ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بشنو و باور نكن

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

بشنو و باور نكن

بشنو و باور نكن

در زمان‌هاي‌ دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم .

از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.

 

باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.

كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.

مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن.

باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.

 

همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه  را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟

مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين  است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن.

باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.

 

ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن

مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت  اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن

 

از آن‌ پس، وقتي‌ كسي‌ حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته‌ مي‌شود كه‌ بشنو و باور مكن


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان ضرب المثل ها

تاريخ : جمعه 19 / 4 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر کنایه از فردی است که در داوریها همیشه نفع خودش را در نظر می‌گیرد.

 داستان ضرب المثل:

روزی روزگاری، دو موش زرنگ و بازیگوش با یکدیگر در یک انباری بزرگ زندگی می‌کردند. آنها هرکدام برای خود در گوشه‌ای از این انبار لانه‌ای ساخته بودند. در این انبار یک گربه‌ی پیر و یک سگ نگهبان هم زندگی می‌کردند. این دو موش هر روز صبح با هم به دنبال غذا می‌رفتند و هرکدام برای خود غذایی پیدا می‌کردند به لانه می‌آوردند و می‌خوردند. و در پایان روز با یکدیگر می‌نشستند و اتفاقاتی را که در آن روز برایشان رخ داده بود تعریف می‌کردند و می‌خندیدند.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان ضرب المثل

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 6 / 3 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان

کاربرد ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان :

در مورد افرادی به کار می‌رود که به دیگران پند و اندرز بیهوده می‌دهند.

 داستان ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان :

روزی مرد نادانی به همراه الاغش که خورجین سنگینی بر پشتش بسته بود به قصد فروش کالایش به طرف شهر دیگری حرکت کرد. چند ساعتی از حرکت آنها گذشته بود که خورشید کم کم به وسط آسمان رسید و هوا خیلی گرم شد. مرد خسته و تشنه شد، در حالیکه خودش و الاغش به شدت عرق می‌ریختند تا اینکه به محل مناسبی که هم درختی بود تا از سایه‌ی آن استفاده کند و هم چشمه‌ی آبی بود تا تشنگیش را برطرف کند رسید.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان ضرب المثل

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 6 / 3 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته!

داستان ضرب المثل همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته

 کاربرد ضرب المثل:

در مورد افرادی به کار می رود که در انجام امور مختلف حد اعتدال را رعایت نمی کنند.

 داستان ضرب المثل:

چون امیر تیمور، فارس را بگرفت و امیر منصور را بکشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره او نمایان دید و گفت: ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم.تو آن را به یک خال هندو می‌بخشی و می‌گویی: «اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را * به خال هِندویش، بخشم سمرقند و بخارا را.» حافظ پاسخ داد: همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته است.

 پیامهای ضرب المثل:

1. بخشش در حدّی پسندیده است که باعث نیازمندی بخشنده نشود.

 2. افراط و تفریط در هر چیزی حتی بخشش نیز ناپسند است.پس این ضرب‌المثل زبان حال کسی است که بر اثر افراط در بخشش و گشاده‌دستی به فقر و هلاکت مبتلا شده است.

 

منبع:irc.ir


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان ضرب المثل

تاريخ : چهار شنبه 6 / 3 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان اینکه برای من آوردی ببر برای خاله ات

در گذشته مردی جوان به همراه پدر و مادرش زندگی می کرد. مرد جوان بی کار بود و هنوز نتوانسته بود کار خوبی دست و پا کند و از این بابت بسیار پریشان بود.

مدتی گذشت و مرد جوان در میدان شهر نشسته بود که عمه اش نزد او آمد. جوان که از دیدن عمه اش بسیار خرسند شده بود از جایش برخاست و عمه اش را بر جای خود نشاند.

عمه تا او را دید بادقت نگاهی به چهره ی محزون و ناراحت مرد جوان کرد و علت آن همه پریشانی را از وی جویا شد. جوان هم درد دل را برای عمه اش بازگو کرد.

پس از چند روز عمه نزد جوان آمد و به وی گفت:در بازار زرگران نزد آشنای شوهرم کاری درخور و شایسته ی تو پیدا کرده ام.

مرد جوان تا این را شنید بسیار خوشحال شد و همراه عمه اش به آن دکان رفت. پس از مدتی که جوان کارگری توانا و کارآزموده شده بود و از زرگر هم مزد خوبی می گرفت، تصمیم گرفت به دیدار عمه اش برود و برایش کاری انجام دهد

اما پیش از آنکه به آنجا برود بسیار اندیشید که چیزی برای عمه اش به ارمغان ببرد به همین جهت به سوی خانه اش به راه افتاد اما پیش از آنکه به خانه برسد در میان راه دسته گلی یافت؛ جوان هم بدون آنکه توجهی به آن بکند سریع دسته گل را برداشت و راهش را به سوی خانه ی عمه کج کرد.

او که انسانی خسیس بود و نمی خواست در این راه پولی خرج کند، همان گل را هدیه ای نیکو دانست و به راهش ادامه داد. پس از مدتی او به در خانه ی عمه رسید و وارد خانه شد.

جوان با دیدن عمه گل را در مقابلش گرفت و آنگاه لبخندی بر لبانش نشست اما هنگامی که در چهره ی عمه ی خود خوب نگریست متوجه شد وی رویش را از گل برگردانده و رخسارش حالتی عجیب یافته است.

جوان که چنین دید نگاهی به دسته گل انداخت فهمید که در آن موجودات ریز و بسیار زشتی در حال دست و پا زدن هستند و گل های آن به حالتی آشفته و پژمرده درآمده اند.جوان که بسیار شرمنده شده بود به گوشه ای رفت و همان جا نشست و خواست تا سخنی بگوید تا خودش را از شرمندگی درآورد

پس بی درنگ گفت:« عمه جان؛ راستش من پیش از آنکه به خانه ی شما بیایم خیال داشتم نخست سری به خاله ی خود بزنم و به آنجا بروم اما شوق دیدار شما راه را بر من بست و این شد که نخست به دیدار شما شتافتم».

عمه که بسیار تیزهوش و زیرک بود در حالی که با دسته گل به سمت درب حیاط می رفت رو به جوان کرد و گفت:«خوب بود این را که برای من آوردی برای خاله ات ببری» سپس دسته گل را به بیرون از خانه پرتاب کرد.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان تاریخی ،داستان ضرب المثل، داستان کوتاه

تاريخ : چهار شنبه 6 / 3 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستان کوتاه تاریخی خیاردزد خیالباف

 

روزی شخصی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد.پیش خودش گفت: این گونی خیار را می‌برم و با پولی که برای آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم.

مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید، به جوجه‌ها غذا می‌دهم تا بزرگ شوند،
بعد آن‌ها را می‌فروشم و یک گوسفند می‌خرم، گوسفند را می‌پرورم تا بزرگ شود، او را با یک گوسفند جفت می‌کنم، او تعدادی بره می‌زاید و من آن‌ها را می‌فروشم.

با پولی که از فروش آن‌ها می‌گیرم، یک مادیان می‌خرم، او کره می‌زاید، کره‌ها را غذا می‌دهم تا بزرگ شوند، بعد آن‌ها را می‌فروشم با پولی که برای آن‌ها می‌گیرم، یک خانه با یک باغ می‌خرم.

در باغ خیار می‌کارم و نمی‌گذارم احدی آن‌ها را بدزدد.
همیشه از آن‌جا نگهبانی می کنم.

یک نگهبان قوی اجیر می‌کنم، و هر از گاهی از باغ بیرون می‌آیم و داد می‌زنم: آهای تو، مواظب باش.

آن فرد چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد می‌زد.
نگهبان صدایش را شنید و دوان‌دوان بیرون آمد، آن فرد را گرفت و کتک مفصلی به او زد. بیچاره تازه فهمید که همش رویا بوده است…


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: داستان ضرب المثل

تاريخ : چهار شنبه 6 / 3 / 1399 | 4:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

 

کاربرد ضرب المثل:

برای انجام کارها جز به خود نباید به دیگران امید و اتکا داشت زیرا کسی کمک نمی کند(یا نمی تواند کمک کند)

 

داستان کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من :

دو بلدرچین در کشتزاری آشیانه داشتند. روزی پرنده ی مادر به جوجه ی خویش که بتازگی پریدن آموخته بود سپرد تا بر بام خانه ی صاحب ملک بنشیند و از چگونگی آبیاری کشتزار آگاه شود. پرنده خبر آورد که صاحب کشت گرفتار است و یکی از همسایگان را مأمور آبیاری کرده است. بلدرچین مادر خطاب به فرزندش گفت "آسوده بخواب ، آشیانه ی ما در امان است زیرا کسی برای آبیاری گامی بر نخواهد داشت."

روز بعد، باز هم پرنده برای خبر گیری بر بام خانه ی مالک زمین نشست و این کار یک هفته تکرار شد و هر مرتبه شنید که کشاورز از دوستان و بستگان و همسایگان چپ و راست خود تقاضای کمک می کند اما همه بهانه می تراشند و عذرخواهی می کنند. روز هشتم قاصد خبر آورد که کشاورز نگران تباه شدن محصول خویش است و به خانواده اش گفته است که فردا، خود برای آبیاری کمر همت خواهد بست.

 

بلدرچین مادر به فرزند خویش گفت :همین امروز از اینجا خواهیم رفت زیرا کشاورز از کمک دیگران نومید شده و خود تصمیم به انجام کار گرفته است.”

شعر کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من :

کس نخارد پشت من

جز ناخن انگشت من

گر بخارد پشت من انگشت من 

بشکند از بار منت پشت من

همتی کو تا نخارم پشت خویش 

وا رهم از منت انگشت خویش

 

گردآوری:بخش سرگرمی بیتوته


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل

تاريخ : جمعه 30 / 11 / 1398 | 8:6 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر

 

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر کنایه از فردی است که در داوریها همیشه نفع خودش را در نظر می‌گیرد.

 

داستان ضرب المثل:

روزی روزگاری، دو موش زرنگ و بازیگوش با یکدیگر در یک انباری بزرگ زندگی می‌کردند. آنها هرکدام برای خود در گوشه‌ای از این انبار لانه‌ای ساخته بودند. در این انبار یک گربه‌ی پیر و یک سگ نگهبان هم زندگی می‌کردند. این دو موش هر روز صبح با هم به دنبال غذا می‌رفتند و هرکدام برای خود غذایی پیدا می‌کردند به لانه می‌آوردند و می‌خوردند. و در پایان روز با یکدیگر می‌نشستند و اتفاقاتی را که در آن روز برایشان رخ داده بود تعریف می‌کردند و می‌خندیدند.

 


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 30 / 11 / 1398 | 8:4 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان

 

 

کاربرد ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان :

در مورد افرادی به کار می‌رود که به دیگران پند و اندرز بیهوده می‌دهند.

 

داستان ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان :

روزی مرد نادانی به همراه الاغش که خورجین سنگینی بر پشتش بسته بود به قصد فروش کالایش به طرف شهر دیگری حرکت کرد. چند ساعتی از حرکت آنها گذشته بود که خورشید کم کم به وسط آسمان رسید و هوا خیلی گرم شد. مرد خسته و تشنه شد، در حالیکه خودش و الاغش به شدت عرق می‌ریختند تا اینکه به محل مناسبی که هم درختی بود تا از سایه‌ی آن استفاده کند و هم چشمه‌ی آبی بود تا تشنگیش را برطرف کند رسید.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 30 / 11 / 1398 | 8:2 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته!

 

کاربرد ضرب المثل:

در مورد افرادی به کار می رود که در انجام امور مختلف حد اعتدال را رعایت نمی کنند.

 

داستان ضرب المثل:

چون امیر تیمور، فارس را بگرفت و امیر منصور را بکشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره او نمایان دید و

گفت: ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم.

تو آن را به یک خال هندو می‌بخشی و می‌گویی: «اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را * به خال هِندویش، بخشم سمرقند و بخارا را.» حافظ

پاسخ داد: همین بخشیدن‌ها مرا به این روز انداخته است.

 

پیامهای ضرب المثل:

1. بخشش در حدّی پسندیده است که باعث نیازمندی بخشنده نشود.

 

2. افراط و تفریط در هر چیزی حتی بخشش نیز ناپسند است.پس این ضرب‌المثل زبان حال کسی است که بر اثر افراط در بخشش و گشاده‌دستی

به فقر و هلاکت مبتلا شده است.

 

منبع:irc.ir


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل

تاريخ : جمعه 30 / 11 / 1398 | 8:0 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

 

 ضرب المثل فارسی, ضرب المثل با معنی

کاربرد ضرب المثل:

برای انجام کارها جز به خود نباید به دیگران امید و اتکا داشت زیرا کسی کمک نمی کند(یا نمی تواند کمک کند)


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 / 9 / 1398 | 9:15 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر

 ضرب المثل با معنی, داستان ضرب المثل ها

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر کنایه از فردی است که در داوریها همیشه نفع خودش را در نظر می‌گیرد.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 / 9 / 1398 | 9:13 | نویسنده : اکبر احمدی |

ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان

ضرب المثل, ضرب المثل های ایرانی

کاربرد ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان :

در مورد افرادی به کار می‌رود که به دیگران پند و اندرز بیهوده می‌دهند.


موضوعات مرتبط: داستان ضرب المثل ها
برچسب‌ها: ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 / 9 / 1398 | 9:11 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.