. تناسب: منظور از تناسب، نسبت ظواهر فصل هاي سوره با يکديگر است. با مطالعه تناسب آخرين سطح از انسجام سوره نيز کشف مي شود.
4. هماهنگي: هماهنگي، مفهومي در عرض مفاهيم سه گانه بالا نيست. توضيح: با بررسي پيوستگي، سير پيوسته آيات مرتبط يک کلام به دست مي آيد، اما قله واحد آنها، يا به ديگر بيان غرض واحدشان کشف نمي شود. کشف غرض واحد يک کلام، منوط به بررسي هماهنگي آيات آن است؛ هم چنين با مطالعه هم بستگي، سير کلام هاي هم بسته يک فصل مشخص مي شود، اما غرض واحد فصل به دست نمي آيد. کشف غرض واحد يک فصل، مستلزم بررسي هماهنگي کلام هاي آن است؛ بر همين منوال، با مطالعه تناسب، سير متناسب فصل هاي يک سوره کشف مي شود، اما غرض واحد سوره به دست نمي آيد. نيل به غرض واحد سوره، نيازمند بررسي هماهنگي فصل هاي آن است؛ بنابراين منظور از هماهنگي، هم هدفي يا هم غرضي است که در سطح آيات يک کلام، متدبر را به غرض واحد کلام؛ در سطح کلام هاي يک فصل، متدبر را به غرض واحد فصل؛ و در سطح فصل هاي يک سوره، او را به غرض واحد سوره مي رساند. اگر هر کلام، فصل يا سوره چند فصلي را به يک مثلث تشبيه کنيم، پيوستگي آيات، هم بستگي کلام ها يا تناسب فصل ها، به منزله قاعده اين مثلث؛ و هماهنگي آيات، کلام ها يا فصلها، به منزله قله اين مثلث است.
تذکر مهم:
کشف هماهنگي و نيل به غرض واحد سوره هاي چند فصلي از عهده تدبر خارج است، زيرا رسيدن به غرض واحد در چنين سوره هايي مستلزم استفاده از دلالت هاي التزامي غير بين است و آن هم نيازمند تسلط بيشتر بر معارف و قواعد عقلي بوده و فعاليتي عمومي نيست. لزوم بهره گيري از دلالت هاي التزامي در اين سطح ناشي از فاصله غرض واحد سوره هاي چند فصلي با ظاهر آيات سوره است. توضيح آنکه، غرض کلام به طور مستقيم، مبتني بر ظواهر آيات است و با دلالتهاي تطابقي به دست مي آيد؛ غرض فصل، تنها با يک واسطه ( يعني غرض کلام ها ) مبتني بر ظواهر الفاظ است و اين واسطه با توجه به اشتراکات ظاهري کلام ها قابل جبران است، بنابراين غرض فصل با استفاده از دلالتهاي تطابقي، يا التزامي بين قابل استفاده است؛ اما غرض سوره ي چند فصلي با دو واسطه ( يعني غرض کلام ها و غرض فصل ها ) مبتني بر ظواهر الفاظ است و به همين دليل، رسيدن به آن، غالباً نيازمند استفاده از دلالت هاي التزامي غير بين نيز هست و اين از عهده عموم خارج است و تخصص خاص خود را مي طلبد، از اين رو به سطحي بالاتر، مانند تفسير تدبري واگذار شده است و در آموزش تدبر « 3 » و « 4 »، تنها به بيان سير هدايتي در سوره هاي چند فصلي بسنده مي شود.
1- انسجام سخن در سوره مبارکه کهف
سوره مباركه كهف داراي سه فصل و يك خاتمه است. فصل نخست، از آيه 1 تا 31 با چهار كلام؛ فصل دوم، از آيه 32 تا 59 با چهار كلام، فصل سوم، از آيه 60 تا 98 با دو كلام؛ و خاتمه از آيه 99 تا 110 با يك كلام است.
1-1- فصل نخست. آيات 1 تا 31
اين فصل از سوره مباركه كهف داراي چهار كلام بدين شرح است: كلام نخست، آيات 1 تا 8؛ كلام دوم، آيات 9 تا 21؛ كلام سوم، آيات 22 تا 26؛ و كلام چهارم، آيات 27 تا 31 است.
1-1-1- كلام نخست. آيات 1 تا 8
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا (1) قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2) مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا (3) وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (4) مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا (5) فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (6) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (7) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (8)
پيوستگي آيات كلام 1:
« قيما » در ابتداي آيه دوم، توصيف کننده « الکتاب » در آيه نخست است و جايگاه آن در توصيف « الکتاب » همانند جمله «لَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا » در آيه اول است؛ نحويون، ترکيب هاي مختلفي براي اين واژه ارائه داده اند که هيچ يک با سخن مذکور منافاتي ندارد. آيه سوم، حال براي ضمير « هم » در آيه دوم است که مرجع آن ضمير « الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ » در همان آيه است. « ينذرَ » در آيه چهارم منصوب به « أن » مقدر است و به وسيله « واو » به « ينذرَ » در آيه دوم عطف شده و همانند آن مجرور به « لام » و همراه با حرف جرش متعلق به « أنزل » در آيه نخست است. مرجع ضمير« هم » در آيه 5 « الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا » در آيه 4 است. اين آيه استيناف بياني در تقبيح قول به اتخاذ ولد از سوي خداست و از متعلقات بياني آيه 4 به شمار مي رود.
« فا » در ابتداي آيه 6 براي عطف است، اما آيا جمله بعد از خود را به جمله قبل از خود عطف کرده است و يا مجموعه جملات بعد از خود را به مجموعه جملات قبل از خود عطف کرده است ( که در اين صورت در اصطلاح نحويون، به آن « فا » ي استيناف گفته مي شود )؟ با توجه به مفهوم جمله قبل ( إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا ) و جمله بعد ( فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ) روشن مي شود که عطف به اين دو جمله به يکديگر مناسبت محتوايي ندارد، بنابراين گزينه دوم يعني عطف مجموعه جملات به مجموعه جملات تقويت مي شود، بر اين اساس آيه 6 سرآغاز مجموعه اي از جملات است که بايد با توجه به استقلال يا عدم استقلال بياني و غرضي آن، نسبت به مطلب بودن يا کلام بودنش قضاوت شود. وجود عبارت « هَذَا لحَديثَ » در آيه 6 که اشاره به قرآن معرفي شده در آيات 1 تا 4 است، نشان مي دهد که غرض مجموعه جملات بعد از « فا »، با لحاظ مجموعه جملات قبل از « فا » در مقام معرفي قرآن، طراحي شده است. در نتيجه آيه 6 سرآغاز مطلبي جديد در کلام جاري است و نه ابتداي کلامي نو؛
آيه 7 در مقام تعليل محتوايي است که آيه 6 متضمن آن است. آيه 6 متضمن نهي از تأسف شديد بر وجود ثروت در دست غير مؤمنان است و آيه 7 آغاز تعليل اين نهي است. آيه 8 معطوف به آيه 7 و ادامه تعليل مذکور است.
پرسش: به نظر مي رسد « ينذر » در آيه چهارم، بار محتوايي مستقلي را آغاز مي کند، پس چرا ابتداي مطلب جديد به شمار نمي رود؟
پاسخ: اگر بخواهيم آيه چهارم را از ابتداي مطلب جديد در نظر بگيريم، به جامع « ينذرَ » در آيه چهارم و « لينذرَ » در آيه دوم ( انزل ) بي اعتنايي شده است، چون متعلِّق هر دو « أنزل » در آيه اول است.
غرض کلام 1:
براي تشخيص غرض اين کلام، ابتدا بايد به کشف معني منسجم هر يک از مطالب آن پرداخت:
معني منسجم مطلب نخست: آيات 1 تا 4 از اين مطلب در محدوده يک جمله ( الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ ... لِيُنذِرَ ... وَ يُبَشِّرَ ... وَ يُنذِرَ ... )؛ و آيه 5 نيز جمله اي مستقل است؛ نخستين پرسش آن است که آيا اين دو جمله در يک وزان هستند يا نه؟ با توجه به اينکه جمله مستقل آيه 5 از نظر محتوايي، وابسته به جزئي از مجموعه متعلِّقات صله ي موصولِ واصفِ خبر در جمله نخست ( : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ لـِ ... يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا ) است، نبايد براي کشف معني منسجم در وزان جمله نخست در نظر گرفته شود، پس در کشف معني منسجم اين مطلب، جمله نخست در جايگاه اصل قرار دارد؛ و از اين رو در ادامه به نحوه استفاده معني منسجم از جمله نخست پرداخته مي شود:
مبتداي اين جمله « الحمد » و خبر آن، جار و مجرور ( لله ) است؛ « الذي... » در مقام توصيف « الله » در خبر است، که جهت اسناد خبر و مبتدا را مشخص مي کند، اما مفهوم آن را جمله صله، يعني از « أنزل » تا پايان آن آيه 4 تبيين مي کند که اين جمله داراي يک متعلَّق ( أنزل ) و مجموعه اي از متعلِّقات ( لِيُنذِرَ ... وَ يُبَشِّرَ ... وَ يُنذِرَ ... ) است؛ در تشخيص معني منسجم اين مطلب، اصل مبتدا و خبر است، اما معني آن بدون توجه به توصيف خبر مقصود نيست، زيرا وجه اسناد خبر و مبتدا، از اين توصيف مشخص مي شود. براي فهم اين توصيف بايد به جمله صله توجه کرد و در تشخيص مفهوم جمله صله نيز با توجه به اصالت متعلَّق نسبت به متعلِّق، اصل معني « أنزل » اتخاذ مي شود، بنابراين پايه معني منسجم اين مطلب از مبتدا و خبر و متعلَّق صله ي « الذي » در آيه نخست اتخاذ مي شود: « حمد خدا، به خاطر انزال کتابي راست و راست کننده بر بنده خدا »؛ اما توجه به مجموعه متعلِّقات « أنزل » نيز براي تشخيص جهت بياني اين مطلب لازم است. مجموعه متعلقات، عبارت است از:
1.لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ: انذار از عذاب شديد
2. الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا: بشارت مؤمنان اهل عمل صالح به اجري نيکو و پايدار
3. وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا: انذار قائلين به اتخاذ ولد
چنانکه مشاهده مي شود مجموعه متعلقات، داراي سه عبارت، اما در دو محتواست: انذار و تبشير؛ انذار نخست، فقط به عذاب اشاره کرده و مستحق عذاب را معرفي نکرده است، اما انذار دوم مستحق عذاب را معرفي کرده، ولي به خود عذاب اشاره نکرده است؛ برخلاف تبشير که با يک بيان هم مستحقان بشارت و هم پاداش آنان را بيان کرده است. پس به نظر مي رسد دو انذار مطرح شده با هم، در وزان تنها تبشير مذکور است؛ اينک بايد تشخيص دهيم که ميان اين دو محتوا، يعني انذار و تبشير، چه نسبتي برقرار است؟ حالات مفروض بدين بيان است:
1. هر دو اصالي و در وزان يکديگر است.
2. انذار، اصالي و تبشير تبعي است.
3. تبشير، اصالي و انذار تبعي است.
گزينه دوم، به چند دليل تقويت مي شود:
1. محتواي انذاري به دو قسمت تقسيم شده و صدر و ذيل تبشير را در بر گرفته است.
2. شدت بيان محتواي انذاري از محتواي تبشيري بيشتر است.
3. مستحقان تبشير به صورت کلي معرفي شدند ( : الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ )، اما سزاواران انذار، به نحو جزئي ( : اَلَّذِينَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا )
4. مطلب بعدي اين کلام با محتواي انذاري متناسب است.
بر اين اساس در مجموعه متعلقات، « حيثيت انذار قائلين به اتخاذ ولد » برجسته است. حال با توجه به پايه مستفاد از آيه نخست و حيثيت مستفاد از آيات دوم تا چهارم، معني منسجم مطلب را مي توان بدين بيان ارائه داد: « حمد خدا به خاطر انزال کتابي راست و راست کننده بر بنده اش، به منظور انذار قائلين به اتخاذ ولد »
معني منسجم مطلب دوم: اين مطلب نيز داراي دو فراز است: نخست، آيه 6 که بياني در موقعيت شرط و جزاست و دوم، آيات 7 و 8 که تلعيل ما قبل است. براي تشخيص معني منسجم اين مطلب، ابتدا بايد معني هر فراز آن به دست آيد. فراز نخست: « فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ »، حاکي از جواب شرط؛ و « إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ ... »، شرط است. اصل معني از جواب شرط و جهت آن از شرط استفاده مي شود. مجموع اين شرط و جزا بدين بيان قابل طرح است: اي رسول ما! نزديک است خويشتن را، بر آثار مشرکان از روي تأسف هلاک کني، اگر آنان به قرآن ايمان نياورند. حال بايد ديد معني « آثار » و مراد از آن چيست؟ اين واژه جمع « اثر » است که علماي لغت آن را اينگونه معني کرده اند: « ما يدلّ علي الشيء و ما يبقي من اثار وجوده و من مصاديقه: الحديث المأثور، أثر الضربة، السّنة النبويّة، أثارة من العلم، البقيّة من الشيء، اثر المشي و السلوک، المکرمة، الفضيلة الباقية المأثورة » (1)؛ بنابراين مفهوم اين واژه بر مصداق مشخصي دلالت ندارد. اينک بايد مصداق مراد از اين واژه در اين آيه را مشخص کرد. دو گزينه در تشخيص مصداق اين کلمه مطرح است:
1. « رد پا » ي کافران به قرآن، در مقام اشاره به اعراض آنان از ايمان به قرآن؛
2. « ثروت و قدرت » کافران به قرآن، به اعتبار اينکه اثر وجودي آنان است.
با توجه به مجموع قرائن زير، گزينه دوم تقويت مي شود:
1. در مواضع ديگري از قرآن کريم همين مصداق ( ثروت و قدرت ) براي کلمه « آثار » اراده شده است: « أَوَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ » (2) « أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ » (3)، بنابراين انتخاب مصداق دوم، موردي شاذ و بي سابقه به شمار نمي آيد.
2. چنانکه گفته شد، آيات 7 و 8 در مقام تعليل مقصود آيه 6، يعني نهي از تأسف شديد منجر به هلاک بر آثار کافران به قرآن است. مي بينيم که اين دو آيه از ماهيت دنيا و زينت بودن آن خبر مي دهد؛ لزوم تناسب تعليل با معلَّل اقتضا مي کند که مصداق مراد از « آثار » در آيه 6، ثروت و قدرت موجود در دست کافران به قرآن باشد و نه اعراض آنان؛ بنابراين، وجه تعليل با توجه به مصداق دوم روشن است، بدين بيان: « اي رسول ما بر ثروت و قدرت موجود در دست کافران به قرآن تأسف مخور، زيرا ما آنچه را بر زمين است زينتي براي آن قرار داده ايم تا آنان را بيازماييم و ما آن را نابود خواهيم کرد. »
گفتني است با توجه به مصداق نخست، وجه تعليل اينگونه بيان شده است: « اي رسول ما بر اعراض کافران به قرآن تأسف مخور، زيرا ما آنچه را بر زمين است، وسيله اي براي آزمايش آنان قرار داده ايم و ما آن را نابود خواهيم کرد. » در اين توجيه بايد ثقل معني آيات 7 و 8 را از عبارت « لِنَبْلُوَهُمْ » استفاده کنيم و بگوييم وجه نهي پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) از تأسف بر اعراض کافران، توجه دادن ايشان به سنت آزمايش است، يعني اي پيامبر خدا براي تأسف بر اعراض نيست، چون ايمان آوردن جبري نيست و سنت ما بر آزمايش است و اقتضاي اين سنت آن است که يکي با اختيار خود ايمان مي آورد و ديگري ايمان نمي آورد؛ مهمترين اشکال اين توجيه آن است که به تابع بياني، موقعيت اصالي داده و بيان اصالي را تبعي لحاظ کرده است، يعني « لِنَبْلُوَهُمْ » را که جار و مجرور متعلّق به « جَعَلنا » است، اصل؛ و متعلَّق آن را، تابع در نظر گرفته است. به همين خاطر وجه حضور دو جمله پر تأکيد « إِنَّا جَعَلنَا ... » و « إِنَّا لَجَاعِلُونَ ... » در مقام تعليل مشخص نيست.
پاسخ يک پرسش: آيا وجود « لام » غايت بر سر عبارت « لِنَبْلُوَهُمْ ... » از اصالت اين عبارت نسبت به جمله قبلي يعني « إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ ... » حکايت نمي کند؟ در پاسخ اين پرسش توجه به دو نکته لازم است:
* بنابر قواعد عقلايي، از ميان متعلِّق و متعلَّق، دومي اصالي است.
* اگر محتواي ابتلا ( لِنَبْلُوَهُمْ ) در آيات بعدي ادامه مي يافت، امکان استثنا در قاعده بالا وجود داشت، اما آيه بعد ادامه محتواي ابتلا نيست، بلکه ادامه محتواي زينت بودن دنيا ( إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا ) است.
3. در صورتي که مراد از « آثار » در آيه 6، مصداق اول، يعني « ردپا » ي کافران به قرآن باشد بايد آن را کنايه از اعراض آنان در نظر بگيريم و اين از دو جهت مشکل است:
* محذور معني کنايي در موقعيت امکان معني حقيقي؛
* وحدت معني « عَلَي آثَارِهِم » در جمله حاکي از جزا با جمله شرط؛ که فلسفه بيان « عَلَي آثَارِهِم » را زير سؤال مي برد، بدين معني که در صورت تعيين مصداق، ذکر و عدم ذکر « عَلَي آثَارِهِم » تفاوتي در معني ايجاد نخواهد کرد.
پاسخ يک پرسش: با عنايت به مصداق دوم، اينگونه فهميده مي شود که حضرت رسول ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن به شدت متأسف بوده اند، آيا اين مفهوم با مقام شامخ آن بزرگوار ناسازگار نيست؟ در پاسخ به اين پرسش، توجه به چند نکته لازم است:
* حرف جر « علي » در عبارت « َلعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ » نشان مي دهد که تأسف ايشان ناشي از طمع به ثروت و قدرت آنان نيست، چون اين معني با حرف جر « لام » سازگار است.
* شرط « إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ » مي فهماند که جهت تأسف آن حضرت بر ثروت و قدرت کافران، ايمان نياوردن آنان به قرآن است، زيرا آنان از اين ثروت و قدرت عليه دين استفاده تبليغاتي کرده و فضاي پرفشاري را ايجاد مي کرده اند.
* خداي سبحان در آيه 28 همين سوره، خطاب به پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) مي فرمايد: « وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم ... َلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا » و اين امر و نهي، حاکي از وجود فضايي است که زينت حيات دنيا ( مال و بنون يا همان ثروت و قدرت ) موجود در دست کافران، اقتضاي مداهنه پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) با آنان را فراهم کرده باشد، از اين رو خداي متعالي با فراميني از هرگونه لغزشي در جريان رسالت پيش گيري مي کنند، نه اينکه لغزشي صورت گرفته باشد و خدا بخواهد آن را درمان کند.
* به طور کلي امر و نهي به رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) از جانب خدا و ارتقا دادن سطح بينش ها و گرايش هاي ايشان به وسيله کلام خدا منتفي نيست. البته همه مفاهيم قرآني مرتبط با آن حضرت بايد متناسب با سطح والاي معرفتي و اخلاقي ايشان در نظر گرفته شود. در اين آيه نيز تأسف شديد بر وجود ثروت و قدرت در دست کفار ناشي از اوج رأفت آن حضرت نسبت به مؤمنان و جريان ايماني بوده است، زيرا مي ديدند که در ظاهر امر، وجود اين شوکت و اقتدار ناشي از مال و بنون به تضعيف حرکت رسالت و ايمان منجر مي شود، از اين رو خداي سبحان براي از بين بردن حالت تأسف باطن امر بر ايشان مشخص مي کند و آن اينکه زينت دنيا به رغم زرق و برق ظاهري، فاني و بي اثر است و فلسفه زرق و برق تنها فراهم سازي زمينه آزمايش است، پس جا براي تأسف بر وجود زينت دنيا در دست کافران نيست.
بار ديگر به روال تشخيص معني منسجم مطلب دوم از کلام نخست باز مي گرديم و اين بار فراز نخست اين مطلب، يعني شرط و جزاي موجود در آيه 6 را اين گونه معني مي کنيم: « اي رسول ما بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن تأسف مخور »؛ اما فراز دوم اين مطلب، تعليل همين محتوا است. دراين فراز با سه عبارت مواجه هستيم: « إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا »، « لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، « وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا »؛ نخستين و سومين عبارت، در يک وزان بياني است، زيرا هر دو جمله، خبريه و موکده به وسيله « إن » است؛ اما عبارت دوم، در جايگاه تبعي بوده و ادامه هم نيافته است، يعني عبارت سوم ادامه عبارت دوم نيست، بلکه ادامه عبارت نخست است. بنابراين شرط و جزاي آيه 6 همراه با تعليل آيات 7 و 8 بدين بيان قابل طرح است: « اي رسول ما بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن تأسف مخور، زيرا دنيا را تنها به قصد آزمايش زينت داده ايم و اين از بقاي آن حکايت نمي کند، چون ما خودمان آن را نابود خواهيم کرد. » بنابراين معني منسجم اين مطلب را مي توان به اين بيان ارائه داد: « جلوگيري از تأسف شديد رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن، از طريق تأکيد بر اصالت نداشتن دنيا و ناپايداري آن »
اينک که معني منسجم هر دو مطلب اين کلام روشن شد مي توان غرض کلام را به دست آورد: گام نخست، نسبت سنجي ميان اين دو مطلب است تا روشن شود که آيات هر دو مطلب اصالي هستند، يا يکي اصالي و ديگري تبعي؛ و در صورت دوم، کدام مطلب اصالي است؟ توجه به محتوا نشان مي دهد که رابطه اين دو مطلب طولي است، يعني براي تأمين غرض در عرض هم نيستند. وجود « فا » در ابتداي مطلب دوم نيز مويد اين مدعاست. ديگر سخن آنکه، مطلب دوم نسبت به مطلب نخست، اصالي است، يعني اولين مطلب به مناسبت دومين مطلب طرح شده است، نه اينکه دومين مطلب به مناسبت نخستين مطلب بيان شده باشد، ادله اين دعا عبارت است از:
1. آيات مطلب نخست به صورت غايبانه ذکر شده و بياني خطابي و تأثيرگذار نسبت به شخص يا گروه معيني در آن به چشم نمي خورد، برخلاف مطلب دوم که حيثيت تأثيرگذاري و هدايتي آن نسبت به رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) آشکار و شفاف است. با توجه به اينکه کلام، يک واحد تأثيرگذار است و قله تأثيرگذاري اين کلام در مطلب دوم است، مي توان مطلب دوم را نسبت به نخستين مطلب، اصالي دانست.
2. آنچه در سوره مبارکه ادامه يافته با محتواي مطلب دوم مرتبط است و ادامه يافتن محتواي يک مطلب، خود دليلي بر اصالت داشتن آن نسبت به مطلبي است که محتواي آن ادامه نيافته است.
بر اين اساس جهت گيري کلام نخست را مي توان از مطلب دوم آن استفاده کرد و آن هم چيزي جز جلوگيري از تأسف شديد رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن، از طريق تأکيد بر اصالت نداشتن دنيا و ناپايداري آن نيست. سير مفهومي اين کلام بدين بيان قابل طرح است: خدا قرآن را بر بنده خويش نازل کرده است، تا به وسيله آن قائلين به اتخاذ ولد را انذار کند. قائلين به اتخاذ ولد، انذار قرآن را نمي پذيرند و به قرآن ايمان نمي آورند. وجود ثروت و قدرت در دست اين منکران، پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) را به شدت متأثر و ناراحت کرده است. خداي متعالي با تبيين ماهيت فناپذير دنيا، ايشان را از تأسف بر وجود ثروت و قدرت در دست آنان باز مي دارد. بنابراين عنوان متناسب با اين کلام عبارت است از:
« جلوگيري از تأسف رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر تمکن دنيوي منکران قرآن، يعني مشرکان معتقد به اتخاذ ولد »
2-1-1- کلام دوم. آيات 9 تا 21
گسست کلام 2 از کلام 1:
آغاز سير مفهومي مربوط به اصحاب کهف و پايان يافتن سير مفهومي مربوط به تأسف پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بر تمکن دنيوي منکران قرآن کريم، دليل گسست اين سياق از سياق قبل است.
تنها عاملي که ممکن است قول به گسست اين کلام از کلام قبل را زير سؤال ببرد، وجود « أم » منقطعه بر سر آيه 9 است. اين ادات، به معني « بل » اضرابيه بوده و از نظارت محتوايي پس از خود به محتواي پيش از خود حکايت مي کند. ابتدا بايد توجه داشت که اين ادات، آيه 9 را با آيه يا آيات قبل مرتبط مي کند، يا مجموعه اي از آيات پس از خود را با مجموعه اي از آيات قبل از خود؟ پاسخ روشن است، زيرا آيه 9 سرآغاز داستان مفصل اصحاب کهف است. اينک بايد ديد مجموعه آيات داستان اصحاب کهف، ادامه سير مفهومي مجموعه آيات قبل است يا نه؟ در صورت نخست، جدايي به مطلب در صورت دوم، جدايي به کلام خواهد بود. پيش از اين جدايي سير مفهومي بين اين دو مجموعه از آيات روشن شد، بنابراين وجود « أم » در ابتداي آيه 9 بر اتصال سياقي نيست.
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (12) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (14) هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا (15) وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا (16) وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا (17) وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18) وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (19) إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (20) وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا (21)
پيوستگي آيات کلام 2:
آيات 9 تا 12 بيان اجمالي داستان اصحاب کهف است. اين بيان اجمالي پس از مقدمه آيه 9، در دو مقطع طراحي شده است: آيه 10 که از پناه بردن جواناني به غار و دعاهاي ايشان براي جلب رحمت الهي و سامان يافتن امرشان خبر مي دهد و آيات11 و 12 که از استجابت دعاي ايشان از طريق خواباندن و بيدار کردن آنان پس از چندين سال خواب سخن مي گويد. آيات13 تا 21 بيان تفصيلي داستان اصحاب کهف است که همانند بيان اجمالي آن داراي دو فراز است: آيات 13 تا 17 که به ازاي آيه 10 و مربوط به پناه بردن جوانان به غار و دعا کردن آنان است و آيات 18 تا 21 که به ازاي آيات 11 و 12 و مربوط به استجابت دعاي ايشان است. بنابراين آيات اين کلام به سه مطلب تقسيم مي شود که مطالب دوم و سوم آن شرح مطلب نخست به شمار مي رود: آيات 9 تا 12؛ آيات 13 تا 17؛ و آيات 18 تا 21. ارتباط آيات درون اين مطالب روشن است و ارتباط سياقي بين مطالب نيز به خاطر وضوح اتصال سياقي نيازمند بيان نيست، هرچند آنچه درباره حالت اجمال و تفصيل حاکم بر اين کلام گفته شد، به نحوي تبيين اتصال سياقي مطالب هم بود.
پرسش: آيه 21 از آگاه ساختن مردم عصر بيداري اصحاب کهف از وضعيت آنان خبر مي دهد که با مبحث معاد در ارتباط است و اين مفهوم در بيان اجمالي داستان اصحاب کهف ما به ازايي ندارد، پس چرا ادامه کلام در نظر گرفته شده است؟
پاسخ: افزون بر ادامه يافتن اسلوب بياني ( وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا ... وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا ... )، چند دليل بر اتصال سياقي آن با آيات گذشته قابل طرح است:
1. محتواي آيه 20 تمام کننده داستان اصحاب کهف نيست و اگر ايه 21 به ماقبل ضميمه نشود، داستان اصحاب کهف ناتمام مي ماند. به ديگر بيان، مرگ دوباره اصحاب کهف و ساختن مسجد بر فراز مزار آنان، بخش پاياني داستان است که نبايد از خود داستان جدا شود.
2. استناد به اينکه در قسمت اجمالي داستان، اشاره اي به محتواي آيه 21 نشده است، دليل خوبي براي حکم به انفصال سياقي اين آيه نيست، زيرا وجود ما به ازا در بيان اجمالي، در حد اجمال است که با طرح همه ابعاد و زواياي يک قضيه سازگاري ندارد. توجهي به آيات 18 تا 20 نشان مي دهد که قسمت زيادي از اين دو آيه نيز در بيان اجمالي داستان ما به ازايي ندارد.
3. وجود برخي از عبارات در اين کلام مانند: « أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » و « وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ »، نوعي زمينه چيني براي بحث معاد به شمار مي رود، زيرا فضاي تساؤل از مقدار خواب، تداعي کننده فضاي حشر پس از مرگ است، بنابراين آيه 21 که بخشي از آن درباره معاد است با آيات گذشته بي ارتباط نيست.
غرض کلام 2:
براي کشف غرض اين کلام ابتدا بايد معني منسجم هر يک از مطالب آن را به دست آوريم:
معني منسجم مطلب نخست: اين مطلب با آيه « أَمْ حَسِبْتَ ... » خطاب به پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) آغاز شده و عجب انگاري آن حضرت نسبت به ماجراي اصحاب کهف و رقيم را مطرح کرده است. پيام اين آيه لزوم تجديد نظر در شگفت پنداري داستان اصحاب کهف است. سپس آيات 10 تا 12 با « إذ » آغاز شده و اجمالي از داستان را مطرح نموده است. « إذ » در ابتداي آيات 10 تا 12، متعلِّق به « عجبا » در انتهاي آيه 9 است، بنابراين مي توان فهميد که تعجب رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم )، محصول آگاهي اجمالي ايشان از ماجراي اصحاب کهف بوده است. از اين رو خداي سبحان در ادامه اين کلام، داستان آنان را به طور مفصل مطرح فرموده است، تا عجب انگاري آن حضرت نسبت به اين ماجرا منتفي شود.
در آنچه گذشت دانستيم که آيات اين مطلب داراي دو فراز است: آيه 9 و آيات 10 تا 12؛ و از ميان اين دو، فراز نخست، اصالت دارد، زيرا فراز دوم، متعلِّق به فراز اول و از توابع بياني آن است. در نتيجه معني منسجم اين مطلب بدين صورت قابل طرح است: « ورود به داستان اصحاب کهف، در راستاي زدودن عجب انگاري پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نسبت به ماجراي ايشان »
معني منسجم مطلب دوم: اين مطلب ( آيات 13 تا 17 ) سرآغاز بيان تفصيلي داستان اصحاب کهف از جانب خداي سبحان است و چنانکه پيش از اين گذشت، تفصيل محتواي آيه 10 است. آيات اين مطلب در سه فراز قابل بررسي است: آيات 13 و 14 در معرفي اصحاب کهف؛ آيات 15 و 16 در پناه بردن اميدوارانه آنان به کهف و آيه 17 در توصيف کهف. آيات فراز نخست، اصحاب کهف را به عنوان جواناني مؤمن به پروردگار و مشمول ازدياد هدايت از جانب خدا دانسته و در ادامه از قيام آنان در اعلان توحيد ربوبي و پرهيز از شرک خبر داده است. آيات فراز دوم، گفت و گويي از اصحاب کهف را به تصوير مي کشد که نشان مي دهد ايشان براي حفظ ايمان و دوري از شرک و مشرکان به غار پناه برده اند و در اين پناهندگي، خواهان رحمت خدا و گشايشي از جانب او بوده اند. در نهايت تنها آيه فراز سوم، با توصيف موقعيت جغرافيايي کهف و جايگاه استقرار ايشان مي فهماند که خداي متعالي آنان را به بهترين نقطه ممکن براي تحقق اراده خويش يعني استجابت دعاي آنان رهنمون شده است.
در پايان فراز سوم با اين بيان مواجهيم: « ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا » پرسش اين است که مشاراليه « ذلک » چيست؟ در پاسخ دو گزينه قابل طرح است:
1. توصيف موقعيت کهف و جايگاه استقرار اصحاب کهف در آن
2. همه آيات قبلي مطلب ( از آيه 13 تا اينجا )؛
با توجه به تذييل « مَن يَهْدِ اللَّهُ ... »؛ گزينه دوم تقويت مي شود، زيرا مفهوم اين تذييل با تبيين موقعيت کهف متناسب نيست. همين وضعيت نشان مي دهد که در کشف معني منسجم اين مطلب، هر سه فراز آن در يک سو و جملات پاياني فراز سوم در سويي ديگر است و اين جملات جهت گيري آيات هر سه فراز اين مطلب را مشخص مي کند.
بر اين اساس، اگر اصحاب کهف به عنوان جواناني مؤمن معرفي شدند و از پناهندگي آنان به غار براي دوري از شرک و مشرکان و جلب رحمت الهي و گشايشي از جانب خدا سخن به ميان آمد و موقعيت کهف و جايگاهشان در آن مطرح شد، همه و همه براي آن است که آيه اي از آيات الهي تبيين شود و آن اين است که هر کس را خدا هدايت کند، او راه يافته است و هر که را بي راه گذارد، هرگز براي او ولي راهنمايي نخواهي يافت. آري جوانان مؤمن اين داستان به خاطر ايمان به خدا و استقامت در مسير ايمان و عزم راسخ و دوري از شرک و مشرکان، از سوي خدا به نقطه نجات راهنمايي شدند، کهفي با موقعيت جغرافيايي خاص که ظرف تحقق اراده خدا باشد و اين، آيه اي از آيات خداست. عنوان متناسب با اين مطلب عبارت است از: « اصحاب کهف، آيه اي از هدايت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک مشرکان »
معني منسجم مطلب سوم: اين مطلب ( آيات 18 تا 21 ) تفصيل محتواي آيات 11 و 12 در مطلب نخست اين کلام است. آيات اين مطلب نيز در دو فراز قابل بررسي است: فراز نخست، آيه 18 است که از امدادهاي غيبي الهي در خوابانيدن طولاني مدت اصحاب کهف خبر مي دهد. آري خداي متعالي آنان را به گونه اي خوابانده بود که بيدار به نظر مي رسيدند و پهلو به پهلو مي شدند. سگ ايشان در ورودي غار دو دست خويش را بر زمين گسترده بود، به نحوي که گويا نگهباني مي دهد و خود ايشان هم در وضعيتي خوف انگيز قرار داشتند، اين همه براي اين بود که از هر گزند و آسيب احتمالي در امان بمانند؛ فراز دوم، آيات 19 تا 21 است که درباره بيدار کردن آنان و وقايع مربوط به آن است. در بيداري آنان، صحنه اي به تصوير کشيده مي شود که از غفلت ايشان نسبت به نجات خويش حکايت مي کند. بر مي خيزند در حالي که نمي دانند چقدر خوابيده اند. روزي را، يا بخشي از روز را، خودشان نمي دانند و اظهار مي کنند که خدا مي داند، اما ترسشان در فرستادن فردي به شهر براي تهيه غذا نشان مي دهد که هرگز به فکرشان خطور نکرده است که چند صد سال خوابيده باشند و اوضاع شهر به کلي دگرگون شده باشد. ابتداي آيه 21 نشان مي دهد که مردم عصر بيداري اصحاب کهف در مسأله معاد اختلاف داشتند و بيداري آنان، براي آن مردم حجتي بر حقانيت معاد بود، اما انتهاي اين آيه مي فهماند که در عصر بيداري آنان، غلبه با موحداني بوده است که در صدد بناي مسجدي بر فراز مزار اصحاب کهف بر آمده بودند. سياق، مقتضي آن است که مسئله مذکور درباره معاد را جهت اصلي ندانيم، هرچند که در آيات قبل زمينه هايي براي رويکرد معاد وجود نداشته است، بلکه جهت اصلي، بيان اين حقيقت است که اصحاب کهف با خوابي طولاني مدت و محفوف به امدادهاي الهي، از عصر کفر و شرک به عصر توحيد منتقل شده بودند، بدين ترتيب روشن مي شود که غلبه ظاهري کفر و شرکي که آنان را تا حد فرار و پناه بردن به غار رسانده بود، زائل شده و حقيقت توحيد بر همان سرزمين غرق در شرک، مستولي شده است. بنابراين معني منسجم حاصل از مجموع اين دو فراز را با اين عنوان مي توان مطرح کرد: « نجات اصحاب کهف با خوابي طولاني و محفوف با امدادهاي غيبي که آنان را در اوج ناباوري از عصر غلبه شرک و کفر به عصر غلبه توحيد منتقل کرد. »
اينک که معني منسجم مطالب سه گانه اين کلام روشن شد، مي توان غرض کلام را به دست آورد، از مطلب اول دانستيم که ورود به داستان اصحاب کهف، در راستاي زدودن عجب انگاري پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نسبت به ماجراي ايشان است. مطلب دوم، اصحاب کهف را آيه اي از هدايت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک معرفي مي کند و مطلب سوم از نجات اصحاب کهف با خوابي طولاني و محفوف به امدادهاي غيبي خبر مي دهد، خوابي که آنان را در اوج ناباوري، از عصر غلبه شرک و کفر به عصر غلبه توحيد منتقل کرد. جهت گيري کلام، از مطلب نخست قابل استفاده است، بدين بيان که تفصيل داستان اصحاب کهف به جهت زدودن شگفت پنداري حکايت آنان است. آري ظاهر داستان به گونه اي است که هر کسي را به شگفتي وا مي دارد، زيرا امري فراتر از اتفاقات طبيعي است. تعدادي جوان موحد فراري از شر شرک و مشرکان که بيش از سيصد سال در غاري خوابيدند و سپس بيدار شده و زمان را به نفع توحيد متحول يافتند. اگر کسي متوجه سنت پشتوانه اين واقعه نباشد، تعجب مي کند و در صورت تعجب از اين واقعه، ديگر نمي تواند آن را سمبل حمايت خدا از موحدان در برابر مشرکان و آيه و نشانه قدرت خدا بر غلبه دادن توحيد بر شرک بداند. از اين رو خداي سبحان در تفصيل داستان، هدايت اصحاب کهف به نقطه نجات را مصداقي از سنت جاري در هدايت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات از شر شرک و مشرکان دانسته است. اين سنتي هميشگي و ثابت است که به تناسب افراد و زمان و مکان آنها، به صورت هاي مختلفي بروز مي کند که ممکن است به ظاهر شگفت باشد، اما اصل هدايت موحدان ثابت قدم به نقطه نجات، سنتي جاري و ساري است و هيچ جاي شگفتي ندارد. آري اصحاب کهف کساني هستند که در واقع به بن بست ظاهري برخورده بودند، به گونه اي که راهي جز فرار از جامعه نداشتند. ماندن آنها در جامعه برابر با مرگ يا ارتداد آنها بود ( : إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا )، اما در اثر استقامت و پناه بردن به خداي متعالي از شر شرک مشرکان نجات يافتند و به خوابي طولاني فرو رفتند و زماني چشم گشودند که جامعه آنها به کلي متحول شده و توحيد همه جا را فرا گرفته بود و اين بار اختلاف مردم در مسئله معاد بود و بيدار شدن آنان حجتي براي اثبات حقانيت معاد شد. بيان نجات اصحاب کهف و انتقال ايشان به وسيله خوابي طولاني و محفوف به امدادهاي غيبي خدا از عصر شرک به عصر توحيد مي فهماند که نجات موحدان از مشرکان و غلبه دادن توحيد بر شرک به راحتي در دايره قدرت خداي متعالي مي گنجد، هرچند که در باور غير خدا نگنجد. اينک اهميت زدودن عجب انگاري از اين ماجراي به ظاهر عجيب روشن تر مي شود، زيرا اين شرط افزايش مراتب تأثيرپذري از داستاني است که بهترين نمونه و سمبل براي نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه دادن توحيد بر شرک است.
پيش از بيان عنوان متناسب با غرض اين کلام، بهتر است به اين پرسش پاسخ دهيم: چرا جملات « ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا » در پايان تفصيل قرار نگرفت و پس از قسمت نخست تفصيل داستان بيان شد؟ پاسخ: مطلب دوم ( نخستين قسمت از تفصيل داستان )، حاوي اين حقيقت است که خدا اهل استقامت و پايمردي در مسير توحيد را به نقطه نجات از شر شرک و مشرکان هدايت مي کند و اين سنت تغييرناپذير خداست، اما در مطلب سوم ( دومين قسمت از تفصيل داستان )، امدادهاي غيبي خاص اصحاب کهف و خواب و بيداري معجزه آساي آنان مطرح شده است که لزوماً بنا نيست در نجات همه موحدان راست قامت تکرار شود و حکمت هاي ويژه اي براي اصحاب کهف، مردم عصر پناهندگي آنان و مردم عصر بيداريشان و مردم اعصار و قرون ديگر داشته است. بنابراين آنچه که بايد از پرده شگفت پنداري برون شود ( : أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا )، حمايت خدا از موحدان راست قامت و رهنمون شدن ايشان به نقطه نجات است ( : ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا )، اما نحوه نجات اصحاب کهف لزوماً تکرار شدني نيست، بلکه درس گرفتني است.
با توجه به توضيحات بالا روشن شد که پس از استفاده جهت اين کلام از مطلب نخست، اهميت مطلب دوم در غرض اين کلام از مطلب سوم، بالاتر است در نتيجه عنوان متناسب با غرض اين کلام عبارت است از:
« زدودن شگفت پنداري از داستان اصحاب کهف که سمبل نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحيد بر شرک است »
پينوشتها:
1. التحقيق في کلمات القرآن الکريم، ج1، ص 31
2. سوره غافر، آيه 21
3. سوره غافر، آيه 82
نظرات شما عزیزان: