اعضای بدن و فواید هر کدام

ای مفضّل! در تمام اعضای جسم آدمی و تدابیری که در آنها نهفته است. اندیشه کن. دست ها برای کار کردن، پاها برای رفتن، دیدگان برای راه یافتن و دیدن، دهان برای خوردن، معده برای هضم کردن، کبد برای تصفیه نمودن، منافذ خروجی بدن برای دفع فضولات جسم، ظرف هایی برای حمل آنها و فرج برای حفظ نسل آفریده شده اند؟ اگر ژرف در کار تمام عضوهای بدن اندیشه نمایی می یابی که هر چیزی از سر حکمت و تدبیر و استواری پدید آمده است.

پندار اهل طبیعت و پاسخ به آنان

مفضّل می گوید: گفتم: آقا! برخی می پندارند که این همه از کار «طبیعت» است. فرمود: از اینان بپرس که این طبیعت که می گویید، نسبت به این افعال، «علم» و «قدرت» دارد یا نه؟ اگر علم و قدرت را برای طبیعت ثابت کردند، پس چرا از اثبات خالق سر می زنند؟ این هم صنعت و تدبیرش. و اگر می گویند که بدون علم و قدرت، این اعمال حکیمانه و با تدبیر را انجام داده، معلوم می شود که کار از آفریننده ای حکیم است و آنچه طبیعتش می شمارند همان سنّت الهی در آفرینش اشیاست که مطابق فرمان و حکمت الهی جریان دارد.

هضم غذا، ساخت خون و جریان آن در تمام بدن

ای مفضّل در باره تغذیه بدن و تدابیر نهفته در آن نیک بیندیش. غذا در آغاز به معده می رسد، معده آن را می پزد [هضم می کند]. آنگاه عصاره آن از طریق مجاری بسیار ریز و نازکی که مانند یک پالنده کار می کنند به کبد می رسد. این مجاری ریز برای آن است که مبادا چیزی خشن و غلیظ به آن راه یابد؛ زیرا کبد در نهایت ظرافت و نازکی است و تاب فشار و خشونت را ندارد. کبد، آن را می پذیرد و با تدبیر حکیم به خون تبدیل می شود و از طریق عروق و مجاری به تمام بدن سرازیر می شود، بسان جوی هایی که در زمین است و آب را به همه جای آن می رسانند. نیز مواد زاید و آلوده در ظرف های خاص خود قرار می گیرد. آنچه از صفراست به سوی کیسه صفرا، آنچه از سوداء است به سمت طحال و آنچه از تری و رطوبت است به جانب مثانه می رود. در حکمت الهی در ترکیب بدن درنگ کن که چگونه هر عضوی را در جایش قرار داده و این ظرف ها را چنان نهاد که مواد زاید و فاسد را در خود گرد آورند تا این مواد در سراسر بدن منتشر نگردد و جسم را بیمار و زار ننماید. چه بلند مرتبه است کسی که تقدیر را نیکو نمود و تدبیر را استوار کرد. سپاس او را چنان که شاید و سزد.

آغاز رشد بدن و چگونگی شکل گیری آن در رحم

مفضّل می گوید: عرض کردم: رشد تدریجی بدن تا مرحله کمال و تمام آن را شرح دهید. فرمود: در آغاز، جنین، در رحم- جایی که چشمی آن را نمی بیند و دستی بدان نمی رسد- شکل و صورت داده می شود. این تدبیر همچنان ادامه دارد تا اینکه انسانی کامل و استوار با تمام نیازهای او بیرون می آید. بدن این انسان، کامل و استوار و همه چیز در آن نهفته شده است، از احشا و جوارح و دیگر عوامل بدن گرفته تا استخوان و گوشت و پیه و مغز و عصب و رگها و غضروفها. وقتی که به جهان پای نهاد چنان که می بینی تمام اعضای او همه با هم و هماهنگ چنان رشد می کنند که شکل و هیأت و اعضای او ثابت می ماند، نه افزایش می یابد و نه کاستی می پذیرد. این سیر همچنان ادامه دارد تا شخص اگر تقدیر باشد به سن بلوغ و کمالش برسد. آیا این [پیچیدگی ها و حکمت ها] جز از لطف مدبری و حکیمی است؟

ایستادن و نشستن وجه تمایزی برای انسان

ای مفضّل! بنگر که خداوند جلّ و علی به خاطر تکریم و بزرگداشت و شرافت انسان، و برتری او بر چهارپایان چگونه در آفرینش او ویژگی های قرار داد. چنان آفریده شده که می ایستد و راست می نشیند تا با دست و اعضایش رو به اشیا باشد و بتواند با دستانش کار کند. چنان که اگر چون چهار پایان برو در می افتاد نمی توانست کاری کند.

اختصاص حواسّ پنجگانه به آدمی و بزرگداشت او

اینک ای مفضّل! در چگونگی آفرینش حواسّ آدمی که نشانه شرافت و برتری او بر دیگر مخلوقات است بیندیش. بنگر که چگونه دیدگان، چون چراغ هایی بر فراز مناره در سر او قرار گرفته تا بتواند همه چیز را بدرستی و کامل ببیند و در اعضای سافله چون دست ها و پاها قرار نگرفتند تا از آفات نگاهداری شوند و مستقیما با کار و ابزار در تماس نباشند و این برخوردها نارسایی در آنها پدید نیاورد. نیز مانند شکم و پشت در وسط بدن قرار نگرفتند؛ تا اطلاع بر اشیا و دیدن آنها دشوار نشود.

اسرار حواسّ پنجگانه

وقتی که هیچ عضو دیگری برای دیدگان جایی مناسب نبود بی تردید، «سر» بهترین جایگاه حواس انسان و همانند خانه و صومعه آنهاست. برای انسان پنج حسّ آفریده شد تا پنج محسوس را درک نماید و از درک چیزی از محسوسات عاجز نماند. دیده آفریده شد تا رنگ ها و صورت ها را دریابد.

اگر صورتها و رنگها بودند ولی دیدگانی برای دیدنشان نمی بود چه سودی داشتند؟ گوش آفریده شد تا صداها را بشنود. اگر صدایی بود و گوش نبود، نیازی به آن نبود. دیگر حس ها نیز این گونه است.

به عکس آن نیز صادق است، اگر دیده ای بود امام صورت و رنگی نبود، چه معنی داشت و یا اگر گوش بود ولی صدایی نبود گوش به چه کار می آمد؟ بنگر که چگونه تقدیر شده که هر کدام چیزی را دریابند. برای هر حسّ، محسوسی است و هر محسوس، حسّی دارد که آن را ادراک می کند. با این همه، چیزهایی در میان حسّ و محسوس قرار گرفته که تنها از طریق آنها، حس صورت می پذیرد؛ مانند نور و هوا. اگر نوری که رنگ و صورت را برای دیده عیان کند نبود دیده آن را ادراک نمی کرد و نمی دید. اگر هوایی نبود که امواج صدا را به گوش برساند گوش نیز آن را ادراک نمی نمود.

آیا بر کسی که در آنچه شرح دادم، مانند آفرینش خاص حواس و محسوسات و رابطه آنها و نیز دیگر لوازم ادراک و حس، نیک تأمل و اندیشه کند پوشیده می ماند که این اعمال حکیمانه جز نتیجه هدف، تقدیر و تدبیر از جانب خداوند لطیف و خبیر نیست؟

حکمت محروم بودن عدّه ای از چشم و گوش و عقل

ای مفضّل! در حال کسی که از داشتن دیده محروم است، اندیشه کن. بنگر که چگونه در کارش نارسایی پدید می آید. این شخص قدمگاهش را نمی شناسد، مقابلش را نمی بیند، رنگها را از هم باز نمی شناسد، زشت و زیبا را تفاوت نمی دهد. اگر ناگاه بر گودالی مشرف شود آن را نمی بیند، اگر دشمنی به او هجوم برد نمی شناسدش. به درستی توان کتابت و تجارت و صیاغت (زرگری، ریخته گری) ندارد. تا جایی که اگر از ذهن و اندیشه برخوردار نباشد همانند یک سنگ در حال سقوط است.

همچنین کسی که نمی شنود، نارسایی بسیار در کارش پدید می آید. روح و لذت مخاطبه (گفت و شنود) و محاوره را از دست می دهد، از نغمه های دلربا و الحان راحت افزا محروم است، برای مردم گفتگو با او بسیار دشوار و ملال آور می شود. مانند یک غایب و مرده بدرستی از اخبار مردم دیگر آگاه نمی شود در حالی که همه چیز را مشاهده می کند و زنده است.

امّا اگر عقل و اندیشه نداشته باشد، به حیوان می ماند و چه بسا بسیاری از مصالح حیوانات را نداند و نتواند [؛ زیرا حیوانات از سر غریزه کارهای شگفتی می کنند].

آیا نمی بینی که چگونه برای انسان اعضا، عقل و دیگر ویژگیها آفریده شد تا با نبود و یا ناقص بودن آنها دشواری در کارش رخ ندهد و آفرینش او تمام و کامل باشد. چرا چنین شد؟ آیا این جز بیانگر خلقتی حکیمانه و عالمانه است؟

مفضّل می گوید: عرض کردم: پس از چه روی برخی از مردم شماری از این اعضا را ندارند و به خاطر آن در دشواریهایی که فرمودید می افتند؟ فرمود: این امر گاه برای آن است که شخص مبتلا، تأدیب شود و نیز دیگران از آن، درس عبرت بگیرند. چنان که گاه پادشاهان مردم را به خاطر این اهداف تأدیب می کنند. بی شک این اعمال آنان، گاه پسندیده و تدبیری نیکوست.

همچنین کسانی که دچار این بلاها می شوند اگر [بی شکیب نباشند و] خدای را سپاس گویند و به درگاهش انابه کنند، پس از مرگ از پاداش عظیم و بسیار بهره مند می گردند تا جایی که اگر پس از مرگ اختیار داشته باشند چنین می خواهند که بار دیگر در بلاها درافتند و از پاداش و اجر الهی سود ببرند.

آفرینش اعضای جفت و فرد

ای مفضّل! در آفرینش عضوهای جفت و فرد و حکمت ها و تدبیرهای درست نهفته در آن بیندیش. «سر» از اعضای فرد است. به سود انسان نبود که بیش از یک سر داشته باشد؛ زیرا در همین یک سر تمام حواسّ مورد نیاز انسان قرار گرفته و اگر سری دیگر می داشت بی آنکه به آن نیازی باشد تنظیم بدن از میان می رفت.

اگر انسان دو سر داشت در واقع به دو بخش تقسیم می شد. اگر با یکی سخن می گفت دیگری بی فایده می ماند. اگر با هر دو یک سخن بگوید، یکی زاید است و اگر با یکی سخنی بگوید و با دیگری سخن دیگر، شنونده نمی داند که به کدام توجه کند. نیز آمیختگیهای دیگر پیش می آمد.

دستها جفت آفریده شدند؛ زیرا از یک دستی، سود فراوان به انسان نمی رسید و در کارهای روزمره او خلل وارد می ساخت، نمی بینی که اگر نجّار و بنّا یک دست داشته باشند قادر به انجام کار خویش نخواهند بود و در فرضی که با یک دست به کارهایش بپردازد آن استواری و فواید کار دو دستی را نخواهد داشت؟

چگونگی آفرینش دستگاه صوتی

ای مفضّل! در صدا، سخن گفتن و آفرینش ابزار آنها در انسان، بسیار اندیشه کن. «حنجره» مانند لوله ای صدا را خارج می کند. زبان و لبها و دندانها نیز وسیله ادای حروف و نغمه ها هستند. نمی نگری کسی که دندان ندارد «سین» و کسی که لب ندارد «کاف» و کسی که زبانش سنگین است، «ر» را بدرستی تلفظ نمی کند؟

این دستگاه بیش از هر چیز به یک قره نی می ماند. حنجره شبیه نای آن و ریه بسان انبانی است که در آن می دمند تا باد داخل آن شود. عضلاتی که شش را می گیرند تا صدا بیرون آید همچون انگشتانی است که بر آن انبان می نهند تا باد در قره نی در جریان افتد. لب و دندانی هم که حروف و نغمات را ادا می کنند چون انگشتانی است که پیوسته و مرتب بر دهان قره نی می گذارند تا از دمیدن در آن، صداهای مختلف پدید آید. اگر چه برای راهنمایی و. .. دستگاه صوتی را به این وسیله شبیه دانستیم امّا در واقع این وسیله خود شبیه دستگاه صوتی انسان است.

منافع دیگر این اعضا

تو را از شیوه سخن گفتن با دستگاه صوتی و چگونگی ادای حروف آگاه کردم. امّا باز فواید دیگری در این اعضا نهفته که تو سخت بدانها نیازمندی.

«نای» مسیر جریان مداوم هوا و وسیله خنک کننده قلب است. اگر این جریان اندکی قطع گردد چه بسا آدمی در هلاکت افتد. با زبان مزه ها از هم باز شناخته می شود. شیرین از تلخ، ترش از ملس، شور از شیرین، و خوشمزه از بد مزه جدا می شود. با این همه جریان فرو بدن غذا و مایعات را آسان می گرداند.

دندانها نیز [گذشته از نقش آنها در ادای حروف ] غذا را می جوند تا نرم گردد و براحتی فرو رود. نیز برای لبها مانند تکیه گاهی است که آنها را از درون دهان نگاه می دارد. بی شک افرادی را دیده ای که به خاطر نداشتن دندان، لبهایی ناثابت و لرزان دارند. انسان با لبها نوشیدنیها را می مکد تا یکدفعه ریخته نشود و بتدریج و باندازه وارد شکم شود تا در گلوی نوشنده بند نشود و یا درون را نیازارد.

لبها همچنین برای دهان چون دو در بسته هستند که انسان هر گاه که خواست، آنها را می گشاید و هر گاه خواست می بندد. با آنچه که گفتیم معلوم گشت که هر کدام از این اعضا دارای منافع گونه گونی هستند چنان که ابزاری در چند کار به کار آید؛ مثلا «تیشه» در نجاری، کندن و جز آنها استفاده می شود.

مغز و جمجمه و محافظ ها

اگر موانع کنار می رفت و مغز را می دیدی، در می یافتی که به حایلها و لایه های مختلف پوشیده شده تا ثابت ماند و از حوادث آسیبی نبیند. جمجمه نیز کلاه خودی است که مغز را از آسیب پذیری در برابر ضربه ها و صدمات نگاه می دارد. نیز سر انسان با انبوهی از مو پوشیده شده تا پوستینی برای سر باشد و آن را از گرما و سرمای شدید حفظ کند. براستی جز کسی که مغز را آفریده و منشأ فرماندهی احساس قرارش داده و به خاطر بلند مرتبه بودنش در بدن و حساس و خطیر بودن موقعیت آن، آن را سزاوار حفظ و نگاهداری نموده چه کسی آن را این گونه در دژی مستحکم قرار داده است؟

شگفتی در پلک چشم

ای مفضّل! در باره پلک چشم فکر کن و بنگر که چگونه بسان پرده ای روی دیدگان را می پوشاند. در کنار آن بندها و حلقه ها تعبیه شده تا هر وقت که خواهند بالا کشند و دیده در میان غاری قرار داده شده و با آن پرده و موهای مژه، چشم حفظ می شود.

قلب و پوشش آن

ای مفضّل! چه کسی قلب را در میان سینه نهاده و با پرده محکمی آن را پوشانده و با دنده ها و گوشت و پوستی که بر آنهاست آن را از صدمه نگاه می دارد؟

نای و مری

چه کسی دو مجرا در گلو آفرید، یکی برای خروج صدا که همان نامی متصل به ریه است و دیگری مری، محل عبور غذا که به معده ختم می شود؟ و چه کسی در گلو در پوشی آفرید تا غذا به ریه نرسد و آدمی را هلاک نگرداند؟ و چه کسی ریه را وسیله خنکی قلب قرار داد تا با کار همیشگی و پیوسته اش حرارتی در قلب گرد نیاید و به هلاکت شخص نینجامد؟

منافذ خروجی مواد زاید

جز خدا چه کسی برای منافذ خروجی بول و غائط، شیرهایی قرارداد که هر گاه خواهند ببندند و هر گاه خواهند بگشایند تا همیشه جاری نباشند و زندگی آدمی را به فساد نکشانند؟ براستی انسان تا کجا می تواند این نعمتها را به شماره در آورد؟ بی شک آنچه که شمرده نمی شود بیش از آن است که مردم می دانند و می شمارند.

جهاز هاضمه و کبد

چه کسی جز خدا معده را این گونه سخت و با صلابت آفریده تا غذاهای سنگین را نیز هضم کند؟ چه کسی جگر را آنقدر نرم و لطیف آفریده تا عصاره و لطافت غذا را بپذیرد و هضم آن از عمل معده ظریفتر باشد؟ آیا اندکی اهمال و ناهماهنگی در این اعمال می بینی؟ هرگز! چه اینها همه به تدبیر مدبّری حکیم است که پیش از آفرینش، نسبت به اشیا قادر و دانا بود و چیزی او را ناتوان نمی گرداند و هم او لطیف و بسیار آگاه است.

مغز، خون، ناخن ها، گوش و ران

مفضّل! بیندیش که چرا مغز رقیق و ظریف در درون استخوانهای لوله ای شکل قرار گرفته؟ این جز برای حفظ و نگاهداری آن است؟ چرا خون روان در رگ ها قرار گرفت و بسان آب در ظرف شد؟ آیا جز برای نگاهداری و هدایت صحیح آن است؟ چرا ناخنها بر سر انگشتان رویید؟ جز برای حفظ انگشتان و یاری شخص در کار کردن است؟ چرا میان گوش را مانند محبس ها و دخمه ها پیچیده قرار داد؟ آیا این جز برای آن است که صدا وارد گوش شود، بشکند و به پرده گوش آسیب نرساند؟ چرا انسان این گوشت های زیاد رانها و نشستنگاه ها را حمل می کند؟ جز برای آن است که درگاه نشستن بر زمین سخت و بی حایل مانند افراد نحیف و لاغر در سختی درد نیفتد؟

آفرینش انسان به صورت نر و ماده

چه کسی انسان را نر و ماده آفرید، جز آنکه او را برای تناسل پدید آورد؟ چه کسی او را برای تناسل پدید آورد جز کسی که او را امیدوار آفرید؟ چه کسی او را امیدوار آفرید و ابزار کار به او داد جز کسی که او را کار کن خلق کرد؟ چه کسی او را کارکن آفرید جز کسی که او را نیازمند خلق کرد؟ چه کسی او را نیازمند آفرید جز کسی که اسباب رفع نیاز را برایش پدید آورد؟ چه کسی اسباب رفع نیاز را پدید آورد جز کسی که ضامن رفع حاجتش شد؟ چه کسی او را در میان آفریدگان، با عقل و شعور ممتاز کرد جز کسی که برایش پاداش و کیفر مقرر فرمود؟ چه کسی او را چاره داد جز کسی که او را توان چاره اندیشی عطا کرد؟ چه کسی به او چنین قدرتی داد جز آنکه بر او حجت را تمام کرد؟

چه کسی کارهای او را که او قادر به چاره اندیشی آنها نیست چاره کرده جز کسی که کس قادر بر شکر واقعی او نیست؟ در آنچه گفتم خوب اندیشه نما، آیا ذرّه ای در این سازماندهی و نظم و ترتیب، ناهماهنگی می بینی؟ براستی که خداوند از آنچه وصف می کنند پیراسته است. (انعام، آیه 100)

قلب و پیوند آن با ریه

ای مفضّل! اینک قلب را برایت شرح می دهم: بدان در برابر روزنه های شش، روزنه هایی نیز در قلب است تا قلب حرارت نگیرد، تا جایی که اگر این روزنه ها ناهماهنگ گردند و ترتیب و تقابل را از دست بدهند نسیم و نفس به دل نمی رسد و آدمی هلاک می گردد، آیا هیچ هوشمند و خردمندی می پندارد که این از سر خود چنین باشد و آیا عقل او سخنش را تصدیق می نماید؟ اگر لنگه دری را ببینی که در آن لولایی است آیا آن را بیهوده می شماری؟ هرگز بلکه در می یابی که سازنده این لنگه، لنگه دیگر را نیز آفریده که با هم جفت شوند و به همراه یک دیگر هدفی را به انجام رسانند و سود بدهند. حیوان نر نیز یکتاست و عقل حکم می کند که برای او جفتی آفریده شود و مؤنثی تا نسل آدمی پایدار ماند. ننگ و نفرین و مرگ باد بر کسانی که مدّعی فلسفه و حکمت اند ولی دیدگان دلهاشان از این آفرینش شگفت کور است و تدبیر و هدفمندی را در کار هستی انکار کردند!...

آفرینش شگفت دندان ها

مفضّل! قدری در باره دندان ها بیندیش. برخی تیزند تا غذا را قطع کنند و ببرند و برخی پهنند تا غذا را بسایند و خرد گردانند. خداوند هر دو نوع را به انسان داد؛ زیرا به هر دو نیاز است.

مو و ناخن و فواید آنها

باز تأمل کن در اینکه خداوند با حسن تدبیر و حکمت، مو و ناخن را آفرید. از آنجا که این دو رشد می کنند و بلند می شوند و باید کوتاه گردند، حس ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نکند. اگر انسان از گرفتن مو و ناخن درد می کشید میان دو محذور قرار می گرفت: یا اینکه هر دو را رها می کرد تا دراز شوند و یا اینکه با دشواری و تحمل درد، آنها را کوتاه می کرد. مفضّل می گوید: به امام- علیه السّلام- عرض کردم: چه می شد اگر خداوند آنها را چنان می آفرید که افزوده نگردند تا آدمی به اصلاح و کوتاه کردن نیازمند نباشد.؟

امام- علیه السّلام- فرمود: خداوند متعال در این کار، نعمتهایی نهاده که آدمی از آنها آگاه نیست تا سپاس گوید. آگاه باش! دردهای بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج می گردد؛ از این رو به انسان فرمان داده شده که هر هفته با نوره مالیدن و مو تراشیدن و کوتاه کردن ناخنها به این کار اقدام کند. این کار باعث می شود که موی و ناخن با شتاب بیشتری برویند و دردها و بیماریها را سریعتر خارج کنند. اگر شخص چنین نکند، رشد آنها کوتاه و اندک می شود، در نتیجه، دردها در بدن می ماند و بیماریهای مختلف پدید می آید. نیز از رویش مو در چند جای بدن که وجود آن برای انسان مایه رنج و زیان است جلوگیری شده. اگر مو در دیدگان می رویید آیا آدمی نابینا نمی شد؟ و اگر در دهانش می رویید آیا خوردن و آشامیدن انسان دشوار و بی لذّت نمی گشت؟ اگر در کف دست رشد می کرد آیا انسان از لمس درست اشیا و انجام برخی از کارها باز نمی ماند؟ یا اگر بر فرج زن و یا آلت مرد می رویید آیا لذّت مجامعت از اینان نمی گرفت؟ پس نیک بنگر که چگونه در جایی که سود و مصلحتی در کار نیست نروییده. اینها مخصوص انسان نیست، بلکه در چهارپایان و درندگان و دیگر حیوانات تولید مثل کننده نیز چنین است؛ از این رو با اینکه بدن آنها از مو پوشیده است و لیکن این مناطق، دقیقا به خاطر آنچه که ذکر شد، مویی بر آنها نیست. نیک اندیشه کن که چگونه آفرینش از هر خطا، زیان و ناهماهنگی به دور است و یکسره حکمت و تقدیر است و مصلحت و سود.

راز رویش مو در روی زهار و زیر بغل

اصحاب «مانی» و دیگران که خواستند بر آفرینش و هدفمندی آن اشکال گیرند، رویش مو در روی زهار و زیر بغل را ناروا شمردند، غافل از اینکه رشد مو در این مکانها با وجود رطوبت در آنها مرتبط است و چنان که گیاه در جای مرطوب می روید، مو نیز در این جایها رشد می کند. آیا نمی بینی که این جایها برای پذیرش مواد زاید بدن از همه جا مناسبتر است؟ وانگهی این امر باعث می شود که [گذشته از تدابیر الهی ] خود انسان نیز قدری به بدن خود برسد و از رهگذر بهداشت و نظافت، تنی سالم داشته باشد. همچنین با کوتاه کردن موهای زاید بدن، روحیه آتشین، تندی، سرمستی و خشم او شکسته شود و از پرداختن به سرگرمیهای گمراه کننده و بیکاری پرهیز نماید.

فواید آب دهان

در باره آب دهان و مصالح آن بیندیش. خدای جلّ و علا چنان تدبیر نمود که این آب همواره به سوی دهان سرازیر باشد تا کام و گلو را تر نگاه دارد و خشک نشوند. اگر این جایها نامرطوب بمانند هر آینه آدمی هلاک می شود؛ زیرا آبی در دهان نمی ماند که انسان با آن آب، غذای خشک را نرم گرداند و فرو برد [بسیار دیده شده که غذایی، خشک آدمی را هلاک کرده است ] بدان که این رطوبت در حکم مرکب راهوار غذاست [و آن را به معده می رساند] نیز این تری به صفرا [و یا سوداء] می رسد و این کاملا به سود انسان است و اگر صفرا خشک شود آدمی در هلاکت می افتد.

چرا شکم انسان مانند لباس، زیپ و دکمه ندارد؟

برخی از نادانان که بدروغ دعوی کلام و فلسفه می کنند، از سر کم مایگی و کوته اندیشی می گویند: چه می شد که شکم انسان نیز مانند قبا و بالاپوش باشد تا هر گاه که پزشک اراده کرد، آن را بگشاید و درون آن را بدرستی ببیند، دست در آن کند و به معالجه بپردازد و این گونه بسته و پوشیده از چشم و دست نباشد؟ زیرا پزشک تنها با دلالتها و راهنماییهای ناقص؛ چون: نظر در بول و معاینه و لمس عرق و دیگر امور اشتباه آمیز و نادرست به درمان می پردازد و این امور [و عدم درمان صحیح ] چه بسا به مرگ بیمار منتهی شود.

این جاهلان نمی دانند که اگر این پندار واقع می شد، گذشته از آنکه انسان، دیگر هیچ هراس و دلهره ای از مرگ نداشت و غرور بقا و سلامت، او را به ورطه سرمستی و خوشگذرانی می کشانید، باعث می گشت که مایعات شکم ترشح کند و سرازیر شود و خواب و بیداری او را بر هم زند و فاسد گرداند. نیز این ترشحات، لباس و آراستگی انسان را آلوده می سازد و در کل، زندگی شخص را خراب می نماید.

معده و کبد و قلب نیز با یک حرارت مشخّصی که خداوند در درون انسان قرار داده کار می کنند. اگر شکم شکافی داشت که چشم درون آن را بنگرد و دست به آن برسد، هر آینه سردی دمای خارج به داخل بدن راه می یافت. با حرارت بدن در می آمیخت و آن را از حالت تعادل خارج می نمود؛ در نتیجه کار طبیعی احشا و درون انسان بی ثمر می شد و شخص هلاک می گشت. آیا نمی بینی جز آنچه در آفرینش پدید آمده، تمام پندارهای خیال انسان، ناصواب و خطاست؟

اسرار خوردن، خوابیدن و مجامعت کردن

ای مفضّل! در خوردن، خوابیدن، مجامعت کردن و تدابیر نهفته در آنها بنگر، برای هر کدام از این افعال، محرّک و عاملی درونی پدید آمده: گرسنگی عامل خوردن و راحتی و قوام بدن است. بیخوابی و چرت زدن، عامل خواب، استراحت و تقویت بدن است. شهوت [و شعله ور شدن آن ] عامل مجامعت و ماندگاری نسل است.

اگر انسان [گرسنه نمی شد و] در درون، تقاضای طبیعی برای خوردن نمی یافت، بلکه از طریق دیگر به نیاز بدنش به غذا پی می برد، چه بسا بر اثر سنگینی و کسالت و. .. چیزی نمی خورد و در اثر آن، لاغر و سپس هلاک می شد.

چنان که گاه آدمی برای درمان یک نارسایی به دارو نیازمند است ولی بر اثر سهل انگاری و عدم استفاده از آن، درد و بیماری اش شدید و یا به مرگ منتهی می شود.

همچنین اگر انسان [بدون آنکه به طور طبیعی خوابش بیاید] تنها با توجه به نیاز بدن به خواب و استراحت و تقویت می خوابید، چه بسا بر اثر سستی و تنبلی و یا. .. نمی خوابید و این امر او را به ضعف جسمی دچار می کرد و در پایان به هلاکت او می انجامید. نیز اگر [نیروی شهوت در درون نبود و] انسان، تنها به خاطر علاقه و به هم رسیدن فرزند به مجامعت تن در می داد، هیچ دور نبود که چنین کاری نکند و در نتیجه، نسل انسان کاسته می شد و یا از میان می رفت؛ زیرا بسیارند کسانی که به فرزندداری رغبتی ندارند و به آن اهمیت نمی دهند.

بنگر که چگونه برای هر کدام از این افعال که قوام و سود بدن در آنهاست، در درون و به طور طبیعی محرّک و عامل حرکت دهنده آن قرار داده شده است.

بدان که در [جسم ] انسان چهار نیرو [و دستگاه ] نهفته شده است:

1- نیروی جاذبه [یا گرسنگی یا طلب درونی غذا] که غذا را می گیرد و سوی معده می فرستد.

2- نیروی ماسکه [یا نگاهدارنده ] که غذا را در معده و جز آن نگاه می دارد تا عملیات طبیعی روی آن انجام شود.

3- نیرو [یا جهاز] هاضمه که غذا را در معده طبخ [یا هضم ] می کند.

عصاره و اصل خالص آن را جدا می کند و در تمام بدن می پراکند.

4- نیروی دافعه که زواید و سنگینیهای غذا را پس از رفع نیاز دستگاه هاضمه به جانب پایین سرازیر می کند [و دفع می نماید].

با تأمل فراوان در این نیروهای چهارگانه و کارهای آنها نیاز بدن به آنها و هم در حکمتها و تدابیر الهی نهفته در آن اندیشه کن. اگر نیروی جاذبه نبود، انسان چگونه در اندیشه چاره جویی غذا که ایستادگی بدن به آن است، می افتاد.؟ اگر نیروی نگاهدارنده و ماسکه غذا نبود، چگونه غذا در درون می ایستاد تا معده آن را هضم کند؟

اگر نیروی هاضمه نبود، چگونه غذا هضم می شد و می پخت تا خالص آن که برآورنده نیاز [سلول های] بدن است، از آن جدا شود؟ اگر نیروی دافعه نبود، چگونه سنگینی ها، غذاهای غیر قابل هضم و مانده های دستگاه هاضمه دفع و خارج می گشت؟ نمی نگری که خداوند جلّ و علا چگونه با لطف تدبیر و حسن تقدیر خود این نیروها را بر بدن گمارد تا به سود و مصلحت و برای تقویت آن عمل کنند؟

در این باره برای تو مثالی می زنم: بدن به منزله خانه پادشاه است. او در این خانه غلامان، نوکران، خدمتکاران و تدبیرگران داخلی دارد، یکی از این مدبّران برای رفع نیازها و برآوری حاجات آنان (جاذبه)، یکی برای آنکه هر چه را که وارد می شود بگیرد و ذخیره سازد (ماسکه). یکی برای آنکه آن را به عمل آورد و مهیا سازد و میان نیازمندان پخش کند. (هاضمه). و یکی برای آنکه خانه را از آلودگیها و زواید پاکیزه نماید. (دافعه). در سخن ما نیز آفرینشگر حکیم، پادشاه عالمیان و بدن نیز همان خانه و غلامان و حشم، اعضای آن است و موکلان و مدبّران هم این نیروهای چهارگانه به شمار می روند. شاید بپنداری که شرح این قوی و نیروهای چهارگانه و عملکرد آنها زیادی است.

آنچه که من شرح کردم با آنچه که طبیبان در نوشته های خویش گرد آورده اند یکسان نیست؛ آنان چیزهایی را توضیح داده اند که دانش پزشکی و سلامت بدن به آن نیاز دارد ولی ما آن را بگونه ای گفتیم که مصلحت دین و شفای جانها از بیماری گمراهی در آن نهفته است. برای این مقصود، حکمتها و تدابیر را با شرح کافی و مثال نیک بیان نمودیم.

نیروهای درونی و جایگاه آنها

ای مفضّل! [پس از قوای بدنی و ظاهری اینک ] در باره نیروی اندیشه، خیال، عقل، حافظه و دیگر قوای درونی و باطنی اندیشه کن، هیچ می دانی که اگر در میان این نیروهای روانی فقط حافظه [وجود نداشت و یا] ناقص بود انسان چه حالتی پیدا می کرد؟ آیا می دانی اگر سود و زیان، داد و ستد، دیده ها و شنیده ها، چیزی که گفته و آنچه بدو گفته اند و مفید و مضرّ را نمی دانست و به یاد نمی آورد و شخصی را که به او نیکی کرده و یا بدی نموده فراموش می کرد، چه خلل و نارساییهای در زندگی معیشتی و تجربه ای او پدید می آمد؟

اگر چنین بود هر قدر که از راهی می رفت آن را فرا نمی گرفت، اگر تمام عمرش را بر روی حفظ و فراگیری درس می نهاد هیچ گاه آن را نمی آموخت، نه دینی می توانست برگزیند و نه از تجربه ای سود برد و نه از گذشته ای درس عبرت بگیرد. در حقیقت از انسانیت خارج می شد [و مانند حیوانات هیچ اندیشه و اختیاری نداشت ].

نعمت حافظه و فراموشی

بنگر که چگونه تنها یکی از این ویژگی های فراوان باطنی این گونه مهم است [که اگر وجود نداشته باشد این همه نارسایی در کار انسان پدید می آید؟ با اینکه نعمت حافظه تنها یکی از آن همه نعمت است ]. بدان که نعمت فراموشی بسیار بزرگتر از نعمت حافظه و یادآوری است. اگر [نعمت ] فراموشی نبود، هیچ کس مصیبت و سختی خود را فراموش نمی کرد. حسرتش پایان نمی یافت. کینه اش تمام نمی گشت. با یاد داشتن [و عدم فراموشی ] آفات دنیا هیچ گاه از آن بهره نمی جست. امیدی به فراموشی و غفلت سلطان [و حاکمی که دشمن اوست ] و رهایی از حسد رشکبران نداشت. آیا نمی بینی که چگونه دو نیروی حافظه و فراموشی که ضدّ یک دیگرند، هر کدام برای مصلحتی خاص در نهاد آدمی نهفته شده است؟ حال که چنین است و این دو نعمت [خدای جلّ و علا] که ضدّ یک دیگرند به سود انسان کار می کنند و هر کدام برای آدمی ضروری است، چرا، باید برخی [از مردم نادان و مشرک ] در این اشیاء متضاد به دو خالق و آفرینشگر متضاد معتقد شوند؟

در میان حیوانات، تنها انسان با حیاست

ای مفضّل! در آنچه که خداوند جلیل القدر و عظیم الغناء در میان آفریدگان تنها انسان را به آن آراست بنگر. مقصودم «حیا» ست. اگر حیا نبود انسان هیچ گاه میهمان نمی پذیرفت، به وعده وفا نمی کرد، نیازها [ای مردم ] را برآورده نمی ساخت، از نیکی ها بر حذر بود و بدیها را مرتکب می شد. بسیاری از امور لازم و واجب نیز به خاطر حیا انجام می شود. بسیاری از مردم هستند که اگر حیا نمی کردند و شرمگین نمی شدند، حقوق والدین را رعایت نمی نمودند، صله هیچ رحمی نمی کردند، هیچ امانتی را بدرستی باز پس نمی دادند و از فاحشه بر حذر نبودند. نمی نگری چسان تمام ویژگیهایی که انسان به آنها نیاز دارد و سود و مصلحت و کمال او در آنهاست، در او گرد آمده است؟

اختصاص یافتن آدمی به نطق و نوشتن

ای مفضّل! بنگر که چگونه خداوند- تقدّست اسماءه- به آدمی نعمت نطق عطا کرد و او می تواند با این نیرو آنچه را که در نهان و قلب دارد باز گوید و اندیشه اش را بیان نماید و از درون مردم آگاه شود؟ اگر این توان نطق در او نبود، هر آینه به یک حیوان چهارپا می مانست که نتواند دیگران را از درون و اندیشه های خود آگاه سازد و نه از ما فی الضمیر دیگران با خبر شود. قدرت کتابت و نوشتن نیز این گونه [با اهمیت و] مخصوص انسان است. با نوشتن، اخبار گذشتگان برای حاضران و اخبار حاضران برای آیندگان حفظ و منتقل می شود. با نوشتن، دانش ها و علوم و آداب مختلف در قالب نوشته ها و کتابها جاودان و ماندگار می مانند. با نوشتن، حساب و کتاب و روابط بین انسانها در معاملات ثبت می شود.

اگر نوشتن نبود، اخبار و حوادث روزگاران نابود و منقطع می گشت، خبری از غایبان به میهنشان نمی رسید، دانشها مندرس و محو می شد، آداب [و فرهنگ ها] از میان می رفت، در کار، زندگی و معاملات مردم نارسایی و دشواری پدید می آمد، مردم نمی توانستند که برای حفظ دین و عمل به شریعت به احکام نوشته شده و روایات نقل شده که آنها را نمی دانند بنگرند.

ممکن است پندارت چنین باشد که این نیروی نطق در سرشت و آفرینش انسان نیست بلکه او با کیاست و چاره جویی آن را می یابد. سخن گفتن نیز این گونه است. خود مردم این الفاظ و کلمات را در میان خود اصطلاح کرده اند و در میان شان جاری است؛ از این رو هر امّتی و ملّتی زبان و کلماتی متفاوت با زبان و کلمات دیگر امت ها دارد. در نتیجه یکی به عربی، دیگری به سریانی، کسی به عبری و یکی به رومی و. .. می نویسد. این لغت ها و زبان ها در میان اقوام منتشر است و خود آنان آنها را وضع نموده اند.

در پاسخ پندار این مدّعی باید گفته شود:

اگر چه انسان، خود با کیاست و چاره جویی به این دو می رسد ولی باید اندیشید که ابزار این امور چیست؟ جز آن است که خداوند جلّ و علا در آفرینش و طبیعت او ابزار نطق و نوشتن را به ودیعت نهاد؟ بی تردید اگر زبانی مناسب برای سخنگویی و اندیشه و ذهنی برای درک اشیا و معانی نداشت، هیچ گاه قادر به سخن گفتن نبود. اگر کف دست و انگشتانی مناسب برای نوشتن نداشت، هیچ گاه توان نوشتن چیزی در او نبود. این حقیقت را در نگرش و تأمل در حیواناتی دریاب که نه سخن می گویند و نه می نویسند؛ پس اصل و ریشه این نعمت های سترگ، آفرینش حکیمانه خدای جلّ و علا و تفضل او بر آفریدگان است. آن که سپاس گوید پاداش می گیرد و آن که کفر و ناسپاسی ورزد بی تردید خدای جلّ و علا از همه عالمیان بی نیاز است. (سوره نمل، آیه 40)

رفع نیازهای دینی و دنیایی انسان

ای مفضّل! بیندیش که خداوند جلّ و علا چه دانشی را به آدمی آموخت و عطا نمود و کدام را به او نداد؟ دانش دین و دنیا را به او ارزانی داشت. در باره دانش دینی، با نشانه ها و براهینی که در میان آفرینش نهفته شده معرفت و شناخت آفرینشگر را و شناخت واجباتی چون، رعایت عدالت در میان مردم، نیکی و احسان به پدر و مادر، ادای امانت، کمک به برادران دینی و...را به او عطا کرد. این امور همه باعث می گردند که انسان مخالف و موافق در سرشت خود خدای را بشناسند و در فطرتشان به او اقرار و اعتراف نمایند. همچنین دانش دنیا را نیز به او هدیه نمود. از جمله این نوع دانش می توان به دانش زراعت و درختکاری، دانش استفاده از زمین، نگاهداری از گوسفندان و چهارپایان دیگر، جاری کردن و اخراج آبها از دل زمین بر روی آن، شناخت داروهای شفا بخش بیماریهای گونه گون، شناخت و بهره گیری از معادن مختلف که از آنها جواهر استخراج می شود، سوار شدن بر کشتیها، فرو رفتن در دل آب، انواع چاره ها در شکار حیوانات وحشی، پرندگان و ماهیان، به کارگیری صنعت ها و تجارت و بازرگانی و کسب اشاره کرد. بی شک اگر بخواهیم دانشهای مفید دنیوی دیگر را که به سود انسان است برشماریم از شماره بیرون است و شرح آنها به درازا می کشد.

خداوند جلّ و علا تنها به انسان دانش هایی عطا فرمود که به سود دین و دنیای اوست و او را از فراگیری دانش هایی که در شأن و طاقت او نیست باز داشته است؛ مانند دانش غیب، علم به آنچه واقع می شود؛ علم برخی از آنچه واقع شده؛ چون: دانش فوق آسمانه ا و درون زمین، دانش ژرفای برخی از آبها و بخشهای جهان، دانش شناخت درون دلهای مردم، شناخت ما فی الارحام و دانشهایی چون این دانشها که از مردم پوشیده شده است.

گروهی دعوی دانستن این دانش ها را دارند و حال آنکه لغزش ها و نادرستی سخنان و پیشگویی های آنان خود دلیل بطلان ادعای آنان است. نیک بنگر که چگونه تمام دانش هایی که به سود دین و دنیای اوست به او داده شده و از دیگر شناخت ها محروم گشته تا نقص و کمال خود را دریابد؛ زیرا این دو امر هر دو به سود اوست.

عدم آگاهی انسان به مدت عمر خود

اینک ای مفضّل! در عدم آگاهی انسان به مدت عمرش اندیشه کن. اگر او به عمر کوتاهش پی می برد، هیچ لذتی نمی برد و با علم به مرگ و انتظار آن، زندگی برای او گوارا و شیرین نبود، چنین کسی همانند شخصی است که مالش نابود شده و یا در شرف نابودی است و احساس فقر و نابودی مال، او را هراسناک کرده. حال آنکه آثار و عواقب ناگوار شناخت پایان عمر بمراتب از آثار نابودی مال بزرگتر و دشوارتر است؛ زیرا کمبود مال جبران شدنی است و این امر باعث آرامش نسبی شخص می گردد. ولی کسی که به پایان پذیری عمر یقین و باور داشته باشد اگر چه عمرش طولانی شود، هیچ امیدی ندارد.

نیز اگر شخص به طول عمر و بقای خود اطمینان بیابد، در دریای لذات و معاصی غرق می گردد. او به این امید که در پایان عمر توبه خواهد کرد همواره در رسیدن به شهوات می کوشد. بی شک خدای جلّ و علا از این عقیده خشنود نیست و آن را از بندگانش نمی پذیرد. اگر تو غلامی داشته باشی که یک سال خشم و نارضایتی تو را باعث شود و یک روز یا یک ماه خشنودت سازد. آیا از او می پذیری؟ بی تردید نمی پذیری و تا وقتی که در همه کار و همه وقت فرمان تو را نبرد و سفارشت را گوش فرا ندهد، او را بنده ای صالح نمی شماری.

اگر بگویی مگر نشده که گاه شخصی تمام اوقاتش را در معصیت و گناه گذرانده آنگاه توبه نموده و توبه او پذیرفته شده است؟ پاسخ می دهیم: این امر هنگامی است که شهوات بر انسان چیره گردند و از مخالفت با آنها عاجز شود، نه اینکه اساس کار را بر ارتکاب معصیت بگذارد، [تا آخر کار توبه کند.] تنها در این صورت خداوند از او می گذرد و با بخشایش بر او تفضّل می کند. امّا کسی که با توجه و با قصد گناه کار می کند تا در پایان کار توبه کند در واقع می کوشد تا کسی را بفریبد که فریفتنی نیست، او می خواهد لذت نقد را بگیرد و قول توبه نسیه بدهد.

 [به قول معروف: وعده سر خرمن می دهد.] غالبا چنین اشخاصی در عمل به این وعده خود توفیق چندانی نمی یابند؛ زیرا دل کندن از لذت و رفاه و دشواری توبه بویژه در دوران کهولت و ضعف بدن کاری بسیار دشوار [و گاه ناشدنی] است. وانگهی معلوم نیست که بر اثر فردا فردا کردن، مرگ غافل گیرش نکند و او را بدون توبه از دنیا نبرد [و میان او و خواسته اش جدایی نیفکند.] چنان که گاه کسی برای مدتی قرضی گرفته ولی او آنقدر درنگ و فردا فردا می کند که زمان پرداخت فرا می رسد، پولش تمام شده و قرض بر گردن او باقی است.

به این ترتیب بهترین چیز همان است که زمان مرگ و مدت عمر بر انسان ناپیدا و پوشیده ماند. تا در طول عمر منتظر مرگ باشد و [با یاد مرگ ] گناهان را ترک کند و کارهای صالح و نیکو را برگیرد.

اگر بگویی: الان هم که زمان دقیق مرگ از او پنهان مانده و هر ساعت به انتظار مرگ است، باز در فساد و محرّمات غرق گشته است، در پاسخ می گوییم! وجه تدبیر در این امر همان است که گذشت و اگر آدمی با این حال باز از گناه بر حذر نیست و از فساد فاصله نمی گیرد، از سرمستی و سنگدلی او سرچشمه می گیرد نه از تدبیر ناصواب. چنان که گاه پزشک برای بیمار نسخه ای می نویسد که به سود اوست. امّا اگر بیمار از طبیب فرمان نبرد و با او مخالفت نماید و از آنچه گفته پرهیز کند و یا بر حذر نباشد، هیچ گاه نسخه دکتر سودی به او نمی بخشد و این کار زشت و ناروا نه به زیان پزشک که به زیان خود بیمار است؛ زیرا او از سخنان طبیبانه پزشک پیروی ننموده است.

وانگهی اگر انسان به طول بقای خود [و عدم فرا رسیدن مرگ ناگهانی ] اطمینان داشته باشد، بسیار بیشتر در طغیان و گناهان بزرگ در می غلتد. پس انتظار مرگ برای او در هر حال از اطمینان بقا مفیدتر است، وانگهی اگر چه شماری از مردم از یاد مرگ غافل می شوند و موعظت نمی پذیرند، امّا شماری دیگر اثر می پذیرند و از معاصی بازشان می دارد و اینان عمل صالح را بر می گزینند. این دسته از اموال گرانقدر و شتران پر قیمت خود بر فقیران و مساکین انفاق و صدقه می کنند. با این وصف از عدالت نیست که به خاطر عدم آگاهی و غفلت یک گروه که حق خود را نادیده می گیرند و سود خود را از این امر نمی برند، گروهی دیگر از بهره جویی و استفاده از این امر محروم گردند.

خواب و راز درهم آمیختگی راست و دروغ آن

ای مفضّل! در باره خواب ها و حکمت درهم آمیختگی راست و دروغ آن نیک بیندیش. اگر تمام خواب ها راست و صادق بود همه مردم پیامبر [و از اخبار غیب آگاه ] بودند و اگر تمام آنها نادرست و کاذب بود، چیزی زاید و بی معنی بود و سودی نداشت. از این رو گاه راست است و مردم از آن سود می برند و با آن به سوی نیکی می روند و از بدی پرهیز می نمایند و بسیاری از آنها نیز دروغ است تا بر خواب ها اعتماد کامل نشود.

شرح آفرینش اشیا برای رفع نیاز آدمی

ای مفضّل! در این اشیا و موجودات در عالم که رافع نیاز انسان هستند اندیشه کن. خاک برای ساختن بنا، آهن برای استفاده در صنعت، چوب برای ساختن کشتی و جز آن، سنگ برای آسیاب و جز آن، مس برای ساخت ظروف، طلا و نقره برای معامله و ذخیره سازی ثروت، حبوبات برای غذا، میوه ها برای استفاده و لذت، گوشت برای خوردن، بوی خوش برای تلذذ، داروها برای بهداشت و درمان، حیوانات و چهارپایان برای حمل بار، هیزم برای سوزاندن، خاکستر برای ساروج ساختن و رمل برای فرش زمین آفریده شد. راستی مگر انسان می تواند این همه و جز آن را در شماره آورد؟! آیا اگر کسی وارد یک خانه شود و تمام اشیای مورد نیاز مردم را در آنجا بیابد می پندارد که این آفرینش [و هماهنگی و گردآوری ] بی هدف و خود به خود باشد؟ چگونه کسی به خود اجازه می دهد که این همه تدبیر عالم و اشیای مهیا و هماهنگ را کار طبیعت بداند؟

ای مفضّل! از آفرینش و آماده سازی حکیمانه و مدبّرانه اشیا برای رفع نیاز انسان درس عبرت بگیر. برای او غلّات و حبوبات آفریده شده است. در نتیجه باید آنها را آرد کند، آرد را خمیر گرداند و با آن نان و غذا بپزد. برای پوشاکش پشم آفریده شده و او باید آن را بزند، بریسد و ببافد. برای او درخت آفریده شده و او باید آن را در زمین بکارد، آب دهد و به آن برسد و از آن بهره گیرد. داروها برای درمانش پدید آمده و او باید آنها را [از زمین] برگیرد، با مواد دیگر آمیخته نماید و داروی شفا بخش بسازد. دیگر اشیا نیز همین گونه آفریده شده است.

بنگر که چگونه تمام نیازهای ضروری انسان آفریده شده ولی انسان باید برای دسترسی به آنها قدری تلاش و حرکت کند [تا برکت یابد] این به سود و صلاح اوست؛ زیرا اگر این اشیا بدون هیچ کار و تلاش و حرکتی نیازهای او را بر می داشت، همواره در وادی سرمستی و طغیان سقوط می کرد و چه بسا دست به اعمالی می زد که خود را نیز هلاک کند. اگر تمام نیازهای انسان آماده و کافی بود برای او زندگی، هیچ مزه و لذّتی نداشت و گوارا نبود. چنان که می بینی اگر کسی چند صباحی نزد عده ای مهمان باشد و آنان غذا، نوشیدنی و دیگر نیازهایش را بر طرف کنند، هر آینه از بیکاری آزرده می شود و با خود منازعه و ناسازگاری می کند که باید به کاری مشغول گردد. حال اگر انسان در تمام عمر برای تحصیل ما یحتاج خود به هیچ تلاش و حرکتی نیاز نداشته باشد کار بمراتب دشوارتر و ناگوارتر می گردد. پس حکمتی عظیم و تدبیری سترگ در این است که نیازهای انسان با حرکت و قدری تلاش به دست آیند تا از سویی بیکاری او را در دشواری نیفکند و از سوی دیگر نتواند که در پی چیزی باشد که به او نمی رسد و یا اگر برسد به سود او نباشد.