2. عدم آگاهي و آمادگي مردم
يكي از اصول الهي و ديني، اصل اتمام حجّت است. قرآن كريم ميفرمايد: «رُسلاً مبشرين و منذرين لئلاّ يكون للنّاس علياللّه حُجّةٌ بعد الرّسل»5؛ پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا بعد از آمدن پيامبران، حجّتي براي مردم بر خدا باقي نماند.
اميرمؤمنان عليه السلام علّت پذيرش حكومت از ناحيه خود را، اين چنين بيان ميدارد:
«لولا حضور الحاضر و قيام الحُجّةِ بوجود النّاصر و ما اخذَ اللّه عليالعلماء ان لا يُقارّوا علي كِظّة ظالمٍ و لا سَغَبِ مظلوم لاَلقيتُ حَبْلَها علي غاربها6؛ اگر نبود حضور آن جمعيّت بسيار (براي بيعت با من) و ياري نميدادند كه حجّت تمام شود و نبود عهدي كه خداي تعالي از علما و دانايان گرفته تا بر سيري ظالم و گرسنه ماندن مظلوم آرام نگيرند، ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن ميانداختم».
يكي از عوامل زمينه ساز نهضت و قيام سيدالشهدا عليه السلام دعوت كوفيان بود؛ اين دعوت موجب شد كه براي حضرت تكليف ديگري، با توجه به اصل اتمام حجّت، ايجاد شود. اگر حضرت دعوت كوفيان را اجابت نمي نمود، آنان ميتوانستند احتجاج كنند كه ما حاضر بوديم آن حضرت را ياري كنيم. اما ايشان با ما همراهي نكردند. بدينسان لازم بود، امام به سوي كوفه حركت كند و زمينه را براي ظهور ميزان صداقت آنان در اين امر آماده سازد؛ اما در زمان معاويه حركتي جدّي از سوي مردم انجام نشد و اگر زمينهاي هم وجود داشت، خفقان و استبداد حكومت معاويه، اجازه ابراز آن را نميداد و در نتيجه از اين جهت، تكليفي براي نهضت و قيام بر دوش حضرت قرار نگرفت.
3. التزام به صلحنامه امام مجتبي عليهالسلام
بيوفائي مردم و خيانت فرماندهان، موجب تحميل صلح بر امام مجتبي عليهالسلام گرديد. خود امام حسن عليه السلام در يكي خطبه هايش فرمود:
«اگر ياراني داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكاري ميكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نميكردم؛ زيرا خلافت بر بنياميه حرام است.»7
در نتيجه نبودن ياران راستين، صلحنامهاي امضاء شد كه بخشي از موادّ آن چنين است:
1. حكومت به معاويه واگذار ميشود بدين شرط كه به كتاب خدا و سنّت پيامبر عمل كند.8
2. پس از معاويه، حكومت متعلق به حسن بن علي عليهالسلام است و اگر براي او حادثهاي پيش آمد، حسين ابن علي عليهالسلام خلافت را عهده دار خواهد شد.9
3. معاويه بايد ناسزا به اميرمؤمنان و لعنت بر او را در نمازها ترك كند، و امام علي عليهالسلام را جز به نيكي ياد نكند.10
اكنون امام حسين عليه السلام ميبايست منتظر بماند تا مردم كاملاً ميزان عهد و وفاي معاويه را به قراردادهاي خويش دريابند و عده اي گمان نكنند كه «صلح نامه» ميتوانست عاملي براي وحدت امت اسلامي قرار بگيرد. بدينسان مردم پس از ده سال دريافتند كه تمامي عهدنامه نقض شده و آخرين آن ولايتعهدي يزيد بود كه رسوايي و عار را نصيب امويان نمود.
ابومخنف ميگويد: امام حسين عليه السلام نامهاي به معاويه نوشت كه در آن آورده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد، نامه تو به دستم رسيد، از مضمون آن آگاه شدم. به خدا پناه ميبرم از اين كه پيمان برادر خود امام حسن عليه السلام را با تو بشكنم. و اما سخني را كه در نامه آوردهاي، آن را دروغ بافان سخن چين و تفرقه افكنان ميان جماعات به تو گفتند. به خدا سوگند! آنان دروغ ميگويند.11
اقدامات حسيني عليه السلام در عصر معاويه
اگرچه حضرت بر ضدّ معاويه قيام مسلّحانه ننمود، اما همواره بر تبليغ و ترويج حق و تحكيم پايه هاي ديني و قرآني تأكيد ميورزيد و جلوه هاي حقيقت و حق را هرچه پرفروغتر فرا راه انسان ها قرار ميداد، كه در اين بخش به سه محور از تلاشهاي آن حضرت ميپردازيم:
الف) ترويج امامت علوي
عترت و در صدر آن، اميرمؤمنان عليهالسلام ترجمان وحي و عِدل قرآن اند كه در كنار يكديگر موجب مصونيّت انسانها از گمراهي ميگردند. در قرآن كريم مودّت و دوستي آنان اجر و مزد رسالت به شمار آمده و فرموده است:«قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فيالقربي»12؛ بگو من براي رسالت خويش مزدي جز دوستي خويشاوندان نميخواهم. نه مودّت و عشقي صرفاً احساسي و عاطفي، بلكه عشقي كه موجب رهنمون شدن انسانها به سوي خدا ميشود؛ چنان كه در آيه ديگر آمده است: «قل ما اسئلكم عليه من اجرٍ الاّ من شاء ان يتّخذ الي ربّه سبيلاً»13؛ بگو من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشي از شما نميطلبم مگر كسي كه بخواهد راهي به سوي پروردگارش بيايد.
بر اين اساس است كه ائمه عليهمالسلام اهميّت اين حكم الهي و قرآني را بيان ميداشتهاند. سليم بن قيس مينويسد: يك سال قبل از مرگ معاويه، حسين بن علي عليهماالسلام با عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر براي حجّ به مكّه رفتند. امام حسين عليهالسلام مردان و زنان و ياران بنيهاشم و آن عدّه از انصار را كه او و خاندانش را ميشناختند، جمع كرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه معروف به صلاح و عبادت اند و به حجّ آمدهاند، نزد من جمع كنيد. در پي اين دعوت، بيش از هفتصد نفر كه بيشتر آنان از تابعان و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند، در منا در خيمه آن حضرت گرد آمدند. امام در ميان آنان به بيان خطبه برخاست و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:
اما بعد، اين شخص طغيانگر (معاويه) در باره ما و شيعيان ما اعمالي را روا داشت كه ديديد و فهميديد و شاهد بوديد. ميخواهم مطلبي را از شما بپرسم؛ اگر راست گفتم، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم، مرا تكذيب كنيد. شما را سوگند ميدهم به حقّ خدا بر شما و حقّ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و خويشاوندي من كه با پيامبر شما دارم، چون از اينجا (به ديار خود) رفتيد، اين گفتار مرا عنوان كنيد و همه شما در ديار خود از قبايلتان ـ آنان را كه به آنها اطمينان داريد ـ دعوت كنيد.
سپس حضرت ضمن بيان آيات قرآني كه در فضيلت علي عليهالسلام وارد شده است، فرمود:
شما را به خدا سوگند ميدهم! آيا ميدانيد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم روز «غديرخم»امام علي عليهالسلام را به ولايت نصب كرد... آيا ميدانيد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آخرين خطبه اي كه براي مردم خواند، فرمود: من در ميان شما دوچيز گرانبها ميگذارم، كتاب خدا و عترتم، دامن آن دو را بگيريد تا هرگز گمراه نشويد؟
گفتند. آري به خدا.14
ب) هشدار به خواص
حكومتهاي ستمگر و ضدّ اسلامي همواره از دانشمندان در جهت پيشبرد مقاصد خويش سود ميجستهاند و هنگامي كه آنان را با خود همراه ميديدند، هرچه بيشتر بر هتك حريم الهي و قوانين او جرأت مييافتند. معاويه نيز بسياري از خواص را با تطميع و تهديد با خود همراه كرده و حقائق احكام الهي را با ترويج احاديث دروغين به مسلخ برده بود و در نتيجه، تودههاي مردم كه چشم و دل به خواص داشتند، در كمال بي خبري قرار گرفتند. در اين فضاي مرگبار، فريادي قُدسي، غفلت و سكوت را ميشكند و آيات مسئوليت و جهاد را بر آنان تلاوت ميكند، شايد از اين آشفتگي نجات يافته و رسالت الهي خويش را بازيابند و جامعه را از ركود و غفلت زدگي به سوي صلاح و نيكي پيش برند. اين، همان خطبه سيدالشهدا عليه السلام است كه در منا طنين افكند و اين بار خواصّ را مخاطب قرار داد كه ما بخشي از آن را ذكر ميكنيم:
عبرت بگيريد، پند بپذيريد از سرنوشت مردمي كه به دليل ترك امر به معروف و نهي از منكر، پروردگار متعال آنها را سرزنش كرده و ميفرمايد: «چرا دانشمندان نصارا و علماي يهود، آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهي نميكنند. چه زشت است، رفتاري كه آنان انجام ميدادند».15 و نيز ميفرمايد:
«كافران بنياسرائيل، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعن و نفرين شدند؛ اين به خاطر آن بود كه گناه كردند و تجاوز مينمودند. آنها از اعمال زشتي كه انجام ميدادند، يكديگر را نهي نميكردند، چه بدكاري انجام ميدادند».16
اين خودداري و امتناع از نهي از منكر را عيب شمرده؛ زيرا آنان از نزديك، از ستمگران كارهاي زشت و فساد را ميديدند و عاملان منكر را نهي نميكردند و اين سكوت، بيشتر به خاطر هدايا و مزايايي صورت ميگرفت كه از مصادر ظلم به آنان ميرسيد و از بيم و هراسي بود كه داشتند؛ با اين كه خداوند در قرآن ميفرمايد: «از مردم نترسيد.»17 و ميفرمايد: «مردان و زنان با ايمان وليّ (يار و ياور) يكديگرند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند.»18
خداوند، از امر به معروف و نهي از منكر «مقدم بر نماز و زكات» آغاز كرده است. زيرا وقتي تكليف امر به معروف و نهي از منكر به نيكويي ادا شود، تكاليف ديگر، آسان و دشوار، نيز برپا شود.
آنگاه امام ميفرمايد: اگر عهد شما را درهم بشكنند، جزع و فزع همي آوريد. اما در برابر شما مواثيق پيغمبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم را ناچيز ميشمارند و از دهانتان دم برنميآيد! مصيبت بر شما از همه مردم بزرگتر است. زيرا در حفظ مقام بلند علمي دانشمندان و علما مغلوب شديد. اي كاش براي حفظ آن، تلاش ميكرديد! اين بدان جهت است كه مجاري امور و احكام به دست دانشمندان و عالمان خداشناس است كه امين بر حلال و حرام او هستند و بايد زمام امور به دست آنها باشد و اين مقام را از شما ربودند. و اين منزلت از شما گرفته نشده، مگر به واسطه جدايي شما از حق و اختلافتان در سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پس از روشني آن.
حضرت در ادامه ميفرمايد: پروردگارا! تو آگاهي كه ما چشم طمع به تخت سلطنت و تاج شاهي نگشودهايم و دسترسي به مال بيارزش دنيا را در نظر نداريم بلكه در اين راه، تنها به احياي نشانههاي دين تو پرداختهايم و هدف ما اين است كه به آشفتگي هاي اجتماع خاتمه بخشيم و مصالح را برجاي مفاسد بگذاريم، باشد كه مردم مظلوم روي امنيت و آسايش ببينند. و ما ميخواهيم كه فرايض اسلام اقامه شود و سنّت پيامبر تو تجديد گردد. [اي مردم!] اگر همدوش ما در اين جهاد مقدس به پيكار برنخيزيد و از راه انصاف با ما در نياييد، روزي ميآيد كه خويشتن هم به چنگال ظلم در افتيد و در خاموش كردن نور پيامبر شما خواهند كوشيد.19
ج) اعتراض به كشتن مردان خدا
در زماني كه همه نفسها در سينه حبس شده بود و مردان حقّ توسط معاويه به شهادت ميرسيدند، تنها كسي كه فرياد مظلومانه آنان را به مسلمانان رساند، سيدالشهدا عليهالسلام بود. آن حضرت در نامهاي اعتراض آميز به معاويه مينگارد:
آيا اين تو نبودي كه حُجْر و ياران او را كشتي؟ همان ها كه از عابدان و خاشعان حق بودند، بدعت ها را ناروا شمرده و امر به معروف و نهي از منكر ميكردند. تو آنان را پس از امان و سوگندهاي مؤكّد ظالمانه كشتي، به سبب گستاخي بر خدا و سبك انگاشتن پيمان الهي. آيا تو قاتل عمرو بن حَمِق نبودي؟ همان كه عبادت چهرهاش را فرسوده بود و به او امان و پيماني سپرده بودي، كه اگر به آهوان بيابان داده ميشد، از قله هاي كوه ها پايين ميآمدند... آيا تو قاتل حضرمي نيستي؟ همان كه زياد بن ابيه دربارهاش به تو نگاشت كه او بر دين علي است؛ در حالي كه دين علي عليهالسلام دين پسر عمويش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است. آن دين كه اكنون تو را بر مسند و اريكه قدرت نشانده است و اگر اين دين نبود، بزرگترين شرف تو و پدرانت مشقّت دو سفر زمستاني و تابستاني (به يمن و شام) بود كه خداوند به بركت ما خاندان بر شما منّت نهاد و آن را از شما برداشت.20
طبرسي مينويسد: معاويه در همان سالي كه حجربن عدي و ياران او را كشت، حجّ كرد. و حسين بن علي عليهماالسلام را ديده، گفت: اي اباعبداللّه! آيا اين خبر به تو رسيده كه ما با حجر و ياران او و شيعيان پدرت چه كرديم؟ فرمود: با آنان چه كردي؟ گفت: آنان را كشتيم و كفن پوشانديم و نمازشان گزارديم. امام حسين عليهالسلام خنديد و خطاب به معاويه فرمود: آنان خصم تو اند. ولي ما اگر پيروان تو را بكشيم، آنان را كفن نپوشانيم و نماز نگزاريم و دفن نكنيم.21
بدان اميد كه هرچه زودتر، يادگار گرامياش حضرت بقيةاللّه(عجّ) تجلّي كند و آرمانهاي پرفروغ حسيني را در گستره گيتي تحقّق بخشد. انشاء اللّه
________________________________________
1. نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلام 191، ص 648.
2. سفينةالبحار، ج 1، ص 276.
3. اصول كافي، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 3، ص 11، دارالكتب الاسلاميّه.
4. فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص 266.
5. نساء / 165.
6. نهج البلاغه، خ 3، ص 52.
7. جلاءالعيون، ج 1، ص 345 و 346، به نقل از سيره پيشوايان، ص 112.
8. بحارالانوار، ج 44، ص 65.
9. الامامة والسياسة، ج 1، ص 184.
10. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 4، ص15.
11. فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص 267.
12. شوري / 23.
13. فرقان / 57.
14. كتاب سليم بن قيس، ص 206؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص 301.
15. مائده / 63.
16. همان/ 78 و 79.
17. همان/ 3.
18. توبه / 71.
19. تحف العقول، ص 243 ـ 241؛ سخنان سيدالشهدا(ع)، ترجمه جواد فاضل، ص 42.
20. بحارالانوار، ج 44، ص 212.
21. فرهنگ جامع سخنان امام حسين(ع)، ص 281.
نظرات شما عزیزان: