آیا قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟ قرآن کریم مخلوق خداوند است و اساساً ماسوی الله مخلوق است و اگر مخلوق نباشد پس چیست!!! چنانچه روایات هم بر این معنا دلالت دارند و یکی از جنگهای عهد بنی العباس که بین مسلمین رخ داد همین مسأله ساده بود که قرآن مخلوق خداوند است یا قدیم است گویی گروهی خیال کرده اند که اولاً قدیم فقط قدیم زمانی است و ثانیاً قدیم بودن با مخلوق بودن متنافی الاجزاء است در حالی که این گونه نیست.
درباره حدیث ثقلین معمولا علما می گویند که قرآن ثقل اکبر و اهل بیت ثقل اصغر هستند. لطفا درباره علت این نام گذاری و فلسفه این حدیث توضیح دهید. باید خاطر نشان گردیم که اهل بیت ثقل کبیرند و قرآن ثقل اکبر و این دو گنجینه گرانبها از هم جدایی ندارند و برای روشن شدن فلسفه حدیث ثقلین لازم است که بطور اجمال به چند مطلب اشاره کنیم: *اولا فهم قرآن با وجود اهل بیت ممکن خواهد بود. قرآن راجع به خودش میفرماید: « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَسارًا [i] و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان، نازل میکنیم؛ و ستمگران را جز خسران (و زیان) نمیافزاید.». پس قرآن نسخه شفابخش است. بعد از تهیه نسخه باید دو مرحله دیگر طی شود تا نسخهای موجب شفای مریضی گردد: 1- منطق اقتضا میکند که دقیقا مورد فهم قرار گیرد. 2- به دستوراتش عمل شود. انسانی که در دام گناه و جهل و ... گرفتار آمده است هم مریض است (مرض قلب در اصطلاح قرآن و روایات همین است که اشاره شد) و هم راه گم کرده. و در پرتو عمل به دستورات قرآن است که شفا مییابد و هدایت میشود، منتهی در مرحله فهم قرآن و اینکه چه کسانی قرآن را میفهمند، خداوند بعنوان معلم قرآن معرفی شده: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ خداوند رحمان، قرآن را تعلیم فرمود،» [ii] و در جای دیگر می فرماید: «فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ [iii] که در کتاب محفوظی جای دارد، و جز پاکان نمیتوانند به آن دست زنند [= دست یابند].» که بیان میدارد برای مس ظاهری، طهارت ظاهری و برای مس باطنی، طهارت باطنی لازم است، یعنی اگر کسی بخواهد به باطن قرآن برسد، باید طهارت روحی داشته باشد و مفسران واقعی قرآن کسانیاند که از طهارت روحی برخوردار باشند که خود قرآن اینان را معرفی نموده و فرموده است که اهل بیت، مطهر از رجس و دنائت بوده و طهارت روحی دارند، إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا [iv] خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد (تفصیل این مساله را در کتب و مقالات مفصل بیابید.) لذاست که ما معتقدیم برای هدایت جامعه در مسیر صحیح، هم نیاز به قرآن داریم و هم نیاز به اهل بیت، و قرآن در پرتو تفسیر اهل بیت است که هم نسخه شفا بخش است و هم هادی و نجات دهنده انسان، از امراض قلبی و خطر گمراهی. آنها حافظ دین و شریعتند و از اصول و فروع اسلام محافظت و مراقبت میکنند یعنی مرجع تشخیص حق و باطل در عقایدند و چون قرآن ناطقاند، از سوء استفاده منحرفین در اثبات عقاید باطل خود از طریق قرآن جلوگیری میکنند، و هم برای حل اختلاف در فروع و حفظ احکام واقعی، وجود آنها لازم و ضروری به نظر میرسد. علاوه، آنها باز دارنده مفسدان و شیادان از جعل حدیث و وارد کردن اباطیل ملل سلف در اسلاماند و حافظ سنت پیامبر (ص). *ثانیا قرآن مشتمل بر قوانین و دستوراتی است که باید در جامعه اجرا شود و هر جامعهای نیاز به رهبر دارد و رهبر جامعه اسلامی باید مجری دستورات قرآن باشد و ائمه بخاطر ویژگی عصمت، بهترین مجریان قرآنند و لذاست که ما معتقدیم این دو، دو گنجینه گرانبها هستند که از همدیگر جدایی ندارند و هر دو جلوهای از یک حقیقت واحدند. جدا کردن قرآن از اهل بیت، همانا جدا کردن چیزی از خودش است که محال میباشد. و با این بیان روشن شد که قرآن بعنوان اصل و محور است، لذا ثقل اکبر است و اساس همه معارف اسلامی قرآن کریم است و ائمه علیهم السلام نیز مفسران حقیقی و نمونهها و الگوهای حقیقی معارف آن و نیز مجریان آن در جامعه و ثقل کبیر هستند. [i] - سوره اسراء، آیه 82. [ii] - سوره الرحمن، آیات 1 و 2. [iii] - سوره الواقعه، آیات 78 و 79. [iv] - سوره احزاب، آیه 33 * وَ قَرْنَ فیِ بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبرََّجْنَ تَبرَُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الْأُولیَ وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِینَ الزَّکَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمُْ تَطْهِیرًا * و در خانههای خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد.
آیا خط کشیدن با مداد زیر آیات قرآن در متن کتاب کلام الله مجید جایز است؟ خط کشیدن با مداد در زیر آیات قرآن اشکال ندارد مگر اینکه مداد نجس باشد و یا در منطقه ای باشد که این را توهین به قرآن تلقی میکنند و یا او قصد توهین داشته باشد.
بعضی از مسائل بسیار واضح هستند و بیان و شرح آنان توضیح واضحات است. از آن دوست عزیز بپرسید آیا شما نماز می خوانید یا نه؟ اگر بگوید نه معلوم می شود به قرآن عمل نمی کند و اگر می گوید بلی بگویید چطور نماز می خوانید، رکوع و سجده و قیام و تشهد و سلام دارد یا شیر بی دم و سر و شکم است؟ نماز را در چند وقت می خوانید؟ و هر نماز چند رکعت است؟ مثلاً نماز ظهر چند رکعت و نماز عصر و صبح هر کدام چند رکعت هستند؟ فکر می کنید پاسخ او چه خواهد بود؟ در هر صورت از او بپرسید که آیا قرآن گفته است نماز صبح چند رکعت است؟ یا مغرب و عشاء چند رکعت هستند و دیگر شرائط نماز و اجزاء آن؟ از او بپرسید آیا سگ نجس است یا پاک؟ بعد بگویید این حکم را از کجای قرآن بدست آورده اید؟ بلی قرآن اصول کلی نیاز بشر را بیان فرموده است و تفسیر و بیان آن در روایت و حدیث پیامبر (ص) و ائمه آمده است مثلاً قرآن می فرماید: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» [1] یعنی زن و مرد دزد را دستهایشان را قطع کنید، ولی نگفته است از کجای دست باید قطع شود و این حدیث است که حدود آن را مشخص می کند، مثال در این زمینه فراوان است. قرآن مجید در بسیاری از موارد اطاعت خداوند و پیامبر را با هم آورده است که اطاعت از خدا اطاعت از قرآن و اطاعت از رسول اطاعت از دستورات و اوامر پیامبر اکرم (ص) می باشد و همینگونه ایمان آوردن به خداوند و به پیامبر را همراه هم آورده است در سورة تغابن آیه 12 فرموده است:« وَ أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و فعل (اطیعوا) اطاعت کنید را تکرار نموده است. در سوره محمد(ص) آیه 33 فرموده است :« أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ » از خدا و از پیامبرش اطاعت کنید و اعمال خود را باطل نکنید. در سوره نساء آیه 59 فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ » خدا و پیامبر و اولی الأمر (ائمه علیهم السلام) را اطاعت کنید. در سوره انفال آیه 24 فرمود:« اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ » اجابت کنید برای خدا و برای پیامبر هنگامی که می خوانند شما را بسوی آن چیزی که شما را زنده می کند و حیات (معنوی و انسانی) می بخشد. و صریحتر از همه اینان در سوره مبارکه حشر آیه 7 فرمود :«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » آن چه رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده است خودداری نمائید. در سوره نحل آیه 43 و انبیاء آیه 7 می فرماید:« فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون » از اهل ذکر (پیامبر و ائمه) سؤال کنید اگر نمی دانید (اگر چیزی نمی دانید از اینها سؤال کنید). خلاصه اینکه ظاهر آن آیات شریفه ای که آن برادر به آنان تمسک جسته است این است که بر قافله دلها کسی جز خداوند سیطره ندارد و پیامبر نمی تواند در دل انسانها ایمان ایجاد کند او فقط باید بیان کند و دیگران تکلیف دارند که ایمان بیاورند نه اینکه توقع آن باشد که پیامبر تکلیف آنها را انجام دهد و در دل آنان ایمان را بوجود بیاورد. برای اطلاعات بیشتر به : انفال، آیه 1، اعراف، آیه 158، انفال، آیه 20، انفال، آیه 46، نور، آیه 52، احزاب، آیه 36، احزاب، آیه 71، فتح، آیه 9، حدید، آیه 7ـ28، حجرات، آیه 1ـ14ـ15، مجادله، آیه 4ـ5ـ13ـ20، تغابن، آیه 8، جن، آیه 23 ، مراجعه کنید.
آیا "حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه" حدیث جعلی است؟ چون سند موثق و محکمی ندارد و همچنین از نظر محتوا هیچگونه همسویی با خدا شناسی نیز ندارد. لطفا اول از لحاظ سندی این حدیث را بررسی کنید
در قالب سؤال، دو حکم قطعی صادر شده است! اول آن که "حدیث سند موثقی ندارد" و دوم آن که "هیچ گونه همسویی با خداشناسی ندارد"! خب حالا باید دلایل این دو حکم قطعی بیان گردد؛ اگر به این نتیجه رسیدهاید که سند موثق ندارد، و خلاف خداشناسی (معرفة الله) است، پس چرا سؤال میکنید و اگر سؤال دارید، پس چرا حکم قطعی میدهید؟ عزیزان دقت فرمایید که بعد متعرض نشوید که "تند پاسخ دادید"؟! در اینجا موضوع پاسخ به ارسال کننده محترم سؤال و کاربر گرامی نیست که تند یا کُند باشد، بلکه بحثِ توجه به روش طرح سؤال در ذهن است، بحثِ منطق سؤال و پاسخ است. اگر کسی آن قدر یقین دارد که حکم صادر میکند، پس سؤال ندارد و اگر سؤال دارد، چگونه قبل از پاسخ حکم قطعی صادر مینماید؟ حدیث: حدیث شریف و مشهور «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه – هر کس خود را شناخت، پس به درستی که خدای خود را شناخته است»، نه تنها جعلی نیست، بلکه از طرق گوناگون و حتی به اشکال متفاوت نیز بیان شده است. این حدیث در (بحارالانوار، ج 95، ص 452) به عنوان حدیث قدسی، که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودهاند آمده است و هم چنین در (غررالحكم، ص 232) - (مصباح الشريعه، ص 13) – (الغرر و الدرر آمدى) و هم چنین در (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد (چاپ مصر، ج 20/ صفحه 292) و ... به نقل از امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام آمده است. پس تواتر نقل حدیث و اشتهار آن، نیاز به بررسی سندی را مرتفع نمود، و حال به بررسی موضوع و محتوی توجه کنیم. احادیث مشابه: به همین معنا، احادیث دیگری نیز وجود دارد: *- پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله فرمودند: «أَعْرَفُکُمْ بِنَفْسِه، أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه - داناترین شما در خودشناسی، خداشناسترین شما است / الأنوار الساطعة فی شرح الزیارة الجامعة ،ج1،ص:75» *- امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «أَفَضَلُ الْمَعْرِفَة، مَعْرِفَةُ الأَنسَانِ نَفْسُه - برترین آگاهی و معرفت آن است که انسان نفس خود را بشناسد / غرر الحکم/ترجمه آقای انصاری/ج1/ص179» و ... (حاشیه). *- امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام: الكَيِّسُ مَن عَرَفَ نفسَهُ و أخلَصَ أعمالَهُ - کیّس كسى است كه خود را بشناسد و اعمالش را [براى خدا ]خالص گرداند (غرر الحكم : 1139) آیات قرآنی: چطور ممکن است که جانور شناسی، ستاره شناسی، تاریخ شناسی و ...، همه به خداشناسی مربوط باشد و نقش مؤثری ایفاد نماید، اما «خودشناسی» به «خداشناسی» ربطی نداشته باشد، یا به قول مطروحه در سؤال «هیچگونه همسویی با خدا شناسی» نداشته باشد؟! آیا جز این است که خداوند سبحان، خود را با اسما و آیاتش (نشانههایش) شناسانده است؟ و آیا جمیع اسما و آیات (نشانهها) مخلوق نیستند و آیا انسان از این اسما و آیات و به تعبیری سرآمد آنها نمیباشد؟ و آیا جانورشناسی یا نجوم، از خودشناسی مهمتر است و در خداشناسی مؤثرتر میباشد؟ آیا تمام قرآن، انسانشناسی و انسانسازی نیست؟ «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (الأنبیاء، 10) ترجمه: در حقيقت، ما كتابى به سوى شما نازل كرديم كه يادِ شما (شرح شما) در آن است. آيا نمىانديشيد؟ چون "خود شناسی"، راه و سبب خداشناسی میشود، فرمود: "خدا فراموشی" سبب خودفراموشی و خروج از پوسته، شاکله و مسیر انسانیت (فسق) میگردد: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الحشر، 19) ترجمه: و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند. خداشناسی: انسان خداوند سبحان را در کجا میبیند و میشناسد؛ جز ابتدا در خودش و سپس در بیرون از خودش (عالم هستی)؟ «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق، 16) ترجمه: ما انسان را آفريدهايم و مىدانيم كه نفس او چه وسوسهاى به او مىكند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم. انسان چگونه خدای را در خودش و عالم بیرون میشناسد، جز با ابزاری شناختی که در وجود خودش نهادینه شده است (عقل و قلب)؟! پس عالم بیرون نیز با عالم درون و ابزارش شناخته میشود. لذا فرمود که عقل نبی درونی است و انبیای الهی صلوات الله علیهم اجمعین، نبی بیرونی هستند. «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (الحج، 46) ترجمه: آيا در زمين گردش نكردهاند، تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت، چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينههاست كور است. خداشناسی در خودشناسی: کسی که خود را "مخلوق" نشناسد، خالق خود را نمیشناسد – کسی که خود را "عبد" نشناسد، معبود را نمیشناسد – کسی که خود را "فقیر الی الله" نشناسد، "والله غنی الحمید" را نمیشناسد – کسی که خود را "مرزوق" نشناسد، رازق خود را نمیشناسد – کسی که راههای هدایت و رشد و ضلالت و گمراهی خود را نشناسد، اصلاً هدایت کننده و هدایت را نخواهد شناخت و ... . پس «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه». چرا در قرآن کریم این همه ظاهر، باطن، خلقت، رشد جسمی، رشد عقلی، شرح صدر، ضیق صدر، عقل و جهل، روح و جسم، نفس ... و خلاصه انسان را از آغاز (خلقتش) تا انجام (معادش) توصیف نموده و همه را آیات و نشانههای خداشناسی بر شمرده است و تمامی احکام زندگی فردی و اجتماعی انسان را وضع و بیان نموده است؟ چرا که انسان باید خودش را بشناسد و «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه».
به طور مفصل - تاکید میکنم - مفصل مصادیق کسانی که مورد “تبری و تولی” واقع میشوند و مصادیق دشمنی و دوستی کردن را تشریح کنید؟ [دشمنی کردن یعنی چه؟] – (دکترای حقوق / تهران)
برخی از دوستان گله میکنند که چرا پاسخهایتان مفصل است و کوتاه بنویسید، و شما با تأکید میفرمایید که مفصل بنویسید! بیتردید مقولهی بسیار مهم، نقشآفرین و سرنوشتسازی چون "ولایت" و بالتبع آن "تولا و تبرا" را نمیشود در فرصت و مجال کوتاهی این چنین، مفصل و با ذکر مصادیقش توضیح داد. اما به طور کلی و تیتروار میتوان به نکاتی اشاره نمود: الف – "ولایت" یعنی دوستی و سرپرستی. ببینید، بسیاری ممکن است سرپرست قهری باشند که هیچ محبتی ندارند و چه بسا بغض هم داشته باشند، اما پدر و مادر را میگویند: «ولیّ» فرزند، چرا که هم سرپرست هستند و هم محبت دارند. ب – انسان بالتبع آن که خودش کمال و غنای محض نیست و فقر مطلق است، به حکم عقل و فطرت، "ولایت جو" و "ولایت پذیر" میشود. خواه خود را تحت ولایت الله جلّ جلاله درآورد و خواه تحت ولایت طواغیت؛ و البته هر کدام آثار و تبعاتی دارد. بر همین اساس، نه انسان بیولایت داریم و نه انسان بدون تولا و تبرا. مؤمنین "ولایت الله" را میپذیرند و خدا آنان را از ظلمات به نور هدایت میکند و کفار نیز ولایت طاغوتها را میپذیرند که آنها سبب خروج آنها از نور هدایت به ظلمات جهل و گمراهی میشوند. ج – به ولایتپذیری، "تولّی (تولا)" میگویند. نقطهی مقابل نزدیک شدن نیز دور شدن است که به آن "تبری (تبرا)" میگویند. بدیهی است که انسان به سوی هر نقطهای که رود، به میزان نزدیک شدن به آن، از نقطه مقابل آن دور میشود. د – این تولا و تبرا، ریشه در محبّت دارد. معنای "محبت"، رغبت و میل شدید باطنی است. دقت شود که انسان در بُعد مادی و حیات حیوانی خود، مانند سایر حیوانات دارای قوهی "شهوت" است که به امیال مادی و غریزی گفته میشود – و در بُعد انسانی و روحانی خود، دارای "حبّ" است که کشش، میل و رغبت شدید باطنی اوست. ﻫ – در بُعد مادی و حیوانی، نقطه مقابل شهوت، "غضب" است، یعنی انسان یا حیوان، شهوت و میلی دارد و نسبت به هر چیزی که او را از میل و رغبتش جدا کند، یا مانع شود و یا به خطر اندازد، "غضب" دارد. یعنی به حدی از آن بدش میآید که آن را دشمن خود و خود را دشمن آن میداند. موضوع فقط در حوزه اعتقادات دینی نیست، بلکه در تمامی شئون زندگی سریان دارد. مثلاً همه سلامتی تن را دوست دارند و از بیماری و سکته و سرطان بیزار هستند. مثال "شهوت و غضب" در حیوان و انسان: به شکار و شکارچی در حیوانات اشاره نمیکنیم، بلکه اعضای یک گله را در نظر بگیرید. حیوان برای خودش عرصهای را تعیین کرده و با آثاری که از خود باقی میگذارد، مرز و حدود آن را تعیین میکند. این ارضای شهوت اوست که میل دارد برای رفع نیاهایش (خوردن، آشامیدن، جفتیابی، تولید مثل، امنیت و ...) منطقهای خاص خود داشته باشد. حال اگر حیوان دیگری وارد آن منطقه شود، او را دشمن "شهوت" خود میبیند و با "غضب" تمام به او حمله میکند. در بُعد حیات حیوانی (مادیِ) انسان نیز همینطور است. انسان امیال مادی دارد و مزاحم رسیدن به میلش را دشمن میدارد و نسبت به آن "غصب" دارد، پس تلاش میکند که آن را از خود دور کند و یا خودش از آن دور شود و تبری جوید. البته ممکن است که انسان در امیال شهوانی خود، استکبار و زیاده خواهی داشته باشد، میل به حقوق و طمع به مال دیگران داشته باشد و با مزاحم رسیدنش به این میل نیز به نبرد بپردازد. مانند جنگهای سخت و نرم زیادهخواهان. مثال "حب و بغض" در انسان: اما بیان شد که در بُعد انسانی، روحانی و ملکوتی انسان، شهوت و غضب نیست، بلکه "حبّ و بغض" است. حبّ (محبت) یک صفت الهی است که در بندگان تجلی میکند. پس او محبوب است و دوستدارانش میشوند "محبّ"؛ و او معشوق است و دوستدارانش میشوند "عاشق"؛ سپس این نور عشق، از مبدأش که ربّ الکریم است به آینه دل عاشق میتابد و به خودش بر میگردد. *- امروزه حتی برخی از متفکران ماتریالیست غربی نیز به این حقیقت پی بردهاند که "محبت و عشق"، از ما نیست، بلکه بازتاب عشق دیگری است؛ منتهی نمیخواهند که به مبدأ و منشأ آن اذعان کنند. باومن (Bauman )، متفکر پست مدرن معاصر مینویسد: «عشق ما به همسایه، بازتاب عشق او به ماست». درست هم میگوید، اما وقتی از او میپرسیم: "پس عشق همسایه به ما، از چیست و از کجا نشأت میگیرد؟" پاسخی ندارد. در واقع زنجیرهی دور و تسلسل باطل را میپذیرد، چون نمیخواهد به علت العلل اشاره کند. *- حال به این موهبتِ "محبّت" در آیات و آموزههای قرآنی دقت کنیم. خداوند متعال بندگانش را دوست دارد، به اعظم آنها مقام "حبیب الله" میدهد و سپس محبوبش را برای هدایت دیگر بندگانش میفرستد و به او میفرماید که به بندگانم بگو: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آلعمران، 31) ترجمه: بگو: اگر خدا را دوست مىداريد پس پيروى از من كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشايد، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. *- سپس به بندگان مؤمنش، یعنی آنان که او را دوست دارند، متذکر میگردد که اگر روی برگردانید، خداوند متعال کسانی را جایگزین شما میکند که آنها خدا را دوست دارند و خدا هم آنان را دوست دارد، یعنی تابش و بازتاب محبت. سپس میفرماید: پس چون مرا دوست دارند، مقابل دوستداران من خاضع هستند (تولا) و مقابل دشمنان من نیز سرسخت هستند (تبرا): «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هر كس از شما از دين خود برگردد (زيانى به خدا نمىزند) خداوند به زودى گروهى را خواهد آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز او را دوست دارند، در برابر مؤمنان رام و خاضعند و در برابر كافران مقتدر و پيروز، در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ ملامت کنندهای نمىهراسند. اين (ايمان و محبت و شهامت) فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مىدهد و خداوند (از نظر وجود و توان و رحمت) گسترده است و داناست. «محبت و بغض» و بالتبع «تولا و تبرا»ی معکوس: اصل "عشق" فطری است، خدا همه را عاشق خودش آفریده است (چنان که همگان عاشق کمال هستند و چون کمال حد و مرزی ندارد، عاشق کمال محض [الله جلّ جلاله] هستند، اگر چه خود نفهمند)؛ منتهی فرموده که مراقب باشید که دیگری را به جای من محبوب و معشوق غایی نگیرید که خطاست و ضرر میکنید، بلکه تمام دوست داشتنها و محبتها، باید در طول محبت من باشد و ختم به من گردد. منتهی برخی جایگزین بدلی به جای معشوق اصلی میگذارند و همه محبتی که باید به خدا داشته باشند را به آن جایگزین بدلی اختصاص میدهند: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا للهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ» (البقره، 165) ترجمه: و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بتها، طاغوتها، متاع دنیا و ...) برمىگزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مىدارند، ولى كسانى كه ايمان آوردهاند شدت (غایت) محبتشان به خداوند است. و اگر كسانى كه ستم كردهاند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مىكنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سختكيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد). از این رو فرمود یک عدهای، این محبت و ولایتشان معکوس میگردد و هر چه محبت دارند را به متاع قلیل این دنیا اختصاص میدهند (يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ - همانها كه زندگى دنيا را دوست دارند و بر آخرت ترجيح مىدهند / ابراهیم علیهالسلام، 3) نتیجه: پس هر کس محبوبی دارد و تمام تلاشش این است که قرب به محبوب پیدا کند و به وصال معشوق برسد. این تلاش همان "تولا = نزدیکی" است، و بالتبع نسبت به هر چه او را دور کند و یا مانع و سدی برایش شود و یا ایجاد مزاحمت کند، دشمنی و بغض دارد و سعی میکند یا خودش از آن دور شود و یا او را از خودش دور سازد؛ این تلاش هم یعنی همان «تبرا = دوری». مؤمن، خدا را دوست دارد و نسبت به هر دشمن خدا یا دشمنی با خدا، بغض دارد، و کافر هم دنیا را دوست دارد و نسبت به هر چه توجه او را از دنیا برگرداند، یا دنیای او را به مخاطره اندازد، یا مانع رسیدنش به شهوات و متاع دنیوی شود، بغض و دشمنی دارد، تا آنجا که میفرماید: اگر ذکری (یادی) از وحدانیت خدا به میان آید، یا خدا به تنهایی یاد شود، اصلاً حالشان بد میشود، تا وقتی که بحث عوض شود و از محبوب خودشان (دنیا) سخن به میان آید، آن وقت خوشحال میشوند. «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 45) ترجمه: و چون خداوند به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر و متنفر (مشمئز) گردد، و چون كسانى ديگر جز او (محبوبهایشان) ياد شوند، به ناگاه خوشحالى مىكنند. *- ندیدید در برخی از مجالس و دور هم جمع شدنها، تا ذکری از خدا و قیامت به میان میآید، یک عده صورت در هم میکشند و میگویند: "این بحث را تمام کنید"، حتی اگر خودشان شروع کرده باشند! اما اگر از دنیای باب میلشان سخن بگویید، اصلاً دوست ندارد که بحث عوض شود. بالاخره ذکر محبوب، بشارت بخش و نشاط آور است. *- پس به طور مشخص، کسانی که ولایت الله، رسولالله، امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام را پذیرفتهاند و در خط این ولایت قرار دارند، میشوند مصداق کسانی که به این ولایت "تولی" میجویند، و کسانی که این ولایت و این خط ولایت را قبول ندارد، قطعاً و قهراً ولایت دیگران را پذیرفتهاند، مصداق بارز کسانی هستند که از این ولایت "تبری" میجویند و البته اهل ولایت نیز از آنان "تبری" میجویند. "تبری" جستن نیز مراتب دارد. یک مرتبهاش این است که انسان نه سرپرستی آنها را قبول میکند و نه خودش از آنها میشود، اما ممکن است برای دعوت به وحدت، یکپارچگی مقابل دشمن واحد، آگاه و بیدار ساختن و ...، با آنها مراوده داشته باشت – یک مرحلهاش هم این است که در مقابل اهل ولایت طاغوت به ایستادگی، مقاومت، مبارزه و مجاهدت قیام میکند.
باتوجه به آیه 5 سوره حمد که میگوییم (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)، چرا باید از کسی غیر از خدا یاری بجوییم، چرا باید به طور مستقیم از خدا یاری نخواهیم، مگر خدا بندهاش را از همه کس بیشتر دوست ندارد؟ پس طبیعتا خدا بدون واسطه یاری میکند. پس شفاعت برای چه است؟
توسل، وسیله جستن است و شفاعت، دوتایی و همراه شدن است و هیچ کدام نه تنها منافاتی با توحید و عبادت ندارد، بلکه ضرورت هدایت است. همهی مطالب بیان شده درست است، به جز نتیجهگیری آخر که برای خدا تعیین و تکلیف میکند که چگونه بندگانش را مشمول لطف، کرم، هدایت و رحمت خویش قرار دهد، با واسطه یا بیواسطه و ...! وقتی فقیر نیازی به درگاه غنی میبرد و انتظار رفع آن نیاز را دارد، دیگر برای او تعیین و تکلیف نمیکند که این کار را چگونه انجام دهد؟ وقتی بیمار نزد پزشک میرود، به او یاد نمیدهد که چگونه معالجهاش کند، آیا دارو یا وسایل جراحی را واسطه کند یا خیر؟ وقتی نادان جهت کسب علم، نزد معلم میرود، دیگر به او یاد نمیدهد که چگونه او را تعلیم نماید، آیا سخن بگوید، کتاب و قلم و کاغذ هم بیاورد یا خیر؟ کلمات و حروف و ... را واسطه انتقال علم قرار دهد یا خیر؟ الف – بله، ما همه بندگانِ خدا و نیازمندانِ به درگاه او هستیم و همگان نیز همین صفت را دارند. پس اگر کسی به غیر از او از کسی چیزی بخواهد، خودش ضرر کرده است، چرا که کسی از خود چیزی ندارد که به او نیز بدهد. البته معنایش این نیست که ما تمامی ارتباطات خود با عالم، سلسله علل و عوامل قطع میکنیم؛ این طوری که تعطیلی و فساد و تباهی میرسد؛ بلکه یعنی هیچ چیز و هیچ کس را مستقل در وجود و اعطای وجود نمیدانیم، «الاّ الله وحده لا شریک له». پس چنین نیست که ما به مدرسه و دانشگاه و حوزه نرویم و بگوییم که علم را از خدا میخواهیم – یا کار و تلاش و کسب نکنیم و بگوییم روزی را از خدا میخواهیم – از دیگران درخواست همکاری و کمک نکنیم و بگوییم که ما اهل «وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» هستیم؛ این که هم محال است و هم دروغی فریبنده. بلکه با امید و توکل به او، از او میخواهیم، به راهی که او گفته میرویم، به آن چه او وسیله قرار داده متوسل میشویم، کاری که فرموده را انجام میدهیم، و میدانیم که کارساز اوست و نه دیگران. ب – البته که ما حاجت را فقط از خدا میخواهیم، مستقیم هم میخواهیم، اگر چه در همین استدعای مستقیم نیز دعا، بیان، کلمات، قلب و ... همه واسطه هستند. ما در دعا مستقیم از خداوند متعال مسئلت مینماییم که «اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ»، منتهی به او دیکته نمیکنیم که حالا ما را چگونه هدایت کند. آیا عقل، رسول، وحی، ولایت، امامت، الهام، نیکخواهان، آمران به معروف و ناهیان از منکر و ... را واسطه هدایت بنماید یا ننماید. علیم، حکیم، خالق، مالک، ربّ، رازق و رحمان و رحیم اوست و اوست که میداند چه کند؟ ج – به این چند فراز نمونه دعای آشنا برای همگان توجه کنید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ - دايا از تو درخواست میكنم،به رحمت كه همهچيز را فرا گرفته» (دعای کمیل) «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِكُ الْعِصَمَ - خدايا!بيامرز براى من آن گناهانى را كه پرده حرمتم میدرد» (دعای کمیل) «اللَّهُمَّ لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِي غَافِراً وَ لاَ لِقَبَائِحِي سَاتِراً وَ لاَ لِشَيْءٍ مِنْ عَمَلِيَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ» - دايا!آمرزندهاى براى گناهانم و پردهپوشى برای زشتكاريهايم و تبديل كنندهاى براى كار زشتم به زيبايى،جز تو نمیيابم. (دعای کمیل) *- دعای حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله در ماه مبارک رمضان را مورد توجه قرار دهیم که تقریباً جامع تمامی حاجات فردی و اجتماعی میباشد و همه را مستقیم از خداوند متعال مسئلت مینماییم. (همین اکنون نیز به نیت خالصانهی دعا بخوانیم) «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ» - خداوندا! سرور به اهل قبور وارد نما؛ «اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ» - خدایا! تمامی فقیران را غنی بگردان؛ «اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ» - خدایا! همه گرسنگان را سیر فرما؛ «اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ» - خدایا! همه عریانها را بپوشان؛ «اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ» – خدایا! دِین تمامی بدهکاران را ادا بفرما؛ «اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ» - خدایا! مشکلات تمامی گرفتاران را مرتفع بفرما؛ «اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ» - خدایا! همه غریبان (مسافر و ...) را به وطنشان باز گردان؛ «اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ» - خدایا! تمامی اسیران را آزاد بگردان؛ «اللَّهُمَّ أَصْلِحْ کُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ» - خداوندا! تمامی مفاسد در امور مسلمانان را اصلاح بگردان؛ «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ» - خدایا! تمامی بیماران را بهبود عطا بفرما؛ «اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاکَ» - خدایا! فقر ما را با غنای خودت مرتفع بفرما؛ «اللَّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ» - خداوندا! بدی حال و احوال ما را به حُسن حال خودت دگرگون بگردان؛ «اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» - خدایا!دیون ما را تو ادا کن و ما را از فقر غنی بگردان، تو بر هر چیزی قادری. د - پس مشاهده میکنیم که ما همه چیز را از خدا میخواهیم و مستقیم هم میخواهیم، منتهی به او دیکته نمیکنیم که این حاجات ما را چگونه برآورده نماید. *- پس اگر فرمود: من به واسطه عقل و وحی شما را تعلیم میدهم – به واسطه رسولان شما را تزکیه کرده و تعلیم علم و حکمت مینمایم – به واسطه دعاهایتان، شما را اجابت میکنم – به واسطه کار و تلاشتان بهره میدهم – به واسطهی اخلاصتان از شما قبول میکنم – به واسطه ولایت و امامت، شما را هدایت میکنم – به واسطه استغفار و نیز شفاعت، از گناهان شما در میگذرم – به واسطهی وصل و ارتباطتان به کشتیهای نجات (امامان هر عصر)، شما را به ساحل سلامت میرسانم – به واسطه نمازتان فحشا و منکر را از شما دور میسازم و شما را به معراج میبرم – به واسطه روزه، شما را در تسلط بر نفس و توجه به خدا تمرین میدهم – به واسطه یاری کردنتان از دین یاریتان میکنم – به واسطه گردن نهادن به "ولایت الله"، شما را از ظلمات به نور میبرم و ...، ما دیگر نمیتوانیم و نباید که به او دیکته کنیم که خیر لطفاً راهکارهایت اینها نباشد و یا بگوییم مگر ما را دوست نداری، پس چرا برای هر امری وسیله و واسطهای قرار دادهای؟! پاسخ در یک جمله این است که هیچ کس [به جز خلق اول که واسطهای بین او و خداوند متعال نیست]، نمیتواند بدون واسطه کسب فیض کند. پس من فیض را به واسطه میدهم، شما نیز به واسطه اخذ کنید و به من درس "ربوبیّت" ندهید. عالَم خلق من است، مُلک من است، تجلی من است، مربوب من است و به سوی من بازگردانده میشوید، پس اگر مایل به لقای پروردگارتان هستید، از همان راهی که من میگویم و به آن هدایت میکنم بروید و با توسل به وسایل که من برایتان قرار دادهام، در صراط مستقیم باشید.
چرا پیامبر فرمودند: "توبه كننده از گناه همانند كسی است كه گناهی نكرده است"،(بحار ج 2 ص 154)؟ چرا کسی که با هوای نفس خود مبارزه کرده و لذت گناه را نکشیده باید با کسی که مرتکب گناه شده ولی ازته دل هم توبه کرده و دیگر قصد تکرار گناه خود را ندارد باید یکسان باشد؟ آیا این حدیث عدالت خدا را زیر سوال نمیبرد و ...؟ (دانشجوی مهندسی / قم)
اکنون سؤال در مورد چیست؟ بخشش گناهکاران تائب، یا عدل خداوند سبحان؟! مکرر بیان شد که هیچ آیه، حدیث، قوانین تکوینی و تشریعی خداوند متعال، عدالت خودش را زیر سؤال نمیبرد. آیا خدایی که عادل نباشد، خداست؟ آیا خدایی که بندهاش در علم، حکمت و عدل از او پیشی بگیرد و تشخیص دهد که فلان قول یا فعل او مغایر با عدل اوست، خداست؟ - آیا خدایی که بندهای بتواند او را متهم، محاکمه و محکوم کند، خداست؟! دقت کنیم که شیطان سعی دارد تا انسان نه تنها منکر خدا شود، بلکه با او خصومت پیدا کند. الف – اگر کسی خدا را قبول ندارد، بهتر و صادقانهتر آن است که بگوید: "من به خدا کافر هستم". اما اگر هم وجودش را (به ظاهر) قبول کرد و هم به علم، حکمت، رأفت، رحمت و عدل او تاخت، این نفاق است و مبین عناد ابلیسی اوست. پس ما مراقب باشیم که فریب نخورده و دچار نشویم. جویای پاسخ سؤال خود باشیم، نه این که فوری عدل یا حکمت خدا را زیر سؤال ببریم! ابلیس لعین میدانست که خداوند متعال هست، اما به عدل و رحمت او تاخت و گناه خود را به گردن خدا انداخت و گفت: «رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي – خدایا! حال که تو مرا گمراه کردی»! - او آن قدر خدا را باور داشت که برای تصمیم و ارادهاش بر گمراه کردن بندگان خدا، به عزت خودِ خداوند قسم خورد و گفت: «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ - [شيطان] گفت: «پس به عزّت تو سوگند كه همگى را جدّا از راه به در مىبرم / ص 82». پس با هر سؤالی که در ذهن خطور میکند یا دیگران القا میکنند، جویای پاسخ آن سؤال باشیم، نه این که فوری بگوییم: "آیا با عدالت خدا مغایرت ندارد؟" خیر، منافات ندارد؛ آیا این بندگان نادان، محتاج، مخلوق و گمراه، میخواهند به خدا هم درس "عدالت" بدهند؟! ب – خداوند متعال هر کس را که دوست داشته باشد، هدایت میکند و نجات میدهد، اما خودش هم فرموده که چه کسانی را دوست دارد. محسنین را دوست دارد – متقین را دوست دارد – صابرین را دوست دارد - صف زنندگان برای جهاد در راه خودش را دوست دارد – متوکلین را دوست دارد – مطهرین را دوست دارد - تائبین را نیز دوست دارد. اینها همه آیات قرآنی است. إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ – همانا خداوند، اهل توبه و طهارت (پاکی) را دوست دارد / البقره، 222 «بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» (آلعمران، 76) ترجمه: آرى، هر كه به پيمان خود وفا كند، و پرهيزگارى نمايد، بىترديد خداوند، پرهيزگاران را دوست دارد. «الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُيُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (آلعمران، 134) ترجمه: همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مىكنند و خشم خود را فرو مىبرند و از مردم در مىگذرند و خداوند نكوكاران را دوست دارد. یکسانی و برابری: اما در هیچ یک از آیات نفرمود که همه با هم برابرند و تائب با کسی که از ابتدا هیچ گناهی نکرده است و همیشه عبد و مطیع و محبّ ربش بوده، برابر میباشد. *- در یک آیه فرمود: برخی سبقتگیرنده و از دیگران جلوترند، آنها مقربند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ / الواقعة، 10 و 11» *- در یک آیهی دیگر فرمود که زنان و مردان مؤمن، برخی افضل از برخی دیگر هستند: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (التوبة، 71) ترجمه: و مردان و زنان باايمان دوست و ياور و سرپرست يكديگرند، به هر كار نيك (از نظر عقل و شرع) فرمان مىدهند و از هر كار زشت (از ديدگاه عقل و شرع) بازمىدارند و نماز را برپا مىكنند و زكات مىدهند و از خدا و فرستاده او فرمان مىبرند آنهايند كه خداوند به زودى مورد رحمتشان قرار مى دهد، كه همانا خداوند غالب مقتدر و با حكمت (در مرحله تكوين و تشريع و جزا) است. در یک آیه دیگر نیز فرمود: ارزشمندترین و والاترین شما، با تقواترین شماست و خداوند متعال به احوالتان علم دارد و از وضع شما خبر دارد «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ / الحجرات، 13». پس اختلاف مراتب وجود دارد، حتی بین مؤمنین. توبه کنندگان: توبه، یعنی بازگشت و تائب کسی است که بازگشت میکند و "تواب" کسی است که بسیار روی میکند به آن چه از آن روی برگردانده بود. خداوند متعال، خود "توّاب" است، یعنی بسیار روی لطف، کرم، رحمت و مغفرت خود را به سوی بندگان تائبش بر میگرداند: «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – همانا به درستی که او تواب و رحیم است / البقره، 37» - و به صراحت فرمود: «وَانَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ – و من تواب و رحیم هستم». پس، اسما و صفات الهی در هر کس تجلی داشته باشد، خدا او را – این تجلی را – دوست دارد. عالم را برای تجلی علمش دوست دارد – خودش زیباست و زیبایی را دوست دارد – دوست دارد که رحمت، رأفت و محبتش در بندگانش تجلی داشته باشد ... و همین طور است توبه؛ او تواب است و توابین را دوست دارد. نکته: یک - اما نفرمود: که اهل گناه و توبه، مساوی و برابر کسانی هستند که هیچ گاه گناه نکردهاند یا کمتر گناه کرده و بعد تائب شدهاند، بلکه گناهکار تائب را با شخص خودش تطبیق داده است و فرموده است که وقتی جداً استغفار و توبه کرد، چنان بخشیده میشود که گویی آن گناه را مرتکب نشده است؛ اما حالا به او بگویند: بسیار خب، گناه کردی، رتبه خود را تنزل دادی، عقب افتادی و ...، حال گناهت را بخشیدیم، یعنی از عذاب و قهر نجات یافتی، ولی بگو برای قرب به من چه آوردی؟! خب دستش نسبت به آن که همیشه محب، مطیع و عبد بوده، بسیار خالی است و در یک مقام و رتبه قرار ندارند. دو – اما همین پذیرش استغفار و توبه، که تجلی رأفت، کرم، محبت و رحمت و مغفرت او نسبت به بندگانش میباشد، نیاز شدید انسان برای مأیوس نشدن، دوباره بلند شدن و ایستادن، بازگشتن و رشد و کمال است. اگر خداوند متعال در همان لحظه که گناهی رخ داد، بندهاش را بگیرد چه میشود؟ اگر کسی در جوانی گناهی کرد، بعد همان تا آخر دامنگیرش شد و آثار سوءاش بر او مترتب شد، چه میشود؟ اگر ناامید شد و گفت: ما که چون یک یا چند گناه کردیم، کارمان تمام است، پس دیگر امیدی نداریم، چه میشود؟! آیا انگیزه و امیدی برای حرکت، کمال و قرب خواهد داشت؟ لذا به بندگان گناهکارش فرمود: از رحمت من ناامید نشوید که من همه گناهان را یکجا میبخشم. «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (الزّمر، 53) ترجمه: بگو: اى بندگان من كه در جنايت به خويش (به واسطه گناه) از حد گذشتيد، از رحمت خدا نوميد مگرديد، بىترديد خداوند همه گناهان را (به وسيله توبه هر چند شرك باشد) مىآمرزد، زيرا اوست آمرزنده و مهربان. سه – حال فرض کنید که به بندهی خدا القا شود به جای آن که به رحمت خدا امیدوار شود، استغفار و توبه کند، و حرکت به سوی او را از نو آغاز کند، بگوید: چرا خدا اینقدر میبخشد، آیا این با عدلش منافات ندارد؟ خیر؛ منافات ندارد و عدل خداوند متعال، ناقض مغفرت و رحمتش نمیباشد؟!!! *- آیا عدهای دوست دارند که خدواند رحمان و رحیم، به جای فضل، مغفرت، لطف و کرمش، با عدلش با آنان رفتار نماید؟! *- اگر این توبه و بخشش نبود، نمیگفتند: پس فرق گناهکاری که از کردهاش پشیمان و خجل شده و توبه میکند، با گناهکاری که هم چنان متبکرانه روی برگردانده و توبه هم نمیکند چیست؟ و آیا این با عدل خدا منافات ندارد؟!
اگر چه در مورد "توسل" بسیار نوشتهاید، اما یک پاسخ جامع و ساده در مورد حاجت خواستن از ائمه (ع) یا به قولی "توسل" و عدم منافات آن با شرک میخواستم، پاسخی که هر مخالفی اگر مغرض نباشد، قبول کند.
توسل به حضرت رسول اکرم و اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین، با حاجت خواستن از خود آنها به عنوان مبدأ فیض مستقل و نیز با "شرک" بسیار متفاوت است. در خصوص تهمت "شرک" به مسلمانان نیز باید خیلی محتاط باشیم؛ انگلیسها وهابیت را ساختند و بر سرزمین مسلمانان مسلط کردند و بهانهی آنها برای هجمه و تصاحب خاک، مال و نوامیس مردم از یک سو و القای عقاید منحرف خودشان از سوی دیگر، همان "مشرک" خواندن جمیع مسلمانان شیعه و سنی بود، و امروزه نیز تکفیریها، سلفیها، داعشیها و امثالهم، طبق همان دستورات عمل میکنند. میخواهند تجربهی موفق گذشته را یک بار دیگر در سطحی وسیعتری عمل کنند. حاجت خواستن از غیر خدا: الف - ما مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، همهی خیر را از خدا میدانیم، او را به وجود آورنده، خیر محض و تنها اعطا کننده میدانیم، و هر شخص دیگری را بنده و محتاج او میشناسیم؛ هیچ کس را به عنوان «وجود مستقل» قبول نداریم و از این رو جز او از کسی استمداد و حاجت نمیطلبیم. چنان که همگی در سوره حمد و قرائت آن در نمازهای یومیه و یا نافله، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» میگوییم و به آن اعتقاد داریم. ب – ادعیه وارد شده از اهل عصمت علیهم السلام و حتی دعای "توسل" نیز سراسر درخواست نیاز از خداوند متعال است و کسی از دیگری چیزی نمیخواهد. کدام دعا را منابع شیعی یافتهاند که با غیر نام خدا و کلماتی چون «اللَّهُمَّ» - «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ» - «إلهی» - «رَبّنا» و شروع نشده باشد و کدام دعا و درخواستی وجود دارد که نزد آنان (بدون خدا – مِن دونِ الله) عرض حاجت شده باشد؟ همه «الهی بحق محمد و آل محمد صلوات علیه و آله» میباشد. ج – دعای توسل که شاخص توسلات شیعیان به اهل عصمت علیهم السلام میباشد، با «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ - خدايا از تو درخواست دارم و به سويت روى آوردم» آغاز میگردد؛ در توسل به هر معصومی بیان میشود «اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ - ما، در توجه به خدا، شما را شفیع و وسیله قرار دادیم» و در آخر این دعا نیز میخوانیم: «يا سادَتى وَمَوالِىَّ اِنّى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ اَئِمَّتى وَعُدَّتى لِيَوْمِ فَقْرى وَحاجَتى اِلَى اللّهِ وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَ اللّهِوَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَ اللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ وَبِحُبِّكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ اَرْجُو نَجاةً مِنَ اللّهِ ...» ترجمه: اى آقايان و سرورانم (ای صاحبان ولات)، همانا من به شما که امامان هستید روی کردم، - (به شما که) توشه روز تنگدستی و حاجب (نیاز) من به خداست – و وسیله قرار دادم شما را به سوی خدا – و شفاعت جستم به شما به سوی خدا – پس شفاعت کنید مرا نزد خدا – مرا از گناهانم رهایی بخشید نزد خدا – پس شماها وسایل من هستید به سوی خدا – با محبت شما و با نزدیکی به شما، امید به نجات از (عذاب) الهی دارم و ... . آیا در این فرازها، به جز توحید و خدا، هدف، منشاء، مبدأ فیض، معبود و محبوب دیگری مطرح شده است؟ د – دعاهای مشترک ماه مبارک رمضان مثل (یا علیّ یا عظیم) را حتماً میخوانید، یکی از این دعاها که از امام صادق علیه السلام میباشد، با این جمله شروع میشود که کاملاً گویای اعتقادات و توسلات اهل تشیع است: «اللَّهُمَّ إِنِّي بِكَ وَ مِنْكَ أَطْلُبُ حَاجَتِي وَ مَنْ طَلَبَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ فَإِنِّي لا أَطْلُبُ حَاجَتِي إِلا مِنْكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ ...» ترجمه: بار الها! من به تو و از تو طلب حاجت دارم، و (اگر) دیگران حاجات خود را نزد مردم میبرند، پس من از هیچ کس جز تو حاجتی طلب نمیکنم، (که) واحدی و شریکی نداری ... . چند نکته: یک – خداوند متعال هستی (کمال) محض است، جز او هر چه هست، مخلوق و عبد است، پس خودش هم محتاج و فقیر است، در نتیجه جز او که "غنی" است، کسی چیزی ندارد که بخواهد به دیگری بدهد. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر، 15) ترجمه: اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بىنياز و ستوده صفات و افعال است. دو – اما خداوند سبحان که مبدأ فیض، جود و کرم است، هر فیضی را به واسطهی وسایلی موهبت نموده است که برای دریافت آن نیز چارهای جز توسل به همان وسایل نمیباشد. از این رو به مؤمنین تأکید نمود که برای قرب به من، به وسایل مربوطه متوسل گردید. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (المائده، 35) ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خداوند پروا كنيد و (براى تقرّب) به سوى او (از مقرّبان درگاهش و از عملهاى صالح) وسيله بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد رستگار گرديد. دوستی گفت: "توسل را قبول ندارم و ارتباط بیواسطه را قبول دارم"؛ به او گفتم: هر چه را خدا بیواسطه به تو داد، تو هم بیواسطه از بگیر و البته ما را هم خبر کن. حتی دست به دعا هم که برداری و «یا الله»، بگویی، خود آن دعا وسیلهای است که برای قرب به خدا و عرض حاجت، بدان متوسل شدهای. سه – به مثالهای ذیل در زندگی روزمره و مباحث اعتقادی توجه نمایید: 1/ خداوند علیم است و علم را خدا میدهد، حال آیا توسل به مدرسه، دانشگاه، حوزه، معلم، کتاب و ...، برای کسب این فیض شرک میشود؟ بله اگر قربة الی الله نباشد، شرک میشود. اما اگر بامرالله، باذن الله و لله باشد که عین عبادت همین است. پس خداوند متعال فرمود که انبیا را معلم کتاب و حکمت و وسیلهای برای تزکیه شما فرستادهام: «كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» (البقره، 151) ترجمه: همان طور كه در ميان شما، فرستادهاى از خودتان روانه كرديم، [كه] آيات ما را بر شما مىخواند، و شما را پاك مىگرداند، و به شما كتاب و حكمت مىآموزد، و آنچه را نمىدانستيد به شما ياد مىدهد. 2/ فرض کنید که اعضای یک تیم کوهنوردی، برای بالا رفتن از کوه یا صخره، خود را با طناب به یک دیگر مرتبط کرده و بستهاند، تا بدینوسیله خود را از لغزشها مصون دارند. آیا توسل به این طناب و ارتباط شرک نیست، اما ایمان و عمل به «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِجَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ - و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد / آلعمران، 103» شرک میشود؟ آیا موفق و سالم رد شدن از پل صراط، سختتر از کوه نوردی نیست و نیاز بیشتری به "اعتصام به حبلی متین و استوار" باشد ندارد؟! 3/ شافی خداوند متعال است «هو الشّافی»، آیا به هنگام بیماری، به علم پزشکی، پزشک و دارو متوسل نمیشوند؟ خدا بفرماید که به "حبل الله" چنگ زنید، یک عده بگویند: خیر، این شرک است؟! 4/ رازق خداوند متعال است «هُوَ الرّزاق»، اما آیا برای کسب روزی حلال و تأمین معاش، کار و تلاش نمیکنند، و به تجارت و کاسبی متوسل نمیشوند؟ خدا بفرماید که برای انسان جز حاصل تلاش او چیزی نیست، یک عده بگویند که خیر، این شرک است؟! خداوند متعال در قرآن کریم، یاری و نصرت یک دیگر را یاری خودش نامید و فرمود: «إن تَنصُروا الله» و قرض الحسنه را قرض به خودش قلمداد کرد و ...، حال آیا مخالفین توسل، به یاری یک دیگر نمیشتابند؟ در گرفتاریها انتظار یاری و مساعدت دیگران را ندارند؟ به یک دیگر قرض الحسنه نمیدهند؟ البته اگر به امر خدا، باذن خدا و برای خدا نباشد، وارد عرصهی شرک میشود. *** - آیا مخالفان توسل، هر گونه تعامل با دیگران را شرک قلمداد میکنند؟ یا آن که خودشان مشرکانه و غیر و مشرکانه، با دیگران داد و ستد و تعامل دارند، اما نوبت به توسل به اهل عصمت علیهم السلام در طی صراط مستقیم و قرب الی الله که میرسد، ناگهان به حدی موحد میشوند که [العیاذ بالله] به خداوند سبحان نیز درس توحید میدهند و میگویند: خیر، این شرک است؟! *** - پس اگر این توسلات شرک است، لازم میآید که قرآن را تلاوت نکنند – نماز را اقامه ننمایند – روزه نگیرند – از حج و جهاد نیز اعراض کنند و به طور کلی تمامی اوامر و نواهی الهی را ترک کنند و کلاً دین را کنار بگذارند، چرا که هیچ یک از این عبادات، هدف نیستند، بلکه همه وسیله هستند، وسایلی که خداوند متعال جهت بندگی، رشد، کمال و قرب به خودش قرار داده است. *** - لازم است که مخالفین توسل، ازدواج نیز ننمایند، چرا که فرمود ازدواج را وسیله تسکین و آرامش شما قرار دادم. پس اگر توسل به وسایل شرک است، ازدواج هم نکنند. *** - چطور ممکن است که "کتاب بی روح" وسیله باشد، اما آورنده و ابلاغ کننده آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "علم" وسیله باشد، اما "معلم" وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که "صراط مستقیم" پل گذر و قرب باشد، اما مربی، راهنما و بَلَدِ آن وسیله نباشد؟ چطور ممکن است که پزشک تن و مواد گیاهی و شیمایی وسیله شِفا و بهبودی باشند، اما بیماری روح، پزشک و دارو نخواهد و یا رجوع به آنان شرک باشد؟ چطور طواف به دور چند تا سنگی که روی نقطهای که خدا فرموده بنا شده است، عبادت و سبب قرب است؛ اما گرد "ولایت" جمع شدن و طواف امام نمودن، شرک باشد؟ *** - پس، به آن چه خداوند علیم، حکیم و سبحان، خودش در عالم تکوین و عالم تشریع، وسیله قرب قرار داده است، باید توسل داشت و آن توسلی که غلط و حتی شرک است، مستقل دانستن وسایل و نیز توسل به وسایلی است که خدا آنها را وسیله قرار نداده است، مثل کار بتپرستها، که با دست خود بت تراشیده و از جانب خود آنها را شفیع و وسیله قرب به خدا قرار داده بودند.
جواب کسانی که ادعای قبولی وجود خدا را دارند اما در انجام احکام خداوند قادر شبهه وارد میکنند، مثل روزه گرفتن که مگه دیوانهایم که به خودمان گرسنگی بدهیم؟ یا نماز خواندن که مگه خدا به نماز ما احتیاجی دارد؟ چیست؟ جواب را با مثال عامیانه بدهید. (لیسانس / تهران)
نکتهی مهم این است که وقتی کسی چنین میگوید و شبهه وارد میکند، خودش در چه موضعی از انکار قرار دارد؟ آیا فقط نادان است، یا در قبول کردن خدا نیز دروغ میگوید و نفاق میکند تا به نماز و روزه و قرآن و سایر احکام بتازد؟ البته او را نیز ابتدا متذکر گردید، شاید اثر کند، نه اثری که شما همان لحظه ببینید، بلکه شاید تلنگری به ذهنش و به دلش باشد و یک جا خودش را نشان دهد: «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى / پس پند ده (متذکر شو)، اگر پند سود بخشد / الاعلی، 9». تذکر، یعنی یادآوری کردن و متوجه نمودن؛ و معمولاً یادآوری و توجه دادن وقتی است که انسان خودش چیزی را میدانسته، اما یا فراموش کرده و یا غفلت میورزد و به آن توجه ندارد. از این رو، شاید مناسب باشد که برای ذهن این افراد چند سؤال ساده و به قول شما عامیانه مطرح گردد، شاید که تذکری باشد. مثل این که سؤال شود: الف – فرق بین این که شما وجود خدا را قبول دارید، با این که وجود زمین و خورشید را قبول دارید، چیست؟! دقت کنیم که برخی برای فرار از کفر از یک سو و عدم تقید به اطاعت از خداوند متعال از سوی دیگر، با یک جملهی کوتاه «من خدا را قبول دارم، ولی ...»، سعی میکنند تا نافرمانی و عصیان خود را تطهیر کنند و با همان «ولی» که آخر جمله خود میآورند، کار را خراب میکنند. ب – بپرسید: شاید برای تو بین قبول داشتن خدا، با قبول داشتن وجود زمین و خورشید فرقی نکند، بالاخره یک موجود هست و تو هم میگویی قبول دارم که هست؛ اما بگو آیا برای این خدای تو فرقی هم دارد که تو به کدام راه بروی، چه بکنی یا نکنی؟ در نتیجه آیا این خدای تو هدایت هم میکند، یا فقط مثل یک کارخانهی تولیدی، خلق میکند؟ ج – بپرسید: این خدای تو اگر هدایت نمیکند که اصلاً خدا نیست، اما اگر هدایت میکند، چگونه؟ به خودت وحی فرستاده و میفرستد و یا به انبیایش فرستاده و به تو فرموده که تبعیت و اطاعت کن؟ د – بعد بفرمایید: قبول داشتن خدا یک مقوله است و عبادت و بندگی کردن خدا یک مقولهی دیگری است. بعد برای او مثال بزنید و بفرمایید: من قبول دارم که خورشید و ماه هستند – کهکشان راه شیری هم هست – این درخت هست و تو هم هستی. اما این قبول داشتن، به هیچ وجه ایجاب نمیکند که من مطیع ماه و خورشید و تو باشم. حالا این خدایی که تو قبولش داری؛ مثل ماه و خورشید است یا باید عبادت و اطاعتش کنی؟! خدا یعنی خالقی که "إله و معبود و محبوب" است، پس باید با عبادت و اطاعت به سویش شتافت. حالا این خدای تو "امر و نهی"ای دارد که تو اطاعتش کنی یا نه؟ آیا گفته است که عبادت "من" چگونه باشد، یا نه؟ فرموده است که چه کنی تا به من مقرب شود و به لقا و وصال من برسی، یا نه؟ پس، اگر فرمود: چنین بکن و چنان نکن، خودش نیازی ندارد، بلکه او تو را خلق کرده، علیم است و میداند که تو چگونه رشد خواهی کرد و به مقام قرب خواهی رسید. دقت: یک - بشر، از یک سو نمیتواند خدا را رد کند - و از دوران جاهلیت سنّتی گرفته تا جاهلیت مدرن امروزی، هر چه در رد خدا گفته باطل بوده است – و از سویی دیگر مشکلی ندارد که بگوید: همان گونه که کهکشانها هستند، خدایی هم هست. اما مشکل بشر کافر دو چیز است، یکی ضرورت اطاعت از آن خدایی که هست در این دنیا و طول زندگی – دیگری مسئله "معاد"؛ یعنی بازگشت به سوی او و مؤاخذه شدن و به نتیجهی باورها و عملکردها رسیدن. این دو مسئله، بشرِ کافر و مستکبر را رنج میدهد، از این رو خودش را فریب داده و گمان میکند که اگر وجود خدا را قبول کند و دیگر همه چیز [عبودیت، اطاعت و ...] را رد و تکذیب کند، کار تمام میشود. دو – خداوند متعال خود در قرآن کریم میفرمایید که اگر از این کفار بپرسی زمین و آسمانها را چه کسی خلق کرده؟ خواهند گفت: "الله". یعنی هیچ مشکلی ندارند تا اقرار کنند که خالق "الله" است؛ بدیهی است که قبول کردن وجود خداوند متعال به عنوان "خالق"، بسیار عاقلانهتر و راحتتر از تکذیب آن است، گواهی عقل نیز همین است، لذا آنها نیز در مورد خالق میگویند: «الله»، اما مهم این است که بعد از قبول، اطاعت و عبادت شود. «قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ والأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيَّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (یونس، 31) ترجمه: بگو: كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مىبخشد؟ و يا كيست كه بر گوش شما و شنوايى آن و ديدگان شما و بينايى آنها تسلّط و حكومت دارد؟ و كيست كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مىآورد؟ و كيست كه همه شئون (جهان هستى) را تدبير مىكند؟ بىدرنگ مىگويند: خدا! بگو: پس آيا پروا نمىكنيد؟ یعنی: حال که قبول دارید خالق، مالک، رازق، زنده کننده و میراننده، الله جلّ جلاله است، پس چرا با اطاعت از او "تقوا" پیشه نمیکنید؟! سه – خداوند متعال میفرماید: مشکل آنان این است که "معاد" را قبول ندارند. یعنی بازگشت به سوی، حشر، حساب و کتاب، مکافات و پاداش و بهشت و جهنم را قبول ندارند. بعد بهانه میآورند که خدا به نماز ما چه احتیاجی دارد و یا مگر دیوانهایم که او را اطاعت کرده و روزه بگیریم و ...، چرا که اینها و بسیاری دیگر از دستورالعملهای فردی و اجتماعی، همان چیزهایی است که او باید اطاعت کند و درباره آنها مورد سؤال و مواخذه قرار میگیرد: «لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَىَ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (النّحل، 60) ترجمه: وصف زشت براى كسانى است كه به آخرت ايمان ندارند، و بهترين وصف از آنِ خداست، و اوست ارجمند حكيم. چهار – ریشه قبول نداشتن معاد (زندگی اخروی)، همان "تکبر" است که سبب اخراج ابلیس از آن مقام نیز گردید. بشر میخواهد خودش خدای خودش باشد و یا در نهایت خدایی را به خدایی قبول کند که خودش آن را درست کرده و خودش بر آن خدایی میکند؛ او میخواهد حتی اگر مجبور شد وجود خداوند را اقرار کند، باز هم در مقام اطاعت و عبادت، از خودش و نفسش اطاعت کند و بعد با بهانهها و ... راه عبادت خدا برای خودش و دیگران میبندد. علت همه اینها "تکبر" است. «إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ» (النّحل، 22) ترجمه: معبود شما معبودى يگانه است، اما كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند دلهايشان حق را انكار دارد و خودشان متكبّر و گردنفرازند. نتیجه: پس کسی که با شخصی منکر نماز و روزه و سایر احکام، توسط یک مدعی خداباوری مواجه میشود و میخواهد حتماً او را متذکر شود، باید به تمامی این نکات توجه داشته باشد، بعد به تناسب حال و احوال مخاطب، از راهش وارد شود.
با توجه به این که خدا برخی کارها را به وسیله انسان انجام میدهد، آیا این امکان وجود دارد که مثلا خدا خودش ماشین، تلفن، تلويزون و... بیافریند یا مثلا چیزی اختراع کند؟ هرچند اصل علم مال خداست ولی تابه حال خدا این چیزها را به وسیله انسانها آفریده است.
خداوند متعال، خالق و بدیع زمین و آسمانها و هر چه در آنهاست میباشد، بعد ما سؤال کنیم که آیا نمیشود خودش اختراع کند؟! بشر مواد شیمایی، قوانین فیزیکی، الکتریسیته و الکترونیک را خلق نکرده است؛ بلکه به اندکی از آن چه خدا آفریده پیبرده است. خداوند متعال علیم و حکیم است و هر چه در عالم هستی وجود دارد، تجلی علم، قدرت و حکمت اوست و آن چه در عالم ماده میبینیم یا به لحاظ علمی قابل اشراف و دسترسی میباشد، پایینترین مرتبه وجود است. الف – در نتیجه، بشر هیچ گاه در رشد علمی خود، چیزی را خلق نمیکند، بلکه آن چه خلق شده را کشف میکند. در واقع به اندکی از علم خدا پیبرده و به آن عالِم میگردد و بدین سبب رشد کرده و تعالی مییابد. ب – به انسان، عقل، علم، شعور، منطق، وحی، اختیار و اراده داده است و جهان خلقت را رام (مسخر) او کرده است تا بتواند با شناخت قواعد و قوانین حاکم بر آن، برای خود ابزار رشد مادی و غیر مادی را فراهم آورد، لذا در امور دنیا ابزارسازی میکند و در امور آخرت، خودسازی (انسانسازی) میکند. ج – رشد بشر به این است که تلاش کند تا استعدادهای خدادادِ خود را به فعلیت برساند و در واقع اسمای الهی در او تجلی یابد. به عنوان مثال هر چه علم، حلم، حکمت، بصیرت، رأفت، رحمت، جود، کرم و ...، که همه از اسمای الهی (کمال) هستند در او بیشتر تجلی یابد، او کاملتر میشود. "خالق" نیز اسم خدا و "خلقت" از افعال الهی است. پس خدا دوست دارد تا بندهاش به این کمال نیز نایل آید، اگر چه بشر چیزی را خلق نمیکند، و چیزی را از هیچ و بدون الگو و نمونهای که قبلاً خلق شده نمیآفریند، بلکه در آن چه هست، به تناسب ظرفیت علمی و وجودی خود تصرف میکند، و همین سبب کمالش میگردد. د – نوع بشر، سریعاً به اندک چیزی که از علم به دست آورده، خوشحال و البته متکبر میگردد و گمان میکند که به علمی دست یافته که العیاذ بالله، خدا آن را نمیدانسته است! اما دقت ندارد که هر چه هست را از این عالم هستی و قوانین علمی حاکم بر آن گرفته است و فوق آن چه بدان دست یافته در عالم وجود دارد. به عنوان نمونه به همین مثالهای مطروحه در سؤال دقت کنید: خودرو برای سرعت انتقال است – انواع ماشین برای سهولت و سرعت انجام کار است – تلفن برای ارتباط سریع و آسان است – تلویزیون برای برقراری ارتباطات گستردهتر صوتی و تصویری است و ... – حال کدام وسیلهی مکالمهای از وحی و الهام سریعتر است؟ کدام ماشینی، از قوانین حاکم بر طبیعت و غیر طبیعت که این صنعت عظیم را میچرخاند پیشرفتهتر است و یا کدام تلویزیونی میتواند اندکی از آن چه در جهان به چشم دیده شده و یا به گوش شنیده میشود را در قالب صوت و تصویر منتقل نماید و ... . مثال مقایسهای: بشر بالاخره به یکی از آروزهای دیرینهی خود که "پرواز" است دست یافت. با پیشرفت در این صنعت، هواپیماهای غولپیکر و سریع السیر اختراع کرد و حتی توانست هواپیماهای جنگی و غیر جنگی "عمود پرواز" بسازد. حال اگر از دانشمندان این صنعت سؤال کنید که هواپیمای شما پیشرفتهتر است یا یکپشه؟ میگویند: صد البته پشه (البته اگر با زبان علم سخن گویند)؛ چرا که: *- پشه، نه تنها سریع پرواز و عمود پرواز است، بلکه برای فرود به باند مسطح نیاز ندارد، میتواند روی هر منحنی یا موربی نیز فرود آید و یا حتی به صورت معلق روی برگ یا سقفی بنشیند. *- پشه، برای پرواز نیاز به خلبان یا کنترل از راه دور ندارد، بلکه تمامی تجهیزات و علوم پروازی را در خود دارد، بر اساس جوّ، نور، جاذبه، بو، رنگ و ...، جهت پرواز و فرود خود را انتخاب میکند. *- پشه، سیستم گیرنده و فرستنده پشه، از تمامی تجهیزات الکترونیکی قویتر و کوچکتر است. *- پشه، جهت تأمین سوخت خود، نیازی به پالایشگاه ندارد، روی هر چیزی که بنشیند، همانجا سوخت خود را تأمین میکند. *- پشه، یک پرندهی جاندار و هوشمند است که علومش غریزی میباشد. *- پشه، برای تکثیر، نیازی به کارخانجات معظم با هزاران مهندس، کارمند، صنعتگر در رشتههای متفاوت و کارگر ندارد، بلکه خودش مشابه خود را تولید میکند و .... سرّی در تسبیح خدا: [ابتدا امانت را رعایت کرده و اعلام مینماییم که این مطلب حکیمانه، نقل به مضمون از آیتالله حائری شیرازی میباشد]، ایشان میفرمود: وقتی خداوند متعال به ملائک فرمود که میخواهم در زمین خلیفه قرار دهم، آنها تعجب کردند که چرا آدم و آن هم در زمین که محل خونریزی و تباهی است؛ در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس میکنیم؟ خدا هم آدم را خلق کرد و علم تمامی اسماء را به آموخت، سپس آن اسماء را به ملائک عرضه داشت و فرمود: از اینها خبر دهید، اگر راست میگویید! یعنی اگر ادعای تسبیح شما صادق است، بگویید اینها کیستند و چیستند؟ و البته آنها اذعان کردند که علمی در این خصوص ندارند؛ بعد به آدم (ع) فرمود: پس حالا تو به آنها خبر بده. آری، خداوند متعال دوست دارد بندگانی داشته باشد که علم، قدرت، عظمت و حکمت او را بشناسند و درک کنند. (به عنوان مثال: بازدید صدهاهزار خانواده یا دانشآموزان مدارس از یک نمایشگاه معظم صنعتی، فایده و بازدهی خاصی ندارند، نهایتاً میگویند: قشنگ است، عجیب است، زیاد است و ...؛ اما بازدید یک عده دانشمند، صنعتگر، مهندس، بازرگان و ... از همین نمایشگاه، خیلی ارزش دارد. خدا مخلوقی آفرید که بفهمد خدا چه کرده و میکند). ایشان افزودند: در گذشته مردم پرندگان را میدیدند و با دیدن علم، حکمت و قدرت خداوند متعال در آفرینش این پرنده با ویژگیهایش، خدا را تسبیح کرده و «سبحان الله» میگفتند، من و شما نیز اگر به پرنده، پرواز، شکار و فرودش نگاه کنیم، "سبحان الله" میگوییم؛ اما این تسبیح بسیار متفاوت است با تسبیحی که مهندس صنعت هواپیماسازی یا مهندس پرواز بگوید. او که به این علم رسیده است، میداند که یک پرنده، (حتی یک پشه)، چه ویژگیها، پیچیدگیها و قدرتهایی دارد. این سبحان الله، ارزش دیگری دارد. ﻫ - پس بشر، با کشف بخشی از علمی که خداوند متعال متجلی ساخته است، و ساختن ابزاری برای رفع بهتر و سریعتر نیازهای خود، هر چه بیشتر و بیشتر خالق عالم هستی را شناخته و به او عارف گردیده و تسبیح گوی او میشود. و – البته ممکن است که شخص سازنده یا سازندگان، با تمام علومشان اصلاً عاقل، موحد و مؤمن نباشند و حتی علمشان، حجاب و مانعی برای عقلشان گردد؛ ممکن است اتُم را بشناسند و با آن بمبی ساخته و صدهزار نفر را ظرف ثانیهای بکشند و تمدنها را به سرعت ویران کنند؛ اما مهم این است که بشر میفهمد، در دل هر ذرهای، اتمی وجود دارد که اگر بشکافد، مثل یک انفجار خورشیدی نور، انرژی، حرارت و حتی انفجار و تخریب ایجاد میکند. حالا عالمانه میگوید: «سبحان الله». ز – نوع بشر، وقتی کشف عملی کرد، وقتی به رشد علمی دست یافت، وقتی چیزی را اختراع و یا صنعت کرد، بسیار به خود تکبر کرده و مغرور میگردد و گاه گمان میکند که به رقابت با خدا برخاسته و خودش نیز خالق بزرگی شده است، اما کافیست به خلقت خودش، مغزش، اندامش، دستگاههای کشف علم و امکانات و قوای ابزارسازیاش و ... توجه کند و در مقابل آفرینندهی آن "سبحانالله" بگوید.
"برای ﺧﺪﺍ " ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ، یا ﭼﻪ ﺁﯾﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ... ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﻕ میکند. ﻭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻕ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺧﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﺟﺪﻝ ﮐﺮﺩﯾﻢ؛ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥﺗﺮﻡ، ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ! ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﯾﮑﯿﺴﺖ؛ ﻓﻘﻂ ﺭﺍﻩ ﺍﺗﺼﺎﻟﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻪ ﺭﺍﻩﻫﺎﯼ ﺍﺗﺼﺎﻝ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺰﻧﯿﺪ! ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮑﺶ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ... ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﯿﺪ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﯾﺶ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩﯼ ما...
پس دیگر چرا رسول فرستاد؟! هر کس در جنگل زندگی کرد، هر طوری که میخواهد رفتار کند، اما در یک حیات اجتماعی، "هر کس هرگونه که دلش خواست" معنا و مفهومی ندارد. حتی در جامعه کفر نیز چنین آنارشسیمی مورد قبول نیست، چه رسد به جامعهی توحیدی و اسلامی. همین متن خودش ور رفتن به دین خدا، ایجاد تحریف در آن و دست زدن به راههای اتصال به خدا و ... میباشد. البته که ایمان مردم چیزی به خداوند متعال نمیافزاید و کفر بندگان نیز چیزی از او نمیکاهد، اما معنایش این نیست که برای او (نزد او)، ایمان و کفر فرقی ندارد. بلکه فرمود: از عرش تا فرش را برای این خلق کردم که معلوم شود چه کسی چگونه عمل میکند و کدام بهترید؟ و یکی از نامهای معاد، "یوم الفصل" است، یعنی روز جداسازی، که بر اساس همین فرقهاست. خوبان دقت نمایند که معاندان مسلمانیِ مردم و دشمنان اسلام و مسلمین، برای ایجاد اعوجاج در اذهان عمومی و اعتقادات مردم، به هر شیوهای متوسل میشوند و از جمله خودِ خدا، دین، ایمان و ... . به نویسنده باید گفت: اگر برای خدا فرق نمیکند و تو هم به آن چه میگویی معتقدی، پس چرا این مطلب را نوشتی؟ به چگونگی دینداری دیگران چه کار داری؟ و اساساً چرا از خودت دین میسازی و آن را به اسم خدا و اتصال به خدا به اذهان القا میکنی؟! پس خودت فرقش را میدانی. در هر حال مطلب فوق، از ریشه و صدر و ساقه، با تمام شاخ و برگهایش غلط است. الف – اگر گوینده به خدا اعتقادی ندارد، حق ندارد با نام خدا به میدان دین قدم گذاشته و از اتصال به خدا بگوید، این که نفاق محض است - و اگر اعتقاد دارد، باید بگوید که بر خداست که بفرماید و تشریح کند که دین و دینداری چگونه است، یا هر کسی میتواند هر چه دلش خواست بگوید و اسمش را دینداری و راه اتصال به خدا بگذارد؟! این دین را از کجا آورده است؟! ب – خداوند متعال انبیا و رسولان را گسیل داشت و ختم بر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله نمود و به او وحی (کتاب و قرآن) نازل نمود و در آن فرمود: دین نزد خدا اسلام است و هیچ دینی هم جز اسلام قبول نیست؛ تا هر کسی سر خود دینسازی نکند و نامش را راه اتصال به خدا نگذارد. فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ / آلعمران، 19» و فرمود: «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (آلعمران، 85) ترجمه: هر كه جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است. ج – خداوند متعال برای اتصال بندگان با معبودشان، نماز را قرار داد و فرمود که "صلوة" این "وصل" را برقرار میکند. حالا اگر کسی راه دیگری بر گزیند، به شیطان وصل میشود نه به خدا. اوست که باید خودش را بشناساند و طریق وصل به خود را به بندگانش ابلاغ و تعلیم نماید، و گرنه تمامی مشرکین ادعای وصل به او را داشته و دارند، لذا به پیامبرش حضرت موسی علیه السلام فرمود: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» (طه، 14) ترجمه: به يقين اين منم خداى يكتا كه جز من معبودى نيست، پس مرا پرستش كن و نماز را به ياد من برپا دار. د – فرمود: بسیار فرق است بین مؤمن و فاسق – فرمود: شما زندگی اجتماعی دارید، پس بالتبع آثار تمامی باورها و رفتارها [کردار، پندار و گفتارتان] در تربیت یک دیگر، زندگی یک دیگر و سرنوشت دنیوی و اخروی یک دیگر تأثیر مستقیم دارد. از این رو در خیر و نیکی همدیگر را یاری کنید، در بدی و فسق یاری نکنید. خب این یعنی توجه و اتفاق یا افتراق آحاد یک جامعه با یک دیگر. پس شعار "به راه اتصال به خدا دست نزنید و ..."، حقهای برای قطع اتصال مردمان به خداوند منّان و ارتباط سازندهی آنها با یک دیگر است: «... وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ...» (المائده، 2) ترجمه: و در هر كار خير و تقوا يكديگر را يارى دهيد و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد، و از خدا پروا نماييد، كه همانا خداوند سختكيفر است. ﻫ – فرمود: بندگان متصل به خدا کسانی هستند که اهل توبه، روزهداری، رکوع، سجود (نماز) و سپس "امر به معروف و نهی از منکر" و نیز "حفاظت از حدود الهی" میباشند. پس اتصال به خدا، هر کی هر کی نیست که هر کس هر کاری دلش خواست بکند و بگوید: این هم یک طریق اتصال است و شاید بسیار هم محکمتر باشد، پس دست نزنید! «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (التوبة، 112) ترجمه: (اين مؤمنان) همان توبهكنندگان، عبادتكنندگان، حمد و سپاسگويان، روزهداران، سفركنندگان (براى جهاد و تحصيل علم دين)، ركوعكنندگان، سجده كنندگان، فرماندهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و نگهبانان مرزهاى (اصول و فروع دين) خدا هستند، و بشارت ده اين مؤمنان را. و – فرمود: البته در میان شما کسانی هستند که درست برعکس عمل میکنند، امر به منکر و نهی از معروف میکنند، که آنها منافق هستند. [همین مطلب بالا خودش امر به منکر و نهی از معروف است] و وقتی به نام خدا و اتصال به خدا بیان میشود، عین نفاق و فسق است: «ألْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِوَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (التّوبة، 67) ترجمه: مردان و زنان منافق برخى از برخى ديگرند (با هم پيوند اعتقادى و عملى دارند) به كار ناپسند فرمان مىدهند و از كار پسنديده بازمىدارند و دستان خود را (از انفاق در راه حق) مىبندند خدا را فراموش كردند خدا هم آنها را فراموش نمود (پس از اتمام حجت به حال خودشان واگذاشت) مسلّما منافقان همان نافرمانانند. حقّهی قدیمیِ "از کجا معلوم، شاید این نزد خدا بهتر هم باشد"؟! این حقّه که به نام دین و خدا، برای فریب مردم، به اذهان القا شده و میشود، بسیار قدیمی است و البته اهداف سیاسی و مبتنی بر رواج فسق دارد. انسان فطرتاً موجودی هدفدار است - چون هدف دارد، انتخاب راه میکند – و در طی طریق نیز هم به علم، نیاز دارد و هم به معلم احتیاج دارد و هم به مربی و الگو و راهنما. یعنی رسول، وحی و امام میخواهد. اینها میخواهند که مردمان و بندگان خدا، راه هدایت را گم کنند و چون سرگشته شدند، شکارشان کنند. میخواهند که مردم علم، معلم، مربی، راهنما و الگوی حقیقی را که انسان کامل و بالتبع انسانهای به کمال رسیده هستند را نشناسند، تا مجبور شوند از الگوهای منحرف آنها تبعیت کنند. اما خداوند علیم و حکیم، برای انسان هم شاخصهی کمال، قرب و اتصال را بیان داشت، هم بهترین الگو را معرفی کرد و هم فرمود: از آنها و تابعین آنها اطاعت و تبعیت کنید. فرمود: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا» (الأحزاب، 21) ترجمه: قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند. خداوند متعال شاخصهها، صفات و خصلتهای انسانهای کامل، انسانهای موحد، وارسته، مؤمن، متدین، متصل، با تقوا را بیان داشت و هم چنین ویژگیهای انسانهای ملحد، کافر، مشرک، منافق، فاسد، فاسق، جاهل ... و بالاخره انساننماهای بدتر از حیوان (کَالانعام بَلهُم اضلّ سبیلاً) را به روشنی بیان داشت، تا راه برای همه روشن باشد و یک عده نگویند: «به راه اتصال دست نزنید، شاید اینها خیلی هم بهتر و نزد خدا مقربتر باشند» - خیر اصلاً اینگونه نیست که اگر چنین بود، نه نبی، رسول، امام و وحی میفرستاد – نه به بایدها و نبایدهای فردی و اجتماعی تأکید میکرد - و نه قیامت و بهشت و جهنم بر پا مینمود. پس این انشاها، همه انحرافی و با هدف بستن راه خدا و ایجاد اعوجاج در اعتقادات مردم و بهرهبرداری سوء، از سرگردانی آنهاست. علت اختلاف: اتفاقاً اصلاً اختلاف از اینجا شروع نشد که کسی به دیگری بگوید: «من از تو مؤمنتر هستم»؛ بلکه از آنجا شروع شد و تا کنون امتداد یافته است که ملحدین و کفار که هم جاهل هستند و هم بسیار متکبر و مغرور، مقابل دین خدا و دینداران صف کِشی کردند، چرا که منافع آنها در گمراهی مردمان است. و از آنجا تشدید شد که لباس دین و اتصال به معبود پوشیدند و منافقوار به صفوف موحدین و مؤمنین و دینداران و مقربین رخنه کردند، تا بگویند: الزاماً دین و ایمان و کتاب و تقوا و ... این نیست که شما میگویید (گویی که ما گفتهایم، نه خداوند متعال)؛ لذا میگویند: شاید بنده با تمام کفر، فسق، فساد و جنایاتم، بسیار بهتر از شما و مقربتر از شما باشم! و حتماً هم هستم، پس دست نزنید! کافر متکبر میگوید: من در دین شما دخالت میکنم، اما شما حق ندارید در دین من (کفر) دخالت کنید. باید نه تنها بگذارید هر کاری که دلم میخواهد بکنم و هر بلایی که دلم میخواهد بر سر شما و جامعهی شما بیاورم، بلکه اگر تشویق نمیکنید، دست کم تردید کنید که شاید من نزد خدا محبوبترم. میگویند: ما به هر طریقی و با هر روشی و به هر تحمیلی، به شما "امر و نهی" میکنیم [همین که میگوید به طریق اتصال ما دست نزنید، خودش نهی است] – اما شما حق ندارید هیچ گونه "امر و نهی"ای به ما داشته باشید، هر چند که جامعه را به فساد و ضلالت و هلاکت بکشانیم. اما خداوند متعال میفرماید: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُم مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ» (آلعمران، 110) ترجمه: شما (مسلمانها) بهترين گروهى هستيد كه (از جانب خدا) بر مردم (جهان) پديدار شدهايد، به كار پسنديده امر مىكنيد و از كار زشت بازمىداريد و به خدا (در آنچه نازل كرده) ايمان مىآوريد. و اگر اهل كتاب نيز ايمان مىآوردند البته برايشان بهتر بود برخى از آنها مؤمناند و بيشترشان نافرمانند.
آیا درسته که خود پیامبر اسلام هم فقط در سه حالت درارای مقام عصمت میباشد (دریافت وحی ابلاغ وعمل به آن) وچون به امامان بزرگوار ما وحی نمیشود ایشان دارای عصمت نیستند؟
بپرسید: آن حالتهای دیگر کدامند که در آن عصمت ندارند و کی تشخیص داده است؟ آن وقت هدف اصلی روشن میشود. عصمت انبیا و اولیای الهی بحث بسیار دقیق و مفصلی است و این که میگویند: «پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، فقط در اخذ و ابلاغ وحی عصمت داشتند – و برخی لطف کرده و عمل به آن وحی را نیز افزودند»، اقوالی است که در میان اهل سنّت مطرح شده تا توجیهی برای "هذیان میگوید" و سپس موارد نقض فرمایشات و عهود و عقود با ایشان باشد. میخواهند بگوید: "ما فقط در قبال وحی وظیفه اطاعت و تبعیت داریم، وحی هم که در کتابی گرد آمده و در اختیار ماست، پس «حَسبنا کتابَ الله – کتاب خدا برای ما کافیست»، لذا نیازی به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام و سیره و سنت و دستورات آنها را در هر مسئلهای نداریم. این سیاست تا امروز نیز ادامه دارد، هر کسی اطاعتش واجب است را میگویند: «مگر معصوم است؟» و به امامان معصوم علیهم السلام که میرسند، میگویند: «فقط پیامبر دارای عصمت بوده است»، و به ایشان هم که میرسند، میگویند: «عصمت ایشان نیز فقط در چند امر خاص بوده است». اما وقتی سخن از آرای شخصی خودشان به میان آید، چنان ایستادگی میکنند که گویی وحی منزل است و خودشان اهل عصمت هستند! سؤال: حالا اگر از اینان بپرسید: پس چرا نماز صبح را دو رکعت میخوانید و مناسک حج را این چنین به جای میآورید و ...، اینها که در کلام وحی نیامده و در قرآن نیست؟! میگویند: ما وظیفه داریم که از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، اطاعت و تبعیت کنیم، اصلاً «سنّت» یعنی همین. بعد اگر بپرسید: پس چرا ما بقی فرامین ایشان را اطاعت نمیکنید، میگویند: عصمتش محدود به ابلاغ وحی بوده و ضرورت ندارد که در هر امری اطاعت کنیم(؟!) عصمت: معنی ریشهای کلمه عصمت، «تمسک، نگهداری، محفوظ کردن و منع و بازداری است». این کلمه با مشتقاتش، سیزده بار در قرآن کریم وارد شده که همه به همین معنا دلالت دارد. عصمت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله: الف – اگر بگویند: "ایشان فقط در اخذ و ابلاغ و عمل به وحی، عصمت داشت"! میگوییم: پس در کجا عصمت نداشت؟ چرا که وحی تمام شمول است. پس اگر از خودشان سخنی بگویند، یا عملی انجام دهند نیز عین وحی است: «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (النّجم، 3 و 4) ترجمه: و او هرگز از هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد جز وحيى كه (از مبدأ اعلى) به او القاء مىشود نيست. توضیح: منظور از هوا (الْهَوَى) در اینجا هوای نفس نیست، بلکه سخن به غیر از وحی میباشد. حال اگر بگویند که این آیه اختصاص به همان ابلاغ وحی دارد – میگوییم: بسیار خب، حالا به همان وحی عمل مینمود یا خیر؟ اگر بگویند: خیر؟ بهتان بزرگی زدهاند و کلاً از اسلام خارج میشوند و هرگز نیز چنین نگفتهاند. اما اگر بگویند: بله، ایشان به وحی عمل مینموده است. پس تمامی گفتار و اعمالشان عین وحی بوده است. این یعنی مقام "عصمت". ب – انسان مبادی ادراکی متفاوتی دارد. آن چه میتواند سبب خروج او از دایره عصمت (که البته درجات دارد) و احیاناً ارتکاب به گناه شود، از مبادی «احساس و تخیّل و توهّم» میباشد که میتواند درست و منطبق با حقایق باشد یا غلط باشد و برای "عقل و قلب" پرده شود. اما خداوند متعال در کلام وحی تصریح نمود که تمامی ادراکات ایشان، بر اساس القای وحی و منطبق با حقایق قرآن کریم است: «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ» (النّمل، 6) ترجمه: و به يقين اين قرآن از جانب حكيمى دانا به تو القا مىشود. ج – پس اگر معنای عصمت در قبال گناه باشد، پیامبر نه گناه میکند – نه به گناه نزدیک میشود – نه به مبادی و مقدمات آن گرفتار میشود – نه اساساً گرایشی و میلی به گناه دارد. این حالات و اقدامات وقتی رخ میدهد که نفس امارهی انسان، کم یا زیاد، بر عقل و قلب او سلطه پیدا کند. اما اگر معنای عصمت را مصون ماندن از خطا و نسیان نیز بدانیم، بدیهی است که خطا ناشی از ادراک غلط و نسیان (فراموشی) ناشی از ضعف عقل، مغز و حافظه میباشد. پس اگر کسی دچار چنین نواقصی باشد، نه تنها نمیتواند «بشیر و نذیر» دیگران باشد، بلکه اساساً در اخذ و ابلاغ وحی نیز نمیتواند دارای عصمت باشد، چه رسد عمل به آن. عصمت امامان: در سؤال بیان شد که چون به امامان وحی نمیشده، پس معصوم نیستند؟! یک – همان را که به او وحی میشده را نیز معصوم قبول ندارند! دو – چه کسی گفته که حتماً باید به هر معصومی وحی نیز نازل شود و اگر نشود معصوم نیست؟ سه – چه کسی گفته که به امامان وحی نمیشده است، در حالی که به انسانهای عادی و حتی حیوانات نیز وحی شده است. نکته: دقت شود که بسیاری از مخالفان، اساساً با معانی و فرهنگ "وحی" آشنایی ندارند و حتی همین ظاهر قرآن را نیز درست نمیخوانند و یا توجیه میکنند. وحی: رساندن علم، آگاهی، خبر، هشدار، بشارت، انذار و ...، به صورت بسیار سریع و مخفیانه را وحی میگویند. چه از ناحیهی خدا باشد و چه غیر خدا. خداوند متعال در قرآن کریم، هم به وحی خودش تصریح دارد (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً ... – و این چنین قرآن را به تو وحی کردیم/ الشوری، 7) و هم به وحی کردن شیاطین به دوستان و نزدکانشان تصریح دارد (إِنَّ اَلشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ ... – همانا به درستی که [چند بار تأکید] شیاطین به بزرگان و دوستان خود وحی میکنند تا با تو به جدال برخیزند/ الأنعام،121) – هم چنین حتی به وحی بر زنبور عسل نیز تصریح دارد: «وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ ... / النّحل، 68» - مضافاً بر این که الهاماتی که از سوی خداوند منّان به هر شخصی میشود، خودش نوعی وحی است. وحیای که جز انبیای الهی به کسی نازل نمیگردد: پس وحی برای همگان است، خواه در خواب باشد یا بیداری، فرشته وحی آن را نازل کند یا الهام و القا نماید، اما آن وحیای که به جز انبیای الهی به کسی نازل نمیشود، "وحی شریعت" است، چرا که جز انبیای الهی، کسی مأمور به آوردن و ابلاغ شریعت نمیباشد. آیا به پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، هیچ وحیای به جز شریعت و آن چه در قرآن کریم بیان شده، نازل نگردیده است؟ پس "حدیث قدسی" یعنی چه و از کجا آمده است؟! مگر به مادر حضرت موسی علیه السلام (که معصوم نبودند)، و به حضرت مریم علیها السلام، و به حضرت فاطمه علیها السلام و ...، وحی نشد؟ اما وحی نازل شده، وحی شریعت نبوده است و آنها آورنده دین و شریعت نبودهاند. فرمان ظهور و قیام، از ناحیه چه کسی و چگونه به حضرت مهدی علیه السلام ابلاغ میشود؟! آیا وحی نیست؟! پس به آنان نیز وحی میشود، اما نه این که جبرئیل علیه السلام یا فرشتگان وحی، برای آنان شریعت جدیدی از سوی خدا آورده باشند و او نبی و مرسل باشد. درد و درمان اصلی "ولایت" است: دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم این که میگویند آن خوشتر ز حُسن یار ما این دارد و آن نیز هم (حافظ)
نظرات شما عزیزان:
طراحي سايت شرکتي , ساخت وب سايت شرکت ها
http://efanet.ir/corporation-site
طراحي سايت شرکتي , ساخت وب سايت شرکت ها
http://efanet.ir/corporation-site