علوم قرآنى در انديشه امير مؤمنان‏ علیه السلام (2)
 

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 149
بازدید دیروز : 1059
بازدید هفته : 334006
بازدید ماه : 656287
بازدید کل : 11048042
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : دو شنبه 18 / 11 / 1399

کتاب علوم قرآنی امیر مومنان (علیه السلام);

علوم قرآنى در انديشه امير مؤمنان‏ علیه السلام (2)

علوم قرآنی

يكى از شرايط كسانى كه در صدد بهره‏بردارى از آيات الهى و تفسير قرآن هستند، دانستن دانش علوم قرآنى است. در واقع، اين علم پيش نياز تفسير قرآن است. امام على (علیه السلام) براساس تصريح دانشوران علوم قرآنى، در اين دانش پيشگام، بلكه يگانه دوران خود بوده است.

در منابع و جوامع حديثى و تفسيرى، مباحث فراوانى از علوم قرآنى نقل شده است كه امام(علیه السلام) يا آنها را بنياد گذاشته و يا درباره آنها اظهار نظر كرده است. در اين نوشته، با رعايت اختصار و به صورت گذرا، تنها به بخشهايى از آنها پرداخته شده است.

ناسخ و منسوخ‏

نسخ در لغت به معناى زايل كردن است. «1» اين واژه در قرآن نيز، به همين معنا به كار رفته است. فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ «2». نسخ، در اصطلاح، برداشته شدن حكمى از احكام، با آمدن حكمى جديد است. نسخ را در حقيقت، مى‏توان پايان يافتن مدت حكم اولى با فرا رسيدن دوران حكم جديد دانست.
اينكه در قرآن نسخ واقع شده است يا خير؟ در ميان قرآن‏پژوهان اختلافات چشمگيرى درباره آن وجود دارد. ابن بارزى، 249 آيه را منسوخ و آيت الله خويى تنها يك آيه را منسوخ مى‏داند. «3» سخنانى كه از امام على درباره نسخ نقل شده، آشكارا دلالت بر وقوع نسخ در قرآن دارد، و امام تأكيد كرده است كه بر ناسخ و منسوخ قرآن آگاهى دارد.
سعيد بن ابو الحسن نقل مى‏كند كه در شهر كوفه، با ابو يحيى معرقب، ديدارى داشته و از او پرسيده است: آن كسى كه گفته است: مرا بشناسيد (اعرفونى)، كيست؟ ابو يحيى، جواب داده است: او، منم. سعيد به وى مى‏گويد: نمى‏دانستم كه او تو هستى. ابو يحيى، ماجراى نام‏گذارى‏اش را به «اعرفونى» چنين بازگو مى‏كند: روزى در كوفه، على (علیه السلام) بر من گذر كرد در حالى كه [از قرآن‏] داستان‏سرايى مى‏كردم. به من گفت: تو كيستى؟ گفتم:
ابو يحيى، گفت: تو ابو يحيى نيستى، بلكه بگو: مرا بشناسيد؛ مرا بشناسيد (اعرفونى؛ اعرفونى). سپس گفت: آيا ناسخ قرآن را از منسوخ آن بازمى‏شناسى؟ گفتم: خير، گفت: هلاك شدى و [ديگران را] هلاك كردى. از آن پس ديگر قصّه نگفتم. «4»

قرائت‏

قرائت، در لغت به معناى در كنار هم چيدن حروف و كلمات، به هنگام خواندن است. «5» و در اصطلاح، روشى است كه هريك از پيشوايان علم قرائت، مطابق آن قرآن را تلاوت مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه با تلاوت پيشواى ديگر در تلفظ كلمات متفاوت باشد. قرائت را، آگاهى از چگونگى تلفظ و اختلاف آنها نيز دانسته‏اند. «6» گفته شده كه منشأ اختلاف قرائتها، وجود قبايل گوناگون در جزيرة العرب و به منظور آسان‏گيرى بر آنان، جهت تلاوت قرآن بوده است. به اين ترتيب بود كه قرائتهاى گوناگون شكل گرفت و به تدريج براى هر قرائتى، مدرسه‏اى پديد آمد. در پى اين امر، قرائتهاى هفت‏گانه و يا بيشتر، در ميان مسلمانان در جهان اسلام منتشر گرديد.
در اين‏ ميان قرائتهاى نافع، عاصم، حمزه، ابن عامر، ابن كثير، ابو على و على كسايى از شهرت بيشترى برخوردار شدند و هر بخشى از مناطق مسلمان‏نشين، در قرائت قرآن به يكى از اين پيشوايان قرائت، اقتدا كردند، و به اين ترتيب، از همان دوران نزول قرآن در ميان مسلمانان، اختلاف به وجود آمد. البته، در اين ميان قرائت حفص از عاصم «7» (عاصم بن ابى النجود الاسد 127 ق.) از شهرت و رواج بيشترى برخوردار شد و اكنون بخش بزرگى از جهان اسلام، اين قرائت را به رسميت مى‏شناسند.
زرقانى، درباره قرائت عاصم، مى‏نويسد: عاصم قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى (عبد الرحمن بن حبيب م 73 ق.) قرائت كرده و او بر امام على (ع) و ايشان قرائتش را از پيامبر گرفته است. «8» ابن عباس هم از عاصم نقل كرده كه احدى برايم آيه‏اى قرائت نكرد مگر، ابو عبد الرحمن سلمى كه او خود قرائتش را بر على عرضه كرده است. «9»
قرطبى هم در تفسيرش بر اين امر تأكيد كرده كه عاصم قرائت خود را از على و ابن مسعود آموخته بود. «10» وى روايتى را نقل كرده كه به خوبى حقيقت پيش گفته را آشكار مى‏سازد. وى از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه مردى پيش پيامبر (ص) آمد و اظهار داشت عبد الله بن مسعود برايم سوره‏اى را تلاوت كرد، و زيد و ابى بن كعب نيز همان را تلاوت كردند و تلاوتشان متفاوت بود.
من كدامين را ملاك قرار بدهم؟ پيامبر ساكت شد. على كه در كنار او ايستاده بود، درباره سؤال يادشده، اظهار نظر كرده و گفت: هر كسى‏ هر چه آموخته بخواند. همه زيبا و خوبند. «11»
جواب امام على (ع) به سؤال تفاوت قرائتها در حضور پيامبر خدا (ص)، در حالى كه سؤال‏كننده، پرسش خود را از پيامبر پرسيده بود، نشان از احاطه امام (ع) بر قرائتها گوناگون قرآن دارد و پيامبر هم نظر وى را مورد تأييد قرار داده است و نيز از نقش او در پاسخ گويى به مسائل قرآنى و از جمله قرائت قرآن حكايت مى‏كند.
از منابع تفسيرى استفاده مى‏شود كه امام (ع) اختلاف قرائتها را قبول داشته و براساس آنها، آياتى را نيز تفسير كرده است. در كتابهاى تفسيرى، قرائتهاى متفاوتى از آيات قرآن از امام على (ع) نقل شده است. منابعى كه ديدگاههاى تفسيرى و قرائت امام على (ع) را نقل كرده‏اند، قرائتهاى زيادى را از آن حضرت آورده‏اند كه با قرائت حفص تفاوت دارد هر چند، قرائت حفص نيز از امام على (ع) گرفته شده است. «12»

تأويل‏

تأويل از ريشه اول است كه به معناى بازگشت به اصل مى‏باشد. «13» واژه تأويل در هفت سوره قرآن و هفده بار آمده است. «14» در حالى كه واژه تفسير تنها يك‏بار به كار رفته است: وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «15».
در برخى آيات، واژه تأويل، به همان معناى تفسير اصطلاحى است و در برخى ديگر، معنايى غير از تفسير دارد كه مراد، همان مصداق عينى و خارجى است.

تأويل، در دو رشته علمى تفسير و علم اصول كاربرد دارد. در علم اصول، تأويل به معناى منصرف ساختن معناى يك عبارت از ظاهر و در نظر گرفتن معناى ديگر غير از ظاهر آن است. در علم تفسير، تأويل به معناى تفسير و يا يافتن نمود عينى يك كلام است. تأويل، در طول زمان، معنايى متفاوت از معناى پيشينيان پيدا كرده است.

اين واژه، در گذشته بيشتر به معناى تفسير بوده است. در اين كاربرد، تأويل و تفسير معنايى نزديك كبه هم داشته و مترادف به حساب مى‏آمده‏اند. تأويل در معناى ديگر، مراد سخن و كلام است، تأويل يك چيز، يعنى وجود ما به ازاى الفاظ در عالم عين و خارج. به عبارتى، تطبيق الفاظ و يا متن، با اشياى عالم عين و واقع، و يا حوادثى كه رخ داده‏اند و يا رخ خواهند داد، تأويل آنهاست؛ در گذشته باشند و يا آينده. تأويل رؤيا در ماجراى يوسف(علیه السلام) نيز به همين معناست. هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ «16». به تعبير ديگر، تأويل عبارت است از يافتن حقيقت معناى يك لفظ، كه گاهى معنوى است و گاهى عينيت خارجى دارد.

براى نمونه، خدا در اين آيه به عبادت فرمان داده است: وَ اعْبُدُوا اللَّهَ «17». اين فرمان، تا زمانى كه جامه عمل نپوشيده و به مرحله عمل در نيامده، يك دستور صرف است؛ امّا وقتى جامه عمل پوشيد و در عالم خارج نمود پيدا كرد، گفته مى‏شود كه عبادت تحقق پيدا كرد. اين تحقق و عينيت يافتن، تأويل اعْبُدُوا اللَّهَ است، و يكى از مصاديق آن، نماز مى‏باشد. حقايقى كه آيات قرآن با الفاظ خود به آنها اشاره دارد، تأويل آن آياتند، و الفاظ، نشانه‏هايى از آن حقايق مى‏باشند. عياشى در تفسيرش از امام نقل مى‏كند كه «تأويل كلّ حرف من القرآن على وجوه «18»؛ تأويل هر حرفى از قرآن داراى وجهى است».

از اين عبارت استفاده مى‏شود كه تأويل داراى گستره زيادى در قرآن است و منحصر به آيات خاصى نيست. در تفسير علىّ بن ابراهيم قمى از چند نوع تأويل يادشده كه توجه به آنها به فهم درست آن كمك مى‏كند.
نظريات يادشده، با توضيحاتى چنين است:
1. تأويلى كه در خود تنزيل است، يعنى آيه نيازى به تأويل ندارد و متن واضح و روشن است. مثل آيه حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ ... «19»
2. تأويلى كه با تنزيل همراه است، مثل أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ «20» در اين دسته از آيات مردم براى تشخيص مصداق آن، نياز به تفسير پيامبر داشتند، و پيامبر بايد مصاديق آن را بيان مى‏كرد.
3. تأويل قبل از تنزيل، مسائلى كه در زمان پيامبر اتفاق افتاد و هنوز حكم آنها نازل نشده بود. مانند ماجراى ظهار همسر، كه جزء آداب و رسوم اعراب بود و اگر مردى اقدام به عمل ظهار مى‏كرد، موجب حرمت ابدى همسرش مى‏شد. هنگامى كه اوس بن صامت، در دوران اسلامى، صيغه ظهار را درباره همسر خود جارى كرد، طبق سنّت رايج اعراب، خوله همسر وى در بلا تكليفى ماند. خوله نزد پيامبر آمد تا تكليفش را روشن كند. آيه نازل شد و به اين ترتيب، با تنزيل، تأويلى كه قبل از آن بود آشكار شد.

4. تأويلى كه پس از تنزيل است. در اين نوع تأويل، آيه و يا آياتى كه در عصر پيامبر نازل شده، پس از در گذشت آن حضرت، تحقق عينى يافته‏اند و يا تحقق خواهند يافت. اين گونه آيات، داراى گسترده زمانى زيادى هستند؛ يعنى ممكن است در طول زمان حوادثى به دفعات مكرر اتفاق بيفتد و آيه و يا آياتى، بر آنها منطبق باشد. براى نمونه، آيه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ «21»؛ خداوند به كسانى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داده است آنان را به خلافت برساند؛ و همين‏طور آيه وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «22»؛ و ما در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد. تأويل برخى از اين قبيل آيات، پس از نزول، رخ داده و برخى ديگر هنوز رخ نداده است. «23»

از سخنان نقل شده از امام على (ع) استفاده مى‏شود كه ايشان ميان تفسير و تأويل قرآن تفاوت قايل بوده است. براى نمونه، سليم بن قيس از امام على (ع) نقل مى‏كند كه از آن حضرت شنيده است:
ما نزلت آية على رسول اللّه (ص) الّا اقرأنيها و املاها علىّ فاكتبها بخطّى و علّمني تأويلها و تفسيرها ... «24» هيچ آيه‏اى بر پيامبر خدا نازل نشد، مگر اينكه آن را بر من خواند و املا كرد. من هم با خط خود آن را نوشتم. او تأويل و تفسير آن را بر من آموخت.
در اين عبارت، هم واژه تأويل به كار رفته و هم از تفسير استفاده شده است. احتمال دارد، تفسير در اين جمله، عطف تفسيرى تأويل باشد و در نتيجه، مراد از تأويل، همان تفسير باشد و ممكن است مراد از تأويل، همان چيزى باشد كه در سوره آل عمران علم آن، به خدا و راسخان در علم اختصاص يافته است. ... وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ... «25» بنابراين، مراد از تفسير، شرح كلمات و عبارتها و معنا كردن آيات است. به قرينه اصل عدم تكرار كلمات يك عبارت، مى‏توان گفت كه تفسير در اين جمله امام، غير از تأويل است؛ چرا كه هر كلمه‏اى معناى خاص خود را دارد.

نمونه‏اى از اين نوع تأويل در روايتى كه از اصبغ بن نباته نقل شده آمده است.
وى مى‏نويسد: روزى در محضر امير مؤمنان نشسته بودم، ابن كوّا آمد و از ايشان درباره اين آيه پرسيد. وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «26» امام (ع) آيه را معطوف به اشخاص دانست و آنها را اهل بيت (ع) معرفى كرد و فرمود:
ما بيوتى هستيم كه خداوند دستور داده است كه بايد از در آنها وارد شوند. ما باب الله هستيم و بيوت او كه بايد به آنها وارد شد. هركس از ما تبعيت نمايد، از در خانه‏ها وارد آنها شده است و هركس با ما مخالفت نمايد، و ديگران را بر ما برترى دهد، از كسانى است كه از پشت خانه‏ها به آنها وارد شده است.
الفاظ و تعبيرهاى به كار رفته در اين آيه كاملا روشن است. آنچه امام (ع) درباره «البيوت» و «ابواب» اظهار داشته، نه معناى لغوى و نه معناى اصطلاحى آن، بلكه تأويل آيه است.

حروف مقطّعه

حروف مقطع، به آن دسته از حروف و كلماتى گفته مى‏شود كه در آغاز برخى از سوره‏هاى قرآن آمده است. اين كلمات به صورت تقطيع‏شده تلاوت مى‏شوند و ازاين‏رو حروف مقطع ناميده شده‏اند. اينكه اين حروف به چه منظورى نازل شده و در اوائل سوره‏ها قرار گرفته‏اند، آراى گوناگونى درباره آنها ابراز شده است. از جمله گفته‏اند: اين حروف، رموزى هستند كه علمش در نزد خداست، و در اول قرآن آمده‏اند تا دلالت كنند بر اينكه قرآن از اين حروف تركيب و تأليف شده‏اند و نيز اين حروف، براى تحدى‏اند و اشاره به اعجاز قرآن دارند. «27» اين حروف را نامهاى سوره‏ها، اسماى الهى، برخى از اسماى الهى، نامهاى قرآن، مدت عمر و بيانگر اجل اقوام نيز دانسته‏اند «28». طبرسى از امام معصوم نقل كرده است كه اين حروف، از متشابهاتى‏اند كه علم به آنها، به خدا اختصاص دارد و تأويل آنها را جز خود او كس ديگرى نمى‏داند. «29»
و اقوال ديگرى نيز درباره اين حروف نقل شده است؛ از جمله: حروف مقطع، رموزى هستند و به حقيقتى اشاره دارند، و يا حروف مقطع، تشكيل‏دهنده اسم اعظم، حروف تنبيه، اسماى قرآن، اسماى سوره‏ها، اعلام پايان سوره‏ها، حروف قسم، بيانگر اعجاز قرآن و اشاره به اينكه قرآن مركب از چنين حروفى‏اند، و هر حرفى بر معانى بسيارى دلالت دارد. «30» صدوق در التوحيد خود روايتى را آورده كه مردى پيش پيامبر خدا آمد و از آن حضرت درباره فائده حروف هجاء (حروف مقطع قرآن) پرسيد. پيامبر به على (ع) فرمود؛ على تو جواب او را بده. و آنگاه براى توفيق على دعا كرد. على (ع) در جواب پرسش آن شخص اظهار داشت: هيچ حرفى نيست مگر اينكه او اسمى از اسماى الهى است.
سپس، در توضيح آن (الم) سوره بقره را چنين توضيح داد:
الالف، اللّه لا اله الا هو الحىّ القيّوم، اللام، لطيف بعباده و الميم فمالك الملك «31»؛ الف، (اللّه) خدايى است كه هيچ الهى جز او زنده بر پاى برپادارنده نيست. لام، لطف‏كننده به بندگان است و ميم، مالك هستى.
طبرسى هم از امام على (ع) نقل كرده، همان‏طوركه هر كتابى بخشهاى برجسته‏اى دارد، حروف مقطع قرآن هم از فرازهاى برجسته قرآن است. «32»

ظاهر و باطن‏

قرآن كريم، علاوه بر اينكه داراى ظاهر است و از ظاهر آيات آن، معناهايى به دست مى‏آيد، باطنى نيز دارد. باطن قرآن به گونه‏اى است كه ظاهرگرايان از درك آن عاجزند و يا بيشتر مردم از فهم همه‏جانبه معانى آن ناتوان هستند. اين معنا از زبان خود پيامبر گرامى نيز، نقل شده است. «ما فى القرآن آية الّا و لها ظهر و بطن «33»؛ هيچ آيه‏اى در قرآن نيست جز اينكه داراى ظاهر و باطن است». از امام على (ع) نيز همين مضمون در روايات آمده است.
ما من آية الّا و لها اربعة معان ظاهر و باطن و حدّ و مطّلع. فالظاهر التلاوة و الباطن الفهم و الحدّ هو احكام الحلال و الحرام و المطلّع هو مراد الله من العبد بها «34»؛ هيچ آيه‏اى در قرآن نيست جز اينكه داراى چهار معناست. ظاهر و باطن و حد و مطلع. ظاهر آن تلاوت و باطن آن فهم و حد آن، احكام حلال و حرام و مطلع آن مراد خداوند است كه آن را از بنده خواسته است.
علاوه بر اين، در كلمات امير مؤمنان (ع) نيز بارها از تعبير تنزيل و تأويل‏ استفاده شده است كه در عرف زبان آن دوره، مراد از آن، ظاهر و باطن داشتن قرآن است.

جمع و تدوين قرآن‏

قرآن در طول 23 سال و به صورت تدريجى بر پيامبر خدا نازل شد. پس از دريافت آيات آن، از جانب پيامبر (ص)، نويسندگانى كه از سوى آن حضرت تعيين شده بودند، آيات قرآن را بر روى قطعه‏هاى استخوان، تخته، نخل، كاغذ و ... مى‏نوشتند و در جايى معينى جمع‏آورى مى‏كردند.
پس از نزول آخرين آيه قرآن، تمام آن در نزد پيامبر بود و پس از او گردآورى و به شكل يك مصحف در آمد؛ به رغم اين واقعيّت تاريخى، ولى از زمان شكل‏گيرى قرآن فعلى چندان اطلاع دقيقى در دست نيست، و در ميان تاريخ‏نگاران قرآن نيز در اين باره اتفاق نظرى وجود ندارد. در ميان صحابه كسانى مصحفهايى را فراهم آوردند كه به نام خود آنها در تاريخ ثبت است و از جمله آنها علىّ بن ابى طالب است.
بر اساس اين واقعيت تاريخى، ابن نديم، جمع‏كنندگان قرآن در عهد رسول الله را ذكر كرده و در سياهه اسامى آنان، نام امام على (ع) را اولين نفر ياد كرده است. «35»
وى در بخش ديگرى از اين اثر خود، ماجراى جمع قرآن از سوى امام على (ع) را در سه روز يادآورى نموده، و اظهار داشته است:
«فهو اوّل مصحف جمع فيه القرآن من قلبه و كان المصحف عند اهل جعفر «36»؛ آن اولين مصحفى است كه على آيات قرآن را از حافظه‏اش در آن گرد آورد، و آن مصحف در ميان خاندان جعفر بود».
علىّ بن بابويه قمى، گردآورى قرآن از جانب على را مأموريتى از سوى‏ پيامبر (ص) دانسته است. وى، اين مأموريت را ازاين‏رو از سوى پيامبر دانسته كه با آن با فتنه‏ها مقابله كند. وى از سخنان خود امام درباره جمع قرآن چنين گزارش كرده است:
قال امير المؤمنين: ... فانّ رسول اللّه قال لى: سيفتن فيك طوائف من امّتى فيقولون: انّ رسول اللّه لم يخلّف شيئا فبما اوصى عليا؟ او ليس كتاب ربّى افضل الاشياء بعد اللّه عزّ و جلّ؟ و الّذى بعثنى بالحقّ لئن لم تجمعه باتقان لم يجمع ابدا فخصّنى اللّه بذلك من دون الصّحابة «37»؛ پيامبر به من فرمود: پس از من گروههايى از امتم گرفتار فتنه خواهند شد و خواهند گفت: پيامبر چيزى را از خود به يادگار نگذاشت؛ پس چرا على را وصى خود قرار داد؟ آيا كتاب پروردگار برترين چيز پس از خداى عزتمند جليل نيست؟ سوگند به كسى كه مرا به حق مبعوث كرد اگر تو قرآن را استوار و محكم جمع‏آورى نكنى هرگز جمع نخواهد شد. با اين فرمان بود كه خداوند مرا به اين كار اختصاص داد و نه صحابه ديگر را.
بر اساس اين روايت، كار جمع‏آورى قرآن از سوى امام على (ع) فرمانى الهى بود و از همين رو امام پس از درگذشت رسول خدا، ردا از دوش بر نگرفت تا اينكه قرآن را جمع‏آورى كرد.
لمّا قبض رسول اللّه اقسمت ان لا اضع رداى عن ظهرى حتّى اجمع ما بين اللوحين فما وضعت رداى حتّى جمعت القرآن «38»؛ زمانى كه پيامبر خدا (ص) رحلت كرد، سوگند ياد كردم كه ردا از دوش برنگيرم مگر اينكه قرآن را در ميان دو جلد جمع‏آورى نمايم. لذا ردا از دوشم بر زمين نگذاشتم تا اينكه به عهدم وفا كردم و قرآن را جمع نمودم.
امام صادق (علیه السلام) ماجراى جمع قرآن را از سوى امام (ع) بر اين اساس مى‏داند كه پيامبر خدا به آن حضرت وصيت كرده است. از آن حضرت نقل است كه: پيامبر خدا به على وصيت كرد آيات قرآن كريم را كه پراكنده بر روى اشيايى نوشته شده بود جمع‏آورى كنند و به صورت كتاب در آورند.
يا على انّ القرآن خلف فراشى فى المصحف و الحرير و القراطيس فخذوه و اجمعوه و لا تضيّعوه كما ضيّعت اليهود التوراة ...؛ اى على قرآن در پشت رخت‏خواب من، در مصحفها و حرير و كاغذهايى است. آنها را برگيريد و جمع كنيد و مبادا آنها را ضايع سازيد؛ آن گونه كه يهود تورات را ضايع ساختند.
على (ع) پس از رحلت پيامبر آنها را در پارچه‏اى زرد جمع كرد و در خانه‏اش بر آن مهر زد و گفت: من ردا بر دوش نمى‏گيرم تا قرآن را جمع كنم.
«لا ارتدى حتّى جمعه». و اين، به گونه‏اى بود كه اگر كسى نزد او مى‏آمد بدون ردا نزد آن شخص حاضر مى‏شد، و كار جمع قرآن را رها نكرد تا آن را جمع و تدوين كرد. «39»
قرآنى را كه امير مؤمنان جمع كرد، همان چيزى است كه در منابع علوم قرآنى و تفسيرى از آن به مصحف على شهرت يافته است. اين مصحف، مصحف اختصاصى على (ع) بود. قرآن‏پژوهان و مفسران، از صدر اسلام تا كنون، به اين حقيقت معترفند كه على (ع) كتاب و مصحفى اختصاصى داشته است.
قرآنى كه امام على آن را مرتب ساخت داراى اين ويژگيها بوده است:
الف) تدوين به حسب ترتيب نزول سوره‏ها و آيات؛
ب) داشتن توضيح و تفسير در جاهاى لازم؛
ج) داراى شأن نزول آيات. «40»

بنا به نقل سيوطى، على پس از رحلت پيامبر خدا قرآن را به ترتيب نزول جمع كرد. «41»
فراهم آوردن مصحفى به ترتيب نزول و آوردن مطالبى غير از آيات قرآن در آن، و چگونگى تنظيم آيات، نشان مى‏دهد كه كار امام على (ع) علاوه بر تدوين قرآن، جنبه تفسيرى نيز داشته و صرف جمع‏آورى آيات و مرتب ساختن آنها و تدوين قرآن نبوده است.
قرآن فعلى، بارها از سوى امام (ع) مورد تأييد قرار گرفته و امام به آن استناد مى‏كرده است، و اين، نشان مى‏دهد كه امام على (ع) ساختار فعلى قرآن و چينش آيه‏ها و سوره‏هاى آن را به صورت موجود به رسميت مى‏شناخته است. تدوين مصحف از سوى امام على (ع) با ويژگيهاى يادشده براى اين بوده است كه حقايق قرآن و شرايط نزول آن به آگاهى مسلمانان برسد.
امام على (ع) علاوه بر مصحف يادشده، كتاب ديگرى نيز تدوين كرده است كه در منابع روايى از آن به نام كتاب على ياد شده است. «42» در روايتهاى فراوانى با استناد به كتاب على، آمده كه پيامبر چنين و چنان فرمود. «43» گاهى ائمه (ع) براى اصلاح خطاهاى مردم در مسائل دينى مى‏فرمودند: چنين‏
چيزى را در كتاب على نيافتيم. «ما وجدنا فى كتاب علىّ» «44». بر اساس آنچه در روايات آمده، بارها اتفاق افتاده كه از امامان (ع) درباره مسئله‏اى دينى سؤال شده و ايشان آن را بر اساس كتاب على جواب داده است. براى نمونه، ابو بصير از امام صادق (ع) درباره فرائض از ايشان سؤال كرد و امام جواب داد: آيا از كتاب على برايت بگويم؟ ابو بصير از امام مى‏پرسد مگر آن كتاب از ميان نرفته است؟ امام جواب مى‏دهد: خير، و ادامه مى‏دهد كه آن، از ميان رفتنى نيست. ابو بصير در ادامه مى‏افزايد: امام آن كتاب را به من نشان داد.
كتابى عظيم بود. «45» امام صادق (ع) در تعريف ديگرى درباره آن كتاب گفته است: «كتاب علىّ الّذى هو املاء رسول اللّه «46»؛ كتاب على (ع)، كتابى است كه املاى پيامبر خداست». و هم ايشان فرموده است: كتاب على در نزد ماست.
هفتاد ذرع طول دارد و ما از آن تبعيت مى‏كنيم. «47» نيز ابن ظريف از ابى علوان از امام صادق (ع) نقل مى‏كند و ايشان از امام باقر (ع)، كه امام باقر در كتاب على (ع) از قول پيامبر درباره دروغ بستن بر خود از سوى مفتريان، مطلبى را خوانده و اينكه پيامبر ملاك صحت سخنان منسوب به خود را، قرآن معرفى كرده است. «48»
در روايتى كه آن را حضرت عبد العظيم حسنى نقل كرده است، فرازى از كتاب على نقل شده است. در اين روايت آمده است كه امام باقر (ع) فرزندانش را جمع كرد در حالى كه عمويش زيد بن على، هم در ميان آنان‏ بود. آنگاه كتابى را بيرون آورد با خطّ على و املاى پيامبر (ص). در آن كتاب، امامت پس از پيامبر (ص) و نيز نام هريك از امامان آمده است و نكات در خور توجهى ذكر گرديده است. اين كتاب درباره قرآن شروع شده و آنگاه به نبوت پيامبر پرداخته است. مطالب آن، نامه‏اى تلقى شده كه جبرئيل امين از نزد خداوند جهانيان فرودآورده است. خداوند به پيامبر (ص) سفارش كرده است كه نامهاى او را بزرگ بشمارد و از نعمتهاى او سپاسگزارى كند.
همچنين در كتاب از صفات خدا و يگانگى او، و اينكه خدا شكننده پشت ستمگران و عزّت‏دهنده ستمديدگان، و قاضى و حاكم روز رستاخيز است، ياد شده است، و در آن به توحيد عبادى دعوت شده، و اينكه بايد تنها به احسان خدا اميدوار بود و هيچ‏گاه نبايد به احسان غير خدا دل بست و به غير از عدل او از هيچ‏كس نبايد ترسيد. در اين كتاب به عبادت خدا و توكل بر او دعوت شده است.
در ادامه از نبوت سخن گفته شده و اينكه پس از پايان دوران هر پيامبرى، خداوند برايش وصى قرار مى‏دهد، و براى پيامبر اسلام نيز، چنين كرده و وصى او را بر ساير اوصيا برترى داده است. آنگاه در ادامه از يكايك امامان نام برده و مقام و عاقبت هريك را توضيح داده است. «49»

نويسنده: محمد مرادى

پی نوشت:

(1). المنجد.
(2). حج، آيه 52.
(3). نك: مجموعه مقالات كنگره بررسى مبانى فقهى امام خمينى، جامعيت شريعت، ج 10، ص 379.
(4). الاعتبار في الناسخ و المنسوخ من الآثار، ص 6.
(5). مفردات الفاظ القرآن.
(6). مناهل العرفان، ج 1، ص 410.
(7). عاصم بن بهدلة ابى النجود الاسدى از تابعين بود و 2؛ نفر از صحابه را درك و احاديث بسيارى روايت كرده است، و در علم نحو، صرف و قرائت سرآمد اقران خود بود و صاحب اعيان الشيعة او را شيعى دانسته است.
(8). همان، ص 317.
(9). السبعة فى القراءات، ص 70.
(10). الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 59.
(11). همان، ج 1، ص 37.
(12). براى نمونه، نك: الجامع لاحكام القرآن، ج 2، ص 170، 171؛ ج 6، ص 416، 439؛ ج 7 ص 58، 98، 123، 149، 262، 293؛ ج 8، 381؛ ج 9، ص 45، 163، 321؛ ج 10، ص 232؛ ج 11، ص 65؛ ج 13، ص 326؛ ج 14، ص 32، 75؛ ج 15، ص 192؛ ج 16، ص 66، 102، 106، 151.
(13). مفردات الفاظ القرآن.
(14). آل عمران، آيه 7 (دو بار)؛ نساء، آيه 59 (يك‏بار)؛ اعراف، آيه 53 (دو بار)؛ يونس، آيه 39 (يك‏بار)؛ يوسف، آيات مختلف (هشت بار)؛ اسراء، آيه 35 (يك‏بار)؛ كهف، آيه 78 و 82 (دو بار).
(15). فرقان، آيه 33.
(16). يوسف، آيه 100.
(17). نساء، آيه 36.
(18). تفسير العياشى، ج 1، ص 12.
(19). نساء، آيه 23.
(20). نساء، آيه 59.
(21). نور، آيه 55.
(22). انبياء، آيه 105.
(23). تفسير قمى، ج 1، ص 25 و 26.
(24). تفسير العياشى، ج 1، ص 27.
(25). آل عمران، آيه 7.
(26). بقره، آيه 189.
(27). حدائق الروح و الريحان في روابى علوم القرآن، ج 1، ص 103- 101.
(28). اللباب في علوم الكتاب، ج 1، ص 259- 256.
(29). مجمع البيان، ج 1، ص 112.
(30). نك: الحروف المقطعة في القرآن، ص 23- 79.
(31). التوحيد، ص 235.
(32). مجمع البيان، ج 1، ص 112.
(33). جامع البيان، ج 1، ص 22.
(34). تفسير الصافى، ج 1، ص 31.
(35). الفهرست، ص 30.
(36). همان‏
(37). الخصال، ج 2، ص 579.
(38). بحار الانوار، ج 89، ص 52.
(39). الصافى، ج 1، ص 40؛ بحار الانوار، ج 89، ص 48.
(40). نك: التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 225 و 228 و نيز طبقات الكبرى، ج 2، ص 420.
(41). الاتقان، ج 1، ص 195.
(42). براى نمونه نك: كافى، ج 1، صفحات 41، 407؛ ج 2، صفحات 71، 136، 259، 278، 347، 485؛ ج 3، صفحات 9، 175، 505، ج 4، صفحات 340، 368، 389، 534؛ ج 5، صفحات 135، 279، 452؛ ج 6، صفحات 202، 207، 219، 220، 232، 246، 254؛ ج 7، صفحات 40، 77، 119، 136، 176، 200، 214، 216، 316، 318، 329، 414، 415، 436.
(43). نك: كافى، ج 2، ص 71.
(44). من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 306؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 139.
(45). تهذيب الاحكام، ج 9، ص 324.
(46). وسائل الشيعة، ج 4، ص 103.
(47). بحار الانوار، ج 21، ص 33. احتمال دارد هفتاد ذراع به صورت تومارى به هم پيچيده بوده است و در موقع لزوم تومار را باز مى‏كردند و بعد از استفاده تومار را مى‏پيچيدند و در قديم نوع رساله‏ها همين‏گونه بوده است.
(48). بحار الانوار، ج 2، ص 225؛ ج 50، ص 8.
(49). اكمال الدين، ص 28، ح 3.

منابع: 

کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 51


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: معلومات قرآنی
برچسب‌ها: معلومات قرآنی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی