دروازه های آسمان گشوده میشود و زمین، در ستاره باران میلادی بزرگ، به هلهله مینشیند.
در نیمه راه برکت خیز رمضان، رایحه شکوفه های یاس است که کوچه های مدینه را آکنده است.
حسن علیه السلام با چشمانی علوی می آید و افق، رسیدن ارجمندش را دف میکوبد.
صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه های صبورش را زمین به تجربه مینشیند؛ آنچنانکه سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران می آید و آب های آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان میشوند.
ای حسن بینهایت!
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بیپایانت را بیشرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آبهای زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت!
تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آن چنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
از بازوان حیدری علی علیه السلام ، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که اینچنین، قفس ستیزمان کرده است.
با آمدنت، بوی علی در کوچه های غم زده کوفه جاری شد و صدای گریه های کودکانه ات، در صدای بال فرشتگان پیچید تا شبها، با لالایی آرام تو، کائنات به خواب بروند
ای حسن بینهایت!
طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفت گوی مهتاب آمده ای؛ با کلامی که خورشید میپاشد.
در معطر صدایت، نفس تازه میکنیم و آینه های حضورت را به استقبال، شکوفه میپاشیم.
تو که آمدی ...
ستارهها تکثیر میشوند و آفتاب، در شب های تاریک رخنه می کند.
همه پیراهن ها، بوی یوسف میگیرند و کبوتران از سقف خانه ها لبریز میشوند.
آسمان، آنقدر آبی میشود که آب ها از یاد می روند.
زندگی از لبخند تو آغاز می شود و باران ها ستاره می بارند بر ایوان های تاریک مانده ما. با آمدنت، غروبها کوتاه و کوتاهتر شدند و آفتاب، بلندتر از همیشه، بر پنجره های ما پدیدار شد.
تو که آمدی، گریبان های غریب، بغض شدند و اشک ها، باران های بهاری. جاده ها عاشقانه به تو ختم شدند و همه راه ها، صراط مستقیم.
تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آن چنان که باران، رگهای خاک را
بهارها در حاشیه سبز نام تو جان گرفتند.
تو که آمدی؛ غربت از تنهایی درآمد و عشق، در سینه های کوچک ما جوانه زد.
پرنده های بی آشیانه بر شانه هایت آشیان گرفتند و درخت ها به برکت نفس های معطر تو شکوفه زدند و سیب شدند.
با آمدنت، بوی علی در کوچه های غم زده کوفه جاری شد و صدای گریه های کودکانه ات، در صدای بال فرشتگان پیچید تا شبها، با لالایی آرام تو، کائنات به خواب بروند.
چشم هایت، دورترین افق ها را روشن کرده است.
سینه ات، اقیانوسی است که همه اندوه های عالم را پذیرا خواهد شد.
با تو، دنیای پدرانه علی علیهالسلام ، رنگین تر و تنهایی اش با رنگ مهربانی تو پُر خواهد شد. تو که آمدی، آبشارها همه قد کشیدند تا در تن تو، خودشان را تطهیر کنند و رودخانه ها به دنبال کوچه خانه پدری ات دویدند تا بوی قدم هایت را به دریاها سوغات ببرند.
از نام تو، تنهایی می تراود و پرنده ها با آسمان آشتی می کنند.
چشمه ها در تشنگی کویر، جاری اند تا عطش تنهایی تو را تا کربلای غریب برادرت ببرند.
تو آمده ای تا منادی عشق و مهربانی در دلتنگی دورترین کوچه های شب زده باشی.
معصومه داوودآبادی
نظرات شما عزیزان: