ابزارهای لازم برای تفسیر بیانی
کسی که میخواهد با رویکرد تفسیر بیانی به آیات قرآن نگاه کند، علاوه بر چیزهایی که در رویکرد تفسیری به شکل عام و کلی به آن نیازمند است؛ اما به موارد ذیل نیاز اساسی تری دارد:
1. مهارت در زبان شناسی
2. مهارت در علم صرف
3. مهارت در علم نحو
4. مهارت در علوم بلاغی
و به طور خلاصه، این رویکرد نیازمند داشتن تبحر و مهارت در علوم زبان عربی است. البته باید توجه داشت که در این عرصه دانش کم، فایده بخش نیست، بلکه مفسّر نیازمند دانشی وسیع در زمینه علوم زبانی است. صاحب کتاب البرهان میگوید: «کسی که عالم به حقایق مسائل زبانی و مفاهیم و مضامین آن نیست، به هیچ وجه نمی تواند چیزی از کتاب خداوند را تفسیر کند. از این رو چنین شخصی با دانش کم و اطلاعات اندک در مورد مسائل زبانی قادر به فهم کلام خداوند نیست. کسی که عالم به مسائل زبانی باشد، حتی اگر با لفظی مواجه شود که دارای دو معنی است میتواند یکی از آن دو را که مقصود متکلم است دریابد.» (2)
سیوطی صاحب الاتقان در این زمینه میگوید: «قطعاً مفسر به تبحر و مهارت در زبان عربی نیازمند است.» (3) وی همچنین معتقد است که مفسر به واژه شناسی و نحو و صرف نیازمند است؛ چرا که آشنایی با ساختارها و قالبها و صیغهها و اشتقاقات کلمه و همچنین اطلاع بر مسائل علم بیان و بدیع از این طریق امکان پذیر خواهد بود.
در تفسیر البرهان میخوانیم: ما در تفسیر به دو چیز توجه میکنیم:1. واژهها 2. ترکیب واژهها در مورد واژه ما از سه منظر به آن نگاه میکنیم:1. معانی وضعی و یا اولیه آنها؛ یعنی آن معنایی که واضع برای یک لفظ وضع نموده که این امر ارتباط پیدا میکند به لغت شناسی. 2. قالب و هیئتی که یک واژه میخواهد با آن معنای خود را انتقال دهد. این مسأله مرتبط است با علم صرف. 3. توجه به ریشه و اصلی که یک واژه از آن گرفته شده است، این موضوع به علم اشتقاق مرتبط است.
در مورد ترکیب واژهها با همدیگر ما از چهار منظر به آن نگاه میکنیم:1. به اعتبار چگونگی ترکیبهای جمله براساس اعراب و تأثیری که این اعراب در معنای جمله میگذارد. این معنی، معنای مرکزی و اصلی است. در این مرحله توجه به آن چیزی است که «ترکیب» عبارت بر اساس وضع اولیه دلالت بر آن میکند. 2. به اعتبار چگونگی ترکیب جمله از جهت انتقال معانی ثانوی یعنی معانیای که لازمه معنای اصلی هستند. این امر در ترکیب جملههایی که توسط افراد بلیغ مورد استفاده قرار میگیرد با توجه به مقتضای حال و تغییر شرایط تفاوت میکند و اینها چیزهایی است که علم معانی متکفل بیان ظرایف و زیباییهای آن است. 3. به اعتبار راههایی که برای بیان معنای مورد نظر در قالب ترکیبهای مختلف جمله مورد استفاده قرار میگیرد. این ترکیبها از جهت مقدار وضوح و یا پیچیده بودن معنی و همچنین حقایق و واقعیتهایی که در هر یک از این ترکیبها وجود دارد، با هم متفاوتند. حقیقت یا مجاز بودن ترکیبها، وجود یا فقدان استعاره و کنایه و تشبیه که مرتبط با علم بیان است، همگی در این سطح مورد بررسی و توجه قرار میگیرد. 4. در نگاه چهارم، عبارت از منظر زیباییهای لفظی و معنوی و از منظر زیبایی شناسی ظاهری و صوری مورد توجه و دقت قرار میگیرد؛ یعنی کاری را که علم بدیع متکفل انجام آن است.
بنابراین شناخت و معرفت گسترده و مهارت و تبحر در علوم زبانی از اهم واجبات برای یک مفسر به شکل عام و برای مفسری که میخواهد با رویکردی «بیانی» و ادبی به قرآن روی آورد واجب تر و لازم تر است. در همین ارتباط شایسته است که جایگاه مجرد و مزید را به خوبی دریافته باشد و علت مزید آوردن کلمه و نیز اختلاف موجود در صیغههای کلمات و معانی و مدلولات آنها را دریافته باشد و تبحر کامل و کافی در شناخت اشتقاق و احوال و ویژگیهای مشتقات داشته باشد.
و اما در مورد «نحو» و اهمیت آن در این رویکرد، چیزی نیست که ما بخواهیم در این جا از آن صحبت کنیم. تغییر یک حرکت در کلمه گاهی- العیاذ بالله- منجر به کفر میشود. به عنوان مثال در آیه إِنَّمَا یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (4) اگر «الله» را به جای منصوب خواندن به شکل مرفوع بخوانیم و «العلماء» را به جای «رفع»، علامت «نصب» بدهیم؛ در این صورت معنی فاسد میگردد و گوینده آن دچار کفر میشود. و یا اگر عبارت «خلق اللهُ الناسَ» به صورت «خلق اللهَ الناسُ» خوانده شود، کفر پدیدار میگردد؛ کفری که از «شرک اکبر» نیز بدتر است! اگر فرق معنایی حروف و کلمات با هم دیگر دانسته نشود و ندانیم که هر کدام را کجا باید بکار ببریم؛ چه بسا این امر، منجر به ایجاد معانی و مفاهیمی گردد که به هیچ وجه مراد و منظور صاحب کلام نیست و چه بسا گاهی هم حتی به کفر بیانجامد. در همین زمینه است که ابن عباس در ارتباط با این آیه شریفه وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى (5) میگوید: اگر سؤال شدگان به جای «بلی» از لفظ «نعم» استفاده میکردند، به این معنی بود که آنان کفر ورزیدهاند. (6) و یا در آیه شریفه فَوَیلٌ لِلْمُصَلِّینَالَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ (7) اگر به جای «عَن صَلاتِهم» گفته میشد: «فی صلاتهم»؛ در این صورت احدی حتی رسول خدا نیز از ویل و نفرین در امان نمیماند، چرا که او نیز در نمازش دچار سهو شد. (8) انس بن مالک (رضی اله عنه) از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند که حضرت فرمود: «خدا را سپاسی که خداوند در این آیه «فی صلاتهم» نگفت». (9)
در این زمینه- همان طور که علماء تفسیر گفتهاند- با اطلاعات اندکی نمیتوان کار را به سرانجام رساند. بلکه کسی که متکفل این امر میشود و میخواهد قرآن را با این رویکرد مورد توجه قرار دهد، باید به دقایق و ظرایف زبان آگاه باشد و بداند که مثلاً تقدیر و فرضی که در آیه تصور شود، چگونه به اختلاف در معنی میانجامد!
هم چنین در مورد علوم بلاغی نیز باید دانست که این امر از مهم ترین ابزارها برای شناخت فصاحت و استحکام واژهها و تعابیر و اغراضی است که سخن به خاطر آن گفته میشود. موضوع فصل و وصل میان جملات و نحوه چینش کلمات و تقدیم و تأخیر آنها و نیز آگاهی بر این مطالب که آیا این سخن مطابق حقیقت و اصل وضع کلمات بیان شده و یا به طریق مجاز گفته شده؛ و نیز موضوعات و ظرایف دیگری که همگی مرتبط با نحوه دریافت معنی از كلام است، در ارتباط با موضوع علم بلاغت است.
از این رو جایز نیست کسی که اطلاعات گسترده در تمامی این زمینهها ندارد، قلم به دست گیرد و اقدام به تفسیر کلام خدا نماید.
5. قراءات:
قرائتهای مختلفی که در مورد بعضی از آیات وجود دارد، امکان رجحان یکی بر دیگری را ممکن ساخته است. گاهی دو قرائت یا بیشتر در مورد یک آیه نشان از اوج و کمال بلاغت یک آیه دارد. به عنوان مثال در آیه مَالِکِ یَومِ الِّدین به صورت مَلِکِ یَومِ الدِّین نیز قرائت شده است. این دو وجه که هر دو نیز مستند است و مورد قبول، دو مفهوم را با هم دیگر جمع نموده؛ یکی حاکمیت و سیطره و دیگری تملک و مالکیت. زیرا «مالک» در قرائت اول به معنای «تملک» و مالکیت است و «ملک» به معنی حاکم و صاحب قدرت. از این رو در این آیه خداوند هر دو را با هم جمع کرده و از آن جا که با یک قرائت، امکان جمع میان این دو وجود نداشت لذا دوبار نازل شده؛ یک بار مَالِکِ یَومِ الِّدین و بار دیگر مَلِکِ یَومِ الدِّین و بدین ترتیب دو معنی با همدیگر جمع شدهاند. همچنین در آیه مَالِکَ المُلکِ کلمه «مَالِکَ» از تملک و مالکیت گرفته شده است و صاحب ملک (به ضم میم) همان «مَلِکِ» است و از این رو دو مفهوم با همدیگر جمع شده است. اما اگر در این جا گفته میشد: «مَالِکَ المُلکِ» (به کسر میم) به معنای ملک» و مالکیت میشد که واژه اول هم یعنی «مالک» بیانگر آن است و در این صورت چیزی به معنی افزوده نمیشد. و یا اگر مثلاً میگفت: «مَلِک المُلک» (به ضم میم کلمه دوم) به معنای حکومت و حاکمیت که کلمه اول (ملک) بیانگر آن است و باز هم چیزی افزوده نمیشد. از این رو به جای همه اینها گفته شده، مَالِکَ الملکِ یعنی خداوند در این آیه دو معنی و مفهوم را با همدیگر جمع نموده است. و یا در آیه فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءًا یصَدِّقُنِی (10) کلمه «یصدقنی» به ضم قاف و نیز به سکون قرائت شده است. این دو وجه از قرائت موجب شده که سه حالت «شرط»، «وصف» و «استیناف» برای این آیه در نظر گرفته شود به گونهای که بتوان سه معنی را از آیه دریافت نمود. اگر فعل «یصدقنی» را به حالت رفع بخوانیم، معنی این گونه میشود که: فارسله معی ردءا مصدقا لی= او را با من بفرست در حالی که پشتیبانی باشد که مرا تصدیق نماید. یعنی جمله «یصدقنی» براى «ردءاً» صفت میشود، (11) و خود "رداء" هم حال است. و یا آن که جمله را استینافیه (12) فرض کنیم که در این صورت معنی این گونه میشود. فارسله معی ردءا إنه یصدقنی= او را به عنوان حامی و پشتیبان برای من بفرست؛ او مرا تصدیق میکند. و در صورتی که فعل «یصدقتی» را به جزم بخوانیم (13)، معنی این گونه میشود: إن ترسله یصدقنی= اگر او را بفرستی، مرا تصدیق میکند. از این رو ملاحظه میکنیم که این دو قرائت توانسته این سه معنی را با هم جمع کند. متال بعد آیه إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ (14) است. در این آیه واژه «عالمین» به دو وجه قرائت شده است؛ یکی «عالمین» (به کسر لام) جمع «عالِم» از کلمه «علم» و همچنین «عالَمین» (به فتح لام) جمع «عالَم». و بدین ترتیب دو مفهوم و مضمون در آیه با هم جمع شده است. و مانند اینها در قرآن کریم کم نیست!
نکتهای را که نباید از نظر دور داشت آن است که قرائتهای متعدد گاهی بهترین دلیل برای اعجاز قرآن به شمار میرود. چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مخاطبان خود را با قرآن به چالش دعوت نمود، اما آنان در این رویارویی عاجز ماندند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرائت دیگری را از سوی خداوند آورد، اما پاسخی جز عجز و ناتوانی وجود نداشت. او به همین ترتیب در دفعات بعد نیز آنان پاسخی جز اظهار ناتوانی در مقابل این آیات نداشتند! مشابه همین اتفاق در مورد مخلوقات خداوند هم اتفاق افتاد. خداوند، مخاطبان خود را برای افرادی یک موجود کوچک هم چون پشه به چالش دعوت نمود، اما آنان عاجز و درمانده بودند و نه تنها در این مورد که موارد دیگر هم ناتوان و چه بسا ناتوان تر و عاجز تر بودند؛ چرا که آنان قادر نیستند حتی یک پشه و یا حتی کمتر و بیشتر از آن را بیافرینند. (15) خداوند خود در این باره میفرماید: هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ (16) و این به چالش کشاندن نشانه و گواه بهتری برکمال قدرت خداوند و عجز و ناتوانی بشر در مقابل اوست.
در همین زمینه مثال دیگری بزنیم؛ هر چند مثالهای ما با مثالهای خدا قابل مقایسه نیست اما چارهای نیست که برای نزدیک تر کردن مطلب به این مثال توجه کنیم: نقاش ماهری را تصور کنید که تابلویی در نهایت زیبایی و دقت کشیده باشد و اهل فن را در مورد کارش به داوری و چالش فراخوانده باشد. آنان نیز بیایند و در این کار دقت و تأمل نمایند تا ببینند آیا میتوانند مانند آن را خلق کنند! اما نهایت پاسخ آنان چیزی جز اظهار شگفتی از این کار هنرمندانه نیست! آنان در توضیح علت اعجاب خود، میگویند. اگر در این تابلو کوچک ترین چیزی دستخوش تغییر و دگرگونی شود، تابلو خراب میشود و ویژگی هنری خود را از دست میدهد. اما اگر چنین امری اتفاق بیفتد، دیگر ما هم قادر خواهیم بود، چنین اثری را خلق کنیم! این گروه برای آن که گفته خود را امتحان کنند، میآیند و تغییر کوچکی را در تابلو ایجاد میکنند. سپس به تابلوی تغییر یافته با تأمل مینگرند و عجب که شگفتی شان افزون میگردد؛ چرا که این تغییر نه تنها چیزی از زیبایی تابلو کم نکرد بلکه برعکس بر حسن و جمال آن افزود؛ چه شگفتی ای!
سپس این گروه به خود میگویند:
عیبی ندارد اما این تابلو به هیچ وجه تحمل تغییر دیگری را ندارد و در صورت اندک تغییری، بی شک خراب میشود! باز هم برای آن که گفته خود را ثابت کنند، تغییری را در تابلو ایجاد میکنند و آن گاه با تأمل بدان مینگرند. یا للعجب! تو گویی این تغییر باز هم نه تنها از زیبایی تابلو نکاست بلکه جلوهای دیگر بر آن افزود. و بدین گونه این تابلو سند روشن و دلیل مبرهنی شد بر توانایی و مهارت خالق این اثر هنری!
البته این مسأله (در مثال ما همان ایجاد تغییرات در تابلو) چیزی نبوده که با موافقت او انجام گرفته باشد، به عبارت دیگر او خود از ابتدا نمیخواسته چنین چیزی اتفاق بیفتد، بلکه این حادثه برای نشان دادن توانایی اوست، یعنی او قادر است هر زمان که بخواهد چیزی را انجام دهد که دیگران از انجامش عاجز و ناتوانند.
و این نکته را پیشینیان ما هم بدان توجه کردهاند. ابن جزری صاحب القراءات العشر میگوید: و اما فائده اختلاف قراءات و تنوع دامنه آن غیر از مسأله آسان کردن و هموار ساختن و سبک نمودن کار مردم در قرائت قرآن، فوائد دیگری نیز دارد؛ از جمله آن که این امر نشانه نهایت بلاغت و اوج اعجاز و منتهی درجه زیبایی ایجاز به شمار میرود. چرا که هر قرائتی به منزله یک آیه به شمار میرود و تنوع و چند گونه بودن لفظ موجب میشود که ما چندین آیه داشته باشیم. حال اگر قرار بود دلالت هر لفظی برای خود آیهای به شمار بیاید و به طور جداگانه هم مطرح شود، این امر چه تطویل و اطناب گستردهای را در قرآن ایجاد میکرد اما به جای چند آیه ملاحظه میکنیم که ما یک آیه داریم اما واژه یا واژههایی از آن به چند وجه قرائت شدهاند؛ این امر موجب نشده که ما همگی آنها را به طور مستقل تصور کنیم و همه را همچون آیاتی جداگانه فرض کنیم؛ چرا که در این صورت قرآن به تطویلی دراز دامن دچار میشد!
از جمله فوائد دیگر اختلاف قراءات، حجت و برهان قوی و دلالت روشن داشتن برای معجزه بودن قرآن کریم است. چرا که با این کثرت اختلاف و گستردگی دامنه موضوع، هیچ تضاد و تناقض و ناسازگاری در میان آیات قرآن مشاهده نمیشود؛ بلکه برعکس همه آیات، یکدیگر را تصدیق میکنند و هر کدام دیگری را آشکار مینماید و معانی پنهانش را متجلی میسازد و برای هم دیگر گواه و شاهد محسوب میشوند. و اینها همه در حالی است که این آیات با یک سبک و سیاق واحد مطرح شده است. او این چیزی نیست جز آیهای روشن و حجت و برهانی قاطع بر صدق و راستی آن چه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است. (17)
6. اسباب نزول:
از ابزارها و کلیدهای مهم برای دریافت معنی همین توجه به علل و اسباب نزول آیات است. با این ابزار بسیاری از اموری که فهم و درکش- در صورت فقدان این ابزار- دشوار میشد، آشکار و واضح میگردد. در کتاب تفسیر البرهان در همین زمینه میخوانیم: «از بزرگترین ابزارهای یاری رسان برای فهم معنی همین توجه به اسباب نزول است... و صحابه و پیشینیان نیز به آن تکیه میکردند.» به عنوان مثال عروه بن زبیر از این آیه شریفه فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِ أَنْ یطَّوَّفَ بِهِمَا (18) این گونه فهمید که سعی بین صفا و مروه واجب نیست. عائشه با این برداشت مخالفت کرد و گفت: اگر این گونه بود که تو میگویی، آیه باید این طور میگفت: «فلاجناح علیه ألا یطوف بهما» (19) به هر حال علت آمدن آیه با این ساختار آن بوده که در دل عدهای از مردم که قبل از اسلام برای بتها میان صفا و مروه این کار را انجام میدادند، ترس و وحشتی افتاده بود. اینان با آمدن اسلام، کراهت داشتند که کاری را انجام دهند که در زمان شرک آن را انجام میدادند! از این رو خداوند با نزول این آیه آن احساس گناه را از دلهایشان برطرف کرد و به آنها دستور داد که این طواف را انجام دهند. این روایت در صحیح بخاری آمده است. به این ترتیب با توجه به اسباب نزول ثابت شد که آیه در پاسخ کسانی نازل شد که از «سعی» امتناع ورزیدند. (20)
نمونه بعد آیه 33 سوره نور است َلَا تُكْرِهُوا فَتَیاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا (21) ممکن است فردی گمان کند که نهی از زنا مشروط به خواستن عفاف و پاکدامنی از سوی کنیزان است و لذا اگر آنان پارسایی و عفاف را نخواستند که رعایت کنند و در نتیجه از این کار نهی نشوند، دیگر اشکالی ندارد! در حالی که این دریافت درست نیست. (22) با اطلاع از سبب نزول این آیه مقصود خداوند آشکار میشود و مشخص میگردد که این شرط به این علت مطرح شده که آنان این کنیزان را به بی عفتی اجبار میکردند، در حالی که آنها میخواستند عفاف و پاکدامنی را رعایت کنند. حال اگر این شرط منتفی شود، موضوع (اجبار به زنا) خود به خود منتفی است! (23) میگویند که سبب نزول این آیه این بوده که عبدالله بن أبی (24) به کنیز خود گفت: برو و با زنا چیزى (پولی) برای ما بیاور! پس خداوند این آیه را نازل کرد وَلَا تُكْرِهُوا فَتَیاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ.
همچنین گفته شده که سبب نزول آیه آن بوده که عبدالله بن أبی دو کنیز داشت به نامهای مسیکه و أمیمه و او این دو را به زنا وادار میکرد. این دو از این موضوع نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کردند و خداوند این آیه را نازل کرد وَلَا تُكْرِهُوا... . (25)
7. سیاق: (26)
از لازم ترین ابزارها برای مفسرین به صورت عام و به طور ویژه برای کسی که میخواهد قرآن را با نگاه ادبی و بیانی تفسیر کند، همین «سیاق» است. با این ابزار بسیاری از امور آشکار میشود و معلوم میگردد که چرا از این لفظ و این تعبیر برای بیان این مسأله استفاده شده و نه لفظ و تعبیر دیگر و همچنین علت تقدیم و تأخیر کلمات و این که چرا یک کلمه بر کلمه دیگر مقدم شده و دیگری مؤخر و یا چرا در این آیه یک کلمه و یا بیشتر حذف شده و یا با وجود امکان حذف یک کلمه به چه علت ذکر گردیده و نیز علت گزینش یک لفظ از میان الفاظ مترادف روشن میشود. فهم این هماهنگی و انسجام به کمک «سیاق» و توجه به آن امکان پذیر میشود. همانگونه که گفتیم سیاق از مهم ترین قرائتی است که ما را به «معنی» راهنمایی میکند. در کتاب تفسیر البرهان آمده است: " توجه به سیاق موجب میشود که امر مجمل از حالت خفا بیرون آید و آشکار شود و مفسر با کمک این وسیله میتواند اطمینان پیدا که غیر از این معنای در نظر گرفته شده، چیز دیگری مراد و مقصود نیست.» همچنین این «سیاق» است که میتواند عام را تخصیص بزند و آن را از حالت عام خارج کند و یا امر مطلق و بادون قیام را مقید نماید و یا حتی چند معنی و مفهوم را از یک عبارت استنباط کند! «سیاق» از بزرگترین قرائتی است که مفسّر را به مقصود و منظور متکلم راهنمایی میکند. از این رو هر کس به آن توجه نکند در یافتن معادل به خطا میافتد و دیگران را هم در صحبتهایش بهاشتباه میاندازد. به آیه ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْكَرِیمُ (27). توجه کنیم! با توجه به سیاق کلام و دقت در این مسأله که آیه از موقعیت قیامت و زمان پاداش سخن میگوید؛ درمی یابیم که علی رغم آن که در ظاهر آیه از لفظ العَزیزُ الکَریمُ (قدرتمند بزرگوار) استفاده شده، اما مخاطب آیه شخصی ذلیل و حقیر است. (28)
بی توجهی به موضوع «سیاق» گاهی خواننده را بهاشتباه و چه بسا بی دقتی در سخنی که میخواهد بگوید میکشاند. به عنوان مثال «أخفش» (29) در مورد زائد بودن حرف جر، دو شرطی را که نحویون وجودش را لازم میدانند، ضروری نمیداند. آن دو شرط عبارتند از: 1. وجود حرف نفی یا استفهام در جمله 2. نکره بودن اسم مجرور وی دلیل صحت رأی خود را این آیه شریفه میداند: یغْفِرْ لَكُمْ مِّن ذُنُوبَكُمْ (30) وی میگوید: «من» در این آیه زائده است؛ زیرا در آیهای دیگر خداوند میفرماید: یغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ (31) به عبارت دیگر در آیه اول فعل «غفر» با آن که متعدی است اما همراه حرف جر (من) آماده، اما در آیه دوم ملاحظه میکنیم که این فعل بدون حرف جر آمده و مستقیماً مفعول به (ذنوب) خود را گرفته است. از مقایسه میان این دو آیه درمی یابیم که حرف «من» در اولی زائد است با آن که نه حرف نفی و استفهامی در آیه آمده و نه اسم پس از «من» نکره است! اما این استدلال اشتباه است! او اگر به «سیاق» توجه میکرد، حرف «من» را زائد فرض نمینمود؛ زیرا بعضی از کارها وجود دارد که موجب مغفرت قسمتی از گناهان میشود و بعضی از کارها هم هست که موجب مغفرت همه گناهان میشود. علاوه بر این آیه یغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ که بدون من آمده تنها مخصوص امت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است نه امتهای دیگر و این هم به خاطر بزرگداشت و اکرام این امت است. از این رو «من» زائده محسوب نمیشود. (32)
8. در صورتی که به دنبال دریافت معانی یک واژه و دلالتهای مورد نظر آن هستیم باید به آیاتی که این واژه و یا تعبیر در آن به کار رفته مراجعه کنیم. بهترین راه برای یافتن معنای یک واژه و یا تعبیر مراجعه به خود قرآن است. (33)
9. مفسر باید بداند که کاربرد قرآنی هر واژه جایگاه خاصی دارد. به عنوان مثال در قرآن «ریح» (باد) آن جایی به کار میرود که عذاب و شری در نظر گرفته شده اما «ریاح» (بادها) برعکس جایی به کار میرود که خیر و خوبی و نعمت مد نظر قرار گرفته است. «غیث» (باران) در موارد خیر و نعمت و «مطر» (باران) در جایگاه شر و عذاب به کار میرود. «عیون» که هم به معنی «چشمها» و هم «چشمهها» است، تنها برای دومی به کار برده میشود. «صوم» برای سکوت و سخن نگفتن و «صیام» برای عبادتی که در ماه رمضان انجام میگیرد. و ... .
10. مفسر باید به موضوع «وقف» و «وصل» در هنگام خواندن توجه داشته باشد و بداند اگر کلمهای را به ماقبل خود متصل کند و یا وقف نماید و جمله بعد را مستقل شروع کند در معنی و توسعه دایره معنایی و چه بسا تقیید و محدود کردن معنی تاثیرگذار است.
11. مفسر باید به هر امر غیر عادی در واژه و جمله- هر چند در ظاهر چیز مهمی هم به نظر نرسد- توجه کند. حال اگر برای این تغییراتی را یافت که آن را بیان میکند و سر این غیر عادی بودن کلمه و یا جمله را روشن میکند و اگر علتی را هم نیافت باید بداند که کسانی پیدا میشوند که خداوند این علت را برایشان آشکار مینماید و روشن میکند. از جمله این مسائل مثلاً این است که او در برخورد با واژه «یطَهَر» باید سؤال کند که چرا این واژه در این آیه دچار ابدال (34) شده است ولی در آیه دیگر «یتطّهر» بدون ابدال آمده است و یا «یَذّكّر» که ابدال شده است اما «یتذکّر» بدون ابدال. همچنین در بعضی از واژهها گاهی حرفی حذف میشود، مثلاً در فعل «تذکّرون» (جمع مذکر مخاطب) حرف «تاء» از آغاز فعل حذف شده اما مشاهده میکنیم در جای دیگر این حرف همراه فعل ذکر شده است: «تتذکّرون» و همچنین فعل «یستطیع» که حرف «تاء» آمده اما در فعل «یسطع» نیامده است و نیز «لاتتفرقوا» و «لاتفرّقوا». از جمله امور دیگری که مفسر باید آن را عادی نداند آن است که مثلاً «مغفرة» و «غفران» و یا «عداوة» و «عدوان» هر دو مصدرند اما چرا در یک آیه از یکی از این دو و در آیه دیگر از دومی استفاده شده است. و یا مثلاً اگر «نخل» و «نخیل» هر دو به معنای درخت خرما است، سر به کارگیری یکی در یک آیه و دیگری در آیه دیگر چیست. و یا موضوع فک و ادغام كه در یک جا ادغام صورت گرفته و در جای دیگر فک ادغام؛ مانند: «من یرتدَّ» (ادغام) (35) و «من یرتدد» (فک ادغام) و نیز «یشاق» (ادغام) و «یشاقق» (فک ادغام) و ... خلاصه آن که مفسر نمیبایست این امور را عادی فرض نماید. بلکه باید با دقت و تیزبینی به آنها توجه کند و تلاش نماید جواب مناسبی برای این کاربردهای زبانی پیدا کند. این نمونهها در مورد واژهها بود اما در مورد تعابیر هم باید به همین صورت دقت کرد که چرا در یک آیه یک تعبیر به کار رفته و در آیه دیگر این تعبیر با تغییراتی به کار برده شده است.
12. استمرار «تأمل» و «تدبّر»، چرا که این دو از مهمترین اموری هستند که برای انسان وظیفه رمزگشایی را انجام میدهند و او را به معانی جدید در متن رهنمون میسازند. در کتاب الابرهان در همین زمینه آمده است که «اصل و اساسی راهیابی به معنی قرآن در اثر تدبر و تفکر است.» (36) و به همین خاطر اون سبحان امر به «تدبّر» در کتابش نموده است: أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (37) و نیز كتاب كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیكَ مُبَارَكٌ لِیدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَلِیتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ (38).
هر چه بیشتر تدبر و دقت کنی، خداوند گنجهای معرفت و عجائب اسراری را که فکرش را هم نمیکردی، برایت بیشتر مینمایاند. تدبر و تفکر در کتاب خدا و اسرار تعبیراتی که به کار برده از واجب ترین کارها برای خواننده این کتاب و برای مفسر این کتاب، لازم تر و ضروری تر است. به هر حال اگر در مسائل فکری مشکلی برایت پیش میآید و راه حلی برایش نمییابی، تدبر و تفکر را ادامه بده و از این کار خسته نشو! یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار، ده بار این کار را بکن و تکرار کن، سرانجام خدا راه را به تو مینمایاند و آن چه را که نمیدیدی و بصیرتی به آن نداشتی، خداوند تو را نسبت به آنها بصیر و بینا میکند. من خودم به مسائلی برخوردم که با وجود کثرت تدبر و تأمل، راه حلی برایش پیدا نمیکردم، به گونهای که نزدیک بود از یافتن راه حل ناامید شوم؛ اما ناگهان جرقهای در ذهنم زده شد و توانستم جوابهایی برای سؤالاتم بیابم آنگونه که خاطرم را آسوده و دل و قلبم را خنک کرد!
13. مفسر باید از نوشتهها و نکات خوبی که پیشینیان و مفسران مشهور نوشتهاند، آگاه باشد. او باید به کتب علوم قرآن و کتبی که در مورد اعجاز این کتاب و آیات متشابه آن و نیز در زمینه تناسب موسیقایی آیات و سورهها و همچنین کتابی که در مورد اسرار تعبیرات قرآن نوشته شده، نگاه کند؛ چرا که در این کتابها اسرار بیانی و هنری بسیار گران بهایی وجود دارد.
14. و اما اساس و پایه همه اینها موهبت و نعمت خدادادی است. این موهبت و استعداد اساس هر علم و هنر و صنعتی است که بشر به آن روی میآورد. هر اندازه یک فرد از این موهبت بیشتر بهره داشته باشد، به همان اندازه در آن علم و هنر، شأن و مرتبه پیدا میکند. ولی باید توجه داشت که نمیبایست تنها به این موهبت بسنده کرد، بلکه باید با یافتن اطلاعات بیشتر و نگرش و دقت و تأمل افزون تر آن را رشد دهد و پیرایش کند و جلا و درخشندگیش را افزون نماید.
پینوشتها:
1. البرهان ج 1 ص 13.
2. البرهان ج 2 ص 165.
3. الاتقان ج 2 ص 182.
4. فاطر، 35: 28.
5. زمانی که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهای ایشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا! (اعراف، 7: 172).
6. مغنی اللبیب، ج 1 ص 113.
7. پس وای بر نمازگزاران، آنان که از نمازشان غافلند. (ماعون، 107: 3-4)
8. موضوع «سهو النبی» از جمله مسائلی است که از دیر باز مورد بحث علماء بوده است. بعضی از فقهای امامیه از جمله شیخ صدوق و یا شیخ تستری این موضوع را تأیید میکنند؛ اما بیشتر فقهای امامیه این مسأله را رد میکنند. علمای اهل سنت هم وجود این مسأله را میپذیرند.
9. الکشاف ج 3 ص 361.
10. او را با من بفرست در حالی که پشتیبان و مددکار من باشد و مرا تصدیق کند. (قصص، 28: 34).
11. زیرا جملهای که بعد از اسم نکره واقع میشود، صفت است.
12. یعنی جمله بعد ربطی به قبل ندارد و آغاز جمله جدیدی است.
13. فعل مضارع «یصدق» بعد از فعل امر «أرسل» واقع شده پس میتواند جواب طلب باشد، در این صورت مجزوم خواهد بود.
14. قطعاً در این (تغییرات و دگرگونیها) نشانههایی برای دانشمندان است. (روم، 30: 22).
15. آیهای با چنین مضمونی در قرآن وجود ندارد، بلکه این برداشت نویسنده از تحدی خدا به آفرینش است (راسخون).
16. این است آفرینش خدا؛ پس به من نشان دهید آنها که غیر اویند (بتها) چه چیزی آفریدهاند؟! (لقمان، 31: 11).
17. النشر ج 1 ص52.
از مسائل بسیار مهم در موضوع قراءات، این است که آیا قرائاتی که از قراء مشهور روایت شده معتبر و برای ما حجت است یا تنها یک قرائت حجت است؟ مبنای این سؤال این است که آیا قرآن کریم با یک قرائت و با یک لفظ معین بر پیامبر (ص) نازل شده یا به وجوه مختلف نازل شده است؟ درباره حجیت قرائات دو دیدگاه وجود دارد: 1. عالمان اهل سنت و بعضی از فقهای امامیه مانند علامه حلی این قرائات را با شرائط خاصی معتبر میدانند 2. عالمان مکتب امامیه معتقدند که قرآن با یک قرائت نازل شده و منشأ اختلاف قرائت، راویان قرائت میباشند. با این حال فقهای امامیه تلاوت کردن به قرائتهای مشهور را صحیح میدانند. موضوع تعدد قرائات آن جایی قابل تأمل میشود که قرائت از سطح تفاوت در حرکتها و علائم به تفاوت در الفاظ و واژهها بیانجامد. این جاست که پذیرش تعدد قرائات با مشکل مواجه میشود. اما در مواردی که اختلاف قرائت در سطح علائم و حرکات است؛ از قبیل این که «مالک» را به شکل «ملک» بخوانیم یا «مالک» و یا «یصدقنی» را مجزوم بخوانیم و یا مرفوع و ... از آن جا که این موضوع به مسأله قرائت برمی گردد و اختلاف قاریان در نحوه قرائت امری است زبانی و محتمل الوقوع؛ مشکل خاصی را ایجاد نمیکند. به هر حال به نظر میرسد قول ارجح آن است که آیات یک بار نازل شدهاند و تعداد نزول همراه با اختلاف در علائم یا حرکات یا الفاظ امری مرجوح و غیر قابل قبول است.
18. پس بر او عیب و ایرادی نیست- گناه نیست- که به گرد آن دو (صفا و مروه) بگردد (بقره، 2: 158).
19. پس بر او عیب و ایرادی نیست که به گرد آن دو نگردد!.
20. البرهان ج 2 ص 202.
21. کنیزکان خود را اگر میخواهند پاکدامن و عفیف باشند، به ستم بر زنا اجبار نکنید. (نور، 24: 33)
22. جملات شرطیه همیشه دارای مفهوم نیستند. به عبارت دیگر از این آیه فقط آنچه را که از ظاهر و منطوق آن دریافت میشود، به کار میبندیم و دیگر به دنبال مفهوم نیستیم. جملات شرط گاهی علاوه بر آن چه که از ظاهر و منطوق آنها دریافت میشود، دارای «مفهوم» هم هستند. به عنوان مثال در عبارت «إن تصبر تظفر» اگر صبر کنی، ظفر مییابی؛ دارای مفهوم هم هست، یعنی اگر صبر نکنی از ظفر هم خبری نیست! اما در آیه مورد نظر با رفتن شرط، دیگر موضوعی برقرار نمیماند؛ چرا که دعوت به زنا جایی در تعالیم شرع ندارد!
23. فتح الغدیر ج 4 ص 28.
24. از سران منافق مدینه.
25. لباب النقول فی أسباب النزول ص 162.
26. مقصود از سیاق همان چگونگی چینش کلمات در یک عبارت و نحوه سبک و اسلوب جمله و نیز نحوه ارتباط این جمله با عبارات قبل و بعد خود است. علاوه بر اینها که جزء نشانهها و قراین لفظی به شمار میروند، چیزهای دیگری هم که بتواند ما را در فهم بهتر کمک کند، یعنی قراینی که آنها را عقلی و یا معنوی مینامیم؛ از قبیل زمان و مکان و شخصیت مخاطب و متکلم و ... نیز جزء سیاق عبارت محسوب میشوند.
27. بچش که تو همان توانمند بزرگواری! (دخان، 44: 49).
28. البرهان ج 2 ص 200-201.
29. از نحویون ایرانی تبار قرن دوم.
30. احقاف، 46: 31.
31. صف، 61: 12.
32. حرف «من» گاهی نشانه «بعضیت» است. در آیه مورد بحث «من» برای «تبعیض» است. یعنی بعضی از گناهان شما را میآمرزد. در این صورت مفعول به فعل «غفر» محذوف است؛ مثلاً: شیناً مایشاء، ... اما در آیه دوم مفعول به «ذنوب» است و معنی این گونه میشود که: گناهانتان را میآمرزد و چون «ذنوب» مطلق آمده و قیدی همراه ندارد، لذا میگوییم: همه گناهان ... .
33. به عبارت دیگر نگاه «بینا متنی» از جمله ابزارهایی است که مفسر بدان نیاز اساسی دارد.
34. یعنی این واژه در اصل «یتطهر» از باب تفعل بوده و سپس حرف «تاء» تبدیل به «طاء» و آنگاه دو حرف همجنس در هم ادغام شدهاند و در نتیجه واژه تبدیل میشود به: یطّهّر .
35. هرگاه دو حرف همجنس در یک کلمه کنار هم قرار گیرند و اولی ساکن و دومی متحرک باشد، ادغام صورت میگیرد؛ مانند: مَددُ- مَدَّ و گاهی این یکی شدن انجام نمیگیرد و در اصطلاح گفته میشود «فک ادغام» انجام گرفته ؛ مانند: اُسرُر.
36. البرهان ج 2 ص 180.
37. آیا در قرآن نمیاندیشند یا بر دلها (ی آنها) قفلهایی است؟ (محمد، 47: 24).
38. کتابی مبارک است که آن را به سوی تو نازل کردیم تا در آیات آن بیندیشند. (ص،38: 29).
منبع مقاله :
سامرایی، فاضل صالح؛ (1392)، درآمدی بر تفسیر بیانی قرآن کریم، مترجم: حمیدرضا میرحاجی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول
نظرات شما عزیزان: