نام احمد نام جمله انبیاست چونکه صد آمد نود هم پیشِ ماست منبع، شرح دروس معرفت نفس علامه حسن حسن زاده آملی درس اول جلسۀ سوم شارح: استاد داود صمدی آملی سال
که شعر معروفی است؛ شما وقتی پیغمبر را شناختی تمام انبیاء را شناخته ای؛ اینست که امّت پیامبر امَّتِ تمامِ انبیاء هستند هر کسی که امتِ خاتمِ انبیاست امتِ تمامِ انبیاست چون خاتمِ انبیاء کلّ انبیاء را در خود دارد؛ یعنی یک حقیقت وجودی است که با شناختنِ این حقیقت تمامِ انبیاء شناخته می شوند. حالا عنایت داشته باشید که تمثیل فرمودند این بیت را به موضوع درس؛ وقتی صد را داری در متنِ صد نود هم هست. وقتی معرفتِ نفس حاصل شد؛ معرفتِ حق در متنِ نفس تعبیه شده است زیرا در نفس حق تعبیه شده است بلکه حق عین و اصل نفساست. تا الان خیال می کردی ایشان دارد خودش را می شناسد بعد می بینید که به تعبیرِ آقا در دیوان:
همه هو شد همه هو شد همه هو همه دل شد همه دل شد همه دل
در عرضِ قبلی گفتیم «دل آیینۀ جمال نمای او و سفینۀ دریای اوست» یک چنین وجودی داریم و خودمان خبر نداریم بعد یک وقتی می بینیم که خوابمان، نشست و برخاستمان، بیداریمان، دیدن و شنیدنمان اینها چیست؟ معرفتِ نفس روانشناسی و خودشناسی است اما روانشناسی روی این محوری که عرض شد. آقایان روانشناسان با عادت دادن مریض درمان می کنند، آقایی خلافی کرده روانکاوی می کنند کشف می کنند که مثلاً علتِ ناراحتیِ این آقا چیست به او می گویند اشکالی ندارد برو چند بارِ دیگر خلاف را مرتکب شو! تا عادت کنی و ناراحتی را فراموش می کنی که ما می خواهیم در درس هفتم و پایان درس ششم به اینجا برسیم که باید از عادت در بیاییم و با هیچ چیزِ نظامِ عالم نمی خواهیم خو کنیم.
اخبارِ علمی امروز را گوش کردید؟ الان اطبّاء آمریکایی دریافتند که در مغزِ انسان گوشه ای از سلّولها وجود دارد که مخصوص اطلاعاتِ مذهبی است؛ اگر کسی خواست پزشک شود اول مسائل مذهبی یاد بگیرد مؤفق تر است یعنی همراهِ درس پزشکی که خیلی مشکل است مذهب کمک می کند تا ذهن آماده شود. دین راه آدم سازی است و به چهار تا نماز و غسل اینها نیست. گرچه نماز اگر حقیقتش باز شود و بگوئیم دین تمامش یعنی نماز، حقّست. اما الان چون خو کردیم به همین 2 و 4 رکعت نماز آن اندازه نمی شود حرف پیاده کنیم.
دین برنامه انسان سازی است حقیقتِ نظامِ هستی این برنامه را پیاده کرده است. غرب و شرق روس سفرۀ آخوندهای ما نشسته اند خجالت می کشند که بگویند ما این ها را از حرفهای عمامه بسرها داریم. در شوروی در دورۀ رضاخان و محمدرضا دزدیِ کتاب بود؛ تمامِ ذخیره های علمیِ کشور ما را انگلیس، آمریکا، شوروی بردند. در کتابخانۀ مسکو 400000 جلد کتابهای خطی ایران است! چقدر حضرتِ آقا ناله می کردند، می فرمودند: کتابهایی از فرانسه از فرانسه آمریکا انگلیس ترجمه می کنند وقتی می برید با نسخه های خطی آخوندهای ما مقایسه می کنید می بینید عجب! کتابهای آخوندهای ما را بردند ترجمه کردند و چاپ کردند به اسمِ دانشمندان خودشان، البته اینکه پیشرفت داشتند ما تمجید می کنیم تحسین می کنیم خیلی هم کار کردند و کار می کنند.
عزیزانِ من! در هر درسی و رشته ای و علمی هستید، مغتنم بشمارید، مبتکر بشوید زیرا مغزِ ایرانی ها است که آمریکائیها را می چرخاند؛ شما الان هم در آمریکا بروید نه تنها مأخذ علمی از ایران است؛ بهترین مغزهاشان نیز ایرانی هستند که عدّه ای برگشتند و عده ای حالا بعلتهایی ماندند و دشمن هم خوب دارد از آنها استفاده می کند. حالا روز به روز دارند پیشرفت می کنند و دارند اعتقادِ مذهبی هم پیدا می کنند.
پرگاری مرحوم خواجۀ طوسی درست کرده که با آن قریب به نیم میلیون شکل هندسی می شود ترسیم کرد این پرگار الان کجاست؟ در موزۀ لندن است از ما دزدیدند، چقدر کتاب دزدی کردند؟! فراوان، الان خدمتی که مقامِ معظمِ رهبری می کنند جلوگیری از همین بیرون رفتنِ نسخه های خطی است. دو سه سال قبل در اسرائیل نمایشگاه کتاب برقرار شده 30 هزار جلد کتابهای خطی ایرانی در آنجا به نمایش گذاشته اند (به حساب خودشان) با آن زحمتی که برای کتابهای خطی (زیرِ چراغ موشی و پَر و دوات و...) کشیده شده. مرحوم شعرانی (ره) فرمودند: (دورۀ رضاخان) کتابخانه ها کتابِ بدرد بخور نداشت! خادمِ کتابخانه ای می گفت: انگلیسی ها بهانه می گرفتند ما به نذرِ فلان مرحوم یک وعده ناهار می دهیم در فلان مدرسه، ظرفها و دیگها را از کتابها پر می کردند و می بردند.
در معرفت نفس می خواهی ببینی کجایی هستی و چگونه موجودی هستی و چقدر توان داری، انسان در منطق الطیر آورده اند: طیری می آید کتاب دارد کتابش قرآن است می گوید سبزه زاری دیدم و... می آئید برویم؟ همۀ طیور گفتند می آئیم. بله این اشاره است. ایشان می فرمایند:
که ره دور است و باریک است و تاریک بدوشم می کشم بارگران را
در الهی نامه می فرماید: «الهی جان به لب رسید تا جام به لب رسید». بله، انسان باید بچشد که سختی دارد. (پرورد در یتیمی را به دامان خزف) درّ یتیم نفس ناطقۀ جنابعالی است آنهم دُرّی که پدر نداشته باشد که دوباره زائیده شده در دامانِ طبیعت بپرورد و دیگر چیزی شود که بهتر از خود نداشته باشد که بعد آنجا می فرماید: دولتِ من «توحید صمدی قرآنی» به کفم آمد، امّا با خونِ دل به کف آمد. ولی فکر نکنید این خونِ دل خوردن برای انسان صرفاً رنج است؛ بلکه بسیار خوش است؛ خون دل خوردنی که دل را عزّ و شرف می دهد، باید زحمت بکشید، باید کار کنید. 22 سال تمام ملاحسینقلی همدانی بعد از طی مراحلِ علمی و عملی در بسیاری از علوم جان به لب آورد تا آن متنِ وجودیِ خود را باز کند؛ در حالیکه دیگران با مرگ بازش می کنند. خودتان را تصفیه کنید و باز کنید! جنابِ ملاحسینقلی پس از 22 سال در حیاط گرفته و ناراحت رو کرد به حرمِ مطهّرِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فرمود آقا من الان 22 سال در کارم اما هنوز گره ام باز نشد. همین لحظه کبوتری واردِ حیاط شد و در گوشه ای از حیاط به نوک زدن شروع کرد نان خیلی سفت و خشک بود نشد نشکند پرواز کرد رفت دوباره بازگشت و چند تا نوک زد دید نمی تواند بشکند باز پا شد و رفت و باز هم برگشت. آنقدر رفت و برگشت و نان را نوک زد تا بالاخره دلش آرام شد که نان شکست و خورد و رفت. جنابِ ملاحسینقلی همدانی ملهم شد (اینها وحیِ انبائی است! وحیِ تشریعی با وفاتِ پیغمبر (ص) تمام شد. به او وحی شد) که صبر کن! عجله نکن! تا وقتی کانال باز شود. در خصوصِ ایشان می فرمایند: در کنارِ صحن مطهر مولا امیرالمؤمنین علیه السلام کلاسِ درس و بحث داشتند (درسِ اخلاق)؛ وقتی درس تمان می شد؛ چنان آن جانِ الهی بر تلامذه اش تراوش می کرد که طلبه ها در حیاطِ صحن مانندِ دیوانه ها به این طرف و آن طرف می رفتند. ایشان بیش از سیصد تن از اولیاء الله تحویل داد (این مطلب به نحوِ سینه به سینه به حضرت آقا رسیده است). حضرت آقا فرمودند: چه تعجیلی است؟ باید کانالِ وجودی باز شود! بعد می بینی در بهشتی! در الهی نامه می فرماید: « الهی این عالم هستی بهشت توست ما ضایع کردیم ما جهنم کردیم آن را.» همه همین جاست هر چه کشتی عاقبت کار همان را درو خواهید کرد. در هزار و یک کلمه می فرماید: خداوند جهنّمی را جهنّم نمی برد، بلکه جهنّمی خودش جهنّم می شود. این که پای منابر می شنوی، حرفهای خطابی است! حرفهای خطابی برای عمومِ مردم است! حرفهای برهانی فوق این حرفهاست! به ظاهر می فرمایی که جهنّمی را خدا به جهنم می برد ولی حقیقت آن است که جهنّمی خودش جهنّم می شود خدایی که انسان را به این زیبایی نوشته و ساخته و پرداخته خدای زیبایی ها که نمی آید جهنم را با لذات خلق کند! آن دست و قلمی که آن زمین را، آن آسمان را، این ملک را، آن دریا را، جنابعالی انسان را، حیوان را، نبات و .... را به این خوبی نوشته است؛ آیا از این قلم مبارک شریف و اعلای حق برمی آید که آتش بنویسد؟! جهنّم بنویسد؟! این بر می آید عزیزان من ؟! چه کسی آتش می آفریند؟ چه کسی آتش درست می کند؟ چه کسی سنگ را به سنگ می زند آتش برمی انگیزاند؟ از این قلم مبارک! حضرت آقا فرمود: عموئی داشتم می فرمود: این درخت، این آب، این آسمان، دریا... بد می کنند؟ ما چرا بد کنیم؟ حال این قلمی که اینها را آفریده و نوشته بد می کند؟ که آتش بنویسد؟ چرا؟ حالا دو گناه کردیم چرا جهنّم کذا به کذا؟ بنده ای نقل می کرد: پیرمردی بود یک نفر را گذاشتند در قبر شب اول قبر دید صدای پا می آید آقا آمدند و بساط پهن کردند و بر سرش زدند و گفتند بگو بگو ربّ تو کیست؟ او عرض کرد آقا اینجور که شما ترساندید مرا ما هر چه که یادمان بود هم فراموش کردیم حالا که اینجور که همه می ترسند نمی آیند اینجا . البته این جنبۀ مزاح دارد. عزیزان! خدا که دشمنی ندارد؛ او که می گوید بیا جانم بیا جانم اگر صد بار افتادی بازم بیا. نگو که همین یک باربود دیگر نمی کنم این حرف را نزن! روزی خودت را محدود نکن! بفرما، بگو، باز هم آمدم. جناب آقا میرزا جواد یک نقلی دارند خدایا شرمنده ام که بگویم هی بگویم آمدم آخر باید شرمندگی هم حدبی داشته باشد؛ تقاضای بخشش هم حدّی دارد؛ بنده چه حقّی دارد که هی برود بگوید که آقا ببخش! حالا طرف بخشش زیاد دارد، تو چقدر حق داری هی بگویی ببخش؟! این که خوب نیست! خدایا خیلی خجالت می کشم بگویم را ببخش اما نمی توانیم در مقابلِ عذابت دوام بیاوریم چه کنیم؟ دیگر راهی نداریم جز اینکه باز بیاییم و بگوییم باز هم ببخش.
عزیزانِ من چهارتا گوسفند بخواهید بچرانید گوسفند چوپان می خواهد و چوپان چقدر باید جان به لب بیاورد و شما چقدر باید جان به لب بیاورید تا ان شاء الله شما و ما همه به کمال برسیم عجله را از پیشِ پایتان بردارید عجله کار را خراب می کند، درست است در روایات فرمودند در هیچ کاری عجله نکنید جز در کار خیر، بله، کارِ خیر را عجله بفرمایید؛ تا تصمیم گرفتید پولی را در جایی ببخشید زود دنبالش کنید که بعد یکدفعه می بینید که دست جیب نمی رود؛ اما در خودسازی عجله نفرمایید! اجازه بفرمایید که درخت وجودی ما محکم شود آخر شما می خواهید ان شاء الله یک درختی را به بار بیاورید که این درخت « اَصلُها ثابِت و فرعُها فِی السَّماء» اگر یک درختی می خواهد صد متر شود چقدر باید ریشه اش را محکم کند ؟چقدر باید ساقه اش را محکم کند؟ یک وقت یک درختی را می بینید بی جور رشد می کند می رود بالا ریشه و ساقه محکم نیست سرنگون می شود؛ آن افتادن را دیگر برگشتی نیست.
عزیزانِ من کسانی بیش از ده بیست سال هم درس می خواندند اما نتوانستند درست راه طی کنند افتادند چه افتادنی و چه جور هم افتادند خیلی باید حواس جمع کرد. آینده هم سنگین هم چقدر شیرین و چقدر لذتبخش که:
دولتم آمد به کف با خون دل آمد به کف حبذا خون دلی دل را دهد عزّ و شرف
حالا که عزّ و شرف پیدا کرد:
نام احمد نام جمله انبیاست چونکه صد آمد نود هم پیشِ ماست
حالا می فرماید:
همه هو شد همه هو شد همه هو همه دل شد همه دل شد همه دل
حالا این خودشناسی اقربِ طرق ماوراء طبیعت است؛ با ماوراء الطبیعت راها گوناگون است؛ (طرق جمع طریق است) شما راههای گوناگونی برای مسافرت به ماوراء نظام هستی و عالمِ مجرّدات نوریه دارید به اسماء الله دارید؛ اما نزدیکترین راه خودتانید؛ خودتان را دریابید؛ تا وقت دیر نشده است. و صراط مستقیم خداشناسی است این دو تا کلمه را ان شاء الله در دروس 101 م 102 می خوانید.
انسان بزرگترین جدول بحر وجود، جدول جوی را می گویند (تشبیه و تنظیر شده که وجود حق متعال یک دریایی است که تمام موجودات همانند یک جوی به این دریا متصلند به این دزیا اتصالِ وجودی دارند اما در بین این جویها و جدولها انسان بزرگترین جدول است هر چه می خواهی باید ان شاء الله از جدول وجودی خودت آبگیری کنی.
ما جدولی از بهر وجودیم همه ما دفتری از غیب و شهودیم همه
ما مظهر واحب الوجودیم همه افسوس که در جهل غنودیم همه
همه در گل و لای جهل فرو رفته ایم و در نمی آئیم. آنچنان خو کردیم که در نمی آئیم. باید کسب، زندگی زن فرزند فدای خودشناسی مان شود. در تمامِ امور کسبتان را داشته باشید آدم بی کسب و کار نه دین دارد نه دنیا و نه آخرت هیچی ندارد به هزار فضاحت و گرفتاری می افتد. اینها را داشته باشید اما آنها را فدای خودتان کنید همه می گویند ما شما را می خواهیم خودتان را دریابید عزیزانِ من. این بدن چند روزی از شما کار می کشد الان می گوید گرم است، فردا می گوید سرد است، لباس می خواهد چرک گرفتم حمام ببر، غذا می خواهم. شبانه روز دارید می گردید برای همین، به تعبیرِ آقا جهنم که خود درست کردیم. «هَل مِن مَزید؟». می خورد می گوید بیشتر داری؟ بیشتر چطور؟ که اگر درِ ایشان را ببندی دیگر راحت نه غذا می خواهد نه نان می خواهد، نه آب می خواهد تمام کار و کاسبی های آدم همه جمع می شود، انسان ضعیف است. «خُلِقَ الاِنسانَ ضَعیفًا» خانه می خواهد حالا که می خواهد خانه بسازد اینجور برایش دم و دستگاه درست می کند. حیوانات خانه ندارند؟ چه جوری می سازند؟ راحت خداوند از پوستِ کلفت یا پشم یا پر به آنها لباس داده که می بینی در داخلِ برف و سرما و گرما همینجوری می گیرند می خوابند، راحت هم هستند. حالا آقا بنّا بیاور نجّار بیاور بساز موزائیک بزن کاشی بزن و چه جان ما را گرفته اینها، خدا شاهد است و چه ما را بیچاره کرده و شبانه روز برای اینها داریم می گردیم. حرفت چیست؟ اینها را برای چه می خواهی؟ که این پنجاه شصت کیلو جسم را ببرم زیرِ آن بگذارم. غیر از این است؟ بعد که این جسم را از ما گرفتند حالا تازه شدیم خودمان، بعد می بینید که عجب! یک عمر در خدمتِ جنابِ بدن داشت زحمت می کشید هیچی برای خودش اندوخته نکرد. (به کلمۀ 98 هزار و یک کلمه جلد اول صفحۀ 117 مراجعه بفرمائید) و جامعترین دفترِ غیب و شهود است؛ مراد از غیب ماوراء طبیعت است و مراد از شهود، نشئۀ طبیعت هستند که همۀ این موجوداتِ ظاهری شهود و همه دفتر حق هستند و تمامِ موجوداتِ ماوراء طبیعت دفترِ حق هستند. در بینِ این دفترها وجودِ جنابعالی است که جامعترین جدول هست هر چه خواهی درونش بنویسی جا می شود. الان حیوان، گیاه تا مقداری کمالات در آن بنویسند تمام می شوند که تا حدّی رشد می کنند. اما نفس ناطقۀ انسان می رود و می رود و... کجا؟ کجا برنمی دارد. جامعترین دفترست که تمامِ اسرارِ نظامِ هستی را می شود در این دفتر نوشت. عزیزان من تمام ملائکة الله همه درصدد نوشتن ما هستند که از ملائکه تعبیر به قلم حق می شود که محلِ تجلّیِ فیضِ حق هستند، این قلمِ ظاهری نیز محلِ تجلّی علم تو است. کلِ نظام هستی نیز قلم اعلای حق است برای نوشتنِ انسان. آن بزرگوار می گوید: تا یک چشم بهم گذاشتم در یک سجده آنقدر عالم طی کرده ام که حد ندارد. و جنابِ امام صادق علیه السلام یکی از اصحاب وارد منزلش شده وقتی سلام کرد و آمد خدمتِ آقا نشست به آقا عرض کرد آقا در چه حالی؟ فرمود: از همین لحظه ای که شما وارد شدی تا بنشینی در این چند لحظه من 16000 عالم رفتم و آمدم.
آخر نامه می نویسیم به همدیگر، آقا حالت خوبه حالم خوبه خانواده خوبند؟ آقا آمده در نامه ها بر نامه ها به من و شما نامه نوشتن را یاد داده نامه ها باید نامه باشند باید چیزی برای نویسنده برای خواننده باشد. دیدارِ هم رفتیم حرفی بزنیم بدرد بخورد.
هرگز میان حاضر و غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
حالا من تکان نخورده؛ شب ندارم روز ندارم حال ندارم بیحالم می خواهم از اینجا تا دمِ پل بروم باید ده دقیقه راه بروم بعد بگویم یعنی چه؟ مگر می شود که یکی پیش ما نشسته و 16000 عالم برود؟ بله.
حالا که اینجا نشستی تو کیستی؟ من کیستم؟ تو چه حقیقتی هستی؟ همین جسمی/ ان شاء الله از درس 17 تا 21 تمامِ این حرفها را آقا به صورتِ سؤال و جواب می زنند و این جسم از کار می افتد که تو این نیستی. می فرمایی که من این هستم بعد چطور می فرمایی که مام صادق در همین چند لحظه که صحابه سلام کرد وارد اتاق شد 16000 عالم را سیر کردند. که از درسِ 25 به بعد می آید.
آقا رفتی مشهد رفتی حج رفتی فلانجا چکار کردی رفتی خیابان؟ رفتی قاشق و چنگال خریدی؟ اینها که مالِ جسم است چه چیز نصیب جانت شده است؟ بله آقا مشهد رفتیم ده روز ماندیم هتل گرفتیم با تمام تجهیزات عجب؟ آیا مشهد رفتی رضوی مشهد شده ای؟ به کربلا رفتی حسینی مشهد شده ای؟ به حج رفتی خدایی مشهد شده ای؟ اگر شده ای نباید اینطور رفت و آمد داشته باشی. الان شنیدیم که آقایان می روند حج برمی گردند یک عده رقاص می روند پیش پایشان می رقصند و چه فیلمبرداری و... بله اینجور گرفتاریم.
افسوس که این مزرعه را آب گرفته دهقانِ مصیبت زده را خواب گرفته
چقدر هم جمع می کند که حالا حاجی آمده بیا آقا شما را شام و ناهار بدهیم فقیرِ بیچاره دارد از گرسنگی می میرد. آخر این دردها را کجا بگوئیم؟ آقایانِ من این اسلام را کی به شما یاد داده است؟ هر چه فکر می کنم می بینم دشمن دید این دینِ ما بهترین دین است؛ اینها را یاد داد و اینها را کار کرد در بینِ ما از راه ما عمامه بسرها هم متأسفانه وارد شده همین ها را به ذهنمان انداخته حجّمان که این، کربلای ما، مشهدِ ما، باز آمدیم همان هستیم که هستیم فقط مثل ماری پوست عوض کرده اما ای کاش پوست عوض کردن مثل پوست عوض کردنِ مار باشد، که آقا در الهی نامه می فرمایند: « ای کاش من مثل حیّه بودم» . جناب موسی به اصحابش فرمود: « کُونُوا کل حَیِّه» مثل مار باشید. حیّه 40 شبانه روز گرسنه می ماند بعد می رود درون خاک پوست عوض می کند و بیرون می آید. حالا اینجا جهتِ گرسنگی را تمثیل فرمودند و از آنطرف فرمودند مار پوستش را عوض می کند، آیا خُلق و خویش را هم عوض می کند؟ یعنی این که رفت مکّه و برگشت ربا نمی خورد؟ درندگی نمی کند؟ چرا می کند. زمین کشاورزی دارد آب این را دزدی نمی کند؟ چرا می کند. عیبی ندارد، فقط عنوان درست بشود که یک وقتی یک جلسه ای نشستیم گفتند آقای حاجی فلان بنده بتوانم بگویم آقا منهم حاجی هستم می خواهید صدا بزنید مرا هم حاجی بگوئید.
ای دریده پوستینِ یوسفان گرگ برخیزی از این خوابِ گران
که جنابِ صحابۀ امام سجاد علیه السلام می فرمایند: در مکه به خدمتِ جنابِ سجاد علیه السلام عرض کردم آقا امسال چقدر حاجی آمده عرفات را ببینید؛ آقا فرمود: « اکثر الضحیج و اقلّ الحجیج» در اینها تک تک آمدند اکثراً ضحیج (حیوانات وحشی) هستند؛ حالا معلوم بود این آقا جانی داشت وگرنه این بزرگان کتوم هستند ولایت الهیه دارند مظهرِ ستّاریتِ حقّند حرف نمی زنند و چکار دارند با بندگان معلوم بود این صحابۀ آقا الحمدلله جانی داشت و آقا براساس آن اذنِ الهی که بر مبنای ولایت داشت گفتند بیا بین دو انگشت مرا نگاه کن نگاه کرد دید که در این بیابانِ عرفات چقدر حیوانات می چرند. نکند آدم یک وقتی اینطوری باشد! بله، خودتان را دریابید. «والحمدلله ربّ العالمین».
نظرات شما عزیزان: