لحظه ای تامل

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

لحظه ای تامل

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

لحظه ای تامل

توشه ای برای فردا 



شب می خوابی و صبح آسوده برمی خیزی.

چند قدمی پی کسب و کاری و بعد خورد و خوراک و استراحتی، و بعد باز هم کار و تلاش برای موازنه دخل و خرج، و شب خسته و خواب آلود باز سر بر بالش می گذاری. 

اما یک لحظه صبر کن. یک لحظه تأمل کن.

سر از این چرخه مدام در حرکت بیرون آر، فردایی هم هست؛ 

فردایی که پای میزان عمل خواهی ایستاد. آیا تو در این چرخه مدام هر روزه زندگی ات، به این فردا هم اندیشیده ای؟ شده است که کارهایت را به نام خدا و با نیت خرسندی او به توشه ای برای فردا بدل کنی؟

شده است که لابه لای همه کارهایت، به کوله بار خالی ات هم نگاهی بیندازی و برایش فکری بکنی، و از هر کاری که می کنی، تنها با نیتی الهی، گوهری سنگین برای میزان عمل فراهم آوری؟

برای فردایی که روز حسرت است؛ 

روز ای کاش گفتن، و روزی که در آن هیچ چیز جز عمل نیک و نیت پاک امروزت، تو را نجات نمی دهد.


فردای پرحسرت 




لحظه ها آن قدر تند می گذرند که حسشان نمی کنیم. همه چیز آن قدر یک نواخت، روزمره و گاه کسل کننده است که یادمان می رود کجاییم و چه می کنیم. 

خوابمان می گیرد، از یاد می بریم. آن وقت حساب لحظه ها، کارها، اندیشه ها و همه چیز از دستمان می رود. یادمان می رود که آمده ایم تا برویم.

یادمان می رود که فردایی هست که باید در آن، حساب تک تک این لحظه ها را و این داشته های امروزمان را برسند و ما پاسخ بگوییم.

چرا آن لحظه ها را هدر دادی؟ با آنچه به تو دادیم چه کردی؟ 
و آن روز، روز حسرت است. 


وقتی پاداش لحظه های خوبی را که به عملی نیک یا به ذکری گذرانده ای، ببینی، آه می کشی که چه اندک لحظه هایی را چنین گذرانده ای و چه بسیار را هدر داده ای.

کاش یک لحظه دیگر، کاش یک کار نیک دیگر، یک ذکر دیگر، کاش...!
بیا راهی پیدا کنیم که فردا کمتر حسرت بخوریم.

گواهان روز حساب 



امروز دست تو کار می کند، پایت گام برمی دارد و زبانت می گوید. دست کاری می کند که تو بخواهی، پا قدم در جایی می گذارد که تو امر کنی و زبان چیزی می گوید که تو اراده کنی.

اما فردا در روز سخت حساب، زبان خاموش می ماند و دست می گوید. پا می گوید و همه اعضا می گویند. هر آنچه را خودشان بخواهند. از آنچه تو با آنها کرده ای و نه آنچه تو امر کنی و تو بخواهی. 

گویی اینها شاهدانی هستند بر همه لحظه های تو که همراه تواند. گواهانی برای روز حساب، که روزی بر همه آنچه دیده اند شهادت می دهند. پس بهوش که این گواهان را از یاد نبری.

با دست هر چه می کنی، با پا به هر جا قدم می گذاری، با چشم هر چه می بینی، با گوش هر چه می شنوی و همیشه در همه لحظه ها، به یاد داشته باش که اعضاء خویشتن را به عمل خوب یا بدت گواه و شاهد گرفته ای.

از معرفت دور مانده ایم.



قضاوت انسان درباره خودش کار سختی نیست. هر آدمی خودش را خوب می شناسد. هر کس به دور از توجیهات و بهانه ها و اما و اگرهایی که می آورد، خوب می داند که چه کرده و در نامه عملش چه نوشته است. 

بیشترِ ما وقتی به راستی و روشنی به قضاوت بنشینیم، به این نتیجه خواهیم رسید که نه خودمان را، نه خدایمان را و نه هدفمان را آن گونه که باید و شاید نمی شناسیم و در نمی یابیم. حیرانیم و درمانده و فرومانده در کار خویش.

به راستی اگر ما خودمان را چنان که هستیم می شناختیم و اگر به خودمان آن گونه که باید معرفت داشتیم، باز هم چنین عمل می کردیم که اینک سرگرم آنیم؟ 

و اگر خدایمان را چنان که اوست می شناختیم، باز هم چنین عبادتش می کردیم و چنین در غفلت از او بودیم؟

واقعیت آن است که بیشتر ما غافل مانده ایم و دستمان از آسمان معرفت کوتاه است. آیا هیچ اندیشیده ایم که وقتی «معرفت»، کلید طلایی پیروزی است، چرا ما از آن بی بهره ایم؟

عمل بی معرفت هیچ است.



می گویند باید بدانید و بشناسید تا عمل کنید.

می گویند تعلیم، مقدمه تزکیه است، اما شاید قدری تزکیه لازم باشد برای رفتن به سوی تعلیم.

شاید لازم باشد قدری سر از بالش راحت طلبی بلند کنی، از عادت ها و هوس ها و غفلت ها دست بداری و برای یافتن علم و دانایی قدمی برداری.

گویی علم با تزکیه و آموختن با عمل کردن، آن قدر همراه و عجین اند که بی هر کدامشان دیگری بی معنا می شود. 

تا نخواهی و نکوشی، علمی به دست نمی آید و تا علمی به دست نیاید، انگیزه ای برای یافتن، تو را به جلو نمی راند.

آموختن به سعی و کوشش است و سعی و کوششِ دانسته و عالمانه ارزشمند و پربهاست. 

معرفت تو را به عمل وا می دارد و عمل همراه معرفت ارزش می یابد. شاید این گزاره بتواند محکی باشد برای سنجش میزان درستیِ راهی که می رویم.

قدمی فراتر از حس





عادت کرده ایم که همه چیز را حس کنیم و با حس بشناسیم. تقریبا همه آنچه در ذهن ماست، درکی است از آنچه حس کرده ایم. 

اطرافمان را حس می کنیم، در ذهنمان درکی از آنها پدید می آید، آنها را می شناسیم و باور می کنیم. به درک حسی خو کرده ایم؛ 

ولی ما از محسوسات فراتریم و باید چیزهایی را بشناسیم و باور کنیم که به حس نمی آید. ما می توانیم با چشم عقل ببینیم، با اندیشه مان درک کنیم و با تفکرمان دریابیم. 

غرق شدن در حس و عادت کردن به آن، راه را بر اندیشه مان می بندد. اکتفا به درک حسی، از رسیدن به معرفتی که رمز برتری ماست، بازمان می دارد.

باید قدمی از حس فراتر گذاشت. باید با پای اندیشه گام برداشت. تفکر درباره آنچه به حس در نمی آید، اما وجود دارد و در اندیشه ما قابل درک است، راهِ رسیدنِ ما به معرفت است؛ 

معرفتی که ما را به کمال مطلوب می رساند.
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل

تاريخ : دو شنبه 21 / 6 / 1394 | 7:9 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.