ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

ندای وحی

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

امام حسین(علیه السلام) گوهر جاودانه ادیان

اشاره
رود خوني كه از شهيدان كربلا بر صحراي طف جاري شد، فرات حقيقتي گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگي را ازهر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگي سيراب كرد. در اين مسير از نخستين مسيحي حق جويي كه روياروي يزيد در كاخ سبز بر او شوريد تا در عصر ما، كم نيستند مسيحياني چون «جرجي زيدان»، «جرج جرداق» و دهها مسيحي حق جوي ديگر كه حقيقت ناب همه اديان راستين را در «اهل بيت پاك پيامبر(ص)»، در «محراب شهادت علي(ع)» و در «صحراي خونين كربلا» يافته اند و در اين باره آثاري پديد آورده اند.


«آنتوان بارا»، آن مسيحي عاشقي است كه سال هاي بسيار از دوران جواني خود را صرف تحقيق و بررسي پيرامون زندگي و قيام امام حسين(ع) كرده است تا حقايق مربوط به اين شخصيت عظيم تاريخ را از زاويه نگاه خود و از زبان انجيل و پيامبر الهي، عيسي(ع) بيان كند. او پس از ساليان بسيار پژوهش و مطالعه در منابع مختلف تاريخ اسلام، دست به نگارش كتابي زده است كه در نوع خود و از زبان يك مسيحي بي نظير است. وي در اين پژوهش تطبيقي- به نام «حسين در انديشه مسيحيت» - كه رويكردي تحقيقي، ادبي و عاطفي دارد، با استفاده از نظريات اسلام و مسيحيت و بامهارتي ستودني، زندگي و شهادت حضرت عيسي از ديدگاه مسيحيت و زندگي و شهادت امام حسين(ع) از ديدگاه اسلام را مقايسه كرده است. در اين تحليل ها نكات جالب و بديعي به چشم مي خورد كه براي هر مسلمان منصفي شگفت انگيز و خواندني است.
 آنتون بارا کیست؟
كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» اولين بار در سال 1978 به رشته تحرير درآمد اما نويسنده از آن تاريخ به بعد و در اثر مطالعات بيشتر، اضافات و ملحقات زيادي به آن افزود و چاپ چهارم آن را در ماه هاي اخير منتشر كرد، اين كتاب تاكنون به 17 زبان ترجمه شده و در 5 دانشگاه نيز براي دوره هاي تكميلي كارشناسي ارشد و دكتري مورد تأييد قرار گرفته است و قرار است چاپ چهارم آن بزودي به فارسي ترجمه و منتشر شود.
آنتوان بارا كه سوري الاصل و ساكن كويت است خود نويسنده اي توانا واديبي باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مي باشد. وي همچنين روزنامه نگاري است حرفه اي كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتي اش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامه هاي معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: امام حسین(علیه السلام) گوهر جاودانه ادیان

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 / 7 / 1394 | 6:51 | نویسنده : اکبر احمدی |

حرم را از حرم کردند بيرون...

8 ذي الحجه سال 60 ه. ق؛ يوم الترويه؛ حرکت امام حسين (ع) از مکه به سوي کوفه 
سرانجام حسين (ع) در روز چهارشنبه، مصادف با هشتم ماه ذي الحجه سال شصت از مکه به عزم کوفه حرکت کرد. 
حرکت حسين (ع) درست مصادف با روزي بود که در آن مسلم به شهادت رسيد. ابو جعفر، محمّد بن جرير طبري امامي در کتاب «دلايل الامامة» از ابو محمّد سفيان بن وکيع، از پدرش وکيع، از اعمش از ابو محمّد واقدي و زرارة بن خلج نقل کرده است که گفتند: «قبل از آنکه حسين (ع) بخواهد به سمت عراق حرکت کند، به ديدنش رفتيم و اورا از وضعيت مردم کوفه آگاه کرديم و متذکر شديم که قلب کوفيان با توست. امّا شمشيرشان عليه توست. بنابر اين بهتر آن است که از رفتن به کوفه خودداري کنيد و همين جا بمانيد!»
... همچنين روايت شده است که حسين (ع) چون از مکه آهنگ کوفه کرد، به خطبه ايستاد و فرمود: 
«آن سان که گردنبند بر گردن دختران جوان خط مي اندازد، مرگ نيز جزو سرنوشت آدميان است و اشتياق من براي ملاقات پدرانم، همچون اشتياق يعقوب براي ديدن يوسف است. من يقينا به همان نقطه اي که بايد بميرم، مي رسم. گويي از هم اکنون مي بينم که چگونه گرگ هاي بيابان هاي بين نواويس و کربلا، بندبند پيکرم را از يکديگر جدا مي کنند و نمي توان سرنوشت را از سرنوشت. رضايت ما آن است که خدا راضي باشد. بر مصائبي که او مقدر فرموده، صبر مي کنيم؛ تا به ما پاداش صابران بدهد. به يقين خويشاوند رسول خدا از او جدا نمي افتد. بلکه براي روشني چشم پيامبر و تحقق وعده ي الهى، همگي در بهشت گرد هم مي آيند. بنابراين کساني که آماده اند خون قلبشان را در راه ما نثار کنند و جهت ديدار خداوند مهيا هستند، با ما حرکت کنند. چون من ان شاءاللّه صبحگاهان، عازم خواهم شد.»(1)
معمر بن مثني در «مقتل الحسين» مي گويد:


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: حرم را از حرم کردند بيرون

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 / 7 / 1394 | 6:49 | نویسنده : اکبر احمدی |

بخشى از وصیت نامه امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام بناى قیام خود را بر فداکارى در راه حق گذاشت و از همان آغاز این حقیقت را اعلام کرد و پیوسته بر آن تاکید نمود، چنانکه در وصیتنامه خود به محمد بن حنفیه چنین نوشت:

همانا من به منظور تباهگرى و خودخواهى، و فساد و ستمگرى قیام نکرده ام، و تنها براى اصلاح امت جدم محمد صلى الله علیه و آله قیام کرده ام. من مى خواهم به خوبى ها سفارش و از زشتى ها جلوگیرى کنم، و به سیره جدم محمد صلى الله علیه و آله و سیره پدرم على بن ابى طالب علیه السلام رفتار کنم. پس هر که مرا و هدف مرا به حق و راستى پذیرا شود و در این راه فداکارى نماید، البته خداند به حق و راستى سزاوارتر است، و هر که راه مرا نپذیرد و مرا تنها گذارد، من به تنهایى با صبر و استقامت راه خود را پیش خواهم برد تا خداوند میان من و این چنین مردمان به حق داوریکند و میان من و آنان حکم نماید که او بهترین حاکمان است.
منزلت بردگان شهید در زیارت ناحیه مقدسه
ـ خداوند متعال علاوه بر شرافت شهادت بردگان و توفیق جانبازى در رکاب سرور و سالار شهیدان حسین بن على علیه السلام در کربلا شرافت دیگرى بر افتخارات غلامان شهید افزوده است و آن اینکه در زیارت ناحیه مقدسه منسوب به آخرین حجت خدا حضرت بقیة الله الاعظم(عج) به این پروانگان بال و پر سوخته گرد شمع امت سلام و درود فرستاده است و مى فرماید:
ـ السلام على سلیمان مولى الحسین بن امیرالمؤمنین و لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمى
ـ السلام على قارب مولى الحسین بن على علیه السلام 
ـ السلام على منحج مولى الحسین بن على علیه السلام 
ـ السلام على جون بن حوى مولى ابى ذرالغفارى
ـ السلام على سالم مولى عارم بن مسلم
ـ السلام على سعید مولى عمرو بن خالد الصیداوى
ـ السلام على زاهر (زاهد) مولى عمرو بن حمق الخزائى
ـ السلام على سالم مولى نبى المدینة الکلبى
ـ السلام على شوذب مولى شاکر


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: بخشى از وصیت نامه امام حسین علیه السلام

تاريخ : یک شنبه 24 / 7 / 1394 | 6:40 | نویسنده : اکبر احمدی |

علم امام (علیه السلام)

سؤال : آيا حضرت سيّدالشهداء(ع) در مسافرتی که از مکّه به سوی کوفه می‌کرد، می‌دانست که شهيد خواهد شد يا نه؟
و به عبارت ديگر : آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشکيل يک حکومت عادلانة صد در صد اسلامی؟
جواب : سيّدالشهداء(ع) ـ به عقيدة شيعة اماميّه ـ امام مفترَض الطّاعه، و سوّمين جانشين از جانشينان پيغمبر اکرم(ص)، و صاحب ولايت کلّيّه می‌باشد.


و علم امام(ع) به اعيان خارجيّه و حوادث و وقايع ـ طبق آنچه از ادلّة نقليّه و براهين عقليّه در می‌آيد ـ دو قسم و از دو راه است :
قسم اوّل از علم امام
امام(ع) به حقائق جهان هستی ـ در هر گونه شرائطی وجود داشته باشند ـ به اذن خدا، واقف است؛ اعم از آنها که تحت حسّ قرار دارند، و آنها که بيرون از دائرة حسّ می‌باشند مانند موجودات آسمانی و حوادث گذشته و وقايع آينده.
دليل اين مطلب
از راه نقل : روايات متواتره‌ای است که در جوامع حديث شيعه ـ مانند کتاب «کافی» و «بصائر» و کتب صدوق و کتاب «بحار» و غير آنها ـ ضبط شده.
به موجب اين روايات ـ که به حدّ و حصر نمی‌آيد ـ امام(ع) از راه موهبت الهی (نه از راه اکتساب) به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است، و هرچه را بخواهد، به اذن خدا، به ادنی توجّهی می‌داند.
البتّه در قرآن کريم، آياتی داريم که علم غيب را مخصوص ذات خدای متعال و منحصر در ساحت مقدّس او قرار می‌دهد؛ ولی استثنائی که در آية کريمة ﴿عالم الغيب فلايُظهِر علی غيبه أحداً إلاّ مَن ارتضی مِن رسول﴾ (سورة جنّ ، آية 26) وجود دارد، نشان می‌دهد که اختصاص علم غيب به خدای متعال به اين معنی است که: غيب را مستقلاً و از پيش خود (بالذّات) کسی جز خدای نداند، ولی ممکن است پيغمبران پسنديده، به تعليم خدائیّ بدانند. و ممکن است پسنديدگانِ ديگر نيز به تعليمِ پيغمبر، آن را بدانند؛ چنانکه در بسياری از اين روايات، وارد است که پيغمبر و نيز هر امامی، در آخرين لحظاتِ زندگیِ خود، علم امامت را به امامِ پس از خود می‌سپارد.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: علم امام (علیه السلام)

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 24 / 7 / 1394 | 6:35 | نویسنده : اکبر احمدی |

مرثیه خورشید در منابع مخالفین

یکی از مهم ترین اسباب بقا و رشد تشیع، عاشورا و حماسه ی قیام حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام است. وجود عوامل عقلانی و احساسی در این حادثه، هم باعث استواری شیعیان بر مذهب شان است و هم موجب گرایش پیروان دیگر مذاهب و ادیان به تشیع.

از سوی دیگر، واقعه ی عاشورا، پرده از ماهیت افرادی برمی دارد که در لباس دین و به نام خلافت خاتم المرسلین صلوات الله علیه وآله، سودای قدرت را در سرمی پروراندند. کسانی که با تکیه بر ابزارهای گوناگون، تا جایی که توانستند، اسلام را دچار انحراف نمودند و تعالیم آن را مطابق تمایلات خود، تغییر دادند.
هرقدر عظمت و تاثیرگذاری حادثه ی عاشورا، جلوه ی بیشتری می یابد، تلاش افزون تری در مخالفت با آن نمودار می گردد. این تلاش ها در قالب مطالبی مانند خرافه خواندن عزاداری و اعتقاد شیعیان درمورد حضرت سیدالشهدا علیه السلام، شیعیان را عامل شهادت ایشان دانستن، تبرئه ی خلیفه ی وقت یزید بن معاویه، معرفی انگیزه های غیر الهی در نهضت عاشورا و… .

روشن است که پاسخ هریک از موارد بالا، نگارش کتابی را می طلبد- همان طور که کتب فراوانی در موضوعات یاد شده، نوشته شده است- اما برای آشکار شدن حقیقت، اموری را یادآوری می کنیم.
اعتقاد شیعیان درباره ی حضرت امام حسین علیه السلام، تنها مستند به کتب شیعه نیست؛ بلکه منابع اهل سنت نیز حقایق بسیاری برای آگاهی حق طلب دربردارد.
بنابه نقل کتب انبوهی از معتبرترین منابع اهل سنت، حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه وآله فرمودند:
حسن و حسین (علیهماالسلام) سرور جوانان اهل بهشت اند، هرکس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته است، و هرکس نسبت به آن دو بغض و دشمنی داشته باشد، همانا با من بغض و دشمنی داشته است. (1) 
براساس این حدیث شریف، کسانی که با سنگدلی تمام، حضرت امام حسین علیه السلام را به شهادت رساندند، دشمن شخص رسول الله علیه وآله السلام محسوب می شوند و جایگاه چنین گروهی، نیازی به بیان ندارد!

یکی دیگر از عقاید شیعه، اوج مصیبتی است که با شهادت مظلومانه ی حضرت امام حسین علیه السلام، تمام عالم خلقت را فراگرفت. گرچه در این زمینه، روایات فراوانی در منابع شیعی، نقل شده؛ اما جالب است که بدانیم در منابع اهل سنت نیز مطلب به وفور وجود دارد، برای نمونه ای بسیار اندک:


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: مرثیه خورشید در منابع مخالفین

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 / 7 / 1394 | 7:3 | نویسنده : اکبر احمدی |

زندگانی امام حسين (عليه السلام)

ـ از مكه تا كربلا
امام حسين (عليه‌السلام) از مكه تا كربلا حدود 23 روز در راه بود. چون وصول امام حسين به كربلا روز دوم محرم الحرام مي‌باشد , و در طول اين مدت قضاياي متعددي از امام حسين (عليه‌السلام) نقل شده است كه ما در اين مختصر به چند مورد اشاره‌اي مي‌كنيم.

ـ در منزل ثعلبيه
راويان اخبار آورده‌اند: كاروان شهادت به مسير خود ادامه داد تا به منزل ثعلبيه رسيدند، وقت ظهر امام به خواب خفيفي رفت و بيدار شدند، پس فرمودند: هاتفي را ديدم كه مي‌گويد: شما مي‌رويد در حالي كه اجل و مرگ شما را به سوي بهشت حركت مي‌دهد.
پس جناب علي اكبر گفتند: «پدر جان مگر ما بر حق نمي‌باشيم. »
حضرت فرمودند:« آري، اي فرزندم، قسم به خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست. »
پس علي اكبر عرض كردند:« در اين صورت باكي از مرگ نيست. »
امام فرمودند:« فرزندم، خدا به تو بهترين جزائي را كه به فرزندان از پدران مي‌دهد عطا فرمايد.
پس شب را در آن منزل ماندند، چون صبح شد مردي از كوفه كه اباهره‌ي ازدي نام داشت به حضور حضرت مشرف شد. سلام كرد و گفت: « اي پسر پيامبر خدا! چه چيزي تو را از حرم خدا و حرم رسولش بيرون نموده.» منظور اباهره اين بود كه چرا در حرم خدا كه حرم امن بود نماندي و اسير بيابان شدي. امام جوابي فرمودند كه در اين جملات هدفش از قيام و عاقبت و سرانجام خود و بني اميه را روشن نمودند تا معلوم باشد كه امام از روي علم به آينده‌ي كار, طبق وظيفه الهي اقدام به اين سفر نموده و سفرش سفر خدائي است و هر جا كه حسين باشد آنجا حرم خداست, و بر حسين (عليه‌السلام) حتي در حرم امن الهي هم امنيت از سوي جنايتكاران بني اميه نمي‌باشد. امام فرمودند: « واي بر تو اي اباهره. همانا بني اميه اموالم را به غارت بردند و من صبر پيشه ساختم، حرمتم را هتك نمودند و صبر كردم، و آخر خواستند (در حرم امن الهي ) خونم را بريزند كه از دستشان گريختم، ( كه مبادا خونم داخل حرم ريخته شود) ولي به خدا سوگند، گروه ستمگر آخرالامر خونم را خواهد ريخت, و خدا به سبب اين ظلم لباس ذلت را به تنشان خواهد پوشاند و شمشير برنده‌اي بر آنان مسلط خواهد كرد. و كساني را بر آنان مسلط كند كه آنان را ذليل كنند تا ذليلتر از قوم سبا باشند, كه زني بر آنان غالب شد و اموالشان را به غارت برد و خونشان را ريخت و آنان را به لباس مذلت نشاند.


ـ زهير و امام حسين (عليه‌السلام)
زهير پسر قين از شرافت و بزرگواري خاصي برخوردار بود، و همراه قومش مقيم كوفه بود، مردي دلير و شجاع بود و در جنگها براي خود مواضع مشهوري داشت.
زهير عثماني بود و از علي و خاند‌انش بدور بود، ولي حسين (عليه‌السلام) را دوست داشت و همين دوستي سبب شد زهير عثماني علوي و حسيني شود.
در تاريخ نيامده‌ كه امام حسين (عليه‌السلام) در مكه يا در مدينه از فردي بالخصوص دعوت كرده باشد. ولي در بيابان از زهير دعوت كرد چون حيف بود مردي چون زهير عثماني و يزيدي بماند. زهير با امام حسين (عليه‌السلام) خلوتي كردند. نور ولايت بر قلبش تابيد و زهير حسيني شد. زهير گرچه در ظاهر از حسين دور بود ولي در باطن با حسين بود و لايق شهادت. جوانمردي حسين اجازه نمي‌داد زهير كه شايسته حسين بود از حضرت دور بماند.
راويان اخبار از جماعتي كه همراه زهير بودند آورده‌اند: « چون از مكه خارج شديم، پشت سر امام حسين (عليه‌السلام) حركت مي‌كرديم، و كراهت داشتيم با حسين (عليه‌السلام) همراه شويم.
روزي در يك منزل با فاصله‌اي از هم رحل اقامت افكنديم. مشغول غذا خوردن بوديم كه يك وقت فرستاده‌ي امام حسين (عليه‌السلام) را ديديم كه نزد ما آمده و بر ما سلام كرد و گفت: اي زهير پسر قين امام تو را خواسته كه به حضورش شرفياب شوي.
زهير به سوي امام رفت، زهير يزيدي رفت و حسيني برگشت، پس دستور داد خيمه‌گاهش را به نزد خيمه‌هاي حسين بردند.
سپس به همسرش گفت: از آنجا كه نمي‌خواهم به جز خير چيزي از من به تو برسد بعد از اين تو را طلاق دادم. چون من تصميم گرفتم بر همراهي حسين (عليه‌السلام) كه جانم را فدايش كنم و از وي حمايت كنم. پس اموالش را به وي داد و با اقوامش او را به سوي خانواده‌اش فرستاد.
سپس به اصحاب خود گفت: هر كس از شما بخواهد با من باشد با من بيايد و الا اين آخرين ديدار بين من و اوست.»
پس از آن همه امكانات خود را در اختيار امام حسين (عليه‌السلام) گذارد و نيرويش را در راه امام به كار گرفت و جان بر كف در خدمتش بود و آرمانش آرمان حسين بود تا جان به فدايش كرد. امام بر بالينش آمد و دعايش كرد.
ـ نامه‌اي به كوفه و شهادت قيس بن مسهر صيداوي
چون كاروان به منزل حاجز رسيدند، امام قيس بن مسهر صيداوي ـ و به نقلي برادر رضاعي خود, عبدالله بن يقطر ـ را با نامه و پيامي به كوفه فرستاد. اين درحالي بود كه در عالم ظاهر خبر شهادت مسلم به امام نرسيده بود.


مضمون نامه امام‌
بسم الله الرحمن الرحيم
از حسين بن علي به سوي برادرانش از مؤمنين و مسلمين: سلام عليكم. خداي يكتا را حمد مي‌كنم, اما بعد نامه‌ي مسلم بن عقيل به من رسيد و او به من خبر داده بود از حسن رأي و تصميم اشراف و اهل مشورت شما بر ياري كردن و طلب حق ما، من از خداي متعال مسئلت مي‌كنم كه در حق ما احسان نموده و شما را اجري بزرگ عطا فرمايد. من روز سه شنبه هشتم ذي الحجة (روز ترويه) از مكه بيرون آمدم. وقتي فرستاده‌ي من به نزد شما رسيد در كار خود شتاب كنيد و هر چه لازمه‌ي كار است تدارك كنيد كه در همين روزها من خواهم رسيد. ان شاء الله و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.


ـ دستگيري قيس بن مسهر
حامل نامه، قيس بن مسهر مردي شجاع بود، در محبت و ولايت اهل بيت از مخلصين بود. نامه را از امام دريافت و با شتاب ركاب مي‌زد. به قادسيه رسيد گروهي از مزدوران ابن زياد به سركردگي حصين بن نمير راه بر او بستند, و خواستند قيس را بازرسي كنند. قيس نامه امام را بيرون آورد و پاره كرد تا نيرو‌هاي عبيدالله از مضمونش مطلع نشوند.
قيس را دستگير كردند. و نزد عبيدالله آوردند، چون نزد عبيدالله حاضر شد، ابن زياد گفت: كه هستي؟
گفت: مردي از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه‌السلام) و فرزندش .
گفت: چرا نامه‌ را پاره كردي؟
جواب داد: جهت آنكه تو از مضمون نامه با خبر نشوي.
گفت: نامه از چه كسي به چه كسي بود؟
جواب داد: از حسين بن علي (عليهماالسلام) به جماعتي از كوفيان كه نامشان را نمي‌دانم. ابن زياد به غضب آمد و گفت: به خدا سوگند آزاد نمي‌شوي مگر اينكه نام آنها را فاش كني يا بر بالاي منبر رفته و حسين بن علي و پدرش را لعن كني و الا با شمشير قطعه قطعه‌ات مي‌كنم.
قيس گفت: اما نام آن افراد را هرگز فاش نخواهم ساخت ولي دومي را قبول مي‌كنم. (عبيدالله دستور داد مردم كوفه را در مسجد اعظم آن شهر جمع كردند تا سخنان قيس را بشنوند.)
قيس بر فراز منبر رفت, حمد و ثناي خداوند نمود و بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) درود فرستاد و براي علي بن ابيطالب و حسن و حسين (عليهم‌السلام) طلب رحمت كرد و بر عبيدالله و پدرش و سركشان بني اميه لعنت نمود پس از آن گفت: اي مردم! من فرستاده حسين (عليه‌السلام) به سوي شما هستم و او در فلان مكان است پس به سوي او رويد و او را ياري كنيد.
خبر به ابن زياد رسيد. دستور داد او را از بالاي قصر دارالاماره به زمين انداختند و به شهادت نائل شد.
در لهوف آمده: چون خبر شهادت قيس به امام رسيد،‌گريه كرد و گفت: «خداوندا, براي ما و شيعيان ما جايگاه نيكويي در بهشت قرار بده، و از راه مرحمت، در مكاني ما و آنها را جمع فرما كه تو بر همه چيز توانايي. »


ـ خبر شهادت مسلم بن عقيل(ع)
باده پيمايان شهادت به راه خود ادامه ‌دادند، تا به منزل زباله رسيدند. در اين منزل خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني به امام حسين (عليه‌السلام) رسيد. امام خبر را از يارانش مخفي نكرد. خبر شهادت مسلم بين همه افراد لشكر منتشر شد، پس آن عده از همراهان كه به طمع مال و مقام همراه حضرت آمده بودند از حضرت جدا شدند، چون ديدند كه راه حسين راه شهادت است نه امارت، و در اين راه بايد خون داد رضاي الهي خريداري نمود و چيزي از دنيا نيست.
با انتشار خبر شهادت مسلم صداي گريه و ناله در آن بيابان بلند شد, و اشك از چشمان جاري شد. در ارشاد مفيد آمده: چون خبر شهادت مسلم و هاني وعبدالله بن يقطر به امام رسيد, نامه‌اي از سوي حضرت صادر شد كه نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحيم . اما بعد خبر دلخراش شهادت مسلم و هاني و عبدالله بعرض ما رسيد، همانا شيعيان ما از طريق مكاري وارد شدند و ما را ذليل ساختند. اينك هر يك از شما كه مي‌خواست با كمال ميل و رغبت برگردد كه از طرف ما هيچ گونه منعي نيست.»
پس از انتشار اين خبر مردم دسته دسته از حضرت جدا شدند با حضرت فقط اصحابي كه از مدينه ملتزم ركابش بودند و افراد كمي از آنهايي كه در راه به حضرت ملحق شده بودند باقي ماندند.


ـ ملاقات با لشكر حر بن يزيد رياحي
امام چون خواست از منزل شراف حركت كند، به جوانان كاروان دستور داد آب زيادي به همراه بردارند . كاروان شهادت به راه افتاد“ و به سوي كعبه دل طي طريق كردند. اول ظهر بود و كاروان در راه ، كه ناگهان يكي از ياران امام تكبير گفت؟
امام فرمود: براي چه تكبير گفتي؟
گفت: درختان خرما مي‌بينم.
جماعتي از ياران گفتند: ما هرگز در اين مكان نخل نديده‌ايم.
امام فرمودند: چه مي‌بينيد؟ گفتند: به خدا سوگند، گوشهاي اسبانند كه از دور بشكل نخلستان بنظر مي‌رسند، امام سخن آنان را تأييد فرمود.
سپس فرمود: آيا در اين بيابان پناهگاهي هست كه آنجا را پشتيبان خود قرار دهيم و با دشمنان نبرد كنيم. گفتند: آري در اين بيابان كوههاي چندي در طرف چپ به نظر مي‌آيد، پس كاروان به طرف چپ متمايل شد، و قبل از آنان به دامنه‌ي كوه ها رسيدند.
امام دستور داد خيمه و خرگاه برپا كردند. در اين هنگام هزار نفر مرد سواره به سرپرستي حر بن يزيد رياحي در مقابل امام صف آرايي كردند.
لشكريان حر تشنه بودند, امام دستور داد آنان را سيراب كنند و به اسبان آنان هم آب دهند. ياران امام فرمان بردند و آنان را سيراب كردند.
علي بن طعان مي‌گويد: من از جمله ياران حر بن زياد بودم، كه در لحظات آخر به او پيوستم. امام چون تشنگي من و اسبم را مشاهده كرد، فرمود: شتر را بخوابان، سپس من شتري را كه مشك آب حمل مي‌كرد، خواباندم، امام فرمود: آب بنوش من نمي‌توانستم به تنهايي آب بنوشم، امام از جاي برخاست و دهانه‌ي مشك را جمع كرد تا من آب نوشيديم.


ـ اقامه نماز
لشكر كوفيان در برابر كاروان حسين صف كشيده بودند وقت نماز ظهر فرا رسيد، امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان گويد. حجاج بن مسروق اذان گفت، سپس امام از خيمه بيرون آمدند، خطبه‌اي خواندند، پس از آن امام دستور داد اقامه نماز ظهر گويند، سپس به حر فرمود: آيا با اصحاب خود نماز مي‌گزاري؟
حر گفت: خير،‌ما به شما اقتدا خواهيم كرد.
پس هر دو لشكر در يك صف به نماز ايستادند، و حر به پيشواي شهيدان اقتدا نمود. كه اين حاكي از پاكي باطن حر بن يزيد رياحي بود.


ـ بيان هدف و آزمودن ياران
راه امام، راه كربلا و شهادت بود، در مسير شهادت كه معامله با خداست اجبار بر كسي نيست، و هر كه را خدا بپسندند بر اين معامله اقدام مي‌كند، امام مثل ديگر سياستمداران قصد اغواء ياران را نداشت چون هدف امام از همان اول شهادت بود و جهاد. روز حركت از مدينه هدف خود را بيان كرد و در مناسبتهاي مختلف در بين راه از هدف خود سخن گفت. راويان اخبار آورده‌اند: بعد از آنكه لشكر حر از بازگشت امام ممانعت كرد امام حسين (عليه‌السلام) به خطبه ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند: «همانا آنچه را كه روي داده و پيش آمده خودتان مي‌بينيد. دنيا دگرگون شده و آنچه نيكو بود از آن روي گردانده و از آن نمانده مگر ته مانده‌اي همانند آن آب كه در ته ظرفي پس از ريختن آبش بماند, زندگي ( در وضع كنوني) پست و ناچيز است مثل چراگاه ناگوار، مگر نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل پرهيز نمي‌شود.
پس مؤمن خواستار و راغب مي‌شود به شهادت در راه حق، كه به راستي من مرگ را به جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز ملامت و ذلت نمي‌دانم.»
پس از سخنان امام، زهير و هلال و برير، برخواستند و ابراز پايداري بر عهد و پيمان خود و همراهي امام نمودند.


ـ وصول به كربلا و خبر از شهادت
سيد بن طاووس در لهوف مي‌نويسد: امام حسين (عليه‌السلام) در روز دوم محرم به كربلا رسيد. پس چون به آن سرزمين رسيدند پرسيدند اسم اين سرزمين چيست ؟
گفته شد كربلا. حضرت فرمودند: خدايا به تو پناه مي‌برم از غمها و بلاها.
سپس فرمودند: اينجا محل اندوه و بلاست، پياده شويد كه اينجا منزلگاه و محل ريخته شدن خون ما و جايگاه قبور ماست. اين خبر را جدم رسول خدا به من فرموده است.
پس همه ياران پياده شدند و لشكر كوفه در گوشه‌اي منزل نمود.
البته ماجراي شهادت امام حسين (عليه‌السلام) مطلبي نبود كه بر كسي مخفي باشد. مردم ماجراي شهادت امام حسين را سالها قبل از زبان پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين شنيده بودند و منتظر وقوع حادثه بودند، مرحوم علامه اميني رحمة الله عليه نمونه‌هايي از اين اخبار را در كتاب شريف «سيرتنا و سنتنا» جمع آوري نموده است و علاوه بر شيعه كتابهاي اهل سنت از اين مطالب مملو است كه ما در اين مختصر به بعضي از مواردي كه امام حسين (عليه‌السلام) از شهادت خود خبر داده بود اشاره‌اي كرديم.


ـ سيراب نمودن ياران
روز هفتم به دستور عبيدالله آب را بر حسين (عليه‌السلام) بستند. و اجازه نداند آب به خيمه حسين برسد.
روز هشتم محرم تشنگي سخت بر امام و اصحابش فشار آورد، پس آن حضرت كلنگي برداشتند و در پشت خيمه‌ها به فاصله 19 قدم زمين را كندند. آبي بس گوارا جاري شد، همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد گرديد و نشاني از آن ديده نشد... .
ـ يك شب مهلت براي عبادت
عصر روز تاسوعا را عمر سعد ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنين صادر كرد: سواران خدا، سوار شويد، كه بهشت در انتظار شماست. يزيديان سوار شدند و به سوي كاروان شهادت تاختند.
اما حسين (عليه‌السلام) بر در خيمه نشسته بود. و زانوان در بغل گرفته بود، خوابش ربوده بود، بانوي بانوان زينب كه بانگ سم ستوران و شيهه اسبانرا شنيد احساس خطر كرد بسوي برادر دويد و گفت: برادرم صداي پاي اسبان را نمي‌شنوي؟
امام سر از زانو برداشت و فرمودند: جدم رسول الله را خواب ديدم بمن فرمود: تو نزد ما خواهي آمد. زينب با شنيدم اين سخن سيلي به چهره نواخت و گفت: واي بر من. امام خواهر را به صبر و آرامش دعوت كرد. در اين هنگام عباس به حضور حضرت شرفياب شد و حمله سپاه يزيدي را گزارش داد. امام در حالي كه بر‌مي‌خاست فرمودند:
« اركب بنفسي انت...»
عباس، جانم به فداي تو باد، سوار شو. و از آنان بپرس براي چه به اينجا آمده‌اند.
عباس با بيست نفر سوار كه زهير و حبيب از آن جمله بود به مقابل لشكر كوفه آمدند پرسيد: چه رخ داده و چه مي‌خواهيد؟
گفتند: فرمان امير است كه به شما بگوئيم يا حكم او را بپذيريد يا آماده جنگ باشيد.
عباس فرمودند: شتاب مكنيد تا من به حضور ابي عبدالله شرفياب شوم و گزارش دهم. عباس همراهان خود را در مقابل سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهايي بحضور امام آمد، حبيب و زهير از اين فرصت استفاده نموده و به سخن پرداختند و پند و اندرز گفتند. هر چند سودي نداد. عباس پيام كوفيان را به برادر ابلاغ نمود، حضرت فرمودند:
«اگر مي‌تواني جنگ را تا فردا به تأخير انداز تا امشب خدا را عبادت كنيم. خدا مي‌داند كه من نماز و قرائت قرآن و استغفار را دوست مي‌دارم.»
عباس پيام امام را اعلان نمود. و عمر سعد در پذيرفتن درخواست امام مردد بود ولي عاقبت پيشنهاد امام را قبول كرد.


ـ شب شهادت
روز تاسوعا بپايان رسيد و شام شهادت فرا رسيد. امام در شب شهادت و آخرين شب از دنيا بخشي از شب را در جمع ياران گذرانيد و بخشي را به عبادت خدا پرداخت و بخش ديگر را براي آماده شدن به جنگ و شهادت اختصاص داد.
ـ در جمع ياران
امام در آغاز شب در جمع ياران حاضر شد و به سخن پرداخت. نخست حمد و ثناي خداي را به جاي آورد و ذات احديت را در تنگي و سختي درود گفت. چنانچه در آسايش و رفاه خدايرا مي‌ستود. و به نعمتهايي چند از نعمتهايي الهي اشاره كرد و خدايرا شكر و سپاس گفت و از خدا خواست او و يارانش را در زمره‌ي شاكرين قرار دهد. سپس خطاب به ياران فرمود: « من ياراني باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم. و اهل بيتي را بهتر و برتر از اهل بيت خود نمي شناسم. خداي به همگي پاداشي نيكو عطا فرمايد. واضح است كه فردا ما را با اين مردم، روزي خونين خواهد بود. من بيعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه مي‌دهم تا از سياهي شب استفاده نموده و از اين محل دور شويد. و هر كدام از شما دست يك تن از اهل بيت مرا گرفته و در روستاها و شهرها پراكنده شويد، تا خداوند فرج خود را براي شما مقرر فرمايد، اين مردم، مرا مي‌خواهند و چون بر من دست يابند با شما كاري ندارند.
ـ اعلام وفاداري ياران
پس از سخنان حضرت سيدالشهدا اصحاب و ياران حضرت به سخن ايستادند و ابراز وفاداري به حضرت نمودند.
خاندان امام به تبعيت از عباس گفتند: برويم و از تو دست برداريم؟ براي اينكه بعد از تو زنده بمانيم خدا نكند كه هرگز چنين روزي را ببينيم.
مسلم بن عوسجه گفت: ... بخدا سوگند اين نيزه را در سينه‌ي آنها فرو برم و تا دسته‌ي اين شمشير در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحي نداشته باشم كه با آن بجنگم، سنگ برداشته و به طرف آنان پرتاب كنم...
بخدا قسم اگر بدانم كه كشته مي‌شوم و بعد زنده مي‌شوم سپس مرا مي‌سوزانند و ديگر بار زنده مي‌گردم و سپس در زير سم اسبان بدنم درهم كوبيده مي‌شود و تا هفتاد مرتبه اين كار را در حق من روا مي‌دارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم ... .
زهير اين مهمان تازه وارد به سخن ايستاد و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم باز زنده شوم و سپس كشته شوم تا هزار مرتبه. تا خدا تو و اهل بيت تو را از كشته شدن در امان دارد... .
ـ منازل خود را در بهشت مشاهده كنيد
پس از آنكه امام ياران را آزمود، و آنان را در رفتن و ماندن مخير گذاشت و سست باوران جدا شدند و رادمردان باقي ماندند، امام به طريق معجزه مقام ياران را در بهشت بر خودشان نشان داد. از امام علي بن الحسين (عليهماالسلام) نقل شده كه فرمودند: «چون پدرم به اصحاب فرمودند: كه من بيعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستيد، اصحاب و ياران آن حضرت بر فداكاري و وفاداري خود تا مرز شهادت، در كنار امام پافشاري نمودند.»
امام در حق آنها دعا كرده و فرمودند: «سرهاي خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد! ياران و اصحاب امام نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام منزلت رفيع هر كدام را به آنان نشان مي‌داد.»


ـ آمادگي براي نبرد و شهادت
امام در آن شب علاوه بر حضور در جمع ياران و عبادت خداي تعالي قسمتي از شب را براي مهيا به نبرد و شهادت اختصاص داد كه مواردي از آن را ذكر مي‌كنيم:
1ـ حفر خندق بر پشت خيمه‌ها و افروختن آتش براي جلوگيري از شبيخون دشمن.
2ـ غسل شهادت
حضرت علي اكبر را با سي نفر سواره و بيست نفر پياده به شريعه فرات فرستاد تا آب آوردند، آنگاه خطاب به ياران فرمود: « برخيزد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشه‌ي شماست. و وضو گرفته و غسل كنيد و لباسهاي خود را بشوئيد تا كفن شما باشد.»
در لهوف آورده: امام دستور داد خيمه‌اي بر پا نمودند، و در ظرفي كه عطر بسياري داشت نوره تهيه كردند و به آن خيمه براي نظافت آمدند و ... .
ـ سپيده دم عاشورا
سپيده دم امام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوي آسمان برداشته و گفتند:
«الهم انت ثقتي في كل حرب ... ؛ خداوندا تو پناه مني در مشكلها و اميد مني در سختيها، و ملجأ و ياورم هستي در آنچه كه بر من نازل مي‌شود، پروردگارا از زخمهاي رنج آوري كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائي داشته و نيش دشمن را به همراه, به تو شكايت مي‌كنم, كه در اميد به تو بي‌نيازي از دل دادن به ديگري است, پس بگشاي دربهاي بسته را و بنماي روزنه‌هاي اميد را كه تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه‌ي خوبي ها و تويي تنها مقصود آرزوها. »
سپس امام به پا خاست و خطبه‌اي خواند و حمد و ثناي الهي نمود و به اصحابش فرمود: «خداي عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است پس صبر و شكيبائي را پيشه‌ي خود سازيد.»
ـ آغاز گر نبرد
لشكر عمر بن سعد صبح عاشورا بر اسبان سوار شدند و مهياي جنگ با امام شدند، همه لشكر آماده بود و عجله بر شروع جنگ داشتند. امام حسين (عليه‌السلام) برير بن خضير را فرستاد تا لشكر كوفه را موعظه كند، برير رفت اما سخنانش مؤثر نيفتاد. و آنان از موعظه برير منتفع نشدند.


ـ امام لشكر كوفه را موعظه مي‌كند
هدف از بعثت پيامبران و ائمه معصومين نجات گمراهان از آتش دوزخ مي‌باشد. امام در مرتبه‌اي از عطوفت و مهرباني بر خلق است, كه از پدران و مادران هم مهربانتر است. امام بر خود لازم مي‌داند تا آنجا كه ممكن است گمراهان را نجات دهد و لو در شفير جهنم باشند روي اين جهت بود كه امام به لشكر كوفه فرمودند: « شتاب مكنيد، مي‌خواهم موعظه كنم و وظيفه‌اي را كه به عهده دارم انجام دهم.»
از اين جمله به خوبي برمي‌آيد كه امام موعظه و اتمام حجت را بر خود واجب و لازم مي‌دانست. لذا امام مركب خود را طلب كرده و بر آن سوار شد و با صداي رسا و بلند كه بيشتر مردم حاضر در لشكر عمر بن سعد صداي حضرت را مي‌شنيدند، خطبه‌اي خواندند، سخنان امام در جمعيت كوفيان اثر نكرد، اما چون سخنان امام به گوش خواهران و دختران امام رسيد, به گريستن و شيون پرداختند. امام (عليه‌السلام) برادرش عباس و فرزند علي اكبر را به خميه‌ها فرستاد تا آنان را خاموش سازند. فرمودند: «بجانم سوگند كه بعد از اين بسيار خواهند گريست. »
ـ خطبه‌اي ديگر از امام
ابن شهر آشوب نقل مي‌كند: پس از آنكه صفوف لشكر آراسته شد، و لشكر كوفه دائره‌وار امام حسين (عليه‌السلام) و اصحابش را در ميان گرفتند، امام بار ديگر موقعيت را مغتنم شمرد و خواست سخن گويد، لشكريان بتحريك فرماندهان خود جنجالي بر پا كردند، تا از سخن گفتن امام جلوگيري كنند، حضرت فرمودند: « واي بر شما چرا آرام نمي‌مانيد تا گفته‌ مرا بشنويد. من كه هدفي جز راهنمايي براه راست ندارم هر كس فرمان من برد، بر راه صواب رسد، و هر كس عصيان كند از گمراهان و هالكين باشد. شما همه از فرامين من سرباز مي‌زنيد. و سخن مرا گوش نمي‌دهيد چرا كه شكمهاي شما از مال حرام پر شده و بر دلهاي شما مهر شقاوت نهاده شده است واي بر شما آيا خاموش نمي‌شويد و گوش نمي‌دهيد؟! »
پس اصحاب عمر بن سعد يكديگر را ملامت كرده و گفتند: گوش كنيد. پس از آن امام خطبه‌اي خواندند كه فرازهايي از آن را مي‌آوريم.
ـ فرازهايي از خطبه‌ي امام
« اي گروه بد انديش و بدكار، نابودي و هلاكت بر شما باد! و هميشه در غم و اندوه غوطه‌ور باشيد! شما دست نياز به سوي ما دراز كرديد. و فرياد رسي خواستيد ولي وقتي كه نيازتان برآوريدم و به فريادتان رسيديم، بروي ما شمشير كشيديد! و ما را با آتش سوزان استقبال كرديد!
شمشيري كه خودمان بدستتان داده بوديم،‌آتشي كه ما برروي دشمن افروخته بوديم! اكنون دوست دشمن شده و دشمن دوست گرديده‌ايد. دشمني كه در ميان شما نه اقامه‌ي عدلي كرده و نه خواسته‌اي از خواسته‌هاي شما را برآورده واي بر شما، و صد واي, چه بدبخت مردمي هستيد!..
آري، بخدا سوگند بي‌وفايي و پيمان شكني، عادت شماست، و ريشه‌ي شما با مكر و بي‌وفايي درهم آميخته است.
اينك پسر خوانده، و زاده‌ي پسر خوانده, مرا بر سر دوراهي قرار داده! شهادت و كشته شدن, يا ذلت و تسليم ظالم بودن، محال است كه تسليم بشوم و چنين چيزي در جهان رخ نخواهد داد...
طولي نخواهد كشيد و ديري نمي‌پايد كه روزگار بر شما تنگ گيرد و سياهروز و بدبخت شويد، جدم پيامبر خدا بمن چنين خبر داده ... .
بار خدايا، قطرات آسمان را از ايشان بگير، و سالهاي قحط و خشكسالي را به آنها بده، و جوان ثقيفي را بر آنان مسلط گردان تا جامهاي تلخ و ناگوار به آنها بنوشاند... .»
پس از آنكه امام از موعظه و نصيحت كوفيان فارغ شد بر مركب رسول الله سوار شد و ياران خود را به جنگ و شهادت فراخواند.


ـ توبه حر بن يزيد رياحي
حر بن زيد رياحي در ميان قوم خويش پيوسته شريف و بزرگوار بود. مدتي در جمع لشكر كفر بود و ظلمهايي به امام حسين نمود عاقبت از كرده خود نادم و پشيمان شد و به جمع حسينيان پيوست. هنوز سخنان امام تمام نشده بود كه اثرش ظاهر شد، حر خطبه‌هاي امام را شنيد. او از پيش امام را خوب مي‌شناخت لذا حاضر نشد با وجود امام, خود با لشكرش جداگانه نماز بخواند. حر باور نداشت كه پسر پيامبر مورد حمله‌ي پيروان پيامبر قرار گيرد. ولي يك وقت ديد لشكر كوفه به دستور عمر بن سعد آماده نبرد شدند، از سوي ديگر صداي حزين امام را مي‌شنيد كه مي‌فرمود: «آيا فرياد رسي هست كه براي خدا ما را ياري كند؟ آيا حمايت كننده‌اي هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دور سازد؟ »
در اين هنگام « حر بن يزيد» به نزد عمر سعد آمد و گفت: آيا قصد داري با حسين بجنگي؟ عمر گفت: آري به خدا قسم مي‌خواهم جنگي كنم كه كمترين چيزش آن باشد كه سرها از بدنها جدا و دستها از پيكرها قطع گردد.
حر از شنيدن اين سخنان از ياران خود فاصله گرفت و در حالي كه بدنش مي‌لرزيد به گوشه‌اي رفت. حر مردي شجاع, از شجاعترين كوفيان بود ولي بدنش چون برگ بيد مي‌لرزيد, چون خود را بين دوزخ و بهشت مي‌ديد و عاقبت بهشت را برگزيد. و در حالي كه دستان بر سر نهاده بود به سوي خيمه‌گاه حسين (عليه‌السلام) حركت كرد، حر از كرده خود شرمگين بود گناه بزرگي مرتكب شده بود ولي به عظمت و مردانگي امام حسين (عليه‌السلام) آگاه بود و مي‌دانست امام توبه و عذرش را قبول مي‌كند.
به نزد امام شرفياب شد و عرضه داشت: جانم فداي تو باد!‌من آن كسي هستم كه بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدينه برگردي، گمان نمي‌كردم اين مردم كار را به اينجا بكشانند، اينك توبه نموده و به سوي خدا باز مي‌گردم،‌آيا توبه‌ي من پذيرفته است؟ امام حسين (عليه‌السلام) فرمود: آري خداوند توبه‌ي تو را قبول خواهد كرد، پياده شو. حر گفت: سواره در راه تو بجنگم بهتر است از پياده شدن، آخرالامر كارم به پياده شدن خواهد انجاميد...


ـ بنده پروري امام حسين (عليه‌السلام)
جون بن ابي مالك،‌بنده سياه چهره‌اي بود كه در كربلا در حضور امام بود. به محضر امام آمد،‌اذن جهاد خواست. امام فرمودند: « تو از جانب ما مأذوني ولي تو براي عافيت همراه ما آمده‌اي پس كنون خود را به خاطر ما به مشقت نينداز. »
گفت: آيا رواست من در زمان خوشي و نعمت، نان خور شما باشم و در سختي‌ها شما را تنها بگذارم؟!
گرچه بويم بد است، و جسمم پست و رنگم سياه است، شما بر من منت گذاريد و مرا به آسايش جاويدان بهشتي برسانيد. تا بدنم خوشبو و جسمم شريف و رويم سفيد شود، نه به خدا قسم از شما دور نمي‌شوم, تا اينكه خون سياه خويش را با خون پاك شما در آميزم, پس به ميدان رفت و جنگيد تا شربت شهادت سركشيد.
ـ امام بربالين شهيدان
امام بربالين شهيدان حاضر مي‌شد و گاهي بر بالين آنان جملاتي مي‌فرمودند, جون گرچه غلامي بود ولي بر درگاه امام حسين (عليه‌السلام) شاه و غلام فرقي ندارند و همه عزيزند، امام بر بالين جون حاضر شد و فرمودند:
« خدايا روي او را سپيد و بوي او را خوش و او را با نيكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و محشور گردان .»
در ضمن روايتي از امام باقر (عليه‌السلام) رسيده كه فرمودند: « پيكر پاره پاره جون را پس از 10 روز ديدند در حالي كه بوي مشك از بدنش به مشام مي‌رسيد.»
ـ نماز ظهر عاشورا
وقت نماز فرا رسيد؛ حسين (عليه‌السلام) به زهيره بن قين و سعيد بن عبدالله دستور داد با نصف كساني كه باقي مانده بودند، مقابل او صف كشيدند. حسين (عليه‌السلام) با ساير اصحاب نماز خوف خواندند.
در اين موقع تيري از سوي دشمن به سوي حسين (عليه‌السلام) آمد، سعيد بن عبدالله پيش رفت و در مقابل آن حضرت ايستاد و تيرها را به تن خود خريد، تا آنكه از پا در آمد، و به زمين افتاد در حالي كه مي‌گفت: خداوندا اين جماعت را مانند قوم عاد و ثمود لعنت نما، و سلام مرا به پيامبر برسان و او را از زخمهايي كه بر بدن من وارد شده است مطلع كن، زيرا مقصود من از ياري ذريه‌ي پيامبر تو، اجر و ثواب توست، پس از گفتن اين جملات از دنيا رفت و چون بدنش را با دقت بررسي كردند، غير از زخمهاي شمشير و نيزه، سيزده چوبه‌ي تير در بدنش نمايان بود.


ـ اعزام پسر به مناي عشق
امام حسين (عليه‌السلام) در عشق و محبت خدا، و احياء دين و سنت پيامبر اسلام برترين‌هاي روزگار را با خود به قربانگاه عشق آورده بود. ياران امام بي‌نظيران روزگار بودند.
در اين ميان از نظر وجاهت و تناسب اندام كسي همتاي علي اكبر نبود، و امام علاقه وافري به علي اكبر داشت لذا مي‌بينيم با اينكه حضرت نهايت صبر را دارا بودند و ملائكه از صبر حضرتش به تعجب آمده بودند, ولي وقتي علي را به ميدان اعزام مي‌كند، امام دست به زير محاسن برده و با چشمان اشكبار با خدايش مناجات مي‌كند.
روز عاشورا به محض اينكه از پدر اذن جنگيدن طلبيد امام به او اجازه داد، پس نگاهي از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد.
انگشت سبابه‌ي خود را به طرف آسمان بالا برد، و عرض كردند: « خدايا! گواه باش جواني را براي جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوي شبيهترين مردم به رسول تو بود، و ما هر وقت مشتاق ديدار پيامبر تو مي‌شديم‌ به صورت او نظر مي‌كرديم. خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جميعت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدايي افكن و امراي آنها را هيچگاه از آنان راضي نگردان كه اينان ما را دعوت كردند، كه به ياري ما برخيزند و اكنون بر ما مي‌تازند و از كشتن ما ابائي ندارند.»
سپس امام رو به عمر بن سعد كرده فرياد زد: «خدا رَحِم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند و بر تو كسي را بگمارد، كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته‌ي رحم تو را قطع كند، كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتي.»
پس با صداي بلند اين آيه را تلاوت كرد: « انّ الله اصطفي آدم و نوحاً و ال ابراهيم و‌ آل عمران علي العالمين ذريّة بعضهما من بعض و الله سميع عليم»
ـ امام بر بالين فرزند
محبت و علاقه امام به علي اكبر (عليه‌السلام) و همچنين مقام منزلت علي اكبر از حالت و سخنان حضرت سيدالشهدا بر بالين فرزند معلوم مي‌شود.
امام بر بالين علي اكبر آمد،‌صورت بر صورتش نهاد و فرمود: «خدا بكشد گروهي كه تو را كشتند، و گستاخي را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند پس از تو خاك بر سر دنيا.»3
در اين حال صداي گريه‌ي آن حضرت بلند شد، بگونه‌اي كه كسي تا آن زمان صداي گريه حضرت را نشنيده بود... .

 

ـ استغاثه امام (عليه‌السلام)
چون امام (عليه‌السلام) بدنهاي پاك و پاره پاره‌ي يارانش را ديد كه بر روي خاك كربلا افتاده است، و ديگر كسي نمانده است كه از او حمايت كند, و نيز بيتابي اهل بيت را مشاهده فرمود، در برابر سپاه كوفه ايستاد و فرمودند: « آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند و آيا خداپرستي در ميان شما وجود دارد كه درباره‌ي ظلمي كه بر ما رفته است از خدا بترسد؟ يا كسي هست كه به فريادرسي ما به خدا دل بسته باشد، و آيا كسي هست كه در كمك كردن به ما چشم اميد به اجر و ثواب الهي دوخته باشد؟
زنان حرم وقتي اين نداي امام را شنيدند صدا به گريه و ناله بلند كردند.
ـ امام در ميدان شهادت
امام با اهل بيت خود وداع نمود به ميدان عشق و شهادت قدم نهاد،‌سپس آنان را به مبارزه طلبيد، هر كسي به ميدان قدم مي‌نهاد او را به قتل مي‌رسانيد, گروه زيادي از دشمن را كشت گروه زيادي از لشكر كفر را بدرك واصل كرد. مي‌جنگيد و پيوسته مي‌گفت: القتل اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار
يكي از راويان خبر كربلا مي‌گويد: به خدا قسم هرگز نديده بودم كسي را كه سپاه دشمن او را احاطه كرده باشند و فرزندان و اهل بيت و اصحاب او كشته شده باشد و با اين حال قويدل‌تر و نيرومندتر از حسين (عليه‌السلام) بوده باشد. همين كه لشكر بر او حمله مي‌كرد شمشيري مي‌كشيد و بر آنان حمله مي‌كرد و آنان همانند گله گرگ زده فرار مي‌كردند.
حضرت بر آن لشكر كه شمارشان به سي هزار نفر رسيده بود حمله مي‌كرد و آنان چون ملخهايي كه پراكنده مي‌شدند و از مقابل وي فرار مي‌كردند, سپس به محل استقرار خود بر‌مي‌گشت و پيوسته مي‌گفت:« لا حول و لا قوة الا بالله»


ـ آخرين وداع
امام براي بار دوم به خيمه گاه آمد، و با اهل بيت خود وداع فرمود و آنان را به صبر و شكيبايي فراخواند و دستور داد لباسهاي خود را پوشيده و آماده بلا شوند و فرمودند: « خود را براي سختيها مهيا كنيد و بدانيد كه خداي تعالي حافظ و حامي شماست و بزودي شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد... .»
پس لباسي خواست كه كسي بعد از شهادت در آن طمع نكند ... آنگاه لباسي گرفته و آن را پاره نمود و به تن كرد.
ـ دعا و مناجات در آخرين لحظات
امام خسته و تشنه و زخم خورده بود،‌كثرت زخم ها تاب وتوان از امام برده بود ، ديگر تاب ايستادن بر روي مركب را نداشت. ظالمي به حضرت نزديك شد و نيزه خود را بر پهلوي حضرت نواخت. امام از اسب بر روي زمين افتاد، گونه راست را بر خاك نهاد و گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله »
لحظات آخر عمر شريفش بود كه ديدند امام با خدايش راز و نياز مي‌كند و اين جملات را زمزمه مي‌كند:«صبراً علي قضائَك يا ربّ، لا اله سواك يا غياث المستغيثين، ما لي ربٌّ سِواك، ولا معبود غيرك، صبراً علي حلمك يا غياث من لا غياث له، يا دائماً من لا نفاد له، يا محيي الموتي، يا قائماً علي كل نفس بما كسبت، احكم بينني و بينهم و انت خير الحاكمين»

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: زندگانی امام حسين (عليه السلام)

تاريخ : پنج شنبه 23 / 7 / 1394 | 6:42 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه محرم94

جلوه هاي رفتاري امام حسين (ع) در عرصه ي مديريت

جلوه هاي رفتاري امام حسين (ع) در عرصه ي مديريت (بخش اول)
يکي از مؤلفه هاي قابل توجّه امام حسين در تعميق و استحکام نهضت، که خود در مديريت اثر بخش حائز اهميت است، ميزان تأثيرگذاري و ثمردهي عملکردهاست. في المثل، يکي از توصيه هاي ولايي امام به «مسلم بن عقيل» (ع) قبل از حرکت آن سفير به کوفه اين بوده است که: منزل متنفذترين شيعيان کوفه را، قرارگاه نهضت قرار دهد.


مقدمه
يکي از مصاديق عزّت و افتخار و متغير تأثيرگذار در تنظيم و استحکام ساختار روابط انساني و نوسازي جامعه بر اساس الگوي علوى، مديريت مکتبي است. اين نوع مديريت از عناصر به هم پيوسته ي «دانش» و «خلاّقيت» ترکيب مي يابد؛ که بر حول محور تعهّد و مسئوليت ديني تحقق مي پذيرند. به بياني ديگر مي توان گفت که «علم» و «تعهد» دو بال پرواز مديريت مکتبي هستند؛ پرنده ي بدون بال، از حيثيت پرندگي خارج مي گردد و در حد قطعاتي از چوب و سنگ و اشياي جامد ديگر، تنزّل مي يابد. همانگونه که پرنده ي تک بال نيز، ناقص بوده، نيروي پروازش در نيمه ي ناقص وي محبوس مي گردد؛ لذاست که يوسف (ع) با تأکيد بر دو عنصر «حفظ» و «علم» براي اثبات شايستگي خود در احراز رياست عاليه ي خزانه کشور مصر، مي فرمايد: اجعلني علي خزاين الارض انّي حفيظ عليم.(1)
بنابراين در مديريت مکتبى، حفيظ بودن (صيانت از بيت المال بر اساس آموزه هاي ايدئولوژيک) و عليم بودن (دانش اداره ي امور مردم) از مؤلّفه هاي اصلي و ثابت و از متغيرهاي مستقل تأثيرگذار در دوران تأسيس، استقرار، تثبيت و استمرار نظام حکومتيِ پايدار است.
خلاقيت مديريتي نيز از «بلوغ رشد» يعني بلندترين نقطه ي علم بر مي خيزد. زيرا علم در نقطه ي اوج خود، حيثيت هنري مي يابد، زيبا مي شود و به بار خلق و ابداع مي نشيند. با توجّه به اهميّت مديريت مکتبي و تأثير آن در رضايتمندي رعايا (شهروندان) و شکوفايي استعدادهاي خلاّق و نقش غير قابل انکار اين نوع مديريت در فراهم سازي قسط اسلامي و عدالت علوى، در اين مقاله، حماسه ي افتخار آفرين عاشورا را از دريچه ي مديريت مکتبي به تماشا مي نشينيم و گوشه هايي از مديريت مکتبي حضرت را تقديم نظر شيفتگان مديريت مکتبي مي کنيم. 
شايان ذکر است که يکي از مؤلفه هاي قابل توجّه امام حسين در تعميق و استحکام نهضت، که خود در مديريت اثر بخش حائز اهميت است، ميزان تأثيرگذاري و ثمردهي عملکردهاست. في المثل، يکي از توصيه هاي ولايي امام به «مسلم بن عقيل» (ع) قبل از حرکت آن سفير به کوفه اين بوده است که: منزل متنفذترين شيعيان کوفه را، قرارگاه نهضت قرار دهد. در آن برهه از تاريخ شخصيت هايي مانند «سليمان بن صرد خزاعي»، «مسلم بن عوسجه»، «مسيب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد» و... از متنفذترين شيعيان کوفه بودند، امّا «مختار ثقفي» علاوه بر نفوذ شهري از يک امتياز ديگري نيز برخوردار بود؛ او داماد «نعمان بن بشير»، امير منصوب بني اميه در کوفه بود. مسلم بن عقيل با نصب العين قرار دادن رهنمودهاي امام، خانه ي مختار را به عنوان قرارگاه نهضت انتخاب کرد و اين امر در منفعل کردن نعمان بن بشير و اتخاذ موضع مسالمت آميز نعمان در قبال نهضت شيعيان کوفه و در نتيجه، گسترش دامنه ي نهضت در کوفه، نقش به سزايي داشته است.

همچنين به خاطر رعايت اصل مخفي کاري تاکتيکي در تحقق اهداف مکتبى، در تنفيذ مأموريت مسلم بن عقيل مؤکّدا توصيه کرده بود که در جريان اين مأموريت حساس، اصل مخفي کاري را رعايت کند، مسلم نيز در راستاي اجراي اهداف مکتبي پيشوا، مسير مأموريت مکه به کوفه را به گونه اي طراحي کرده بود که مأموران و مزدبگيران بني اميه، بويي از حرکت او نبرند و روند اهداف مرحله اي حضرت را در اين مأموريت به مخاطره نيندازند. مسلم بن عقيل، با مطمح نظر قرار دادن نقطه نظرات مدبّرانه امام در رعايت مخفي کاري تشکيلاتي (تقواي سياسي) پس از عزل نعمان بن بشير، امير مسالمت جو و خويشتندار کوفه از سوي يزيد و ورود «عبيدالله بن زياد» و متعاقب آن، پيوستن تعداد معتنابهي از مهره هاي ذي نفوذ و سياسي کارِ کوفه مانند «شبث بن ربعي» و «عمروبن حجاج» به حکومت و انفعالِ تعداد ديگري از نيروهاي مرعوب و واپسگرا و ريزش رو به تزايد نيروها و در نتيجه، سنگين شدن کفه ي ترازوي قدرت به نفع بني اميّه، ديگر فعّاليّت علني را به مصلحت اهداف مأموريت نديد و قرارگاه تبليغاتي و عملياتي نهضت را از منزل مختار به منزل هاني بن عروه ي مرادي تغيير داد.

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: ویژنامه محرم 94

تاريخ : پنج شنبه 23 / 7 / 1394 | 6:36 | نویسنده : اکبر احمدی |

ویژه نامه محرم94

ولادت امام حسين بن علي عليه السلام

ابو عبد الله  حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، سومين امام از اهل بيت طاهرين و دومين نواده رسول خدا صلي الله عليه و آله و يکي از دو سرور جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوي محمد مصطفي و يکي از پنج نفر اصحاب کساست.


او در سوم ماه شعبان سال چهارم هجري، در شهر مدينه و در خانه‏ وحي و ولايت، چشم به جهان گشود. 
چون خبر  ولادتش به پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله رسيد، به خانه‏ علي و فاطمه عليهما السلام آمد و اسماء [1] را فرمود تا کودکش را بياورد. اسماء او را در پارچه‏اي سپيد پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت [2] . 
به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش، امين وحي الهي، جبرئيل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام ‏پسر کوچک هارون ‏«شبير» [3] که به عربي‏«حسين‏» خوانده مي‏شود، نام بگذار. [4]  چون علي (ع) براي تو بسان هارون براي موسي بن عمران است جز آنکه تو خاتم پيغمبران هستي. 
و به اين ترتيب نام پر عظمت ‏«حسين‏» از جانب پروردگار، براي دومين فرزند علي و فاطمه عليهما السلام انتخاب شد. 
به روز هفتم ولادتش،فاطمه‏ي زهراء که سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي فرزندش به عنوان عقيقه [5]  کشت و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او نقره صدقه داد. [6] 
اين نمايه ضمن ارتباط به نمودار و ويژه نامه ي امام حسين (ع) در بردارنده ي 5 مطلب براي تشريح تولد آن امام همام مي باشد. 
______________________________________
[1] - احتمال دارد منظور از اسماء، دختر يزيد بن سکن انصاري باشد.ر.به.ک.اعيان الشيعه جزء 11 ص 167. «به نقل از: کتاب " پيشواي سوم "» 
[2] - امالي شيخ طوسي ج 1 ص 377. «به نقل از:همان» 
[3] - شبر بر وزن حسن و شبير بر وزن حسين و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پيغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است- تاج العروس ج 3 ص 389،اين سه کلمه در زبان عبري همان معني را دارد که حسن و حسين و محسن در زبان عربي دارد- لسان العرب ج 6 ص 60. «به نقل از:همان» 
[4] - معاني الاخبار ص 57 «به نقل از:همان» 
[5] - در منابع اسلامي در باره‏ي عقيقه سفارش فراوان شده و براي سلامتي فرزند بسيار مؤثر دانسته شده است،ر.به.ک.وسائل الشيعه ج 15 ص 143 به بعد. «به نقل از:همان» 
[6] - کافي ج 6 ص 33. «به نقل از:همان»

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم94
برچسب‌ها: ویژه نامه محرم94

تاريخ : پنج شنبه 23 / 7 / 1394 | 6:25 | نویسنده : اکبر احمدی |

گوناگون

تفاوت دید

منبع : صفایی حائری علی، مسؤوليت و سازندگى، ص 109

با یکی از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بودیم. او به پیاز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. کودکی در آن جا بود، مقداری از آن پیاز را دهان گذاشت. اشکش سرازیر شد و زبانش سوخت و آن را رها کرد. دوستم خندید؛ خنده ای پربار و پر از برداشت؛ که عده ای به خاطر جهتی از چیزهایی می گذرند، اما عده ای دیگر، همان چیز را به همان خاطر می خواهند. آن تیزی و تندی که کودک را فراری کرده، مرا به سوی خود کشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختی ها و ناراحتی ها عده ای به همان خاطر که ما فرار می کنیم، به استقبال می روند و از سختی ها بهره می گیرند. همان دردها و فشارها که ما را از پای در می آورد، همان ها به عنوان پا، عامل حرکت و پیشرفت و ورزیدگی عده ای می شود.

 

چند رکعت نماز

منبع : کشکول شیخ بهایی، 23

يكى از بزرگان معرفت را پس از مرگش در خواب ديدند و از او پرسيدند كه پروردگارت با تو چه كرد؟ گفت: آن اشارات پريد، عبارات نابود شد، دانش ‏ها از ياد رفت و رسم‏ ها به كهنگى گراييد و جز چند ركعت

نمازى كه در دل شب خوانده بودم، چيزى سودمند نيفتاد

شکایت از نماز شب

منبع : برگرفته از پایگاه اندیشوران

خداوند متعال در قرآن می فرماید: وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ[1].و پاسی از شب را برای خواندن نماز بیدار باش. حضرت آیت الله مجتهدی می فرمایند: یک روز قبل از اذان صبح دیدم آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله علیه در حیاط مدرسه فیضیه قدم می زنند و خیلی ناراحت هستند. فردای آن روز شیخ محمود اردکانی آمد و گفت دیشب آقای بروجردی اینجا آمده بودند، بسیار ناراحت بود و شکایت داشتند که چرا دیشب برق چند حجره خاموش بوده و طلبه های این حجره ها برای نماز شب بیدار نشده اند، طلبه نباید نماز شبش ترک شود. امام صادق(ع) فرمودند: لا تَدَع قِیامَ اللَّیلِ، فَاِنَّ اَلمَغبُونَ مَن حُرِمَ صَلوهَ اللَّیلِ نماز شب را رها مکن، به درستی که گول خورده کسی است که از نماز شب محروم شود.[2]

پی نوشت ها:

[1] - اسراء آیه 79

[2] - اقتباس و ویراست از کتاب کوتاه ترین و عمیق ترین راه

 

خادم لباس

منبع : نکته های ناب اخلاقی، ص20، كتابخانه تخصصی صاحب الزمان (عج) (مسجد جمکران)

يكى از بزرگان مى‏ فرمود: وقتى لباسم كهنه است خادم من است، اما هر وقت لباس نو در بر مى‏ كنم، من خادم لباسم مى ‏شوم

 

تا ابد حزب علی پاینده است

منبع : نشریه پرتو سخن شماره271/ برگرفته از پایگاه اندیشوران

یا علی ای پیشوای مؤمنین/ ای خدا را حجت حق در زمین

یا علی ای قبله اهل ولا /«ای پس ازسوء القضا حسن القضا»

دیده ها با نام تو روشن شده/ سینه ها از مهر تو گلشن شده

نام زیبای تو باشد دلنشین /مهر تو با خاک ما گشته عجین

یا علی گفتیم و برپاخاستیم/ عالمی را زین سخن آراستیم

یا علی گفتیم و بر شب تاختیم/ ترس بر جان عدو، انداختیم

نهضت ما درس از حیدر گرفت/ شیوه از آن ساقی کوثر گرفت

با ولا یت نهضت ما زنده است/ تا ابد حزب علی پاینده است

یا علی دیوانه کوی توییم/ بسته زنجیر گیسوی توییم

جلوه حسن تو، گل را هست کرد/ بلبلا ن را از جمالت مست کرد

گفت پیغمبر در آن خم غدیر/ آن رسول مهربان و دستگیر

هر که را مولا منم ازمؤمنان/ هست مولا یش علی اندر جهان

بعد از آن گفتا به آواز جلی/ اهل ایمان، جانتان، جان علی

ناگهان، الیوم اکملت رسید/ کی محمد(ص) حق بدادت این نوید

با ولایت، دین تو گشته تمام/ دین مرضی خدا بر خاص و عام

سراینده: حسن صادقی گورجی

 

حج گزاران و چگونگي دستیابی به پاداش حقیقی

رسول اکرم‏ صلي الله عليه و آله و سلم به شخص ثروتمندي که موفق به حضور در مراسم حج نشده بود فرمود: به کوه ابوقبيس بنگر اگر به اندازه اين کوه طلاي سرخ داشته باشي و آن را در راه خدا انفاق کني هرگز به پاداش حج‏ گزاران، دست نخواهي‏ يافت.

سپس فرمود: حج‏ گزار چون مقدمات سفر خود را آماده کند چيزي بر نمي ‏دارد و چيزي نمي‏ نهد مگر آنکه خداوند ده حسنه براي او ثبت و ده سيّئه از او محو مي‏ کند و ده درجه او را بالا مي‏ برد. پس چون بر مرکب خود سوار شود، مرکبش گامي برنمي‏ دارد و گامي نمي ‏نهد مگر آنکه خداوند باز براي او چنان مي ‏کند. پس چون به گرد کعبه طواف کند از گناهان خود بيرون مي‏ آيد و چون بين صفا و مروه سعي کند از گناهانش به ‏درمي ‏آيد و چون در عرفات توقّف کند از گناهانش خارج مي‏ شود و چون در مشعرالحرام توقّف کند از گناهانش برون مي‏ آيد و چون رمي جمره کند از گناهانش خارج مي‏ شود و اين‏ چنين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يکايک مواقف را برشمرد و فرمود: اگر حج‏ گزار در هر يک از اين مواقف درنگ کند از گناهانش بيرون مي ‏آيد. آنگاه فرمود: تو کجا مي‏ تواني به پاداش حج‏ گزار دست‏ يابي؟!؛ «أنّي لکَ أنْ‏تَبلغَ ما يَبْلُغُ الحاجُّ».

شايد مراد پيامبر گرامي‏ صلي الله عليه و آله و سلم از تأکيد بر خروج حج ‏گزار از گناهان خويش پس از هر يک از مناسک، بيان اين نکته باشد که هر يک از اين اعمال در آمرزش گناهي خاص مؤثر است و براي آمرزش آن گناه واجب شده است يا آنکه گناهان چون انباشته شود و زنگار و پرده‏ اي بر گنهکار شود، هر يک از اين مناسک موجب کاستن از ضخامت اين پرده‏ها و کنار رفتن اين پوشش ها از دلها مي ‏گردد.[1]

پی نوشت ها:

[1] جوادي آملي، عبدالله، جرعه اي از صهباي حج.

 

شیعه نقطه ضعف ندارد

مذهب سلفیان دارای تناقضات بسیار است. ما نیز می توانیم یک سلفی باشیم اما در معنای واقعی خود یعنی سلف صالح نه شخصی مثل مروان بن حکم.

همان طور که در جنگ صفین که میان امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه در گرفت، تعداد زیادی از سپاه دو طرف کشته شدند، حال آن که اگر سلف ملاک باشند، کدام طرف جنگ بر حق بوده و کدام طرف باطل؟ از سوی دیگر، اگر یک طرف را حق بدانیم، طرف دیگر این جنگ باطل است. پس عملکرد سلف، مصون از گناه نیست و این دلیل آنان پذیرفتنی نیست.

هرگاه از نقاط ضعف و تناقضات عقاید سلفیان، سخنی مطرح می شود، برای فرار از پاسخ دادن و همچنین نپذیرفتن آن، سخنی از عمر بن عبدالعزیز که خود فردی خطاکار است؛ نقل می کنند که می گوید: «خداوند شمشیرهای ما را از خون آنان پاک کرده پس زبان ما نیز به ذکر آنان آلوده نشود».

ببینید کسانی که امروز به عنوان رهبران فکری سلفیان، مطرح هستند؛ چند نفر از آنان به دست پیامبر حد خورده اند؟ اگر بناست سلفی باشیم، باید سلفی صالح باشیم و سلف، همان ائمه اثنی عشر هستند.

با توجه به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام که می فرماید: «هرکسی در خانه خود بنشیند و به او حمله کنند، او از بین خواهد رفت» ما نباید در موضع دفاع باشیم تا بر ما اشکال کنند و ما جواب دهیم. ما باید در موضع هجوم باشیم. باید تاریخ را ورق بزنیم و با عقاید آنان آشنا شویم و مؤدبانه و محققانه تاریخ را برای آنان روشن کنیم. وظیفه ما دفاع نیست؛ زیرا ما نقطه ضعفی نداریم که نیاز به دفاع باشد.

وظیفه ما، معرفی عقاید فاسدسلفی ها و خلفای اموی، از طریق رسانه هاست. آنان می خواهند افرادی همچون متوکل را به عنوان سلفی معرفی کنند.

متوکل شخصی است که برای اهل حدیث بسیار ارزشمند بوده و او را سلف می دانند. درحالی که متوکل کسی است که قبر حسین بن علی علیه السلام را شکافت و در آن شیار ایجاد کرد تا در آن زراعت کنند و کسی است که عقل گرایان را از بین برد و اهل حدیث را مطرح کرد؛ آیا این شخص می تواند سلف صالح باشد؟

تنها ائمه اطهار علیهم السلام سلف صالح هستند

در اطراف شهر مشهد جوانانی هستند که تبلیغ سلفی گری می کنند. جوانان شما نیز باید با مطالعه تاریخ، زندگی، عقاید و ضعف های آنان، به آنان هجوم علمی، ادبی و اخلاقی انجام دهند.

با توجه به نزدیک شدن به دهه کرامت، می دانید که لقب عالم آل محمد را تنها امام رضا علیه السلام دارا است. به دلیل مناظرات علمی بسیار و پاسخ گویی به سؤالات ادیان مختلف، این لقب را تنها به ایشان نسبت داده اند. تمام ائمه معصوم علیهم السلام عالم هستند اما این لقب تنها برای ایشان استفاده می شود


اسلام بدون ولایت ناقص است

اگر همه انسان ها گرد هم بیایند تا حقیقت مسأله غدیر را درک کنند، نخواهند توانست.

رسالت پیامبران الاهی در روز غدیر کامل شد. دین اسلام بدون ولایت و امامت ناقص است. اسلام برای کامل شدن نیاز به بیان ولایت و امامت دارد.

قرآن ناطق کسی است که روح کتاب آسمانی در او خلاصه می شود. برای درک واقعه غدیر نیاز به استدلال و منطق قرانی است و باید در این رابطه به عقل کل، مراجعه کرد و بدون عقل کامل، نمی شود مسأله غدیر را فهمید.

این روز به اندازه ای عظمت دارد که باید در حد خود گرامی داشته شود و باید دانست که غدیر و ولایت بر اساس معیار کل عالم و حساب و کتاب الاهی شناخته می شود.

فهم غدیر و مفهوم ناب آن امری دشوار است. آن کس که به صورت کامل بر حقیقت غدیر آگاه است، خدای متعال است و ما انسان ها برای درک صحیح جایگاه غدیر، نیازمند مراجعه به قرآن هستیم.

اهمیت و درجه عید غدیر نسبت به اعیاد دیگری همچون عید فطر و عید قربان نسبت افضل است به فاضل و این امر نشان از جایگاه والای غدیر و امامت و ولایت در اسلام دارد.

اسلام برای کامل شدن نیاز به بیان ولایت و امامت دارد و بدون بیان ولایت ناقص است. با توجه به آیه سوم سوره مائده «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»[1] که در روز غدیر بر پیامبر نازل شد، معلوم می شود دین الاهی در روز عید غدیر و با اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام تکمیل شده و رسالت پیامبران الاهی نیز در همین روز کامل گردید. در روز عید غدیر حجت خداوند بر همه افراد تمام شد.

شناخت و درک شخصیت وجودی حضرت علی علیه السلام کار بسیار مشکلی است که اگر بخواهیم این شخصیت را بشناسیم، کار بسیار مشکلی پیش رو داریم و این مسأله چنین است که بخواهیم به قدر پشه ای از دریای بیکران امیرمؤمنان علیه السلام آب برداریم.

قرآن کریم کامل کننده کتاب های آسمانی پیش از خود است. این کتاب آسمانی نیازمند مفسری آگاه و جامع است و عید امامت و ولایت در روز غدیر به نوعی تکمیل کننده، کتاب های آسمانی است.

 

پی نوشت:

 

[1] مائده، 3.

 

دست یابی به هدف با هر وسیله

توکل به معنای وکیل گرفتن خداوند در انجام کارها است، خداوند خود دعوت به توکل کرده است و به طور قطع پذیرنده توکل است.

کسانی ممکن است ادعای توکل بکنند اما در واقع توکل نداشته باشند. توکل اگر توکل حقیقی باشد، مورد پذیرش خداوند واقع می شود. همچنان که اگر دعا دعای حقیقی باشد، استجابت نیز به دنبال آن می آید.

گاه توکل ها توکل کاذبی است. اسمش توکل است. اگر انسان توکل به خداوند داشته باشد، نباید به موضوع دیگری امید بسته باشد. توکل حقیقی نیز ضمانت اجابت دارد.

اطمینان و اضطراب نداشتن یکی از آثار توکل است

توکل مراتبی دارد. نازل ترین مرتبه آن این است که انسان در حال اضطرار و در حالی که راه به جایی ندارد، به خداوند توکل کند.

مرتبه دوم توکل در اموری است که انسان برخی از اسباب را دارد، اما نگران فراهم آمدن اسباب دیگر است. احتمال فراهم آمدن دیگر اسباب را می دهد و در این امور به خداوند توکل می کند.

مرتبه کامل تر توکل، توکل در همه امور حتی از ساده ترین امور مانند غذا خوردن تا امور سخت تر است. انسان در این حالت معرفتی به خداوند و افعال هستی دارد که می داند قدرت اصلی دست خداوند است.

در این حالت فرد به دنبال اسباب می رود به دلیل آن که خداوند به آن امر کرده است. اما ننها امید به خداوند دارد.

اثر توکل نترسیدن در خطرها و سختی ها است

برخی آثار توکل نفسانی و برخی در بیرون بروز می یابد. به عنوان مثال اطمینان و اضطراب نداشتن یکی از آثار توکل است. اولین اثر توکل حالت آرامش است.

گفتن آرامش کار آسانی است، اما دست یابی به آن کار دشواری است. امام(ره) فرمودند من با دلی آرام و قلبی مطمئن به سوی خداوند می روم و این کار آسانی نیست.

انسان اگر وکیل مطمئنی برای کار خود بگیرد، خاطرش آسوده می شود و نگرانی ندارد. خداوند بالاترین وکیل برای انسان است. امنیت روانی و آرامش واقعی با وکیل گرفتن خداوند در امورات زندگی به دست می آید.

اثر دیگر توکل نترسیدن در خطرها و سختی ها است. اگر کسی بر خداوند توکل کرد از غیر خدا نمی ترسد.

امام(ره) قسم خورد که من در عمرم از کسی نترسیدم. این امر بزرگی است و هیچ کدام از بزرگان تاکنون چنین جمله ای را بیان نکرده اند.

حفظ عزت با تکبر مخلوط نشود

انسان هایی که توکل ندارند هنگام مشکلات به خواهش و التماس از دیگران می افتند. رشوه می دهند و هر راهی را برای برآوردن خواسته خود دنبال می کنند. در این حالت انسان احساس ذلتی در نفس خود می کند.

با توکل انسان در خود احساس عزت می کند، این موضوع کمی نیست. تنها به کسی احترام می گذارد که خداوند امر کرده است وگرنه احتیاج و ابراز نیاز به سوی خداوند است و می داند که بودن و نبودن آنان کاری صورت نمی دهد.

انسان متوکل دربرآوردن حاجات متوسل به حرام نمی شود. انسان غیرمتوکل به هر چیزی متوسل می شود. تملق بگوید و خود را در برابر دیگران ذلیل کند.

خداوند به انسان اجازه نداده است که خود را در برابر دیگران ذلیل کند. فردی که توکل داشته باشد، رفتار ذلت آمیز از خود نشان نمی دهد، بلکه از اسباب به نحو معقولی استفاده می کند.

باید توجه داشت که حفظ عزت با تکبر مخلوط نشود. عزت نفس به این معنا است که انسان خود را در برابر دیگران کوچک نکند، اما به آن معنا نیست که بر دیگران بزرگی بفروشد.

بزرگان ما با حفظ عزت نفس خود، از دیگران درخواست انجام کار نمی کردند و به عنوان نمونه اگر آب می خواستند با زبان کنایی این مطلب را می فهماندند؛ نه با زبان آمرانه.

استفاده از اسباب یکی از مراحل توکل است

مراحل توکل این است که انسان اول فکر کند، خداوند برای فرد چه اسبابی فراهم کرده است و برای رسیدن به مقصودش از آن اسباب استفاده کند. خداوند به انسان نیروهایی داده تا از این اسباب بهره ببرد.

به عنوان نمونه انسان برای دست یابی به علم باید از پیش مطالعه و مباحثه استفاده کند. نمی تواند همین طور بگوید خدایا به من علم بده.

دوم این که برای دست یابی به خواسته های خود از اسبابی که خداوند در محیط قرار داده است؛ استفاده کند. به عنوان مثال خداوند برای کسب علم استاد قرار داده که انسان برای تحقق این امر باید استاد مطلوب را بیابد.

بله اگر انسان هر جا که در اسباب کم آورد و در درخواست از دیگران ذلتی وجود نداشت؛ از دیگران درخواست کند و از محدودیت هایی که خداوند برای او قرار داده استفاده کند.

کسانی هستند که آن چنان به خداوند اعتماد دارند و می گویند که خداوند اسباب کار را فراهم می کند و از دیگران در صورتی که منافی با عزت نباشد، درخواست نمی کنند.

 

 


موضوعات مرتبط: گونان گون
برچسب‌ها: گوناگون

تاريخ : جمعه 22 / 7 / 1394 | 15:40 | نویسنده : اکبر احمدی |

کرم و بخشش على عليه السلام


کرم و بخشش على عليه السلام

ترجمه: سيد هادى خسرو شاهى

و از اخلاق خاص على، كرم و بخشش او بود كه حد و مرزى نداشت، ولى بخششى كه در اصول و هدف پاك و سالم بود نه مانند بخشش فرمانداران و زورمندانى كه از مال و كوشش مردم بخشش مى‏فرمايند! اينان وقتى كه چنين بخششى مى‏كنند فقط به خويشان و نزديكان و يا هوادارانشان مى‏بخشند كه در راه حكومت و سلطنت آنها شمشير مى‏زنند واگر گامى بالاتر نهند براى آن بخشش مى‏كنند كه گفته شود آنها اهل كرم و بخشش هستند! تا مورد توجه عامه مردم قرار گيرند و اختلاسها و دزديها و ستمها و ضعف ادارى امور و غيره را بدين ترتيب پرده پوشى كنند.

و اين شكل از اشكال بخشش را كه در واقع فرقى با رشوه ندارد - و اكثريت كسانى كه در تاريخ ما و تاريخ قدرتمندان ديگران به كرم و بخشش مشهورند با اين نوع بخشش سرو كار داشتند - على بن ابيطالب در سراسر زندگى خود نديد و يك بار هم به آن دست نيالود و آن را نشناخت. كرم و بخشش على چيزى است كه از همه مردانگيهاى او پرده برمى‏دارد و با جان و دل او به هم آميخته است او با اينكه دختر خود را از اينكه گردنبندى را از بيت المال به امانت گرفته كه در عيدى از اعياد به آن آرايش كند توبيخ مى‏كند و با اينكه برادر خود عقيل را كه مختصرى از مال عمومى مردم را بيجا خواسته بود از خود مى‏رنجاند و با اينكه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بى‏كوشش و بدون حق را، از خود طرد مى‏كند، با اين حال، چنانكه در روايات صحيح آمده است او با دست‏خود نخلهاى گروهى از يهوديان را در مدينه سيراب مى‏كند، تا آنجا كه دست او تاول مى‏زند و زخم مى‏شود و آنگاه مزدى را مى‏گيرد و به بيچارگان و درماندگان مى‏بخشد و يا با آن بندگانى را مى‏خرد و بلافاصله آزاد مى‏سازد.

«شعبى‏» از زبان كسانيكه على را خوب مى‏شناختند روايت مى‏كند كه او بخشنده ترين مردم بود كه از مال خود براى مردم مى‏بخشيد واگر گواهى دشمن در بعضى موارد صحيحترين شهادتها باشد بايد فهميد كه بخشش و كرم على تا چه پايه بوده كه معاوية بن ابى سفيان هم به آن شهادت داده، در حالى كه او هميشه مى‏كوشيد كه از على عيب جويى كند و از او انتقاد نمايد.

معاويه مى‏گويد: «اگر على خانه‏اى پر از طلاى ناب و خانه‏اى پر از علوفه داشته باشد، طلا را پيش از علوفه مى‏بخشد!»امام على (ع) صداى عدالت انسانى. ج 2 - 1 صفحه 122

تاليف: جرج جرداق

 


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: کرم و بخشش على عليه السلام

تاريخ : شنبه 21 / 7 / 1394 | 6:18 | نویسنده : اکبر احمدی |

انفاق و ايثار على عليه السلام


انفاق و ايثار على عليه السلام

 

وابستگى انسان به متاع دنيا از خطرهاى بزرگ حركت تكاملى وى مى‏باشد.جاذبه مال و منال و مقام،و آنچه متاع دنيا به حساب مى‏آيد انسان را از مسير خود باز مى‏دارد.وابستگى به دنيا پر خطرترين دام سر راه انسان است.بسيارى اين خطر را احساس مى‏كنند.ليكن مهم چاره‏سازى اين مشكل است كه چگونه بايد از دام اين خطر رهيد.

نهاد دين كه رهنمود انسان در ابعاد گوناگون است،در اين عرصه هم ضمن شناخت و آگاهى دادن به واقعيت‏ها،راه حل ارائه مى‏دهد.دين وابستگى انسان به مال و متاع دنيا را به عنوان يك واقعيت و بر اساس گرايش طبيعى انسان معرفى مى‏نمايد.و براى رهانيدن انسان از اين علاقه‏مندى تلاش مى‏نمايد.و راه رهيدن اين وابستگى بريدن از دنيا و انفاق عنوان مى‏نمايد و به لحاظ شدت اين وابستگى رهيدن از اين خطر را آن چنان با اهميت مى‏داند كه جهاد با مال را در كنار جهاد با جان عنوان مى‏نمايد: جاهدوا باموالكم و انفسكم (1) .هديه كردن مال در راه خدا همانند هديه كردن جان در راه خداست.

قرآن افزون بر رهنمود،الگوهايى نيز براى تأثير گذارى بيشتر ارائه مى‏دهد.و زندگى برگزيدگان را در جلو ديدگان انسان‏ها ترسيم مى‏نمايد.آنان كه از انفاق در راه خدا از هيچ تلاشى فروگذار نكردند.آنان كه از بهترين امكانات خود در سخت‏ترين شرايط در راه خدا گذشتند و در رفتار آنها نه تنها انفاق بلكه فراتر از انفاق ايثار جلوه‏گر است.با بررسى چند نمونه از رفتار امام همام از خرمن فضايلش خوشه بر مى‏چينيم.

الف:فرزندان على و فاطمه(حسن و حسين)بيمار شدند.به آنها پيشنهاد شد براى بهبودى فرزندانشان نذر كنند.على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فضه در درگاه خدا نذر كردند هنگامى كه بر فرزندانشان آفيت حاصل شد،سه روز روزه بگيرند.خداى سبحان نعمت سلامتى را نصيب آنان كرد.اينك آنان بايد به نذر خود وفا كنند،ليكن چيزى در خانه على يافت نمى‏شود.على سه پيمانه جو براى فراهم آوردن نان قرض مى‏كند.سه روز روزه شروع مى‏شود.يك پيمانه آن روز اول آرد و فاطمه عليها السلام چند گرده نان براى افطار روز اول تهيه مى‏كند.هنگام افطار كه فرا مى‏رسد مسكينى در خانه را مى‏كوبد همه نان‏ها را به وى داده با آب خالص افطار مى‏كنند!روز دوم نيز همانند روز اول بخشى ديگر آرد را براى تهيه افطارى نان تهيه مى‏كنند،و هنگام افطار كه فرا مى‏رسد يتيمى در خانه را مى‏زند.همانند روز اول همه نان‏ها را به يتيم داده با آب خالص افطار مى‏نمايند.و براى روز سوم آماده مى‏شوند روزه بگيرند.در هنگام افطار روز سوم كه همانند روزهاى پيش چند گرده نان تهيه مى‏شود،ناگهان اسيرى‏در خانه على مى‏آيد.و همانند شب‏هاى پيش گرده نان‏ها نصيب وى مى‏شود.افطار هر سه روز روزه با آب خالص سپرى مى‏شود!رخسار اهل بيت از گرسنگى رنجور شده است.رسول الله صلى الله عليه و آله وارد خانه على و فاطمه شده،رخسار رنجور آنان را مشاهده مى‏كند سبب مى‏پرسد فاطمه براى پدر توضيح مى‏دهد.آنگاه ايثار على و فاطمه تجلى مى‏نمايد و غذاى بهشتى نصيب خانواده عترت مى‏گردد.خداى سبحان ستايش از ايثار آنها بخشى از آيات سوره انسان را نازل مى‏نمايد : (2) يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا . (3) «به نذر خود وفا مى‏كنند و از شر و عذاب فراگير روز قيامت در هراسند.طعام را با اين كه خود نياز دارند و محبوب آنهاست در راه خدا به مسكين و يتيم و اسير اطعام مى‏نمايند» .

ب:انفاق مال در راه خدا در صورتى تأثير گذار است و باعث تزكيه نفس مى‏شود و انسان را از وابستگى نجات مى‏دهد كه اولا انسان در انفاق خويش اخلاص داشته باشد ريا نكند،براى بدست آوردن خوشنودى خدا انفاق كند.ديگر اين كه از بهترين و پاك‏ترين اموال شخصى خود انفاق كند.انفاق چيزهايى كه به كار انسان نمى‏خورد يا افزون بر نيازهاى انسان است كه در تمام اين موارد محبوب انسان هم نخواهد بود،سازندگى و تأثير مطلوب را نخواهد داشت : و انفقوا من طيبات ما كسبتم . (4) «از پاكترين و پاكيزه‏ترين اموال خود انفاق كنيد.»

على عليه السلام دو ركعت از نماز ظهرش را بجا آورده است.نيازمندى به وى خطاب نموده از او طلب كمك مى‏كند.على انگشتر قيمتى كه هزار دينارارزش داشت و انگشتر مخصوص پادشاه حبشه بوده و از جانب نجاشى به رسول الله صلى الله عليه و آله هديه شده بود و رسول الله صلى الله عليه و آله هم آن را به على هديه نموده بود،از انگشت خويش بيرون آورده و در حال نماز به نيازمند مى‏دهد. (5)

 


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: انفاق و ايثار على عليه السلام

تاريخ : شنبه 21 / 7 / 1394 | 6:16 | نویسنده : اکبر احمدی |

آگاهى على عليه السلام


آگاهى على عليه السلام

حبيب الله احمدى

آگاهى به حقايق هستى فضيلت بزرگى است كه انسان از آن بهره‏مند مى‏باشد.همين فضيلت موجب برترى انسان از فرشتگان است.زيرا كه خداى سبحان هنگامى كه فرشتگان را مأمور نمود بر انسان كامل سجده كنند،ملاك فضيلت برترى و سجده را آگاهى انسان كامل به حقايق عنوان نمود : و علم الآدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة (1) «خداى سبحان آدم را از حقايق با خبر ساخت،آنگاه بر فرشتگان عرضه و از آنان خواست كه شما نيز از حقايق خبر دهيد.»فرشتگان خود اعتراف نمودند كه آگاهى مسجود فرشتگان برتر از ماست،زيرا هنگامى كه خداى سبحان از آنان خواست از حقايق خبر دهند نتوانستند،ليكن وقتى از انسان كامل اين نكته خواسته شد وى فرشتگان را از حقايق با خبر ساخت و معلم فرشتگان قرار گرفت .فرشتگان نيز بر برترى اعتراف نمودند: قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا (2) .

خداى سبحان آگاه به همه چيز است و اگر كسى مظهر صفات الهى شد رنگ و بوى صفات خدا را مى‏دهد.و به توان ظرفيت خود مظهر اسماء حسناى الهى قرار مى‏گيرد.و هر مقدار ظرفيت گسترده‏تر باشد شروق و فروغ الهى بر ان بيشتر مى‏تابد زيرا كه انسان جانشين خدا بر زمين است و جانشين‏مرحله‏اى از صفات و مقام فوق را در بر دارد.بنابر اين مى‏توان برهان عقلى ارائه نمود كه انسان كه مظهر اسماء الهى شد صفات وى در علم و آگاهى،قدرت،عطوفت،غضب و...همانند خداى سبحان خواهد شد.

آگاهى انسان به دو گونه است،كسبى و لدنى.آگاهى كسبى كه با تلاش مدرسه و تجربه و...به دست مى‏آيد و مملو از خطا و اشتباه و جهل مركب است.آگاهى لدنى آشكار شدن حقايق در نزد عالم،شفاف و زلال است.هيچ گونه آميختگى با نادانى و خطا ندارد.

انسان‏هاى الهى افزون بر آگاهى كسبى آگاهى لدنى دارند.انبيا باذن الله به عالم حقايق واقف هستند و عالم غيب بر آنها مشهود مى‏شود.اين فضيلت اختصاص به انبيا ندارد بلكه راه آن براى همگان هموار است،هر كس مظهر صفات الهى شد از آگاهى لدنى كه مصون از خطا و منطبق به واقعيت است بهره مى‏برد.ميزان بهره‏ورى انسان از اين فضيلت به ظرفيت و طهارت و تقواى وى وابسته است.هر مقدار تقوا بالاتر ظرفيت بيشتر تا به آن مرحله برسد كه در توان ممكن الوجود مى‏باشد.

 


موضوعات مرتبط: امام شناسی
برچسب‌ها: آگاهى على عليه السلام

ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 21 / 7 / 1394 | 6:12 | نویسنده : اکبر احمدی |

حکایت ها وحکمت ها

 

مدت زماني پيش در يکي از اتاقهاي بيمارستاني دو مرد که هر دو حال وخيمي داشتند بستري بودند.يکي از آنها اجازه داشت هر روز بعداز ظهر به مدت يک ساعت به منظور تخليه ششهايش از مايعات روي تختخواب کنارتنها پنجره اتاق بنشيند. اما مرد ديگر اجازه تکان خوردن نداشت و بايد تمام اوقات به حالت دراز کش روي تخت قرار گرفته باشد. 


 

دو مرد براي ساعاتي طولاني با هم حرف مي زدند،از همسرانشان؛خانه وخانواده شان؛شغل و دوران خدمت سربازي و تعطيلاتشان خاطراتي براي هم نقل مي کردند.


 

هر روز بعد از ظهر مرد کنار پنجره که اجازه داشت يک ساعت بنشيند؛براي مرد ديگر تمام مناظر بيرون را همان طور که مي ديد تشريح مي کردو آن مرد هر روز به اميد آن يک ساعت که مي توانست دنياي بيرون و رنگهايش را در فکر خود تجسم کند به سر مي برد.


 

پنجره مشرف به يک پارک سرسبز است با درياچه اي طبيعي که چند قو و اردک در آن شنا مي کنندو بچه ها نيز قايقهاي اسباب بازي خود را در آب شناور کرده و بازي ميکنند.چند زوج جوان دست در دست هم از ميان گل هاي زيبا و رنگارنگ عبور مي کنند .منظره زيباي شهر زير آسمان آبي در دور دست به چشم مي خورد و........ 


 

در تمام مدتي که مرد کنار پنجره اين مناظر را توصيف مي کرد؛ مرد ديگر با چشمان بسته در ذهن خود آن طبيعت زيبا را تجسم مي کرد.در يک بعد از ظهر گرم مرد کنار پنجره رژه سربازاني که از پايين پنجره عبور مي کردند را براي مرد ديگر شرح دادو مرد ديگر با باز سازي آن صحنه ها در ذهن خود؛انگار که واقعاّ آن اتفاقات و مناظر را مي ديد.


 

روزها وهفته ها گذشت.........................
يک روز صبح زماني که پرستار وسايل استحمام را براي آنها به اتاق آورده بود؛ متاسفانه با بدن بي جان مرد کنار پنجره روبرو شد که در کمال آرامش به خواب ابدي فرو رفته بود؛سراسيمه به مسئولان بيمارستان اطلاع داد تا جسد مرد را بيرون ببرند پس از مدتي همه چيز به حال عادي بازگشت


 

مردي که روي تخت ديگر بستري بود از پرستار خواهش کرد که جاي او را تغيير داده و به تختخواب کنار پنجره منتقل شود پرستار که از اين تحول در بيمارش خوشحال بود اين کار را انجام داد؛و از راحتي و آسايش بيمار اطمينان حاصل کرد 


 

مرد به آرامي و تحمل درد و رنج بسيار خودش را کم کم از تخت بالا کشيد تا بتواند از پنجره به بيرون و دنياي واقعي نگاه کند به آرامي چشمانش را باز کرد ولي روبروي پنجره تنها يک ديوار سيماني بود.
مرد بيمار تعجب زده از پرستار پرسيد: چه بر سر مناظر فوق العاده اي که مرد کنار پنجره براي او توصيف مي کرد آمده است؟....پرستار پاسخ داد: اوچگونه منظره اي را براي تو وصف کرده است در حالي که خودش نابينا بود؟او حتي اين ديوار سيماني را نيز نمي توانسته که ببيند. شايد او تنها مي خواسته است که تو را به زندگي اميدوار کند. 


 

موهبت عظيمي است که بتوانيم به ديگران شادي ببخشيم عليرغم اين که خودمان در زندگي رنج ها و سختي هاي زيادي را تحمل مي کنيم.در ميان گذاشتن مشکلات زندگي با ديگران شايد کمي از رنج ما بکاهد اما زماني که شادي ها تقسيم شوند.اثري مضاعف را خواهد داشت.


 

اگر مي خواهي احساس ثروتمند بودن و توانگري کني ؛چيزهايي را به خاطر بياور که پول قادر به خريد آن ها نيست.


 

 
 
فتبارك الله احسن الخالقين
 
 
از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا اين همه وقت صرف اين يکی می فرماييد ؟

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را ديده ای ؟
او بايد کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستيکی نباشد.
بايد دويست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جايگزينی باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذاي شب مانده کار کند.
بايد دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جايش بلند شد ناپديد شود.
لبخندي داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشيده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
 
 
فرشته از شنيدن اين همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
 
 
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نيستند. 
مادرها بايد سه جفت چشم هم داشته باشند.
-اين ترتيب، اين می شود يک الگوي متعارف برای آنها. 
خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.
 
 
يک جفت برای وقتی که از بچه هايش می پرسد که چه کار می کنيد،
از پشت در بسته هم بتواند ببيندشان.
يک جفت بايد پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همين جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگويد او را می فهمد و دوستش دارد.
 
 
فرشته سعی کرد جلوي خدا را بگيرد.
اين همه کار براي يک روز خيلی زياد است. باشد فردا تمامش بفرماييد .
خداوند فرمود : نمی شود !!
چيزی نمانده تا کار خلق اين مخلوقی را که اين همه به من نزديک است، تمام کنم.
 
 
از اين پس می تواند هنگام بيماری، خودش را درمان کند، يک خانواده را با يک قرص نان سير کند و يک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگيرد.
 
 
فرشته نزديک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خيلی نرم آفريدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفريده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
 
 
فرشته پرسيد : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .
 
 
آن گاه فرشته متوجه چيزي شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اينکه اين نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در اين يکی زيادی مواد مصرف کرده ايد.
 
 
خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نيست، اشک است.
فرشته پرسيد : اشک ديگر چيست ؟
 
 
خداوند گفت : اشک وسيله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا اميدی، تنهايی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
 
 
شما نابغه ايد ای خداوند، شما فکر همه چيز را کرده ايد، چون زن ها واقعا با محبت ؛ با عاطفه ؛ مقاوم ؛ با هوش ؛ متفكر ؛ مدير ؛ مقتدر ؛ توانا ؛ صبور ؛با گذشت هستند و قدرتي دارند که مردان را متحير می کنند.
 
 
آنها همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی مي خواهند جيغ بزنند، با لبخند مي زنند.
وقتی می خواهند گريه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گريه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.
در مقابل بی عدالتی می ايستند.
وقتی مطمئن اند راه حل ديگری وجود دارد، نه نمی پذيرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هايشان کفش نو داشته باشند.
براي همراهی يک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قيد و شرط دوست می دارند.
وقتی بچه هايشان به موفقيتی دست پيدا می کنند گريه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گيرند، می خندند.
در مرگ يک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن يکی از اعضای خانواده اندوهگين می شوند،
با اينحال وقتی می بينند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستيد.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسيدن می تواند هر دل شکسته اي را التيام بخشد
کار زن ها بيش از بچه به دنيا آوردن است، آنها شادی و اميد به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو مي بخشند
زن ها چيزهای زيادی برای گفتن و برای بخشيدن دارند
 
 
خداوند گفت : اين مخلوق عظيم فقط يك عيب دارد
فرشته پرسيد : چه عيبی ؟
 
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند.
 

آيت الله كشميري قدس‌سره تا هنگامي كه در قم در كوچه « آبشار» سكونت داشتند، در نهايت طراوت روحي به سر مي‌بردند و به هيچ عارضه جسمي مبتلا نبودند و از وقتي كه به خانه جديد منتقل شدند، غالباً با ناملايمات روحي و جسمي مواجه بودند.

روزي كه در همين خانه جديد به محضرشان شرفياب شدم، با قبض روحي عجيبي دست و پنجه نرم مي‌كردند.
به ايشان عرض كردم:
از هنگامي كه به اين خانه آمديد گرفتاري‌ها هم با شما آمد!
ايشان ضمن اينكه مطلب مرا تصديق كردند، پرسيدند:
شما علت اين گرفتاري را از چه مي‌دانيد؟
گفتم: مخلص را امتحان مي‌فرماييد؟
گفتند: نه به جدم! مي‌خواستم نظر شما را در اين باره بدانم. البته خودم به علت اين امر پي برده‌ام، و مي‌خواهم ببينم كه شما هم در اين قضيه به همان مطلب رسيده‌ايد يا نه؟!
عرض كردم:
اين جسارت را بر من خواهيد بخشيد اگر بگويم تمامي اين مشكلات شما ناشي از سكونت در اين خانه است! 
از در و ديوار اين خانه قبض و گرفتگي مي‌بارد! خانه قبلي شما اگر چه استيجاري بود ولي صفا و صميميت و انبساط و يكرنگي در آن موج مي‌زد.

حضرت عالي تا هنگامي كه در آن خانه بوديد، يكي از اين حالات قبض در شما ديده نمي‌شد، چهره نوراني شما هميشه باز و خندان و حالات روحي شما با روح و فتوح همراه بود ولي از وقتي كه به اين خانه آمده‌ايد غالب اوقات از مرارت‌ها و ملالت‌ها رنج مي‌كشيد!

فرمودند:
همين طور است كه گفتيد، ولي به اصل مطلب اشاره نكرديد!
عرض كردم:
اگر خاطر شريف ‌تان باشد قسمتي از بهاي خانه فعلي را انسان پرهيزگار و بزرگواري تهيه كرد كه به خاطر اقتضائات شغلي با اموال مصادره‌آي و مجهول المالك و رد مظالم سر و كار داشت. 
او اگر چه شرعاً مأذون در تصرف اين گونه اموال بود ولي طبيعت شما بزرگواران به اندازه‌اي لطيف و نوراني است كه كوچكترين كدورت‌ها را تحمل نمي‌كند اگر چه شرعاً محظوري در ميان نباشد!

من ترديدي ندارم كه آن مرد بزگوار مبلغ مذكور را از محلي پرداخته كه هيچ شبهه شرعي در آن نبوده و جوانب كار را از هر جهت رعايت كرده است، ولي نفس سر و كار داشتن با اين اموال طبعاً « قبض آفرين» است و موجبات ملالت و كدورت خاطر را فراهم مي‌سازد.

اگر به خاطر داشته باشيد بارها خودتان به من فرموده‌ايد:
وقتي كه طبق دعوت براي صرف ناهار و يا شام به منزل كسي مي‌رويد، اگر غذا را از روي محبت و صميميت پخته باشند اشتهاي شما را بر مي‌انگيزد و براي شما هيچ جرم و سنگيني ندارد، ولي اگر با بي‌ميلي و يا از روي كراهت آماده شده باشد اگر بسيار هم گرسنه باشيد رغبتي در خود به خوردن آن غذا نمي‌بينيد! و اگر دچار شرم حضور شويد و از آن غذا تناول كنيد، فوراً آثار سوء آن را در روح و بدن خود احساس مي‌نماييد!
در حليت و مشروعيت اين دو نوع غذا هيچ مشكلي وجود ندارد ولي يكي بهجت افزا و ديگري ملالت زاست!

قضيه قبض خانه فعلي حضرت عالي شايد به همين امر مربوط باشد! و يا شايد حكمت آن، در رياضتي باشد كه حضرت عالي ناخواسته ولي دانسته با اقامت در این خانه بر خود روا داشته‌ايد! 
مرحوم شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني قدس‌سره بر اين عقيده است كه: هر چه ايام «قبض» به درازا بكشد، ايام «بسط» و گشايش روحي نيز براي سالك به همان اندازه طولاني خواهدبود، كسي چه مي‌داند شايد حضرت عالي براي نايل آمدن به يك «انبساط» دامنه‌دار روحي، قبض مستمر اين خانه را آگاهانه پذيرفته باشيد!

مرحوم آيت الله كشميري پس از شنيدن عرايض من، نگاه سرشار از محبت خود را به من دوخت و فرمود:
فلاني! چه بيان شيريني داريد! 
شما «صغري» و «كبراي» اين قضيه را چنان منطقي و در عين حال با ذوق و سليقه در كنار هم چيديد كه من از شنيدن آن لذت بردم! 
توجيهاتتان عاقلانه بود و تأويلات ‌تان عارفانه! من هم با شما در اين قضيه هم عقيده‌ام كه در پذيرفتن آن كمك به جهات مالي و اخلاقي ناگزير شدم ولي در مورد اين كه اين « قبض طولاني» يك « بسط طولاني» به دنبال داشته باشد چه عرض كنم؟ 
دعا مي‌كنم كه انشاالله همين طور باشد كه گفتيد! بله آقاي مجاهدي! اوقات خوش آن بود كه در « كوچه آبشار» به سر رفت ...! 



 
تلفني كه من به خدازدم!


سالهاقبل ، در اتاق كار خود نشسته بودم كه مرد روحاني خوش چهره‌اي وارد شد. از چين‌هاي عميق پيشاني‌اش پيدا بود كه مردي دنيا ديده و سرد و گرم روزگار چشيده‌است. سر و وضع نسبتاً مرتبي داشت و پنجاه ساله به نظر مي‌رسيد و رفتار متين او انسان را به احترام وامي داشت.

پس از سلام و احوال پرسي، گفت:
شنيده‌ام كه روحاني زاده‌ايد واصيل و درد آشنا. كتابي نوشته‌ام كه اگر مجوز چاپ آن را صادر كنيد براي هيمشه ممنونشما خواهم بود.

نگاهي به كتاب‌هايي كه در روي ميز كارم بر روي هم انباشته شده بود، انداختم و گفتم:

ملاحظه مي‌كنيد، اين كتاب‌ها به ترتيب در انتظار نوبت نشسته‌اند تا پس از رسيدگي به دست چاپ سپرده شوند و مؤلفان آنها همه، همين تقاضاي شما را دارند.

شغل اصلي من دبيري است و با حفظ سمت آموزشي، اين وظيفه سنگين اداري را نيز به من محول كرده‌اند تا در ساعات فراغت به بررسي كتاب بپردازم! وطبيعي است كه كار به روز نباشد. جانا! چه كند يك دل با اين همه دلبر؟! اگر شما به جاي من بوديد چه مي‌كرديد؟!

با لحن پدرانه‌اي گفت:
فرزندم! فكر نمي‌كنم در تشخيص خود اشتباه كرده باشم، شما اهل درديد و درد مرا خوب مي‌فهميد! اين كتاب،ماجراي تلفني است كه من به خدا زده‌ام! و فكر مي‌كنم كه مطالعه آن براي عموم مردمخصوصاً جوانان جوانان مفيد باشد. بركاتي كه اين تلفن به همراه داشته، نه تنها زندگيمن بلكه زندگي صدها نفر را تا به امروز دگرگون ساخته است. اگر من به جاي شما بودم نگاه گذرايي به مطالب كتاب مي‌انداختم و اجازه چاپ آن را صادر مي‌كردم!

آن روز، حدود هفت سال از آشنايي من با عزيز نادرالوجودي چون آقاي مجتهدي مي‌گذشت وطبعاً تشنه شنیدن مطالبي از اين دست بودم، خصوصاً كه سفارش اكيد آن مرد خدا راهميشه به خاطر سپرده بودم كه:

« فرصت‌ها را نبايد از دست داد.» 

گفتم:نيازي به بررسي كتاب نيست! دوست دارم فهرست ‌وار مطالب كتاب را اززبان شما بشنوم.

گفت:اسم كتاب را: « عبرت‌انگيز» گذاشته‌ام به خاطرعبرت‌هاي بسياري كه از آن مي‌توان گرفت. 

اين كتاب دو بخش دارد، بخش اول آن درباره تلفني است كه به خدا زده‌ام! و بخش دوم آن مربوط به بركات بي‌ شماري مي‌شودكه اين تلفن به همراه داشته. 

بعد آمار مفصلي را ارايه كرد كه تا آن روز توفيق انجام چه خدماتي را خداوند نصيب او كرده است؛ از قبيل: احداث چند باب دارالايتام،دبستان ، دبيرستان، مسجد و ... و گفت: آمار اين خدمات به تفكيك سال، دقيقاً در اين كتاب آمده است.

از توفيق بزرگي كه خداوند سبحان نصيب اين روحاني خدوم كرده بود، دچار حيرت شده بودم و از او خواستم ماجراي تلفن خود را به خدا برايم بازگوكند، و او در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود،گفت:

طلبه جواني بودم كه درزمان مرجعيت آيت الله بروجردي از اراك به قم آمدم، و با آنكه بيش از 25 سال نداشتم بايستي هزينه يك خانواده 5 نفري را تأمين مي‌كردم، و شهريه ناچيزي كه هر ماه ازحوزه مي‌گرفتم، پاسخگوي اجاره و هزينه‌هاي زندگي‌ام نبود، و با آنكه همسرم با فقر ونداري من مي‌ساخت ولي اغلب ناچار مي‌شدم براي امرار معاش از اين و آن قرض كنم.

دو سه سال به اين روال گذشت و كار من به جايي رسيد كه به تمامي كسبه محله گذرخان از نانوا گرفته تا بقال و قصاب بدهكار شده بودم و شرم مي‌ كردم كه براي تهيه مايحتاج زندگي به آنها مراجعه كنم. در اين شرايط دشوار و كمرشكن، صاحبخانه نيز با اصرار، اجاره‌ه اي عقب افتاده را يك جا از من طلب مي‌كرد و بار آخر كه به سراغم آمد، گفت: اگر تا دور روزديگر بدهي خود را پرداخت نكني، اثاثيه‌ات را از خانه بيرون مي‌ريزم وخانه‌ام را به مستأجري مي‌دهم كه توان پرداخت اين مال الجاره را داشته باشد!

ديگر كارد به استخوانم رسيده بود، سحرگاه از خانه بيرون زدم. بايستي خود را گم و گور مي‌كردم!زيرا ديگر تحمل آن همه سختي را نداشتم و نمي‌توانستم به چشمان بي‌فروغ فرزندانم نگاه كنم، و نگاه طلبكارانه كسبه محل را ناديده بگيرم، و از همه بدتر شاهد لحظه‌ايب اشم كه اثاثيه مرا از خانه بيرون مي‌ريزند!

از محله گذرخان كه بيرون آمدم، چششم به گنبد و گلدسته حرم مطهر حضرت معصومه عليها‌السلام افتاد، بي اختيار دلم شكست و قطرات اشك بر گونه‌ام نشست، و با زبان بيزباني، ناگفته‌هاي دلم را براي آن بانوي بزرگوار گفتم. نماز صبح را در حرم بي‌ بيخواندم، و از صحن بيرون آمدم:

چند اتوبوس دركنار «سه راه موزه» سرگرم پركردن مسافر بودند. دلم از غصه پر بود و جيبم خالي!بسيار كاويدم و سرانجام يك اسكناس 50 ريالي را در گوشه جيب بغلم پيدا كردم! سواراتوبوسي شدم كه به تهران مي‌رفت و قرار بود مسافرهاي خود را در ميدان شوش پياده كند.

درطول راه، لحظه‌اي ارتباط قلبي‌ام با خدا قطع نمي‌شد. مدام اشك مي‌ريختم و مي‌سوختم. التهاب عجيبي تمام وجودم را فرا گرفته بود، انگار بر سر آتش نشسته‌ام! ناگهان باصداي راننده اتوبوس به خود آمدم كه مي‌گفت:

آقا! آخر خط است. ميدان شوش همين جاست!

از ماشين پياده شدم، ساعتي از طلوع آفتاب مي‌گذشت. بايد به كجا مي‌رفتم؟ پاسخي براي اين سؤا لنداشتم! 

مغازه‌ها يكي پس از ديگري باز مي‌شد، و من در ميانه آنها به آد مآواره‌اي مي‌ماندم كه جايي براي رفتن ندارد، ولي سعي مي‌كند تا كسي پي به رازش نبرد! 

ناگهان به خاطرم خطور كرد كه برادرم مي‌گفت در خيابان شمالي منتهي به اين ميدان، نمايشگاه فرش دارد، و تابلوي بزرگي به چند رنگ سردر نمايشگاه او را زينت داده است.

تصميم گرفتم كه از او ديدن كنم، هر چند او تمايلي به ديدن من نداشت.

محل كارش را پيدا كردم، نمايشگاهي بود چهار در و بسيار بزرگ، پيدا بود كه تازه درها را باز كرده، و يادش رفته كه در ماشين بنز خود را ببندد، و شايد عازم محلي بود و مي‌خواست از مغازه چيزي بردارد!

وارد نمايشگاه شدم و سلام كردم. همين كه نگاهش به من افتادبه طعنه گفت: عليكم! امروز آفتاب از كجا سرزده كه ياد فقيران كرده‌اي؟! شماكجا؟ اينجا كجا؟

مي‌داني چند سال است كه همديگر را نديده‌ايم؟ ولي نه، توتقصيري نداري! آدم عاقل كه قم را نمي‌گذارد به تهران بيايد! هر چه باشد شما در قم برو و بيايي داريد، حق داريد ! باشد ما هم خداييداريم!

گفت: اگر كاري نداري، همين جا باش! من بايد تا بازار بروم و برگردم، يك ساعت بيشتر طول نمي‌كشد! شاگردم امروز مرخصي گرفته، وقتي كه برگشتم بيشتر با هم صحبت مي‌كنيم!

او رفت و من ماندم و آن نمايشگاه بزرگ كه از قاليچه‌هاي ابريشمي گرانبها انباشته شده بود .

ديدن آن همه مال و منال،بغضي شد و راه گلويم را گرفت! 

رو به آسمان كردم و گفتم:
آ خدا! ما هر دوبنده توايم و هر دو برادر هم، و اين تويي كه روزي ما را مقدر مي‌كني. او در نهايتآسايش است و توانگري، و من كه جواني خود را صرف آموختن علوم ديني كرده‌ام، لحظه‌اي نيست كه با فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم نكنم! تو را به عزت‌ات و جلال ربوبي‌ات كه بيش از اين شرمسار اين و آنم مگردان، و از مال دنيا چنان بي نيازم كن كه پناه بندگان نيازمند تو باشم كه براي مرد، دردي بدتر از تنگدستي نيست كه: من لا معاش له،لا معاد له.

در اين اثنانگاهم به تلفن روي ميز برادرم افتاد كه انگار مرا صدا مي‌زند! و حسي غريب از درونبهمن نهيب مي‌زد كه گوشي را بردار و با خدا دو سه كلمه‌اي درد دلكن!

گوشي را برداشتم، چشمان خود را بستم، و پشت سر هم چند شماره را گرفتم، صدايي در گوشي تلفن پيچيد كه: الو! بفرماييد!

چرا حرف نمي‌زنيد؟ الو! الو!

از كاري كه كرده بودم، پشيمان شدم، خواستم گوشي را قطعكنم، كه شنيدم صدايي ملتمسانه مي‌گفت:

تو را به آنكه مي‌پرستي، تماس خود را با ما قطع نكن! 

ما منتظر تلفن شما بوديم! و به كمك شما احتياج داريم!

لطفاً نشاني خود رابگو و ما را از اين انتظار بيرون بيار! 

مگر نمي‌خواستي با خدا درد دل كني؟

ناخواسته نشاني مغازه برادرم را دادم و بعد، از كاري كه كرده بودم به قدري پشيمان شدم كه از مغازه بيرونزدم و به انتظار آمدن برادرم نشستم! 

با خودم مي‌گفتم: كه خود كرده را تدبيرنيست! بايد تاوان اين گستاخي خود را بدهي. 

آخر كدام آدم عاقلي تا به حال تلفني با خدا تماس گرفته است؟ اين چه اشتباه بزرگي بود كه امروز مرتكب شدي؟ از يك روحاني واقعي اين كار بعيد است!

از اينها گذشته، كسي كه گوشي را برداشته بود از كجا مي‌دانست كه من مي‌خواستم با خدا درد دل كنم؟ ثانياً چرا التماس مي‌كرد كه گوشي را قطع نكنم؟و...

اينها سئوالاتي بود كه مرتباً در ذهن من نقش مي‌بست، ولي پاسخي برايآنها نداشتم! ناگهان سواري مدل بالايي جلوي نمايشگاه توقف كرد، و راننده آن با لباس فرم نوار دوزي شده با عجله از ماشين بيرون پريد و در عقب سواري را با احترام بازكرد، و چند لحظه بعد پيرمرد موقري بيرون آمد. از وضع لباس فاستوني اطو كرده و كلاه فرنگي و عصاي دسته استخواني او پيدا بود كه از طبقه مرفه و اشراف است.

پس از آنكه راننده با نشان دادن تابلوي مغازه به او اطمينان داد كه آدرس را درست آمده است، پيرمرد ازجلو و او از عقب با گام‌هاي شمرده به طرف مغازه حركتك ردند.

در آن لحظات با سر درگمي عجيبي دست به گريبان بودم و نمي‌دانستم چه بايد بكنم؟
آنها داخ لمغازه شدند، و من در كنار در ورودي ايستادم. . پيرمرد همين كه چشمش به من افتاد،گفت:
اين مغازه ازشماست؟! 

گفتم: نه! تشريف داشته باشيد، صاحب مغازه تا دقايقي ديگرخواهدآمد!

از لحن پيرمرد وشيوه صبحت كردن او فهميدم كه همان كسي است كه گوشي را برداشت و با من صحبت كرد! 

در آن لحظه خدا خدا مي‌كردم كه مبادا در اين حال براردم برسد و از ماجراي تلفن مطلع شود و بهانه تازه‌اي براي تحقير كردن من به دست اوبيفتد!

پيرمرد كه ازپريشاني حال من به واقعيت امر پي برده بود، با مهرباني پرسيد:

شما نبوديد كه حدود نيم ساعت پيش به خانه ما زنگ زديد؟! صداي شما براي من كاملاًآشناست!

خواستم عذري بياورم، و از مزاحمتي كه ناخواسته براي او فراهم آورده بودم، پوزش بطلبم، ولي با درنگي كه از خود نشان دادم، پيرمرد آنچه را بايد بفهمد،فهميد. جلو آمد و در آغوشم گرفت و گفت:

خدا را شكر كه گمشده « بانو» را پيدا كردم! و بعد به راننده خود تشر زد كه چراايستاده‌آي و ما را تماشا مي‌كني؟! آقا را راهنمايي كن! بايد زودتر خود را به « بانو» برسانيم!

هرچه ازرفتن خودداري كردم، اصرار پيرمرد بيشتر مي‌شد و در همين اثنا برادرم از راه رسيد وديد كه آن مرد اشرافي با چه اصراري به من مي‌خواهد كه براي چند ساعتي مهمان او باشم و من استنكاف مي‌كنم! سرانجام تصميم گرفتم خود را به دست سرنوشت بسپارم و پيش ازآنكه برادرم از ماجراي تلفن آگاه شود، به همراه پيرمردبروم!

فراموش نمي‌ كنم هنگامي كه مي‌خواستم سوار ماشين شوم و آن پيرمرد موقر به احترام من شخصاً در عقب سواري مدل بالاي خود را باز كرده بود، برادرم كه در عالم خيال حتي تصور نمي‌كرد كهبرادر طلبه او از چنان موقعيتي برخوردار باشد به هنگام خداحافظي در بيخ گوشم گفت:

حالا مي‌فهمم كه چرا ما را تحويل نمي‌گرفتي! كاش خدا تمام ثروت مرا مي‌ گرفت و در عوض يك مريد پر و پا قرصي مثل اين پير مرد اشرافي نصيب من مي‌كرد!

اين خدابود كه آبروي مرا خريد و ان قدر مرا در چشم برادرم بزرگ جلوه داد كه حالا به موقعيت 
من حسرت مي‌خورد و از من مي‌خواست زير بال او را هم بگيرم!


ماشين سواري با سرعت 
از خيابان‌ها مي‌گذشت ولي من ابداً حركتي احساس نمي‌كردم! انگار سوار كشتي شده‌ام وامواج كوه‌پيكر دريا ما را آرام آرام به پيش مي‌برد!

اتوبوس از رده خارج امروز صبح كجا، و اين سواري بنز مدل بالاي خوش ركاب كجا؟! واقعاً انسان در كار خدا در مي‌ماند و در برابر عظمت او باتمام وجود احساس كوچكي و ناچيزي مي‌كند.

از پيچ شميران هم گذشتيم، و راننده پس از عبور از يك خيابان طولاني و مشجر، سواري را به سمت خانه ويلايي بسيار بزرگي كه دو نگهبان درسمت راست و چپ در ورودي آن با لباس فرم ايستاده بودند، هدايت كرد.

نگهبانان به محض ديدنسواري، در ورودي را باز كرده و دست خود را به رسم سلام بالا بردند، و پير مرد بااشاره دست به احترام آنان پاسخ گفت و با نواختن عصا به شانه راننده از او خواست تابه حركت خود ادامه دهد و توقف نكند!

از خيابان نسبتاً عريضي كه باغچه‌هاي زيبا و گلكاري شده در دو طرف آنخود نمايي مي‌كردند گذشتيم

ساختمان با شكوهي كه توسط پرچين‌هاي سرسبز از ساير قسمت‌ها مجزا شده بود و در وسط محوطه‌اي چمن‌كاري شده قرار داشت.

ما پس از پياده شدن از ماشين با راهنمايي آن پير مرد از پله‌هايي كه دايره وارد ساختمان را احاطهكرده بود، بالا رفتيم و از در شمالي وارد ساختمان شديم.

تماشاي سرسرايي بسياربزرگ و مجلل، با چلچراغ‌هاي نفيس، و فرش‌هاي عتيقه و... براي من و امثال من اين پيام را به همراه داشت كه آدمي موجودي است طبعاً سيري ناپذير و آزمند! كه هر چه ازخداي خود بيشتر دور مي‌شود، به مال و منال دنيا بيشتر دل مي‌بندد و سرانجام از سراب عطش‌خيز دنيا در نهايت ناكامي و عطشناكي به وادي برزخ كوچ مي‌كند در حالي كه جزكفني از مال دنيا به همراه ندارد و بايد پاسخگوي وزر و وبالي باشد كه بر دوش اوسنگيني مي‌كند!

به خاطردارم كه در آن لحظات، از فرط حيرت قادر به سخن گفتن نبودم، و آرزو مي‌كردم كه ايننمايشنامه هر چه زودتر به پايان برسد! 

پير مرد كه دقايقي پيش مرا تنها گذاشته بود به اتفاق خانمي كه سعي مي‌كرد با كمك خدمتكار مخصوص خود سر و روي خود را باچادر بپوشاند! وارد سرسرا شد.

آن خانم، همين كه به چند قدمي من رسيد، با ديدن من فريادي كشيد و از حال رفت!
خدمتكاران دويدند و آب قند و گلاب آوردند دقايقي بعد كه خانم حال طبيعي خودرا پيدا كرد، رو به پيرمرد كرد و گفت:

به روح پدرم قسم همين آقا را با همين شكل و شمايل ديشب در خواب به من نشان دادند! كسي كه بايد اين گره كور را از كلاف سر درگم زندگي من باز كند همين آقا است!
به پيرمرد گفتم:آيا وقت آن نرسيده كه ماجراي خود را براي من بگوييدو مرا از اين همه دلهره و حيرت بيرون بياوريد؟!

گفت:اين خانم،همسر من هستند. پدرشان كه از خاندان سرشناس قاجار بود، سال گذشته عمر خود را به شماداد و هنگام مرگ به همسرم كه تنها فرزند او بود، وصيتي كرد كه بايد از زبان خود اوبشنويد

همسر او كه سعي مي‌كرد آرامش خود را حفظ كند، گفت:
پدرم در دقايق واپسين عمر گفت: تو تنها وارث مني و تمام ثروت كلان من از اين پس متعلق به توخواهد بود، من در اين لحظات آخر در قبال مال و منال هنگفتي كه براي تو مي‌گذارم، ازتو فقط يك تقاضا دارم و بايد به من قول بدهي كه در اولين فرصت تقاضاي مرا برآورده سازي.

گفتم: تقاضاي شما هرچه باشد انجام خواهم داد.

پدرم گفت:
متأسفانه در طول عمر خود، توفيق خدمت به مردم را كمتر پيدا كرده‌ام و از ثروت بي حسابي كه خدا نصيبم كرده است نتوانسته‌ام براي رضاي خدا گام مؤثري بردارم. چند روز پيش نشستم و بدهي خود را به خدا مشخص كردم. 

نيمي از بدهي خود را تسويه كردم، ولي به خاطر بيمارين توانستم بقيه بدهي خود را پاك كنم. صندوق در زير تخت من است، پس از مرگ من آن رابردار و در ميان افراد نيازمند قسمت كن. تقاضاي من از تو همين است وبس!

من هم به پدرم قول دادم كه در اولين فرصت به وصيت او عمل كنم. ولي متأسفانه پس از مرگ پدرم، به خاطر آمد ورفت‌ها و مراسمي كه بود وصيت پدر را فراموش كردم!

ديشب در عالم خواب، صحنه دلخراشي را به من نشان دادند كه تا آخر عمر از ياد من نخواهد رفت!در عالم رؤيا ديدم كه به حساب پدرم رسيدگي مي‌كنند و او مرتب التماس مي‌كند كه من تقصيري ندارم!دخترم كوتاهي كرده است! در آن اثنا نگاه پدرم به من افتاد و با تندي به من گفت:
ديدي چه به روز من آوردي؟ مگر به من قول نداده بودي كه در اولين فرصت به تنها تقاضايي كه از تو داشتم عمل كني؟چرامحتويات صندوق را به نيازمندان ندادي؟
در آن لحظات آرزومي‌ كردم كه زمين دهان باز مي‌كرد و مرا مي‌بعليد! از شدت شرم نمي‌توانستم به چشمپ درم نگاه كنم!

گفتم: چگونه مي‌توانم كوتاهي خود را جبران كنم؟

و پدرم در حالي كه دو مأمور عذاب مي‌خواستنداو را با خود ببرند به من گفت:

دخترم! به اين آقا خوب نگاه كن! اين آقا فردا صبح درست سر ساعت 9 از شدت فقر و درماندگي و نااميدي گوشي تلفن را بر مي‌ دارد تا با خدا دو سه كلمه درد و دل كند! 

لطف خدا شامل حال من مي‌ شود و شماره‌اي كه مي‌ گيرد، شماره خانه شماست! توبايد گوش به زنگ باشي و اين فرصت را از دست ندهي! آن صندوق متعلق به اين آقاست! دخترم! اين آخرين فرصت است! مبادا آن را از دست بدهي!

به طرفي كه پدرم اشاره كرده بود، نگاه كردم. ديدم شما با همين لباس و با همين شكل و قيافه آنجاايستاده‌ايد و به من نگاه مي‌كنيد!

و امروز درست ساعت 9 صبح بود كه تلفن زنگ زد و شوهرم به سفارش من ملتماسنه از شما خواست كه تلفن را قطع نكنيد و بقيه ماجرا را كه خود بهترمي‌دانيد!

مثل اينكه از يك خواب دراز بيدار شده باشم، نفس عميقي كشيدم و نگاهي به
 اطراف خود انداختم. شرايط تازه‌اي كه داشت در زندگي من اتفاق مي‌افتاد به اندازه‌ اي خارق‌العاده و غافل‌گير كننده بود كه نمي‌توانستم باور كنم! مگر مي‌شود زندگي يك انسان در كمتر از چند ساعت اين‌ قدر دستخوش دگرگوني شود؟!


من ، طلبه‌اي كه ازترس آبرو و بيم طلبكاران، همسر و فرزندانم را در شهر قم به امان خدا رها كرده و به تهران آمده بودم، الآن در موقعيتي قرار داشتم كه يكي از ثروتمندترين خانواده‌هاي اشرافي تهران عاجزانه از من مي‌خواستند كه به كمك آنها بشتابم و صندوق پول و جواهري را از آنان بپذيرم كه نمي‌توانستند آن را در جاي خود به مصرف برسانند؟!

راستي از ديشب درمن چه تغيير شگرفي رخ داده بود كه اين دگرگوني اساسي را به دنبال داشت؟! 

جز روي آوردن به خدا و از ژرفاي دل خدا را صدا زدن؟!

بر درگاه كريمه اهل بيت عليها‌السلام سر ساييدن و ارتباط قلبي خود را با عوالم مارورايي برقرار كردن؟! 

و سفره دل خود را در پيشگاه خداوند مهربان گشودن واز او استمدادكردن؟!

به دستور بانوي خانه، كليد صندوق را آوردند و او از من خواست تا قفل آن را باز كنم، و من پس از دوركعت نماز و عرض سپاس از الطاف خداوند چاره ساز، در صندوق را باز كردم. محتوياتصندوق از اين قرار بود:
الف- يكصد هزار تومان پول نقد!
ب – يكصد و پنجاه عدد سكه طلا!
ج – پنجاه قطعه الماس و جواهر!
د- سند مالكيت قطعه زمين مرغوبي به مساحت بيست هكتاردر شمال تهران.
هـ - و نوزده قطعه اشياء عتيقه وقيمتي!

سردفتري را به آنجااحضار كردند و في‌المجلس مالكيت زمين ياد شده را به نام من تغيير دادند و پس از صرف ناهار و ساعتي استراحت به همراه راننده به طرف قم حركت كرديم.
هنگامي كه به قم رسيديم، به راننده گفتم:
درنزديكي ميدان آستانه توقف كند، و من پس از تشرف به حرم مطهر كريمه اهل بيت، حضرت معصومه عليها‌السلام عرض نيايش به درگاه خدا و سپاس از مراحم كريمانه آن حضرت درگشودن گره كور زندگي‌ام، در آن مكان مقدس با خداي خود پيمان بستم كه از ثروت بي‌حسابي كه نصيب من شده، در بر طرف كردن نيازهاي اساسي نيازمندان جامعه استفاده كنم و آن را در اموري كه خشنودي خدا و خلق خدا در آنست، مصرف نمايم.

اولين كاري كه پس ازمراجعت به خانه انجام دادم، پرداخت بدهي‌هايي بود كه از آن رنج مي‌بردم، و بعد خانه نقلي كوچكي را به مبلغ سي و پنج هزار تومان خريدم و همسر و فرزندانم را پس ازسال‌ها خانه به دوشي در خانه‌اي كه متعلق به خودم بود سكونت دادم.

من مشورت باافراد خدوم و كاردان نيمي از آن ثروت هنگفت را در امور مشروعي سرمايه‌گذاري كردم وكه منافع قابل ملاحظه‌اي داشت و با نيم ديگر آن چندين باب دارالايتام، دبستان،دبيرستان، مسجد و درمانگاه و داروخانه شبانه‌روزي احداث، و آب آشاميدني و بهداشتياهالي چندين روستا را با صدها متر لوله‌كشي تأمين كردم
از آن روز تاكنون از منافع سرمايه‌گذاري‌هايي كه كرده‌ام هزينه تحصيلي ده‌ها كودك بي‌سرپرست را از دوره دبستان تا تحصيلات عالي و نيز هزينه‌ها جاري چندين مؤسسه عام‌المنفعه را پرداخت مي‌كنم وآمار دقيق اين خدمات را به تفكيك در كتابي كه ملاحظه مي‌كنيد ذكر كرده‌ام و آرزومي‌كنم افراد نيكوكاري كه اين كتاب را مطالعه مي‌كنند، در گره گشايي از كار بندگان خدا و تأمين نيازمندي‌هاي آنان، اهتمام بيشتري از خود نشان دهند.
 

 
 

 


موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسب‌ها: حکایت ها وحکمت ها

تاريخ : چهار شنبه 20 / 7 / 1394 | 15:55 | نویسنده : اکبر احمدی |

حکمت های شش گانه:


Post Image

به من شش قول بدهید، تا بهشت را برایتان تضمین کنم؛ وقتی سخن می گویید؛ دروغ نگویید. چون وعده می دهید، تخلف نکنید. چون امین شمرده می شوید، خیانت نکنید. نگاههایتان را از حرام ببندید. غریزه ی جنسی خود را مهار کنید و دست و زبانتان را حفظ کنید.

وبلاگ ستاره آسمان نوشت:

پیامبر خدا(ص):به من شش قول بدهید، تا بهشت را برایتان تضمین کنم؛ وقتی سخن می گویید؛ دروغ نگویید. چون وعده می دهید، تخلف نکنید. چون امین شمرده می شوید، خیانت نکنید. نگاههایتان را از حرام ببندید. غریزه ی جنسی خود را مهار کنید و دست و زبانتان را حفظ کنید.
پیامبر خدا(ص): یا علی! وقتی که دیدی مردم به مستحبات مشغولند، به انجام واجبات بپرداز. چون دیدی مردم به کار دنیا مشغولند، به کار اخرت بپرداز. چون دیدی مردم به عیوب دیگران مشغولند، به عیوب خود بپرداز. هنگامی که دیدی مردم به تزیین دنیا مشغولندف تو به آراستن اخرت مشغول باش. وقتی دیدی مردم به کثرت عمل مشغولند، تو به پاکی عمل بپرداز و چون دیدی مردم به خلق توسل می جویند، تو به خالق توسل بجوی.
امیر المونین(ع): شش چیز نیکوست؛ ولی از شش گروه نیکوتر است؛ عدالت خوب است و از حاکمان خوب تر. صبر نیکوست و از فقیران نیکوتر. پارسایی خوب است و از عالمان خوب تر. سخاوت زیباست و از توان گران زیباتر، توبه خوب است و از جوانان خوش تر و حیا نیکوست و از زنان نیکوتر.
امیر المونین(ع): حاکم بی عدالت، همچون ابر بی باران است. تهیدست بی صبر، مثل چراغ بی فروغ است. دانشمند بی تقوا، مانند درخت بی ثمر است. ثروتمند بی سخاوت، چون زمین بی درخت و گیاه است. جوان بی توبه، مثل نهر بی آب است و زن بی حیا، مانند غذای بی نمک است.
لقمان حکیم: دل به دنیا مبند؛ مگر به اندازه ای که در ان می مانی. برای آخرتت بکوش؛ به اندازه ای که در آخرت می مانی. مطیع پروردگارت باش؛ به اندازه ای که به او نیاز داری. به اندازه ای بر گناه جرآت کن که صبر بر آتش داری. هرگاه خواستی گناه کنی، مکانی طلب کن که خدا تو را نبیند و همه ی تلاشت در رهاندن خویش از آتش دوزخ باشد.
حکیمی گفته است: انسان، مسافری است که شش منزل دارد؛ سه منزل را پیموده و سه منزل باقی است. ان سه منزل پیموده شده عبارت اند از : صلب پدر، رحم مادر و این دنیا و سه منزل پیش رو عبارت اند از : قبر، محشر و بهشت یا دوزخ.
حکیمی دیگر گفته است: مؤمن همواره شش بیم و هراس دارد؛ یکی بیم از خدا که او را ناگهان بگیرد. دوم خوف از فرشتگان مأمور الهی که در نامه ی اعمالش چیزی بنویسد که مایه ی رسوایی قیامت شود. سوم ترس از شیطان که عملش را باطل و تباه سازد. چهارم ترس از مرگ که در حال غفلت، سراغش بیاید. پنجم خوف از دنیا که مغرورش سازد و از آخرت بازش دارد و ششم، بیم از سوی زن و فرزندان که به انان مشغول شود و از یاد خدا غافل بماند.


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: حکمت های شش گانه:

تاريخ : سه شنبه 19 / 7 / 1394 | 15:36 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن درباره ترور چه می گوید؟


Post Image

شاید هیچ زمانی به‌اندازه دوره کنونی، حیات وزندگی انسان‌ها به سخره گرفته نشده باشد، برخی به‌راحتی و بدون هیچ ترس و واهمه‌ای، حق حیات وزندگی را که خداوند به همه انسان‌ها عنایت کرده از آنها می‌گیرند و نام آن را اسلام و حکومت اسلامی می‌گذارند.

حق حیات، ازجمله حقوقی است که خدای متعال در قرآن به آن اشاره‌کرده و اجازه سلب آن را به کسی نداده است « وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّ‌مَ اللَّـهُ إِلَّا به الحقّ انعام/۱۵۱] و انسانی را که خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانید! مگر به‌حق (و از روی استحقاق)» به همین جهت در آئین اسلام، همه انسان‌ها دارای احترام و حق حیات هستند وکشتن یک نفر مساوی است با کشتن همه انسان‌ها، همانگونه که قرآن به آن اشاره می‌کند«مَن قَتَلَ نَفْسًا به غیر نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْ‌ضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا [مائده/۳۲] هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد درروی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان‌ها را کشته»

گرفتن حق حیات از انسان‌های مظلوم و بی‌گناه و کشتن آنها همراه با ایجاد ترس و دلهره در میان زنان و کودکان و جامعه، همان اعمالی است که امروزه به‌عنوان «ترور»  شناخته می‌شود و قرآن از ابتدای ظهور اسلام به مخالفت با آنها پرداخته و افرادی را که اقدام به انجام این اعمال می‌کنند با عنوان « محارب» معرفی می‌کند و مجازات سنگینی را برای آنها در نظر می‌گیرد.«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِ‌بُونَ اللَّـهَ وَرَ‌سُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْ‌ضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْ‌جُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ یُنفَوْا مِنَ الْأَرْ‌ضِ  ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا  وَلَهُمْ فِی الْآخِرَ‌ةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ [مائده/۳۳] کیفر آنها که باخدا و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند، و اقدام به فساد درروی زمین می‌کنند، (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می‌برند،) فقط این است که اعدام شوند؛ یا به دار آویخته گردند؛ یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آنها، به‌عکس یکدیگر، بریده شود؛ و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی آنها در دنیاست؛ و در آخرت، مجازات عظیمی دارند.»

منظور از محارب «کسی است که با تهدید به اسلحه به جان یا مال مردم تجاوز کند، اعم از اینکه به‌صورت دزدان گردنه‌ها در بیرون شهرها چنین کاری کند و یا در داخل شهر، بنا بر این افراد چاقوکشی که حمله به جان و مال و نوامیس مردم می‌کنند نیز مشمول آن هستند. ضمناً جالب‌توجه است که محاربه و ستیز با بندگان خدا در این آیه به‌عنوان محاربه باخدا معرفی شده و این تاکید فوق العاده اسلام را درباره حقوق انسان‌ها و رعایت امنیت آنان ثابت می‌کند.»[۱]

ازاین‌رو در فرهنگ قرآن:
۱. جان همه انسان‌ها محترم شمرده‌شده است؛
۲. هیچکس اجازه ندارد جان و مال دیگری را بدون علت هایی که در اسلام آمده مورد تعرض قرار دهد؛
۳. هر کس اقدام به ایجاد ترس و کشتار مردم نماید، اعم از اینکه یک نفر باشد یا گروه، محارب نامیده می‌شود؛
۴. اسلام شدیدترین مجازات‌ها را برای افرادی که اقدام به ترور دیگران می‌کنند و محارب شناخته می‌شوند قرار داده است؛
۵. این آیه ثابت می‌کند، آنگونه که دشمنان در راستای پروژه اسلام هراسی، تبلیغ می‌کنند و قرآن را مروج تروریسم می‌خوانند نیست؛ زیرا همانگونه که بیان شد اسلام شدیداً با این فرهنگ مخالف است و شدیدترین مجازات‌ها را برای اینگونه از افراد در نظر گرفته است.
 

پی‌نوشت
۱. آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۴، ص ۳۶۰


 


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: قرآن درباره ترور چه می گوید؟

تاريخ : سه شنبه 19 / 7 / 1394 | 15:36 | نویسنده : اکبر احمدی |

آثار و برکات سوره آل عمران


Post Image

«هر کس سوره آل عمران را قرائت کند به ازای هر آیه از آن ، امانی بر روی پل جهنم به او داده خواهد شد»

 

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: من قرأ سورة آل عمران یوم الجمعة صلی الله علیه و ملائکته حتی تجب الشمس.«هر کس سوره آل عمران را در روز جمعه قرائت نماید خداوند و فرشتگان تا غروب آفتاب بر او درود می فرستند»عن ابی عبدالله علیه السلام قال: من قرأ سورة البقرة و آل عمران جاءتا یوم القیامة تظلانه علی رأسه مثل الغمامتین أو مثل العباء تین.امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کس سوره های بقره و آل عمران را قرائت نماید، در روز قیامت در حالی می آید که این دو سوره مانند دو تکه ابر بر سر او سایه افکنده اند.»روی عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم انه قال: من قرأ هذه السورة أعطاه الله بکل حرف أماناً من حر جهنم...رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: هر فردی که سوره آل عمران را قرائت کند خداوند به تعداد هر حرف این سوره امانی از گرمای آتش جهنم به او عنایت می کند.

آثار و برکات سوره آل عمران

۱) رفع تنگدستی

امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر فرد تنگدست آن را همراه داشته باشد خداوند امرش را آسان کرده و روزی اش می دهد.

۲) جهت سردرد

امام رضا علیه السلام برای درمان درد شقیقه فرمود بخواند[ِآیه ۸ آل عمران]: « رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ »

۳) جهت درمان درد معده

هر کس با ایمان این آیه را «« رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ » بر خرما با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بخواند و به کسی دهد که او را درد معده باشد تا بخورد شفا یابد.

۴) جهت آسان شدن وضع حمل:

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است: هر کس با ایمان سوره مبارکه آل عمران را با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بنویسد چون زن حامله ای آن را با خود دارد وضع حمل بر او آسان می شود.

۵) رفع وسواس و افکار فاسد:الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۶﴾الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ ﴿۱۷﴾شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۸﴾هر کس با ایمان این آیات را بر شکر سفید با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بخواند و آن را به شبنم که بر برگ درخت افتاده باشد حل کند و چهار روز متوالی ، هر روز از ان یک مثقال بخورد و در وقت غذا خوردن انجیر سفید بخورد وسواس و فکرهای فاسد از او زایل می شود و همه سختی ها بر او آسان می گردد.


موضوعات مرتبط: دریچه ای به سوی مذهب
برچسب‌ها: آثار و برکات سوره آل عمران

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 19 / 7 / 1394 | 15:33 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن شناسی


¤ اطمینان آرامش مستقر 
اما اطمینان، نوعی آرامش مستقر است؛ زیرا به زمینی که در آن آب مستقر می شود و به صورت برکه ای در می آید، زمین مطمئن گفته می شود. اطمینان مرحله و مرتبه ای فراتر از سکینه است و از سوی دیگر دامنه گسترده تری از آن را در برمی گیرد. اطمینان به جهت استقراری که در آن نهفته است مورد توجه است و حتی حضرت ابراهیم(ع) برای ایجاد آن از خداوند درخواست می کند که مساله رستاخیز را به گونه ای بنمایاند که آرامش مستقر و مطمئنی در دلش پدید آید. (بقره آیه ۲۶۰) چنان که چنین درخواستی از سوی حواریون نیز مطرح شده و خداوند به هر دوی آن ها پاسخ مثبت داده است. (مائده آیات ۱۱۲ و ۱۱۳) 
نزول فرشتگان در جنگ بدر نیز چنین آرامش مستقری را دل های مومنان پدید آورد. (آل عمران آیه ۱۲۳ تا ۱۲۶) هر چند که به عواملی چون ریزش باران به عنوان عامل (انفال آیه ۱۱) اشاره می شود ولی می بایست این نکته را در نظر داشت که مراد و منظور در همه این ها عامل طولی است و منشأ در همه آن ها خداوند تبارک و تعالی است. به این معنا که نزول فرشتگان (انفال آیه ۱۰) هر چند عاملی مهم در ایجاد آن شمرده شده است ولی آرامش حقیقی برخاسته از خدا و یاد او است. (رعد آیه ۲۸)؛ زیرا هر گاه انسانی خداوند را سرچشمه و منشأ همه صفات کمال و منزه از هرگونه نقصان بیابد، ناگزیر باتوجه به او و اعتماد به رحمت و قدرتش، نوعی آرامش را در خود احساس می کند که وی را از نگرانی و اضطراب دور و باز می دارد. (زمر آیه ۲۳) اطمینان نوعی آرامش است که پیامبران در هنگام تلقی وحی از آن برخوردار می گردند. این گونه از آرامش به پیامبر این امکان را می بخشد تا در ارتباط خود با خدا و یا خدا با او دچار شک در هیچ یک از مراحل تلقی و بیان نگردد. 
در کتاب فرهنگ قرآن؛ کلید راهیابی به موضوعات و مفاهیم قرآن، تألیف آیت الله هاشمی و جمعی از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، در بخش عوامل آرامش در قیامت به ۹ مورد و در بخش عوامل آرامش به ۲۸مورد اشاره شده است. ازجمله در بخش نخست آن، به عواملی چون احترام به نیازمندان و رعایت شخصیت ایشان هنگام کمک و دستگیری به آنان (بقره آیه ۲۶۲) استقامت و پایداری در ایمان (فصلت آیه ۳۰ و احقاف آیه ۱۳)، اصلاح خود و دیگران (انعام آیه ۴۸ و اعراف آیه ۳۵) انفاق پنهان و آشکار و خالصانه (بقره آیه ۲۷۴ و ۲۶۲) ایمان به ربوبیت خدا و پایداری در نقش و حضور جدی خدا و ایمان به آخرت، قیامت، و آیات او و انجام عمل صالح (فصلت آیه ۳۰ و احقاف آیه ۱۳ و زخرف آیه ۶۸ و ۶۹ و بقره آیه ۶۲ و ۲۷۷) تسلیم محض در برابر خدا (زخرف آیه ۶۸و ۶۹) و تقوا و اصلاح خود و دیگران (اعراف آیه ۳۵) اشاره شده است، که به نظر می رسد که نمی توان از برخی از این امور به عنوان عوامل آرامش یاد کرد؛ زیرا برخی از آن ها برطرف کننده موانع تحقق و ظهور آرامش هستند. به این معنا که آیات وارد شده در بیان چگونگی رفع حزن و اندوه و خوف و نگرانی، به عنوان بیان موانع تحقق و بقای آرامش مطرح هستند و فرد با عمل به موارد مطرح شده می تواند موانع بقا و یا ظهور آرامش را بزداید، نه آن که با آن آرامشی را پدید آورد. به سخنی دیگر، آرامش امری طبیعی و برپایه فطرت انسانی و شخصیت سالم او در انسان ها تحقق دارد و انسان برای حفظ و بقای آن ناچار است با موانع ظهور و یا عوامل بازدارنده بقای آن بجنگد. از سوی دیگر این موارد هرچند که در قیامت ظهور و بروز و اثر کامل خود را نشان می دهند ولی اختصاص به قیامت و در روز رستاخیز ندارد و انسان در طول زندگی از آثار بقای آرامش با عمل و یا توجه به هریک از موارد پیش گفته، بهره مند خواهد شد. انسان اگر به انفاق و تقوا و ایمان و مانند آن عمل کند، شخصیت سالم و فطرت خدایی را حفظ کرده و بر صبغه و رنگ الهی خود باقی می ماند و نتیجه آن این خواهد بود که در دنیا و آخرت آرامش را به عنوان امری طبیعی حفظ کند و از آن برخوردار گردد.


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن شناسی

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 / 7 / 1394 | 14:55 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن شناسی


¤ انواع آرامش 
آرامش حالتی از حالت انسان است. به این معنا که امری مادی نیست، بلکه کیفیت نفسانی است که در انسان بروز و ظهور می کند. البته آرامش آثاری مادی در جسم و بدن از خود به جا می گذارد، ولی این بدان معنا نیست که امری مادی و یا کمی باشد. بنابراین نمی توان برای آرامش و ضد آن نگرانی و تشویش عددی را تعیین کرد ولی می توان درباره شدت و ضعف آن مانند هر امر کیفی و حالت روحی و روانی سخن گفت و بر پایه آثار و پیامدهای بیرونی بر شدت و ضعف آن حکم کرد. 
از آن جایی که آرامش و نگرانی حالت هایی روانی برای انسان به شمار می روند، نمی توان برای آن انواع و اقسامی برشمرد ولی به جهت عوامل پدید آورنده و یا موانع ایجادی آن می توان آن را به اقسام و انواع اعتقادی، روانی و طبیعی دسته بندی کرد. 
الف) آرامش اعتقادی 
گاه انسان درحالتی از باور و اعتقاد است که به گونه ای می توان آن را حالت شکننده دانست. بر باوری است که به علل مختلف در او پدید آمده است ولی هنوز رگه هایی از شک و تردید در او وجود دارد. این حالت از آن رو دست می دهد که نوعی دانش مفهومی و نظری در او وجود دارد و آن را به تجربه نیازموده است. برای رسیدن به آرامش نیازمند آن است که آن را خود به تجربه بیازماید. در این زمان است که می گوییم تجربه و آزمون های مکرر برای فرد آرامشی در باور و اعتقادش پدید آورده است. البته برای این گونه از آرامش مراتبی را می توان تصور و ترسیم کرد. قرآن آن را به سه مرتبه دسته بندی می کند و بیان می دارد که آرامش در باور و اعتقادی می تواند سه مرتبه و مرحله داشته باشد. علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین مراتبی است که برای آرامش اعتقادی و نظری بیان می شود. در تمثیلی گفته شده است که اگر درباره سوزاندن آتش علم داشته باشیم و بدانیم که آتش مثلاً پوست آدمی را می سوزاند و آب آن را تبخیر و به سلول هایش آسیب جدی می رساند به گونه ای که ممکن است موجب مرگ انسان شود، این را یقین و قطع علمی و نظری می گوییم که نوعی آرامش در انسان پدید می آورد که این علم او صادق و درست و راست است. اگر افزون بر این دانش نظری، خود به تجربه ببیند که کسی با آتش سوخته و به سلول هایش آسیب رسیده و یا مرده است. این را دانش عینی و تجربه می گوییم که مرتبه فراتر از دانش نظری است. مرتبه نهایی و عالی آن است که خود سوختن را تجربه کند و دستش بسوزد، در این صورت آن را به تجربه حقی آزموده و شناخته است و به درستی و راستی آن نه تنها باور بلکه جزو جانش است. در قرآن درخواستی از حضرت ابراهیم(ع) برای رسیدن به مراتب عالی آرامش اعتقادی بیان شده است. آن حضرت(ع) برای این که به مقام آرامش در مسأله رستاخیز مردگان برسد از خداوند می خواهد که چگونگی رستاخیز را در دنیا به او بنمایاند که داستان پرندگان و ریزریز کردن آنها و خواندنشان و دوباره زنده شدنشان به این موضوع اشاره دارد. (بقره آیه۲۶۰) البته نوع عالی تر و بدتر آن داستان مرگ عزیر و زنده شدن خود او و حمارش است. (بقره آیه۲۵۹) و داستان اصحاب کهف که به صورت حق الیقینی اتفاق افتاده است تا باور به رستاخیز درحد عالی آن نشان داده شود. (سوره کهف آیه۱۴) نیاز به آرامش اعتقادی به وجود باورهای یقینی به آن از آن روست که به طور طبیعی انسان باورهای غیرمحسوس و غیرتجربه شده را هرچند باور دارد، ولی به طوری نیست که آرامش مطلق برای او ایجاد نماید و ذهن همواره با تردید و تشکیک رو به روست و پندارهایی برای ماهیت و کیفیت آن برمی انگیزد. در داستان مائده با آن که حواریون به آن حضرت و گفته هایش ایمان داشته اند ولی خواستار مائده آسمانی برای ایجاد آرامش اعتقادی می شوند که این درخواست مورد اجابت قرار می گیرد و آنان با مائده آسمانی پذیرایی می شوند. (مائده آیه۱۱۲تا ۱۱۴)


موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن شناسی

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 / 7 / 1394 | 14:54 | نویسنده : اکبر احمدی |

قرآن شناسی


عوامل و موانع آرامش از منظر قرآن


آرامش؛ گمشده زندگی عصر ماشین و هیاهوی صنعت و تکنولوژی است. انسان حاضر علی رغم آنکه از جهت مادی توانسته است در سایه علم و تکنولوژی دستاوردهای فراوانی کسب نماید، اما از جهت روحی و روانی در نگرانی و پریشانی غوطه ور است.

دانلود

غفلت از یاد خداوند متعال و معنویت، انسان مدرن و صنعت زده این قرن را آماج تشویش و نگرانی و اضطراب قرار داده است و او می کوشد تا به هر قیمتی به بهشت موعود و آرامش خیال و آسایش روح برسد. 
در این مقاله، نویسنده سعی کرده است که نگاهی به عوامل و موانع آرامش با بهره گیری از آموزه های قرآنی داشته باشد. مطلب را با هم از نظر می گذرانیم: 
¤ زمینه های پیدایش نگرانی و تشویش 
نگرانی و تشویش در زندگی بشر حضوری چشم گیر دارد. زمانی نیست که بشر درحالتی از تشویش و اضطراب نباشد. به گونه ای که برخی آن را ذاتی دنیا و بشر دانسته اند و در اشعار فرزانگان فارسی از همراهی نیش و نوش، گل و خار، تلخ و شیرین سخن به میان آمده است.

 

هرکسی به طور طبیعی در طول زندگی اش با نگرانی و تشویش بسیاری روبه رو گشته است. درصد آن چنان بالاست که به عنوان یکی از مسایل دایمی بشر درآمده است؛ از این رو برای شناخت این حالت و عوامل پیدایش و راه های برون رفت از آن سخنانی بسیار گفته و نوشته شده است. از این رو نه تنها روان شناسان بلکه دانشمندان علوم و رشته های دیگر همواره برای آن اهمیت خاصی قایل شده اند؛ زیرا تأثیرات منفی و مخرب این حالت در همه ابعاد فردی و اجتماعی بشر ظهور می کند و امنیت اجتماعی و سیاسی دولت ها و جوامع را به خطر می افکند. گاه مسأله فقدان آرامش فردی در جوامع به عنوان یک پدیده اجتماعی گسترده خودنمایی می کند و بحران شدیدی را می آفریند. 
¤ راهکارهای برون رفت از نگرانی 
برخی بر این باورند که از عوامل پیدایش خانواده، عشیره، قبیله، ملت و دولت و نیز سازمان های پیچیده اجتماعی با قوانین و رسوم و آیین های شگفت و متعدد تنها در راستای دست یابی به آرامش بوده است؛ انسان به دنبال آرامش به اختیار همسر و ایجاد بنیان خانواده و مانند آن رو آورده است. 
شکی نیست که یکی از اهداف این مجموعه های یادشده و حتی برخی از اختراعات و اکتشافات بشری در راستای رسیدن به آرامش بوده و هست. در قرآن نیز به این مسأله در موضوع خانواده اشاره شده و یکی از اهداف همسرگزینی و تشکیل خانواده این مهم شمرده شده است. 
¤ جایگاه آرامش در زندگی فردی و اجتماعی 
به نظر می رسد که مسأله آرامش به عنوان یک هدف تا آن اندازه مهم و مؤثر بوده است که حتی ایمان و باورهای دینی را می توان در راستای دست یابی به این هدف برشمرد. از این رو می بینیم که آرامش در جایگاه جامع ترین مفهوم دینی در اسلام و آموزه های قرآنی نشسته است به طوری که در اسلام، ایمان از ریشه «امن» به معنای آرامش جان و رهایی از هرگونه ترس، اضطراب، تشویش، نگرانی و اندوه گرفته شده است تا به این روش ارتباط ناگسستنی میان پذیرش آموزه های وحیانی و توحید را با دست یابی به آرامش روح و روان را بنمایاند. (انعام آیه ۸۲) بلکه واژه اسلام نیز بیانگر نوعی آرامش در انسان و صلح و صفا به دور از هرگونه خشونت و ترس و وحشت است. از این رو در قرآن پیامدطبیعی اسلام را رهایی از خوف و نگرانی دانسته است.(بقره آیه ۱۱۲) و سلامت روانی را در سلم و تسلیم در برابر خدا دانسته و بر آن تأکید ورزیده است. (بقره آیه ۲۰۸) و پاداش و بلکه برآیند تسلیم و توحید را رسیدن به آرامش و سلامتی دایمی بدون هرگونه تشویش و اضطراب شمرده است که به عنوان آرزوی دست نیافتنی انسان مطرح بوده و هست. (یونس آیه ۲۵) و راه رسیدن به آن را نیز راهی برخوردار از آرامش و سلامت معرفی می کند تا به بشر طالب آرامش بفهماند که این آرزوی دیرپای او تنها در این راه به دست می آید. (مائده آیه ۱۶) به هرحال در نگره قرآنی از آرامش به عنوان نعمت بزرگ فردی و اجتماعی یاد شده است، و حتی وجود آن به عنوان مثال جامعه نمونه و برتر مورد توجه قرار گرفته است.(سبا، آیه ۱۸ و ۱۹ و نیز نحل آیه ۱۱۲)



موضوعات مرتبط: قرآن شناسی
برچسب‌ها: قرآن شناسی

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 18 / 7 / 1394 | 14:50 | نویسنده : اکبر احمدی |

****امام خامنه ای امام عشق****

تاريخ : یک شنبه 17 / 7 / 1394 | 6:24 | نویسنده : اکبر احمدی |

نماز




 

 


 

 

 

 

    نماز = گفتگوی دلبرانه عاشق و معشوق + زیبا ترین تجلی بندگی

 

   واقعیت آن است که نماز از نظر اسلام اهمیت ویژه ای دارد؛ تا آن جا که از آن به عنوان ستون دین(1) و نور چشم پیامبر(ص) یاد شده است.(2)

از سوی دیگر ترک نماز از گناهان کبیره به حساب آمده است.(3)
پیامبر فرمود: « از ما نیست کسی که نماز را خوار شمارد».(4)
نماز است شمع شبستان دل  دل بی نماز است بدتر ز گِل
نماز است معراج ما خاکیان  بر او غبطه ورزند افلاکیان
نماز است آرامش زندگی  چه آزادگی بهتر از بندگی؟
پسر چنین کرد این نغمه ساز  مرا نور چشم است اندر نماز
نماز است سرخط آزادگی  دوای غم و درد دل مردگی (5)
نماز عامل مهمی در تزکیة روح و درون انسان است. اهمیت ندادن به نماز به لحاظ عدم آشنایی با حقیقت آن و احساس نیاز نکردن نسبت به آن، از عوامل ترک نماز و سستی در آن به شمار می‌آید.
انسان بر اساس فطرت خود، همواره به چیزی که برایش اهمیت دارد، توجه و اهتمام می‌کند. اگر برای انسان، امری مهم و ضروری جلوه کند، آن را به هر صورت ممکن انجام خواهد داد. 
آشنا شدن با حقیقت نماز و این که جزء نیاز ما است، جزء زندگی ما است و فایده و آثار نماز در دنیا و آخرت تجلّی می‌کند، باعث می‌شود انسان با شوق بیشتری به برپایی نماز بپردازد و از سستی در نماز و یا ترک آن خودداری نماید.
کسی که نماز را سربار خود و صرفاً یک تکلیف طاقت فرسا بداند، به حقیقت آن پی نبرده و اهمتی به آن نمی‌دهد.
‌ نماز مهم‌ترین فریضه و واجب الهی است. برپایی آن مایة سعادت و ترک آن باعث شقاوت می‌باشد. امام ‌صادق(ع) فرمود: 
«‌محبوب‌ترین اعمال پیش خداوند نماز است، و آخرین وصیت پیامبران الهی نماز‌است».(6)
حضرت در حدیث دیگر فرمود: «‌تارک الصلاة بهره‌ای از اسلام نبرده است».(7)

پی‌نوشت‌ها:
1. من لا یحضره الفقیه، ج 1، ح 639.
2. مکارم الاخلاق، ج 2، ص 461.
3. عبدالحسین دستغیب، گناهان کبیره، ج 2، ص 183.
4. فروع کافی، ج 3، ص269.
5. نماز از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 77 - 78.
6. محمد محمدی‌ری‌شهری، میزان الحکمه، ماده صلاة، شماره 10534. 
7. بحارالانوار، ج 79، ص 232.

 

 


 

  حضور قلب در نماز ؟

منظور از حضور قلب،‌دل از غیر خدا خالی داشتن است. بنابراین از ظاهر نماز کسی نمی توان فهمید حضور قلب دارد یا نه. چه بسا شخصی ظاهراً با خشوع نماز می خواند ولی دلش متوجه چیز دیگری است. بنابراین حضور قلب مربوط به امر باطنی است. 
از روایات استفاده می شود حضور قلب،‌روح عبادت است و بدون آن قبول درگاه حق تعالی نمی شود. امام باقر و امام صادق(ع) فرموده اند: "نمازی برای تو نیست مگر آن چه بدان توجه قلب کردی. پس اگر تمام آن را غلط به جا آورد یا از آداب آن غافل شود پیچیده شود و به روی صاحبش زده شود".1
حضرت امام خمینی در مورد راه های تحصیل حضور قلب می گوید: " آنچه باعث حضور قلب شود، دو امر است: یکی فراغت وقت و قلب و دیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است که انسان در هر شبانه روزی برای عبادت خود وقتی را معیّن کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت بپردازد و اشتغال دیگری را برای خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد که عبادت یکی از امور مهمه ای است که از کارهای دیگر اهمیتش بیشتر بلکه طرف نسبت با آن ها نیست [= قابل مقایسه نیست] البته اوقات آن را حفظ می کندو برای آن وقتی موظف می کند ... از فراغت وقت،‌مهم تر فراغت قلب است و آن چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنیایی فارغ کند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتّته [=پراکنده] منصرف نماید و دل را یکسره خالی و خالص برای توجه به عبادت و مناجات با حق تعالی نماید و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود، تفرغ برای او و عبادت او حاصل نشود".2
برای حضور قلب عوامل مختلفی ذکر شده که مهم ترین آن ها عبارتند از: 
1- اهمیت دادن به نماز، 
2- شرایط لازم در تمام مراحل،
3- شناخت و آگاهی،
4- احساس نیاز،
5- حضور قلب در تمام حالات،
6- فهمیدن معانی نماز،
7- آمادگی قبل از نماز،
8- تعیین مکان مخصوص و دقت مناسب.
از طرف دیگر برای رسیدن به حضور قلب در نماز باید با عوامل حواس پرتی مقابله کرد که مهم ترین آن ها عبارتند از: 
1- هرزگی قوة خیال،
2- دنیا پرستی،
3- حواس ظاهری،
4- تند خواندن،
5- گناه،
6- چشم چرانی،
7- عوامل بیرونی،
8- موانع مقدماتی مانند پرخوری، پرخوابی و پرگویی،
9- عادت.
موانع تا نگردانی ز خود دور
تا تو خود را به کلی در نبازی
درون خانة دل نایدت نور
نمازت کی شود هر گز نمازی
کسی که به خیانت به مردم، کلاه برداری، رشوه خواری، اختلاس،‌تهمت، غیبت و غیره فکر می کند، برای او قلبی نمانده است تا در آن خدا جلوه کند. هر چه هست غیر خدا است.
دل ز دل بردار اگر بایست دلبرداشتن
دلبر و دل داشتن نَبْوَد طریق عاشقان
دل بر دلبر کی رسد جز دل زدلبرداشتن 
یادَم از دل داشتن زن، یا ز دلبر داشتن
گناه لذت مناجات را از انسان می گیرد و با گرفتن لذت شیرینی عبارت، حضور قلب هم خواهد رفت. 
امام صادق(ع) می فرماید: "خداوند به داوود پیامبر فرمود: قرار نده بین من و خودت عالِمی را که شیفتة دنیا است،‌چون این شخص از راه محبت من جلوگیری می کند. این ها دزدان راه بندگانی هستند که به سوی من می آیند. کم ترین کاری که من با آن ها می کنم، این است که شیرینی مناجاتم را از قلبشان می گیرم".3
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبرداشتن
یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن
باید توجه داشت که نماز صحیح و با حضور قلب خواندن هرگز نمی تواند کارهایی از قبیل ظلم و تقلب را توجیه کند. از روایات استفاده می شود که اگر نمازی انسان را از فحشا و منکرات باز ندارد، آن نماز تمام و کامل نیست، چون قرآن مجید فرمود: "انّ الصّلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ نماز آدمی را از بدی ها و زشتی ها باز می دارد".4
در حدیثی از پیامبر ا کرم(ص) نقل شده است: "کسی که نمازش او را از فحشا و منکر باز ندارد،‌هیچ بهره ای از نماز جز دوری ای از خدا به دست نیاورده است".5
در روایت دیگر از امام صادق(ع) نقل شده: به مقداری که نماز مانع از گناه شود، مورد قبول پروردگار واقع شده است.6


1 فروع کافی، ج 3، ص 363.
2 امام خمینی، چهل حدیث، ص 426.
3 اصول کافی، ‌ج 1، ص 46.
4 عنکبوت( ) آیة 45.
5 تفسیر نمون، ج 16، ص 286.
6 همان، ص 287.

 

 

 

 

 
 

حضرت آیة ‌الله میرزا احمد سیبویه در سال 1296 شمسی، در خانواده‌‌ای معنوی در کربلا به دنیا آمد. وی پس از خواندن دروس مقدماتی و ادبیات، سطوح را نزد پدر و عمویش مرحوم حاج شیخ محمد‌علی سیبویه از علمای کربلا، فرا گرفت و سطوح نهایی و خارج فقه را از مرحوم علامه فقیه و حاج شیخ یوسف بیارجمندی شاهرودی آموخت.

 

   

داستان شفا گرفتن مرحوم سیبویه(ره)

مهدی صادق ‌نژاد، از دوستان نزدیک مرحوم سیبویه می‌گوید: پدر و مادر مرحوم سیبویه در یک روز از دنیا رفتند و زمانی که آنها فوت کردند، مرحوم سیبویه در بستر بیماری بود و پزشکان از بهبودش قطع امید کرده بودند. 
مرحوم سیبویه 20 روز بعد از فوت والدینش زمانی که کمی بهبود یافته بود، متوجه فوت آنها می‌شود.
بعد از اینکه میرزا احمد سیبویه بهبود یافت، گفت: «در بستر بیماری در عالم مکاشفه بودم، همراه پدرم در حرم امام حسین (علیه السلام) ایستاده بودیم؛ پدرم از امام حسین (علیه السلام) شفای مرا خواست. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) فرمودند: «اجلش رسیده است» و پدرم امام حسین (علیه السلام) را به مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) قسم می ‌دهد و می‌ گوید: اگر شما بخواهید، می‌ شود.
مرحوم سیبویه گفت: امام حسین (علیه السلام) به داخل حرم رفتند و بعد از مدتی بیرون آمدند و خطاب به پدرم فرمودند: «ما شفای پسر شما را از خدا گرفتیم!»
بعد از این واقعه، مرحوم سیبویه بارها می ‌گفتند که من آزاد شده امام حسین (علیه السلام) هستم. از این رو وی علاوه بر «احمد» با نام کوچک «حسین» نیز معروف بود.
کلید نزدیک شدن به خدا تقواست. پرهیز از گناه است. حتی نیت گناه هم اثر می‌ کند. اما چه چیزی باعث دوری از خدا می ‌شود. غفلت، غضب از ذکر خدا ما را از خدا دور می‌ کند. کسی که از یاد خدا اعراض کند، دنیایش تلخ است. قرآن در این باره می‌ فرماید: «کسی که عمل صالح به جا بیاورد، مرد یا زن، ما به او حیات خوش، حیات طیبه، زندگانی شیرین اعطا می ‌کنیم»

فاطمه چون مادر خون خداست
نام او گل واژه و دار الشفاست 
چون که ثار الله به عالم هدیه کرد
سیبویه را اسم شافی زنده کرد
مظهر شافی بود خاک حسین
سُبحه ی سجاده از تاک حسین
خوش بحال سیبویه روضه خوان
کو شوب سرمشق هر پیر وجوان
من چه گویم رگ رگم هوشیار نیست 
شرح آن گل را کو را خار نیست

 

 


 

 

  از آیات و روایات استفاده می شود که نماز کامل و حقیقی نمازی است که با حضور قلب و خلوص نیت و همراه با یقین باشد. از امام رضا (ع) نقل شده است : "لا صلاة الا باسباغ الوضو‌ء و احضار النیة و خلوص الیقین و افراغ القلب و ترک الاشتغال و هو قوله"فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب"؛(1) نماز کامل باید با وضوی کامل ، با حضور قلب و خلوص یقین و خالی بودن فکر و ذهن و قلب از توجه و اشتغال به دنیا باشد، همان طور که خطاب به پیامبر آمده است : "هنگامی که فارغ شدی، به نماز بایست و به سوی پروردگارت بشتاب".
اما این بدان معنا نیست که اگر احیانا نماز با این ویژگی ها نبود، باطل است ، بلکه می توان مراتب متعددی برای نماز و نمازگزار تصور کرد. مسلماً هر چه درجه و مرتبة کمال معنوی بالاتر باشد، نماز بهتر و از درجه ای بالا برخوردار خواهد بود. قرآن از برخی انسان ها چنین یاد می کند "رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله؛(2) افرادی که تجارت و خرید و فروش آنان را از ذکر خدا باز نمی دارد". اینان در عین این که بین مردم هستند و به کار و تلاش مشغولند، ولی این کارها آنان را از نماز و یاد خدا باز نمی دارد.
عرفا برای حضور قلب در نماز مراتبی ذکر کرده اند: 
1 - شخص نماز گزار اجمالاً بداند که با خداوند سخن می گوید و حمد و ثنای او می کند، اگر چه به معنای الفاظ توجه نمی­کند.
2 - علاوه بر مرحلة قلبی، به معانی کلمات و اذکار نیز توجه داشته باشد و بداند که چه می گوید. به این مرتبه روایتی از امام صادق (ع) اشاره دارد: "هر کس دو رکعت نماز بخواند، در صورتی که بداند چه می گوید، از نماز فارغ می شود در حالی که بین او و خداوند گناهی نیست، مگر این که خداوند آن ها را می بخشد" . (3)
3- مرتبة سوم آن است که اسرار عبادت و حقیقت اذکار و تسبیح و تحمید را بفهمد.
4- آن اسرار و حقایق به باطن نفوذ کند.
5 - در این مرتبه نمازگزار به مرتبة کشف و شهود و حضور کامل می رسد، که به این مرحله حضور قلب در معبود می گویند. در این مرحله نمازگزار حتی به خود و افعال و حرکاتش نیز توجه نداشته، از سخنگو و سخن نیز غافل است. (4)
بدیهی است که بعضی از این مراتب اختصاص به اولیای حق دارد، ولی تحصیل بعضی مراتب دیگر برای دیگران نیز ممکن 
است. بزرگان برای به دست آوردن حضور قلب در نماز عواملی را ذکر کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از :
1- اهمیت دادن به نماز: عارف بزرگ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می گوید: حضور قلب سببش همت آدمی است، زیرا قلب تابع همت بوده و اگر همت نماز باشد، قلبت هم نزد نماز حاضر خواهد بود. هر اندازه که همت انسان بیش تر باشد، قلبش هم بیش تر نزد نماز خواهد بود و هر اندازه که همت انسان بیش تر باشد، غفلتش از غیر نماز بیش تر خواهد بود. (5)
کسانى که نماز را سرسرى مى گیرند و نسبت به آن بى توجه هستند و به اهمیت نماز توجهى ندارند، حضور قلب نخواهند داشت. بر عکس کسانى که به نماز اهمیت مى دهند و براى آن سرمایه گذارى مى کنند و آن را ستون دین مى دانند و وقت و فرصت بیشترى را صرف نماز مى کنند، حضور قلب بیشترى خواهند داشت.
2 - شناخت و آگاهی: هرمقدار معرفت انسان به حق تعالی بیشتر باشد، احساس او نیز بیش تر خواهد بود و در برابر پروردگار خاضع و خاشع خواهد بود و خداوند را ناظر و حاضر خواهد دید.
3 - فهم معانی نماز: در ابتدا در یک نماز باید مراقب چند کلمه بود و با تمرین بیش تر، کلمات بیشتری را با معانی آن ادا نمایید.
4 - آمادگی قبل از نماز: کسی که می خواهد در نماز حضور قلب داشته باشد، لازم است به مقدمات نماز توجه داشته باشد و وضو را به صورت کامل انجام دهد و قبل از نماز لحظاتی را با خدا خلوت کند. امام صادق (ع) می فرماید: "هنگامی که به قصد نماز به جانب قبله ایستادی ، دنیا و آن چه در آن است و مردم و احوال آن ها را فراموش کن. قلبت را از هر شاغلی که تو را از یاد خدا باز می دارد، فارغ ساز و با چشم باطن، عظمت و جلال خدا را مشاهده کن. به یاد آور توقف خودت را در برابر خدا، در روزی که هر انسانی اعمال از پیش فرستاده اش را آشکار می سازد " . (6)
5 - رعایت مستحبات نماز: از اسباب حضور قلب، رعایت احکام و آداب نماز است، مانند نگاه کردن به محل سجده در حال قیام، نگاه کردن بین دو پا در حال رکوع، نگاه کردن به دامن در حال تشهد و سلام و چسباندن دست ها به بدن در حال قیام و غیره.
از هنگام وضو ساختن، دل را به خدا بسپار و با گفتن اذان و اقامه و توجه به معانى و مفاهیم بلند آن، جان و روح و قلب را به آن خط نورى ملکوتى اتصال بده که از کعبه تا عرش واز آن جا تا حقیقت اسما و صفات و از آن فراتر تا "ذات احدیّت" امتداد دارد. 
پس از اقامه گفتن و قبل از ورود به نماز، به ابراهیم خلیل تأسى کن و بگو: "انّى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین"؛(7) من روى خود رابه سوى کسى کردم که آسمان‏ها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم. 
سپس با حضور قلب و توجه به معانى الفاظ بگو: "انّ صلوتى و نسکى و محیاى و مماتى للَّه ربّ العالمین"؛(8) بگو: "نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من، همه براى خداوند پروردگار جهانیان است. 
آن گاه که در دروازه تکبیر قرار گرفتى، گناهان خویش را به یاد آور و به عظمت خالق توجه نما و حقارت خویش را در نظر آور و بگو: "یا محسن قد اتاک المسى و قد امرت المحسن ان یتجاوز عن المسى انت المحسن و انا المسى بحق محمد و آل محمد صل على محمد آل محمد و تجاوز عن قبیح ما تعلم منّى"اى خداى نیکوکار! بنده گناهکارت به در خانه تو آمده است، و تو امر کرده‏اى که نیکوکار از گناهکار بگذرد، تو نیکو کارى و من گناهکارم، بحق محمد و آل محمد رحمتت را بر محمد آل محمد بفرست و از کارهاى زشتى که مى‏دانى از من سر زده بگذر". 
6 - انتخاب مکان مخصوص و اختصاص وقت مناسب برای نماز.
7 - فراغت قلب: یکی از مهم ترین اسباب حضور قلب، فراغت قلب است .
تا بر نخیزی از سر دنیا و هر چه هست با یار خویشتن نتوانی دمی نشست
حضرت امام خمینى در مورد راه هاى تحصیل حضور قلب مى گوید: " آنچه باعث حضور قلب شود، دو امر است: یکى فراغت وقت و قلب و دیگر فهماندن به قلب اهمیت عبادت را. و مقصود از فراغت وقت آن است که انسان در هر شبانه روزى براى عبادت خود وقتى را معیّن کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت بپردازد و اشتغال دیگرى را براى خود در آن وقت قرار ندهد. انسان اگر بفهمد که عبادت یکى از امور مهمه اى است که از کارهاى دیگر اهمیتش بیشتر بلکه طرف نسبت با آن ها نیست [= قابل مقایسه نیست] البته اوقات آن را حفظ مى کند و براى آن وقتى موظف مى کند ... از فراغت وقت،‌مهم تر فراغت قلب است و آن چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنیایى فارغ کند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتّته [=پراکنده] منصرف نماید و دل را یکسره خالى و خالص براى توجه به عبادت و مناجات با حق تعالى نماید و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود، تفرغ براى او و عبادت او حاصل نشود".(9)
8- رفع موانع: پرخوری، جلوگیری از ادرار، کسالت و خستگی، سر و صدا و نگاه به اطراف، مانع حضور قلب در نماز می شود. رفع این موانع در حضور قلب مؤثر است.
موانع تا نگردانى ز خود دور درون خانه دل نایدت نور 
9ـ احساس و درک عظمت و بزرگى خدا.
درک عظمت و بزرگى هر کسى بستگى به مقدار شناخت و معرفت به او دارد. هر مقدار این شناخت بیشتر شود،‌بزرگى و عظمت او بیشتر جلوه گر خواهد شد. اگر کسى به عظمت و بزرگى خدا پی ببرد، ‌طبعاً‌خضوع و خشوع بیشترى در پرستش و عبادت خواهد داشت.
ابان بن تغلب می‌گوید: به امام صادق(ع) گفتم: على بن الحسین(ع) را دیدم وقتى که به نماز می ایستاد، رنگ به رنگ مى شد. فرمود: آرى او خدایى را که در برابرش ایستاده بود، کاملاً مى شناخت.(10)
امیرالمؤمنین(ع) در وصف عارفان و خدا پرستان واقعى فرمود: «عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى أعینهم؛(11) آنان خدا را به عظمت و بزرگی شناخته اند. بنابراین هر چه غیر او است، در نظرشان کوچک جلوه می‌کند».
10ـ جلوگیرى از هرزگى قوة خیال:
یکى از بزرگترین عوامل حواس پرتى در نماز،‌هرزگى و پراکندگى قوة خیال است. اگر قبل از نماز چند دقیقه اى به وسیلة ذکر خدا و مناجات و خواندن نمازهاى مستحبى و تلاوت قرآن، خود را آمادة نماز کنیم،‌ذهن از حواس پرتى و پراکندگى و از توجه به کثرت، به سوى وحدت منعطف مى شود،‌در نتیجه در نماز فکر انسان به این طرف و آن طرف متوجه نمی شود. کسى که قبل از نماز با دیگرى بگو مگو و بحث داشته یا خوشحال یا ناراحت شده، اگر فوراً وارد نماز شود، نمازش تحت تأثیر آن افکار خواهد بود و حضور قلب نخواهد داشت.
11ـ طول دادن و با تأنى خواندن نماز: اگر کسى رکوع و سجود را مقدارى طولانى کند و با حال خوشی اذکار و سجود را بگوید، در حضور قلب مؤثر خواهد بود.
12ـ ترک گناه یکى از مهم ترین عوامل توفیق در حضور قلب در نماز است. کسى که اهل معصیت وگناه باشد،‌توفیق بازیابى به درگاه خدا نمى یابد.
13ـ حالت خاصی در نماز که بیانگر خضوع است، در خشوع که حالت قلبى است، تأثیر مى گذارد. 
14ـ بعضى از آداب نماز مانند سر وقت خواندن و مواظبت بر وقت نماز و به حالت کسالت داخل نماز نشدن و ... در نماز مؤثر است.
15 - دوری از غذاهای شبهه ناک و حرام و اموالی که از طریق غیر مشروع به دست می آید در حضور قلب و ایجاد آمادگی درونی برای نماز و سخن گفتن با خدا بسیار موثر است.
16- رعایت آدابی از قبیل مسواک زدن،‌انگشتر به دست کردن،‌عطر زدن و ... که باعث آمادگی و تمیزی و پاکی انسان می شود. این کارها موجب بهره برداری هر چه بیشتر از برکات معنوی نماز می شود.
17- ترک گناه:
کسى که به خیانت به مردم، کلاه برداری، رشوه خواری، اختلاس،‌ تهمت، غیبت و غیره فکر مى کند، براى او قلبى نمانده است تا در آن خدا جلوه کند. هر چه هست غیر خدا است.
دل ز دل بردار اگر بایست دلبرداشتن  دلبر و دل داشتن نَبْوَد طریق عاشقان
گناه لذت مناجات را از انسان مى گیرد و با گرفتن لذت شیرینى عبادت، حضور قلب هم خواهد رفت. 
امام صادق(ع) مى فرماید: "خداوند به داوود پیامبر فرمود: قرار نده بین من و خودت عالِمى را که شیفتة دنیا است،‌چون این شخص از راه محبت من جلوگیرى مى کند. این ها دزدان راه بندگانى هستند که به سوى من مى آیند. کم ترین کارى که من با آن ها مى کنم، این است که شیرینى مناجاتم را از قلبشان مى گیرم".(12)
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبرداشتن  یا زجانان یا زجان بایست دل برداشتن

پی نوشت ها :
1. بحارالانوار، ج 81، ص 243، به نقل از فقه الرضا.
2. نور (24) آیه 37.
3. وسائل الشیعه، ج4، ص 686.
4. ر.ک: امام خمینی، چهل حدیث ، ص 434.
5. ملکی تبریزی، اسرار الصلاه ، ترجمه رجب زاده.
6. بحارالانوار، ج 84، ص 230.
7. امام خمینی ، چهل حدیث، ص 428.
8. انعام (6)، آیه 79. 
9. همان، آیه 162. 
10. همان،‌ص 114، به نقل از بحارالانوار،‌ج48، ص 236.
1 1. همان، به نقل از نهج البلاغه، خطبة 184(فیض الاسلام)
12. اصول کافی، ‌ج 1، ص 46.

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: نماز
برچسب‌ها: نماز

تاريخ : یک شنبه 17 / 7 / 1394 | 6:9 | نویسنده : اکبر احمدی |

آنچه یک جوان باید بدانند

سیمای جوان از دیدگاه قرآن







جوانی، بهترین فصل شکفتن ها، رویش ها و زیبا ترین دوران درخشش و نیل به سعادت، نشاط، معنویت و کمال است. فصل جوانی، بهاری است که در آن شخصیت، شکل می گیرد و استعدادها بارور شده و پایه های دینی و عقیدتی انسان مستحکم می گردد.


اهمیت این دوران به طوری است که دین مبین اسلام همواره به شکل های مختلف تاکید بر استفاده بهینه و پرثمر از این مقطع عمر می نماید، پیامبر اکرم –صلی الله علیه و آله- خطاب به ابوذر غفاری می فرماید که این فرصت طلایی جوانی را غنیمت شمرد و از آن کاملا بهره برداری نماید؛ " یا اباذر اغتنم شبابک قبل هرمک؛ ای ابوذر از جوانی خویش قبل از فرا رسیدن دوران پیری استفاده کن".

آری! پیری، دوران بهره مندی از اندوخته های جوانی است؛ چرا که توان و استعداد ذوق و عشق و شور و حال، همه و همه اوج آن در جوانی است. امام خمینی(ره) می فرماید:"اسلام آن قدر که به تهذیب این بچه های ما و بودن های ما کوشش دارد، به هیچ چیز کوشش ندارد. تا جوانی در دست توست، کوشش کن در عمل و تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حجاب، که هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیک ترند، موفق می شوند و یک پیر، موفق نمی شود."

حضرت امام خمینی (ره) با توجه به این که بهترین توفیقات و کمالات را در بهار جوانی به دست آورده است، در توصیه به جوانان در جای دیگر چنین می فرماید: " شما جوان ها بهتر می توانید تحصیل نفس کنید، شما به ملکوت نزدیک تر هستید."

دوران نوجوانی و جوانی، دوران حساس و سرنوشت ساز و تعیین کننده شخصیت فرد است. در این دوران غرور، هیجان، احساسات، شهوت، ناپختگی عقلی و ... بر شخص سایه می افکند.

چیزی که می تواند این احساسات را در مسیر هدایت و هیجان و غرور را در طریق مثبت قرار دهد و شهوت را مشروع نماید، قانون الهی، یعنی قرآن و احادیث معصومین –علیهم السلام- است.

در این بخش به برخی راه کارهای قرآن و روایات در موفقیت و شخصیت جوان اشاره می گردد.
 
قرآن کریم سیمای جوان شایسته را چگونه تبیین می کند؟

جوانی، بهترین و حساس ترین دوره عمر هر موجودی به ویژه انسان به حساب می آید. در همین دوره است که انسان می تواند سرنوشت خویش را رقم بزند و افق آینده خود را روشن و درخشان و یا آن را تیره و تار سازد.

قالب وجودی یک انسان در دوره جوانی شکل می گیرد و آینده او هم بر این اساس رقم می خورد. در هر عصری جوانان بیشتر مورد توجه اند و در شکل گیری موضوعات مختلف در جوامع نقش موثری ایفا می کنند و در این میان برخی افراد، احزاب، قدرت ها و ... از احساسات چاک، شور و تحرک و نیروی سازنده جوانان در راستای منافع فردی و گروهی خود سود می برند.

قرآن کریم و روایات اسلامی به دوره حساس نوجوانی و جوانی عمر انسان اهمیت ویژه ای داده اند؛ چنان که حضرت امام صادق (علیه السلام) به یکی از یاران خویش می فرمایند:

برتو باد توجه به جوانان؛ زیرا آنان به هر کار خیر از دیگران پیش تازترند.

همچنین می فرماید:

"چون جوان مسلمان قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش آمیخته گردد و خداوند متعال او را در زمره پیامبران والا مقام نزد خود قرار می دهد و خداوند خود در قیامت مدافع وی باشد."


قرآن کریم با طرح الگوهایی از جوانان شایسته، همانند جوانان اصحاب کهف، و برخی از پیامبران جوان الهی و یادآوری برخی از داستان ها و نکات اخلاقی و تربیتی، سیمای جوان شایسته را ترسیم می کند. گوشه هایی از تبیین سیما و ویژگی های یک جوان شایسته از نظر قرآن کریم و نیز روایات اسلامی را در پی می آوریم:
 
1.پرهیزکاری و رعایت تقوا:

قرآن کریم می فرماید:

"... وَاتٌقُوا الله وَاعلَمُوا اَنً اللهَ مَعَ المُتًقینَ؛ و از خدا پروا نمایید و بدانید خدا با پرهیزکاران است."

و در جایی دیگر می فرماید:

"انً اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اَتقیکُم...؛ گرامی ترین شما نزد خداوند، با تقواترین شماست..."

یک جوان شایسته از نظر قرآن، کسی است که تقوا و پرهیز کاری را پیشه می کند.
پیامبر اکرم –صلی الله علیه و آله- می فرماید:

خداوند متعال به وجود جوان عبادت پیشه (و با تقوا) بر فرشتگان می نازد و می فرماید: "این بنده مرا بنگرید به خاطر من از هوای نفس خود دست کشیده است."
 
2.داشتن ایمان و دوری از شرک:


قرآن کریم می فرماید:

"یا ایّهَا الّذینَ ءامَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِه وَ الکِتابِ الّذی نَزّلَ عَلی رَسولِه....؛
ای کسانی که ایمان آورده اید به خدا و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده ایمان بیاورید..."

و در جایی دیگر به نقل از سفارش های جضرت لقمان به فرزندش، همه انسان ها به ویژه جوانان را از هرگونه شرک بر حذر می دارد و می فرماید:

"یا بُنَیّ لا تُشرِک بِاللهِ اِنّ الشّرکَ لَظُلمٌ عَظیمً؛...
پسرم چیزی را همتای خدا قرار نده که شرک، ظلم بزرگی است."

و به این ترتیب لقمان حکیم، اساسی ترین رکن ایمان و دین داری (توحید) را به فرزند جوانش، یاد آوری می کند.
 
3.عدالت طلبی و حمایت از مظلومان:

از آن جا که جوان هنوز در نابرابری های محیط غرق نشده و به آن خو نگرفته و آلوده نشده است، صفت عدالت طلبی و حمایت از مظلومان در او بیشتر تجلی دارد.

قرآن کریم به نمونه هایی در این باره اشاره می کند:

از جمله این جوانان عدالت طلب و حامی مظلوم، حضرت موسی (علیه السلام) است. در سوره قصص، آیات 15 و 23-28، آمده است که حضرت موسی (علیه السلام) جوانی عدالت طلب و حامی مظلومان بود و به همین جهت در سرزمین مصر به حمایت از شخص مظلومی برخاست و در مدین نیز این جوان، مردانه به کمک دختران حضرت شعیب رفت و برای گوسفندان آن ها از چاه آب کشید.
 
4.کوشش و تلاش:

دوره جوانی زمان تلاش، کوشش، تحرک و نشاط است. قرآن کریم باز حضرت موسی _علیه السلام‌_ را سمبل و الگوی یک جوان فعال، تلاشگر و پر تحرک معرفی می کند که بدون سرمایه و ثروت، ولی با تلاش و کوشش، برای حضرت شعیب کار کرد و بعد از انتخاب همسر و تشکیل خانواده، با ثروت فراوان به شهر خود (مصر) بازگشت.

بنابراین، یک جوان باید با اراده و پشت کاری قوی و عزمی راسخ بکوشد و از بحران ها و فراز و فرودهای زندگی به سلامت عبور کند.
 
5.حق پذیری:


جوانان، زودتر به حقایق دل می بندند و در عمل نیز بی باک و جسورند و اگر چیزی را حق ببینند، در تثبیت آن، مقاومت می کنند. قرآن کریم، برخی از جوانان اصحاب کهف را چنین می داند و می فرماید:

"نَحنُ نَقُصّ عَلَیکَ نَبَاَهُم بِالحَقّ اِنّهُم فِتیَة ءامَنُوا بِرَبّهِم و زِدنا هُم هُدًی؛
ما داستان آنان را به حق برای تو بازگو می کنیم، آن ها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم."
و در جایی دیگر، داستان جوانی را (حضرت اسماعیل) که حاضر شد در راه حق حتی جان خود را فدا کند یادآور می شود و میفرماید:
"فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السّعیَ قالَ یا بُنَیّ انّی اَری فِی المَنامِ اَنی اَذبَحُکَ فَنظُر ماذا تَری قال یا اَبَتِ افعَل ما تُومَرُ سَتَجِدُنی اِن شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرینَ؛
(هنگامی که(حضرت ابراهیم _علیه السلام_با او(حضرت اسماعیل _علیه السلام_ به مقام سعی رسید، گفت:
"پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو چیست؟ گفت: هر چه دستور داری اجرا کن؛ به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت."

از آیات یاد شده بر می آید که یک جوان مومن و شایسته باید در مقابل حقایق سر تعظیم و تسلیم فرود آورد.


از دیگر ویژگی های یک جوان از نظر قرآن، داشتن شجاعت و شهامت است. این دو از صفات کمال انسان است که بیشتر در جوانان نمود دارد. از جمله این جوانان می توان حضرت داوود و حضرت ابراهیم _علیهماالسلام_ با شهامت و شجاعت کامل در مقابل بت پرستان ایستاد و بت ها را شکست.

با مروری بر آیات قرآن، سیما و شخصیت جوان را در آئینه کلام وحی نگریستیم. همچنین برخی از راهکارهای قرآنی موثر در موفقیت و دستیابی جوانان به کمالات تبیین شد. در نوشتار حاضر، سایر ویژگی های جوان شایسته را در زلال کلام الهی پی می گیریم.


موضوعات مرتبط: ویژه جوانان ونوجوانان
برچسب‌ها: آنچه یک جوان باید بدانند

تاريخ : پنج شنبه 16 / 7 / 1394 | 6:38 | نویسنده : اکبر احمدی |

خط قرمز های قرآن







خط قرمزهای قرآنی

بررسی رفتارهای نکوهش شده از نظر قران




یکی از رفتارهای ناپسند و غیر اخلاقی مساله بدبینی و تجسس است 

یکی از رفتارهای ناپسند و غیر اخلاقی مساله بدبینی و تجسس در اموری می باشد که به ما مربوط نیستند این رفتار غیر اخلاقی و غیر دینی یکی از گناهان بزرگ

به حساب می آید که هم در کلام الهی و هم در روایات معصومین علیهم السلام مورد نکوهش قرار گرفته است

این صفت در موارد بسیار زیاد همانند یک بیماری مزمن باعث تخریب روح و سلب آرامش شخص می شود و اگر بگوییم این رفتار باعث مریضی جسم هم می شود 

سخن بدون دلیلی نگفته ایم چرا که با وجود این خصلت آرامش و آسایش که جزء خواسته های جسم و روح هست از بین می رود 

آنچه که در این رفتار بسیار خودنمایی می کند استواری اطلاعات و داده ها بر اساس توهمات و خیال های باطل در مورد دیگران می باشد

چه بسیار خانواده های که برای شروع زندگی مشترک و عاشقانه خود بر اساس محبت و دوستی و عشق بنا شده ،ولی متاسفانه به خاطر وجود 

این رفتار در یکی و یا طرفین موجود در خانواده باعث لطمات جبران ناپذیری شده است 

که از جمله این لطمات می توان به طلاق های که در اثر سوءبرخورد و یا همان سوء ظن و بدبینی یکی از اعضا ء خانواده به وجود آمده است که

به دنبال آن پیامد فرزندان طلاق که خود از بدترین پیشامدهای یک زندگی مشترک می باشد


یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ

اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! از بسیارى از گمان ها بپرهیزید، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است و هرگز (در كار دیگران) تجسّس نكنید و هیچ یك از شما

دیگرى را غیبت نكند، آیا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر كراهت دارید تقواى الهى پیشه كنید 

كه خداوند توبه‏ پذیر و مهربان است! (سوره مبارکه الحجرات آیه 12)

اثرات سوء بدبینی



1-نارضایتی پروردگار

شاید مهمترین اثر سوئی که این رفتار غیر اخلاقی در پی دارد از بین رفتن رضایت خداوند عزیز از کردار ما می باشد .

بدست آوردن رضایت الهی یکی از آرزوهای اولیاء و مقربان درگاه الهی و یا شاید اصلی ترین هدف زندگی خوبان خدا می باشد .

خداوند عزیز به صراحت بیان نموده که از این رفتار غیر اخلاقی خوشنود نیست چرا که از آن نهی فرموده است


2-سلب آرامش

یکی از اثرات این بیماری روحی سلب آرامش و از بین رفتن حس اعتماد و حسن ظن به دیگران است

همین اندازه که انسانی در زندگی اجتماعی و یا زندگی مشترکی که با خانواده و نزدیکان خود دارد احتمالات غیر عقلی و به دور از اخلاق و عرف را بدهد موجب می شود

که آن آرامشی که در مصاحبت و همراهی با دیگران دارد را از دست بدهد


3-از هم گسستگی عاطفی و خانوادگی

چه بسیار خانواده هایی که برای شروع زندگی مشترک و عاشقانه خود بر اساس محبت و دوستی و عشق بنا شده ،ولی متاسفانه به خاطر وجود این رفتار

در یکی و یا طرفین موجود در خانواده باعث لطمات جبران ناپذیری شده است که از جمله این لطمات می توان به طلاق هایی که در اثر سوء برخورد و یا همان 

سوء ظن و بدبینی یکی از اعضاء خانواده به وجود آمده است که به دنبال آن پیامد فرزندان طلاق که خود از بدترین پیشامدهای یک زندگی مشترک می باشد


4-از دست دادن جایگاه اجتماعی

یکی از نیازهای هر انسان ارتباط و همدلی با سایر افراد اجتماع می باشد. وقتی کسی در یک محیط اجتماعی مدام به دنبال تجسس و بدبینی به دیگران باشد،

این رفتار موجبات نارضایتی دوستان و اطرافیان این شخص را به دنبال دارد که همین احساس ناراحتی باعث کناره گیری از این فرد مریض می شود. چرا که

دیگران نمی پسندند مدام زیر نظارت های بدبینانه و غیر اخلاقی و توهمات و خیالت بی اساس باشند به ناچار تنهاترین کار ، در مواردی کناره گیری از این افراد می باشد 





درمان سوء ظن و بدبینی

با رجوع به احادیث گران قدرمعصومین علیهم السلام و با توجه به راهنمایی های اساتید اخلاق به این نتیجه می رسیم که بهترین کار وارد نشدن در منطقه های

ممنوعه هست از جمله ی این منطقه های ممنوعه جاهایی می باشد که ما علم نداریم و صرفاً توهم و ظن و گمان می باشد

وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُۆادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْۆُلاً

از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مكن، چرا كه گوش و چشم و دل، همه مسئولند. (سوره مبارکه اسراء آیه 36)


از طرفی در صورت داخل شدن در اموری که ما از حقیقت و واقعیت آن اطلاع نداریم کاری که یقین به بدی آن نداریم به بدی حمل نکنیم .

در این خصوص سخن گوهر بار امام صادق علیه السلام که از امام متقیان علی علیه السلام نقل فرموده اند رابه نقل از کتاب ارزشمند اصول کافی می باشد را بیان می کنم .

امام جعفر صادق(علیه السلام) از حضرت علی (علیه السلام) چنین روایت کرده است:


"ضع امر اخیک علی احسنه حتی یاتیک ما یغلبک منه و لا تظنن بکلمه خرجت من اخیک سوءا و انت تجد لها غی الخیر مهملا"

رفتار برادرت را بر بهترین وجه قرار بده تا جایی که اطمینان به بدی آن نداری و درباره سخنی که از دهان او درآمده گمان بد نکن تا آنجا که راهی برای نیکو

بنداشتن آن وجود دارد. (کلینی:کافی-ج2-ص362)

اعتدال، ميانه روي و نکوهش اسراف از منظر قرآن



اعتدال به عنوان یک اصل قرآنی در همه شئون زندگی فردی و اجتماعی و تمامی فعالیت های سیاسی، اقتصادی و عقیدتی مطرح است این اصل قرآنی که منطبق با فطرت 

و عقل خداداد است اسباب رشد و کمال یابی انسان را رقم می زند ولی افراط و تفریط موجبات سقوط انسان را فراهم می آورد

همچنین اسراف به عنوان نوعی افراط و تجاوز از حد از منظر قرآن و روایات موجب بررسی و نکوهش قرار گرفته است
 در قرآن اسراف و نکوهش آن به طور وسیع 

و با تعبیرات گوناگون مطرح شده است مانند: اسراف در خوردن و آشامیدن، اسراف در انفاق، اسراف در قصاص، اسراف در امور جنسی، اسراف در اموال یتیمان،

اسراف در قدرت طلبی، اسراف در سر پیچی از فرمان الهی و اسراف در تکذیب پیامبران
 

قرآن با شدیدترین تأکیدها از اسراف نهی نموده است، چنانچه آیات زیر بیانگر این مطلب است



۱-ان المبذّرین کانوا اخوان الشیاطین؛
تبذیرکنندگان (آنانکه بریز و بپاش می کنند برادران و قرین شیطان ها هستند.)
سوره ي اسراء، آيه 27

۲-و ان المسرفین هم اصحاب النار؛
اسراف کاران اهل دوزخند(
سوره مؤمن ، آيه ي43. 

۳-مسومه عند ربک للمسرفین؛
سنگ هایی از سوی پروردگارت برای اسراف کاران نشانه گذاشته شده است
(سوره ي ذاريات، آيه 34


4-واهلکنا المسرفین؛

و ما اسراف کنندگان را به هلاکت رساندیم. (
سوره ي انبياء، آيه ي 9


5-ان الله لا یهدی من هو مسرف کذاب؛

خداوند اسراف گر دروغگو را هدایت نکند. (
 سوره ي مومن، آيه28)

۶-خداوند خطاب به قوم گنهکار و ناپاک لوط (ع) می فرماید:

بل انتم قوم مسرفون؛

بلکه شما گروه اسراف کار هستید (
سوره ي اعراف، آيه 81. )



موضوعات مرتبط: خط قرمز های قرآنی
برچسب‌ها: خط قرمز های قرآن

تاريخ : پنج شنبه 16 / 7 / 1394 | 6:30 | نویسنده : اکبر احمدی |

شبهات

آیا تصور کردن موجودی ناقص به عنوان خدا در ذهن شرک است، یا باید این تفکر به زبان بیاید تا شرک محسوب گردد؟

 آیا موجود کاملی، جز ذات باریتعالی که دیده و تصور نمی‌شود، وجود دارد؟ پس هر تصوری ناقص است.

به طور کلی مبانی اعتقادی [چه الهی و اسلامی باشد و چه غیر الهی و اسلامی]، به دو بخش «نظری» و «عملی» نقسیم می‌شود.

نظر و عمل:

همان طور که «توحید نظری و توحیدی عملی»، یا «اخلاق نظری و اخلاق عملی» یا «عرفان نظری و عرفان عملی» وجود دارد، «شرک نظری و شرک عملی» نیز وجود دارد.

کسی که به وجود و وحدانیت "الله جلّ جلاله" به عنوان خالق، ربّ، إله و معبود و هم چنین به "معاد"، یعنی بازگشت (عود) به سوی او اعتقاد دارد، به لحاظ "نظری" موحد و مؤمن قلمداد می‌گردد، اما ممکن است که در عرصه "عمل" دچار معصیت گردد؛ و البته اگر این معصیت او ریشه در ناباوری و ضعف ایمان او داشته باشد، معصیت عملی‌اش، ظهور میزانی از شرک در باورهای اوست.

اما در عین حال ممکن است که کسی به لحاظ نظری مشرک باشد، ولی در مقام عمل، کار خوب کند، یا امکان عمل مشرکانه نداشته باشد و یا محض ریا، عملی که شرک در آن پیداست نداشته باشد. چنان که در آیات کریمه، به کسانی که در لفظ اظهار ایمان می‌کنند، اما در باطن ایمانی ندارند، بسیار اشاره شده است.

فرض بگیرید یک شخص مؤمن، عالماً و عامداً به سراغ معصیتی می‌رود، خب در اینجا او بندگی هوای نفس را به بندگی خدا ترجیح داده است و معلوم می‌شود که ایمانش به حد لازم محکم و متقن نبوده است. ولی چون بالاخره ایمان دارد، زود پشیمان می‌شود، بر می‌گردد، استغفار و توبه می‌کند.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شبهات

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 15 / 7 / 1394 | 15:45 | نویسنده : اکبر احمدی |

شبهات

از اونجایی که در آستانه ورود به ماه محرم هستیم، خواستم بدونم که معرفت و شناخت امام حسین چگونه است؟ ما چه منابعی رو مطالعه کنیم که واقعه کربلا رو بتونیم درک کنیم و بفهمیم چه برسر امام مظلوممون اومده؟ اصلا شاید این شناخت و معرفت از راه مطالعه نباشه ... . (پیش دانشگاهی)

هر شناختی، اصول و مراتب و جهاتی دارد و فرق ندارد که موضوع خداشناسی باشد یا خودشناسی، جامعه شناسی، امام شناسی، رفتار شناسی، یا تاریخ شناسی و ... .

*- به عنوان مثال: یک شخصیت را می‌توان فقط به لحاظ شناسنامه‌ای مورد مطالعه قرار داد و شناخت. مثل این که گفته شود، سیدالشهداء علیه السلام، نامش حسین است، فرزند علی و فاطمه علیهما‌السلام است، برادر امام حسن و حضرت عباس و حضرت زینب علیهم السلام است، کجا و در چه سالی متولد شده – در چند سالگی از دنیا رفته، کجا و چگونه؟

اینها همه شناخت شناسنامه‌ای می‌باشد که اگر چه گام نخست در شناخت است، اما نقشی در هدف‌شناسی، راه شناسی، تعلیم و تربیت، احساس تکلیف و مسئولیت و ... ندارد. چنان که هر مؤمن، کافر، مشرک، منافق، دوست، دشمن و نیز متقی یا فاسدی، می‌تواند این اطلاعات را به دست آورد.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شبهات

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 15 / 7 / 1394 | 15:42 | نویسنده : اکبر احمدی |

شبهات

ولایت – 1- ولایت خدا بر انسان‌ها چگونه است؟ 2- معنای ربوبیت خدا چیست؟ 4- ولایت تشریعی و تکوینی یعنی چه؟ 5- ولایت امام زمان (علیه السلام) چگونه است؟ اینکه می‌گویند امام زمان روزی را تقسیم میکند یعنی چه؟

معنی ولایت:

برای واژه "ولایت" تعاریف بسیاری شده است، چرا که هر واژه‌ای در هر عرصه یا زاویه‌ی نگاهی، معنای خاص خود را دارد، اگر چه همگی به یک ریشه بر می‌گردد.

ریشه لغوی (ولی) به معنای قرب، اتصال و پیوند دو یا چند شی‏ء است. از پیوند عمیق دو شی‏ء، ولایت پدید می‏آید. (راغب اصفهانی، المفردات فی غرایب القرآن، ص 533)

از این رو، ولایت، به دوستی، محبت، نزدیکی، سرپرستی (نزدیکی دو چیز به حد سرپرستی تامّ یکی بر دیگری) نیز اطلاق می‌گردد. مثل ولایت خدا، رسول، امام یا پدر، یا اولیای مدرسه و ... . [که البته هر کدام تعریفی خاص و یا چارچوب و محدوده‌ای دارند].

اقسام ولایت:

"ولایت" از منظر معارف قرآنی و آموزه‌های اسلامی به دو قسم کلّی تقسیم شده است:

یک - «ولایت تکوینی»: معنای تکوین که از کلمه «کَون» گرفته شده است، به معنی «بودن». پس ولایت تکوینی یعنی مالکیت و تصرف در آن چه هست.

دو – «ولایت تشریعی»: شرع یعنی قانون و «ولایت تشریعی» یعنی مالکیت، سرپرستی و حق قانونگذاری و اجرای آن.


موضوعات مرتبط: پرسش وپاسخ
برچسب‌ها: شبهات

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 15 / 7 / 1394 | 15:37 | نویسنده : اکبر احمدی |

داستا نها

 

مرگ شامى و حياتى دوباره
يكى از اهالى شام كه به امام محمّد باقر عليه السلام بسيار علاقه مند بود و هر چند وقت يك بار به ملاقات و زيارت آن حضرت مى آمد، در يكى از زيارت هايش پس از گذشت چند روزى در شهر مدينه منوّره مريض شد و در بستر بيمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت ، به يكى از دوستان خود گفت :
همين كه من از دنيا رفتم ، به حضرت ابو جعفر محمّد بن علىّ، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم تدفين من نيز شركت نمايد.
وقتى كه آن مرد شامى وفات يافت و دوستش نزد امام محمّد باقر عليه السلام آمد و به حضرت گفت كه فلانى مرده و توصيه كرده است تا شما بر جنازه اش نماز بخوانى و در مراسم دفن او شركت فرمائى .
حضرت فرمود: شام سردسير است و حجاز گرم سير، در دفن او عجله و شتاب نكنيد تا من بيايم .
و سپس به سمت منزل مرد شامى حركت كرد و چون وارد منزل او گرديد در كنار بسترش نشست ؛ و بعد از گذشت لحظه اى ، دعائى را زمزمه نمود؛ و سپس او را با نام صدا كرد.
در اين هنگام ، مرد شامى در حالى كه پارچه اى سفيد، رويش انداخته بودند، حركتى كرد و پاسخ حضرت را داد.
بعد از آن ، حضرت او را نشانيد و دستور داد تا شربتى مخصوص ، برايش تهيّه كردند و به او خورانيد.
و چون به طور كامل بهبود يافت ، خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ((أ شهد أ نّك حجّة اللّه على خلقه ...)) يعنى ؛ شهادت مى دهم كه تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند بايد در همه امور، به شماها رجوع نمايند و هر كه به غير شما مراجعه كند، همانا او گمراه گشته است .
پس از آن ، امام باقر عليه السلام فرمود: اكنون پيش آمد و جريان بازگشت خود را براى اين افراد بازگو كن ؟
گفت : هنگامى كه روح از بدن من پرواز كرد، مابين زمين و آسمان ندائى رسيد، كه روح او را به كالبدش بازگردانيد، چون كه محمّد بن علىّ عليهماالسلام درخواست حيات دوباره او را كرده است .(30)


حاجيان انسان نما
ابوبصير كه يكى از اصحاب باوفاى امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام و نيز يكى از راويان حديث مى باشد، ضمن حكايتى گويد:
به همراه حضرت باقرالعلوم عليه السلام در مراسم حجّ بيت اللّه الحرام شركت كردم ، چون در جمع حُجّاج قرار گرفتيم ، به آن حضرت عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! امسال حاجى ها بسيار هستند و ضجّه و شيون عظيمى بر پا است ؟!
حضرت فرمود: آرى ؛ ضجّه و شيون بسيار مى باشد، ولى حاجى بسيار اندك است ؛ و سپس افزود: اى ابو بصير! آيا دوست دارى آنچه را گفتم ببينى تا بر ايمانت افزوده گردد؟
عرض كردم : بلى .
پس از آن ، خضرت دست مباركش را بر صورت و چشم هايم كشيد و دعائى را زمزمه نمود و سپس فرمود: اى ابوبصير! اكنون خوب نگاه كن ببين چه مى بينى .
همين كه چشم هايم را گشودم و دقّت كردم بيشتر افراد را شبيه حيواناتى ، چون خوك ، ميمون و... ديدم ، ولى قيافه انسان در آن جمع بسيار كم و ناچيز بود، همانند ستارگانى درخشان در فضائى تاريك ، گفتم : درست فرمودى ، اى مولاى من ! حاجيان اندك و سر و صدا بسيار است .
سپس امام باقر عليه السلام دعائى ديگر زمزمه و قرائت نمود و ديدگان من به حالت اوّل بازگشت ، و پس از آن فرمود: ما بخيل نيستيم ، ليكن مى ترسيم فتنه اى در بين مردم واقع شود و آنان لطف و فضل خداوند را نسبت به ما ناديده بگيرند و ما را در مقابل خداى سبحان قرار دهند، با اين كه ما بندگان خدا هستيم و از عبادت و اطاعت او سرپيچى نمى كنيم و در تمام امور تسليم محض او بوده و خواهيم بود.(31)


نصيحت به عمر بن عبدالعزيز و بازگشت فدك
يكى از راويان حديث ، به نام هشام بن معاذ حكايت كند:
روزى عمر بن عبدالعزيز وارد شهر مقدّس مدينه گرديد و من در خدمت او بودم كه يكى از غلامانش ، به نام مزاحم و گفت : حضرت ابو جعفر، محمّد بن علىّ عليه السلام مى خواهد وارد شود.
عمر بن عبدالعزيز گفت : اجازه دهيد وارد گردد.
همين كه امام باقر عليه السلام وارد شد، عمر مشغول گريه بود، حضرت فرمود: تو را چه شده است كه گريه مى كنى ؟
وسپس افزود: اى عمر بن عبدالعزيز! دنيا نوعى از بازار كسب و تجارت است ، عدّه اى در آن سود مى برند و عدّه اى از آن خارج مى گردند در حالى كه زيانكار و خسارت ديده اند.
و عدّه اى ديگر وقتى از اين دنيا بروند پشيمان و نادم خواهند بود كه چرا براى آخرت خود توشه اى برنگرفته اند.
سوگند به خداوند متعال ، ما اهل بيت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، صاحبان حقّ هستيم و كلّيّه اعمال و كردار بندگان بايستى از برابر ديدگان ما بگذرد.
اى عمر بن عبدالعزيز! تقواى الهى پيشه كن و در درون خود پيرامون دو چيز بينديش :
اوّل آن كه دقّت كن چه چيزهائى را دوست دارى كه همراه تو باشد تا در پيشگاه خداوند سعادتمند باشى .
دوّم آن كه متوجّه باش ، از چه چيزهائى ناراحت هستى و تو را ناپسند آيد، كه همانا در پيشگاه خداوند تو را سرافكنده مى گرداند و مانع عبور تو از صراط خواهد شد.
اى عمر بن عبدالعزيز! درب ها را به روى مردم و مراجعين خود بگشاى و مانع ها را برطرف نما و سعى كن كه هميشه يار و ياور مظلومان و طردكننده ظالمان و متجاوزان باشى ؛ و سپس افزود: هر كه داراى سه خصلت باشد، ايمانش كامل است .
عُمَر با شنيدن اين سخن ، دو زانو نشست و گفت : ياابن رسول اللّه ! آن سه چيز را بيان فرما؟ همانا شما اهل بيت نبوّت هستيد.
حضرت فرمود: اوّل آن كه هنگام شادمانى و خوشحالى گناه و معصيتى مرتكب نشود، دوّم آن كه هنگام غضب و ناراحتى حقّ را فراموش نكند؛ و سوّم آن كه هنگام دست يافتن به امور و اموال دنيا آنچه حلال و مباح او نيست تصرّف نكند.
راوى گويد: چون سخن به اين جا رسيد، عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا قلم و كاغذ آوردند و سپس حواله انتقال فدك را - كه خلفاء قبل از او غصب كرده بودند - تحويل امام محمّد باقر عليه السلام داد.(32)


آسايش دنيا و يا سعادت آخرت
ابوبصير آن راوى حديث و از اصحاب صادقَيْن عليهماالسلام ، نابينا شده بود؛ روزى محضر مبارك مولايش امام محمّد باقر عليه السلام وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! آيا شما وارثان و جانشنان پيامبر خدا هستيد؟
حضرت در پاسخ فرمود: بلى .
سؤ ال كرد: آيا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارث علوم همه انبياء عظام عليهم السلام بوده است ؟
حضرت فرمود: بلى ، او در تمام علوم و فنون وارث تمامى پيامبران الهى عليهم السلام مى باشد.
گفت : آيا شما اهل بيت عصمت و طهارت ، نيز در تمام علوم و فنون وارث پيامبر هستيد؟
فرمود: بلى ، ما وارث تمامى علوم و فنون او مى باشيم .
سپس افزود: آيا شما توان آن را داريد كه مرده را زنده و مريض را شفا دهيد؟
و آيا از آنچه انسان ها انجام مى دهند و يا در درون خود پنهان دارند، آگاه هستيد؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ، وليكن تمامى آنچه را كه ما انجام مى دهيم ، با إ ذن و اراده خداوند متعال است .
پس از آن فرمود: اى ابوبصير! نزديك بيا، چون كنار حضرت قرار گرفت ، دست مبارك خود را بر صورت و چشم او كشيد كه تمام فضاء برايش نورانى شد و همه چيز را به خوبى مشاهده كرد.
سپس فرمود: آيا اين حالت را دوست دارى كه بينا باشى و در قيامت همانند ديگر افراد گرفتار حساب و بررسى اعمال گردى ؟
و يا آن كه همان حالت نابينائى را دوست دارى و اين كه در قيامت بدون دردسر وارد بهشت گردى ؟
ابو بصير عرض كرد: مى خواهم همانند قبل نابينا باشم .
پس امام محمّد باقر عليه السلام دستى بر چشم هاى ابوبصير كشيد و به حالت اوّل بازگشت .(33)
همچنين آورده اند:
سعد بن عبدالملك بن مروان - كه از بنى اميّه بود و امام محمّد باقر عليه السلام او را سعد الخير مى ناميد - روزى در حالى كه بدنش سخت مى لرزيد و گريان بود، بر امام عليه السلام وارد شد.
حضرت به او فرمود: اى سعد! اين چه حالتى است كه در تو مشاهده مى كنم ؟! چرا گريان هستى ؟
سعد اظهار داشت : چرا ترسناك و گريان نباشم و حال آن كه من از خانواده و از شجره اى هستم كه در قرآن مورد لعن و غضب پروردگار قرار گرفته اند.
امام باقر عليه السلام فرمود: اى سعد! غمگين مباش ، چون كه تو از آن ها نيستى ، تو بر حسب ظاهر منسوب به بنى اميّه هستى ؛ ولى در حقيقت از ما مى باشى .
و سپس حضرت افزود: مگر اين آيه شريفه قرآن را نشنيده اى كه خداوند متعال از قول حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:
((فَمَنْ تَبِعَنى فَإ نَّهُ مِنّى )) يعنى ؛ هركس - از هر طائفه و خانواده اى كه باشد - اگر از من تبعيّت و پيروى كند از من و با من خواهد بود.(34)


خدا را چگونه مى توان ديد؟!
مرحوم سيّد محسن امين در كتاب شريف خود آورده است :
روزى شخص عرب بيابان نشينى به حضور مبارك امام محمّد باقر عليه السلام شرف حضور يافت و عرضه داشت : آيا شما خدائى را كه عبادت و ستايش مى نمائى ، تاكنون ديده اى ؟!
حضرت باقرالعلوم عليه السلام در پاسخ او اظهار داشت : من هرگز چيزى را كه نبينم ، اطاعت و عبادت نمى كنم .
عرب بيابان نشين گفت : چگونه او را ديده اى ؟!
حضرت فرمود: خدا را با چشم و ديد ظاهرى نمى توان ديد؛ وليكن مى توان او را با چشم دل و نيروى درون مشاهده نمود، چون حقايق امور و اشياء به وسيله فهم و شعور درونى درك و تحصيل مى گردند.
و سپس در ادامه فرمايشاتش افزود: خداوند سبحان با حواسّ ظاهرى قابل حسّ و لمس نيست ، او را نمى توان با مردم و ديگر موجودات مقايسه نمود؛ بلكه او به وسيله آيات و نشانه ها شناخته مى گردد، همچنين او به وسيله علامات و حركات جهان طبيعت ، قابل وصف و درك مى باشد.
او خدائى است كه مانند و شريكى ندارد و قابل مقايسه با هيچ موجودى نيست .(35)
حقير گويد: براى خداشناسى به ترجمه و تفسير آية الكرسى و نيز سوره توحيد مراجعه شود.
همچنين براى تشبيه نسبى و تقريب ذهن به اوايل فصل اوّل كتاب كشكول نفيس : ج 2 مراجعه شود كه مى توان اين جهان را با كالبد جهان بدن انسان و نيز خداوند سبحان را در چند جهت با عقل و روح مقايسه نسبى كرد.


كشاورزى و كار افتخار است
امام جعفر صادق عليه السلام حكايت فرموده است :
محمّد بن منكدر(36) معتقد بود كه پس از حضرت سجّاد، امام زين العابدين عليه السلام كسى در فضل و علم و عبادت ، هم رديف آن حضرت نخواهد بود.
تا آن كه روزى از روزها، در يكى از باغستان هاى اطراف شهر مدينه ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام را مشاهده كرد كه مشغول كارگرى و كشاورزى است .
با خود گفت : بايد او را نصيحت كنم تا خود را در اين كهولت سنّ و سنگينى بدن به زحمت نيندازد، پس در حالى كه امام محمّد باقر عليه السلام در اثر خستگى بر دو غلام خود تكيه زده بود محمّد بن منكدر جلو آمد.
و چون نزديك امام عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت با حالتى گرفته و ناراحتى ، جواب سلام او را داد.
سپس محمّد بن منكدر حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! خداوند امور تو را اصلاح نمايد، شما در اين كهولت سنّ؛ و با اين كه يكى از بزرگان قريش هستى ، در اين گرماى سخت ، در طلب و تحصيل دنيا مى باشى ؟!
اگر در چنين حالتى مرگ فرا رسد چه خواهى كرد؟
و در پيشگاه خداوند چه جوابى دارى ؟
امام باقر عليه السلام خود را از آن دو غلام كنار گرفت و آزاد روى پاى خود ايستاد و سپس فرمود:
به خدا سوگند، چنانچه در اين حالت ، مرگ سراغ من آيد در بهترين حالت ها خواهم بود؛ چون كه مشغول طاعت خدا هستم و مى خواهم خود را از افرادى همانند تو بى نياز گردانم و سربار جامعه نباشم ؛ زيرا هر كه سربار جامعه باشد، گناه و معصيت خداى تعالى را كرده است .
امام جعفر صادق عليه السلام افزود: در اين هنگام محمّد بن منكدر اظهار داشت :
خداوند تو را مورد رحمت خويش قرار دهد، خواستم تو را نصيحتى نمايم ؛ وليكن تو مرا ارشاد و نصيحت نمودى .(37)


ارزش و اهميّت خوردنى ها
محمّد بن وليد كه يكى از دوستان و اصحاب امام محمّد باقر عليه السلام است ، حكايت كند:
روزى به قصد زيارت آن حضرت حركت كردم ، وقتى نزديك منزل امام عليه السلام رسيدم ، جمعيّت بسيارى را ديدم كه براى زيارت آن حضرت آمده بودند.
به همين جهت برگشتم و فرداى آن روز دوباره براى ديدار آن حضرت به راه افتادم و چون تنها بودم دوست داشتم كه رفيقى با خود مى يافتم تا با يكديگر به محضر شريف امام باقر صلوات اللّه عليه شرفياب مى شديم .
آن روز هوا بسيار گرم بود؛ و من همچنان تنها حركت مى كردم ، در بين راه خسته و تشنه و گرسنه شده بودم ، مقدارى آب كه همراه داشتم آشاميدم و در گوشه اى نشستم .
پس از لحظاتى ، غلامى آمد و طَبَقى ، كه در آن غذاهاى متنوّع وجود داشت ، به همراه آفتابه اى برايم آورد.
و هنگامى كه طَبَق غذا را جلوى من گذاشت ، گفت : سرور و مولايم فرمود: پيش از غذا دست هايت را بشوى - و با نام خدا - غذايت را تناول كن .
پس چون مشغول خوردن غذا بودم ، مولايم امام باقر عليه السلام تشريف آورد و من به احترام حضرت ، از جاى بر خاستم و ايستادم ، حضرت فرمود: - سر سفره - حركت نكن ، بنشين و غذايت را ميل نما. به همين جهت نشستم و غذايم را خوردم .
پس از آن ، غلام مشغول جمع آورى ريزه هاى غذا شد كه اطراف ظرف غذا ريخته شده بود.
حضرت فرمود: چنانچه در بيابان غذا خوردى ، اضافات آن را جمع نكن و آن ها را در گوشه اى رها نما - تا مورد استفاده جانوران و حيوانات قرار گيرد -.
ولى اگر در منزل غذا خوردى ، آنچه را كه اطراف سفره و يا اطراف ظرف غذا مى ريزد، تمام آن را جمع كن و تناول نما، چون كه رضايت خداوند متعال در چنين كارى است ؛ و نيز سبب توسعه روزى و مانع از فقر و بيچارگى مى باشد، و همچنين شفاى هر دردى در آن ريزه هاى غذا خواهد بود.(38)
همچنين مرحوم شيخ صدوق آورده است :
روزى امام محمّد باقر عليه السلام وارد خلوت گاه - مستراح - شد، لقمه نانى را مشاهده نمود(39)، آن را برداشت و پس از تميز كردن به غلام خود داد و فرمود: آن را نگه دار تا من بازگردم .
پس از آن كه حضرت خارج شد و لقمه نان را از غلام تقاضا نمود، غلام گفت : اى سرورم و مولايم ! من آن را خوردم .
حضرت فرمود: چنانچه كسى تكّه نانى پيدا كند و آن را تميز نمايد و بخورد، موجب دخول در بهشت خواهد شد.(40)
همچنين از امام جعفر، حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام وارد شده است كه فرمود:
جمع كردن و تناول نمودن خورده ها و ريزه هاى نان و غذائى كه اطراف سفره يا اطراف ظرف مى ريزد موجب جلوگيرى از درد خاصره (41) مى شود.(42)


اطّلاع از جريانات و افشاى خيانت
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه عليه در كتاب خود آورده است :
اسماعيل بن ابى حمزه بطائنى به نقل از پدرش حكايت نمود: روزى حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام سوار مَركب خود شد و به همراه عدّاى از غلامان و يكى از اصحابش به نام سليمان بن خالد، راهى باغ خود گرديد، من نيز سوار مَركب خود شده و همراه ايشان حركت كردم .
يعد از پيمودن مقدارى از راه ، سليمان بن خالد اظهار داشت : فدايت شوم ، آيا امام از آنچه در شبانه روز رُخ مى دهد آگاه است ؟
حضرت فرمود: اى سليمان ! سوگند به كسى كه حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت و رسالت بر انگيخت ! همانا تمام آنچه را كه در طول روز، ماه و بلكه در طول سال رُخ مى دهد، امام و حجّت خدا نسبت به آن ، آگاه و عالم مى باشد.
بعد از آن افزود: آيا نمى دانى كه فرشته روح در شب قدر از طرف خداوند متعال بر امام وارد مى شود و او را در جريان تمام حوادث و امور قرار مى دهد؛ و هيچ موضوعى از امام مخفى نخواهد بود؟
و در بين فرمايشات خود افزود: همين الا ن دو نفر به ما مى رسند كه اموالى را دزديده و پنهان كرده اند.
ابوحمزه گويد: به خدا سوگند! طولى نكشيد كه دو نفر نمايان شدند و حضرت به يكى از غلامان خود دستور داد كه آن دو نفر سارق را نزد من بياور، هنگامى كه خدمت امام عليه السلام احضار شدند، حضرت به آن ها فرمود: شما دزد هستيد.
ولى آن ها سوگند خوردند كه ما سارق نيستيم و چيزى ندزديديم .
حضرت اظهار نمود: چنانچه حقيقت را نگوئيد، مى گويم كه چه اموالى از چه شخصى سرقت كرده ايد و در كجا پنهان نموده ايد.
و چون آن دو نفر از بيان حقيقت امتناع ورزيدند، امام عليه السلام به سليمان فرمود: به همراه يكى از غلامان ، بالاى آن كوه كه در آن سمت قرار دارد، برو؛ در آن جا غارى است ، هر مقدار اموال و اشيائى كه داخل آن غار باشد، بياور.
سليمان گويد: طبق فرمان امام محمّد باقر عليه السلام به سمت غار رفتيم و چون داخل آن شديم آنچه موجود بود برداشتيم و نزد امام عليه السلام آورديم .
حضرت به ما فرمود: چنانچه تا فردا صبر نمائيد جريان عجيب ترى را خواهيد ديد، كه چگونه بر افراد بى گناه ظلم مى شود.
فرداى آن روز به همراه امام عليه السلام نزد والى و استاندار مدينه رفتيم ؛ لحظاتى نشستيم ، پس ناگهان شخصى كه اموالش را سرقت كرده بودند به همراه افرادى وارد شد؛ و آن مرد اظهار داشت : اين افراد اموال مرا دزديده اند.
امام باقر عليه السلام فرمود: اين افراد دزد نيستند، بلكه دزد ديگرانند؛ و اموال تو را فلانى و فلانى سرقت كرده بودند و اكنون آن ها نزد من موجود مى باشند.
بعد از آن حضرت دستور داد تا مقدارى از آن اموال را كه مال آن شخص بود تحويلش دهند.
پس از آن ، امام عليه السلام به والى مدينه فرمود: مقدارى ديگر از اموال مسروقه نزد اين جانب است ، كه مربوط به فلان شخص از اهالى بربر مى باشد، هرگاه آمد مرا خبر كنيد تا اموال او را تحويلش دهم .
سپس حضرت آن دو نفر سارق را معرّفى نمود و دستور داد تا دست هر دو نفر طبق حكم اسلام قطع شود.(43)


هديه به شاعر از خزينه خالى
مرحوم شيخ مفيد، طبرى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از جابر جُعفى حكايت كنند:
روزى به محضر شريف امام محمّد باقر عليه السلام شرفياب شدم ، و اظهار داشتم : مولايم ! من بسيار تنگ دست و محتاج شده ام ؛ از شما خواهش مى كنم ، مقدارى پول جهت تاءمين هزينه زندگى ام به من عنايت فرمائيد؟
امام عليه السلام فرمود: اى جابر! در حال حاضر، چيزى نزد ما نيست كه به تو كمك دهيم .
در همين بين - كه مشغول صحبت بوديم - كُميت شاعر وارد شد و چند بيت شعر در مدح و عظمت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمود و چون اشعار او پايان يافت ، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كيسه اى در آن جا وجود دارد، آن را بياور و تحويل كميتِ شاعر بده .
غلام رفت و پس از لحظه اى - در حالى كه كيسه اى در دست گرفته بود - بازگشت ، و آن كيسه را جلوى كُميت شاعر نهاد.
سپس كميت به حضرت عرضه داشت : سرورم ! اگر اجازه فرمائى ، قصيده ديگرى نيز بخوانم ؟
امام عليه السلام فرمود: مانعى نيست ، چنانچه مايل هستى ، بخوان ؛ سپس كميت قصيده اى ديگر در مدح ائمّه عليهم السلام خواند، و پس از پايان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كيسه اى ديگر آن جا هست ، آن را براى كميت شاعر بياور؛ و غلام نيز اجابت كرد.
بار ديگر كميت اجازه خواست تا اشعار ديگرى را بخواند.
و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كيسه اى ديگر تحويل كُميت گردد.
در اين هنگام كُميت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! به خدا سوگند، من براى گرفتن هديه و پول ، اين اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنيا نبود؛ بلكه براى خوشنودى حضرت رسول و رضايت پروردگار اين اشعار را سروده ام .
آن گاه امام عليه السلام براى او دعا كرد و به غلام خود فرمود: اين كيسه ها را بازگردان و سر جايش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جاى اوّلش قرار داد.
جابر افزود: من با ديدن چنين صحنه اى ، با خود گفتم : هنگامى كه من مشكلات خود را براى حضرت توضيح دادم و تقاضاى كمك كردم به من فرمود: چيزى نزد ما نيست ؛ لكن براى كُميت شاعر، كه چند شعرى را سروده است ، سه كيسه معادل سى هزار درهم ، اهداء مى نمايد.
در همين افكار بودم كه كُميت بلند شد و خداحافظى كرد و رفت ، سپس حضرت فرمود: اى جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بياور.
هنگامى كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسى كردم ، چيزى نيافتم و اثرى از كيسه ها نبود، بازگشتم و به امام عليه السلام خبر دادم كه چيزى پيدا نكردم .
حضرت فرمود: اى جابر! ما از تو چيزى را پنهان نمى كنيم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم ، وقتى داخل اتاق شديم ، حضرت با پاى مبارك خود بر زمين زد و مقدار زيادى طلا نمايان گشت .
پس از آن فرمود: اى جابر! آنچه مى بينى و مشاهده مى كنى براى ديگران بازگو نكن ؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند.
و سپس افزود: روزى جبرئيل عليه السلام نزد جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و تمام گنج هاى زمين و ذخاير آن را بر جدّم عرضه داشت ، بدون آن كه كمترين چيزى از مقام و موقعيّت حضرتش كاسته شود.
ولى او نپذيرفت و تواضع و قناعت را برگزيد و آن ذخاير و گنج ها را ردّ نمود.
و ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چنين هستيم ؛ و شيعيان و دوستان ما نيز بايد چنين باشند.(44)


بهترين دارو و درمان
محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند:
روزى در مدينه بيمار بودم ، امام محمّد باقر عليه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد.
وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى .
هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است .
و چون شربت را نوشيدم ، غلام گفت : مولايم فرموده است : پس از آن كه شربت را نوشيدى ، حركت كن و نزد ما بيا.
من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم ؟!
و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم .
به هر حال حركت كردم و به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم ؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم ؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى ؟
عرض كردم : اى مولايم ! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم .
حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت ، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.
امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.
سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟
عرض كردم : شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم ؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم ، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم .
حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسين عليه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.(45)


اهميّت افطارى دادن
مرحوم شيخ صدوق رحمة اللّه عليه ، با سند خود به نقل از حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام ، حكايت فرمايد:
روزى يكى از دوستان و اصحاب پدرم ، به نام سُدير صيرفى در ماه مبارك رمضان نزد پدرم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام شرفياب شد.
پدرم او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى سُدير! آيا مى دانى اين شب ها، چه شب هائى است ؟
سُدير در پاسخ اظهار داشت : بلى ، فدايت گردم ، اين شب ها، شب هاى ماه مبارك رمضان است .
پدرم فرمود: آيا قادر هستى كه ده نفر از فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام را در هر شب از شب هاى آخر ماه مبارك رمضان خريدارى نموده و آزادشان كنى ؟
سُدير گفت : پدر و مادرم فداى شما باد، امكانات مالى ندارم .
پدرم فرمود: نُه نفر، چطور؟
جواب داد: توان ندارم .
پس پدرم يك به يك از تعداد آن ها كم كرده ، و سُدير همچنان به گفته خويش پايدار بود، تا آن كه در نهايت ، پدرم سؤ ال نمود: آيا يك نفر را هم نمى توانى آزاد كنى ؟!
سُدير پاسخ داد: خير، توان آن را ندارم .
پدرم - حضرت باقرالعلوم عليه السلام - اظهار داشت : آيا نمى توانى هرشب يك مرد مسلمان را ميهمان خود كنى تا روزه خود را در منزل تو افطار نمايد؟
سدير گفت : بلى ، ياابن رسول اللّه ! دو نفر را مى توانم افطارى دهم .
پدرم - امام محمّد باقر عليه السلام - فرمود: منظور من نيز همين بود كه افطارى دادن به يك مسلمان در اين شب ها، معادل با آزادى يكى از فرزندان حضرت اسماعيل است ، كه در قيد اسارت باشد.(46)


خودآرائى براى همسر
يكى از راويان حديث ، به نام حسن بصرى - كه شغلش توليد روغن زيتون بود - گويد:
روزى به همراه يكى از دوستانم - كه از اهالى بصره بود - به محضر مبارك امام محمّد باقر عليه السلام شرف حضور يافتيم .
و هنگامى كه وارد شديم ، حضرت را در اتاقى مرتّب و مزيّن ديديم ، كه لباسى تميز و زيبا پوشيده است و خود را خوشبو و معطّر گردانيده بود.
پس مسائلى چند از حضرتش سؤ ال كرديم و جواب يكايك آن ها را شنيديم ؛ و چون خواستيم از خدمت آن بزرگوار خارج شويم ، فرمود: فردا نزد من بيائيد.
و من اظهار داشتم : حتما شرفياب خواهيم شد.
بنابر اين فرداى آن روز به همراه دوستم به محضر امام عليه السلام وارد شديم و حضرت را در اتاقى ديگر مشاهده كرديم ، كه روى حصيرى نشسته است و پيراهنى ضخيم و خشن نيز بر تن مبارك دارد.
پس از آن كه در حضور ايشان نشستيم ، روى مبارك خود را به سمت دوست من كرد و فرمود: اى برادر بصرى ! مى خواهم موضوعى را برايت روشن سازم ، تا از حالت شگفت و تحيّر در آئى ، ديروز كه بر من وارد شُديد و مرا با آن تشكيلات ديديد، آن اتاق همسرم بود و تمام وسائل و امكانات آن ، مال وى بود كه او آن ها را براى من مرتّب و مزيّن ساخته بود؛ و من نيز در قبال آن آراستگى و زينت ، لباس زيبا پوشيده و خود را براى همسرم آراسته و معطّر گردانيده بودم .
زيرا همان طورى كه مرد علاقه دارد همسرش خود را فقط براى او بيارايد، مرد نيز بايد خود را براى همسر بيارايد تا مبادا به نوعى دلباخته ديگرى گردد.(47)


زائيدن گرگ باوفا
مرحوم شيخ مفيد رحمة اللّه عليه به نقل از محمّد بن مسلم - كه يكى از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام و از راويان حديث است - حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام از شهر مدينه طيّبه به سوى مكّه معظّمه حركت كرديم ؛ من سوار الاغ بودم و حضرت بر قاطرى سوار بود.
در بين راه ، ناگهان گرگى از بالاى كوهى نمايان شد و كم كم جلو آمد تا نزديك ما رسيد و حضرت متوقّف شد.
گرگ نزديك تر آمد و سپس دست هاى خود را بلند كرده و بر زين قاطر نهاد و سر خود را تا نزديك گوش امام باقر عليه السلام بلند كرد و حضرت نيز سر خود را فرود آورد؛ و گرگ لحظاتى در گوش حضرت سخنانى را مطرح و نجوا كرد.
آن گاه امام عليه السلام گرگ را مخاطب قرار داد و فرمود: برو، مشكل تو را حلّ كردم .
پس از آن ، گرگ با سرعت برگشت و از آنجا دور شد.
من از مشاهده چنين صحنه اى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و به امام محمّد باقر عليه السلام عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چيز بسيار عجيبى را ديدم ، جريان چه بود؟!
حضرت فرمود: گرگ به من گفت : اى پسر رسول خدا! جفت - همسر - من در اين كوه مى باشد؛ و باردار است و هم اكنون درد زائيدن بر او بسيار سخت شده است .
از خداوند متعال بخواه تا زائيدن را بر آن آسان و ساده گرداند.
و همچنين از خدا درخواست نما، تا نسل مرا بر هيچ يك از دوستان و شيعيان تو مسلّط نگرداند.
و در نهايت ، من به آن گرگ گفتم : خواسته ات را انجام دادم ، و حاجتش برآورده شد.(48)


شرايط و حدود سفره
ابولبيد بحرانى گويد:
روزى در مكّه معظّمه حضور امام محمّد باقر عليه السلام نشسته بودم ، كه شخصى وارد شد و عرض كرد: اى محمّد بن علىّ! تو آن كسى هستى كه براى هر چيزى حدّ و شرايطى مى دانى ، و نيز براى هر كارى مقرّراتى را وضع فرموده اى ؟
حضرت فرمود: بلى ، من مى گويم ، براى هر چيزى خواه كوچك و حقير باشد يا بزرگ و عظيم ، خداوند حكيم براى آن شرايط و حدودى را تعيين كرده است .
و هر كسى از آن تجاوز كند، از حدّ و مرز خداى بزرگ بيرون رفته و كفران كرده است .
آن شخص سؤ ال كرد: سفره غذا كه كنار آن مى نشنيم ، داراى چه حدود و شرايطى است ؟
امام عليه السلام فرمود: حدّ و مرز سفره غذا آن است كه چون خواستى شروع نمائى ، به نام خدا شروع كنى ، و چون سفره را جمع كنند، شكرش را به جا آورى ، و آنچه از غذاها اطراف آن ريخته باشد، جمع كنى و تناول نمائى .
آن شخص عرض كرد: حدود ظرف آب چيست ؟
فرمود: اين كه اگر لبه ظرف آب شكسته باشد، از آن آب نياشامى ؛ چون كه آن قسمت ، محلّ تجمّع ميكروب ها است .
و چون خواستى ظرف آب را بر دهان بگذارى و بياشامى ، اوّل نام خداى مهربان را بر زبان جارى نما، و پس از آن كه آب را آشاميدى ، شكر و سپاس خدا را انجام ده .
و همچنين سعى نمائى آب را يك نفس و يك دفعه نياشامى ، بلكه سه دفعه ؛ و با سه نفس آب را بياشام ، كه اين گونه گواراتر و سودمندتر خواهد بود.(49)


خوردن انگور و خريد بهترين مادر
مرحوم راوندى در كتاب خرايح و جرايح آورده است :
روزى يكى از دوستان امام محمّد باقر عليه السلام ، به نام ابن عكاشه أ سدى در منزل آن حضرت وارد شد.
ابن عكاشه گويد: چون بر آن حضرت وارد شدم ، فرزندش ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام را ديدم ، كه كنار پدر ايستاده است ، پس از آن كه نشستم مقدارى انگور آوردند.
خواستم كه تناول كنم ، حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: پيرمردان و كودكان انگور را دانه دانه مى خورند؛ ليكن تو دو تا دو تا ميل كن ، كه اين چنين مستحبّ است .
بعد از آن عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فرزندت جعفر هنگام تزويجش فرا رسيده است ، چرا برنامه ازدواج او را فراهم نمى فرمائى ؟!
حضرت فرمود: به همين زودى قافله كنيزفروشان وارد مى شوند و با پول هاى درون اين كيسه ، جاريه اى مناسب برايش ‍ فراهم مى كنيم .
چند روزى پس از آن ، دوباره به حضور آن حضرت وارد شدم ، كه چند نفر ديگر نيز حضور داشتند، حضرت فرمود: اى ابن عكاشه ! قافله كنيزفروشان از راه رسيده است ، اين كيسه را برگير و جاريه اى مناسب براى فرزندم خريدارى نما.
لذا نزد آن قافله آمديم و جوياى كنيزى شديم ؟
گفتند: آنچه داشتيم فروخته ايم ؛ و در حال حاضر فقط دو كنيز مريض حال باقى مانده است .
گفتم : آن ها را ببينيم ، پس از آن كه آن ها را مشاهده كرديم ، يكى از آن دو كنيز را برگزيديم و قيمت آن را جويا شديم ؟
فروشنده گفت : قيمت آن هفتاد دينار تمام مى باشد.
گفتم : من او را به آنچه كه در داخل اين كيسه موجود است ، خريدارم ، در اين هنگام پيرمرد محاسن سفيدى - كه همراه آن ها حضور داشت - گفت : مانعى ندارد.
و چون كيسه را گشوديم و پول ها را محاسبه نموديم ، مبلغ هفتاد دينار كامل در آن موجود بود، پس آن ها را پرداختيم و كنيز را تحويل گرفته و خدمت حضرت باقرالعلوم عليه السلام در حالتى كه فرزندش جعفر عليه السلام نيز حضور داشت ، آورديم .
موقعى كه كنيز در حضور امام باقر عليه السلام قرار گرفت ، حضرت به او فرمود: نام تو چيست ؟
كنيز گفت : حميده .
حضرت فرمود: تو حميده ، در دنيا و محموده آخرت هستى .
و سپس اظهار داشت : برايم بگو كه آيا باكره هستى يا ثيّبه ؟
گفت : بلى ، باكره هستم .
فرمود: چگونه باكره هستى ، و حال آن كه كسى از چنگال و تجاوز كنيزفروشان سالم نمى ماند؟!
كنيز گفت : هرگاه رئيس آن ها نزد من مى آمد، كه با من نزديكى و مجامعت كند، پيرمردى سفيدموى حاضر مى شد و او را از نزديكى با من جلوگيرى و ممانعت مى كرد؛ و اين كار چندين مرتبه واقع شد ولى او هرگز توفيق نزديكى با مرا نيافت .
سپس امام محمّد باقر عليه السلام آن جاريه پاكدامن را تحويل فرزندش ، حضرت ابوعبداللّه ، جعفر صادق عليه السلام داد و فرمود: او را تحويل بگير، كه همانا بهترين خلق خداوند متعال ، در روى زمين ، به نام موسى كاظم عليه السلام از او متولّد خواهد شد.(50)


پيرزنى ، جوان شد
حُبابه والبيّه يكى از زن هاى مؤ منه اى بود، كه در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله هميشه به حضور آن حضرت شرفياب مى شد و كسب فيض مى نمود.
همچنين در زمان امام محمّد باقر عليه السلام نيز چند مرتبه به محضر مبارك آن حضرت شرفياب گرديده است .
اين زن مؤ منه ، روزى پس از گذشت مدّت ها، خدمت امام باقر عليه السلام وارد شد، حضرت به او فرمود: اى حُبابه ! مدّتى است كه نزد ما نيامده اى ؟
حُبابه اظهار داشت : اى سرورم ! كُهولت سنّ و ضعف جسم و سفيدى موى سرم و نيز غم و اندوهى كه دارم ، مرا از زيارت شما باز داشته است .
حضرت به حُبابه فرمود: جلو بيا.
وقتى حُبابه نزديك امام محمّد باقر عليه السلام قرار گرفت ، حضرت دست مبارك خود را روى سر حبابه نهاد(51) و دعائى را زمزمه نمود، كه ناگاه گيسوان حُبابه سياه و چهره اش شاداب و جوان گشت .
حبابه ، تبسّمى كرد و خوشحال شد و حضرت نيز شادمان گرديد.
پس از آن ، حُبابه از حضرت سؤ ال كرد و گفت : اى مولاى من ! پيش از آن كه اين عالم آفريده شود، شما - اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم - در چه حالتى و در كجا بوديد؟
حضرت باقرالعلوم عليه السلام فرمود: ما نورى بوديم ، كه هر لحظه تسبيح و تقديس خداوند سبحان را مى گفتيم .
و ملائكه الهى نيز چگونگى تسبيح و تقديس را از ما آموختند؛ و چون حضرت آدم عليه السلام آفريده شد، خداوند متعال نور ما را در صلب او قرار داد.(52)


اعتراض و پاسخى دندان شكن
ابو حنيفه - كه امام و پيشواى يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت مى باشد - روزى به مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد شد و سپس به حضور مبارك حضرت باقرالعلوم عليه السلام شرفياب گرديد؛ و از ايشان اجازه خواست تا مقدارى در كنار آن حضرت بنشيند؟
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اى ابو حنيفه ! تو را مى شناسند، مصلحت نيست كنار من بنشينى .
ابوحنيفه اعتنائى به فرمايش حضرت نكرد و پهلوى آن حضرت نشست ؛ و در ضمن صحبت هائى پيرامون مسائل مختلف ، از آن بزرگوار سؤ ال كرد: آيا شما امام هستى ؟
حضرت فرمود: خير.
گفت : بسيارى از مردم كوفه عقيده دارند، كه شما امام و پيشواى ايشان مى باشى ؟
حضرت فرمود: من چه كنم ؟! منظورت چيست ؟
ابوحنيفه گفت : پيشنهاد مى دهم كه نامه اى براى آن گروه از مردم كوفه بنويسى ؛ و آن ها را از اين عقيده باز دارى .
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: ولى آن ها حرف مرا نمى پذيرند، همانطور كه خودت حرف مرا نپذيرفتى ؛ چون به تو گفتم كه در كنار و پهلوى من منشين .
وليكن تو سخن مرا گوش نكردى و در كنارم نشستى ؛ و با اين كه در حضور من بودى مخالفت مرا كردى ؛ پس چه انتظارى از ديگران دارى ؛ با اين كه بين من و آن ها فاصله است ؟!
و چگونه توقّع دارى كه آن ها به حرف من ترتيب اثر دهند؟!
در اين لحظه ، ابوحنيفه سرافكنده شد و ديگر حرفى نزد، و سپس از جاى خود برخاست و رفت .(53)


دو سؤ ال درباره قيامت
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان به نقل از عبدالرّحمن زُهرى آورده اند:
هشام بن عبدالملك در يكى از سال ها، جهت انجام مراسم حجّ و زيارت خانه خدا، وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه بر يكى از غلامانش - به نام سالم - تكيه زده بود.
امام محمّد باقر عليه السلام در گوشه اى از مسجدالحرام نشسته و مشغول دعا و مناجات بود.
سالم به هشام گفت : اى اميرالمؤ منين ! اين شخص محمّد بن علىّ ابن الحسين عليهماالسلام است .
هشام اظهار داشت : آيا اين همان كسى است كه اهالى عراق دلباخته و شيفته او هستند؟
سالم در پاسخ به هشام ، گفت : آرى .
هشام گفت : به نزد او برو؛ و به او بگو كه خليفه ، هشام گويد: مردم در روز قيامت - در آن مدّتى كه مشغول بررسى و محاسبه اعمال هستند - چه خوراكى دارند و چه مى آشامند؟
پس هنگامى كه غلام نزد امام باقر عليه السلام آمد و سؤ ال هشام را مطرح كرد، حضرت فرمود:
هنگامى كه مردم محشور مى شوند، در صحراى محشر چشمه هائى است ، كه از آن مى خورند و مى آشامند تا وقتى كه از حساب و بررسى اعمال فارغ آيند.
وقتى سالم ، جواب حضرت را براى هشام بازگو كرد، هشام با شدّت ناراحتى گفت : اللّه اكبر! و آن گاه دوباره سالم را فرستاد تا از حضرت باقرالعلوم عليه السلام سؤ ال كند: چه چيزى مردم را از خوردن و آشاميدن باز مى دارد؟
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: آن هنگامى كه خلافكاران در آتش دوزخ قرار گيرند، بيشتر اشتهاء پيدا مى كنند و سپس خطاب به مؤ منين كرده و گويند:
أ فيضُوا عَلَيْنا مِنَالْماءِ أ وْ مِمّا رَزَقَكُمُاللّهُ.(54)
يعنى ؛ يا مقدارى آب و يا مقدارى از آنچه كه خداوند به شما روزى داده است ، به ما هم عنايتى كنيد.
در اين موقع هشام ، با شنيدن جواب صريح و روشنگرانه امام عليه السلام ساكت شد و ديگر حرفى نزد.(55)


بهترين كلام در آخرين فرصت
مرحوم شيخ طوسى ، راوندى و ديگر بزرگان ، به نقل از ابو بصير حكايت كند:
روزى به محضر مقدّس امام محمّد باقر عليه السلام شرفياب شدم و لحظاتى بعد از آن ، حمران نيز به همراه بعضى از افراد وارد شد و به حضرت خطاب كرد و گفت : ياابن رسول اللّه ! عكرمه در سكرات مرگ قرار گرفته است .
ابوبصير گويد: عكرمه با خوارج هم عقيده بود و خود را از امام محمّد باقر عليه السلام رهانيده بود.
حضرت با شنيدن سخن حمران ، از جاى خود برخاست و فرمود: مرا مهلت دهيد تا بروم و بازگردم ؟
گفتيم : مانعى نيست .
لذا امام باقر عليه السلام حركت نمود و رفت و پس از گذشت لحظاتى دوباره مراجعت نمود و اظهار داشت :
چنانچه پيش از آن كه عكرمه ، جان از جسدش مفارقت كند، او را درك مى كردم ، كلماتى را به او تعليم و تلقين مى نمودم كه برايش بسيار سودمند و نجات بخش مى بود؛ وليكن موقعى بر بالين او رسيدم كه تمام كرده و جان از بدنش ‍ خارج گشته بود.
ابوبصير افزود: به حضرت عرض كرديم : فدايت گرديم ، آن كلمات چيست تا ما از آن ها براى خود و ديگران بهره گيريم ؟
فرمود: همان كلماتى است كه شماها بر آن معتقد هستيد.
و سپس افزود: هرگاه بر بالين شخصى قرار گرفتيد كه احتمال مرگ براى او مى دهيد، او را بر شهادت و اقرار به ((لااله الاّاللّه ، محمّد رسول اللّه )) و نيز بر ولايت و امامت ما - اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام - تلقين كنيد، كه از جهاتى براى او سودمند و نجات بخش خواهد بود.(56)


تسليم در مقابل حوادث
مرحوم شيخ كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:
روزى عدّه اى از دوستان و شيعيان حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقر عليه السلام به ملاقات آن حضرت شرف حضور يافتند.
چون وارد اتاق شدند و نشستند، متوجّه گشتند كه يكى از كودكان امام عليه السلام سخت مريض و ناراحت است و حضرت غمگين و اندوهناك مى باشد؛ به طورى كه لحظه اى قرار و آرام ندارد.
با خود گفتند: چنانچه مسئله و حادثه اى براى اين كودك بيمار پيش آيد، آيا امام عليه السلام با اين بى تابى كنونى كه دارد، چه خواهد كرد.
پس از گذشت لحظاتى ، صداى ناله و شيون از درون خانه به گوش رسيد و حضرت حركت نمود و از نزد حضّار خارج شده و به درون منزل رفت .
و چون مدّتى كوتاه گذشت ، امام عليه السلام با حالتى رضايت بخش و در ظاهر شادمان ، به داخل اتاق مراجعت نمود.
تمامى افراد حاضر در مجلس ، از اين جريان متعجّب شده و گفتند: ياابن رسول اللّه ! همه ما فدايت گرديم ، ما ترسيديم كه مبادا حادثه اى پيش آيد و شما بى تاب و اندوهناك گرديد!
حضرت فرمود: چنانچه مرض و ناراحتى براى يكى از ما - اهل بيت عصمت و طهارت - پيش آيد، دوست داريم كه با لطف خداوند مهربان ، مرض برطرف گشته و بيمار شفا يافته و تندرستى خود را باز يابد.
ولى اگر حادثه اى پيش آمد و مقدّرات الهى فرا رسيد، تسليم رضا و تقدير الهى خواهيم بود.(57)


چهارده معمّا و پاسخ
أ بان بن تغلب و همچنين ابوبصير - كه هر دو از راويان حديث و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهماالسلام بوده اند - حكايت كنند: طاووس يمانى با بعضى از دوستان خود مشغول طواف كعبه الهى بود، ناگهان متوجّه شد كه جلوتر از او نوجوانى خوش سيما نيز مشغول طواف كعبه الهى مى باشد، و چون در چهره نورانيش خوب دقيق شد، او را شناخت ، كه آن نوجوان حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم عليه السلام است .
هنگامى كه حضرت طواف خود را به پايان رساند و دو ركعت نماز طواف به جاى آورد، در گوشه اى از صحن مطهّر نشست و مردم يك به يك مى آمدند و سؤ الات خود را در حضور آن حضرت مطرح مى كردند و جواب مى گرفتند و مى رفتند.
آن گاه طاووس يمانى به دوستان خود گفت : ما نزد اين دانشمند برويم و از او سؤ الى كنيم ، شايد جواب آن را نداند.
سپس طاووس يمانى به همراه دوستانش خدمت حضرت رسيدند و سلام كردند.
بعد از آن طاووس گفت : اى ابوجعفر! آيا مى دانى چه زمانى يك سوّم جمعيّت روى زمين هلاك و كشته شد؟
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اى ابو عبدالرّحمن ! يك سوّم نبود؛ بلكه يك چهارم جمعيّت هلاك و نابود گرديد.
طاووس گفت : صحيح مى فرمائى ، حقّ با شما است ، اكنون بفرما كه چگونه چنان شد؟
حضرت فرمود: اين جريان ، آن زمانى اتّفاق افتاد كه تنها جمعيّت روى زمين حضرت آدم ، حواء، قابيل و هابيل بودند؛ و قابيل برادر خود را كشت ، در حالى كه هابيل در آن زمان يك چهارم جمعيّت را تشكيل مى داد.
طاووس گفت : كدام يك از هابيل و قابيل پدر تمام مردم بود؟
حضرت فرمود: هيچ كدام ؛ بلكه بعد از حضرت آدم عليه السلام ، شيث پدر آدميان بود.
طاووس پرسيد: چرا حضرت آدم عليه السلام را آدم ناميدند؟
فرمود: چون سرشت و خميرمايه او را از خاك روى زمين برگرفتند.
پرسيد: چرا همسر حضرت آدم را حوّاء گفته اند؟
فرمود: چون او از دنده آدم عليه السلام آفريده شد.
پرسيد: چرا شيطان را ابليس ناميده اند؟
فرمود: چون او از رحمت خداوند محروم و نااميد گشت .
پرسيد: چرا جنّ را به اين نام گفته اند؟
فرمود: چون كه آنها مى توانند از ديد انسانها مخفى و نامرئى گردند.
پرسيد: اوّلين كسى كه حيله بكار برد و دروغ گفت چه كسى بود؟
فرمود: شيطان بود، كه به خداوند عزّ و جلّ گفت : من از آدم بهتر و برترم ؛ چون كه مرا از آتش و او را از گِل آفريدى .
پرسيد: آن گروهى كه شهادت به حقّ دادند؛ ولى دروغ مى گفتند، چه كسانى بودند؟
فرمود: منافقين بودند، كه در ظاهر شهادت به رسالت و نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و آله دادند؛ ولى در باطن دروغ مى گفتند، چون عقيده و ايمان به خداوند نداشتند.
پرسيد: آن رسولى را كه خداوند براى هدايت انسان فرستاد؛ ولى خودش از جنّ و انسان نبود، كه بود؟
فرمود: كلاغى بود، كه براى تعليم قابيل آمد تا او را هدايت كند كه چگونه جسد برادرش هابيل را دفن نمايد.
پرسيد: آن كه قوم و تبار خود را راهنمائى و انذار كرد، و از زمره جنّ و إ نس نبود، كه بود؟
فرمود: مورچه اى بود كه در مقابل لشكر عظيم حضرت سليمان عليه السلام ، به هم نوعان خود گفت : درون لانه هايتان برويد تا توسّط لشكر سليمان لگدمال نگرديد.
طاووس يمانى گفت : آن چه حيوانى بود، كه به دروغ مورد تهمت قرار گرفت ؟
فرمود: گرگ بود، كه برادران حضرت يوسف عليه السلام آن را متّهم به قتل برادر خويش كردند.
طاووس در آخرين سؤ ال خود از امام امام محمّد باقر صلى الله عليه و آله ، پرسيد: آن چيست كه كم و زياد مى گردد؛ و آن ديگرى چيست كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد؛ و آن چست كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد؟
حضرت باقرالعلوم عليه السلام همچنين در او جواب فرمود: آن كه كم و زياد مى شود، ماه است ؛ و آن كه زياد مى شود ولى كم نمى گردد، آب دريا است ؛ و آن كه كم مى شود ولى زياد نمى گردد، عمر انسان است 58 


موضوعات مرتبط: داستانها
برچسب‌ها: داستا نها

تاريخ : شنبه 14 / 7 / 1394 | 16:3 | نویسنده : اکبر احمدی |

تعلیم وتربیت

«شما هیچی نمی شید!» این جمله ای است که مستقیم یا غیرمستقیم، رک و روراست یا دوپهلو هرچه و هرچه از صبح ازل تا آخر شام ابد آن را می شنوید، می شنوید و بعد از آخر شام ابد تا اول صبح قیامت آن را در ذهنتان مثل یک کابوس وحشتناک مرور می کنید.

آیا واقعاً من هیچی نمی شوم! درواقع یک بار شنیدن و به خاطر سپردنِ این جمله کافی است تا شما دیگر هیچی نشوید! ببینید بیایید یک بار هم که شده با خودمان رو راست باشیم، بعد درباره خودمان قضاوت کنیم.

دائماً در حال مطالعه هستید اما دست آخر ترازتان از خط چین ۴۸۰۰ ـ۴۷۰۰ بالاتر نمی آید و اگر گاهی هم بر حسب اتفاق بالا بیاید، آزمون بعدی تا ۴۶۰۰ پایین می رود. بعد می نشینید (یا شاید هم بایستید) و می گویید اصلاً انگار من خنگم و همه چیز را گردن عقل وبارتان می اندازید و...

در واقع یک حادثه، یک بد شانسی، یک اتفاق بد! مثل نخوردن صبحانه ، مطالعه ناقص یک مبحث یا استرس های ناشی از نتیجه های قبلی، یک بیدار شدن آن هم از دنده چپ و یا... کافی است که شما یک آزمون را به طور اتفاقی خراب کنید.

بعد، از فردایش آسمون می بافید و ریسمون که من اِل هستم و بِل! به همین خاطر می گویم گنه کرد... بالاخره با این آزمون دادن چه می شه کرد، البته می دانم شما گوشتان از این نصایح پُر است و چشمانتان از انجام نشدن توصیه ها پُرتَر، امّا نمی دانم چرا اثر نمی کند!


موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تعلیم وتربیت

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 / 7 / 1394 | 6:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

تعلیم وتربیت

اگر می خواهید مشکلات فرزندتان در نوشتن را حل کنید؟ قبل از اینکه این مطلب را بخوانید سریع پاسخ این سوال را در کنار روزنامه بنویسید: رنگ مورد علاقه شما چیست؟ به نظر می رسد پاسخ به این سوال یک کار بدون زحمت و خودکار باشد. اما برای نوشتن پاسخ این سوال بدن و مغز شما باید با هم همکاری نزدیکی داشته باشند و مرحله به مرحله به طور صحیحی پیش بروند تا بتوانید این کار را انجام دهید. ابتدا باید شما خودکار یا مداد را بردارید و آن را به شکل مناسب در دست بگیرید. مغز شما باید به یاد بیاورد که می خواهد در جواب این سوال چه رنگی را انتخاب کند. سپس باید فکر کنید که این کلمه با چه حروفی به ترتیب نوشته می شود آنوقت باید مچ دست را حرکت داده و دست را به شکل مناسبی به حرکت در آورید تا حروف درست نوشته شود. چشمان شما باید حروف نوشته شده را به ترتیب دنبال کند و ببیند که آیا فشار مناسبی روی کاغذ برای شکل گیری حروف آورده اید یا نه؟

 

شروع آموزش نوشتن

 

با این که ما هر روز این کار را زیاد انجام می دهیم اما نوشتن یکی از پیچیده ترین کارهایی است که انسان انجام می دهد چون هم مهارتهای حرکتی و هم تفکر انتقادی اش را برای نوشتن به کار می برد. به همین علت هم جای تعجب نیست که یادگیری مهارت نوشتن سالها طول می کشد تا به کمال برسد. در ضمن نسبت به سایر مهارتها این مهارت آخرین مهارتی است که ساخته می شود.

 

کودکان نوشتن را هم مانند خواندن از دوران شیرخوارگی می بینند و با آن آشنا می شوند. آنها با مشاهده کتاب خواندن شما و نوشتن تان کم کم می فهمند که کلمات نوشته شده هم معنایی دارند. تنها مساله این است که برای اینکه کودک بتواند اولین کلمات معنی دار را بنویسد به زمان احتیاج دارد. همه کودکان با خط خطی کردن، نوشتن را شروع می کنند. این فعالیتی است که اغلب کودکان دوست دارند. برای انجام این کار تنها لازم است که بتوانند هماهنگی برای برداشتن مدادشمعی و نگه داشتن کاغذ را داشته باشند و از فشار مناسبی برای اثر گذاشتن روی کاغذ استفاده کنند. اما با گذشت زمان و تمرین های فراوان بالاخره کودک می فهمد که با این وسیله می تواند یک شکل و الگوی خاصی را روی کاغذ بکشد و با تکرار بعضی حرکات دست این الگو را تکرار کند.


موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تعلیم وتربیت

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 / 7 / 1394 | 6:39 | نویسنده : اکبر احمدی |

تعلیم وتربیت

اشاره: نظام آموزش و پرورش ایران در حالی که یکی از هجده وزارتخانه قوه مجریه است، اما بیش از پنجاه درصد کارکنان دولت را به خود اختصاص داده است. به لحاظ ماموریت ها و کار ویژه هایی که هر نظام آموزشی در دنیا عهده دار آن هاست که تربیت شهروندانی آگاه، مسئول، اجتماعی و علاقمند برای پذیرش نقش ها و مسئولیت های آینده از این قبیل اند.

نظام آموزش و پرورش ایران در حالی که یکی از هجده وزارتخانه قوه مجریه است، اما بیش از پنجاه درصد کارکنان دولت را به خود اختصاص داده است. به لحاظ ماموریت ها و کار ویژه هایی که هر نظام آموزشی در دنیا عهده دار آن هاست که تربیت شهروندانی آگاه، مسئول، اجتماعی و علاقمند برای پذیرش نقش ها و مسئولیت های آینده از این قبیل اند.

نظر به وضعیت کشور ایران در مقایسه با شاخص های توسعه و چشم اندازی که پیش رو داریم، مسئولیت های بنیادین و زیربنایی متوجه آموزش و پرورش است. بدون وجود نظام آموزشی پویا و سازگار با توسعهیافتگی، اساساً تصور رسیدن به جایگاه مطلوب داخلی و خارجی در جامعه جهانی به سختی قابل باور است.

اکنون پرسش هایی فراروی نظام آموزش و پرورش ایران قرار دارد که علاقمندان به ایرانِ آینده نمی توانند به سادگی و بدون دغدغه از کنار آن ها بگذرند.

از این روی،به طور فهرست وار این پرسش ها را در یک دسته بندی اجمالی می توان این گونه مطرح نمود:

ریشه تصمیمات آموزش وپرورش چیست؟

یک تغییرات ساختاری و ریشه تصمیم گیرهای امروز آموزش وپرورش بر مبنای کدام مطالعات پژوهشی اتخاذ و اعمال می شود؟ آیا تغییرات گسترده در مقاطع و پایه های تحصیلی، کتاب های درسی، استخدام و جذب نیروهای جدید و ارسال دستورالعمل های جدید و پی درپی به عقل جمعی و پژوهش های کاربردی متکی است و یا صرفا محصول تراوشات ذهنی و تصمیاتی خلق الساعه است؟


موضوعات مرتبط: تربیتی
برچسب‌ها: تعلیم وتربیت

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 / 7 / 1394 | 6:32 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 ... 529 530 531 532 533 ... 565 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.