ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خویشتن پنهان

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خویشتن پنهان

خودشناسی



2- حضور در عالَمِ انسان دینی

انسان در ابتدای امر با مشکلی روبه‌روست و آن این‌که نمی‌تواند با خودش درست ارتباط برقرار كند، همچنان که با بقیه‌ی عالم هم درست ارتباط برقرار نمی‌کند. حتی گاهی از عبادات خودش هم خسته می‌شود، چون با جنبه‌ی وجودی و حقیقتِ پایدار عالم مرتبط نیست تا همواره در معرض تجلیات انوار الهی قرار گیرد که قرآن در وصف آن می‌گوید: «كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(11) خداوند همواره در ایجاد و تجلی نوینی است. گفت:
بیزارم از این كهنه‌خدایی كه تو داری

هر روز مرا تازه‌ خدایِ دگری هست

می‌گوید: اگر شما نتوانید نگاهتان را به جهان و انسان تغییر دهید همواره با یک خدای ذهنی کهنه روبه‌روئید و این خدا آن خدایی نیست که جان انسان را در طراوت و نشاط نگه می‌دارد و با وجود او دیگر چیزی به نام مشکلِ پرکردن اوقات فراغت برای انسان نمی‌ماند. آن‌هایی که خدایشان همواره در تجلی نیست خیلی خوشحال می‌شوند كه چندین ساعت‌شان را با كامپیوتر پر کرده‌اند و از فشار تنهایی راحت شدند. می‌گویند: «این کامپیوتر عجب چیز پربركتی است، اگر نبود من این دو، سه ساعت را چه كار می‌كردم؟!» این آدم وجود خودش روی دستش مانده ‌است! این بشر، با حرف‌های تكراری و کهنه وقت خود را پر می‌كند، هم زندگی خودش را ضایع می‌کند و هم زندگی بقیه را.
گرفتار روزمرّگی‌‌هاشدن از آن‌جا پیدا می‌شود که انسان رابطه‌ی حضوری با خدا را از دست بدهد در نتیجه از هیچ چیز راضی نمی‌شود بدون آن‌که بتواند آن چیز‌ها را ترک کند. می‌گویند: شخصی شیطان را لعنت‌ می‌كرد، اتفاقاً شیطان برایش متمثل شد و گفت من شیطانم. به او گفت: «خدا لعنتت ‌كند، وقت و عمر من را از بین بُردی، دائماً من را گرفتار انواع هوس‌ها كردی و در نتیجه بهترین فرصت‌‌ها را از دست دادم» با این سخنان، شیطان را بمباران لعنت و نفرین می‌کرد، شیطان هم برگشت و رفت. این طرف هم همین‌طور دنبالش می‌کرد، شیطان برگشت و از او پرسید: «تو كه این‌قدر به من لعنت کردی پس چرا به دنبالم می‌آیی؟!» گفت: «چون بی تو خمارم و نمی‌توانم بدون اُنس با تو به سر ببرم.»! این دقیقاً قصه‌ی بشری است که اُنس با خدا را نمی‌شناسد، هم عمرش را با انواع سرگرمی‌های پوچ ضایع می‌کند و هم نگران است که چرا عمر خود را ضایع می‌کند و هم از این سرگرمی‌ها دست نمی‌کشد، چون نمی‌داند اگر عمر خود را با این سرگرمی‌ها مشغول نکند چه کار کند. اینجاست كه تأکید می‌شود اگر بشر بتواند راه دیگری پیدا كند كه جنس آن راه، جنس دیگری باشد و عالَم انسان‌ها را عوض ‌كند از این معضل نجات می‌یابد. همین طور که شرط توبه آن است که انسان بنا را باید بر آن بگذارد که شخصیت جدیدی پیدا کند تا توبه‌ی او کارگر بیفتد و دوباره به گناه رجوع نکند. گفت:
آنچه در تو اصل نافرمانی است

مایه‌ی گمراهی و نادانی است

چیست دانی؟ هستی نفس است و بس

کوش تا زان، توبه جویی زان سپس

هستی تست اصل هر جرم و خطا

نیست شو تا خود نماند جز خدا

آن‌که بشکستی و بستی توبه نیست

ای برادر تا تو هستی توبه نیست

توبه نَبْوَد جز شکست خویشتن

توبه خواهی نشکند! خود را شکن

در کتاب «عالم انسان دینی»(12) سعی شده این موضوع تا حدّی روشن شود که تا عالَم انسان عوض نشود جایگاه دستورات دینی درست روشن نمی‌شود. نصیحت‌ها را می‌شنود ولی نمی‌تواند به کار بندد. یك خانواده‌ای که با همدیگر مشکل دارند اگر عالَم‌شان عوض شد نصایح اثر می‌کند وگرنه با این که می‌دانند کار بدی انجام می‌دهند نمی‌توانند آن را ترک کنند. به پدر خانواده‌ای گفته بودند نباید فرزند خردسال خود را دعوا کنی چون او هنوز تشخیص نمی‌دهد چرا دعوایش کرده‌ای و عملاً نتیجه‌ای معکوس می‌گیری، آن آقا هم وقتی با اعمال فرزندش روبه‌رو می‌شد که آن‌ها را نمی‌پسندید ابتدا یادش بود که فرزند خود را نصیحت کند، شروع می‌کرد که باباجان! نباید این كار را می‌كردی و با این کار این ضرر و آن ضرر به تو می‌رسد، چند جمله از این جنس حرف‌ها می‌زد بعد طبیعت قبلی‌اش بر او غلبه می‌کرد و شروع می‌کرد به گفتن: خدا لعنتت ‌كند، پدرسوخته! چرا این‌طور كردی؟ و بعد کتک را شروع می‌کرد. چون این آقا با آن توصیه‌ها آدم جدیدی نشده بود فقط اطلاعاتی به او داده بودند كه اگر با فرزندت تند برخوردكنی نتیجه‌ی عکس می‌گیری ولی طبیعت قبلی او سر جایش بود و عالَم خود را تغییر نداده بود.
مولوی می‌گوید: شخصی رفت به درِِ خانه‌ی معشوقش، او از پشت در پرسید چه کسی هستی؟ گفت: «من». معشوقش در را به رویش باز نكرد، رفت و یک سال خود را اصلاح کرد تا شایسته‌ی ملاقات شود، سال بعد که آمد، باز معشوق او از پشت در پرسید چه کسی هستی؟ گفت: «تو»
گفت: اكنون چون منی، ای «من» درآ

چون نمی‌گنجد دو «من» در یك سرا



این‌که امروز حتی زن و شوهرها نمی‌توانند در کنار همدیگر باشند چون آن عالمی را که باید داشته باشند گم کرده‌اند و فرهنگ غربی، بشر را بی‌عالم کرده است و به جای نظر به خدا، نظر به منیت‌ها در میان است و شوقِ ارتباط با خدا فعّال و با نشاط نیست تا به راحتی از خطاهای همدیگر بگذرند. در عالَمی که انسان با نور خدا مرتبط شود عبودیت در میان است نه خودبینی و خودپرستی. وقتی توانستیم وارد عالَمی شویم که نه من نظر به خودم داشته باشم و نه شما نظر به خودتان و همه نظر به خدا داشته باشیم یگانگی‌ها به میان می‌آید و این با بندگی خدایی که قلب‌ها متوجه او است محقق می‌شود و نه با بندگی خدایی که فکرها متوجه او می‌باشد، بندگی با خدای فکری مثل توصیه‌هایی است که پدر آن فرزند خردسال می‌خواست به کار بندد ولی نتوانست.
وقتی متوجه شدیم با حرف‌های عادی و تكراری می‌توان چرخ جهان را به گردش درآورد و گوش مستمعان را پر كرد، بدون آن‌كه بتوان جهان و عالَمِ انسان‌ها را تغییر داد، برای تغییر عالَمِ انسان‌ها، باید حرفی در میان باشد كه وجه پایدار آنها را جهت دهد، می‌توان به مباحث معرفت نفس نظر کرد و برای تغییر عالم انسان‌ها به آن امیدوار بود.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
برچسب‌ها: معرفت نفس

تاريخ : دو شنبه 7 / 6 / 1400 | 6:0 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.