تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24295
بازدید دیروز : 15274
بازدید هفته : 39569
بازدید ماه : 82539
بازدید کل : 11139390
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 10 / 1395

نویسنده

Image result for ‫آیا قرآن به همه پرسش های انسان پاسخ می دهد؟‬‎

در قرآن، آفرینش انسان از خاک (تراب) 6 مورد، از گل (طین) 8 مورد و از گل خشک (صلصال) 4 مورد آمده است. مفسران بر این اعتقادند که واژههای تراب، طین و صلصال مکمل یکدیگرند و تناقضی با هم ندارند به این معنی که هر یک، مرحلهای از مراحل آفرینش انسان را توصیف میکنند (تفسیر طبری، تفسیر ابن کثیر). طبق این تفسیرها خداوند انسان را از گل آفرید که مخلوطی از آب و خاک بود، سپس این گل متعفن سیاه، شکل یافت و خدا از روح خود در آن دمید و مطابق دستور او که فرمود: کن: «ایجاد شو» به شکل آدم تجسم یافت. قرآن بیان میکند که نه تنها آفرینش آدم بلکه همه انسان ها به همین صورت است و همان طور که خاک از مواد آلی و غیر آلی تشکیل یافته است بدن انسان نیز از مواد آلی و معدنی ساخته شده است (پیام قرآن، اسد).

آیه مناسبی که روند آفرینش انسان را به صورت خلاصه بیان میکند آیه 55 سوره طه است: «شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر میگردانیم و بار دیگر از خاک خارج میکنیم». مراحل آفرینش انسان و مواد به کار رفته در آفرینش او در سورهای متعدد قرآن از جمله انعام، حج، مومنون، مومن، روم، سجده، رحمان، مرسلات و طارق آمده است. در هر یک از این سورها به بخشی از این مراحل پرداخته شده و واژگان به کار رفته برای هر مرحله هم بعضاً متفاوت است. مثلا مراحل خاک (تراب)، اسپرم (نطفه)، لخته چسبنده (علقه) و تکه گوشت (مضغه) در سوره حج آیه 5 آمده است. حال آن که در سوره مومنون آیه 12، گل (طین) به جای خاک (تراب) به کار رفته است. در سوره رحمان آیه 14 فقط به کل خشک (صلصال) اشاره شده و مراحل دیگر شامل تراب، طین، نطفه، علقه و مضغه ذکر نشدهاند و نیز در سوره انعام آیه 2 به طین و سوره روم آیه 20 به تراب و انسان کامل اشاره شده و بقیه مراحل ذکر نشدهاند.

لقاح و رشد جنین

سوره مومنون آیه 12 تا 14 مراحل رشد و نمو جنین را بیان میکند. در آغاز این آیات تأکید مجددی بر آفرینش انسان از گل (طین) وجود دارد. بیان قرآن در مورد نطفه و قرار مکین اشارهای است بر حرکت اسپرم در دستگاه تولید مثل ماده تا رسیدن آن به تخمک و قرار گرفتن آن بر روی جدار خارجی تخمک، واژه علقه توضیح مرحله چسبیدن اسپرم به تخمک است. از نظر مفسران جدید که قرآن را تفسیر علمی میکنند علقه - که به معنای لخته خون نیز هست - به تخمک بارور شده یا جنین در حال نموی اطلاق میشود که خود را به جدار رحم چسبانده و برای ادامه نمو خود، برخی رگهای رحم را پاره کرده و لخته ایجاد میکند و از این طریق در جدار رحم جایگزین میشود (تحدید النسل، توبی). مضغه به معنای گوشت جویده شده، اشارهای است به مرحله اندام سازی که در آن استخوان و ماهیچههای جنین ساخته میشوند.

برخی مفسران و فقیهان بر این باورند که «ثم أنشاءنا خلقاً اخر» مرحله دمیدن روح در جنین است. در سوره مومنون آیه 5 واژههای مخلقه و غیر مخلقه (شکل یافته و شکل نیافته) مراحل اولیه رشد جنینی را نشان میدهد و با عبارت «نقر فی الارحام ما نشاه الی اجل مسمی» بیان میکند که همه سلولهای تخمک بارور شده وارد چرخه رشد و نمو جنینی نمیشوند و بعضی از آنها از بین میروند. این مسأله قدرت و اختیار خداوند را در تولد، زندگی و مرگ انسان یاد آور میشود.

در سوره سجده آیههای 7 تا 9 آفرینش آدم (ع) از گل و مراحل طبیعی تولید نسل را بیان میکند: ثم جعل نسله «من سلاله من ماء مهین». نکته قابل توجه این که انسان این موجود پاک از مایعی پست و ناپاک آفریده شده است. در نهایت در سوره زمر آیه 6 اشاره میشود که مراحل نمو رحمی نوزاد در میان سه پرده تاریک انجام میگیرد. این سه لایه، دیوار شکمی، دیواره رحمی و پردههای جنینی هستند. (تفسیر ابن کثیر، تفسیر طبری).

مراحل زیست شناختی زندگی انسان در قرآن

قرآن آفرینش جهان و هر چه در آن است را به عنوان معجزه و دلیلی بر قدرت خداوند بیان میکند. از دیدگاه قرآن، حیات انسان با آفرینش آدم و حوا

آغاز میشود. و داستان خلقت، حکایت از آفرینش همه موجودات به صورت زوج برای تولید نسل و ادامه حیات دارد. مفسران معاصر مسلمان، به ویژه آنان که به تفسیر علمی دست یازیدهاند. با توجه به این که در قرآن هیچ اشارهای به تبدیل گونه از موجودات به گونه دیگر نشده است نظریه تکامل داروین را مغایر با تعالیم قرآن میدانند. همین مفسران معتقدند که قرآن در 1400 سال پیش چنان توصیف دقیقی از پیدایش جنین و مراحل زنجیرهای رشد و تکامل آن ارائه میدهد که برخی جزئیات آن به تازگی در تحقیقات علمی به اثبات رسیده است دیدگاههای تفسیری قدیمی و معاصر، ایات مربوط به بارداری، تولد و رشد و نمو انسان را دلیل محکمی بر عظمت و دقت خداوند در آفرینش انسان میدانند. مراحل اولیه زیست شناختی زندگی انسان از نظر قرآن شامل لقاح، رشد و نمو جنینی، تولد، شیردهی و از شیر گرفتن نوزاد است. همچنین آیات فراوانی، مراحل مختلف زندگی انسان را تا مرگ و حیات پس از مرگ توصیف میکند. در قرآن، آیاتی که به زندگی زیست شناختی انسان اشاره میکنند با ترتیب خاصی نیامدهاند و در سورههای متفاوتی ذکر شدهاند ولی در این مقاله آیات مشابه برای بررسی موضوع، طبقه بندی شدهاند. مقاله حاضر ترجمه و تلخیصی است از عنوان Biology as the creation and stages of life در دایره المعارف قرآن که خدمت خوانندگان تقدیم میشود.

کلید واژگان (برچسب ها): 

منبع

دین پژوهان > آذر و دی 1381، شماره 11 ، صفحه 1

پاورقی ها

[1]- گلستان قرآن، شماره 118.

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 30 / 10 / 1395

Image result for ‫آیا قرآن به همه پرسش های انسان پاسخ می دهد؟‬‎

نویسنده 

Image result for ‫آیا قرآن به همه پرسش های انسان پاسخ می دهد؟‬‎

قرآن چنان که صاحب نظران گفته اند - چون دریایی عمیق است و هیچ کتابی را نمی توان با آن مقایسه کرد . یکی از نشانه های معانی و مفاهیم قرآن گستره خاص دارد یا تمام علوم را در بر می گیرد؟ عمق قرآن کریم، تفاسیر مختلفی است که بر آن نگاشته اند . این در حالی است که نه تفاسیر گذشته توانسته اند از عهده تفسیر کامل آیات این کتاب مقدس بر آیند; نه تفاسیر معاصر می توانند تمام معانی اش را کشف کنند و نه تفاسیر آیندگان خواهند توانست به درک عمیق آیات آن نائل آیند .

امامان معصوم (ع) نیز در موارد مختلف به جایگاه رفیع قرآن اشاره کرده اند; برای نمونه در روایات چنین آمده است: «فضل القرآن علی سائر الکلام کفضل الله علی خلقه » (1) ; برتری قرآن به دیگر سخنان مانند برتری خداوند بر مخلوق خود است .

تاریخ اسلام نشان می دهد که قرآن در عرصه های مختلف زندگی مسلمانان ظهور و نفوذ داشته است . بخشی از این عرصه ها عبارت است از:

1 . معنوی و روحی

2 . عملی و اجتماعی

3 . علمی و نظری

به نظر می رسد بعد اخیر، پرسش درباره «جامعیت قرآن » را در اذهان مسلمانان پدید آورده است . بسیاری از دانشمندان جامعیت قرآن را پذیرفته و در جهت اثبات آن دلیل هایی ارائه داده اند . پیش از تبیین برهان های این گروه، باید دانست دیدگاه طرفداران جامعیت قرآن به انواع زیر قابل تقسیم است:

1 . دیدگاه حداکثری که به گستردگی قرآن در همه علوم و روش ها معتقد است .

این گروه از طرفداران جامعیت قرآن، قرآن را دربردارنده همه علوم نخستین و واپسین می دانند . در نگاه آنان، قرآن همه مسائل جزئی و کلی و حتی بسیاری دیگر از موضوعات مانند شیمی، فیزیک و . . . را شامل می شود . اینان قرآن را جامع مسائلی می دانند که مبین قوانین علوم نظری و تجربی است . (2) اسکندرانی و طنطاوی و ملامحسن فیض کاشانی و ابن کثیر در شمار این گروه جای دارند . فیض کاشانی، (3) پس از آن که دانش انسان را به دو نوع جزئی و حسی و کلی و مطلق تقسیم می کند، می گوید: اکنون آن که کیفیت این نوع دانش (علم کلی) را می داند، معنا و مفهوم آیه مبارک (و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء) را در می یابد . چنین کسی به واقع گواهی می دهد که همه دانش ها در قرآن کریم وجود دارد .

ابن کثیر (4) نیز، پس از نقل کلام ابن مسعود درباره نهفته بودن همه علوم در قرآن، می گوید: هر چه مردم در کارهای دنیایی و دین و معیشت و عالم رستاخیز نیازمندند، در قرآن بیان شده است .

بی تردید اگر مراد ابن کثیر ظواهر کلمات قرآن باشد، قابل پذیرش نیست; زیرا اموری چون مسائل دقیق و جزئی ریاضی، شیمی، فیزیک و مانند آن در ظواهر قرآن به صورت شفاف بیان نگردیده است; ولی چنانچه مرادش نهفته بودن این دانش ها در مراتب گونه گون معانی و مفاهیم قرآن باشد، می توان آن را پذیرفت .

2 . دیدگاه حداقلی، که تمامیت قرآن در ذکر کلیات و بیان ارزش ها را می پذیرد .

طرفداران این نظریه قرآن را در محدوده توصیف جهان بینی و عقاید و بیان ارزش های جامع می دانند و معتقدند طرح مسائل علمی با قدسی بودن دین سازگار نیست . محمد عزة دروزه (5) و دکتر سروش (6) در شمار این گروه جای دارند .

اکمال دین در نظر این گروه عبارت است از تبیین کامل امور معنوی و آخرتی و واگذاردن علوم انسانی و تجربی، از جمله شیوه حکومت به مردم . برخی در تایید این نظریه گفته اند: (7) افزودن سنت رسول الله (ص)، توجه به سیره امامان (ع) و توسل به اجتهاد در کنار قرآن دلیل واضح کامل نبودن قرآن به شمار می آید .

بی تردید این دیدگاه نمی تواند درست باشد; زیرا طرح مسائل علمی در راستای هدایت و تربیت نفوس ضرورت دارد و به قدسی بودن زیان نمی رساند . از سوی دیگر، نقدپذیری به دینی بودن موضوع آسیب وارد نمی کند; چنان که احکام شرعی به واسطه عنصر اجتهاد همیشه در معرض انتقاد قرار دارند . افزون بر این، مسائلی چون سنت رسول الله (ص) و سیره ائمه (ع) و اجتهاد از پایه های جامعیت قرآن به شمار می آیند; به عبارت دیگر، همه این ها از متن قرآن کریم الهام گرفته اند; آیاتی مانند (و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا) (8) و (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) (9) و (انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا) . . . (10) و (لکم فی رسول الله اسوة حسنة)(11) و (و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین) . . . (12) و احادیثی مانند «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی فان تمسکتم بهما لن تضلوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض » . (13) بر نادرستی این نظر گواهی می دهند .

3 . دیدگاه اعتدالی که معتقد است قرآن کریم ضمن بیان کلیات و اصول و قواعد ارزشی و نگرشی، برخی از روش های رنوشت ساز و موثر در هدایت را نیز تبیین می کند . طرفداران این نظریه (14) ، چنان باور دارند که قرآن اصول و ارزش هایی را مطرح کرده است که می توان بر اساس آن یک نظام حقوقی و سیاسی و اجتماعی و پیام های ارزشی مبتنی بر یک مکتب روان شناسی و جامعه شناسی را استخراج کرد . بنابراین، قرآن از زاویه ای خاص بیانگر همه چیز است . جامعیت و شمول قرآن در گستره دیدگاه های علمی چنان است که در خصوص تک گزاره های آن سخنی ندارد و اثباتا یا نفیا موضع گیری نمی کند .

در این میان، برخی از مفسران مانند علامه طباطبایی و دیگران، (15) جامعیت قرآن را در قلمرو هدایت و تربیت تفسیر کرده اند . او در این باره می نویسد: «آنچه ملاک است و کوتاهی را از جانب قرآن منتفی می سازد، این است که قرآن تمام مطالب لازم در حوزه هدایت و سعادت را همراه دارد و در این زمینه از هیچ کوششی فروگذار نکرده است » . (16)

گروهی از پژوهشگران مانند استاد حسن زاده آملی جامعیت را براساس فهم زبان قران و ذوبطون بودن آن معنا کرده اند . او می نویسد: (17) «کلمه مبارکه «کل شی » چیزی را فروگذار نکرده است . پس چیزی نیست که قرآن تبیان آن نباشد . ولی قرآن در دست انسان زبان فهم، تبیان کلی شی و زبان کلمات الله بی انتها است . این انسان زبان فهم راسخ در علم است

گروهی نیز جامعیت را در حوزه شرع و احکام آن محدود ساخته اند . عالمانی چون فخر رازی، (18) طبرسی (19) چنان اعتقاد دارند که جامعیت قرآن در محدوده دین و شرع معنا می یابد; زیرا بیان دین و احکام جز از ناحیه قرآن امکان پذیر نیست .

دلیل های جامعیت قرآن

دلیل های جامعیت قرآن نوع است:

الف) آیات الاهی

ب) سخنان معصومان (ع)

ج) برهان عقلی

الف) آیات الاهی

بخش نخست به سه دسته تقسیم می شود:

1- آیاتی که در آن واژه تبیان و تفصیل آمده است; مانند آیه 89 سوره نحل .

2- آیاتی که اسلام را دین جهانی معرفی می کند; مانند آیه 107 سوره انبیاء .

دستورهای آیین جهانی باید چنان باشد که نیازهای عرصه های مختلف زندگی بشر را تامین کند . از این رو، جهانی بودن قرآن مستلزم جامع بودن آن است .

3- آیاتی که فرمان های قرآن را جاودانه معرفی می کند; مانند آیه 1 سوره فرقان .

بی تردید چیزی که تا ابد استمرار دارد، باید به تمام نیازهای انسان در زندگی فردی و اجتماعی، برای تحقق هدایت و سعادت، پاسخ دهد .

ب) سخنان معصومان (ع)

روایات این بحث به سه دسته تقسیم می شوند:

1 . احادیثی که با واژگان تبیان و تفصیل، قرآن را وصف کرده اند; مانند این سخن امام رضا (ع) (20) : خداوند پیامبرش را قبض روح نفرمود، مگر آن که دینش را کامل ساخت . و قرآن را بر او نازل فرمود که در آن تفصیل هر چیزی وجود دارد .

امام صادق (ع) (21) نیز می فرماید: خداوند متعال هر چیزی را در قرآن بیان کرده است . به خدا سوگند، قرآن همه نیازمندی های مردم را آورده تا کسی نگوید کاش این موضوع در قرآن بود .

2- روایاتی که قرآن را منبع و محل مراجعه معرفی می کند; مانند این سخن امام باقر (ع) (22) : بی تردید خداوند متعال چیزی که امت نیاز دارد، رها نساخته، در کتاب خود فرو فرستاده است .

امام صادق (ع) (23) در این باره می فرماید: هر چه که دو تن در آن اختلاف دارند، ریشه اش در کتاب خدا موجود است; اما عقل مردم به آن نمی رسد .

3- گفتار مولای متقیان علی (ع) (24) که در توصیف قرآن می فرماید: آگاه باشید، دانستنی های گذشته و آینده تا روز قیامت در قرآن آمده است . . . .

ج) برهان عقلی

در این بخش، با برهان های زیر رو به رو می شویم:

1- برهان خاتمیت

خاتمیت، بر اساس دلیل های عقلی و نقلی، تثبیت شده است . نتیجه منطقی خاتمیت پذیرش جامعیت قرآن است; زیرا راز خاتمیت در چگونگی رهنمودها و مقررات و شیوه طرح آن ها نهفته است; یعنی باید پیامبر خاتم طرحی جامع و کلی ارائه دهد; طرحی که هیچ چیز در آن فرو گذار نشده باشد .

2- برهان لطف

اگر فرض کنیم دین اسلام در بیان مسائل لازم کوتاهی کرده است و جوینده هدایت پاسخ خود را در آن نمی یابد، بی تردید سردرگمی یا دست کم سرخوردگی پدید می آید و این کار از لطف خداوند دور است .

3- برهان تکامل دین

اگر بر اساس ملاک های عقلی و نقلی دین اسلام متکامل ترین ادیان به شمار می رود، باید هر مساله ای را بیان کند .

معیارهای جامعیت

در پایان ، اشاره به معیارهای صدق جامعیت بر قرآن شایسته می نماید . مطابقت با فطرت انسانی، سهولت و انعطاف پذیری در تعلیمات، توان پاسخ به پرسش های بشر، شایستگی همگانی و جاودانگی، همسویی با انسان، همگونی اجزای دین، نگاه همه جانبه، فراروزی و آینده نگری، عقلانی بودن آموزه ها و توجه به تفقه و اجتهاد . بخشی از این ملاک ها به شمار می آید .

پی نوشت ها:

1) بحارالانوار، ج 89، ص 19 .

2) اشاره به دو کتاب معروف تفسیری است که به شکل افراطی به مسائل علوم و تجربی پرداخته اند:

کشف الاسرارا النورانیه (اسکندرانی) و الجواهر فی تفسیر القرآن .(طنطاوی)

3) هفده گفتار در علوم قرآنی، ترجمه سید حسین حسینی، 93- 98 .

4) تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 2، ص 503 .

5) تفسیر الحدیث، محمد عزة دروزه، ج 6، ص 91 .

6) فربه تر از ایدئولوژی، عبدالکریم سروش، ص 48، 58 و 122 .

7) مجله کیان، حبیب الله پیمان، شماره 5، ص 27 و 28 .

8) و آن چه را فرستاده او به شما داد، آن را بگیرید و از آن چه شما را باز داشت، باز ایستید .(حشر (59): 7)

9) خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیاء امر خود را نیز اطاعت کنید .(نساء (4): 59)

10) ولی شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند .(. . مائده (5): 55)

11) قطعا برای شما در اقتدا به رسول خدا سرمشقی نیکوست .(احزاب (33): 21)

12) و شایسته نیست مؤمنان همگی (برای جهاد) کوچ کنند . پس چرا از هر فرقه ای از آنان، دسته ای کوچ نمی کنند تا (دسته ای بمانند و) در دین آگاهی پیدا کنند .(توبه (9): 122)

13) همانا من میان شما (مردم) دو شی ء گرانبها را به یادگار گذاشتم . کتاب خدا و عترت خود که اهل بیت من باشند، اگر پس از من به آن دو چنگ بزنید گمراه نخواهید شد: آن دو از هم جدانمی شوند تا با هم به حوض (بهشت) وارد می شوند .(بحارالانوار، ج 2، ص 100)

14) مجله معرفت، ناصر مکارم شیرازی، شماره 5، ص 4 .

15) تفسیر المنار، شیخ محمد عبده، ج 7، ص 394 و 395 .

16) تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 7 .(ذیل آیه 37 سوره انعام)

17) انسان و قرآن، حسن حسن زاده آملی، ص 9 .

18) تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 215- 218 .

19) مجمع البیان، طبرسی، ج 6، ص 190 .

20) الجدید فی التفسیر القرآن، شیخ محمد سبزواری، ج 3، ص 29 .

21) اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 59 .

22) همان .

23) همان .

24) نهج البلاغه، خطبه 158 .

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 1 / 10 / 1395

آری مسأله جدّی و واقعاً هم جدی است و در آن جای هیچ تردید و شک و شبهه ای هم وجود ندارد. اگر می بینی علمای اخلاق و حضرات عرفا و یا ائمه معصومین آنقدر از دوستی و علاقه و عشق و محبت به دنیا، مؤمنین را برحذر داشته اند و تشویق به آخرت و سلوک الی الله نموده اند بدان که بی جهت و بدون سبب نیست. حضرت امام سلام الله علیه در کلمات و گفتار و کتب خود بارها و بارها مؤمنین را از توجه به دنیا برحذر داشته و محبت دنیا و نفس را مغایر با سلوک الی الله دانسته اند از آنجمه فرمودند:

«با حب دنیا و نفس، هوس معرفت الله در سر پختن هوس خامی است و اگر در مقام تهذیب باطن و تصفیه قلب و تعدیل اخلاق است نیز با محبت دنیا... متحلّی71 به یکی از حلیه های فضائل نفسانیه نخواهد شد... و اگر درصدد تعمیر آخرت و جنّت اعمال است از راه تقوا و اعمال صالحه نیز با حب دنیا موفق به هیچ یک از مراتب آن نشود.» 72

و نیز فرمود:

«اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند منکوس هستند و میزان در انتکاس قلوب غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است.» 73

نکته سوم شناختن حقیقت دنیا و آخرت است. در نظر جمعی از علماء، دنیا عبارت است از دنیای مذموم و دنیای ممدوح. دنیای مذموم مرکب است از اموری که انسان را از اطاعت حقتعالی بازدارد و آخرت، هرچه باعث رضای خدای سبحان و قرب او شود، می باشد. پس دنیا و آخرت با هم متقابلند. هرچه باعث رضای خدا شود، از آخرت است اگر چه به ظاهر از دنیا باشد مثل تجارات و زراعات که مقصود از آنها گذران زندگی و معیشت عیال باشد برای اطاعت امر خدا و هرچه باعث رضای خدا نباشد از دنیاست هر چند به ظاهر از آخرت باشد مثل ریاضات مبتدعه و اعمال ریائیه. 74

ایضاً ملااحمد نراقی می فرماید: «آنچه پیش از مردن برای ایشان (مردم) حاصل می شود دنیا و آنچه را بعد از مردن بیابند آن آخرت است. پس آنچه پیش از مردن از برای بنده است از برای او دو نوع علاقه به آن چیز است: یکی علاقه دل، و دیگری گرفتاری بدن که مشغول شدن به اصلاح و تربیت آن است تا استیفای حظ خود را از آن کند. 75 و حقیقت دنیا در حق بندگان همان علاقه قلبیه و گرفتاریهای بدنیه و لذات نفسانیه است، که حاصل می شود. و آنچه را که آدمی در این عالم میل به آن دارد بر دو قسم است: یکی آنکه فایده آن بعد از مردن به او برسد مثل علم نافع و عمل صالح و دوم آنکه فایده اش در همین دنیا برای او باشد یعنی آن لذتی که وسیله لذت در آخرت نباشد.» 76 آنگاه در مذمت دنیا دوستی و بی ارزشی آن می فرمایند:

«دنیا دشمن است با خدا و بندگان خدا و دشمنی او با خدا آن است که بندگانش را از راه صواب باز می زند و ایشان را به زیورهای دنیا وامی دارد و عداوت آن با دوستانش به این است که خود را هر لحظه به نوعی آراید و در نظر ایشان جلوه دهد و نعمت های خود را برایشان عرضه دارد تا صبر برایشان دشوار گردد و غیر از آن با دشمنان خدا هم دشمن است زیرا که دام خود را در راه ایشان افکنده و به مکر و فریب آنان را به دام می کشد قال الله تعالی اولئِکَ الّذینَ اشْتَرَوا الحَیاةَ الدُّنیا بالاخِرةِ فَلا یُخَفّفُ عَنهم العَذابَ و لا هم یُنصَرون.» 77 و78

خداوند کریم در قرآن، بارها و بارها به بی ارزشی دنیا اشاره فرموده و آن را در برابر آخرت متاعی ناچیز و قلیل برمی شمرد تا جائی که فرمود: اگر مردم همه از یک جنس نبودند سقف خانه های کفّار را از نقره خام به چند طبقه چنان می ساختیم که بر بالا رفتن از آن برایشان دشوار باشد.

قال: وَلَولا ان یکون النّاسُ اُمّةً واحدةً لَجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سُقفاً من فضّةً و معارجَ علیها یظهرون و لبیوتهم ابواباً و سُرراً علیها یَتَکئون و زُخرفاً و ان کلٌّ ذلک لمّا متاعُ الحیوة الدّنیا و الاخرةُ عند ربّک للمتقین. 79

و نیز در احادیث معصومین بسیار به بی ارزشی و دوری از محبت دنیا اشاره شده است از آنجمله پیغمبر فرمود: مرا با دنیا چکار! مَثَل من و دنیا، مَثَل سواره ای است که در روز گرمی به زیر درختی برسد و ساعتی در سایة آن بخوابد و آن را بگذارد و برود. 80

و نیز امام صادق(ع) فرمود: «کسی که به دنیا زاهد و بی رغبت باشد، خدا حکمت را در قلبش بر جا دارد و زبان او را به آن گویا سازد و او را به عیب های دنیا و درد و دوایش بینا گرداند و او را از دنیا سالم بیرون کند81 و به بهشت دارالسلام درآورد.» 82

و باز امام صادق فرمود: «شناختن شیرینی ایمان بر دلهای شما حرام است، تا به دنیا بی رغبت شوید.» و رسول خدا(ص) فرمود: «دنیا خانه کسی است که خانه ندارد (در آخرت) و آنکه عقل ندارد برای دنیا جمع می کند.» 83

نکته چهارم شناخت مفاسد و تبعات دوستی و علاقه به دنیا است. 84

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 1 / 10 / 1395

فصل سوّم: شناخت منازل سلوک

و این فصل مشتمل است بر ده بند به عنوان ده منزل کلی سلوک. گرچه برای سیر الی الله و منازل این راه سخنها بسیار گفته شده و هرکس به فراخور حال و قال خود مطلبی گفته، لکن آنچه در این فصل به آن اشاره می شود مطلبی است مقبول نزد جمله عرفا و همة آنها این ده منزل را به عنوان منازل سلوک پذیرفته و قبول دارند و گاهی آن را کلی تر کرده و از آن کاسته اند و گاهی به جزئیات بیشتر تقسیم کرده و بر مراتب و مراحل آن افزوده اند و ما اینک قصد تشریح و توضیح مفصل این منازل و مراحل را نداریم که آن خود کتابی جدا می طلبد بلکه مقصود آشنایی بیشتر جوانان عزیز با این مراتب و منازل است با این توضیح که آنچه در فصول قبل گفته شد مقدمه ای است برای رسیدن به این فصل.

 

بند اول (منزل اول): تفکر

این منزل بین جمعی از عرفا مورد اختلاف است. گروهی چون شیخ الرئیس در اشارات در بیان مقامات عارفین اول منزل را اراده دانسته گروهی عزم، برخی بیداری و جمعی نیز چون حضرت امام اول منزل را تفکر دانسته اند. وقوف به این نکته لازم است که مقصود ما از منزل، آن عملی است که سالک باید انجام دهد تا از آن حالتی بیرونی پدید آید پس در اینجا منزل یا عبارت از آن عمل است و یا عبارت از آن حالت بیرونی مثل رضا.

بیداری، عزم و اراده هر سه مربوط است به حالتی درونی، که از ثمرات و فواید تفکر صحیحه اند یعنی آنکه با تفکر سالم، سالک بیدار شده و عزم و اراده ای راسخ برای سلوک در او پدید می آید و اما تفکر سالک باید در چند چیز باشد که در ذیل بر حسب مرتبه به آنها اشاره می شود:

اول: تفکر در اسماء و صفات خداوند، خصوصاً اسماء جمال و لطیفه او تا امید برای وصول تقویت شود. دوم: تفکر در آلاء و نعماء الهی تا شوق و محبت در سالک تقویت شود. سوم: تفکر در افعال و کرامات الهی تا به این وسیله دریابد که خداوند نسبت به مخلوقاتش چه مهربان و رحیم است. چهارم: تفکر در احوالات مرگ و قبر و قیامت و برزخ و بهشت و دوزخ تا به این وسیله به عمل واداشته شده و از مناهی بازداشته شود. پنجم: تفکر در احوالات عرفا و بزرگان دین تا از اعمال و رفتار آنها درس عبرت بگیرد و ششم: تفکر در احوالات نفس خود و معایب و مصالحش تا به معرفت نفس دست یابد.

پس آنچه در اینجا برای سالک ضروری است آن است که ساعتی را در هر روز که بهتر است در اواخر شب یا اوایل صبح باشد به تفکر در امور فوق بر حسب مرتبه، اختصاص دهد تا آتش اشتیاق برای سلوک در او تقویت شود و عزم و اراده قوت گیرد. حضرت امام می فرمایند:

«تفکر در این مقام عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری ولو کم هم باشد فکر کند در اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده... و از طرفی هم این همه انبیاء فرستاده و کتابها نازل کرده و راهنماییها نموده و دعوتها کرده آیا وظیفة ما با این مولای مالک الملوک چیست؟»43

و در جایی دیگر می فرمایند:

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
برچسب‌ها: شناخت منازل سلوک
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 1 / 10 / 1395

کیفیت و مراحل خودسازی

فصل اول: دور شدن از رذائل (تخلیه)

در این فصل می خواهیم زشتی ها را شناخته و راه و روش دور شدن از آنها را بدانیم بنابراین آن را به چند بند تقسیم می کنیم.

 

بند اول: در شناخت نفس و قوای آن

چون به اجمال دانستیم که از برای انسان این مخلوق الهی غیر از این جسم که با حواس ظاهری ادراک می شود روح و نفسی وجود دارد که می توان به طریق علمی و شهودی به کشف آن نائل شد اولین معرفتی که نسبت به این نفس باید حاصل کنیم شناخت قوای اصلی آن و حد افراط و تفریط آنها می باشد. پس می گوییم: جمهور علمای اخلاق به این نکته اعتراف کرده اند که از برای نفس، جنود بسیاری است و از آن میان چهار قوه غضبیه، شهویه، عاقله و واهمه در حکم سرلشکر و رئیس این قوا می باشند، که شأن قوه عاقله ادراک حقایق امور و تمیز میان خیر و شر و امر به افعال نیکو و نهی از رذائل است و فایده قوه شهویه بقای بدن و زندگی از خوردن و خوابیدن و تولید نسل است که آلت تحصیل کمالات نفس می باشد و ثمره قوه وهمیه فهمیدن امور جزئیه و دانستن دقایق اموری که به وسیلة آنها به مقاصد صحیحه می رسند است و وظیفه قوه غضبیه آن است که دفع ضررهای خارجی از بدن را نموده و اگر دو قوه وهمیه و شهویه ارادة خروج از صراط مستقیم و جاده شریعت را داشته باشند به اقتدار و نیروی تمام آنها را به جای خود بازمی گرداند. و اما بعد، از تهذیب قوه عاقله حکمت حاصل می شود که عبارت است از علم به وجود و حقایق موجودات از آنجهت که موجودند و مشتمل بر دو بخش است حکمت نظری که از وجود و خدا و صفات او بحث می کند و حکمت عملی که مشتمل بر اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدن است. 27

از تهذیب قوه وهمیه، ملکه عدالت حاصل می شود که عبارت است از فرمانبرداری این قوه از قوه عاقله در تمام موارد و از تهذیب غضبیه، شجاعت بوجود می آید که عبارت است از انقیاد کامل این قوه از قوه عاقله که به عنوان فرمانده مملکت بدن است یعنی جایی که عقل حکم به فرار و اجتناب می کند خود را به مهلکه نیندازد و جایی که حکم به عدم اضطراب می کند مضطرب نشود و از تهذیب قوه شهویه عفّت حاصل می شود که عبارت است از اطاعت کامل این قوه از قوه عاقله که از حد افراط و تفریط درآمده و از بندگی و عبودیت هوا و هوس خلاصی یابد.

حال که این چهار صفت مصدر و ریشه ای را شناختی بدانکه از این صفات دو جنس از صفات رذیله متحقق خواهد بود که یکی از آنها در جهت افراط و دیگری در طرف تفریط است که آن صفات مصدر در حد تعادل و میانه این صفات قرار دارند.

اوّل: در مورد حکمت دو صفت رذیله است. یکی در حد افراط که جُربزه28 است و دیگری در حدّ تفریط که بلاهت29 است.

دوّم: در مقابل شجاعت دو صفت رذیله یکی تهوّر30 در طرف افراط و دیگری جُبن31 در طرف تفریط است.

و در برابر عفّت دو صفت رذیله، شره32 در حد افراط و خمودی33 در حد تفریط است. و در برابر عدالت دو صفت ظلم34 در حد افراط و تمکین ظالم از ظلم بر خود35 که در طرف تفریط است از صفات رذائل و مذموم است.

پس این 8 صفت که خصوصیات آن تا حدّی بیان شد به عنوان قوای اصلی و سرمنشأ بسیاری از خطاهای دیگر و صفات رذیله مذموم است. مهم در اخلاق رعایت حال تعادل آن سه قوه اصلی است که باید آنها را در تحت قوه عاقله درآورد نه اینکه آنها را بالکل تعطیل کرد و یا اینکه تمام همّ و غم خود را مصروف آنها داشت. حضرت امام خمینی در بیان معرفی این قوا چنین می فرمایند:

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 18 / 8 / 1395

 

Image result for ‫خود سازی‬‎

روش خودسازی برای زمانی که استاد نباشد

حال فرض را بر این بگیریم که در زمان حاضر، استادی کامل که سالک را به مقصد راهنمایی کند پیدا نشد یا اینکه سالک از یافتن چنین استادی مأیوس شد. اگر او مشتاق به خودسازی و لقاءالله باشد وظیفه اش چیست و چه باید بکند؟ بهترین راه تفکر و غور در احادیث معصومین (علیهم السلام) و عمل به آنهاست زیرا دستورات علمای سلوک هم چیزی غیر از فرمایشات ائمه اطهار نیست و نیز تتّبع و تأمل در آثار و فرمایشات به جا مانده از عارفان بالله و سالکان واصل که تحقیق در احوالات و فرمایشات اینان نیز خود راهگشای بسیاری مسائل و مشکلات خواهد بود. اینک نویسنده این مقاله با بی بضاعتی تمام و قلّت عمل، در دو حال برای این قسم از اهل سلوک وظایفی بر طبق آنچه عاملان به معروف و سالکان طریق معبود بیان داشته اند، عنوان خواهد کرد، باشد که مفید فایده افتد. و امّا در زمانی که استادی برای راهنمایی نیست آنچه برای سالک مبتدی مفید و مهم است آن است که وظیفه خود را در خلوت و جلوت (جمع) بداند و آداب معاشرت را بیاموزد تا بتواند جلو بسیاری از مفاسد خود را بگیرد که این مطلب برای سالک امری است واجب و ضروری و ما اکنون اشاره ای اجمالی به بعضی موارد آن می نمائیم.

نکته اول آنکه هدف از رعایت تمام موازین در حالات مختلف چه صمت و سکوت و چه در زمان صحبت، چه در خلوت و چه در جمع و هکذا الی آخر رسیدن به حق و اجرای دستور خداوند و دوری از گناه است. یعنی آنکه سالک علاوه بر دوری از گناه باید تشخیص دهد چه کار در چه زمان لازم و در چه زمان غیرضروری است و کار غیر ضروری را حتی اگر گناه هم نباشد ترک گوید زیرا تکرار بسیاری از امور غیرضروری مثل حرف زدن زیاد باعث گناه می شود به این معنا که سالک باید از مقدمات گناه و آنچه باعث ورود در گناه می شود هم دوری کند. پس در یک نظر کلی، ورود در جمع یا خلوت و دوری از خلایق هرگاه باعث گناه و فراموشی یاد خدا بشود باید از آن اجتناب کرد هرچند در ظاهر مفید و شرعی باشد. بر فرض اگر ادای نماز به جماعت باعث ریا و عُجب شود باید از جماعت دوری کرد و نماز را فرادا ادا کرد تا زمانی که به خود مطمئن شود که دیگر دخول در مسجد برای او این مفاسد را ندارد. ای چه بسا که شخصی منافق به مسجد رفته و در بیرون آمدن مؤمن باشد و مؤمنی به مسجد رفته و موقع خروج منافق شده باشد. اولی به مسجد رفته و توبه می کند. دومی به مسجد رفته و دچار عجب و ریا می شود. کما قال امیرالمؤمنین(ع): «ثلاثُ علاماتٍ للمُرائی: یَنْشَطُ اذا رَأی الناس، وَ یَکْسَلُ اذا کان وَحْدَه، و یُحِبُّ اَنْ یُحْمَد فی جمیع امُور. 19 یعنی آنکه امیرالمؤمنین فرمود: «برای ریاکار سه نشانه است: بهجت و نشاط دارد وقتی که می بیند مردم را و وقتی تنهاست کسالت پیدا می کند و دوست دارد در جمیع امورش ثنا کرده شود

پس با توجه به این حدیث اگر کسی این سه علامت را در جمع در خود دید باید که روش سلوک خود را عوض کند و رو به خلوت آورد.

نکته دوم آنکه: اگر شرایط حضور در جمع را در خود دید باید که از معاشرت با نارفیقان دوری کند زیرا بر طبق آنچه علمای اخلاق به آن اشاره کرده اند، نفس انسان از بدیها و زشتی ها زودتر اثر می پذیرد تا خوبیها و نیکیها و این به آن دلیل است که بیشتر قوای نفس را قوای شیطانی تشکیل می دهند از این رو خداوند در قرآن کریم مؤمنان و حتی پیغمبر را از معاشــرت با گــــروه

 

 

دنیاپرستان منع فرموده و به آن هشدار داده است از آنجمله فرمود:

و اذا رَأیْتَ الذینَ یَخُوضُونَ فی ایاتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهم. 20

و ذَرِ الّذینَ اتّخَذوا دینَهُم لَعِباً و لَهواً و غَرَّتْهُم الحَیوةُ الدٌّنیا. 21

یا اَیُّها الذّینَ امَنوا لا تَتَوَلّوا قَوماً غَضِبَ اللهُ عَلَیهم. 22

و در بعضی موارد مؤمنان را به معاشرت با گروهی تحریک فرموده است.

وَ لاتَطرُد الذّینَ یَدعوُنَ رَبَّهم بالغَداوَةِ وَ العَشِیّ یُریدونَ وَجْهه. 23

بنابراین اولین و مهمترین چیز برای حضور در جمع، مراعات آداب معاشرت و کیفیت آن است که بخشی از احادیث معصومین به آن اشاره دارد از آنجمله می فرمایند امام صادق به یکی از یارانش که هر کدام از دوستانت سه بار بر تو خشم کرد و درباره تو بد نگفت او را دوست خود بگیر و باز امام صادق فرمود: حارث بن اعور به امیرمؤمنان گفت: ای امیرمؤمنان من به خدا دوستت دارم. فرمودش ای حارث اگـــر مـرا

دوست داری با من ستیزه مکن و بازی منما، و این سو و آنسو مرا مکش و از اندازه خودم پستم نکن و بالاتر مبر و نیز امیرالمؤمنین در وصیتش به امام حسن فرمود: با نیکـــان قرین باش تا از آنان باشی و از بدان جدا شو تا از آنها جدا باشی و نیز نقل است لقمان به پسرش گفت: پسر جانم یاد علماء باش، به آنها نزدیک شو، و همنشین شو، و در خانه هاشان از آنها دیدار کن تا بسا مانند آنها شوی و با آنها باشی، با نیکانشان بنشین بسا خدا رحمتی به آنها رساند و شامل تو هم بشود و اگر خودت خوبی، از بدان و سفیهان دور باش که بسا عذابی به آنها رسد از جانب خدا و به تو هم برسد باز امام باقر فرمود: «با چهار کس دوستی مکن. احمق، بخیل، ترسو، دروغگو. اما احمق خواهد سودت رساند به عوض زیانت رساند. بخیل از تو بگیرد و به تو ندهد و اما ترسو از تو و والدینش بگریزد و دروغگو بسا که راست گوید و باورش نکنند.» 24

نکته سوم آنکه برای حضور در جمع رعایت دو حال ضروری است اول صمت و سکوت دوم صحبت یعنی آنکه سالک باید به این مطلب واقف و آگاه باشد که چه زمان صحبت کند و چه زمان سکوت اختیار نماید تا از آن راه بتواند جلو گناه را بگیرد. زیرا همانطور که بر همة عزیزان معلوم است، بسیاری از مفاسد و معاصی از زبان حاصل می شود بنابراین سالک اگر توانست داخل جمع شود و خود را از آن مفاسد جدا کند و این قدرت را پیدا کرد که از ناحیه زبان گناهی را مرتکب نشود این اجازه را دارد که زبان گشوده و صحبت کند ولی اگر در خود یافت و یا به خود شک کرد که حقیقتاً قادر نیست جلو گناهش را بگیرد و یا اینکه ممکن است در اثنای صحبت مرتکب خلافی شود پس در اینجا لازم است که از حرف زدن خودداری کند زیرا مفاسد زبان بسیار و عقوبت آنها سنگین است. حضرت امام در این زمینه فرمود:

«بر جوانها لازم است که کیفیت معاشرت و مؤانست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب کنند گرچه دل آنها محکم به ایمان باشد. بلکه معاشرت با تبهکاران و اهل خُلق و عمل بد برای نوع طبقات ضرر دارد و هیچکس نباید از خود مطمئن باشد و به ایمان یا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد چنانچه در احادیث شریفه نهی از معاشرت با اهل معاصی شده.» 25

و نیز در باب صُمت و سکوت می فرمایند:

«این دستور کلی است برای صمت و سکوت و تکلّم و ارشاد که در اوایل امر که خود متعلّم است باید به بحث و درس و تعلّم اشتغال پیدا کند... و زبان از کلام به غیر ذکر خدا و آنچه مربوط به اوست بربندد تا افاضات ملکوتی بر قلب او سرشار شود و چون وجود او حقّانی شد و از گفتار و اقوال خود مطمئن شد به سخن آید و به تربیت و تعلیم و دستگیری مردمان برخیزد و لحظه[ ای] از خدمت آنان ننشیند تا خدای تعالی از او راضی شود... و اگر نقصی در میان داشته باشد به واسطه این خدمت خداوند تعالی جبران کند.» 26

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 18 / 8 / 1395

Image result for ‫خود سازی‬‎

روش خودسازی برای زمانی که استاد باشد

علم عرفان مشتمل بر دو پایه است: اول عرفان نظری، دوم عرفان عملی. پایه اول آن مشتمل است بر مباحث خداشناسی از جمله شناخت ذات و اسماء و صفات و افعال او و چگونگی خلق اسماء و صدور موجودات و اعیان ثابته و غیر آن. و پایه دوم آن شامل شناخت منازل و مراحل سلوک و نیز چگونگی طی طریق و گذر از هر منزل به منزل دیگر است. بنابراین برای عرفان عملی و خودسازی نیاز به استادی است که خود این مراحل را پیمود و به مقصد رسیده است تا به حقیقت بتواند راه را از چاه تشخیص دهد و سالک مبتدی را به اشتباه به مسیری ناصواب نیفکند یعنی اینکه سالک در اینجا موظف است دو چیز را از استاد خود بیاموزد: اول مراحل و منازل سلوک را؛ دوم کیفیت طی هر منزل و گذر از هر مرحله که این دو مربوط است به کیفیت سلوک و ما در بخش بعد اشاره ای به آن خواهیم کرد. پس بی تردید در ابتدای سلوک، سالک نیاز حتم به یک استاد راه پیموده دارد تا بتواند او را به راه صحیح هدایت کند و یا اینکه لااقل ابتدای مسیر را به او بنماید. حضرت امام خمینی در این رابطه می فرمایند:

«حق آن است که انسان در اوایل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند ولی با شرایط عشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرین. و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوایل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند پس ناچار به عشرت است و چون به نهایات رسید باید مدتی به حال خود پردازد و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند»9

پس سالک برای اینکه راه را بشناسد و قطاع طریق را از خود دور کند و به صلاح و فساد امور آگاه شود و به الهامات الهی و شیطانی واقف گردد نیاز به استادی دارد تا بتواند این امور را تشخیص داده و به گمراهی در نیفتد. مرحوم عالم عامل ملا احمد نراقی (قدس سره) در کتاب خزائن خود فرمود:

«بعض از عرفا در بیان احتیاج به شیخ گفته که به ده وجه احتیاج به آن است: اول آنکه راه ظاهر به کعبة صورت بی دلیل راه شناس نمی تواند رفت با آنکه هم دیدة راه بین دارد و هم قوّت قدم و هم راه معین. دوّم آنکه همچنان که در راهِ صورت، قطاع طریق بسیار است هم چنین در راه حقیقت «زُیِّنَ للنِّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النّساء و البَنینَ و القَناطیرِ المُقَنطره...» 10 چگونه بی بدرقه توان رفت؟ سیم آنکه در این راه زلّات و شبهات بسیار است چنانکه فلاسفه به تنها روی به ورطه چندین شبهات افتادند و دین و ایمان به باد دادند و هم چنین دهری و طبیعی و مشبهه و معطّله و غیر هم مگر آنکه در حمایت ولایت مشایخ کمّل سلوک کردند و به توسط ایشان از آن زلّات عبور کردند. چهارم آنکه روندگان از ابتلاء و امتحان که در سرتاسر راهست وقفات و فترات بسیار افتد صاحب تصرفی باید که به لطایف حیل قبض و فسردگی از طبع او دفع کند و به عبارات و اشارات لطیفه داعیه شوق و گرمی طلب در او پدید آورد. پنجم رونده را در این راه علل و امراض نفسانی پدید آید و موادّ فاسد غالب گردد و به طبیب حاذق احتیاج افتد که به ادویه صالحه معالجه کند. ششم آنکه سالک در راه به بعض مقامات روحانی رسد که در آنجا روح از لباس بشریت بیرون آید و پرتوی از ظهور آثار و صفات حق در او پدید آید و چون آئینه دل صفا یافته است پذیرای نور تجلّی گردد و در این وقت اگر تصرف ولایت شیخ کامل نباشد بیم زوال ایمان و افتادن به ورطه حلول و اتّحاد باشد و شیخ مرتبه بالاتر به آن می نماید تا از اینجا خلاص شود. هفتم آنکه سالک را در راه نمایشها از غیب پدید آید که هر یک اشارتی بود از غیب به نقصان و زیاده مرتبه سالک و نشان صفا و کدورت دل و احوال شیطانی و نفسانی و رحمانی و دیگر معانی معالجه ای که در حصر نیاید و مبتدی بر آن اشارات وقوف ندارد. زبان غیب را اهل غیب داند پس شیخی باید تا معانی را بیان نماید تا از آن معانی محروم نماند. هشتم آنکه هرگاه سالک به سیر قوّت قدم خویش رود سالها مسافت یک مقام را طی نتواند کند و بعضی مقامات است که به طیران11 توان عبور نمود. نهم آنکه سلوک راه به ذکر شود و ذکر بی تلقین شیخ مؤثر نباشد12 دهم آنکه تحصیل مناصب ظاهریه از شاه و شاهان صورت بی حمایت مقرّبی، میسّر نگردد پس هم چنین رسیدن به مناصب حقیقی از پادشاه حقیقی. 13 و 14

 

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 18 / 8 / 1395

 

 


یاسر جهانی پور

Image result for ‫خود سازی‬‎

مقدمه:

در تعریف علمای اخلاق و عارفان بالله، خودسازی عبارت است از شناخت نفس، به طوری که انسان در این شناخت، بتواند خود را از حیوانیت و صفات و ملکات آن رهانیده و به عالم نور و انسانیت داخل کند. پس به طورکلی شامل دو مرحله می شود:

اول: دفع رذایل و صفات زشت اخلاقی که از آن تعبیر به تخلیه می شود دوم: آراسته شدن به صفات نیک اخلاقی و فضایل پسندیده انسانی که از آن به عنوان تحلیه یاد می شود.

اینک باید بدانیم منظور از شناخت نفس چیست که در کلمات ائمه از آن به انفع المعارف یاد شده است؟ آیا همین که انسان گرسنه شد و دانست که باید در پی غذا رود تا گرسنگی خود را رفع کند و یا تشنه شد و فهمید که باید در پی آب باشد و یا برای سلامتی خود در پی دکتر و یا برای دفع غضب خود در پی انتقام باشد، برای نفس شناسی کافی است و آیا حقیقتاً می توان گفت کسی که به دنبال علم آن رفته و فهمیده است که برای این مخلوق الهی یعنی انسان غیر از این جسم خاکی، روحی ملکوتی است که ماندگار و پاینده می باشد به شناخت نفس دست یافته. با تتبّع و گشت و گذار در آثار علمای این علم که حقیقتاً به معرفتی از آن دست یافته اند معلوم می شود که در نظر ایشان شناخت نفس چیز دیگری است. مرحوم عالم عامل حاج ملااحمد نراقی (قدس سره) در اوایل کتاب معراج السعاده در این باب چنین می فرمایند:

«و اما شناختن خود، موجب شوق در تحصیل کمالات و صفات عالیه و تهذیب اخلاق و باعث دفع رذایل می شود و آن به این علت است که چون آدمی حقیقت و جوهرة وجود خود را شناخت و دانست که ذات او چیزی است از عالم ملکوت که به این عالم جسمانی آمده به این فکر افتد که چنین جوهر شریفی را عبث و بیهوده به این عالم نفرستاده اند بدین سبب به تحصیل فوائد تعلق نفس به بدن برمی آید و اما شناختن نفس نه به این معناست که گوئی خود را شناخته ام و به حقیقت خود رسیده ام در حالی که شناخت تو از خود، چیزی جز سر و روی و چشم و گوش و پوست و گوشت نباشد و از باطن خود فقط همین شناسی که چون گرسنه شوی در پی غذا روی و چون تشنه شوی در پی آب و چون خشمناک شوی در صدد انتقام برآیی و غیره و این شناخت نفس نباشد و به این شناختن کلید سعادت را نشاید که در این شناخت تو با حیوانات برابری و از چه روی خدا تو را بر دیگر مخلوقاتش برتری بخشید و فرمود: و فَضَّلْنا هُم عَلی کَثیرٍ مِمَّن خَلَقْنا تَفْضیلاً»1

حال که فهمیدیم شناخت نفس چیزی فراتر از شناخت مادیات بدن است، باید بدانیم منظور از آن چیست و ما در این نوشتار در پی آن هستیم که چگونه می توان به معرفت نفس دست یافت و مراحل و روش های آن را درک کرد. حضرت امام خمینی در بیان اجمالی شناخت نفس می فرمایند:

«بدانکه انسان اعجوبه ای است دارای دو نشئه و دو عالم: نشئه ظاهرة ملکیه دنیویه که آن بدن او است و نشئه باطنة غیبیة ملکوتیه که از عالم دیگر است و نفس او، که از عالم غیب و ملکوت است، دارای مقامات و درجاتی است که به طریق کلی گاهی تقسیم کرده اند آنرا به هفت قسمت، و گاهی به چهار قسمت و گاهی به سه قسمت و گاهی به دو قسمت و از برای هر یک از مقامات و درجات آن جنودی است رحمانی و عقلانی که آن را جذب به ملکوت اعلی و دعوت به سعادت می کنند و جنودی است شیطانی و جهلانی که آن را جذب به ملکوت سفلی و دعوت به شقاوت می کنند و همیشه بین این دو لشکر جدال و نزاع است و انسان میدان جنگ این دو طایفه است. اگر جنود رحمانی غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلک ملائکه منخرط، و در زمرة انبیا و اولیا و صالحین محشور است، و اگر جنود شیطانی و لشکر جهل غالب آمد، انسان از اهل شقاوت و غضب است و در زمرة شیاطین و کفار و محرومین محشور است»2

از این رو، حضرت امام خمینی (سلام الله علیه) در کلمات و بیانات و سفارشات خود بارها و بارها سفارش به اصلاح نفس و تزکیه نموده و مؤمنین را به آن طریق راهنمائی فرموده اند از آنجمله در شرح حدیث جنود عقل و جهل فرمود:

«باید دانست اگر انسان از خود غفلت کند و درصدد اصلاح نفس و تزکیة آن بر نیاید و نفس را سرخود بار آورد هر روز، بلکه هر ساعت بر حجابهای آن افزوده شود و از پس هر حجابی، حجابی بلکه حجبی برای او پیدا شود تا آنجا که نور فطرت بکلی خاموش و منطفی شود و از محبت الهیه در آن اثری و خبری باقی نماند بلکه از حقتعالی و آنچه به او مربوط است... متنفر گردد و ریشه عداوت حق ـ جلّ و علا و مقربان درگاه مقدس او در قلبش محکم و مستحکم گردد تا آنجا که به کلی درهای سعادت بر او بسته شود و راه آشتی با حقتعالی و شفعاء ـ علیهم السلام ـ منسدّ گردد و مخلّد در ارض طبیعت گردد که باطن آن در عالم دیگر جلوه کند و آن خلود در عذاب جهنم است»3

باید دانست، معرفت نفس، راهی است برای معرفت رب به این معنا که از طریق شناخت نفس می توان خدا را شناخت و به حقیقت دست یافت. بنابراین توضیحات و تفصیلات ما این علم را به نحوی و با موضوعی خاص از علوم دیگر جدا ساختیم زیرا علمای فن برای تمایز علوم از یکدیگر، برای هر علمی موضوعی تعیین کرده اند و علت طبقه بندی علوم را یکی شناخت علوم و دیگری سهولت در امر تعلیم و آموزش عنوان کرده اند. بر اساس تئوری و مدل ارسطو در تقسیم بندی علوم، علم اخلاق که مشتمل است بر بایدها و نبایدهای زندگی، در قسمت حکمت عملی قرار گرفته، بی آنکه او بخواهد در این زمینه بر تزکیه ن

و خودسازی تأکید کند. سخن در باب اینکه بخواهیم بدانیم این علم جزو کدام دسته از علوم قرار می گیرد به درازا می کشد و نیز برای بحث در این رابطه فایده ای مترتب نیست پس بهتر است بگذریم و صحبت را به وقتی دیگر موکول کنیم.

حال می خواهیم بدانیم جایگاه خودسازی در اسلام چیست و این علم در چه مرتبه و پایه ای قرار می گیرد. این مطلب را تحت عنوان حدیثی از امام کاظم بیان می کنیم: عن ابی الحسن موسی(ع) قال: دَخَل رَسول الله(ص) المَسجِدَ فَاذِاً جَماعَة قَد اَطافُوا بِرَجُلٍ. فقال: ماهذا؟ فقیل: علّامه. فقال: وَ ماالعلاّمه؟ فقالوا له: اَعْلَمُ النّاس بانِسابِ العَرب و قائمِها و ایّام الجاهِلیة و الأشعار العَرَبیّه. قال: فقال النبی صلی الله علیه و آله: ذاکَ علمٌ لایضُرُّ من جهله و لاینفَع من عَلِمه ثم قال النبی(ص): انما العِلْمُ ثَلاثه: آیةٌ مُحکمَه؛ او فریضة عادِلَه، او سُنَّة قائمه و ما خَلا هُنَّ فَهُو فَضلٌ. 4

ترجمه امام موسی بن جعفر فرمود: پیغمبر به مسجدی داخل شد جماعتی را مشاهده فرمود که اطراف مردی دور می زنند فرمود: این چیست؟ گفته شد: علامه است. فرمود علامه چیست؟ گفتند به او داناترین مردم به انسان عرب و وقایع آن و روزگار جاهلیت و اشعار عربی است. پیغمبر فرمود: این علمی است که از ندانستن او ضرر و زیانی نرسد و از دانستن آن فایده ای همانا علم در سه چیز است: آیه محکمه، فریضة عادله، سنت قائمه و غیر از اینها زیادت است»

 

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 9 / 7 / 1395

 

درس دوم

در درس اول دانستيم كه هر چه مشهود ما است وجود دارد يعنى موجود است بلكه خود وجود است و تا حدى در مشهودات خود كاوش كرديم و آنها را با يكديگر سنجيديم و نتيجه گرفتيم كه انسان دانا اشرف از اقسام ديگر است .


4

اكنون گوييم كه اين كاونده و سنجنده و نتيجه گيرنده كيست ؟ و به عبارت ديگر , آنكه تميز بين آن اقسام داد , و ترتيب مقام در آنها قائل شد , و حكم كرد كه اين نوع , اشرف از آن نوع است , كيست ؟ آيا نه اينست كه آن تميز و آن حكم از آثارند و همه آثار از موجود است نه از معدوم ؟ پس آنكه تميز داد و حكم كرد موجود است . و نه اينست كه اين مميز و حاكم منم و تويى ؟ و نه اينست كه هر يك از ما داراى چيزى است كه تميز دهنده است ؟ پس آن چيز , يا بيرون از ما است يا بيرون از ما نيست كه در هر صورت كسى بر اين مطلب اعتراض ندارد آيا چنين نيست ؟

حال كه وجدانا و عيانا مى دانيم كه اين مميز و حاكم هر يك از ما است و هر يك از ما داراى اين چيز تميز دهنده است كه در هر حال و در هر جا و در هر وقت داراى آن است , مى پرسيم كه ذات آن چيز يعنى گوهر و سرشت آن چيست و چگونه موجودى است ؟ و اگر گفتيم در بيرون ما است , چگونه با ما ربط دارد ؟ وانگهى ما كيستيم كه او در بيرون ما است ؟ و اگر گفتيم در ما است در كجاى ما است ؟ و اگر گفتيم عضوى از اعضاى پيدا يا پنهان ما است كدام عضو است ؟

آيا انسان مرده , كه تمام اعضا و جوارح و باطن او صحيح و كامل است داراى " آن چيز " است كه انسان مرده هم مميز است ؟ مى بينيم كه نيست و اگر آن چيز هيچ يك از اعضا و جوارح نيست , پس به مردن , انسان چه شده است ؟ آيا معدوم شده است يا باز موجود است ؟ و اگر معدوم شده است آيا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود كرده است يا ديگرى او را نابود كرده است ؟ و درباره ديگرى مى پرسيم كه اين ديگرى كيست كه او را نابور كرده است , و چرا او را نابود كرده است , و او چرا از خود دفاع نكرده است ؟ و اصلا نابود كردن " بود " چه معنى دارد و چگونه " بود " نابود " مى شود ؟ آيا مى توان باور كرد كه خودش نابود شده است و يا خودش ذات خود را نابود كرده است ؟ و اگر باز موجود است به كجا رفته است و به مردن چه شده است ؟ چرا او را با چشم نمى بينيم ؟ اصلا خود مردن يعنى چه ؟ فرق آن با زيستن چيست ؟ موت چيست ؟ حيات چيست ؟ آيا مردن به معنى معدوم شدن است يا معناى ديگرى دارد ؟ و

باز سؤال پيش مى آيد كه من كيستم كه داراى آن چيزم ؟ آيا من غير از آن چيزم ياعين آنم ؟ و اينكه مى گويم تميز داده ام و من سنجيده ام , آيا گوينده اين مطلب يعنى اين حاكم و مميز و مقايس , غير از آن من است يا همان من است ؟ و اگر گوييم عين من نيست و


5

جز من است , چگونه كارى را كه ديگرى يعنى آن چيز كرده است به خود نسبت مى دهم كه من كرده ام و به همين منوال پرسشهاى بسيارى پيش مى آيد . آيانبايد در يك يك آنها بحث كرد ؟ آيا نبايد اهل حساب بود ؟ آيا نبايد بدانيم كيستيم ؟ چگونه حكم مى فرماييد ؟

اينك در اين درس تنها مطلب بى دغدغه اى كه بدان اعتراف داريم اين است كه هر يك از ما داراى چيزى هست كه بدان چيز تميز مى دهد و مقايسه مى كند و حكم مى نمايد و نتيجه مى گيرد . آن چيز را بايد به نامى بخوانيم , به هر اسمى بخوانى مختارى , در نام گذارى دعوى نداريم خواه قوه مميزه اش خوانى , خواه قوه عاقله اش نامى , خواه نفس ناطقه اش دانى . خواه به روح يا به عقل يا به خرد يا به جان يا به روان يا به نيرو يا به " من " يا به " انا " يا به ديگر نامها بدان اشارت كنى . و آنچه در اين مقام اهميت بسيار بسزايى دارد اين است كه بايد كتاب وجود خود را فهميده ورق بزنيم , و كلمه كلمه آنرا ادراك كرده و يافته و رسيده پيش برويم كه اين قوه مميزه چيست ؟ و اين انسان كيست ؟ و كجايى است ؟ و به كجا مى رود ؟ و آغاز و انجامش چه خواهد بود ؟ آيا عاطل و باطل است و تركيب و مزاجى اتفاقى است و با تراكم ذرات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنين صورتى پديد آمده است ؟ و مردن , اضمحلال و انحلال و از هم گسيختگى آنها است و با ويران شدن بدن و خرابى آن , ديگر انسانى نيست و كسى باقى نمانده است ؟ چنانكه كوزه اى اتفاقى پديد آمد و پس از چندى شكست و ديگر كوزه اى نيست ؟ ببينيم از روى منطق دليل و برهان به كجا مى رسيم و چه نتيجه مى گيريم .

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 9 / 7 / 1395

 

بسم الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم .

هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين .

نگارنده را شيوه و برنامه اين بود كه هرگاه از حوزه علميه تهران يا قم به آمل مى آمد با دوستانى در آنجا , چند حلقه تدريس و تحقيق داشت . اين دروس معارف عقلى و اصول علمى كه چشمه هايى از منبع حيات لايزالى , و گوهرهايى از خزائن وسائط فيض الهى است , اثرى است كه از بركت محفل آن تشنگان آب زندگانى , به رشته نوشته در آمد .

مثنوى را چون تو مبدا بوده اى

گر فزون گردد تواش افزوده اى

همت عالى تو اى مرتجى

مى كشد اين را خدا داند كجا

كان لله بوده اى در ما مضى

تا كه كان الله له آمد جزا

هر كس افسانه بخواند افسانه ايست

و انكه ديدش نقد خود فرزانه ايست

اميد است كه مردم صاحب نظر را اثرى موثر و مستعدين را مادبه اى با فائده و مائده اى با عائده بوده باشد . افتتاح آن , پنجشنبه سوم محرم هزار سيصد و نود و پنج هجرى قمرى مطابق بيست و ششم ديماه هزار و سيصد و پنجاه و سه هجرى شمسى بود . در اين دروس معرفت نفس اعنى خودشناسى , طريق معرفت به ماوراى طبيعت و به خداشناسى است كه مرآت و مرقات جميع معارف است و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور .

آمدى قدس سره در غرر و درر از اميرالمؤمنين على عليه السلام نقل كرده است : ناللفوز الاكبر من ظفر بمعرفه نفس ( 1 ) و نيز : معرفه الله سبحانه اعلى المعارف , معرفه النفس انفع المعارف ( 2 ) .

درس اول

وجود است كه مشهود ما است , ما موجوديم و جز ما همه موجودند ما جز وجود نيستيم و جز وجود را نداريم و جز وجود را نمى يابيم و جز وجود را نمى بينيم . وجود را در فارسى به هست و هستى تعبير مى كنيم . در مقابل وجود عدم است كه از آن به نيست و نيستى تعبير مى شود . و چون عدم نيست و نيستى است پس عدم هيچ است و هيچ , چيزى نيست تا مشهود گرددو اگر بحثى از عدم پيش آيد به طفيل وجود خواهد بود . پس وجود است كه منشا آثار گوناگون است و هر چه كه پديد مى آيد بايد از وجود باشد نه از عدم . و من بديهى تر از اين درس چيزى نمى دانم .

اين بود سخن ما در اين درس و خلاصه اينكه جز هستى چيزى نيست و همه هستند و هر اثرى از هستى است .

اكنون در دنباله اين درس يك فحص و بحث در پيرامون مشهودات خود به ميان مى آوريم كه ببينيم كدام يك از آنها اشرف از ديگران است تا دانش پژوهان را در مسير تكاملى علمى و دانش پژوهى , موجب مزيد شوق , و زيادتى ذوق گردد و رغبت و ميل آنان فزونى گيرد و سبب كثرت استبصار و وفور انتباه آنان شود . اينك گوئيم كه در مشهودات خود كاوش مى كنيم تا ببينيم آثار وجودى كدام يك از آنها بيشتر است :

يك قسم از مشهودات خود را مى بينيم كه به ظاهر هيچ حس و حركت ندارند و آنها را رشد و نمو نيست , چون : انواع سنگها و خاكها و مانند آنها كه اين قسم را جماد مى گوييم .

و يك قسم ديگر را مى بينيم كه تا حدى حس و حركت دارند و رشد و نمو مى كنند , چون : انواع نباتات كه رستنيها باشند از گياه گرفته تا درخت . و چون جماد و نبات را با يكديگر بسنجيم مى بينيم كه هر دو در اصل وجود داشتن مشتركند , و جماد حجم دارد , نبات هم حجيم است . آن وزن دارد و اين نيز وزين است تا كم كم به جايى مى رسيم كه مى بينيم نبات رشد و نمو دارد و او را تا اندازه اى حس و تا حدى حركت است ولى جماد

1 غرر الحكم و درر الكلم ( چاپ دانشگاه 1342 ) ج 6 ص 172

2 ايضا غرر و درر ( چاپ سابق الذكر ) ج 6 ص 148


3

فاقد اين كمال است و صاحب اين كمال آثار وجودى بيشتر دارد پس نبات در رتبه برتر از جماد است .

و يك قسم ديگر را مى بينيم كه آنها را حركات گوناگون است و حس آنها به مراتب شديدتر و قويتر از حس نباتات است و افعال گوناگون از آنها بروز مى كند و همه از اراده آنها است كه انواع حيوانات برى و بحرى اند و چون اين قسم را با نبات مقايسه كنيم مى بينيم كه هر دو در وجود داشتن و جسم بودن و در لوازم جسم شريكند و نيز نبات را رشد و نمو است يعنى داراى قوه اى است كه بدان قوه غذا مى گيرد و مى بالد و اين قوه را در اين قسم كه حيوان است نيز مى يابيم تا اندك اندك به جايى مى رسيم كه مى بينيم حيوان واجد كمالاتى است كه نبات فاقد آنها است كه همان حركات ارادى و افعال گوناگون است ناچار شعور و قوه و بينش بيشتر و قويتر موجب آنگونه امور مختلف است , پس آثار وجودى و حياتى حيوان بيشتر از نبات است پس حيوان در رتبه , برتر از نبات است .

و يك قسم ديگر را مى بينيم كه تمام آثار وجودى حيوان را دارا است با اضافه اين معنى و اين حقيقت كه موجودى است داراى رشد و نمو و حس و حركت ارادى و ديگر قواى حيوانى , ولى افعالى از او صادر مى شود كه از هيچ حيوانى ساخته نيست . و مى بينيم كه همه حيوانات و نباتات و جمادات مسخر اويند و او بر همه حاكم و غالب , اين موجود عجيب انسان است . پس ناچار قواى حياتى و وجودى او بيشتر از حيوانات است , پس انسان در رتبه والاتر از حيوان است .

و باز اگر در افراد اين نوع , فحص و كاوش كنيم مى بينيم كه آثار وجودى دانا و مراتب بيش از نادان است و همه اكتشافات و اختراعات و . . . از دانمشند است نه از نادان , و انسان نادان , محكوم دانا و تابع او است و در حقيقت دانش است كه محور جميع محاسن است . پس انسان دانا , اشرف از انسان نادان و حيوان و نبات و جماد است . پس در حقيقت , علم , موجود اشرف , و در رتبه , فزون تر از همه است تا زمان بحث در گوهر علم فرا رسد كه ببينيم چگونه گوهرى است .

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 5 / 6 / 1395

شرح معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ هشتم:

درس اول: وجود است که مشهود ماست؛ ما موجودیم و جز ما همه موجودند، ما جزو وجود نیستیم و جزو وجود را نداریم و جزو وجود را نمی بینیم. فهم ظاهری این عبارت که سِرّ و باطنِ درس اوبل است و بلکه تمامِ درسهای معرفتِ نفس است و بلکه این دو سطر سِرّ و حقیقت تمامِ معارفِ انسانی و الهی و حقایقِ عالُم است، به اندازۀ فهمِ عُرفی و مفهومی، در این دو سطر مطلبی نداریم که جزو که جزو بدیهی ترین مطالب است و هر کسی از راهِ حواسِ خمسه اش اوّلین چیزی که می یابد می بیند می شنود و می چشد وجود است ؛ در عالَمِ وجودیم و با وجودیم و در وجود غرقیم؛ به تعبیر شریفشان که وجود مشهودِ ماست، هر چه می بینیم وجود می بینیم وجود می بینیم، همه هستند، متحققند، خودمان هستیم و جز ما یعنی غیر از ما دیگران همه هستند. و لذا به تعبیرِ جنابِ علامه طباطبائی (ره) در اوّلِ «بدایة الحکمة و نهایة الحکمة» می فرمایند: تا جایی که کودکِ خردسال و شیرخوار هم دست دراز می کند و پستانِ مادر را می گیرد که شیر بخورد و اگر سِرّ او را بشکافند و به او بفرمائید که چرا دست دراز کردی؟ می گوید که من وجودم این پستان وجودست و موجودست و من به طرفِ وج.د دست دراز کردم نه به طرفِ عدم و هیچ، چون هیچ، چیزی نیست که موردِ شهود و ادراک قرار بگیرد. لذا اوّلین ادراکِ انسان، ادراکِ وجودست، اوّلین مرتبۀ شهود و ادراک انسانی در متن وجود قرار می گیرد که میبیند خودش هست دیگران هستند و می فهمد که دیگران هستند و این سه رکنِ اساسیِ علم که برای هر عالِمی است، همان مرحلۀ اوّل موردِ ادراک است. چون هر عالِمی که بدنبالِ علم می رود و مر مُدرِکی که بدنبالِ مَدرَک می گردد، این سه تا اصلِ اساسی را اوّل بار قبول دارد، یکی اینکه من هستم و دوّم آن که من به دنبالِ او و در طلبِ او براه افتاده ام هم هست و سوّم اینکه راهِ ادراکِ نسبت به او هم ممکن است و واقعیت دارد، که تا عالِم نسبت به معلومش این سه تا رکنِ اساسی را نپذیرد هرگز بدنبالِ علم به او راه نمی افتد.
می بینید طبیب بدنبال طبابت می رود، برای اینکه می گوید من هستم، بدنِ انسان هم هست، و فهمیدن من مر بدن انسان هم واقعیت دارد و هست، لذا دنبال علم می رود، شک نمی کند تا بگوید که حالا من دنبال رشتۀ پزشکی بروم اصلاً من نباشم که بروم، می بینید اصلاً شک ندارد. یا شک کند براینکه شاید اصلاً بدنِ انسان نباشد که من بروم دنبالش بفهمم که چشم چیست گوش چیست، در این هم شکی ندارد. و در مرتبۀ سوم باز هم شک ندارد که اگر من بروم اصلاً چیزی از بدنِ انسان نفهمم، اینهم می بینید می گوید: فهم من ادراکِ من هم حقیقی است و پذیرفته است. و لذا جز طایفه سوفسطی که حرفشان در درسِ سوم مطرح می شود هر فردی از انسان در اوّلین وهلۀ ادراکش سه تا رکن اساسی علم و عالِم و معلوم را قبول دارد، و لذا می گوید: من هستم غیر از من همه هستند و علمِ من نسبت به اینها هم یک امرِ وجودی است و عدمی نیست. این اوّلین مرتبۀ ادراکست که ادراک به متنِ وجودی می خورد و هیچکس هم در متنِ وجود شک ندارد جز طایفه سوفسطی که ان شاء الله بعد می رسیم و عرایضی تقدیم می داریم.
بعد می بینیم همین که جزو بدیهی ترین مطالب ات و جزو روشنترین روشنهاست (همین دو سطرِ اوّل) جزو پنهان ترین پنهان ها می شود، که آدم می خواهد به سِرّ وجود برسد مشکل دارد؛ به تعبیرِ جنابِ ابنِ تُرکه در تمهیدالقواعد می گوید: به سِرّ وجود پی بردن «عَسیرٌ جِدّاً». خیلی مشکل است که انسان به حقیقتِ وجود برسد، به علمِ اجمالی وجود را قبول دارد می گوید من هستم غیر از من همه موجودند و من جز وجود را نمی بینیم و جز وجود را ادراک نمی کنم و آنچه را مشاهده می کنم وجودست ولی در عینِ حالی که از هر روشنی روشنترست و ظاهرترست، ولی وقتی بدنبالش می روی تا به سِرّش برسی می بینی همین ظاهر پنهان شد و رفت
همه چیز از دست شد و او شده است    اَنا و اَنتَ وهُوَ، هُو شده است

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
برچسب‌ها: درس اول جلسۀ هشتم
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 5 / 6 / 1395

 

شرح دروس معرفت نفس درس اول جلسۀ هفتم:

خداوند به عبد فرمود: «جزای تو منم» که اگر تو در مامضی (در گذشته) در جان برای خدا بوده باشی «کانَ لِله» خدا برای تو جزا می شود، آنوقت «کانَ اللهَ لَک» خدا برای توست؛ دیگر جزا و پاداش از این بالاتر که انسان نمی خواهد، حضرتِ آقا در رسالۀ شریفِ لقاء الله فرمودند: (حدیثی از جنابِ رسول الله باید باشد و حدیث قدسی هم هست) حضرت از جناب جبرئیل و جبرئیل هم از خدای تبارک و تعالی نقل می کنند که خداوند فرمود: «اگر عبد من چیزی که وضویش را باطل کند، باطل کند و وضو نگیرید به من جفا کرده و اگر وضو بگیرد و دو رکعت نماز نخواند بمن جفا کرده و اگر وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و از من چیزی نخواست بمن جفا کرده (ستم کرده) و اگر وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و از من چیزی خواست و من به او ندادم من به او جفا کردم در حالی که من خدای جفا کاری نیستم» این یک رمزی است در سیرِ عملی برای عرفانِ عملی و حضرت آقا در رسالۀ لقاء الله می فرمایند که مبادا این نماز را خواندی از خدا غیر خدا بخواهی! آخر خود خدا می گوید از من چیزی بخواهی من ندادم جفا کردم و من خدای جفا کار نیستم، لذا حضرت آقا می فرمایند از او غیر خدا مخواه. ادب با خدا را حفظ کن از او او را بخواه. جناب حضرت صادق علیهم السلام می فرمایند: یکوقتی دردی داشتیم و مشکلی داشتیم به محض اینکه لقای حق به من دست داد من اصلاً عرض حاجت خود را فراموش کردم، این است که بی ادبی است برود پیشگاهِ خدا از او غیر او را طلب کند؛ از او او را بخواهیم.

 



موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 31 / 4 / 1395

بسم الله الرحمن الرحیم:

شرح دروس معرفت نفس درس اول جلسۀ ششم:

إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق0 خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَق0 إقرَأ وَ رَبُّکَ الاَکرَم0 اَلَّذی عَلَّمَ بِالقَلَم0 عَلَّمَ الاِنسانَ مالَم یَعلَم0 هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الاُمّیینَ رَسُولاً مِّنهُم یَتلُوا عَلَیهِم ایاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِمَهُمَ الکِتابَ وَ الحِکمَةِ وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفی ضَلالٍ مُّبین.
در ابتدای معرفت نفس جهت تبرّک، این چند آیۀ شریفه که آیات سورۀ مبارکۀ علق و آیۀ پایانی آن مربوط به سورۀ مبارکۀ جمعه آورده اند. اولین آیه ای که بر پیغمبر نازل شده همین آیۀ شریفۀ إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَق0 خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَق است که این بحث با معرفت نفس هم هماهنگ است.
معلوم می شود اولین خطابی که به جناب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم شده این است که خودت را بخوان. الله ی که (خَلَق) است و خلق می کند. این خدا را بخوان و خدایی را که خَلَقَ الاِنسانَ مِن عَلَق بخوان. در حقیقت در همین یک جملۀ اولیۀ این آیه هم معرفت ربّ مطرح است و هم معرفت نفس مطرح است و در هر دو جا هم با لفظِ شریفِ إقرَأ آمد که بخوان و قرائت را هم درجات و مراتب است. اعم از قرائت و خواندن ظاهر که با لفظ و لب و لپ و دندان و زبان و امثال اینها در نشئه طبیعت پیاده می شود و قرائت در عالم مثال و قرائت عقلی و قرائت قلبی و قرائت روحی و قرائت سِرّی که اینها همه مراتب قرائت است که خداوند به پیغمبر خطاب می فرماید که مرا در همۀ مراتبِ وجودِ نظامِ هستی بخوان إقرَأ بِاسمِ رَبِّک، در هر کجا هستی و در هر مرتبه ای در همان مرتبه مرا بخوان که به اسم ربت دائما اهلِ قرائت باش. اینجا الان وارد بحثِ تفصیلی آیه نمی شویم.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 31 / 4 / 1395

بسم الله الرّحمن الرّحیم:

شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ پنجم:سیرِ شهودی غایتِ آن معرفتِ شهودی است که «لَم أَعبُد رَبًّ لَّم أَرَه» و سیرِ آفاقی نهایتِ آن معرفتِ فکری که «اُلئِکَ یُنادُونَ مِن مَّکانٍ بَعید». تا از مباحثی که در بحثهای آینده به لطفِ خدا مطرح می شود معرفتِ شهودی و معرفتِ فکری است، آنچه  را که انسان از ناحیۀ عقل و یا قوایی که تحتِ نظرِ عقلند از قوّۀ وهم و خیال و قوای پنجگانۀ حسِّ ظاهری بدست می آورد معرفتِ فکری است و آنچه را انسان می بیند معرفتِ شهودی است. مثلاً می شنود شناختِ فکری است و یا می بوید و می چشد و لمس می کند و تخیل می کند و توهّم می کند و یا تعقّل می کند اینها همه معرفتِ فکری است؛ اگر تعقّل مقدّمه برای معرفتِ شهودی باشد بسیار نردبان خوبی است و نه تنها خوب است بلکه لازم است چون قوایی که حق در انسان خلق کرده است از حواسِ پنج گانه و دو قوّۀ وهم و خیال و بالاتر از اینها قوۀ عقل، اینها همه غذا می خواهند که غذای اینها تعقّل و تفکّر است، و همین ادراکاتِ ظاهریست اینها باید مقدمه قرار بگیرد برای معرفتِ شهودی که مربوط به قلب است «لَم أَعبُد رَبًّا لَم أَرَه». حالا اگر کسی سئوال کند که پایانِ کارِ معرفتِ شهودی چیست؟ حدیثِ شریفِ امیرالمؤمنین علیه السلام هست که می فرماید: دیدنِ حق نهایتِ آن راهست. در روایت آمده که سیرِ انفسی غایتِ آن معرفتِ شهودی است، «لَم اَعبُد رَبًّا لَم اَرَه» و معرفتِ شهودی تنها از یک راه حاصل می شود و آنهم از ناحیۀ سیرِ انفسی است، که انسان به مقامات شهودی قلبی راه می یابد. و درجات تعقّل و فکر اگر چه راهِ رسیدنِ به حق است اما راهی است که از دور حق را ندا می دهد. «اُولئِکَ یُنادَونَ مِن مَّکانٍ بَعید»، اینها کسانی هستند که از راه دور خدا خدا می

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 31 / 4 / 1395


بسم الله الرحمن الرحیم:

شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ چهارم:  نزدیکترین راه کسب معرفت نفس انسانی است که راه مستقیمِ حق است و نزدیکترین راه به ماوراء طبیعت است در نماز اگر سخن از «اهدناالصراط المستقیم» داریم در حقیقت معنای این آیۀ شریفۀ سورۀ حمد این است که خدایا ما را به خودمان هدایت کن خودمان را بفهمیم بیابیم، که هستیم چه هستیم؟ و می بینید در نهایتِ راه به این حقیقت می رسیم که: 
مرا به هیچ کتابی مکن حواله دگر   که من حقیقتِ خود را کتاب می بینم
چه کتابی از کتابِ وجودیِ انسان بالاتر؟ همۀ موجودات در صدد این هستند که به شکارِ انسان دربیایند و چرا انسان بخواهد از ناحیۀ عالم به حقیقت عالم برسد؟ چرا از عالم خودش به حقیقت عالم اِله راه پیدا نکند؟ در ریاضیات می فرمایند: نزدیکترین خط بین دو نقطه خط مستقیم است که اگر بخواهید نقطۀ الف را به نقطۀ ب اتصال دهید نزدیکترین خط تنها یک خط است و آن خط مستقیم است. چرا بین عبد که نقطه ای است در طرفِ عالم و حق که نقطۀ دیگریست خودِ عبد فاصله نباشد؟ چرا غیر عبد فاصله باشد؟ بینِ جنابعالی که عبدی و خالقِ تو که حق است چرا خودت مستقیماً اتصال نباشد؟ که بگوئی من از ناحیه عالم پی به او ببرم؟ البته طریقِ عالم نیز یک طریق است و این طرق فراوانند اما یک راه مستقیم است که آنهم خودمانیم به این علت در نماز در سورۀ حمد می گوئیم: «اهدناالصراط المستقیم» جنابعالی بزرگترین جدول بحر وجود و دریای حق هستی و جامعترین دفترِ غیب و شهودی و تمامِ حقایق در دفترِ وجودیِ تو بصورتِ اجمال نوشته شده است. نطفۀ انسان عصارۀ عالم است که خداوند حقایق کلِ عالم را مشک زنی کرد و خلاصۀ آن را نطفۀ انسان می بینید که نطفۀ حیوانات تا یک مقدار می آید رشدشان تمام می شود. نطفۀ درختها بوته ها تا حدی رشد می کند بعد می خشکد. گندم تا یک حدی بالا می آید دفترِ وجودیِ گندم تا حدی بر او نوشته شده است. و حتی ملائکة الله نیز دفترِ حقند. اما جامعترین دفترِ الهی، دفترِ انسان است و آنکه غیب و شهود و ظاهر و باطن؛تمام اسماء الله؛ تمام حقایقِ عالم را در ذاتِ او در جانِ او در متنِ ذاتِ او نوشته اند؛ آن نطفۀ انسان است که می بینید شروع می کند به حرکت جوهری و همینجور دم بدم قوی می شود اول جماد است بعد نبات می شود و بعد حیوان می شود بعد انسان می شود و بعد هم در مسیرِ انسانی تا به بی منتها می رود، لذا جامعترین دفتر غیب و شهود و کاملترین مظهر واجب الوجود است.

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

 

بسم الله الرحمن الرحیم:

بحث معرفت نفس در کتابهای امروزی تحتِ عنوان رشتۀ روانشناسی مطرح است که بسیار رشتۀ وسیع و دامنه داری است. منتها روانشناسی که در علومِ جدید مطرح شده روندی را طی می کند که کار را از اساس شروع نکرده امّا معرفتِ نفس رابطۀ انسان را با کلّ نظامِ هستی و رابطۀ انسان را با حقیقت اداره کنندۀ نظام عالم مورد بحث قرار می دهد. لذا حضرت آقا روحی فداه در تعلیقاتشان بر اسفار صدرالمتألهین می فرمایند: «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ الاشیاءَ کَلَها» کسی که خودش را بشناسد تمام اشیاء و موجوداتِ عالم را می شناسد که دیگر نقطۀ مبهمی در عالم برایش نمی ماند که «عرف الاشیاء کلها» کلّ اشیاء را می شناسد. در آیۀ 24 سورۀ بقرة هم در موردِ حضرتِ آدم آمده که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کَلَها» ما به جنابِ آدم کلّ اسماء را تعلیم داده ایم و مراد از این اسماء یعنی کلّ موجوداتِ نظامِ هستی است. از این آیه بر اساسِ فرمایش حضرتِ آقا می خواهیم استفاده ای کنیم و یکی از بطونِ معانیِ این آیه این شود که خدای تبارک و تعالی حقایقِ کلّ نظامِ هستی را در نفسِ انسان تعبیه کرده است و همه در انسان وجود دارند و متحقّق هستند، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلُها» ما به آدم کل آسمانها و زمین و موجودات را تعلیم دادیم «وَ عَلَّمَ» یعنی قبلاً تعلیم دادیم. همه در ذات او هستند همه در ذاتِ جنابعالی هستند که اگر این جنابِ انسان خودش را بشناسد تمامِ این حقایق تعبیه شده در او شکوفا می شود. «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ الاشیاءَ کُلَها» هر کسی خودش را بشناسد همۀ اشیاء را می شناسد هیچ نقطۀ مبهم برایش نمی ماند.
در منطق می فرمایند: هر قضیه ای عکس هم دارد، یعنی کسی که خودش را نشناخت هیچ یک از اشیاء را نمی شناسد. بعد از این بالاتر عبارتِ آقا را ببینید. می خواهیم بگوئیم که روانشناسی و معرفتِ نفس که طبق فلسفه و حکمتِ متعالیه و نصوصِ عرفان و بالاتر از همه قرآن می خواهد به ما تعلیم دهد این است که باید رابطۀ بینِ نفس و موجوداتِ کلّ نظامِ هستی بررسی شود که ما با موجودات عالم چه رابطه ای داریم بلکه بالاتر که انسان با خالقِ عالم چه رابطه ای دارد. موجوداتِ نظام عالم اشیاء جدای از هم نباشند که به تعبیرِ آقا توحید را توحید صمدی قرآنی بگیریم که در حقیقت یک حقیقت است و این یک حقیقت خودش را نشان می دهد و این فرمایش را در ترجیع بند دیوان ملاحظه می فرمائید:
همه یار است و نیست غیر از یار       واحدی جلوه کرد و شد بسیار
آنوقت اگر اینطور است؛ آقا جلوتر می روند، می فرمایند که یک پلّه بالاتر، هر کس خودش را بشناسد «عَرَفَ رَبَّها» بلکه خدایش، خدایِ نفسِ خودش را هم می شناسد. در این جمله لطیفه ای است و بعداً می آید که هر کس به قدرِ ظرفیتِ وجودیِ خودش ربّی دارد. حالا حرف پیش می آید، الان زود است، هر کسی نفس را شناخت ربِّ نفسش را هم می شناسد. چرا؟ چون معرفتِ نفس نردبانی برای معرفت ربّ است. هر کسی که بخواهد به اسماء الله و به حقیقت ربِّ اداره کنندۀ نظامِ عالم پی ببرد نردبانش خودش است از خودت برو بالا از خوابت از بیداریت از حالاتت از خودت باید بروی بالا بعد یک پله هنوز بالاتر. خوب مگر ما و حق، خالقِ ما از همدیگر جدائیم که بذهن برسد ما نردبانی باشیم که تا بخواهیم به او برسیم؟ خیر؛ «بَل مَعرِفَةُ النَّفس مَغرِفَةُ الرَّبِّ عِندَالرّاسِخینَ فِی الحِکمَةِ العالِیَة» بلکه معرفتِ نفس همان معرفت رب است. هر کسی خودش را شناخت حق را به همان شناخت شناخته است. دیگر شناختِ دوّم و مرتبۀ بالاتر نمی خواهد بعد عجیب اینست که آقا این بیت را در شرح این فرمایش می آورند:

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

 

شرح دروس معرفت نفس درس اول جلسۀ دوم  :

در جلسۀ قبل دریافتیم که انتخابِ اسمِ شریفِ هو برای شروع مقدمۀ کتاب بدین جهت است که نفسِ ناطقۀ انسانی را با این اسم یکجور سنخیت است، که انسان به وزانِ حق آفریده شده است. فرمایشی را حضرت آقا در کلمۀ 268 صفحه 397 هزارویک کلمه در جلد دوّم دارند که می فرمایند: «دل آئینۀ جمال نمای هو و سفینۀ دریای اوست». خیلی جمله شیرین و سنگین است. دل انسان آئینۀ جمال نمای هوست و لذا کتاب با اسمِ شریفِ «هو» شروع شده است که جانِ انسان آئینۀ جمال این اسمِ شریف است و سیرِ نهائی انسان به این است که به حقیقت تقرّب پیدا کند، که «اِنَّ اِلی رَبَّکَ المُنتَهی»، و جنابِ خاتم الانبیاء و ائمۀ اطهار که « کُلُّهُم مِن نُورٍ وّاحِد» همه در مسیرِ الهی بودند که به این حقیقت راه پیدا کنند. بعد از این اسمِ شریف، حدیثِ شریفی از جناب رسول الله در کتاب شریف « وُرَر وَ قُرَر» سیدمرتضی علم الهُدی نقل می کنند: «اَعلَمَکُم بِنَفسه اَعلَمَکُم بِرَبَّه» که عالمترینِ شما به جانتان عالمترین شما به ربّتان است. حدیث را اینجور معنی کنیم که عالمترین شما که به نفسِ خود، آگاهترین شما به پرورش دهنده تان می باشد. که هر چه علمتان بیشتر و هر چه به حقیقتِ نفسِ خود آگاه شوید به حقیقتِ خدای تبارک و تعالی آگاه تر و داناتر می شوید که به این معنی معرفتِ نفس نردبانی برای معرفتِ رب قرار می گیرد. که اگر کسی از شما پرسید من خدا را چه چوری عالِم شوم می فرمایی به خودت شناخت داری؟ و آشنایی به سِرّ و حقیقتِ وجودیِ خودت داری یا نه؟ اگر داری به همان مقدار که به خودت عالِمی به خدایت نیز عالمی. ولی اگر به خودت آگاهی نداری به خدایت نیز آگاهی نداری. هر اندازه که از خودت آگاهی همان اندازه خدا داری و همان اندازه که جاهلی همان اندازه خدا نداری.
حرفِ بلندی باز جنابِ حاجی و حکیم سبزواری دارند: «اَلعِلمُ اُمُّ الطَّیِبات وَ الجَهلُ اَمُّ الخَبیثات» تمامِ بیچارگیها از جهل است. برای عالِم به خدا عالِم شدن به خود و شخصیت وجودیِ خود لازم است. داناترینِ شما به خودتاشن داناترینِ شما به خداست، الان می شود گفت عالِمترین به خدا عالِمترین به خود است هرآنچه خدای خود و حق را بیشتر بشناسی خود را می شناسی که معرفتِ ربّ برای معرفتِ نفس نردبان قرار می گیرد. اما فعلاً به همان معنای اوّلی پیش می رویم که: هر کسی خودش را بیشتر بشناسد خدا را هم بهتر می یابد. یعنی معرفت نفسنردبانِ معرفت ربّ قرار می گیرد.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

معرفت نفس درس اول جلسۀ اول: 
سپاس خدای عزّ و جلّ را که شروعِ کلاسِ دروسِ معرفتِ نفس با قرائتِ مقدمۀ کتاب معرفتِ نفس ( به خط و قلم مبارک حضرت علامه حسن حسن زاده آملی ) است و با بیستمین سالِ پیروزیِ انقلابِ اسلامی مصادف شد که آن را به فال نیک می گیریم و بحمدالله با انگیزۀ اصلیِ انقلاب مقدّسِ حضرتِ امام خمینی (ره) که همان خودسازی و خودشناسی است و اینها همه از برکاتِ خون مقدّس و مطهّرِ شهیدانِ ما می باشد.
اگر سئوالی پیش می آید انگیزه این است که ذهن فعال شود و بعد به جوابِ آن می رسیم و بر جانمان می نشیند.
ابتدا به کتابِ شریفِ دروسِ معرفتِ نفس می پردازیم و بعد از کتابِ معرفت نفس، اتحاد عاقل و معقول را پیش روی خواهیم داشت و سپس نصوص الحکم بر فصوص الحکم و گنجینۀ گوهر روان و سایرِ کتابهای عرفانیِ استاد علامه حسن زادۀ آملی را مقصود خویش خواهیم ساخت. دروس معرفت نفس حاوی 150 درس، اتحاد عاقل و معقول هم 24 درس و نصوص الحکم بر فصوص الحکم بیش از 73 فص و کتابِ شریفِ عیون مسائل نفس در 66 عین است که در حقیقت کل این کتابها و هضم کامل آن برابر با خلاصه ای از آنچه در این کتاب آمده است می باشد. البته باید پیاده شود و چشیده شود.
امّا چرا مقدّمۀ کتاب با اسمِ شریفِ «هو» شروع شده است؟ جوابِ آن بدین صورت است که: به یک وجه کل اسماء الهیه را به یک اسم بر میگردانند ( به معنای وحدت سعّی) و آن یک اسم (که حالا طلب دارید که اسم چیست و وحدت سعّی و غیر عددی و هکذا طلب شما) اسمِ شریفِ «الله» است که اوّلین حقیقتِ متجلّی از ذاتِ شریفِ الهی است و بعد از آن «تبارک» و پس از آن اسم شریفِ «تعالی» است و در بینِ ما مرسوم است به اینکه بگوئیم « الله تبارکَ و تعالی»، در حالیکه حق است بگوئیم( الله و تبارکَ و تعالی)، که سه اسم بشود، که اگر بابِ حدوثِ اسمای اصولِ کافی را نگاه بفرمائید؛ اوّل اسمِ متجلّی از خداوند( الله) است. قرآن نیز با این اسمِ شریف آغاز شده است و اسمِ الله هم بر می گردد به بالاتر از خود که اسمِ شریفِ «هو» است. این را به جنابِ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم خطاب فرموده که «قُل هُوَ الله اَحَدٌ» غیر از جنابعالی دیگران آن توان را ندارند و به آن حقیقت نرسیده اند که بفرمایند: «هو» فقط شما یکی بفرما. این سوره (سورۀ توحید) اختصاص به رسول الله دارد. که تنها عبداالهو جنابِ خاتم الانبیاء (ص) است. یکی از لطائفِ آوردنِ این اسمِ شریف در اوّل این کتاب اینستکه کتاب در بابِ معرفتِ نفس انسانی است و بالاترین نفسِ ناطقۀ انسانی، نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم است و نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم چنان سِعۀ وجودی یافته که ایشان فقط «هو» را عبادت کند. حتّی تمامِ انبیاء هم به مقامِ شریفِ خاتم در عبادت نرسیده اند که انبیاء دیگر عبدِ هو و رسولِ هو نشدند و از آن مرتبه تنزّل یافته هستند. کتابِ مصباح تاهدایة حضرتِ امام (ره) را باز بفرمائید ایشان می فرمایند: سفرِ اوّل سفرِ از خلق است به ربِّ مُقیِّد و سفر دوم از ربِّ مقیِّد است به ربِّ مُطلق که در سفرِ دوّم تمامِ انبیاء مسافرت به خدایِ پیغمبر دارند. لذا کتابِ پیغمبر اکرم (ص) بالاترین کتابها شده است و رسالتِ پیغمبر بالاترین رسالتها. نبوّت و ولایت و امامت و خلافتِ پیغمبر بزرگترین نبوت و ولایت و خلافت و رسالتهاست. چون ایشان است که مقامِ عبودیّتِ «هو» را داراست. پس هر کسی نفسِ پیغمبر را شناخته است خدا را شناخته است. و این است یکی از صد تا معنایی است که حضرت آقا در معنای « من عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» بیان فرموده است.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

و اما در مورد سوال دوست گرامی ام جناب مفتقر باید عرض کنم که اینکه می فرمایید ممکن است همه این ادراکات از ناحیه ذهن باشد و مفید اثبات تجرد نفس نباشد حرف صحیحی نیست زیرا دانشمندان در علم پزشکی ثابت کرده اند که نخوردن صبحانه، پرخوری، خوردن قند و شکر زیاد، سیگار کشیدن، آلودگی هوا، کم خوابی، خوابیدن در حالتی که روی سر پوشیده باشد(مانند کشیدن پتو روی سر و صورت که باعث افزایش کربن و کمبود اکسیژن می شود)، کارکشیدن از مغز در دوره بیماری، از جمله علل تخریب، تحلل، و از بین رفتن سلولهای مغز می شود. 
حال سوال من از جناب مفتقر این است که پس از تحلیل و ضعف سلولهای مغزی بواسطه علل یادشده، ایا میتوان گفت که «منِ» فرد ضعیف شده است و یا فردی که سلولهای مغزیش سالمتر است از من قوی تری برخوردار است؟!! 
به روشنی پیداست که چنین نیست و تحلیل و تخریب سلولهای مغزی اگرچه ممکن است موجب بروز بیماریهای گوناگون در فرد شود اما موجب کمبود و ضعیف شدن منیت و هویت شخص نسبت به فرد دیگری که سلولها مغزیش سالم است نمی شود. و از همینجا معلوم میشود که استدلالهای ذکر شده تجرد نفس را اثبات نموده و هرگز مربوط به امری جسمانی همچون سلولهای مغزی نمی شود. 
و اما در مورد سوال دوست خوبم جناب سید منصور باید بگویم همه قوای نفس از جمله بینایی و شنوایی از جمله شئون نفس بوده و در همه عوالم با نفس هستند و هرگز از وی جدا نمی شوند اینکه قبلا هم تاکید نمودیم و گفتیم که باید توجه داشت فرق است میان قوای نفس با آلات نفس بخاطر نیفتادن در همین اشکال بود.
نفس برای به کار گیری قوایش اگر چه در عالم ماده نیاز به آلاتی چون چشم و گوش و زبان دارد اما در عوالم مافوق ماده، که از عالم خیال آغاز شده و تا عوالم و عقل و قلب و مافوق آن ادامه می یابد، هرگز نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبان نمی باشد بلکه بدون این آلات نیز میتواند ببیند و بشنود و بچشد، همچنانکه ما در خواب چشم و گوش و زبانمان بسته است اما خواب میبینیم که میخوریم و میشنویم و میبینم. 
معلوم می شود بینایی و شنوایی که از جمله قوای نفس مجرد هستند در همه عوالم با وی هستند جز اینکه این قوا برای انجام افعالشان در عالم ماده، نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبانند.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

فرق اطلاق آلت و واسطه در مورد قوا 
در ادامه بحث لازم است نكته ای را متذكر شوم و آن اين كه اگر به ظرائف و لطائف معاني دو لفظ «آلت» و «واسطه» دست يابيم خواهيم دانست كه اطلاق كداميك بر قوای نفسانی صحيح‌تر است
«آلت» چيزي است كه فاعل بوسيله آن در شیئی خارج از خودش تأثير مي‌گذارد بدون اين كه آلت شأني از شئون وجودي فاعل بوده باشد، مانند بيلي كه باغبان بوسيلة آن زمين را مي‌كند. اما «واسطه» شیئی خارج از ذات فاعل نیست بلکه شأني از شئون فاعل بوده و فاعل علت بعيد فعل و واسطه علت قريب فعل به حساب مي‌آيد. مثلاً زيدي كه با دستش خطّاطي مي‌كند، دست واسطه فعل خطاطي و علت قريب آن و خودِ زيد به عنوان علّت بعيد آن فعل محسوب مي‌شود.
بر این اساس میتوان گفت اطلاق آلت بر قوا و محل آنها و بر اعضاء و جوارح به مسامحه است و تعبير رسا و شايسته تر آن است که بگوییم اینها واسطه نفس برای انجام افعال هستند، زیرا آلت در حقيقت خارج از هويّت فاعل است ولي واسطه شأني از شئون فاعل است.

به مناسبت ذکر قوه سامعه خوب است این مطلب را به دوستان خوبم تقدیم نمایم که در میان تمامی قوای ظاهری انسان، قوه سامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا این قوه بهترین وسیله برای ارتقا و تعالی معنوی و کاملترین واسطه فیض جهت دریافت علوم و حقایق از استاد است به تعبیرحکما:
درخت به بستن و پيراستن تربيت مي‌شود و ادب مي‌پذيرد، حيوان به يوغ و اَفسار و مانند آنها و انسان به شنيدن معارف و تحصيل حقايق.
به قول عارف رومي:
جانور فربه شود ليك از علف
آدمـي فربه ز عـزّ است و شرف
آدمي فربه شود از راه گـوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
گوش مجراي وارداتي آدمي براي تقويت او در جهت علمي و عرفان نظري است و انسان با زانو زدن در خدمت استاد کامل مکمل باید از اين مجرا و مجراي چشم، علم فكري را شکار كرده و خود را براي چشيدن و شهود حقايق آماده كند. 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی