ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)


بازگشت به خویشتن و نیازهای انسان امروز

- معرفت‌نفس؛ معرفت به معلوم زنده

وقتی پذیرفتیم كه گوش‌ها و زبان‌ها منتظر گفتِ تازه‌ای است، اما نه تازه‌ای بریده از حكمت گذشته، متوجه می‌شویم روش «معرفتِ هستی از طریق معرفت نفس» یكی از آن زبان‌هاست كه می‌خواهد هر كس به خودش نظركند، ولی خودی عاری از همه چیز، حتی عاری از بدن و زمان و مکان.
این، اولین حرف ماست؛ که خودم كو؟ آیا تنِ من، خودِ من است؟ آیا فكر من خودِ من است؟ یا این‌که فکر من فكرِِ خودم است؟! شما فكر می‌كنید كه آیا مثلاً «حسن» هستید؛ یا فكرتان خودتان است یا یك کسی هستید كه فكر می‌كند؟! آیا می‌توان گفت: فكر شما در مورد خودتان، خودتان است؟ یا یك «خود»ی هست كه آن خود یكی از خصوصیاتش فكركردن است؟! همین‌جا ملاحظه کنید چه حجابی جلویتان می‌آید؛ حجابِ فكرِِ نسبت به خودتان که مانع دیدن «خود»تان می‌شود! تا جایی كه انسان از سر حیرت و تعجب می‌گوید:
وه، چه بی‌رنگ و بی‌نشان كه «من»ام!

كِی بدانـم مـرا چنـان كه «من»ام؟!

چه موقع انسان می‌تواند خود را آن طور که هست بیابد؟ خودی عاری از همه چیز، آری عاری از همه چیز.
اگر در رابطه با اندیشه‌ی ملل جهان مطالعاتی داشته ‌باشید، شاید بتوانید به راحتی بگویید: موفقیت هر اندیشه‌ای - در طول تاریخ و در سراسر جهان- به اندازه‌ای است که توانسته ‌است نفس را درست كشف کند، از مکتب «بودا» بگیر تا «مسیحیت ناب»، همه بر روی این بحث‌ها کار کرده و زحمت كشیده‌اند، «آگوستینوس» در مسیحیت و یا بودائیان در متون «اُپانیشادها» در خاور دور، مطالب ارزنده‌ای را مطرح کرده‌اند و به همین جهت می‌توان گفت هر مکتبی به اندازه‌ای كه توانسته‌ «خود» را درست بیابد و «ناخود» را جای «خود» نگذارد، جلو رفته‌ و در وَهمیات نمانده است.
یكی از عالی‌ترین حالاتی كه به لطف الهی باید در ما پیدا شود، همین حالتی است که شعر مولوی متذکر آن است و می‌گوید:
وه! چه بی‌رنگ و بی‌نشان، كه «من»ام

كِی بدانم مرا چنان كه «من»ام؟!

مولوی با آن همه زحماتش در خودشناسی، می‌گوید: عجیب است که چه اندازه بی‌رنگ و بی‌نشانم و در نتیجه غیر قابل شناخت. بعد آرزو می‌كند آیا می‌شود روزی خود را آنچنان که هستم بشناسم؟(3)
در مباحث معرفت نفس در جلسات آینده روشن می‌شود که تن انسان ربطی به حقیقت او ندارد؛ بعضی تن‌ها مَرد است و بعضی ‌تن‌ها زن و «نفس ناطقه‌«ی انسان نه زن است و نه مرد. اولین حرف این است؛ كه «من»ِ انسان باید آنچنان از نظر به تنِ خود آزاد شود كه جسمش مزاحم رؤیت خودش نشود. چون وقتی تماماً نظر انسان به تن‌اش باشد هنگامی که می‌خواهد به خودش نظر کند، جسمش در منظرش قرار می‌گیرد و گمان می‌کند خودش همین جسم و یا مدرک تحصیلی‌ یا شهر و خانواده‌اش می‌باشد. آنچنان جسم و متعلقات جسم مانع نظرِ انسان به خودش می‌شود که با آرزومندی تمام خواهد گفت: «كی بدانم مرا چنان كه «من»ام؟!» اگر بتوانیم مَن یا نفس خود را عاری از این‌گونه حجاب‌ها بنگریم نتایج ارزنده‌ای به‌دست می‌آورید، هرچند ممکن است کمی طول بکشد. در آن حال است که انسان از اصالت دادن به «ماهیات» عبور كرده و با «وجود» روبه‌رو می‌شود، متوجه می‌شود خودش فقط «هست»، بدون آن‌كه نظر بر چیستی یا ماهیت خود داشته باشد و این اولین قدم و اساسی‌ترین قدم جهت ارتباط با معلوم زنده است، به جای اطلاع از معلوم مرده که مفهوم خود می‌باشد.(4)
بایزید بَسطامی در راستای معرفی روش عرفانی می‌گوید: «علمِ شما، علم به معلومِ مرده است. و علم ما، علم به معلوم زنده»، اگر از جناب آقای «بایزید» سؤال كنیم: چطور این علم را به دست آورده‌ای؟ در كدام كلاس و درس و مدرسه به آن دست یافته‌‌ای؟ در جواب خواهد گفت: «بشُوی اوراق دفتر را اگر هم‌درس مایی» یعنی آن علم، در كتاب و درس و مدرسه پیدا نمی‌شود، چون در کتاب و درس و مدرسه با مفهومِ وجود آشنا می‌شویم در حالی که خودِ وجود است که تأثیرگذار است، همان‌طور که خودِ خدا، حی و قیوم و علیم است ولی مفهوم خدا حی و قیوم و علیم نیست. پس منظور بایزید از «معلوم زنده» وجودِ واقعیات است نه مفهوم واقعیات. در کتاب «آنگاه كه فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» تا حدّی سعی شده راه رجوع به «وجود» گشوده شود. آماده شوید تا إن‌شاءالله در جلسات آینده به این موضوعات بپردازیم.
معمولاً آن طور نیست که ما انسان‌ها وجود خدا را احساس کنیم، بیشتر علم به معنی خدا داریم، علمِ به معنی خدا در حدّی است که ما را از وجودِ خدا آگاه می‌کند ولی راه ارتباط با خدا راه دیگری است، همان‌طور که علم به تریِ آب، علم به معنای آب است و شما را با تری و رطوبت مرتبط نمی‌کند، راه ارتباط با تری آب راه دیگری است. در روشِ ارتباط با آب، یك قطره‌ی آب هم تر است ولی علمِ به یک دریا به اندازه‌ی یك قطره آب هم تر نیست. خدادانی غیر از خداداری است اگر ما متوجه نشویم وقتی علم به خدا داریم غیر از وقتی است که با خدا مرتبط هستیم و علمِ به خدا را برای خود کافی بدانیم مبتلا به غرور می‌شویم و فکر می‌کنیم اولیاء الهی هم در حدّ ما هستند. آری «خدادانی» به عنوان آدرسِ رجوع به خدا، خوب و مفید است؛ شما اگر دانستید «خدایی هست» مثل این است كه آدرسی به شما داده‌اند تا مسیر و مقصد خود را بشناسید ولی آدرس به تنهایی ما را به مقصد نمی‌رساند. «خداداری» چیز دیگری است و از جنس دیگر و برای رسیدن به آن، روش دیگری را باید دنبال کرد.
صدهزاران گوش‌ها گر صف‌زنند

جمله مشتاقان چشم روشن‌اند

اشكال وقتی پیش می‌آید که تصور کنیم با دانایی و علم به وجود پدیده‌ها با حقیقت و وجود ملکوتی آن‌ها مرتبط شده‌ایم. در حالی‌که به وجود آن‌ها علم پیدا کرده‌اید و اگر علم به وجود آن‌ها را مساوی ارتباط با وجودِ آن‌ها قلمداد کنید همان است که فرمودند: «العِلمُ، هُوَ الحجابُ الاكبر»(5) یعنی علمِ به وجود حقایق، بزرگ‌ترین حجاب است و نمی‌گذارد با وجودِ حقایق مرتبط شوید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
برچسب‌ها: معرفت نفس

تاريخ : چهار شنبه 14 / 4 / 1400 | 8:12 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.