زندگی شاد آقای یک متری
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40789
بازدید دیروز : 70777
بازدید هفته : 120015
بازدید ماه : 173293
بازدید کل : 10565048
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 30 / 8 / 1400

هارت‌های زندگی > خانواده– فاطمه شیری:
همه‌‌چیز برمی‌گردد به سال ۸۸.خانواده مهران بیرانوند به پسرشان فشار آوردند تا تشکیل خانواده داده و با این کار به زندگی‌اش سر و سامان بدهد.

 در ابتدا آقا مهران زیر بار نمی‌رفت اما با اصرار‌های خانواده‌اش بالاخره راضی شد. او دلش را به دریا زد و به خواستگاری دختری رفت که او را از کودکی می‌شناخت. با مشکلی که آقا مهران داشت، هیچ‌کس تصورش را نمی‌کرد که دخترعمویش راضی به ازدواج با او بشود اما با «بله» معصومه همه معادلات اطرافیانشان به هم ریخت. حالا ۵ سالی از زندگی مشترک این زوج خرم آبادی می‌گذرد؛ زوجی که تنها مشکل زندگی‌شان، اختلاف قد میان آنهاست. مهران بیرانوند قدش یک متر و ۰۱سانتی‌متر است و همسرش یک متر و ۰۸سانتی متر.

«اوایل بغض می‌کردم. دوست نداشتم با هم‌سن و سالان خودم بازی کنم. پیش خودم می‌گفتم خدایا چرا من دچار این مشکل شده‌ام». اما مهران بیرانوند به مرور زمان پذیرفت که کوتاهی قدش نباید مانع از این بشود که او به زندگی‌اش ادامه بدهد. این بود که تصمیم گرفت بدون فکر کردن به حرف دیگران فقط به زندگی‌اش ادامه بدهد. غافل از اینکه دست تقدیر قرار بود در آینده‌ای نه چندان دور اتفاقات دیگری را در زندگی این مرد خرم آبادی رقم بزند؛ «هیچ وقت به تشکیل خانواده فکر نمی‌کردم. قید همه‌‌چیز را زده بودم و از دست پدر و مادرم ناراحت بودم که مرا به دنیا آورده‌اند. سعی می‌کردم با انداختن مشکلات به گردن آنها خودم را آرام کنم اما از حقیقت راه گریزی نبود». این حرف‌ها را آقا مهران در حالی می‌زند که از آن روزها بسیار قبل و حالا او مرد جاافتاده و خانواده‌داری شده است. بیرانوند پس از ازدواج با همسرش سعی کرد عادت‌ها و عقاید اشتباه قبلی‌اش را دور بریزد و به‌خاطر همسر و زندگی‌اش دست از تلاش برندارد. در این میان بسیار‌ها در ابتدا تصور می‌کردند که زندگی آنها دوام بسیاری نخواهد آورد و مهران و معصومه به‌زودی و به‌خاطر اختلاف قد از یکدیگر جدا می‌شوند اما نه‌تنها این اتفاق هرگز رخ نداد بلکه دوام زندگی آنها با تولد ۲ فرزندشان بیشتر از قبل شد؛ «اولین فرزندم در سال ۹۰متولد شد و دخترم هم یک‌سال پیش به دنیا آمد. تولد آنها بهترین و شیرین‌ترین اتفاق زندگی‌ام از زمان ازدواج بوده است».

۱- تنها به‌خاطر خانواده‌ام
آقا مهران در مغازه برادرش مشغول به‌کار است. او به‌خاطر کوتاهی قد و دست و پاهایش نمی‌تواند کارهای سخت انجام بدهد. به همین‌خاطر به پیشنهاد برادرش در مغازه فرش فروشی او مشغول به‌کار شد. او به عشق ۲ فرزند و همسرش مجبور است ۴ روز در هفته را در خرم آباد بگذراند و برای دیدن خانواده‌اش تنها ۳ روز وقت آزاد دارد؛ «ما در روستای دولیسکان زندگی می‌کنیم که ۶۰کیلومتر تا خرم آباد فاصله دارد. من هر روز نمی‌توانم این مسیر را بروم و بیایم؛ چراکه در آن صورت باید هر چه در می‌آورم را خرج کرایه رفت‌وآمدم از خانه به محل کارم بکنم. به همین‌خاطر ۴ روز دوری از خانواده‌ام را تحمل می‌کنم و در شهر می‌گذرانم تا در هزینه‌های خود صرفه‌جویی کنم و تنها ۳ روز وقت دارم به خانه بروم و در کنار همسرم و بچه‌ها باشم. آن هم روزهای پنجشنبه، جمعه و شنبه است». در مدتی که آقا مهران در شهر است شب‌ها به خانه برادرش می‌رود و در آنجا می‌ماند. در این میان تنها تلفن است که فاصله‌ها را جبران و دلتنگی آقا مهران را برطرف می‌کند. او خوشحال است که همسرش در نزدیکی پدر و مادر او زندگی می‌کند و هر چه لازم داشته باشد آنها برایش مهیا می‌کنند.

۲- پای مشکلات می‌ایستم
مهران و معصومه دختر عمو پسرعمو می باشند و از قدیم هم گفته‌اند که عقد پسرعمو دخترعمو در آسمان‌ها بسته شده است. زمانی که این زوج قصد ازدواج با یکدیگر را داشتند مشکلات بسیاری سر راهشان بود. آنها به خوبی می‌دانستند که شاید به‌خاطر قدشان وقتی در خیابان کنار هم راه می‌روند مورد تمسخر و طعنه مردم و اطرافیان قرار بگیرند. به همین‌خاطر آقای بیرانوند تصمیم گرفت از همان ابتدا همه‌‌چیز را صاف و پوست کنده با دخترعمویش در میان بگذارد تا او تصمیم درست را برای زندگی‌اش بگیرد. آقا مهران می‌گوید: «قبل از اینکه خانواده‌ام پاپیش بگذارند، اول خودم با معصومه صحبت و درخواستم را مطرح کردم. به او گفتم که شاید به‌خاطر اختلاف قد میانمان دچار مشکل بشویم اما او همه اینها را پذیرفت و در نهایت هم جواب مثبت به درخواستم داد».
مهران هم بدش نمی‌آمد که مثل جوانان هم‌سن و سال خودش قدبلند بود.او می‌گوید: «در خانواده ما همه برادران و خواهرانم قدبلند می باشند و تنها من اینطوری کوتاه قد شده‌ام. چه می‌دانم شاید این هم تقدیر من بوده». البته با همه اینها او خدا را شکر می‌کند که زن و فرزندانی سالم را سر راه زندگی‌اش گذاشت تا او به ادامه زندگی خود امیدوار شود؛ «من قصدی برای ازدواج نداشتم. خانواده‌ام بسیار اصرار کردند. می‌گفتند تا ابد نمی‌توانی همینطور بمانی و در نهایت من هم پاپیش گذاشتم». با شنیدن این حرف‌ها از آقا مهران می‌پرسم که آیا زندگی او و همسرش بر پایه علاقه شکل گرفته یا تنها از سرناچاری یکدیگر را قبول کرده و تن به زندگی مشترک داده‌اند که او قاطعانه می‌گوید: «اگر علاقه نبود که تا الان باید از یکدیگر جدا می‌شدیم. باور کنید تا به امروز در زندگی مان مشکلات بسیاری بوده و در این میان‌گاهی معصومه گذشت کرده و گاهی هم من کوتاه آمده‌ام. هر وقت هم مشکلی پیش بیاید همسرم می‌گوید: من خودم قبول کردم که با تو زندگی کنم و پای همه مشکلات هم می‌ایستم».

۳- تا آخرش هستم
زندگی آقا مهران و معصومه خانم در حالی شکل گرفت که بسیار‌ها مخالف ازدواج آنها بودند. ازجمله پدر عروس خانم که تا آخرین لحظه سعی کرد دخترش را از گرفتن‌ این تصمیم منصرف کند؛ «مادر و خواهرخانم‌هایم مشکلی با من نداشتند اما پدر همسرم از ابتدا راضی نبود. البته رأی او را هم اطرافیان زده بودند. مردم به عمویم می‌گفتند اجازه به این ازدواج نده چون دیر یا زود آنها در زندگی‌شان به مشکل می‌خورند و از هم جدا می‌شوند». اما معصومه گوشش به این حرف‌ها نبود و هر بار که پدرش با او حرف می‌زد سعی می‌کرد او را متقاعد کند. در نهایت هم تلاش‌های پدر خانواده و یکسری از اقوام نتیجه نداد و معصومه با راضی کردن پدرش پای سفره عقد نشست؛ «خیلی‌ها با خانمم حرف زدند تا رأی او را بزنند اما او می‌گفت این زندگی من است و خودم برایش تصمیم می‌گیرم. نمی‌خواهم بگویم که در زندگی ما مشکل نبوده اما کم یا بسیار، خوب یا بد بالاخره کنار آمده‌ایم». عروسی زوج خرم‌آبادی در روستا گرفته شد. به قول آقا مهران یک عروسی ساده و خودمانی که فقط اشخاص درجه یک در آن حضور داشتند؛ «زیاد غریبه دعوت نکردم چون دوست نداشتم آنها با نگاه سنگین یا طعنه‌هایشان روزمان را خراب کنند». مهران بیرانوند فکر همه جا را کرده بود و در نهایت با دعوت یکسری از اقوام و دوستان، عروسی آنها برگزار شد؛ «البته در این جمع هم اشخاصی بودند که با نگاهشان می‌شد فهمید که ما را به تمسخر گرفته‌اند اما خانمم می‌گفت توجهی نکن. من تا آخرش کنار تو هستم».

۴- باید کنار بیایم
«وقتی فهمیدم خانمم باردار است بسیار خوشحال شدم اما نگران بودم که نکند فرزندم قدش به من برود یا سالم نباشد اما دکتر خیالمان را راحت کرد و گفت که بچه از هر لحاظ سالم است». شاید سلامت فرزند اول بود که آنها تصمیم گرفتند سال هم صاحب بچه شوند؛ «دخترم الان یک‌سال دارد و بسیار شیرین است. با دیدن آنها انرژی بسیاری می‌گیرم و انگیزه‌ام برای کار بیشتر می‌شود. بسیار دلم می‌خواست سالم بودم و می‌توانستم یک کار نان و آب دار پیدا کنم و محتاج کسی نباشم اما فعلا مجبورم همین شرایط را هم تحمل کنم». آقا مهران روزهایی که در خانه است را کامل اختصاص می‌دهد به همسر و فرزندانش. خودش می‌گوید: «هر کاری از دستم بربیاید انجام می‌دهم اما خانمم می‌گوید تو راحت بنشین و استراحت کن. گاهی هم دست بچه‌هایم را می‌گیرم و می‌برمشان خارج تا هوایی تازه کنند. هرچه لازم داشته باشند را برایشان می‌خرم». به نقل از این مرد خرم‌آبادی، او گاهی به این موضوع فکر می‌کند که اگر فرزندانش بلندتر از او شوند چه اتفاقی رخ می‌دهد. او دراین‌باره برایمان می‌گوید: «وقتی به این موضوع فکر می‌کنم کمی حس بدی دارم؛ به طور مثال به این فکر می‌کنم اگر آنها به مدرسه بروند ممکن است همکلاسی‌هایشان آنها را به‌خاطر داشتن پدری قدکوتاه مسخره کنند اما دیگر چه می‌شود کرد. جلوی حرف مردم را که نمی‌شود گرفت».

۵- یک سفر به یادماندنی
آقای بیرانوند و همسرش از زمانی که ازدواج کرده‌اند کمتر به مسافرت رفته‌اند. آخرین مسافرت آنها قبل از تولد فرزندانشان به مشهد مقدس بود که خاطره شیرین آن سفر هیچ وقت از یادش نمی‌رود، «به خاطر اختلاف قدی که با خانمم دارم بسیار با هم خارج نمی‌رویم اما در کنار هم خوشبختیم. بسیار‌ها در این مدت هم دست از سرمان برنداشته‌اند و با طعنه‌هایشان سعی کرده‌اند ما را به هم دلسرد کنند اما گوش جفتمان به این حرف‌ها بدهکار نیست». البته گاهی آقا مهران با شنیدن این حرف‌ها بغض می‌کند و ناراحت هم می‌شود اما برای اینکه آرامش زندگی‌اش بر هم نخورد سعی می‌کند سکوت کند. او حتی گاهی مواقع برای انجام دادن بسیار از کارها مجبور است از همسرش معصومه کمک بگیرد که گاهی این موضوع هم ناراحتش می‌کند؛ «من وقتی خانه هستم فقط کارهای سبک را انجام می‌دهم؛ چراکه دست و پایم کوتاه هست و وزن بسیاری را هم نمی‌توانم به دست بگیرم و حمل کنم اما تا جایی که بتوانم به همسرم کمک می‌کنم و گاهی هم او کارهای مرا انجام می‌دهد؛ به طور مثال وقتی که به‌خاطر قدم نتوانم در قفسه‌ای را باز کنم معصومه به دادم می‌رسد». اما با وجود همه این مشکلات ریز و درشت زندگی آنها مثل سابق به خوبی ادامه دارد و آنها سعی می‌کنند با گذشت بر این مشکلات غلبه کنند. دیگر حتی اطرافیان این زوج خرم آبادی هم می‌دانند که با طعنه‌ها و نگاه‌های سنگینشان نمی‌توانند مهران و معصومه را نسبت به هم دلسرد کنند.



منبع:همشهری


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: آرامش در زندگی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی