارجمند حكيم.

چهار – ریشه قبول نداشتن معاد (زندگی اخروی)، همان "تکبر" است که سبب اخراج ابلیس از آن مقام نیز گردید. بشر می‌خواهد خودش خدای خودش باشد و یا در نهایت خدایی را به خدایی قبول کند که خودش آن را درست کرده و خودش بر آن خدایی می‌کند؛ او می‌خواهد حتی اگر مجبور شد وجود خداوند را اقرار کند، باز هم در مقام اطاعت و عبادت، از خودش و نفسش اطاعت کند و بعد با بهانه‌ها و ... راه عبادت خدا برای خودش و دیگران می‌بندد. علت همه اینها "تکبر" است.

«إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ» (النّحل، 22)

ترجمه: معبود شما معبودى يگانه است، اما كسانى كه به آخرت ايمان نمى‏آورند دل‏هايشان حق را انكار دارد و خودشان متكبّر و گردنفرازند.

نتیجه: پس کسی که با شخصی منکر نماز و روزه و سایر احکام، توسط یک مدعی خداباوری مواجه می‌شود و می‌خواهد حتماً او را متذکر شود، باید به تمامی این نکات توجه داشته باشد، بعد به تناسب حال و احوال مخاطب، از راهش وارد شود.

با توجه به این که خدا برخی کارها را به وسیله انسان انجام می‌دهد، آیا این امکان وجود دارد که مثلا خدا خودش ماشین، تلفن، تلويزون و... بیافریند یا مثلا چیزی اختراع کند؟ هرچند اصل علم مال خداست ولی تابه حال خدا این چیزها را به وسیله انسان‌ها آفریده است.

خداوند متعال، خالق و بدیع زمین و آسمان‌ها و هر چه در آنهاست می‌باشد، بعد ما سؤال کنیم که آیا نمی‌شود خودش اختراع کند؟! بشر مواد شیمایی، قوانین فیزیکی، الکتریسیته و الکترونیک را خلق نکرده است؛ بلکه به اندکی از آن چه خدا آفریده پی‌برده است.

خداوند متعال علیم و حکیم است و هر چه در عالم هستی وجود دارد، تجلی علم، قدرت و حکمت  اوست و آن چه در عالم ماده می‌بینیم یا به لحاظ علمی قابل اشراف و دسترسی می‌باشد، پایین‌ترین مرتبه وجود است.

الف – در نتیجه، بشر هیچ گاه در رشد علمی خود، چیزی را خلق نمی‌کند، بلکه آن چه خلق شده را کشف می‌کند. در واقع به اندکی از علم خدا پی‌برده و به آن عالِم می‌گردد و بدین سبب رشد کرده و تعالی می‌یابد.

ب – به انسان، عقل، علم، شعور، منطق، وحی، اختیار و اراده داده است و جهان خلقت را رام (مسخر) او کرده است تا بتواند با شناخت قواعد و قوانین حاکم بر آن، برای خود ابزار رشد مادی و غیر مادی را فراهم آورد، لذا در امور دنیا ابزارسازی می‌کند و در امور آخرت، خودسازی (انسان‌سازی) می‌کند.

ج – رشد بشر به این است که تلاش کند تا استعدادهای خدادادِ خود را به فعلیت برساند و در واقع اسمای الهی در او تجلی یابد. به عنوان مثال هر چه علم، حلم، حکمت، بصیرت، رأفت، رحمت، جود، کرم و ...، که همه از اسمای الهی (کمال) هستند در او بیشتر تجلی یابد، او کامل‌تر می‌شود.

"خالق" نیز اسم خدا و "خلقت" از افعال الهی است. پس خدا دوست دارد تا بنده‌اش به این کمال نیز نایل آید، اگر چه بشر چیزی را خلق نمی‌کند، و چیزی را از هیچ و بدون الگو و نمونه‌ای که قبلاً خلق شده نمی‌آفریند، بلکه در آن چه هست، به تناسب ظرفیت علمی و وجودی خود تصرف می‌کند، و همین سبب کمالش می‌گردد.

د – نوع بشر، سریعاً به اندک چیزی که از علم به دست آورده، خوشحال و البته متکبر می‌گردد و گمان می‌کند که به علمی دست یافته که العیاذ بالله، خدا آن را نمی‌دانسته است! اما دقت ندارد که هر چه هست را از این عالم هستی و قوانین علمی حاکم بر آن گرفته است و فوق آن چه بدان دست یافته در عالم وجود دارد.

به عنوان نمونه به همین مثال‌های مطروحه در سؤال دقت کنید: خودرو برای سرعت انتقال است – انواع ماشین برای سهولت و سرعت انجام کار است – تلفن برای ارتباط سریع و آسان است – تلویزیون برای برقراری ارتباطات گسترده‌تر صوتی و تصویری است و ... – حال کدام وسیله‌ی مکالمه‌ای از وحی و الهام سریع‌تر است؟ کدام ماشینی، از قوانین حاکم بر طبیعت و غیر طبیعت که این صنعت عظیم را می‌چرخاند پیشرفته‌تر است و یا کدام تلویزیونی می‌تواند اندکی از آن چه در جهان به چشم دیده شده و یا به گوش شنیده می‌شود را در قالب صوت و تصویر منتقل نماید و ... .

مثال مقایسه‌ای:

بشر بالاخره به یکی از آروز‌های دیرینه‌ی خود که "پرواز" است دست یافت. با پیشرفت در این صنعت، هواپیماهای غول‌پیکر و سریع السیر اختراع کرد و حتی توانست هواپیماهای جنگی و غیر جنگی "عمود پرواز" بسازد. حال اگر از دانشمندان این صنعت سؤال کنید که هواپیمای شما پیشرفته‌تر است یا یکپشه؟ می‌گویند: صد البته پشه (البته اگر با زبان علم سخن گویند)؛ چرا که:

*- پشه، نه تنها سریع پرواز و عمود پرواز است، بلکه برای فرود به باند مسطح نیاز ندارد، می‌تواند روی هر منحنی یا موربی نیز فرود آید و یا حتی به صورت معلق روی برگ یا سقفی بنشیند.

*- پشه، برای پرواز نیاز به خلبان یا کنترل از راه دور ندارد، بلکه تمامی تجهیزات و علوم پروازی را در خود دارد، بر اساس جوّ، نور، جاذبه، بو، رنگ و ...، جهت پرواز و فرود خود را انتخاب می‌کند.

*- پشه، سیستم گیرنده و فرستنده پشه، از تمامی تجهیزات الکترونیکی قوی‌تر و کوچک‌تر است.

*- پشه، جهت تأمین سوخت خود، نیازی به پالایشگاه ندارد، روی هر چیزی که بنشیند، همانجا سوخت خود را تأمین می‌کند.

*- پشه، یک پرنده‌ی جاندار و هوشمند است که علومش غریزی می‌باشد.

*- پشه، برای تکثیر، نیازی به کارخانجات معظم با هزاران مهندس، کارمند، صنعت‌گر در رشته‌های متفاوت و کارگر ندارد، بلکه خودش مشابه خود را تولید می‌کند و ....

سرّی در تسبیح خدا:

[ابتدا امانت را رعایت کرده و اعلام می‌نماییم که این مطلب حکیمانه، نقل به مضمون از آیت‌الله حائری شیرازی می‌باشد]، ایشان می‌فرمود: وقتی خداوند متعال به ملائک فرمود که می‌خواهم در زمین خلیفه قرار دهم، آنها تعجب کردند که چرا آدم و آن هم در زمین که محل خونریزی و تباهی است؛ در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس می‌کنیم؟ خدا هم آدم را خلق کرد و علم تمامی اسماء را به آموخت، سپس آن اسماء را به ملائک عرضه داشت و فرمود: از اینها خبر دهید، اگر راست می‌گویید! یعنی اگر ادعای تسبیح شما صادق است، بگویید اینها کیستند و چیستند؟ و البته آنها اذعان کردند که علمی در این خصوص ندارند؛ بعد به آدم (ع) فرمود: پس حالا تو به آنها خبر بده. آری، خداوند متعال دوست دارد بندگانی داشته باشد که علم، قدرت، عظمت و حکمت او را بشناسند و درک کنند.

(به عنوان مثال: بازدید صدهاهزار خانواده یا دانش‌آموزان مدارس از یک نمایشگاه معظم صنعتی، فایده و بازدهی خاصی ندارند، نهایتاً می‌گویند: قشنگ است، عجیب است، زیاد است و ...؛ اما بازدید یک عده دانشمند، صنعت‌گر، مهندس، بازرگان و ... از همین نمایشگاه، خیلی ارزش دارد. خدا مخلوقی آفرید که بفهمد خدا چه کرده و می‌کند).

ایشان افزودند: در گذشته مردم پرندگان را می‌دیدند و با دیدن علم، حکمت و قدرت خداوند متعال در آفرینش این پرنده با ویژگی‌هایش، خدا را تسبیح کرده و «سبحان الله» می‌گفتند، من و شما نیز اگر به پرنده‌، پرواز، شکار و فرودش نگاه کنیم، "سبحان الله" می‌گوییم؛ اما این تسبیح بسیار متفاوت است با تسبیحی که مهندس صنعت هواپیماسازی یا مهندس پرواز بگوید. او که به این علم رسیده است، می‌داند که یک پرنده، (حتی یک پشه)، چه ویژگی‌ها، پیچیدگی‌ها و قدرت‌هایی دارد. این سبحان الله، ارزش دیگری دارد.

ﻫ - پس بشر، با کشف بخشی از علمی که خداوند متعال متجلی ساخته است، و ساختن ابزاری برای رفع بهتر و سریع‌تر نیازهای خود، هر چه بیشتر و بیشتر خالق عالم هستی را شناخته و به او عارف گردیده و تسبیح گوی او می‌شود.

و – البته ممکن است که شخص سازنده یا سازندگان، با تمام علوم‌شان اصلاً عاقل، موحد و مؤمن نباشند و حتی علم‌شان، حجاب و مانعی برای عقل‌شان گردد؛ ممکن است اتُم را بشناسند و با آن بمبی ساخته و صدهزار نفر را ظرف ثانیه‌ای بکشند و تمدن‌ها را به سرعت ویران کنند؛ اما مهم این است که بشر می‌فهمد، در دل هر ذره‌ای، اتمی وجود دارد که اگر بشکافد، مثل یک انفجار خورشیدی نور، انرژی، حرارت و حتی انفجار و تخریب ایجاد می‌کند. حالا عالمانه می‌گوید: «سبحان الله».

ز – نوع بشر، وقتی کشف عملی کرد، وقتی به رشد علمی دست یافت، وقتی چیزی را اختراع و یا صنعت کرد، بسیار به خود تکبر کرده و مغرور می‌گردد و گاه گمان می‌کند که به رقابت با خدا برخاسته و خودش نیز خالق بزرگی شده است، اما کافیست به خلقت خودش، مغزش، اندامش، دستگاه‌های کشف علم و امکانات و قوای ابزارسازی‌اش و ... توجه کند و در مقابل آفریننده‌ی آن "سبحان‌الله" بگوید.


"برای ‌ﺧﺪﺍ " ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ، یا ﭼﻪ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ می‌کند. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ‌ﺗﺮﻡ، ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ‌: ﻣﻦ! ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﺭﺍﻩ‌ﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎﻝ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ! ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮑﺶ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ‌ﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ما...

پس دیگر چرا رسول فرستاد؟! هر کس در جنگل زندگی کرد، هر طوری که می‌خواهد رفتار کند، اما در یک حیات اجتماعی، "هر کس هرگونه که دلش خواست" معنا و مفهومی ندارد. حتی در جامعه کفر نیز چنین آنارشسیمی مورد قبول نیست، چه رسد به جامعه‌ی توحیدی و اسلامی.

همین متن خودش ور رفتن به دین خدا، ایجاد تحریف در آن و دست زدن به راه‌های اتصال به خدا و ... می‌باشد.

البته که ایمان مردم چیزی به خداوند متعال نمی‌افزاید و کفر بندگان نیز چیزی از او نمی‌کاهد، اما معنایش این نیست که برای او (نزد او)، ایمان و کفر فرقی ندارد. بلکه فرمود: از عرش تا فرش را برای این خلق کردم که معلوم شود چه کسی چگونه عمل می‌کند و کدام بهترید؟ و یکی از نام‌های معاد، "یوم الفصل" است، یعنی روز جداسازی، که بر اساس همین فرق‌هاست.

خوبان دقت نمایند که معاندان مسلمانیِ مردم و دشمنان اسلام و مسلمین، برای ایجاد اعوجاج در اذهان عمومی و اعتقادات مردم، به هر شیوه‌ای متوسل می‌شوند و از جمله خودِ خدا، دین، ایمان و ... .

به نویسنده باید گفت: اگر برای خدا فرق نمی‌کند و تو هم به آن چه می‌گویی معتقدی، پس چرا این مطلب را نوشتی؟ به چگونگی دینداری دیگران چه کار داری؟ و اساساً چرا از خودت دین می‌سازی و آن را به اسم خدا و اتصال به خدا به اذهان القا می‌کنی؟! پس خودت فرقش را می‌دانی.

در هر حال مطلب فوق، از ریشه و صدر و ساقه، با تمام شاخ و برگ‌هایش غلط است.

الف – اگر گوینده به خدا اعتقادی ندارد، حق ندارد با نام خدا به میدان دین قدم گذاشته  و از اتصال به خدا بگوید، این که نفاق محض است -  و اگر اعتقاد دارد، باید بگوید که بر خداست که بفرماید و تشریح کند که دین و دینداری چگونه است، یا هر کسی می‌تواند هر چه دلش خواست بگوید و اسمش را دینداری و راه اتصال به خدا بگذارد؟! این دین را از کجا آورده است؟!

ب – خداوند متعال انبیا و رسولان را گسیل داشت و ختم بر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله نمود و به او وحی (کتاب و قرآن) نازل نمود و در آن فرمود: دین نزد خدا اسلام است و هیچ دینی هم جز اسلام قبول نیست؛ تا هر کسی سر خود دین‌سازی نکند و نامش را راه اتصال به خدا نگذارد. فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ / آل‌عمران، 19» و فرمود:

«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (آل‌عمران، 85)

ترجمه: هر كه جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است.

ج – خداوند متعال برای اتصال بندگان با معبودشان، نماز را قرار داد و فرمود که "صلوة" این "وصل" را برقرار می‌کند. حالا اگر کسی راه دیگری بر گزیند، به شیطان وصل می‌شود نه به خدا.

اوست که باید خودش را بشناساند و طریق وصل به خود را به بندگانش ابلاغ و تعلیم نماید، و گرنه تمامی مشرکین ادعای وصل به او را داشته و دارند، لذا به پیامبرش حضرت موسی علیه السلام فرمود:

«إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (طه، 14)

ترجمه: به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار.

د – فرمود: بسیار فرق است بین مؤمن و فاسق – فرمود: شما زندگی اجتماعی دارید، پس بالتبع آثار تمامی باورها و رفتارها [کردار، پندار و گفتارتان] در تربیت یک دیگر، زندگی یک دیگر و سرنوشت دنیوی و اخروی یک دیگر تأثیر مستقیم دارد. از این رو در خیر و نیکی همدیگر را یاری کنید، در بدی و فسق یاری نکنید. خب این یعنی توجه و اتفاق یا افتراق آحاد یک جامعه با یک دیگر. پس شعار "به راه اتصال به خدا دست نزنید و ..."، حقه‌ای برای قطع اتصال مردمان به خداوند منّان و ارتباط سازنده‌ی آنها با یک دیگر است:

«... وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ...» (المائده، 2)

ترجمه: و در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد، و از خدا پروا نماييد، كه همانا خداوند سخت‏كيفر است.

ﻫ – فرمود: بندگان متصل به خدا کسانی هستند که اهل توبه، روزه‌داری، رکوع، سجود (نماز) و سپس "امر به معروف و نهی از منکر" و نیز "حفاظت از حدود الهی" می‌باشند. پس اتصال به خدا، هر کی هر کی نیست که هر کس هر کاری دلش خواست بکند و بگوید: این هم یک طریق اتصال است و شاید بسیار هم محکم‌تر باشد، پس دست نزنید!

«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (التوبة، 112)

ترجمه: (اين مؤمنان) همان توبه‏كنندگان، عبادت‏كنندگان، حمد و سپاس‏گويان، روزه‏داران، سفركنندگان (براى جهاد و تحصيل علم دين)، ركوع‏كنندگان، سجده كنندگان، فرمان‏دهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و نگهبانان مرزهاى (اصول و فروع دين) خدا هستند، و بشارت ده اين مؤمنان را.

و – فرمود: البته در میان شما کسانی هستند که درست برعکس عمل می‌کنند، امر به منکر و نهی از معروف می‌کنند، که آنها منافق هستند. [همین مطلب بالا خودش امر به منکر و نهی از معروف است] و وقتی به نام خدا و اتصال به خدا بیان می‌شود، عین نفاق و فسق است:

«ألْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِوَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (التّوبة، 67)

ترجمه: مردان و زنان منافق برخى از برخى ديگرند (با هم پيوند اعتقادى و عملى دارند) به كار ناپسند فرمان مى‏دهند و از كار پسنديده بازمى‏دارند و دستان خود را (از انفاق در راه حق) مى‏بندند خدا را فراموش كردند خدا هم آنها را فراموش نمود (پس از اتمام حجت به حال خودشان واگذاشت) مسلّما منافقان همان نافرمانانند.

حقّه‌ی قدیمیِ "از کجا معلوم، شاید این نزد خدا بهتر هم باشد"؟!

این حقّه که به نام دین و خدا، برای فریب مردم، به اذهان القا شده و می‌شود، بسیار قدیمی است و البته اهداف سیاسی و مبتنی بر رواج فسق دارد.

انسان فطرتاً موجودی هدفدار است - چون هدف دارد، انتخاب راه می‌کند – و در طی طریق نیز هم به علم، نیاز دارد و هم به معلم احتیاج دارد و هم به مربی و الگو و راهنما. یعنی رسول، وحی و امام می‌خواهد.

اینها می‌خواهند که مردمان و بندگان خدا، راه هدایت را گم کنند و چون سرگشته شدند، شکارشان کنند. می‌خواهند که مردم علم، معلم، مربی، راهنما و الگوی حقیقی را که انسان کامل و بالتبع انسان‌های به کمال رسیده هستند را نشناسند، تا مجبور شوند از الگوهای منحرف آنها تبعیت کنند. اما خداوند علیم و حکیم، برای انسان هم شاخصه‌ی کمال، قرب و اتصال را بیان داشت، هم بهترین الگو را معرفی کرد و هم فرمود: از آنها و تابعین آنها اطاعت و تبعیت کنید. فرمود:

«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» (الأحزاب، 21)

ترجمه: قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند.

خداوند متعال شاخصه‌ها، صفات و خصلت‌های انسان‌های کامل، انسان‌های موحد، وارسته، مؤمن، متدین، متصل، با تقوا را بیان داشت و هم چنین ویژگی‌های انسان‌های ملحد، کافر، مشرک، منافق، فاسد، فاسق، جاهل ... و بالاخره انسان‌نماهای بدتر از حیوان (کَالانعام بَلهُم اضلّ سبیلاً) را به روشنی بیان داشت، تا راه برای همه روشن باشد و یک عده نگویند: «به راه اتصال دست نزنید، شاید اینها خیلی هم بهتر و نزد خدا مقرب‌تر باشند» - خیر اصلاً اینگونه نیست که اگر چنین بود، نه نبی، رسول، امام و وحی می‌فرستاد – نه به بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی تأکید می‌کرد - و نه قیامت و بهشت و جهنم بر پا می‌نمود.

پس این انشاها، همه انحرافی و با هدف بستن راه خدا و ایجاد اعوجاج در اعتقادات مردم و بهره‌برداری سوء، از سرگردانی آنهاست.

علت اختلاف:

اتفاقاً اصلاً اختلاف از اینجا شروع نشد که کسی به دیگری بگوید: «من از تو مؤمن‌تر هستم»؛ بلکه از آنجا شروع شد و تا کنون امتداد یافته است که ملحدین و کفار که هم جاهل هستند و هم بسیار متکبر و مغرور، مقابل دین خدا و دینداران صف کِشی کردند، چرا که منافع آنها در گمراهی مردمان است. و از آنجا تشدید شد که لباس دین و اتصال به معبود پوشیدند و منافق‌وار به صفوف موحدین و مؤمنین و دینداران و مقربین رخنه کردند، تا بگویند: الزاماً دین و ایمان و کتاب و تقوا و ... این نیست که شما می‌گویید (گویی که ما گفته‌ایم، نه خداوند متعال)؛ لذا می‌گویند: شاید بنده با تمام کفر، فسق، فساد و جنایاتم، بسیار بهتر از شما و مقرب‌تر از شما باشم! و حتماً هم هستم، پس دست نزنید!

کافر متکبر می‌گوید: من در دین شما دخالت می‌کنم، اما شما حق ندارید در دین من (کفر) دخالت کنید. باید نه تنها بگذارید هر کاری که دلم می‌خواهد بکنم و هر بلایی که دلم می‌خواهد بر سر شما و جامعه‌ی شما بیاورم، بلکه اگر تشویق نمی‌کنید، دست کم تردید کنید که شاید من نزد خدا محبوب‌ترم.

می‌گویند: ما به هر طریقی و با هر روشی و به هر تحمیلی، به شما "امر و نهی" می‌کنیم [همین که می‌گوید به طریق اتصال ما دست نزنید، خودش نهی است] – اما شما حق ندارید هیچ گونه "امر و نهی"ای به ما داشته باشید، هر چند که جامعه را به فساد و ضلالت و هلاکت بکشانیم. اما خداوند متعال می‌فرماید:

«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ» (آل‌عمران، 110)

ترجمه: شما (مسلمان‏ها) بهترين گروهى هستيد كه (از جانب خدا) بر مردم (جهان) پديدار شده‏ايد، به كار پسنديده امر مى‏كنيد و از كار زشت بازمى‏داريد و به خدا (در آنچه نازل كرده) ايمان مى‏آوريد. و اگر اهل كتاب نيز ايمان مى‏آوردند البته برايشان بهتر بود برخى از آنها مؤمن‏اند و بيشترشان نافرمانند.

 

آیا درسته که خود پیامبر اسلام هم فقط در سه حالت درارای مقام عصمت می‌باشد (دریافت وحی ابلاغ وعمل به آن) وچون به امامان بزرگوار ما وحی نمی‌شود ایشان دارای عصمت نیستند؟

بپرسید: آن حالت‌های دیگر کدامند که در آن عصمت ندارند و کی تشخیص داده است؟ آن وقت هدف اصلی روشن می‌شود.

عصمت انبیا و اولیای الهی بحث بسیار دقیق و مفصلی است و این که می‌گویند: «پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، فقط در اخذ و ابلاغ وحی عصمت داشتند – و برخی لطف کرده و عمل به آن وحی را نیز افزودند»، اقوالی است که در میان اهل سنّت مطرح شده تا توجیهی برای "هذیان می‌گوید" و سپس موارد نقض فرمایشات و عهود و عقود با ایشان باشد. می‌خواهند بگوید: "ما فقط در قبال وحی وظیفه اطاعت و تبعیت داریم، وحی هم که در کتابی گرد آمده و در اختیار ماست، پس «حَسبنا کتابَ الله – کتاب خدا برای ما کافیست»، لذا نیازی به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام و سیره و سنت و دستورات آنها را در هر مسئله‌ای نداریم.

این سیاست تا امروز نیز ادامه دارد، هر کسی اطاعتش واجب است را می‌گویند: «مگر معصوم است؟» و به امامان معصوم علیهم السلام که می‌رسند، می‌گویند: «فقط پیامبر دارای عصمت بوده است»، و به ایشان هم که می‌رسند، می‌گویند: «عصمت ایشان نیز فقط در چند امر خاص بوده است». اما وقتی سخن از آرای شخصی خودشان به میان آید، چنان ایستادگی می‌کنند که گویی وحی منزل است و خودشان اهل عصمت هستند!

سؤال: حالا اگر از اینان بپرسید: پس چرا نماز صبح را دو رکعت می‌خوانید و مناسک حج را این چنین به جای می‌آورید و ...، اینها که در کلام وحی نیامده و در قرآن نیست؟! می‌گویند: ما وظیفه داریم که از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، اطاعت و تبعیت کنیم، اصلاً «سنّت» یعنی همین. بعد اگر بپرسید: پس چرا ما بقی فرامین ایشان را اطاعت نمی‌کنید، می‌گویند: عصمتش محدود به ابلاغ وحی بوده و ضرورت ندارد که در هر امری اطاعت کنیم(؟!)

عصمت: معنی ریشه‌ای کلمه عصمت، «تمسک، نگهداری، محفوظ کردن و منع و بازداری است». این کلمه با مشتقاتش، سیزده بار در قرآن کریم وارد شده که همه به همین معنا دلالت دارد.

عصمت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله:

الف – اگر بگویند: "ایشان فقط در اخذ و ابلاغ و عمل به وحی، عصمت داشت"! می‌گوییم: پس در کجا عصمت نداشت؟ چرا که وحی تمام شمول است. پس اگر از خودشان سخنی بگویند، یا عملی انجام دهند نیز عین وحی است:

«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (النّجم، 3 و 4)

ترجمه: و او هرگز از هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد جز وحيى كه (از مبدأ اعلى) به او القاء مى‏شود نيست.

توضیح: منظور از هوا (الْهَوَى) در اینجا هوای نفس نیست، بلکه سخن به غیر از وحی می‌باشد.

حال اگر بگویند که این آیه اختصاص به همان ابلاغ وحی دارد – می‌گوییم: بسیار خب، حالا به همان وحی عمل می‌نمود یا خیر؟ اگر بگویند: خیر؟ بهتان بزرگی زده‌اند و کلاً از اسلام خارج می‌شوند و هرگز نیز چنین نگفته‌اند. اما اگر بگویند: بله، ایشان به وحی عمل می‌نموده است. پس تمامی گفتار و اعمالشان عین وحی بوده است. این یعنی مقام "عصمت".

ب – انسان مبادی ادراکی متفاوتی دارد. آن چه می‌تواند سبب خروج او از دایره عصمت (که البته درجات دارد) و احیاناً ارتکاب به گناه شود، از مبادی «احساس و تخیّل و توهّم» می‌باشد که می‌تواند درست و منطبق با حقایق باشد یا غلط باشد و برای "عقل و قلب" پرده شود. اما خداوند متعال در کلام وحی تصریح نمود که تمامی ادراکات ایشان، بر اساس القای وحی و منطبق با حقایق قرآن کریم است:

«وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» (النّمل، 6)

ترجمه: و به يقين اين قرآن از جانب حكيمى دانا به تو القا مى‏شود.

ج – پس اگر معنای عصمت در قبال گناه باشد، پیامبر نه گناه می‌کند – نه به گناه نزدیک می‌شود – نه به مبادی و مقدمات آن گرفتار می‌شود – نه اساساً گرایشی و میلی به گناه دارد. این حالات و اقدامات وقتی رخ می‌دهد که نفس اماره‌ی انسان، کم یا زیاد، بر عقل و قلب او سلطه پیدا کند.

اما اگر معنای عصمت را مصون ماندن از خطا و نسیان نیز بدانیم، بدیهی است که خطا ناشی از ادراک غلط و نسیان (فراموشی) ناشی از ضعف عقل، مغز و حافظه می‌باشد. پس اگر کسی دچار چنین نواقصی باشد، نه تنها نمی‌تواند «بشیر و نذیر» دیگران باشد، بلکه اساساً در اخذ و ابلاغ وحی نیز نمی‌تواند دارای عصمت باشد، چه رسد عمل به آن.

عصمت امامان:

در سؤال بیان شد که چون به امامان وحی نمی‌شده، پس معصوم نیستند؟!

یک – همان را که به او وحی می‌شده را نیز معصوم قبول ندارند!

دو – چه کسی گفته که حتماً باید به هر معصومی وحی نیز نازل شود و اگر نشود معصوم نیست؟

سه – چه کسی گفته که به امامان وحی نمی‌شده است، در حالی که به انسان‌های عادی و حتی حیوانات نیز وحی شده است.

نکته:

دقت شود که بسیاری از مخالفان، اساساً با معانی و فرهنگ "وحی" آشنایی ندارند و حتی همین ظاهر قرآن را نیز درست نمی‌خوانند و یا توجیه می‌کنند.

وحی: رساندن علم، آگاهی، خبر، هشدار، بشارت، انذار و ...، به صورت بسیار سریع و مخفیانه را وحی می‌گویند. چه از ناحیه‌ی خدا باشد و چه غیر خدا.

خداوند متعال در قرآن کریم، هم به وحی خودش تصریح دارد (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً ... – و این چنین قرآن را به تو وحی کردیم/ الشوری، 7) و هم به وحی کردن شیاطین به دوستان و نزدکانشان تصریح دارد (إِنَّ اَلشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ ... – همانا به درستی که [چند بار تأکید] شیاطین به بزرگان و دوستان خود وحی می‌کنند تا با تو به جدال برخیزند/ الأنعام،121) – هم چنین حتی به وحی بر زنبور عسل نیز تصریح دارد: «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ... / النّحل، 68» - مضافاً بر این که الهاماتی که از سوی خداوند منّان به هر شخصی می‌شود، خودش نوعی وحی است.

وحی‌ای که جز انبیای الهی به کسی نازل نمی‌گردد:

پس وحی برای همگان است، خواه در خواب باشد یا بیداری، فرشته وحی آن را نازل کند یا الهام و القا نماید، اما آن وحی‌ای که به جز انبیای الهی به کسی نازل نمی‌شود، "وحی شریعت" است، چرا که جز انبیای الهی، کسی مأمور به آوردن و ابلاغ شریعت نمی‌باشد.

آیا به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، هیچ وحی‌ای به جز شریعت و آن چه در قرآن کریم بیان شده، نازل نگردیده است؟ پس "حدیث قدسی" یعنی چه و از کجا آمده است؟!

مگر به مادر حضرت موسی علیه السلام (که معصوم نبودند)، و به حضرت مریم علیها السلام، و به حضرت فاطمه علیها السلام و ...، وحی نشد؟ اما وحی نازل شده، وحی شریعت نبوده است و آنها آورنده دین و شریعت نبوده‌اند.

فرمان ظهور و قیام، از ناحیه چه کسی و چگونه به حضرت مهدی علیه السلام ابلاغ می‌شود؟! آیا وحی نیست؟! پس به آنان نیز وحی می‌شود، اما نه این که جبرئیل علیه السلام یا فرشتگان وحی، برای آنان شریعت جدیدی از سوی خدا آورده باشند و او نبی و مرسل باشد.

درد و درمان اصلی "ولایت" است:

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حُسن

یار ما این دارد و آن نیز هم (حافظ)


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: پرسش وپاسخ
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394


 

1. گوش و چشم

حس شنوایی و بینایی، دو رکن اساسی معرفت و تفکر است. سخن گفتن بر مبنای شنیدن و تصور اشیاء بر اساس مشاهده است، لذا گوش و چشم اهمیت ویژه ای برای بدن دارند.
قرآن کریم نوزده مرتبه به مسئله شنیدن و دیدن اشاره دارد. در بعضی از این آیات، پس از مراحل اولیه نطفه، به سمع و بصر اشاره می کند.
«انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعاً بصیراً؛ ما انسان را از نطفه ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازمائیم و وی را شنوا و بینا گردانیدیم». (1)
در بعضی از آیات این دو را پس از مرحله دمیدن روح (2) و در سوره نحل (آیه 78) بعد از تولد بیان می کند. گاهی هم شنیدن و دیدن را به صورت مطلق می آورد. (3)

اهمیت گوش و چشم در قرآن

قرآن از میان تمام حواس به گوش، چشم و فؤاد(4) تکیه دارد، چون گوش و چشم مهم ترین حس ظاهری انسان است که رابطه نیرومندی میان او و جهان خارج برقرار می سازد. گوش صداها را درک می کند، به خصوصاً تعلیم و تربیت به وسیله آن انجام می گیرد. چشم وسیله دیدن جهان خارج و صحنه های مختلف عالم است و نیروی خرد مهم ترین حس باطنی است و اگر از آدمی گرفته شود، ارزش او تا حد یک مشت سنگ و خاک سقوط می کند. (5)

پیدایش اولیه چشم و گوش

به اعتقاد دانشمندان رویان شناسی نخستین نشانه رشد گوش را می توان در یک رویان تقریباً بیست و دو روزه به صورت ضخیم شدن اکتودرم سطحی در هر طرف رو مبانسفال پیدا کرد و در هفته چهارم گوش داخلی از اکتودرم سطحی جدا می گردد. (6)
در رویان بیست و دو روزه، چشم در حال رشد به صورت یک زوج ناودان کم عمق در هر طرف فرو رفتگی مغز قدامی ظاهر می شود. در انتهای هفته چهارم رشد به صورت یک جفت حبابهای بینایی در هر طرف مغز قدامی رشد می کند. (7)
حس شنوایی در جنین پیش از بینایی فعال می شود. اکنون ثابت شده است که جنین پیش از بینایی حس شنوایی دارد. دانشمندان با ارسال فرکانسهای صوتی به سوی یک زن باردار که آخرین روزهای بارداری را می گذراند، مشاهده کردند که جنین با انجام حرکاتی به این اصوات پاسخ می دهد. در صورتی که قبل از تولد توان دیدن ندارد و نخستین صدایی که گویشهایش را نوازش می دهد، صدای قلب مادر است. (8) شاید یک دلیل تقدم واژه «سمع؛ شنیدن» بر «بصر؛ دیدن» در قرآن این است که:
1) حسّ شنوایی در جنین قبل از بینایی فعال می شود.
2) فراگیری تکلم در درجه اول از راه شنوایی انجام می پذیرد.
3) چشم تنها وظیفه بینایی را به عهده دارد، (9) اما گوش علاوه بر آنکه مسئول شنوایی است، باید تعادل را نیز حفظ کند. (10)
نکته جالب اینکه واژه سمع در قرآن مفرد، ولی واژه «ابصار» جمع آمده است، یعنی در آن واحد گوش انسان یک شنوایی دارد، ولی چشم می تواند در یک لحظه چند چیز را ببیند.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394


 

زبان و لب

بعضی از مطالب علمی قرآن برای معرفی قدرت خداوند است و می خواهد انسان با تفکر در اعضا و جوارح به قدرت بی پایان الهی ایمان بیاورد. «فی انفسکم افلا تبصرون»؛(1)
خداوند یکی دیگر از نعمتهای الهی را یاد آوری و آنها را برای استفاده در مسیر هدایت و رشد بشریت می داند.
«الم نجعل له عینین و لساناً و شفتین؛(2)
آیا برای او (انسان) دو چشم و یک زبان و دو لب قرار ندادیم»؟
آیه فوق بخشی از مهم ترین نعمت مادی را برمی شمارد تا از یک سو غرور و غفلت انسان را بشکند و از سوی دیگر قوه تفکر او را تحریک و حس شکرگزاری اش را با شناخت از قدرت خداوند تقویت نماید.
برای آشنایی بهتر با مهم ترین نعمتهای الهی در قرآن ضرورت دارد زبان و لب را از نگاه علم بررسی کنیم.

زبان و لب در نگاه علم

زبان عضوی عضلانی است که از غشاء مخاطی پوشیده شده است. روی زبان برجستگیهایی به نام حبه یا پاپیل وجود دارد. انتهای رشته های اعصاب ذائقه که به دانه های ذائقه ختم می شوند در قاعده پاپیل قرار دارند.
زبان هفده عضله دارد که در جهات مختلف کشیده شده اند. به همین جهت، به هر شکل درمی آید و به هر طرف حرکت می کند و اندازه واقعی اش از آنچه به نظر می رسد، بزرگ تر است. (3)
عضله مدوّر لب، سبب حرکات لبها و باز و بسته شدن دهان می گردد. زیر غشاء مخاطی لب، دانه های برجسته ای وجود دارد که غدد بزاقی کوچکی اند و ترشحات خود را به دهان می ریزند. پوست لب بسیار نازک و رگهای خونی آن کاملاً نمایان است و بدین جهت قرمز به نظر می رسد.
از رنگ لب می توان به درجه کم خونی شخص پی برد. برای مثال، لبهای آبی و بنفش، علامت بیماری قلب و نارسایی گردش خون است. (4)
لبها نقش موثری در سخن گفتن و حرف زدن دارند، چون بسیاری از مقاطع حروف به وسیله لبها ادا می شود. از این گذشته لبها کمک زیادی به جویدن غذا و حفظ رطوبت دهان و نوشیدن آب می کنند. (5)
انتهای زبان، الیاف عصب ذائقه است و چهار مزه اصلی و محل احساس آنها عبارتند از: شیرینی (با نوک زبان)، تلخی (در عقب زبان)، ترشی (کناره و وسط زبان)، شوری (با تمامی سطح فوقانی زبان). تحریک دانه های ذائقه، توسط اعصاب زبانی حلقی به پیاز نخاع و از آنجا به نوک قطعه گیجگاهی مغز منتقل می گردد. (6)
حسهای عادی لامسه و دما در سطح زبان از نوک انگشتان هم قوی تر است(7) و مخاط زبان می تواند ریگ بسیار کوچک را در غذا لمس کند. (8)
عفونت میکروبی زبان به ندرت رخ می دهد. وجود هم زمان باکتریهای بی خطر در حفره دهان، خاصیت میکروب کشی بزاق و خون رسانی فوق العاده، کارآمدی این عضو را در برابر عفونت نشان می دهد. زبان، نسبت به کمبود ویتامین و آهن حساسیت نشان می دهد و یک درصد سرطانها مربوط به سرطان زبان است. (9)
حروف صدا دار توسط حنجره تولید می شود و توسط دهان شکل می گیرد و حروف بی صدا توسط زبان و لبها به وجود می آید. (10)
زبان علاوه بر جویدن، غذا را در بین دندانها می راند، بدون برخورد زبان با دندان، لقمه را به طرف حلق فشار می دهد تا به سوی مری رانده شود. موقع مکیدن، زبان مانند: پیستون تلمبه جا به جا می شود. هم چنین هوای حفره دهان را رقیق می کند. (11)
حرف زدن مهم ترین وظیفه زبان و لب است؛ به گونه ای که خدا به آن قسم خورده و آن را جلوه ای از رحمانیت خویش بر شمرد و انسان را به وسیله آن تکریم نموده است: «الرحمن، خلق الانسان ، علمه البیان؛(12)
به راستی اگر زبان نبود انسان چه تفاوتی با حیوانات، جزء در عقل، داشت. حضرت علی (ع) فرمود: «ما الانسان لو لا اللسان الاصوره ممثله او بهیمه مهمله؛(13)
اگر زبان نبود، انسان چه بود؟ در آن زمان یا صورتی مثل انسان بود یا حیوان گنگ و ناشناخته ». شگفتی زبان در آن است که استعداد آن را دارد که به هزاران لغت تکلم نماید. در دنیا صدها زبان و لهجه وجود دارد که هر کدام دارای هزاران لغت است و زبان استعداد تکلم به همه آنها را دارد و این نشان از قدرت خداوند است.
زبان برکات زیادی در زندگی انسان دارد از جمله مناجات و ارتباط با خدا یا حل مشکلات افراد، ابراز محبت و فهماندن آنچه در باطن است و...، اما در مقابل این همه برکات، شرور بسیاری نیز در این عضو به ظاهر کوچک نهفته است. (14)
نتیجه: زبان و لب از مهم ترین نعمتهای الهی است و خداوند با تاکید می فرماید برای شما زبان و لب قرار دادم تا از آن استفاده درست کنید و از آن در مسیر رشد و هدایت بهره بگیرید. همچنین در سوره الرحمن به آن قسم یاد می کند.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394


در بحث مدیریت و سازمان، سه مقوله اساسی وجود دارد:
1. دستورالعمل و برنامه 2. مدیریت 3. منابع و امکانات
در بخش امکانات، منابع انسانی محوریت دارد.
این سه مقوله، از فاکتورهای اساسی سازمان ها است که سلامت و اصلاح هر سازمان، منوط به سلامت و اصلاح آنها است. اشکالات و آسیبهای هر سازمان و نظام را باید در این سه محور جستجو کرد.
در این میان قانون و برنامه، نقش محوری دارد به نحوی که اگر یک سازمان از برنامه ریزی درستی برخوردار نباشد یا براساس اهداف درستی طراحی نشده باشد، سازمان دچار اشکال اساسی می شود.
در نظام کلی اجتماعی هم همینطور است یعنی جان نظام در درجه اول به قوه مقننه و قانونگذار است.
اسلامی بودن نظام، در نگاه اول، در قانون مشخص می شود بعد در اجرا که همان بحث مدیریت است و آن هم سلسله مراتبی شامل مدیر و نیروهای زیر مجموعه مدیریت، دارد.
اما یک قانون برای اینکه بتواند در یک سازمان مفید و مؤثر باشد، باید از دو ویژگی مهم برخوردار باشد که عبارتند از:
1- جامعیت 2- کمال
کتاب آسمانی قرآن، بعنوان یک قانون الهی برای سعادت بشر، این دو ویژگی را در حد اعلا دارد.

1- معیار جامعیت و نگرش سیستمی

1/1- توجه به تمام نیازها

اولین معیار جامعیت، توجه به تمام ابعاد وجودی انسان است چرا که انسان ابعاد مادی و فوق مادی (ملکوتی) دارد و یک قانون جامع، قانونی است که به همه این ابعاد و نیازهای مبتنی بر این ابعاد توجه کند و پاسخ این نیازها را به نحوی منطقی ارائه نماید.
کمال قرآن هم سطوحی دارد به این معنا که در بحث معرفت و شناخت، حداقل آن یعنی حقوق و احکام، باید به عموم مردم (مسلمین) گفته شود و آنها از حیث آشنا شدن به حقوق خود و احکام و ارزشهای اخلاقی تحت آموزش قرار گیرند. اخلاق قرآن به مؤمنین و علما بر می گردد و عرفان قرآن که مفاهیم آن در سطح عالی است، علمای ربانی و معصومین (ع) را در برمی گیرد.

2/1- توجه به ارتباط منطقی بین نیازها

بحث اصلی در این مقال «جامعیت قرآن کریم» است.
در بحث جامعیت، مسأله اول «توجه به نیازها» و دومین مسأله «توجه به ارتباط منطقی بین نیازها» است.

3/1- افراط و تفریط در توجه به نیازهای انسان

افراط و تفریط به شکلهای مختلف رخ می نماید.
افراط و تفریط دو طیف دارد:
1. «توجه مطلق به احکام شرعی» و «غفلت از حقوق انسانی»
2. «ادعای توجه به حقوق انسانی فارغ از ضوابط شرعی»
که هر دو طیف نادرست و منحرف است. چرا که انسان را در شکلی جامع نمی بیند.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394


 

آغاز تاريخ بشر از ديدگاه قرآن

 

در ديدگاه اسلامي، رشته زندگي انسان امروز، از آدم و حوا (عليه السلام) آغاز مي شود و آن دو، خود پدر و مادري نداشته اند:
« يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى »؛(27)
اي مردم، همانا شما را از يك مرد و زن پديد آورديم ».
همه آيين ها، خواه آسماني و خواه بشري، بر اين باورند كه اين پدر و مادر آغازين، در باغي به سر مي بردند و آنگاه به سبب خطايي، از آن رانده شدند. اين باور اصيل و حقيقي، به تدريج از اوهام و پندارهاي بشري رنگ پذيرفت و اسطوره هايي در اين زمينه شكل گرفت.(28) هر قومي براي خود تصويري از آفرينش آدم و حوادث پيرامون آن آفريد و بري كتاب هاي تفسير، به ويژه تفاسير اهل سنت، سرشار از اين وهم بافي ها شد. متاسفانه، برخي از اين افسانه ها در لباس روايت و نقل معصوم به كتا ها راه يافت اند. اين گونه اخبار كه به اسرائيليات مشهورند، حاصل خيال پردازي و افسانه سرايي مسيحيان و يهوديان تازه مسلمان يا مسلمان نما، چون كعب الاحبار، وهب بن منبه و هم كيشان آنها بوده است. آنان به دليل اينكه برخي مسلمانان ساده لوح را آماده شنيدن خرافات مي ديدند، با بهره گيري از قوه خلاق خود، افسانه هايي خرافي خلق مي كردند كه حتي سابقه اي از آنها در منابع اهل كتاب به چشم ني خورد.(29) سپس با شاخ و برگ دادن به اين داستان ها، گاه از كاه، كوهي مي ساختند. بسياري از تلاش هاي اين مسلمان نمايان يهودي الاصل، در تاريخ اسلام به بار نشست و سير تاريخ را تغيير داد.(30)
از ديدگاه قرآن، آدم ابولبشر (عليه السلام) عالم به علم لدني بود. خداوند آدم را خليفه خود در زمين گمارد و او براي اينكه در زمين فساد نكند، بايد زمين را كاملا مي شناخت. پس نخستين انساني كه به عرصه زمين پا نهاد، عالم بود و تمام ابزارها را مي شناخت، اما اين ابزارها فراهم نبود و او از علم خداوندي براي ساخت آنها بهره گرفت. بنابراين، نخستين انسان، علمش را از خدا داشت وخداپرست نيز بود. طبق فرمايش قرآن، زندگي بشر در زمين، با دو ويژگي توحيد و علم آغاز شد. جامعه شناسي امروز غرب، برخلاف قرآن، عقيده دارد كه زندگي بشر با جهل و بت پرستي آغاز شده و خدا معلول ترس بشر از عوامل طبيعي است. همين ترس، او را به پناه بت ها كشانده و گاه درخت يا كوه يا ستاره اي را از ترس عذاب هاي آسماني يا به طمع نزول نعمت پرستيده است. او پس از اينكه آگاه تر شد، از بت پرستي به زنده پرستي، و از آن به غيب پرستي و سپس به خدا پرستي روي آورد. اين ديدگاه جامعه شناسان غرب، برخلاف چيزي است كه خداوند از سير آفرينش بيان مي دارد. آنچه بشر را دچار جهل و شرك كرده، دوري از نقطه آغاز و فاصله گرفتن از خط انبياء (عليه السلام) است.
بر اين اساس، زندگي انسان در زمين، با اكثريت انسان هاي خوب آغاز شد، هر چند از حيث كميت بيش از دو نفر نبودند؛ همان گونه با اكثريت انسان هاي خوب نيز پايان خواهد يافت و عدد آنها در پايان را تنها خدا مي داند.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 23 / 4 / 1394


« ما انسان را در بهترين صورت و سيرت آفريديم ».(1)
« بزرگا خداوندي كه نيكوترين آفرينندگان است ».(2)

آنچه ملائكه نمي دانستند

بشر، مهمان تازه وارد كره زمين بود. از آفرينش جهان، كروبيان، فرشتگان، حيوانات و جنبندگان، سال هاي درازي مي گذشت كه بشر به عرصه خاكي پانهاد.
آنگاه كه خداوند، اراده آفرينش انسان كرد تا اورا نماينده خويش در زمين بگمارد. فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت. فرشتگان با شنيدن اين خبر گفتند: خداوندا، آيا كسي را مي آفريني كه در آنجا فساد كند و خون ها بريزد؟
« وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ »؛(3)
و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اي مي آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي آفريني كه در آنجا فساد كند و خون ها بريزد و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي گوييم و تو را تقديس مي كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي دانيد.
در هيچ آيه اي از قرآن، شاهدي يافت نمي شود كه خداوند، اين گفته فرشتگان را انكار كرده باشد.
برخي در علت اين سخن فرشتگان گفته اند: پيش از آن، كساني وجود داشتند كه مفسد في الارض بوده اند و فرشتگان اين را مي دانستند. اين پاسخ درست نيست؛ چون خداوند در اين آيه فرموده است: من در زمين خليفه اي مي آفرينم؛ صحبت از مدل پيشين نيست. اگر در مدل پيشين، همه همانند ما بودند و نيكاني داشتند، فرشتگان اين گونه سخن نمي گفتند. آنها چيزي نديده بودند و به همين دليل خداوند در ادامه فرمود:
« إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ »
من از اين آفريده چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد ».
همه انسان ها، جز معصومان (عليه السلام)، به سبب جهلشان، به نوعي در زمين فساد مي كنند انسان در مقابل خليفه خداوند، زمين را نمي شناسد و با قدرت و اراده اي كه خداوند به او داده است. در طبيعت دست مي برد و پيوندهاي در هم پيچيده و سيستم نظام مند عالم را كه مخلوق احسن خداست، نابود مي كند.
از نگاه فرشتگان، كار انسان، تباه كردن و خونريزي است: « قالو اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدما »؛ چون خداوند، انسان را خليفه قرار داد، به او اراده بخشيد. از سوي ديگر، وي دچار جهل است. نتيجه اراه و جهل، افساد در زمين است. اينكه خداوند در پاسخ فرشتگان فرمود: « اني اعلم ما لا تعلمون »؛ بدان معناست كه آنها از نكته اي ناآگاه بودند. آنگاه براي بيان و اثبات ناآگاهي فرشتگان، آنان را مي آزمايد:
« وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ‌ قَالُوا سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَکِيمُ‌ »؛(4)
و نام ها را به تمامي آدم (عليه السلام) بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد و گفت: اگر راست مي گوييد، مرا به نام هاي اينها خبر دهيد. گفتند: منزهي تو! ما را جز آنچه خود به ما آموخته اي، دانشي نيست. تويي داناي حكيم ».
با اين آزمون، فرشتگان مقام والاي آدم (عليه السلام) را در مي يابند و او را بيشتر مي شناسند. خداوند به آدم (عليه السلام) امر كرد اسامي را به فرشتگان بياموزد:
« قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‌ »؛(5)
گفت: اي آدم، آنها را از نام هايشان آگاه كن. چون از آن نام ها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمان ها و زمين را مي دانم، و بر آنچه آشكار مي كنيد و پنهان مي داريد، آگاهم ».
و آدم از نخستين روز خلقت، معلم فرشتگان و سب كمال آنان شد. فرشتگان از كلمه « خليفه »، دريافته بودند كه اين موجود، به دليل داشتن توان تصرف و نيز جهل، مرتكب اشتباه مي شود، اما خداوند آنان را آگاه ساخت كه آدم مجهز به علمي الهي است. فرشتگان پاسخ خود را دريافتند؛ آدم بدون علم و آگاهي از طبيعت و خويش و ارتباطات، حاكمي مفسد خواهد بود، اما وقتي علم همه امور را از خداوند گرفته است، تصرفات و دخالت هاي او جاهلانه و مفسدانه نخواهد بود اكنون آدم با اين علم فراگير، خطاناپذير است و اگر افسادي از او سر زند، عصيان است؛ يعني سرپيچي از مسير دانسته ها، او با اين علم، علمدار حركت انسان در زمين شد و آنها كه در آغاز از اين علم فراگير محروم بودند، براي رهايي از فساد و افساد، بايد پيرو او مي شدند. آنها با پيروي از عصمت او مي توانستند به سوي كمال رهسپار شوند و اين است راز لزوم عصمت در انبياي الهي و اوصياي آنها؛ اگر آنها فاقد علم و جايزالخطا باشند، فساد و افساد در پي خواهد بود.

موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 22 / 4 / 1394

تجلی گاه حضور او

در گذر تند زمان، در حرکت پرشتاب خود برای رفتن، رسیدن و در تلاش یکسره ات برای بودن و بهتر بودن، لحظه ای بایست، نفسی تازه کن، مروری کن و در آینه ادراکت به خودت نگاه بینداز. نکند در این گذر تند، خودت را جا بگذاری. فراموش کنی، از یاد ببری. تو خود تصویر روشنی از هدفی، و سرشاری از نشانه های روشنی از او، از هدف، از چراییِ بودن و اگر خودت را نبینی، نیابی و نشناسی، چگونه می خواهی او را، هدف را، راه را و جهان را بشناسی. او تو را تجلی گاه حضور خویش خواسته است و تو همه جا را به دنبال او گشته ای. حالا دمی چشم هایت را ببند و با چشم دلت به خودت بنگر. خودت را ببین، بشناس و دریاب و آن گاه نشانه های او را ببین، او را بشناس و هدف را دریاب. ... این شاید کوتاه ترین و نزدیک ترین راه رسیدن باشد.

مهم ترین معم

ذهن کنجکاو آدمی در عطش همیشگی دانستن و شناختن، گوشه گوشه این عالم هستی را زیر و رو کرده است. دانستنی ها انگار بی پایان اند و آدمی خستگی ناپذیر. این درون کنجکاو و این حس عطش زده میل به دانستن، آدمی را به همه جای این هستی کشانده است. از ریزترین ها تا بزرگ ترین ها، از عمق تا اوج، از فرود تا فراز، همه را کاویده و زیر و رو کرده است و این میان پیچیده ترین، شگفت ترین و مهم ترین معمای هستی، یعنی خود انسان هنوز برای خیلی از آدم ها حل نشده مانده است. آدمی از آن جهت که هم خاکی است و هم افلاکی، هم جسم است و هم روح، هم زمینی است و هم آسمانی، پیچیده ترین معمای هستی است و از آن جهت که نزدیک ترین و تأثیرگذارترین عامل در سرنوشت خویش است، مهم ترین معما نیز هست و گره این معمای دور تنها آن گاه گشوده می شود که پرتو نور وحی بر آن بتابد و کلام خالق انسان در کار آید.

اهمیت انسان شناسی

آدمی تا وقتی خود را و مبدأ و مقصد را نشناسد، تا وقتی نداند که از کجا آمده و به کجا می رود، برای چه آمده و برای چه می رود، سرگشته و حیران است. در بیابانی خشک و بی آب و علف، یافتن گنجینه ای از اشیای گران قیمت نیست که تو را خوشحال می کند، آن چه تو را شاد می نماید، امیدوار می کند و حیات می بخشد، اندکی آب است و نشانی از راه. در برهوت دنیا آن چه به آدمی امید و حیات می دهد و راه حیات جاودانی و سعادت ابدی را بر او می گشاید، علم فضانوردی یا دانش شکافتن هسته اتم نیست. این ها هرچند ارزشمند و گران بها است؛ راه نجات و حیات انسان نیستند. انسان تشنه علمی دیگر و نیازمند دانشی دیگر است؛ دانشی که او را با خودش، با نیازهایش، خصایصش، با توان مندی هایش و آینده اش آشنا کند، دانشی که او را به شناخت خالقش برساند و چه بسیار که ما آدم ها از این دانش گران بها، پیچیده و پراهمیت غافل می مانیم و نیم نگاهی هم به خودمان نمی اندازیم.

از خاک یا افلاک

جسم من، چه بی واسطه از خاک آمده باشد و چه طی میلیاردها سال با هزاران واسطه از خاک سرچشمه گرفته باشد، چه از آب باشد و چه از خاک، چه از گِل سرشته باشد و چه از خاک خشک، به هر روی با خاک عجین است. شکی نیست در این که من از خاکم و به خاک باز می گردم. در الفت جسم من با خاک تردیدی نیست. من خاکی ام، اما نه تمام من، نه همه وجود من، نه سراسر هستی من. من خاکی ام، فقط در نیمه جسمانیِ بودنم. انیس خاکم فقط در نیمه مادی بودنم و من افلاکی ام، عرشی ام، آسمانی ام و الهی ام در نیمه روحانی بودنم و انیس آسمان و فلکم در نیمه الهیِ بودنم. گل آدم، آن گاه که سرشت اند و به پیمانه زدند، مسجود نبود. آدمی آن گاه مسجود ملایک شد که خدا از روح خود در آن دمید و من هر چه باشم، از هر چه باشم و هر گونه که آمده باشم، آسمانی ام و الهی. من آن روح بلندم که در این جسم خاکی، دمیده شدم و این جسم خاکی هرگز مرا در بند خود به خاک متصل نخواهد کرد.

امانتی گران

آفرینش انسان از خاک آغاز شد؛ خاکی که صورت گرفت و شکل یافت و آن گاه خلقتی دیگر و آفرینشی دگرگونه تر و روح در انسان دمیده شد. انسان، به برتری این امانت گران بر همه موجودات عالم برتری یافت. ملایک عرش به سجده آمدند و عالم خاک و افلاک در تسخیر آدمی درآمد. کوه و دریا و زمین و آسمان مسخّر آدمی شد و آدمی امانتدار خدا در عالم خاک، تا چه کند و چه سازد؟ در این میان، گروهی از آدمیان که چنین برتری یافته و چنان بالانشین شده بودند، به خاک انس گرفتند و تا عمق پایین آمدند. دل به خاک خوش کردند و چشم بدان روشن داشتند؛ آن گونه که انگار نه بلندای روح آسمانی را دیده اند و نه گرانی آن بار امانت را دریافته اند. شیفته مشتی خاک و سنگ، گرفتار پوچی ها شدند و غافل از خلقتِ بی همتای خود، در بند زمین و خاک ماندند و اینان اگر دمی به یاد می آوردند که چگونه آمده اند، هرگز خاکِ سرشته شده با روح بلند آسمانی خود را، گرفتار مشتی خاک بی ارزش نمی کردند.

 

عطر خوش آن نسیم

خاک بود و خاک. نه فخری، نه شکوهی، نه فرازی و نه فرودی، پس نسیمی وزید؛ نسیمی از سر عشق و روحی بلند، از فراز بلندترین جای هستی فرود آمد و بر خاک دمیده شد و خاک جان گرفت و آدم شد. ملایک همه به سجده در آمدند وتسبیح خالق گفتند، مگر شیطان که از بارگاه او رانده شد و خاک به برتری نسیمی که در او دمیده شده بود، برتری یافت و آدمی به این خلقت شگفت و بی همتا پدید آمد. من و تو آدمیم با سرچشمه ای از همان خاک تا به یمن آن نسیم دمیده شده در جانمان، همیشه سبز و بهاری باشیم و هماره زنده و بیدار. آمدیم تا همیشه سرشار از عطر خوش آن نسیم، آسمانی بمانیم. آمدیم تا به روح بخشیِ آن نسیم خوش نواز، از خاک بروییم و بالا رویم و به عالم هستی، روییدن را، سبز بودن را و به کمال رسیدن را بنماییم.

معجزه خلقت

خداوند گنجینه ای پنهان بود. دوست می داشت که شناخته شود؛ پس خلق را آفرید تا شناخته شود و انسان را با خلقتی بی نظیر، به نیکوترین صورت آفرید و از روح خود در او دمید تا شایسته بندگی اش باشد و عبادت او کند. وزش این نسیم روح بخش از سرعشق بود و انسان تجلی گاه این عشق بود. انسان آمد تا عاشقی کند و بهای این عاشقی، معبود بود. بنگر اعجاز آفرینش را که خاک بی مقدار را به نسیمی از سر دوستی تا کجا می برد و به کجا می رساند. بنگر اعجاز آفرینش را و قدرت آفریننده را در این معجزه خلقت و به سجده درآی و بندگی کن.

مُهرِ مِهر

شیطان از آتش آفریده شد و انسان از خاک، و شیطان آتش را بر خاک برتر دید و سر فرود نیاورد، او گِل را دید و دل را ندید. غافل از آن که مُهر محبت، بر خاک حک می شود، نه بر آتش که بر آتش هیچ حک نمی شود و انسان از خاک پدید آمد تا مُهر محبت خالق بر او حک شود و نشان بندگی بر جای ماند و این مهر بماند؛ چونان گنجی که مُهر امانت خورده و باید که بماند تا روزی که موعد دیدار در رسد و گاه باز پس دادن امانت آید و مُهر بر جای باشد، نه زیر پای اسب سرکش نفس لگدکوب شده، نه به اغوای شیطان رانده شده، فرو شکسته و به آتش محبت غیر او سوخته. دل انسان، جایگه محبت اوست و این مُهر مِهر باید که بماند، دست نخورده و رنگ نباخته تا روزی که در آغوش خاک مَلِکی پرسد که کیست محبوب تو؟ این مُهر بیابد و آن مِهر دریابد و انسان چونان امانتداری امین، سربلند و سرافراز در آغوش مِهر خالق جای گیرد و به سلام و تحیت به وادی رحمت او داخل شود.

غبار کوی توام

من از خاک آمده ام؛ از خاکی که روح تو در آن دمیده شده، نام تو بر آن حک شده و به زلال عشق تو سرشته شده. معبود من، ای خالق سراسر مهر من، ای لطیف! من از خاک آمده ام. آن دم که تو روحت را در من دمیدی، به جان آمدم، چون غباری به نسیم تو به هوا برخاستم و قصد کوی تو کردم. من اگر زنده ام، اگر رو به بالایم، اگر سر بر آسمان دارم و اگر مسافر افلاکم، به نسیمی است که تو از سر مهر بر من وزیدی؛ و گرنه من آن ذره غبار ناچیز و بی مقدار هم نبودم. بی اراده تو من هیچ نبودم و نیستم؛ چه رسد به آن که بالانشین عرش ملایک باشم و مسافر کوی رحمت تو. خدای من! بی اراده تو من هیچ نبودم و نیستم. تو مرا خواسته ای، تو مرا از خاک آورده ای، روحت را بر من دمیده ای و نامت را، مهرت را و عشقت را بر گِل دلم حک کرده ای و همه فخر من آن است که غباری برخاسته به هوای توام. پس در کوی خود پایدارم دار.

 

موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 22 / 4 / 1394





پیـــام های آسمــانی 

جزء دوم 

(برگرفته از تفسیر نور)







1.وَ لِكُلٍ ‏وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيرْاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ...

هر كسى را جانبى است كه بدان روى می آورد.
پس در نيكى كردن بر يكديگر سبقت گيريد. هر جا كه باشيد 
خدا شما را حاضر می آورد، كه او بر هر كارى تواناست.


به جاى رقابت و سبقت در امور مادّى، بايد در كارهاى
خير از ديگران سبقت گرفت. 

«اسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»

( بقره، 148)






2.فَاذْكُرُونىِ أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُواْ لىِ وَ لَا تَكْفُرون

پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم، و براى من شكر كنيد و كفران نورزيد.


خداوند، به انسان شخصيّت می بخشد و مقام انسان را تا جايى
بالا می بردكه می فرماید:
تو ياد من باش، تا من هم ياد تو باشم. 


«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» 

(بقره، 152)





3.الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ


(صابران) كسانى هستند كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد، مى ‏گويند:
ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مى ‏گرديم.



ريشه ‏ى صبر، ايمان به خداوند، معاد و اميد به دريافت پاداش است.


«الصَّابِرِينَ الَّذِينَ» 

«قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» 

(بقره، 156)





4.خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَا هُمْ يُنظَرُونَ


(آنان براى) هميشه در آن (لعنت و دورى از رحمت پروردگار)
باقى مى ‏مانند، نه از عذابِ آنان كاسته مى‏ شود
و نه مهلت داده مى ‏شوند.



تخفيف كيفر يا تأخير آن، مربوط به دنياست.
در قيامت نه تخفيف است و نه تأخير.

«لا يُخَفَّفُ»

«لا هُمْ يُنْظَرُونَ»

( بقره، 162)





5.إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلىَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ


همانا (شيطان)، شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى ‏دهد 
و اينكه بر خداوند چيزهايى بگوييد كه به آن آگاه نيستيد.



شيطان، هم دستور به گناه مى‏ دهد، هم راه توجيه آن را نشان مى ‏دهد.
فرمان به سوء و فحشا، همان دستور به گناه و فرمان افترا بستن به خدا،
دستور به توجيه گناه است. 

«يَأْمُرُكُمْ» 

«وَ أَنْ تَقُولُوا»

( بقره، 169)






6. وَ قَاتِلُواْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَ لَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى ‏جنگند، بجنگيد 
ولى از حدّ تجاوز نكنيد، كه خداوند تجاوزكاران 
را دوست نمى‏ دارد.



حتّى در جنگ بايد عدالت و حقّ رعايت شود. 

«قاتِلُوا» «لا تَعْتَدُوا»
 

بارها قرآن با جمله‏ ى «لا تَعْتَدُوا»
سفارش كرده كه در انجام هر فرمانى از حدود
و مرزها تجاوز نشود.

( بقره، 190)




7.ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

سپس از همانجا كه مردم كوچ مى ‏كنند، كوچ كنيد
و از خداوند طلب آمرزش نماييد كه خداوند آمرزنده‏ ى مهربان است.



هرگز مأيوس نشويم، گذشته‏ ها هر چه باشد استغفار چاره ‏ساز است. 
زيرا او غفور و رحيم است. 


«وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

(بقره، 199)





8. وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فىِ الاَخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّار


(اما) بعضى از مردم مى ‏گويند: پروردگارا! در دنيا به ما نيكى عطا كن 
و در آخرت نيز نيكى مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگهدار.



دنيا و آخرت با هم منافاتى ندارند، 
به شرط آنكه انسان به دنبال حسنه و نيكى باشد. 

«فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»

( بقره، 201)





9 . وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ

و از مردم كسى است كه براى كسب خشنودى خدا،
جان خود را مى ‏فروشد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.



بزرگ‏ترين سود آن است كه انسان بهترين متاع را كه جان اوست
به خالق خود بفروشد، آن هم نه براى بهشت و يا نجات از دوزخ، 
بلكه فقط براى كسب رضاى او. 

«ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»

( بقره، 207)


10.مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً 
وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون



كيست كه به خداوند وام دهد، وامى نيكو تا خداوند آن را براى او 
چندين برابر بيافزايد و خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده 
مى ‏سازد، و به سوى او بازگردانده مى‏ شويد.



اگر ما گشايش و تنگ دستى را به دست خدا بدانيم، راحت انفاق مى ‏كنيم. 
«وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ»
 كمك به خلق خدا، كمك به خداست.

«يُقْرِضُ اللَّهَ» به جاى «يقرض الناس»

(بقره، 245)

موضوعات مرتبط: پیام های وحی آسمانی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی