چه سالي به جبهه اعزام شديد؟


سال 59 در بستان زندگي مي‌كرديم كه بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره كرد. به حميديه رفتيم. تصميم گرفتم به جبهه بروم، اما به دليل سن كمم، در بسيج ثبت نامم نكردند. آنقدر سماجت كردم كه در بسيج حميديه قبولم كردند. در كرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اينكه 16 سال داشتم، بعد از مدتي مسئول گردان 40 نفره شدم.

آزاد‌سازي كرخه نور چه سالي انجام شد؟

كرخه نور در شمال جفير قرار دارد. سال 61 نزديك‌هاي عمليات بيت المقدس بود كه براي شروع، بايد آنجا را پاك‌سازي مي‌كرديم.

عراقي ها، كرخه نور را مين‌گذاري كرده بودند. بچه‌ها همه داوطلب بودند كه از معبر مين رد بشوند و راه را باز كنند. آخرش قرعه كشي كرديم. دو بار قرعه زديم و هر بار اسم بچه‌هاي خوزستاني درآمد. صداي اعتراض شمالي‌ها بالا رفت. مي‌گفتند: ما مهمانيم، شما در خانه خودتان هستيد، بگذاريد ما برويم. ما چاره‌اي نداشتيم، گذاشتيم دوباره قرعه بيندازند، گفتيم مهمانند، بايد احترام بگذاريم. بالاخره آنها رفتند. ساعت يك بعد از ظهر بود كه آزادسازي كرخه نور را شروع كرديم.

چند نفر از آنها كه از مين رد شدند، به شهادت رسيدند؟

آن روز 50 نفر از بچه‌ها از روي مين‌ها رد شدند. مين‌ها ضدنفر بودند و مي‌كشتند؛ برگشتي در كار نبود. مسير 40 متري را بچه‌ها يكي يكي رفتند و باز كردند.

من حساب مي‌كنم كه در هر متر، حداقل يكي شان به شهادت رسيد. اولي در قدم اول، دومي بعد از او، سومي. . . و هر كدام كه پيش مي‌رفت، پا جاي پاي كسي مي‌گذاشت كه لحظه‌اي پيش از او، جلوي چشمش در غبار انفجار مين ضدنفر گم شده بود. فكرش را بكن! صف كشيده بودند و پشت سر هم مي‌رفتند. يكي يكي. يكي مي‌رفت و وقتي صداي انفجار بلند مي‌شد و او كه رفته بود در غباري كه از زمين به آسمان مي‌رفت گم مي‌شد، بعدي پشت سر او مي‌دويد كه به نوبتش برسد كه در غبار انفجار بپيچد و به آسمان برود.

يعني هيچ راه ديگري براي عبور وجود نداشت؟

نه، چاره نبود، بچه‌ها مي‌رفتند و راه را باز مي‌كردند. معبر مين از خاكريز مقدم خودمان بود به خاكريز دشمن. بچه‌ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اكبر و ياحسين(ع) مي‌گفتند و مي‌رفتند و از روي مين رد مي‌شدند و راه را باز مي‌كردند.

از عكستان بگوييد. خاطرتان است كه مربوط به چه عملياتي است؟

سال 61 در عمليات والفجر يك در فكه بودم كه عكاسي آمد و عكسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم. ديگراو را نديدم، ولي عكس را داشتم. از كنگره‌ها و جشنواره‌هاي زيادي سراغ اين عكس را مي‌گرفتند و دنبالش مي‌گشتند، من هم به آنها مي‌دادم.

از مجروحيت شيميايي تان گفتيد. در چه عملياتي شيميايي شديد؟

قبل از مجروحيت شيميايي‌ام، در عمليات بيت‌المقدس براي آزادي خرمشهر، يكبار از ناحيه دست چپ زخمي شدم و يكبار ديگر دچار موج انفجار شده بودم، با اين همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عمليات خيبر شيميايي شدم. آن روز چند نفر زخمي شدند. من با قايق، زخمي‌ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان مي‌بردم كه شط را بمباران شيميايي كردند. ما هم خبر نداشتيم كه اصلاً شيميايي چي هست. ساعت 10 و نيم صبح بود. روي آب بوديم و آنجا هواي شيميايي را تنفس كرديم. بمب شيميايي را توي آب انداختند. نيزارها همه سوختند. دودش سفيد و غليظ بود و در هوا مي‌چرخيد.

از وضعيت جسماني خود و همرزمانتان هم بگوييد؟

وقتي به ساحل رسيديم، يكي از بچه‌ها آتش گرفته و روي زمين افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش كردم. خودم هم بدنم مي‌سوخت. ما را به بيمارستان بردند. بين مجروح‌هايي كه با قايق به ساحل رساندم، اسراي عراقي هم بودند. آن موقع استاديوم ورزشي اهواز تبديل به نقاهتگاه مجروحان شيميايي شده بود. ما را به آنجا بردند و شست‌وشو دادند و بعد هم به بيمارستان نجميه تهران منتقلمان كردند. دوران بستري ام سه ماه طول كشيد. بدنم تاول زده بود، احساس خفگي داشتم، خون استفراغ مي‌كردم. هنوز هم خون استفراغ مي‌كنم.

بعد از اين بهبودي، دوباره به جبهه برگشتيد؟

بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحيت شيميايي عامل گاز اعصاب شدم. عراقي‌ها بعد از اينكه فاو را گرفتند، مي‌خواستند شلمچه را هم بگيرند كه ما آنجا بوديم. هواپيماها آمدند و 10 تا 10 تا بمب‌هاي گاز اعصاب ريختند. ما توي سنگرمان بوديم، رفتيم ماسك زديم، ولي ديگر فايده نداشت. سه نفر بوديم. تشنج كرديم. يكي از بچه ها، بچه تبريز بود، 12 - 13 ساله. سرش را محكم مي‌زد به ديوار. خون از سر و صورتش سرازير شده بود ولي هيچ چيز را احساس نمي‌كرد. فقط سرش را محكم مي‌زد توي ديوار. از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آنجا بردند تهران. بيمارستان نجميه، بيمارستان بقيه‌الله، بيمارستان مصطفي خميني و بيمارستان جماران. براي مجروحيتم با گاز اعصاب نزديك شش ماه بستري بودم.

چه چيزي باعث شد كه بعد از مجروحيت شيميايي تان دوباره به جبهه برگرديد؟

در جبهه، وقتي رزمنده‌ها سر پست نگهباني مي‌رفتند، نفر بعدي را كه نوبتش مي‌شد، بيدار نمي‌كردند و خودشان جاي بعدي هم بيدار مي‌ماندند و نگهباني مي‌دادند. بچه‌ها با هم مثل برادر بودند. پوتين‌هاي همديگر را واكس مي‌زدند، لباس‌هاي همديگر را مي‌شستند، كسي نمي‌گفت اين لباس كي است و آن لباس كي است. همه را با هم مي‌شستند. حال و هواي آن موقع خيلي خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عمليات همه حاضر بودند. همه مي‌خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خيلي سخت بود. بچه‌ها توي جنگ ديده اند، خط مقدم شوخي نيست. همه اينها، مرا به جبهه جذب مي‌كرد.

وقتي مردم مي‌فهمند شما صاحب همان عكس معروف هستيد، چه رفتاري با شما مي‌كنند؟

مردم اهواز نسبت به من محبت دارند و وقتي اين موضوع را مي‌فهمند، خوشحال مي‌شوند. من هم آنها را دوست دارم. بعضي از مردم، با تعجب به من نگاه مي‌كنند و مي‌پرسند كه اين عكس كجا از من گرفته شده است. من هم برايشان تعريف مي‌كنم. برايشان جالب است كه صاحب اين عكس، اهوازي است. در مناسبت‌هاي مختلف مثل هفته دفاع مقدس و بسيج، مسئولان سپاه و نيروي انتظامي از من دعوت مي‌كنند كه در همايش آنها شركت كنم و براي مردم از خاطرات جبهه بگويم.

چه سالي اولين بار، عكستان را روي ديوار شهرتان نقاشي شده ديديد؟

نخستين‌بار، سال 70 عكسم را روي يكي از ديوارهاي اهواز كنار عكس رهبرمان نقاشي شده ديدم. شعبه انصار سپاه با همكاري شهرداري، اين نقاشي را كشيده بود. به اين شعبه رفتم و خودم را معرفي كردم. براي آنها هم عجيب بود كه صاحب اين عكس الان روبه‌رويشان ايستاده است. بعد از آن، هميشه در همايش‌ها از من دعوت مي‌كردند تا حضور پيدا كنم و بعد خيلي از مردم شهر، فهميدند كه صاحب اين عكس، يك اهوازي است.

وقتي اين عكستان را ديديد، چه حسي داشتيد؟

خيلي متعجب بودم. عكس مرا كنار عكس رهبر انقلابمان كشيده بودند و از اين نظر خوشحال بودم، اما از طرف ديگر، خودم را كوچك‌تر از اين مي‌ديدم كه در كنار ايشان، نقاشي شده باشم.

شهرهاي ديگر چطور؟ اين عكستان در ديوارهاي شهرها و استان‌هاي ديگر هم نقاشي شده است. مخصوصاً در مراسم‌هاي مختلف كه به مناسبت هفته بسيج يا دفاع مقدس برگزار مي‌شود، عكستان را روي بنر نقاشي مي‌كنند. تا حالا در شهرهاي ديگر، اين عكستان را ديديد؟

بله، گاهي كه براي درمان مجروحيت شيميايي ام به بيمارستان بقيه الله يا ساسان مي‌آيم، عكسم را روي ديوار مي‌بينم. يكبار يكي از فرزندانم به مشهد رفته بود كه در آنجا هم عكس مرا ديده بود. اين عكسم، براي مردم جذابيت داشته است و در شهرهاي ديگر هم آن را نقاشي كردند.

فكر مي‌كنيد، معروف شدن عكستان، كار شما را سخت كرده يا آسان؟


قطعاً سخت‌تر مي‌كند. مردم وقتي با من برخورد مي‌كنند، انتظار دارند همان فردي باشم كه در جبهه بودم. يعني خاكي، با محبت، ديندار، ميهن دوست و... من هم سعي مي‌كنم همانگونه رفتار كنم. عكس من يادگار دوران دفاع مقدس است و براي ارزش نهادن به آن روزها، بايد به گونه‌اي رفتار كنم كه مردم ارزش آن روزها را حس كنند.

بعضي از مردم اعتقاد دارند كه صاحب اين عكس، در عمليات كربلاي يك شهيد شده است. تا حالا كسي اين سؤال را از شما پرسيده است؟

بله، گاهي پيش آمده است. من به آنها مي‌گويم كه زنده ام و شهيد نشده ام. سپس درباره عمليات و روزي كه عكسم را از من گرفتند، با آنها صحبت مي‌كنم و قانعشان مي‌كنم كه آنها اشتباه تصور مي‌كردند. من عكس‌هاي ديگري هم دارم كه نشان مي‌دهد صاحب اين عكس هستم.

فكر مي‌كرديد كه اين عكس يك روزي اينقدر معروف شود؟

خير، اين يك توفيق است. آن روز اصلاً فكرش را نمي‌كردم. فكر مي‌كنم، اين تكليفم را نسبت به مردمم بيشتر مي‌كند.

ا
ز وضعيت خانوادگي خود بگوييد. در آن زمان چگونه زندگي مي‌كرديد؟

خانواده من زندگي متوسطي داشتند. پدرم كشاورز بود و من گاهي در اين كار به او كمك مي‌كردم. بعد از شروع جنگ، 13 ساله بودم كه به جبهه رفتم و صد ماه توفيق حضور داشتم.

هر چند وقت يكبار براي درمان به تهران مي‌آييد؟

من هر ماه به تهران مي‌آيم و در بيمارستان بقيه‌الله و ساسان بستري مي‌شوم. مجروحيت شيميايي ام از ناحيه ريه است و بارها عمل شست‌وشوي ريه انجام داده‌ام. پوست و چشمم هم كمي آسيب ديده‌اند، اما نه به اندازه ريه ام. دكتر مصطفي قانعي، پزشك متخصصم است؛ در درمانم، نقش زيادي داشته است كه از او ممنونم.


فكر مي‌كنيد فرق جانباز شيميايي با جانبازان ديگر چيست؟

جانبازان از نظر اينكه همه در جبهه مجروح شدند، هيچ فرقي نمي‌كنند و تفاوت آنها نوع عارضه هايشان است. جانبازان شيميايي مظلومند، چون در متن جامعه گمنامند. مجروحيتشان در ظاهر مشخص نيست و به موازات آن، مردم شناخت زيادي درباره مجروحيت آنها ندارند. طبيعي است كه آنها را كمتر درك مي‌كنند؛ اما جانبازان قطع عضو يا نخاع چون مجروحيتشان در ظاهر مشخص است، درك مردم نسبت به آنها بيشتر است.

در حال حاضر، چه مشكلاتي داريد؟


من فقط از نظر دارو و درمان مشكل دارم. بعضي داروها هستند كه هزينه شان بالاست و من قادر به خريد مداوم آنها نيستم. اميدوارم مسئولان بنياد شهيد در اين زمينه همت بيشتري كنند. من به رئيس جمهور هم اين را گفتم. اميدوارم مشكل داروي من و جانبازان شيميايي ديگر حل شود.

چه سالي ازدواج كرديد؟


سال 62 ازدواج كردم. يك هفته بعدش يك شب آمدند در خانه دنبالم و گفتند بيا برويم عمليات، من هم رفتم! عمليات خيبر بود، همانجا شيميايي شدم. خانمم هم چيزي نمي‌گفت. مي‌گفت: آزادي، برو.

ارتباط اعضاي خانواده با شما چگونه است؟


خوب است و آنها مرا به خوبي درك مي‌كنند. آنها وقتي عكسم را در سطح شهر مي‌بيينند، خيلي خوشحال مي‌شوند. يكي از فرزندانم در شعبه انصار سپاه خوزستان مشغول فعاليت است. پنج فرزند دارم به نام‌هاي مهدي، رضا، مسلم، احمد وزينب كه به آنها افتخار مي‌كنم.

در پايان اگر حرفي داريد، بگوييد؟


ما در زمان جنگ در حال دفاع بوديم. ما فقط از خاك خودمان دفاع مي‌كرديم. فقط به فكر كشور خودمان بوديم، مي‌خواستيم مرز خودمان را نگه داريم. خدا را شاهد مي‌گيرم كه بايد مرزهايمان را با قدرت نگه داريم. اگر زمانه بازگردد باز حاضرم به جبهه بروم؛ چون براي دفاع از كشورم به جبهه مي‌روم. خاك كشورمان آنقدر مقدس است كه حفظ آن، برايم خيلي مهم است.

منبع : سایت نورآسمان