دوازده درهم با بركت

ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

دوازده درهم با بركت

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

دوازده درهم با بركت

Barekatsara_botshekan

دوازده درهم با بركت

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:
يا رسول الله! با اين پول لباسي براي خود بخريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهني برايم بخر! علي عليه السلام مي فرمايد:
_من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهني به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم، رسول خدا صلي الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:
اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مي خواهم، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟
علي مي فرمايد:
من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ايشان رساندم، فروشنده پذيرفت.
پول را گرفتم و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهني بخريم.
در بين راه، چشم حضرت به كنيزكي افتاد كه گريه مي كرد.
پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:
_چرا گريه مي كني؟
كنيز جواب داد:
_اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعي از بازار برايشان بخرم. نمي دانم چطور شد پول ها را گم كردم. اكنون جرات نمي كنم به خانه برگردم.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود:
هر چه مي خواستي اكنون بخر و به خانه برگرد.
خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اي به چهار درهم خريد و پوشيد.
در برگشت بر سر راه برهنه اي را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهني به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.
در بين راه، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است. فرمود:
چرا به خانه ات نرفتي؟
_يا رسول الله! دير كرده ام، مي ترسم مرا بزنند.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
_بيا با هم برويم. خانه تان را به من نشان بده، من وساطت مي كنم كه از تقصيراتت بگذرند.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوي در خانه رسيدند كنيزك گفت:
_همين خانه است.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله از پشت در با صداي بلند گفت:
_اي اهل خانه سلام عليكم!
جوابي شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابي نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:
_السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته!
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
_چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداي مرا نمي شنيديد؟
اهل خانه گفتند:
_چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
_پس علت تأخير چه بود؟
گفتند:
_دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم!
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
_اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنيد.
گفتند:
_يا رسول الله! به خاطر مقدم گرامي شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است.
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله با خود گفت: خدا را شكر! چه دوازده درهم با بركتي بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!

سفارش هايي از پيامبر صلي الله عليه و آله

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تا به او توصيه اي بنمايند.
حضرت اين گونه توصيه فرمودند:
_من به تو سفارش مي كنم براي خدا شريك قرار ندهي، اگر چه در آتش بسوزي و شكنجه ببيني!
_پدر و مادرت را نيز اذيت مكن و به آنان نيكي كن، زنده باشند يا مرده. اگر دستور دهند كه از خانواده و زندگيت دست برداري چنين كن! و اين نشانه ايمان است.
_آنچه كه اضافه داري در اختيار برادر ديني ات بگذار!
_در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش!
_به مردم اهانت مكن و باران رحمتت را بر آنان ببار!
_هر كدام از مسلمانان را ديدار كردي سلام برسان!
_مردم را به سوي اسلام دعوت كن!
_بدان كه هر كارگشايي تو ثواب بنده آزاد كردن را دارد، بنده اي كه از فرزندان يعقوب است.
_بدان كه شراب و تمام مست كننده ها حرام اند.

 

 

گريه براي يتيمان

در جنگ احد بسياري از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزه عليه السلام به شهادت رسيدند. به طوري كه شايع شد كه شخص پيامبر صلي الله عليه و آله نيز شهيد شده اند.
زن هاي مدينه به سوي احد حركت كردند. فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در ميان آنان بود. پس از آنكه دريافتند پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سالم است به مدينه بازگشتند. رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز با كمي فاصله به طرف مدينه حركت نمود. زنان بار ديگر گريه كنان به استقبال شتافتند. در اين وقت زينب دختر جحش محضر پيامبر گرامي رسيد. پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
_صبور و پايدار باش!
گفت:
_براي چه؟
فرمود:
_در مورد شهادت برادرت عبدالله.
گفت:
_شهادت براي او گوارا و مبارك باد!
فرمود:
_صبر كن!
گفت:
_براي چه؟
فرمود:
_درباره شهادت دايي ات حمزه عليه السلام.
گفت:
_همه از آن خداييم و به سوي او باز مي گرديم، مقام شهادت براي او مبارك باد!
پس از چند لحظه، دوباره پيامبر صلي الله عليه و آله رو به زينب كرد و اظهار فرمود:
_صبور باش!
گفت:
_ديگر براي چه؟
فرمود:
_به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمير.
زينب تا اين جمله را شنيد با صداي بلند گريه كرد و به طور جانگدازي ناله سر داد. او در پاسخ كساني كه مي گفتند:
_چرا براي شوهرت چنين گريه مي كني؟
پاسخ داد:
_گريه ام براي شوهرم نيست، چرا كه او به فيض شهادت در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده، بلكه گريه ام براي يتيمان اوست، كه اگر سراغ پدر را بگيرند، چه جوابي به آنان بدهم؟

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: بااندکی تامل
برچسب‌ها: بااندکی تامل

تاريخ : جمعه 2 / 4 / 1400 | 9:34 | نویسنده : اکبر احمدی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.