* روش هاي ساده براي رضايتمند زندگي كردن
3 روش ساده برای این کار وجود دارد.
1- بخندید!
اگر عادت ندارید که بخندید، کمی تمرین لازم دارید. اما هر چه بیشتر خود را وادار به لبخند کنید،سریعتر، آسانتر و طبیعیتر لبخند خواهید زد.
با آرامش و بهتدریج شروع کنید به تمرین کردن. هر روز 2 تا3 ثانیه لبخند بزنید. اگر احساس میکنید با این کار، بدترین لحظات زندگیتان را میگذرانید، تحمل کنید و چند دقیقه در خلوت تنهایی خود، به زور هم که شده لبخند بزنید.
2- سپاسگزار باشید
اکنون که میتوانید لبخند بزنید یکی دیگر از راههای شاد بودن را بیاموزید. در زندگی همهي ما مواهب و مواردی وجود دارد که به خاطر داشتن آن سپاسگزار باشیم اما ما همیشه فراموش میکنیم یا وقت نداریم که شکرگزار باشیم. هنگامی که اتفاق خوشایندی در زندگی ما رخ میدهد، فکر میکنیم که امر خارقالعادهای رخ نداده و میبایست این طور بشود و به کار روزمره مان ادامه میدهیم و هر روز همین کار را تکرار میکنیم بدون اینکه متوجه لحظات خوشبختی وخوششانسیمان باشیم. در زندگی روزمره مان چیزهای زیادی برای سپاسگزاربودن وجود دارد. بیایید عادت کنیم تا سپاسگزار مواهبی که داریم، باشیم.
یکی از سادهترین راههای سپاسگزاری، توجه به خانواده است. در زندگی افرادی هستند که به آنان علاقه داریم، عاشقشان هستیم و به آنها احترام میگذاریم و آنان نیز متقابلا ما را دوست دارند اما هنگامی که میخواهیم از کسی یا چیزی قدردانی کنیم، کمترین توجهی به آنان نداریم. آنچنان به بودن آنان عادت کردهایم که جادوی بودنشان را احساس نمیکنیم. فکر میکنیم همیشه در کنارمان خواهند بود و ما هر زمان که بخواهیم از مهر و علاقه و توجه آنان برخوردار خواهیم شد و هر زمان که بخواهیم میتوانیم از آنان تشکر کنیم. این طور فکر نکنید.
3- بخشیدن را بیاموزید!
هنگامی که از دست کسی خشمگین میشوید یا اینکه رفتار و کردار کسی شما را آزار میدهد، او را ببخشید.
هر چه زودتر بهتر، زیرا با خشم و نفرت، احساسی منفی به انسان دست میدهد که گاهی اوقات طوری انسان را تحت کنترل خود میگیرد که روی رفتار فرد و نحوه تصمیمگیری او اثر میگذارد. بخشش مهم است، چرا؟ چون در واقع با بخشیدن کسی، به او لطف نمیکنید بلکه خود را از زندان خشم و نفرت میرهانید. اغلب اوقات فردی که از دست او به خشم آمدهاید نمیداند که هنوز از او عصبانی هستید و زندگی عادی خود را میکند و بهسوی پیشرفتهای بیشتر و زندگی بهتر در حرکت است، اما این شما هستید که در رنج و عذاب بهسر میبرید و زندگی سخت و دشواری را برای خود، فقط برای خود فراهم میکنید.
شما اگر یکی از مهربانترین افراد روزگار هم باشید هنوز کسانی پیدا میشوند که به بخشش شمانیازمندند. پس بخشیدن را بیاموزید و از این احساس لذت ببرید.
* رضايت خدا انگيزه اصلي خودسازي
انگيزه اصلي خودسازي چيزي جز کسب رضايت الهي نيست. رضايت خداوند نهايت درجه کمال انسان مومن در زندگي است. رضايت دو طرفه انسان و خداوند نهايت آرزوي سالکان و عارفان است. رضي الله و رضوا عنه.
انسان براي رسيدن به مقام رضا بايد تلاش بکند.
* رابطه خودسازي و رضايت خداوند:
هر کسي مطابق برداشت و شناختي که دارد ممکن است با انگيزه خاصي به خودسازي روي بياورد.
از قرآن کريم استفاده مي شود که بهترين انگيزه کسب رضايت و محبت خداوند است. در اين مرحله محبت دو طرفه انسان و خداوند مطرح است. انگيزه ديني براي اعمال و عبادات و هر کاري که يک انسان مومن انجام مي دهد رضايت و محبت خداوند است. موضوع نيت داشتن که در آموزه هاي ديني خيلي روي آن تاکيد مي شود هم چيزي جز اين نيست.
رضايت مندي و محبت خداوند نسبت به انسان دقيقا همان عامل اصلي قرب انسان به خدا است. ما در حقيقت از طريق جلب رضايت و محبت خدا است که به خدا نزديک مي شويم.
رسيدن به رشد و شکوفايي براي انسان بدون جلب رضايت و محبت خداوند حاصل نمي شود.
توحيد هم به ما مي آموزد که بايد نگاهمان در خودسازي و هر رفتار ديني فقط خدا باشد. انگيزه بايد فقط الهي باشد. روي حساب توحيد هم انگيزه و هدف ديني يک انسان مسلمان و مومن جز جلب رضايت خداوند نيست.
* اهميت و جايگاه رضايت خدا:
در قرآن کريم رضاي الهي به رضوان تعبير شده است. رضوان واژهاي است که نسبت به ساير مقامات معنوي، مقام والاتري دارد ودليل اين گفته، آيه شريفه 72 از سوره توبه است که ميفرمايد: دربين تمام مقاماتي که انسان ميتواند در دستگاه الهي و در تقرب به خداوند کسب کند، مقام رضوان فوق آنهاست، چون واژه اکبر صفتعالي است و از همه برتر و بالاتر است.
مرحوم علامه طباطبائي در(تفسيرالميزان جلد 18 صفحات 238-239) اظهار داشته است:معناي آيه شريفه «و رضوان من الله اکبر» اين است که: خشنوديخدا از ايشان، از همه حرفها بزرگتر و ارزندهتر است.
بندگان خدا وقتي به درجهاي از معرفت ميرسند اگر بدانند در آن مرحله خداوند از آنها راضي است، همين مقام رضايت خداوند از بندگان برايشان از بهشت و نعمتهاي جاويد برتر است.
* آسيب زدايي از مقام رضايت:
براي در امان ماندن از آسيب ها دو کار بايد انجام شود: اول اينکه وابستگيهاي انسان به آرزوها و اميال کم شود. همانطوريکه ميدانيم جوانان آرزوهاي زياديدارند، ولي وقتي از سن جواني به سن پختگي و سن عقلي يعني40سالگي ميرسند، آرزوها در محدوده منطقي و معقول خودش قرار ميگيرد و مقداري محدودتر ميشود. دوم اينکه انسان، رشتهارتباط آرزوهاي خودش را به چيزي غير از رضايت شخصيخودش، يعني رضايت ذات اقدس الهي متصل کند. اگر اين دو کار انجام شود، آسيب پذيريها کاهش مييابد.
* مراتب رضايت الهي:
رضايت خداوند مراتبي دارد که مراتب آن وابسته به درجات تقرب به خداي متعال از طريق بندگي است, هر درجه اي از عبوديت متضمن درجه اي از قرب است و نيز رضايت متناسب با آن درجه را به همراه دارد.
* روش هاي کلي کسب رضايتمندي :
1- هماهنگي تکويني با هستي و سنت هاي حاکم بر هستي و صفات خداي متعال.
2- هماهنگي تشريعي با اراده خداوند که از طريق انبيا ووحي به انسان رسيده است که در انجام وظايف ديني خلاصه مي شود.
* راهکار اصلي کسب رضايت الهي:
راهکار اصلي کسب رضايت الهي، انجام وظايف شرعي است. هر آن کس در اين وادي از جهت کميت و کيفيت عبادت بيشتر موفق شود بيشتر تحصيل رضاي الهي نموده است. زيرا بيشتر فرمان آورنده آن وظايف يعني فرمان خداي سبحان را لباس عمل پوشانيده و بيشتر او را از خويش راضي نموده است .
* نشانه هاي رضايتمندي خدا:
1- روايت شده که موسي(ع) گفت: پروردگارا مرا از نشانه ناخشنودي خود از بنده ات خبر ده خداي تعالي به او وحي فرمود: هر گاه ديدي که من بنده ام را براي طاعت خود آماده و از معصيتم روي گردان مي کنم اين نشانه خشنودي من است.
2- در روايتي از پيامبر اسلام(ص) آمده: نشانه خشنودي خدا را خلقش ارزاني نرخها و دادگري فرمانروايشان است و نشانه خشم خدا بر خلقش، ستمگري فرمانروايشان گراني نرخ هاست.
3- و نيز آمده است که نشانه خشنودي خدا سبحان از بنده خرسندي او است به آنچه خداي سبحان به سود و زيان او مقدم فرموده است. امام علي(ع) اگر راضي به مقدرات الهي بود نشانه رضايت خداوند است.
4- در کلامي از امام علي(ع) آمده: خشنودي خداي سبحان قرين طاعت او است.
و در يک کلام اگر انسان تسليم خدا باشد در اين صورت خدا از او راضي است.
* پاداش کسب رضايت الهي:
مقام «رضوان» از بزرگترين مواهب و مقاماتي است که خداوند به مؤمنان و مجاهدان مي بخشد و اين رضوان چيزي غير از باغ هاي بهشت و نعمت هاي جاويدان و غير از رحمت گسترده پروردگار است و رضوان من الله اکبر.
هيچ کس نمي تواند آن لذت معنوي و احساس روحاني را که به يک انسان به خاطر جلب رضايت و خشنودي خدا به او دست مي دهد توصيف کند. رضايت خدا از همه برتر و بزرگتر است.
* رضايت انسان از خداوند:
بهطور کلي رضا به معناي خشنودي و ثمره محبت انسان بهذات اقدس الهي است. يعني اينکه خداوند متعال از انسان راضيباشد، اين مقام بسيار بزرگ است . ولي اهل حقيقت مطلوبشان اين بوده تا به مرحلهاي برسند که از خداوند متعال راضيباشند. آيه 119 سوره مائده ميفرمايد:خداوند از اينگونه انسانهاراضي است و آنها هم از خدا راضي هستند. همچنين مرحومخواجهنصير در رساله اوصافالاشراف (صفحه 66-67 ) نوشته:رضاي خداوند از بندهاش آنگاه حاصلميشود که رضاي بنده ازخداي بزرگ حاصل شود. وي نقل کرده که يکي از بزرگان 70 سالعمرکرد و در مدت عمر هرگز نگفت که «کاش فلان چيز انجامميشد و يا فلان چيز انجام نميشد» که اين در واقع نشانه روحرضايت است که در يک بنده، در اوج درجات معنوي، ميتواند به وجود بيايد .
* رابطه رضا و محبت
رضا به محبت بستگي دارد؛ اگر محبت حاصل شد رضايت هم حاصل مي آيد و چنانچه رضا متعلق به محبوب باشد، اين محبت، به رضاي الهي از قضا و قدر ميانجامد؛ زيرا ميداند كه دوست براي دوست جز خير نمی خواهد.
* راه تحصيل رضا
طريق تحصيل رضا آن است كه در بدست آوردن محبت الهي سعي كنيد به اينكه؛
1)دوام ذكر خدا در قلب
2) فكر در عجايب صنع او
3)تدبّر درحكمتها و مصالحي كه در مخلوقات قرار داده است.
4)مواظبت بر طاعات وعبادات
5) تضرّع و زاري با كم نمودن علايق دنيويّه
6)ملاحظه حكايات دوستان خدا تا محبت او به مرتبهاي برسد كه محو خيال دوست گردد.
7)تأمل در اينكه خودش از همه چيز غافل و خداوند عالم به خير و صلاح اوست.
8)تفكّر در عاقبت نارضايتي
9)بررسي آيات و رواياتي كه بيانگر رفعت مقام اهل بلا وثواب آنهاست.
* احاديثي در مورد رضايت مندي
حضرت علي(ع)مي فرمايند:
« ريشه رضايتمندي، خوش اعتمادي به خداست.»
حضرت علي(ع) مي فرمايند:
« رضايتمندي دستاورد يقين است.»
حضرت علي(ع) مي فرمايند:
« هر كه به آنچه قسمت اوست راضي باشد، تن او در آسايش است.»
حضرت علي(ع) مي فرمايند:
« رضا اندوه را از بين مي برد.»
رسول خدا(ص) مي فرمايند:
« اگر خدا بندهاي را دوست بدارد او را گرفتار مي سازد. پس اگر صبر كرد او را انتخاب مي كند و چنانچه راضي باشد او را برمي گزيند.»
رسول خدا(ص) مي فرمايند: به آنچه خدا قسمتت كرده است راضي باش. بي نيازترين مردم خواهي بود.
* داستان
نام داستان : ماهيگير و زنش
در زمان های قديم مردی بود که کارش صيدکردن ماهی بود. ماهيگير فقير و زنش در کلبه کوچکی نزديک ساحل دريا زندگی می کرد. مرد يک صبح مثل هميشه از خواب بيدار شد تا برای صيد ماهی از خانه بيرون برود. زنش پشت سرش فرياد کشيد: خدا بدادت برسد اگر دست خالی به خانه برگردی.
مرد تازه تور خودش را در دريا پهن کرده بود که متوجه شد چيزی لای صدف های داخل تور برق می زند. ماهيگير تور را بيرون کشيد و ماهی عجيب و غريب کوچکی را از لابلايش بيرون آورد. ماهی را در دستش نگه داشته و با خودش فکر کرد که چه ماهی غريبی!
حيرت او وقتی به حد نهايی خودش رسيد که يک دفعه ماهی شروع به صحبت کردن کرد و گفت: ماهيگير خوب! تو من را آزاد کن! من پسر پادشاه ماهی ها هستم. اگر من را آزاد بکنی, می توانم تمام آرزوهای تو را برآورده سازم.
ماهيگير از اين حرف ماهی طلايی اينقدر بهت زده شد که بدون فکر کردن روی حرف های ماهی آن را دوباره در دريا انداخت.
ماهيگير وقتی به خانه برگشت, آنچه را اتفاق افتاده بود برای زنش تعريف کرد, زن سرزنش کنان به او گفت: تو چی گفتی؟ آيا ماهی گفت که می تواند همه خواسته های تو را برآورد بکند و تو همينطوری ولش کردی رفت. اگر اينطوری بود, تو بايد قبل از آزاد کردن مثلا" چيزی از او می خواستی. يالله زود باش همين حالا به ساحل برو! او را پيدا کن و بگو که من احتياج به يک تشت لباسشويی چوبی تازه دارم, نگاه کن, ببين اين تشتی که داريم خيلی کهنه شده است.
مرد بيچاره نزديک دريا رفت و تا آنجا رسيد, ماهی طلايی را صدا زد.
وقتی ماهی طلايی صدای ماهيگير را شنيد, سرش را از آب بيرون آورد و گفت: آيا دنبال من می گردی؟ کاری داشتی.
ماهيگير خواسته زنش را به زبان آورد و ماهی با لحن مهربانی گفت: باشد. تو به من خوبی کردی, من هم محبتت را جبران می کنم. حالا هم برو خانه. من خواسته تو را برآورده خواهم کرد.
ماهيگير فکر کرد حال که زن به خواسته اش رسيده حتما" خيلی خوشحال خواهد شد. با خيال راحت بطرف خانه اش رفت. اما هنوز در خانه را باز نکرده بود که زن بطرف شوهرش هجوم آورد و با لحن دعوا و جنجالی گفت: پس واقعا" درسته که تو يک ماهی جادويي را آزاد کرده ای. برو نگاه کن، آن هم يک لگن چوبی تازه. وقتی يک ماهی آنقدر قدرت دارد ، ما نبايد به گرفتن يک لگن بی ارزش قناعت بکنيم. تو بايد پيش ماهی برگردی و از او يک خانه نو برای ما بخواهی.
ماهيگير پيش خودش گفت: اصلا" از کجا معلوم که او باز هم آنجا باشد و من دوباره او را پيدا کنم.
به اصرار زنش دوباره کنار دريا رفت. بخودش گفت : اميدوارم که ماهی از آنجا نرفته باشد . و وقتی نزديک آب رسيد داد زد: ماهی کوچولو! ماهی کوچولو! از نزديکی آب ساحل صدای ماهی به گوشش رسيد که از او می پرسيد: اين دفعه ديگر از من چه می خواهی؟
ماهيگير گفت: می دانی, می خواستم بگويم که زن من ...
ماهی جواب داد: بله باشد, فهميدم. راستش فکرش را می کردم. زنت اين دفعه ديگر چه می خواهد.
ماهيگير زير لب زمزمه کرد: يک خانه بزرگ.
ماهی گفت: اشکالی ندارد. تو با من خوب بودی و برای همين می خواهم خواسته تو را برآورده بکنم.
