جوانمردي ازبياباني مي گذشت. از مسافتي دور آدمي را ديد نقش بر زمين، خواهان كمك. با سرعت تمام به سوي او شتافت. غريبي بود .تشنه و گرسنه. در حال جان كندن. از اسب پايين آمد، مشك آب را بر لب هاي خشكيده او گذاشت. آنقدر آبش داد تا سيراب شد. غریبه جاني دوباره گرفت و رمقي تازه پيدا كرد. اما به جاي آن كه شكوفه هاي مهر وعاطفه را تقديم منجي خويش كند، تيغ بر او كشيد و تا مي توانست از نامردي و قساوت دريغ نكرد.
آنگاه پيكر مجروح و زخم خورده او را در آن بيابان برهوت رها كرد، سوار اسب او شد كه برود… جوانمرد كه هنوز نيمه جاني در بدنش بود، با اشاره او را صدا كرد و گفت: از كاري كه كردي در هيچ مجلسي سخن مگو! مرد از سر شگفتي علت اين امر را جويا شد.
او پاسخ دادو گفت: تو اكنون يك جوانمرد را كشتي. اما اگر بيان اين موضوع نقل مجالس شود، فتوت و جوانمردي كشته خواهد شد. آنگاه هيچ مرد رشيدي را نخواهي يافت كه در بيابان دست افتاده اي را بگيرد....

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
عذاب معنوى
در همان روزها، پیامبر قوم بنى اسرائیل، نزد آن مرد آمد و گفت:

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
یکی بود ،یکی نبود.
زن وشوهری بودند که زندگیشان از راه هیزم شکنی اداره می شد .یک شب زن به شوهرش گفت:می دانی که بچه ای در راه داریم .قبل از اینکه بجه به دنیا بیاید باید برایش گهواره ولباس وچیزهایی که لازم

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
پرسش عارف
یکی از عرفا روزی از یکی از اغنیا پرسید:دنیا را دوست داری؟
گفت:بسیار.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها





موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
ماجرای یک خواستگاری قرآنی
روزها و شبها از پی هم می گذشتند و مرد جوان همچنان آواره کوه و بیابان بود.
پس از چند روز آوارگی اینک به صحرای سینا رسیده بود و خدا می دانست در آن سوی صحرا چه سرنوشتی در انتظار او بود.
اندک اندک دورنمای شهری در افق پدیدار شد: مدین؛ جایی که اعراب کنعانی در آنجا سکنی گزیده بودند.

موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
جریان ملاقات حضرت ابراهیم علیه السلام با عابد
امام باقر علیه السلام مىفرماید: حضرت ابراهیم علیه السلام براى عبرت گرفتن از مخلوقات خدا در شهرها مىگشت، روزى گذرش به بیابانى افتاد، شخصى را دید جامه مویین پوشیده و با صداى بلند نماز مىخواند.
ابراهیم علیه السلام از نماز او تعجب کرد، نشست و انتظار کشید تا نماز او تمام شود، ولى او نماز را رها نمىکرد، چون بسیار به طول انجامید ابراهیم علیه السلام او را با دست تکان داد و گفت: با تو کارى دارم نمازت را تمام کن .
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
گفتگوی شیطان و فرعون
روایت شده كه شیطان، به درگاه فرعون آمد، و در را كوبید، فرعون گفت: كوبنده در كیست؟ شیطان گفت: اگر خدا بودى، مىفهمیدى چه كسى در را مىكوبد، فرعون گفت: اى ملعون داخل شو، شیطان گفت: ملعونى بر ملعونى وارد مىشود، پس داخل شد، فرعون به او گفت: چرا بر آدم سجده نكردى تا رانده درگاه خدا و مورد لعن خدا واقع نشوى؟ در جواب گفت چون مانند تو در صلب آدم بود، فرعون به او گفت: آیا بدتر از من و از خودت بر روى زمین سراغ دارى؟ شیطان در جواب گفت: انسان حسود از من و از تو بدتر است. چون حسد عمل نیك انسان را مىخورد، همچنان كه آتش هیزم را مىخورد و مىسوزاند.
منبع: از کتاب گنجینه جواهر (كشكول ممتاز)
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
با امام گستاخانه سخن مگو!

آقای حاج شیخ محمد مهدی تاج اظهار میداشتند:
«یکی از حکایاتی که از مسموعات این حقیر است و به انحاء مختلف نیز آن را نقل کردهاند، داستان مرحوم شیخ ابراهیم تُرک است.
این داستان در کــتاب «التقوی و ما ادریک ما التقوی» که در احوال مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی یزدی رضوان الله تعالی علیه نوشته شده نیز آمده است، و هم ایشان در کتاب توسّلات یا «راه امیدواران» به ذکر آن پرداختهاند.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
آبلیموی تقلبی

در کربلا عطار مشهوری زندگی میکرد. روزگاری مریض شد و بیماریاش طولانی گردید. یکی از دوستان به عیادتش رفت؛ دید که از وسایل زندگی چیزی برایش باقی نمانده است؛ فقط حصیری در زیر بدن و متکایی در زیر سر دارد. تاجر ثروتمند دیروز، حالا به چنین روزی افتاده است . در همین حال، پسر تاجر وارد شد و گفت: " پدر، برای نسخه امروز پول نداریم تا دارو بخریم ."
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
كافری كه شهید شد!!

حسن خلق چنان كه پیامبر بزرگ اسلام فرمودهاند: اخلاق اعظم خداست. این اخلاق یا رشتههایى از آن، در هركس باشد مایهى نجات دنیا و آخرت او و سبب رهایىاش از مشكلات و رنجها و عامل آزادىاش از دوزخ است.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
نفوذ كلام

كمالات معنوى ملا حسینقلی همدانی
بدون تردید، یكى از رمزهاى موفقیتهای این فقیه عارف، سرعت تأثیر او در نفوس مستعد است. تأثیر كلام او چنان بود كه با یك سخن، مخاطب خویش را تحت تأثیر قرار میداد. علت این نفوذ كلام را میتوان در روح بلند او جستجو كرد. او در پیمودن راه حقیقت و سلوك در طریق الهی، داراى عزمی راسخ و همتى والا بود. به همین جهت، كلام و نگاهش هر شنونده و بینندهاى را متأثر میساخت. در این زمینه حكایتهاى متعددى نقل شده است كه به بعضى از آنها اشاره میكنیم:
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
وقتی راهزنها ملا را شناختند!!

عفو و گذشت
(كمالات معنوی ملا حسینقلی همدانی)
كرامت نفس و بزرگواری ایشان از جمله خصلتهایی است كه در شاگردان و یاران او نفوذ كرده بود. در این مورد، علامه طهرانی از نوهی آخوند نقل میكند: «در یكی از سفرهای زیارتی كه آخوند با اصحابشان پیاده به كربلا مشرف میشدند، در راه، راهزنان بیابانی اموال ایشان را غارت كرده و هر چه دارند، میربایند. سپس كه عارف همدانی را میشناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقدیم كرده و معذرت میخواهند. آخوند ملا حسینقلی فقط كتابهای وقفی را كه ربوده بودند، پس میگیرد و بقیهی كتب و اموال را نمیگیرد و میفرماید: «به مجرّد سرقت، من ایشان را حلال كردم؛ چو راضی نشدم به واسطهی من خداوند كسی را در آتش دوزخ بسوزاند و نمیخواهم به خاطر من لقمهی حرام از گلوی كسی پائین برود و موعظه در او بیاثر باشد.»(1)
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
فرشته ی مسافر
دو فرشته ي مسافر براي گزراندن شب در خانه ي يك خانواده ي ثروت مند فرود آمدند اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمان خانه ي مجللشان راه ندادند بلكه زيرزمين سرد خانه را در اختيارآنها گذاشتند.فرشته پير درديوار زيرزمين شكافي ديد آن را تعمير كرد.وقتي فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين كاري كرده اوپاسخ داد همه ي امور به آن گونه كه مينمايند نيستند.
شب بعد اين دو فرشته به منزل يك خانواده فقير ولي بسيار ميهمان نواز رفتند.بعد از خوردن غذاي مختصر زن و مرد فقير رختخواب خود را در ختيار دو فرشته گذاشتند.
صبح رز بعد فرشتگان زن و مرد فقير را گريان ديدند.گاو آنها كه تنها وسيله گذراندن زندگيشان بود در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد واز فرشته پير پرسيد چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيافتد؟خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو كمكشان كردي اما اين خانواده دارايي اندكي دارند وتوگذاشتي گاوشان هم بميرد.
فرشته پير پاسخ داد وقتي در زيرزمين آن خانواده ثروتمند بوديم ديدم كه در شكافه ديوار كيسه اي طلا وجود دارد از آنجا كه آنان بسيار حريص و بددل بودند شكاف را بستم وطلاها را از ديدشان مخفي كردم.
ديشب وقتي در رختخواب زن ومرد فقير خوابيده بوديم فرشته اي گرفتن جان زن فقير آمد ومن به جايش آن گاو را به او دادم.
همه امور بدان گونه كه مي نمايند نيستند وما گاهي اوقات خيلي دير به حكمت آنها پي مي بريم.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
كلاغ لكه اي بود بر دامان آسمان و وصله اي ناجور بر لباس هستي؛صداي نا هموار و نا موزونش خراشي بود بر صورت احساس؛با صدايش نه گلي مي شكفت و نه لبخندي بر لبي مي نشست؛صدايش اعتراضي بود كه در گوش هستي مي پيچيد.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حكايت عشق و ديوانگي
در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آن ها که از بی کاری خسته و کسل شده بودند، روزی دور هم جمع شدند. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیائید بازی کنیم. مثلا قایم باشک
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حکمت خدا ، يک داستان زيباي واقعيست که به ما مي آموزد هيچ رويدادي بي دليل نيست ...
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
حکایات و داستان های آموزنده(پند ها و حکمت های آموزنده)(1)
از کربلا فرار می کند
شخصی بود که اشتیاق زیادی به یاری حضرت سیدالشهداء(ع) داشت و مدام می گفت:«یا لَیتَنی کُنتَ مَعَکَ فَاَفوزَ فَوزاً عَظیما» یعنی ای کاش من هم در روز عاشورا با تو بودم تا اینکه به فیض شهادت در رکاب شما نائل می گشتم.
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها
وقتی راهزنها ملا را شناختند!!

عفو و گذشت
(كمالات معنوی ملا حسینقلی همدانی)
كرامت نفس و بزرگواری ایشان از جمله خصلتهایی است كه در شاگردان و یاران او نفوذ كرده بود. در این مورد، علامه طهرانی از نوهی آخوند نقل میكند: «در یكی از سفرهای زیارتی كه آخوند با اصحابشان پیاده به كربلا مشرف میشدند، در راه، راهزنان بیابانی اموال ایشان را غارت كرده و هر چه دارند، میربایند. سپس كه عارف همدانی را میشناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقدیم كرده و معذرت میخواهند. آخوند ملا حسینقلی فقط كتابهای وقفی را كه ربوده بودند، پس میگیرد و بقیهی كتب و اموال را نمیگیرد و میفرماید: «به مجرّد سرقت، من ایشان را حلال كردم؛ چو راضی نشدم به واسطهی من خداوند كسی را در آتش دوزخ بسوزاند و نمیخواهم به خاطر من لقمهی حرام از گلوی كسی پائین برود و موعظه در او بیاثر باشد.»(1)
1- روح مجرد. ص 553.
عبدالكریم پاك نیا
موضوعات مرتبط: حکایت ها وحکمت ها
برچسبها: حکایت ها وحکمت ها