ماهيگير يواش يواش به خانه اش در حالي که پيش خودش تصور کرد که چقدر زنش از ديدن آن خانه جديد خوشحال خواهد شد. او از همان فاصله می توانست سقف خانه بلند را ببيند. اما وقتی نزديک تر رفت, زن با عصبانيت به جلو او دويد و گفت: نگاه کن! ببين آن ماهی چقدر قدرت دارد. حالا ما بايد چرا به اين خانه راضی بشويم. ما بايد چيز بهتری از او بخواهيم. زودباش و برو ماهی را پيدا کن. بگو که ما به جای يک خانه معمولی يک قصر واقعی از او می خواهيم و بالباسهای قشنگ و جواهرات گرانبها.
ماهيگير از اين خواسته زنش زياد راضی نبود ولی چون سالها با او زندگی کرده و به بهانه جويی و غر و لندش عادت داشت, جرأت نکرد که اعتراضی بکند و دوباره آرام آرام به طرف ساحل دريا براه افتاد. وقتی باز هم ماهی طلايی را صدا زد, دريا غرشی کرد و امواجی روی آب نشست. در آن لحظه آب دريا خيلی ناآرام و توفانی شده بود. ماهيگير گفت: من واقعا" از تو شرمنده ام که دوباره مزاحم شده ام. ولی اين بار زن من به جای خانه معمولی يک قصر واقعی می خواهد و ...
و اين بار هم ماهی خواسته ماهيگير را برآورده کرد, اما مثل دفعات پيش ديگر مهربان نبود. ماهی پيش خودش فکر کرد که سنگ بزرگی از روی قلبش برداشته شده. چون سرانجام توانسته که زن ماهيگير را راضی بکند و حالا شوهرش هم با خيال راحت می تواند به خانه اش برگردد.
مرد نزديک خانه اش که رفت ديد به جای خانه يک قصر زيبا بنا شده بود و چقدر هم زيبا بود!
زن بالای اولين پله قصر ايستاده و لباسهای قشنگ و جواهرات گرانبهايی به تن داشت. و بی صبرانه منتظر نزديک شدن شوهرش بود. زن گفت: زودتر برو از او بخواه که ...
ماهيگيرگفت: چه می گويی. تو الآن قصر به اين خوبی داری و بايد ديگر به آنچه که داريم راضی باشيم. آيا فکر نمی کنی که ديگر شورش را درآورده ای و داری حريص می شوی.
ماهيگير می خواست با آن حرفها جلوي ياوه گويی زنش را بگيرد.
زن داد زد: به تو گفتم که زودتر برگرد, به ساحل و به ماهی بگو که بايد من را ملکه بکند. من هر چه گفتم بايد گوش بدهی. بيچاره ماهيگير خسته از بحث و جدل سرزنش دوباره به دريا برگشت. وای که دريا چقدر ناآرام و توفانی شده بود. آسمان سياه بود و رعد و برق شديدی می زد و امواج دريا محکم روی سنگهای دريا می کوبيدند و امواج روی دريا کف می کردند. ماهيگير نزديکی يکی از سنگها روی زانويش خم شد و با صدای ضعيفی ماهی را صدا کرد و بعد از لحظه ای مکث خواسته تازه زنش را به او گفت. اين بار ماهی بدون اينکه چيزی به او بگويد در ميان امواج دريا ناپديد شد. ماهيگير هرچه منتظر شد بي فايده بود. ماهی رفت و ديگر برنگشت.
ناگهان يک صاعقه شديد روی دل آسمان زد. و ماهيگير در نور صاعقه کلبه قديمی خودش را ديد که زمانی در آن زندگی می کرد، نه خانه نو و قصری را که ماهی به او بخشيده بود. کلبه محقرش را ديد که در آن زندگی می کرد و در آنجا بود. اين بار زن ماهيگير با چشم های گريان منتظر او بود.
ماهيگير تا او را ديد گفت: تقصير خودت بود. ما بايد به آنچه که داشتيم راضی می شديم. نبايد با ناراحتی و غرغر کردن تقاضای بيشتری را از ماهی می کرديم.
اما پنهان از زنش در ته دلش خيلی راضی بود که همه چيز مثل روز اولش بشود. مثل هميشه صبح زود به کنار دريا می رفت و ماهی صيد می کرد ولی ماهيگير ديگر هيچوقت آن ماهی طلايی را نديد.
* لطيفه
من نوکر بادنجان نيستم
نوکر بادنجان به کساني اطلاق مي شود که به اقتضاي زمان و مکان به سر مي برند و در زندگي روزمره ي خود تابع هيچ اصل و اساس معقولي نيستند. عضو حزب باد هستند، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوي مي روند و از هر سمت که بوي کباب استشمام شود به همان جهت گرايش پيدا مي کنند.
خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هيچ وجه کاري ندارند. آنان که عقيده ي ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خويش را به هيچ مقام و منزلتي نمي فروشند اگر به آنها تکليف کمترين انعطاف و انحراف عقيده شود بي درنگ جواب مي دهند من نوکر بادنجان نيستم.
* اما ريشه ي اين ضرب المثل:
نادرشاه افشار پيشخدمت شوخ طبع خوشمزه اي داشت که هنگام فراغت نادر از کارهاي روزمره با لطايف و ظرايف خود زنگار غم و غبار خستگي و فرسودگي را از ناصيه اش مي زدود. نظر بهعلاقه و اعتمادي که نادرشاه به اين پيشخدمت داشت دستور داد غذاي شام و ناهارش با نظارت پيشخدمت نامبرده تهيه و طبخ شود و حتي به وسيله ي همين پيشخدمت به حضورش آورند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگي ها و شيرين زباني هايش روحاً استفاده کند.
روزي برنامه ي غذاي نادرشاه خورشت بادنجان بود و چون بادنجان به خوبي پخته و مأکول شده بود. نادر ضمن صرف غذا از فوايد و مزاياي بادنجان صحبت کرد.
پيشخدمت زيرک و کهنه کار نه تنها اظهارات نادرشاه را با اشارت سر و گردن و زير و بالا کردن چشم و ابرو تصديق و تأييد کرد بلکه خود نيز در پيرامون مقوي و مغذي بودن بادنجان داد سخن كرد و حتي پا را فراتر نهاده ارزش بهداشتي آن را به آب حيات رسانيد!
چند روزي از اين مقدمه گذشت و مجدداً خورشت بادنجان براي نادر آوردند. اتفاقاً در اين برنامه ي غذايي بادنجان به خوبي پخته نشده بود و به طعم و ذائقه ي نادرشاه مطبوع و مأکول نيامد لذا به خلاف گذشته و شايد براي آنکه پيشخدمت را در معرض امتحان قرار دهد از بادنجان به سختي انتقاد کرد و با قيافه ي برافروخته گفت :
اينکه مي گويند بادنجان باد دارد، نفخ دارد، ثقيل الهضم و ناگوار است دروغ نگفته اند .
خلاصه بادنجان بيچاره را از هر جهت به باد طعن و لعن گرفت و از هيچ دشنامي در مذمت آن فروگذار نکرد.
پيشخدمت موقع شناس که درسش را روان بود بدون آنکه ماجراي چند روز قبل را به روي خود بياورد با نادرشاه همصدا شد و هر چه از ضرر و زيان بعضي از گياهان و نباتات در حافظه داشت همه را بي دريغ نثار بادنجان کرد و گفت :
اصولاً بادنجان با ساير گياهان خوراکي قابل مقايسه نيست زيرا به همان اندازه که مثلاً کدو از جهت تغذيه و تقويت مفيد و سودمند است خوراک بادنجان به حال معده و امعا و احشا بدن مضر و زيان بخش مي باشد! بادنجان نفاخ است بله قربان! بادنجان باد دارد بله قربان !
نادرشاه که با گوشه ي چشمش ناظر ادا و اطوار مضحک پيشخدمت و بيانات پر طمطراق او در مذمت بادنجان بود سر بلند کرد و گفت :
مرتيکه ي احمق، بگو ببينم اگر بادنجان تا اين اندازه زيان آور است پس چرا روز قبل آن همه تعريف و تمجيد کردي و از نظر مغذي و مقوي بودن، آن را آب حيات خواندي؟ اينکه گفته اند دروغگو را حافظه نيست بيهوده نگفته اند .
پيشخدمت بدون تأمل جواب داد :
قربان، من نوکر بادنجان نيستم من نوکر قبله ي عالم هستم. هرچه را که قبله ي عالم بپسندد مورد پسند من است. پريروز اگر طرفدار بادنجان بودم از آن جهت بود که قبلهي عالم را از آن خوش آمده بود. امروز به پيروي از عقيده و سليقه ي سلطان وظيفه دارم که دشمن آن باشم!
* داستان
نام داستان : قيام براي نماز
در روز عاشورا شنيدهايد و میدانيد كه كشتارها اغلب بعدازظهر صورت گرفت يعنی تا ظهر عاشورا غالب صحابه امام حسین (ع) و تمام بنی هاشم و خود اباعبدالله كه بعد از همه شهيد شدند، زنده بودند. فقط در حدود سی نفر از اصحاب ابا عبدالله در يك جريان تير اندازی كه به وسيله دشمن انجام شد، قبل از ظهر بخاك افتادند و شهيد شدند والا باقی ديگر تا ظهر عاشورا را در قيد حيات بودند.
مردی از اصحاب ابا عبدالله يكوقت متوجه شد كه الان اول ظهر است، آمد عرض كرد يا ابا عبدالله! وقت نماز است، و ما دلمان میخواهد برای آخرين بار نماز جماعتی با شما بخوانيم. ابا عبدالله نگاهی كرد، تصديق كرد كه وقت نماز است.
میگويند اين جمله را فرمود : نماز را ياد كردی، خدا تو را از نماز گزاران قرار بدهد. مردی كه سر بر كف دست گذاشته است، يك چنين مجاهدی را امام دعا میكند كه خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.
ببينيد نمازگزار واقعی چه مقامی دارد! فرمود: بله نماز میخوانيم. همانجا در ميدان جنگ نماز خواندند، نمازی كه در اصطلاح فقه اسلامی " نماز خوف " ناميده میشود. نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت، يعنی انسان اگر در وطن هم باشد باز بايد دو ركعت بخواند، برای اينكه مجال نيست، در آنجا بايد مخفف خواند.
چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعيشان بهم میخورد، سربازان موظف هستند در حال نمازنيمی در مقابل دشمن بايستند و نيمی به امام جماعت اقتدا كنند.
امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر میكند تا آنها ركعت ديگرشان را بخوانند. بعد آنها میروند پست را از رفقای خودشان میگيرند در حالی كه امام همين طور منتظر نشسته يا ايستاده است. سربازان ديگر میآيند و نماز خودشان را با ركعت دوم امام میخوانند.
ابا عبدالله چنين نماز خوفی خواند ولی وضع ابا عبدالله يك وضع خاصی بود زيرا چندان از دشمن دور نبودند. لهذا آن عدهای كه میخواستند دفاع كنند نزديك ابا عبدالله ايستاده بودند و دشمن بی حياي بی شرم حتی در اين لحظه هم آنها راحت نگذاشت.
در حالی كه اباعبدالله مشغول نماز بود، دشمن شروع به تيراندازی كرد، دو نوع تيراندازی، هم تير زبان كه يكی فرياد كرد: حسين! نماز نخوان، نماز تو فايدهای ندارد، تو بر پيشوای زمان خودت يزيد، ياغی هستی، لذا نماز تو قبول نيست! و هم تيرهائی كه از كمانهای معموليشان پرتاب میكردند.
يكی دو نفر از صحابه ابا عبدالله كه خودشان را برای ايشان سپر قرار داده بودند، روی خاك افتادند. يكی از آنها سعيدبن عبدالله حنفی به حالی افتاد كه وقتی نماز ابا عبدالله تمام شد، ديگر نزديك جان دادنش بود. آقا خودشان را به بالين او رساندند. وقتی به بالين او رسيدند، او جمله عجيبی گفت عرض كرد: " يا ابا عبدالله! اوفيت؟ " آيا من حق وفا را بجا آوردم؟ مثل اينكه هنوز هم فكر میكرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و بالاست كه اين مقدار فداكاری هم شايد كافی نباشد. اين بود نماز ابا عبدالله در صحرای كربلا.
دو سه ساعت بعد از اين نماز برای حسين (ع) نماز ديگری پيش آمد، ركوع ديگری پيش آمد، سجود ديگری پيش آمد آب شكل ديگری ذكر گفت. اما ركوع ابا عبدالله آن وقتی بود كه تيری به سينه مقدس او وارد شد و ابا عبدالله مجبور شد تير را از پشت سر بيرون بياورد. آيا میدانيد سجود ابا عبدالله به چه شكلی بود؟
سجود بر پيشانی نشد چون ابا عبدالله قهرا از روی اسب بر زمين افتاد. طرف راست صورتش را روی خاكهای گرم كربلا گذاشت. ذكر ابا عبدالله اين بود : «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله ».
نظرات شما عزیزان: