ندای وحی

قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

عمل بی معرفت هیچ است

اکبر احمدی
ندای وحی قرآنی ،اعتقادی،مذهبی ، تربیتی

عمل بی معرفت هیچ است

عمل بی معرفت هیچ است.



می گویند باید بدانید و بشناسید تا عمل کنید.

می گویند تعلیم، مقدمه تزکیه است
اما شاید قدری تزکیه لازم باشد برای رفتن به سوی تعلیم.

شاید لازم باشد قدری سر از بالش راحت طلبی بلند کنی، از عادت ها و هوس ها
و غفلت ها دست بداری و برای یافتن علم و دانایی قدمی برداری.

گویی علم با تزکیه و آموختن با عمل کردن، آن قدر همراه و عجین اند که
بی هرکدامشان دیگری بی معنا می شود.


تا نخواهی و نکوشی، علمی به دست نمی آید و تا علمی به دست نیاید،
نگیزه ای برای یافتن، تو را به جلو نمی راند.

آموختن به سعی و کوشش است و سعی و کوششِ
دانسته و عالمانه ارزشمند و پربهاست.


معرفت تو را به عمل وا می دارد و عمل همراه معرفت ارزش می یابد.

شاید این گزاره بتواند محکی باشد برای سنجش میزان درستیِ راهی که می رویم.




موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: عمل بی معرفت هیچ است

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 / 2 / 1396 | 17:26 | نویسنده : اکبر احمدی |

از معرفت دور مانده ایم.



۶۶%d9%819


قضاوت انسان درباره خودش کار سختی نیست.
هر آدمی خودش را خوب می شناسد.

هر کس به دور از توجیهات و بهانه ها و اما و اگرهایی که می آورد،
خوب می داندکه چه کرده و در نامه عملش چه نوشته است.


بیشترِ ما وقتی به راستی و روشنی به قضاوت بنشینیم، به این نتیجه خواهیم رسید که
نه خودمان را، نه خدایمان را و نه هدفمان را آن گونه که باید و شاید نمی شناسیم و در نمی یابیم.

حیرانیم و درمانده و فرومانده در کار خویش.

به راستی اگر ما خودمان را چنان که هستیم می شناختیم و اگر به خودمان آن گونه که
باید معرفت داشتیم، باز هم چنین عمل می کردیم که اینک سرگرم آنیم؟

و اگر خدایمان را چنان که اوست می شناختیم، باز هم چنین عبادتش
می کردیمو چنین در غفلت از او بودیم؟


واقعیت آن است که بیشتر ما غافل مانده ایم و دستمان از آسمان معرفت کوتاه است.

آیا هیچ اندیشیده ایم که وقتی «معرفت»،
کلید طلایی پیروزی است، چرا ما از آن بی بهره ایم؟



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: از معرفت دور مانده ایم

تاريخ : شنبه 8 / 1 / 1396 | 8:29 | نویسنده : اکبر احمدی |

گواهان روز حساب





امروز دست تو کار می کند، پایت گام برمی دارد و زبانت می گوید.

دست کاری می کند که تو بخواهی، پا قدم در جایی می گذارد که تو امر
کنیو زبان چیزی می گوید که تو اراده کنی.


اما فردا در روز سخت حساب، زبان خاموش می ماند و دست می گوید.
پا می گوید و همه اعضا می گویند.
هر آنچه را خودشان بخواهند.
از آنچه تو با آنها کرده ای و نه آنچه تو امر کنی و تو بخواهی.

گویی اینها شاهدانی هستند بر همه لحظه های تو که همراه تواند.
گواهانی برای روز حساب، که روزی بر همه آنچه دیده اند شهادت می دهند.
پس بهوش که این گواهان را از یاد نبری.

با دست هر چه می کنی، با پا به هر جا قدم می گذاری، با چشم هر چه می بینی،
با گوش هر چه می شنوی و همیشه در همه لحظه ها، به یاد داشته باش که اعضاء
خویشتن را به عمل خوب یا بدت گواه و شاهد گرفته ای.



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: گواهان روز حساب

تاريخ : شنبه 8 / 1 / 1396 | 8:26 | نویسنده : اکبر احمدی |

فردای پرحسرت






لحظه ها آن قدر تند می گذرند که حسشان نمی کنیم. همه چیز آن قدر یک نواخت،
روزمره و گاه کسل کننده است که یادمان می رود کجاییم و چه می کنیم.

خوابمان می گیرد، از یاد می بریم.
آن وقت حساب لحظه ها، کارها، اندیشه ها و همه چیز از دستمان می رود.
یادمان می رود که آمده ایم تا برویم.

یادمان می رود که فردایی هست که باید در آن، حساب تک تک این لحظه ها
را و این داشته های امروزمان را برسند و ما پاسخ بگوییم.

چرا آن لحظه ها را هدر دادی؟ با آنچه به تو دادیم چه کردی؟
و آن روز، روز حسرت است.

وقتی پاداش لحظه های خوبی را که به عملی نیک یا به ذکری
گذرانده ای، ببینی، آه می کشی که چه اندک لحظه هایی را چنین گذرانده ای
و چه بسیار را هدر داده ای.

کاش یک لحظه دیگر، کاش یک کار نیک دیگر، یک ذکر دیگر، کاش...!
بیا راهی پیدا کنیم که فردا کمتر حسرت بخوریم.



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: فردای پرحسرت

تاريخ : شنبه 8 / 1 / 1396 | 8:17 | نویسنده : اکبر احمدی |

بیهوده نیستیم

بیهوده نیستیم



آیا این همه آمدن، رفتن و آفریدن، این همه تولد، زندگی و مرگ، می تواند
بی هدف باشد؟

می شود همه بی هیچ هدفی متولد شوند، زندگی کنند و بمیرند و تمام؟

می شود این عالم با این عظمت و با این نظم شگفت،
بی هیچ هدفی آفریده شده باشد؟

می شود که ما بیهوده خلق شده باشیم و فردا روزی به سوی خدایمان باز نگردیم
و عملمان حساب رسی نشود.


می شود که خدای حکیم، کارهای بندگانش را بی هیچ کیفر
و پاداشی رها کند؟

می دانیم که چنین نیست؛
به یقین می دانیم، اما از یاد می بریم.

چنان آسوده و بی خیال و خواب آلودیم که گویی مرگ که
از در رسد،پایان همه چیز است.

گویی حسابی در راه نیست.
گویی بیهوده آمده ایم و بیهوده می رویم.


اما بی شک چنین نیست.
باید باور کرد باید قدری بیشتر اندیشید و باید مهیا شد.



توشه ای برای فردا



شب می خوابی و صبح آسوده برمی خیزی.

چند قدمی پی کسب و کاری و بعد خورد و خوراک و استراحتی، و بعد باز هم کار
و تلاش برای موازنه دخل و خرج، و شب خسته و خواب آلود باز سر بر بالش می گذاری.

اما یک لحظه صبر کن. یک لحظه تأمل کن.

سر از این چرخه مدام در حرکت بیرون آر، فردایی هم هست؛

فردایی که پای میزان عمل خواهی ایستاد.
آیا تو در این چرخه مدام هر روزه زندگی ات، به این فردا هم اندیشیده ای؟


شده است که کارهایت را به نام خدا و با نیت
خرسندی او به توشه ای برای فردا بدل کنی؟

شده است که لابه لای همه کارهایت، به کوله بار خالی ات هم نگاهی بیندازی
و برایش فکری بکنی، و از هر کاری که می کنی، تنها با نیتی الهی، گوهری سنگین
برای میزان عمل فراهم آوری؟


برای فردایی که روز حسرت است؛


عمل نیک و نیت پاک امروز ای کاش گفتن، و روزی که
درآن هیچ چیز جزروزت، تو را نجات نمی دهد.



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: بیهوده نیستیم

تاريخ : سه شنبه 3 / 11 / 1395 | 16:29 | نویسنده : اکبر احمدی |

می گذاریم و می رویم

می گذاریم و می رویم



می گذاریم و می رویم، می دانیم اما دل می بندیم.

می گذاریم و می رویم، می دانیم اما روی هم جمع می کنیم.

می گذاریم و می رویم، می دانیم اما به رفتن نمی اندیشیم.

ما همه آنچه را اندوخته ایم و همه آنچه را برای
خود جمع کرده ایم، می گذاریم و می رویم.


به روشنی پیداست که باور نکرده ایم.
باور نکرده ایم؛ مرگ را، رفتن را، سفر از دنیا به آخرت را

ورنه این چنین گرم ساختن خانه دو روزه مان نمی شدیم و این چنین
به رنگارنگی اش نمی اندیشیدیم و این چنین در آبادی اش نمی کوشیدیم و به خاطر
این رنگارنگی، پا بر بایدها نمی گذاشتیم و رفتن را از یاد نمی بردیم.


کاش برای باور کردن، گهگاهی سری به آنها که گذاشته اند
و رفته اند، می زدیم!



تا راه چاره باقی است



آدمی جایزالخطاست؛

اشتباه می کند، به خطا می افتد و این خطا را حتی اگر به عمد باشد،
می شود کتمان کرد، پوشاند، پنهان کرد.


می شود عذرخواهی کرد.
می شود راه گریزی جست.
می شود از زیر بارش شانه خالی کرد.

می شود از نتیجه تلخ اشتباه به کسی پناه برد.
می شود جبرانش کرد.

همه اینها مربوط به زمانی است که تو در دنیا به اشتباهت پی ببری،
اما اگر اشتباه آدمی و خطاکاری اش تا روز حساب در پرونده اش بماند و خود او
به حساب خطا و درست اعمالش نرسد، دیگر راه نجاتی نیست؛

چون در روز حساب، نه می شود پنهان کرد، نه می شود عذرخواهی کرد،
نه می شود گریخت، نه می شود خطا را به دوش دیگران انداخت، و نه می شود
به کسی یا کسانی پناه برد.

پس تا راه چاره باقی است، برای خطاکاری هامان چاره ای بیندیشیم.


موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: می گذاریم و می رویم

تاريخ : سه شنبه 3 / 11 / 1395 | 16:28 | نویسنده : اکبر احمدی |

راه گریزی نیست

راه گریزی نیست



آی آدم ها! مرگی که شما از آن می گریزید، به یقین روزی ملاقاتتان می کند.

به هرجا که بگریزید، هر طریقی که پیش بگیرید، حتی اگر آن را از یاد ببرید،
مرگ اتفاقی است که در لحظه ای که فکرش را نمی کنید، رخ می نماید و بر خط
ممتد عمر شما نقطه پایان می گذارد.


نه راه گریزی هست و نه راه انکاری.
مرگ درست در لحظه ای که از آن بی خبریم، فرا می رسد؛

سر زده و حتمی، و ما به یقین با آن روبه رو خواهیم شد.

زهی سعادت آنان که مهیای رفتنند و میزبانِ همیشه منتظرِ میهمان مرگ، و خوشا
به حال آنها که چنان پاک و آسمانی اند و شیفته عروج به عرش خدا، که مرگ برایشان
زنگ رهایی از دنیاست.

بانگ رحیل




راهیان سفر، همه در کاروان سرای دنیا منتظر نشسته اند، تا کی گاه سفرشان فرا
رسد و نوبت به نامشان افتد و راهی سفر آخرت شوند.

اما کاروان سرا و خواب و غفلت، سفر را از یاد می برد.
مسافران هر یک به کاری مشغولند؛

گروهی به کار تهیه سفر، گروهی در خواب و رؤیا، و گروهی سرگرم
زرق و برق کاروان سرا و تجملات این مسافرخانه دو روزه.

کاروانی هر صبح راه می افتد و یک یک راهیان سفر به نام خوانده می شوند،
بی آنکه از پیش بدانند امروز رفتنی اند.
راه گریزی نیست. نامت که خوانده شد، اهل سفری و رفتنی.


باید رفت ؛
چه بار سفر مهیا کرده باشی، چه در خواب مانده باشی
و چه با کاروان سرای رنگارنگت تازه خو گرفته باشی.

هر چند آوای کاروان مرگ برای آنان که با کاروان سرا
خو گرفته اند، بانگ تلخ کامی و حسرت و عذاب است؛

اما همین آواز، برای آنان که بار سفر بسته اند،
آهنگ خوش وصال است و آغاز رسیدن ها و داشتن ها.

بنگر که بانگ رحیل با دل تو چه خواهد کرد؟



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: راه گریزی نیست

تاريخ : سه شنبه 3 / 11 / 1395 | 16:27 | نویسنده : اکبر احمدی |

لحظه ای تامل


ترسیمی از حیات من




طبیعت، ترسیمی روشن از حیات من است.

بهاری سرشار از جوانه زدن، تابستانی پر از شور و نشاط و تکاپو،
پاییزی آکنده از ریزش برگ ها، و زمستانی سرد، خاموش، بی هیچ هیاهویی و تکاپویی،
و اما باز دوباره بهاری تازه، و برخاستن من این گونه است.


به یقین برخواهم خاست اما نه به تکرار گذشته که این بار
من ثمره ای از گذشته خواهم بود.

نتیجه ای از فصل های جوانی و شور و نشاط،
حاصلی از یک دوره زنده بودن و تلاش کردن و راه پیمودن.

طبیعت، ترسیمی از حیات من است، با این تفاوت که او می ایستد
و تکرار می شود و من می روم و می گذرم.

او می ماند و من می رسم و به همین دلیل، فصل های زندگی ام تکراری نیست.

نردبانی است که رو به بالا یا پایین می پیمایمش.

اما این را به یقین می بینم که در پس زمستان زندگی ام،
بهاری دوباره هست و پس از خواب آرام مرگم، برخاستنی دوباره.


همه کاره اوست



خداوند، زمین را خلق کرد و آسمان را آفرید. او زمین را مهد
آسایش انسان قرار داد.

او شب و روز را آفریدو کوه را، تا زمین به آن تکیه کند.
او بادها را وزان کرد تا ابرها را به حرکت آورند و
کشتی ها را بر امواج حرکت دهندو درختان را بارور سازند.


خداوند ابرها را به حرکت درآورد و باران را فرو فرستاد.
رودها را روان ساخت و چشمه ها را جوشانْد.

او گیاهان را در زمین رویانْد و دانه ها را شکافت و....
اوست که می آفریند، روان می کند، فرو می فرستد،
می جوشاند، می شکافد و می رویاند.


همه کاره اوست. در ذره ذره عالم، سبب ساز اوست.

تو در صفحه صفحه کتاب هستی بنگر در هر پدیده ای سبب ساز را ببین
تا حضورش را حس کنی، خدایت را بیابی و خود را به دست های مهربان و همه
کاره او بسپاری و تنها به او تکیه کنی و نه هیچ کس دیگر.



طعم مرگ



هر کدام از ما، هر که باشیم، هر جا باشیم، در زمانی معیّن، در جایی معلوم که
از آن بی خبریم، فرشته مرگ به سراغمان خواهد آمد و مرگ ما را در بر خواهد گرفت
و این چشم ماست که مرگ را زشت یا زیبا می بیند.

جان آدمی اگر آسمانی باشد و از خاک بریده و به سوی خدا پر کشیده، جدا شدنش از
جسم خاکی آسان و دل پذیر و زیباست و اگر جان، زمینی باشد و با خاک انس گرفته و
به دنیا دل بسته، جدا شدنش از جسم خاکی و زمینی، سخت، طاقت فرسا و زجرآور است.



هر کدام از ما، هر که باشیم و هر جا باشیم، طعم مرگ را خواهیم چشید و طعم مرگ
برای هر کدام از ما، محصول یک عمر کردار درست یا غلط است.

خوب است که هر کداممان به درون خود بنگریم و ببینیم که آیا طعم مرگ برایمان تلخ
و زهرآلود است یا شیرین و گوارا؟


 


موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل

تاريخ : پنج شنبه 2 / 10 / 1395 | 11:17 | نویسنده : اکبر احمدی |

لحظه ای تامل

زمین
 




زمین را به تنهایی تصورکن، مثل کویری صاف و یکدست، نه کوهی برآمده و نه رودی فرو رفته.
نه درختی، نه سبزه ای، نه پرنده ای و نه حتی بوته خاری.

کره ای خاکی را تصور کن بی هیچ زینتی و هیچ زیبایی. چقدر می توانی به آن دل ببندی،
وقتی چیزی برای دلبستگی نباشد؟

وقتی دنیا دلت را به دست نیاورد، از دنیا گذر کردن و به آن دل نبستن و گرفتارِ آن نشدن تو
چقدر ارزش دارد؟ قیمت دل بریدن تو از دنیا و دل بستنت به آخرت چقدر است؟

اما دنیا پر از زیبایی و جاذبه است، پر از کشش و پر از دل انگیزی، تا دلت را به دست آورَد
و گرفتار خود کند، تا تو بایستی و پافشاری کنی و تسلیم نشوی و غافل نمانی.


دل از دنیا بکنی و به او دل ببندی و این دل بریدن از دنیاست که نشان پیروزی تو
در آزمون خلقت است و نشان عشق تو به خدا.


آینه معرفت



عالم هستی، آینه معرفت، منزلگاه ادراک و اندیشه، و خانه فهم و دانایی است.

همه عالم، معرفت، شهود و درک از معبود را فریاد می زند. این من و توایم که گاه چشم
برهم می گذاریم و خواب آلوده از کنار آن همه تصور بیدار کننده و هشیاری بخش می گذریم.


کدام ذره در عالم هستی است که حضور او را، عظمتش را، حکمتش را، لطفش
را و علم بی پایانش را فریاد نکند؟

کدام ذره است که نیازمندیِ بی پایان مخلوق به خالق را به تصویر نکشاند؟
کجای این عالم از نشانه های معرفت زا و مناظر اندیشه برانگیز تهی است؟


کافی است چشم باز کنیم، همه جا او را ببینیم و نیاز عالم هستی به او را دریابیم
و این، همه آن معرفتی است که به آن محتاجیم.


انسان بهانه خلقت عالم



گمان نکن که خلقتی بوده و تو در آن خلق شده ای تا از
آن بهره بگیری، رشد کنی و به سوی کمال بروی.

به سوی کمال رفتن تو، یعنی بالا رفتن انسان
تا خدا و کمال یافتن روح آدمی علت آفرینش است.


هستی برای انسان خلق شد، و انسان و رسیدنش به
وادی رحمت الهی، بهانه آفرینش همه عالم هستی است.

زمین گسترده می شود، آسمان افراشته می گردد، آب ها روان می شوند
و کوه ها سربلند می کنند و درختان ریشه در خاک می دوانند، گل ها می شکفند
و حیوانات در سراسر کوه خاک به تکاپو می افتند


تا انسان خلق شود، پا در نقطه شروع بگذارد و راه را آغاز کند و
پله پله بالا برود. رشد کند و کمال یابد و در سایه رحمت او به نقطه هدف برسد.

چه غافل اند انسان ها که این میان خود را به هیچ می انگارند
و شانه از بار تعهد خالی می کنند و خواری برمی گزینند.



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل

تاريخ : پنج شنبه 2 / 10 / 1395 | 11:15 | نویسنده : اکبر احمدی |

شب و روز


شب و روز



آرامش شب ها را، روزها در هیچ جایی نمی توانی پیدا کنی.

روزها هر جایی هر چند تاریک، هر چند آرام و بی صدا، اما از آرامش شب خالی است
و شب ها از شور و نشاط روز بی نصیب است.


حالا اگر شبی به روز منتهی نشود و روزی به شب پایان نگیرد، کجا آرامش شب
و نشاط روز را خواهیم جست؟

اگر روزی خورشید از پی ماه یا ماه از پی خورشید بر نیاید و فرو نرود،
تاریکی و خنکای شب و نور و گرمای روز را کجا خواهیم یافت؟

چه دلنشین و روح بخش است این نظم بی نظیر و
این حکمت حیرت انگیز!

چه زندگی بخش و جان فزاست این تدبیر حکیمانه
و این ظرافت پرجاذبه!


تدبیر حکیمانه ای که مرا، تو را و همه موجودات
زمین را زنده می دارد و ما حتی گاهی آن را نمی بینیم.



«وَ لَقَد یَسَّرنَا القُرآن لِلذِّکر فَهَل مِن مُدَّکِر» {سورۀ مبارکۀ قمر آِیۀ شریفۀ 4}

« و به راستی که ما قرآن را برای پند گرفتن آسان بیان کرده ایم پس آیا پند گیرنده ای هست؟ »



آسمان



هیچ به آسمان نگاه کرده ای؟

در شبی پر ستاره با آسمانی صاف و بلند، گاهی آسمان آن قدر بلند
و با شکوه است که به دیدنش دلت فرو می ریزد.


باورت می شود که این همه عظمت، این همه شکوه و این همه شگفتی برای تو باشد؟

انسان چقدر کوچک است در برابر آن بزرگی و شکوه، و با آن همه کوچکی اش
چقدر بزرگ است در برابر همه خلقت که همه خلقت، با همه عظمت و جلال و شگفتی هایش،
مقدمه ای است برای خلقت او، برای آزمون او، برای آن که او بار امانت را بر دوش بگیرد،
بالا بکشد و به هدف برساند.

حالا باورت می شود که این آسمان بی انتها برای تو باشد؟
برای تویی که می توانی بار امانت را نه تا بلندای آسمان، و نه تا آسمان هفتم، که تا عرش
بالا بکشانی و به او برسی؛

به او که چیزی بلندتر از او، بی پایان تر از او و شکوهمندتر از او نیست.


موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: شب و روز

تاريخ : پنج شنبه 2 / 10 / 1395 | 11:14 | نویسنده : اکبر احمدی |

وسعت آدم ها

وسعت آدم ها



تو می توانی بدانی، بشناسی، درک کنی و به واقعیت ها و حقایق برسی.

می توانی آنها را بیاموزی، به آنها فکر کنی، آنها را لمس کنی و حس کنی.
تو می توانی چیزی را بدانی و بشناسی یا آنکه به آن یقین پیدا کنی و آن را درک کنی.


این حسی جداگانه و شناختی دیگرگونه است. دانستن چیزی، مثل نگاه کردن به آن است؛
ولی یقین به آن، مثل بودن در متن آن است.

اینکه چیزی را بدانی، تنها تصویری از آن در ذهن خودت آورده ای؛
اما اینکه به آن یقین پیدا کنی، آن را از آن خودت کرده ای، به گونه ای
که روحت به قدر آن وسعت پیدا کرده است.


این همان کلیدی است که می تواند راهگشای تو باشد
، تو را کمک کند، دستت را بگیرد و بالا بکشاند.

می گویند:
«آدم ها بزرگ اند به قدر دانسته هایشان»،


ولی شاید بهتر باشد اگر بگوییم:
«آدم ها بزرگ اند به قدر آنچه به آن یقین دارند».



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: وسعت آدم ها

تاريخ : جمعه 19 / 8 / 1395 | 6:51 | نویسنده : اکبر احمدی |

آموختنی های ضروری


آموختنی های ضروری



در اینکه خداوند مهربان قدرت فهمیدن، شناختن و دانستن را به من و تو بخشیده است
شکی نیست. در اینکه این توانمندی مفید، راهگشای همه مسائل ماست و راه رسیدن به کمال
و سعادت دنیا و آخرت را برایمان هموار می کند هم هیچ شکی نیست.

و بالاخره در اینکه دور ماندن از این کلید راهگشا و غافل ماندن از این توانمندیِ
ارزشمند، ماندن در تاریکی، پوسیدن، در جا زدن و نابود شدن است هم هیچ شکی نیست.



اما مهم است که بدانی هر شناختی، هر علمی و هر دانستنی، راهگشای راه سعادت نیست.
مهم است که بدانی بعضی از شناخت ها و دانستن ها، لازمه به کمال رسیدن انسان است.

آموختن بعضی از علوم برای همه انسان ها ـ هر که باشند و هر جا که باشند ـ ضروری و
واجب است و غفلت از آنها برای هیچ کس به هیچ دلیل توجیه پذیر نیست؛


شناخت حقایقی مثل خودشان، خالقشان، جایگاهشان، هدفشان و درک واقعیاتی مثل
اینکه از کجا آمده اند، چرا آمده اند و به کجا می روند.



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: آموختنی های ضروری

تاريخ : جمعه 19 / 8 / 1395 | 6:51 | نویسنده : اکبر احمدی |

برترین توان

برترین توان




دانستن، شناختن و فهمیدن، توانی است که آدمی را با وجود جثه کوچک و توان
جسمی اندکش، قدرتی ورای دیگر موجودات هستی می بخشد.

هر چند زور بازوی انسان اندک است، ولی این موجود کم قوت و آسیب پذیر که نه سرعت حرکت
آن چنانی دارد و نه نیرو و قدرت آن چنانی، به مدد معجزه علم و اندیشه، توانسته
است عالمی را به تسخیر خویش در آورد.

خالقِ حکیمِ عالمِ هستی اراده کرده است که آدمی با تکیه بر توان علم و اندیشه اش،
آسمان و زمین و آنچه در آنهاست را به تسخیر خود درآورد، از کوه و آهن و دریا و بیابان
و ستارگان آسمان گرفته، تا حیوانات و پرندگان و گیاهان، همه و همه را.

این توان شگفت و قدرت بی نظیر انسان، راهی است برای گام برداشتن او به سوی کمال
و آزمونی است برای او که با این توان چه می کند و چه می سازد؟



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: برترین توان

تاريخ : جمعه 19 / 8 / 1395 | 6:50 | نویسنده : اکبر احمدی |

دیدگان تو را در نمی یابد

دیدگان تو را در نمی یابد



من چقدر در غفلتم، وقتی به خطا می روم، وقتی پا بر حدود نبایدها می زنم
و وقتی خواسته یا ناخواسته، از سر جهل یا غفلت، عصیان تو می کنم.

بیچاره من که حضورِ روشن و هماره ات را از یاد می برم و تنها خودم را می بینم و
چه غافلم وقتی دیده همیشه بیدار تو را ندیده می گیرم و در خیال آن که تو را نمی بینم،
غایبت می انگارم و از یاد می برم که تو همیشه پایداری و هماره بیدار.

دیدگان تو را در نمی یابند و تو یکسره دیدگان را در می یابی. تو از دیده غایبی و کسی
از دیده تو غایب نیست. ذره ای از دیده ناظر تو پوشیده نمی ماند و خردلی
ازگستره علمت جا نمی افتد.

من چقدر غافلم که حضور همیشه تو را از یاد می برم و در محضر تو به خطا می روم
و در برابر دیده ات دست به عصیان می زنم.

ای عزیز! از خواب غفلت بیدارم کن و از غبار ناهوشیاری
بیرونم آر که به چشم دل تو را دریابم.




موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: دیدگان تو را در نمی یابد

تاريخ : دو شنبه 10 / 7 / 1395 | 19:43 | نویسنده : اکبر احمدی |

بهشت دنی

بهشت دنی




اگر باور کنی یگانگی او را، گر توحید او تنها لقلقه زبان تو نباشد، اگر باور
یکتایی اش و ایمان به یگانگی اش وجودت را پرکند و ذره ذره وجودت،
دمادم ذکر «لا اله الا اللّه » نجوا کند، هستی ات رنگ و بویی تازه می گیرد.


در این صورت، به هیچ کس جز او امید نمی بندی،
از هیچ کس جز او نمی ترسی، به غیر او اعتماد نمی نمایی، بر غیر
او تکیه نمی کنی، دست نیازت را به سوی غیر او دراز نمی کنی

کاسه حاجت جز به درگاه او نمی بری، امید لطف
جز از او نداری، دیده به مهربانی غیر او نمی دوزی و چشم
به راه رحمت غیر او نمی مانی.

در این حالت است که نه راه را گم می کنی، نه
در کارت حیران می مانی و نه در مسیر زندگی ات سرگردان می شوی.


نه حاجتت بی جواب می ماند، نه امیدت به ناامیدی می کشد
و نه دوستی ات بی ارج و بها می ماند.

گاه فکر می کنم چه بهشتی است دنیای آن ها که یکتایی
اورا به دل باور کرده اند و جز او را نمی بینند.




موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: بهشت دنی

تاريخ : دو شنبه 10 / 7 / 1395 | 19:42 | نویسنده : اکبر احمدی |

روشن ترین آیه هستی

روشن ترین آیه هستی



چگونه باور کنیم خدایا، که تو در باوری نباشی و نور حضورت در دلی نتابد؟
آنان که به وجود تو ایمان ندارند، آیا حضور خود را باور دارند؟
حال آن که هیچ نبودند و تو حیاتشان بخشیدی؛


ناتوان بودند و نعمتشان دادی؛
درمانده بودند و تو به لطف نواختی شان؛
و هنوز هم در برابر قدرت تو هیچ اند.


اینان که تو را انکار می کنند، اگر روزی آب ها در زمین فرو رود
از کجا آب روان و گوارا خواهند جست؟

یا اگر از پس نفسی، هوای برای نفسی دیگر نیابند، چگونه
تاب ماندن خواهند داشت؟ چگونه به تو کفر می ورزند،
در حالی که تو از نبود، به بودشان آورده ای؟


چگونه کسی به کفر می ورزد و هر لحظه از لطف تو ماندن
را در می یابد و به فیض وجود تو هستی را تجربه می کند؟

چه غفلت بزرگی است ناباوری تو و چه جهل بی پایانی است
بی ایمانی به تو، ای روشن ترین آیه هستی!


موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: روشن ترین آیه هستی

تاريخ : دو شنبه 10 / 7 / 1395 | 19:41 | نویسنده : اکبر احمدی |

لحضه ای تامل

 

همراهی در قفس 



خدای مهربان و آفریدگار حکیم عالم، وقتی روح آدمی را از اصل 
جدا کرد و به عالم خاک هجرت داد و گرفتار قفس تن ساخت، تنها رهایش نکرد،
که هیچ پرنده ای تنها در قفس تاب نمی آوَرَد. 

وقتی پرنده در قفس تنهاست، گویی میله های قفس نزدیک ترند و تنگ تر. 

حتی قفس هم با وجود همنوع، همزبان و همدل، آرامش بیشتری دارد.
اگر همسری و همدلی همراه آدمی نبود، روح او در تنگنای
تن و در اسارت قفس تنگ دنیا تاب نمی آوَرْد. 

خداوند متعالی، آرام و سکون روح آدمی را در انس و موّدت دو 
همسر قرار داد، تا درد غربت آدمی کم رنگ تر شود، «و این از نشانه های خداست که
برای آدمیان از نوع آدمی، همسرانی قرار داد تا در کنارشان به سکون و آرامش برسند».

می گذاریم و می رویم 




می گذاریم و می رویم، می دانیم اما دل می بندیم. 
می گذاریم و می رویم، می دانیم اما روی هم جمع می کنیم. 
می گذاریم و می رویم، می دانیم اما به رفتن نمی اندیشیم. 

ما همه آنچه را اندوخته ایم و همه آنچه را برای خود جمع کرده ایم، می گذاریم و می رویم.

به روشنی پیداست که باور نکرده ایم.
باور نکرده ایم؛ مرگ را، رفتن را، سفر از دنیا به آخرت را

ورنه این چنین گرم ساختن خانه دو روزه مان نمی شدیم و این چنین به
رنگارنگی اش نمی اندیشیدیم و این چنین در آبادی اش نمی کوشیدیم و به
خاطر این رنگارنگی، پا بر بایدها نمی گذاشتیم و رفتن را از یاد نمی بردیم. 


کاش برای باور کردن، گهگاهی سری به آنها که گذاشته اند 
و رفته اند، می زدیم!

باوری در عمق جان




هر روزِ زندگی، صبح تا شبش پر است از اتفاقات، پیش آمدها، دو راهی ها 
و شک و تردیدها. سخت است اگر بخواهی برای هر اتفاقی راه حلی بیابی، برای
هر دو راهی تصمیمی بگیری و برای هر تردیدی تحقیق کنی و به یقین برسی.

با عمر کوتاه ما، با تجربه بسیار اندکِ هر کدام از ما به تنهایی، و با دانایی
کم و تردیدپذیرمان، ناممکن است بخواهیم برای هر قدم خود به
درستی تصمیم بگیریم و راه را بیابیم.


پیروی و تقلید از آنها که راه را یافته اند و تکیه بر تجربه و دانایی آنها ک
ه آشنای راه اند، گام ها را آسان و مقصد را نزدیک می کند. تبعیت از 
ره یافتگان، راهی است آسان و مطمئن؛

امّا نه همیشه. فکر کن، اگر تو خدای خودت را با جان و دل نشناسی و
نبینی و باور نکنی، اگر یگانگی اش را درک نکنی، اگر لطف و مهربانی اش را 
حس نکنی، هرگز به تقلید و پیروی از کسی، این باور عمق جانت را آبیاری
نمی کند و زندگی نمی بخشد.


همیشه اموری هست که تو به تنهایی باید درکشان کنی و باورشان نمایی.
اصول و مبانی دین که پایه های اصلی سعادت تو را بنا می نهند، باید از 
اندیشه فردی خودت به دست آیند.

فقط کافی است بیندیشی، در پی آنها باشی و پیدایشان کنی.




موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحضه ای تامل

تاريخ : دو شنبه 6 / 6 / 1395 | 16:34 | نویسنده : اکبر احمدی |

به کجا چنین شتابان ؟

به کجا چنین شتابان ؟ 



✿ ۞  دفــــاع مــــقــــدس ۞  ✿ بــــدون شـــرح !




برادر کجا می روی ؟
گفت:جبهه
پرسیدم:جبهه کجاست؟
گفت:جائی که عاشقان جمعند .
گفتم:عاشق کیست؟ 
گفت:کسی که رفتن را انتخاب می کند تا دیگران بمانند و می سوزد تا شمع محفل دیگران باشد .
پرسیدم: آنجا چگونه جایی است؟
گفت جایی که معجزه ها می بینی آنجا که اشگهایت ناخود آگاه سرازیر می شوند . جایی که شبها بیدار می مانی وآرزویت شهادت است و لقای یار
جایی که عاشق پرواز می کند .
پرسیدم :پرواز دیگر چیست ؟
گفت :پرواز حرکت آسمانی عاشقی است که به سوی معبودش می شتابد .
گفتم آیا پرواز آسان است ؟ 
گفت : اگر خودخواهی آری 
گفتم : چگونه ؟
گفت : شب مخواب ، اشک بریز ، ضجه زن ، ناله کن تا قلبت را از سیاهی ها پاک کنی . 
گفتم : با چه ؟ 
گفت : ایمان ، ایمان و رفت ... 



✿ ۞  دفــــاع مــــقــــدس ۞  ✿ بــــدون شـــرح !

و اینگونه بود که دوستان رفتند ، رفتند تا نوری در دل تاریکی ما باشند تا با رفتنشان زندگی را معنا بخشند و سکوت را ویرانگر باشند ، رفتند تا به یاران دیگر بپیوندند .
جاده نور را امتداد بخشند و در انتها با عبور از شط خون به معبودش و " معبودشان " برسند . 


شادی روح شهدا و پیر و مرادشان صلوات

 


موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: به کجا چنین شتابان ؟

تاريخ : یک شنبه 1 / 5 / 1395 | 7:32 | نویسنده : اکبر احمدی |

لحظه ای تامل!!!

در مسیر کمال



دانه جوانه می زند، زمین را می شکافد، می روید، می شکفد
میوه می شود و باز هم دانه ای دیگر و رویشی دیگر. 

عالم همه این چنین در تکاپو است؛ 
در رویش،در مسیر شکفتن و رو به کمال. 


خاک و آب و زمین و آسمان و همه خلق رو به سوی 
کمال می روند رو به سوی اوج. 

سیرِ عالم هستی با همه مخلوقات ریز و درشتش 
سیری است رو به بالا، رو به کمال. 

حتی جسم خاکی تو از آغاز که از هیچ نبودنت با بودنی تازه آغاز شد
تا آخرین دم حیات در مسیر کمال است و اگر حتی نقصی هست، در مسیرِ کمالِ 
کلِ عالم هستی است و در این میان، این روح توست که مختار است سر به پایین گذارد
یا رو به بالا کند، راه کمال بپوید یا پای در ضلالت کشد، بلندی را برگزیند یا پستی را. 

دریغ است در این حرکت عظیم شتابنده رو به بالا، تنها تو با آن 
شگفتی روح و با آن شرف و برتری رو به پستی گذاری و به کمال پشت کنی.



باوری محال



زمین خلق می شود، باکوه و دریا و جنگل و با همه موجودات کوچک و 
بزرگش، و آسمان در اطراف آن، در میان منظومه ای پر از ستاره و 
سیاره و در میان کهکشانی که گویا بی انتهاست.


میلیون ها سال می گذرد و گردونه هستی می گردد و در هر لحظه از این
زمان دراز، همه ذرات عالم هستی، هر یک به کاری و وظیفه ای در تکاپوی بودن
سر به کار خود نهاده و مدار هستی خود را می پوید.

همه در نظمی معیّن و قدری مشخص؛ 
نه ذره ای نا همگونی و نه اندکی بی نظمی. 

تو هیچ باورت می شود که این گذر با عظمت و این حرکتِ شگرفِ 
همگون، رو به سوی هدفی نباشد و مقصدی را نجوید؟

باورت می شود که تصادفی، جرقه ای و برخوردی این همه
را چنین همگون و بی هیچ خدشه پدید آورد و سالیانی به تصادف در
پی تصادفبگذراند و رو به کمال بکشاند و پس از آن دیگر هیچ؟


کیست که باور کند هستی، بازیچه ای است بیهوده و بی هدف
کهبه تصادف پدید آمده؛ 

کاش چشم دل باز می کردیم!


هدف خلقت



پدیدار شدن این خلقت با عظمت را، با آن همه افلاک بی انتها، با آن همه
ذرات بی شمار، با آن وسعت و آن همگونی و آن همه شگفتیِ در ذهن
نگنجیدنی اشکدام هدف می تواند باعث شود؟

چه دلیلی می تواند چنین هیاهویی با چنین وسعتی درگذر زمان پدید آورد؟
کدام انگیزه می تواند مایه آفرینشی چنین سترگ شود؟ 
این آفرینش هرچند برای خالقش ساده باشد و به گفتن کلامی، هست شود؛ 


اما باز هم بودنش را بی هیچ هدفی نمی توان باور کرد.
این گذر بی پایانِ تک تک موجودات عالم، این آمد و شد بی نهایت با این نظم و قرار 
و قاعده بی نظیر، این تکاپوی بی پایان درشت ترین اجرام فلکی تا ریزترین ذرات
میکروبی، این رویش هماره زمین، بارش هماره آسمان ،تابش هماره خورشید 
و فرسایش هماره خاک، همه در پی هدفی است.

گردش این گردونه شگفت برای انگیزه ای است و
حالا بنگر که این کدام هدف است که می تواند چنین هیاهویی برافکند؛ 

آیا تو آن هدف نیستی؟

خدای یگانه من



اگر نظم بی حد و همگونی بی نظیر عالم خلقت، مرا به یگانگی خدایم رهنمون نکند، 
اگر باورم نرسد به آن جا که حضور خدایی جز خدای یگانه اساس هستی را فنا می کند،
اگردر خیال باطل خود بتوانم در کار خدای واحد بی همتا، جایی برای معبود دیگری بیابم، 
اما دلم هرگز خدایی جز خدای یگانه را باور نخواهد کرد. 

در تنهایی ها، سختی ها و حیرانی ها، دلم جز او را صدا 
نخواهد زد و مهربانیِ غیرِ او در دلم راه نخواهد یافت.

سایه ای جز سایه لطف او را بر سرم نخواهم دید 
و به درگاهی جز درگاه او رشته امید نخواهم بست. 

من از آغاز بودنم حضورش را، مهرش را و لطفش را در دلم حس
کرده ام و جز جاری زلال مهربانی او را در زندگی ام نیافته ام. 


پس تنها او را می پرستم و تنها او را عبادت می کنم 
که خدایی جز او را شایسته سپاس نمی بینم. 



موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل!!!

تاريخ : یک شنبه 1 / 5 / 1395 | 7:24 | نویسنده : اکبر احمدی |

لحظه ای تامل

عمل بی معرفت هیچ است.

 

می گویند باید بدانید و بشناسید تا عمل کنید.

می گویند تعلیم، مقدمه تزکیه است
اما شاید قدری تزکیه لازم باشد برای رفتن به سوی تعلیم.

شاید لازم باشد قدری سر از بالش راحت طلبی بلند کنی، از عادت ها و هوس ها
و غفلت ها دست بداری و برای یافتن علم و دانایی قدمی برداری.

گویی علم با تزکیه و آموختن با عمل کردن، آن قدر همراه و عجین اند که
بی هرکدامشان دیگری بی معنا می شود. 


تا نخواهی و نکوشی، علمی به دست نمی آید و تا علمی به دست نیاید، 
نگیزه ای برای یافتن، تو را به جلو نمی راند.

آموختن به سعی و کوشش است و سعی و کوششِ 
دانسته و عالمانه ارزشمند و پربهاست. 


معرفت تو را به عمل وا می دارد و عمل همراه معرفت ارزش می یابد.

شاید این گزاره بتواند محکی باشد برای سنجش میزان درستیِ راهی که می رویم.



قدمی فراتر از حس



عادت کرده ایم که همه چیز را حس کنیم و با حس بشناسیم.
تقریبا همه آنچه در ذهن ماست، درکی است از آنچه حس کرده ایم. 

اطرافمان را حس می کنیم، در ذهنمان درکی از آنها پدید می آید، آنها را 
می شناسیمو باور می کنیم. به درک حسی خو کرده ایم؛ 

ولی ما از محسوسات فراتریم و باید چیزهایی را بشناسیم و باور کنیم که به حس نمی آید.

ما می توانیم با چشم عقل ببینیم، با اندیشه مان درک کنیم و با تفکرمان دریابیم. 

غرق شدن در حس و عادت کردن به آن، راه را بر اندیشه مان می بندد. 
اکتفا به درک حسی، از رسیدن به معرفتی که رمز برتری ماست، بازمان می دارد.

باید قدمی از حس فراتر گذاشت. 
باید با پای اندیشه گام برداشت.


تفکر درباره آنچه به حس در نمی آید، اما وجود دارد و در اندیشه ما قابل
درک است،راهِ رسیدنِ ما به معرفت است؛ 

معرفتی که ما را به کمال مطلوب می رساند.

تقلید؛ خزان زندگی



اندیشیدن، فکر کردن و ره یافتن سخت است. 
سخت است که عالم ماده را کنار بزنی و فراتر از آن، به چیزهایی
بیندیشیکه ماورای عالم ماده اند؛ 

واقعیت ها، حقیقت ها، حق و باطل ها.
به خاطر همین، خیلی ها به جای اندیشیدن و فکر کردن، تقلید می کنند.

دسته ای یا گروهی یا فردی را که به نوعی در نگاهشان برتر می نماید،
برمی گزینند تا به جایشان فکر کند، نتیجه بگیرد و راه بنماید و حتی به این
هم نمی اندیشند که آن فرد یا گروه حق است یا باطل؟

خیلی ها از سرِ سستی، تنبلی و راحت طلبی، به پیروی کورکورانه و تقلید 
جاهلانه ای بسنده می کنند که قدرت اندیشیدن را از آنان می گیرد و صاحبان
این منش را به موجوداتی کاملاً دنیایی بدل می کند که نه توان تشخیص 
حق و باطل را دارند و نه توان انتخاب راه درست را. 

تقلیدهای کورکورانه، دیوار ستبری است که راه را بر نسیم حیات بخش اندیشه
و فکر در زندگی می بندد و باغچه زندگی را خزان زده و بی ثمر می کند.

دست یابی به معرفت یقینی



آی آدم ها، آی آنها که بر کوهپایه های زندگی در جست و جوی حیات اید، 
چشمه زلالی از آب گوارای معرفت، بر قله های بلند تلاش و اندیشه جاری است. 

به هوش که به هرزآب ها و مانداب های پراکنده ظن و گمان دلخوش نکنید. 
چشمه سار معرفت آن بالاست. 

مباد عطشِ اندیشه هاتان را به هرزآب های ظن و گمان و اعتقاد
باطل سیراب کنید.

زینهار که به مانداب های ظن و گمان، دست از چشمه زلال معرفت حقیقی بدارید 
و از شناخت راستین و یقینیِ حقایق باز بمانید که مانداب های آلوده گمان ها و
شک هاو اعتقادات بی مبنا، حیاتی به دست نمی دهد.


آی آدم ها، اگر در جست و جوی حیات اید، دلخوش به گمان نمانید، پا به پای
اندیشه تان بکوشید و بالا بروید، تا قله بلند معرفت و یقین را دریابید که قطره ای از
چشمه سار معرفت یقینی، حیات جاودانه تان می بخشد.

عادت به شایدها؛ سد راه معرفت



بارها از خودم پرسیده ام که چقدر و به چه چیزهایی به «یقین» اعتقاد دارم؟
اعتقادی که هیچ کس، هیچ گاه و در هیچ صورتی نتواند آن را از من بگیرد. 

بارها از خودم پرسیده ام کدام اعتقاد، باور یا عقیده است که در ذره ذره ذهنم
راه یافتهو لکه ای از شک و شبهه بر خود نداشته باشد؟


واقعیت آن است که به گمان ها و تردیدها خو کرده ایم.

عادت کرده ایم که به گمان اعتماد کنیم.
کدام قضیه تجربی است که یقینی باشد؟ 

ما در زندگی مادی مان، چاره ای جز اعتماد به گمان نداریم.

اما این حس اعتماد به شایدها، نباید به دایره زندگی روحانی مان
قدم بگذاردو به اعتقاداتمان راه بیابد. 

در 
سفر کردن، به هواپیمایی که گمان داریم به مقصد می رساندمان اعتماد
می کنیمو ناچاریم به آن اعتماد کنیم؛ 

ولی در ایمان و عقیده، اعتماد کردن به گمان و ظن و شاید، نه تنها آخرین
چاره نیست، بلکه اصلاً سودی نمی بخشد.

اگر من و تو در معرفت، در عقیده و در ایمان به گمان اعتماد کنیم،
راه را بر اندیشه و تفکرمان بسته ایم و این یعنی ماندن و فرو ماندن.


اندیشه های گرفتار رفاه



بعضی ها در زندگی فقط می خورند و می آشامند و به انتظار آنچه پیش آید می نشینند. 

آنها درست مثل بسیاری از مخلوقات دیگر خدا، نه به فردای 
مادی شان می اندیشند و نه به فردای آخرتشان.


هر لحظه گرفتار هوسی می شوند که آن لحظه به دلشان چنگ می زند و دیگر
قدمی حتی از آن لحظه و آنچه در آن هستند فراتر نمی روند. 

گویی چشم هایشان نمی بیند، گوش هایشان نمی شنود و 
اندیشه شان تکاپویی ندارد. گمراه اند و غفلت زده؛

گرفتاران رفاه و راحت طلبی که دل هاشان در قفس تنگ رفاه طلبی گرفتار شده
و این همه آسوده خواهی، راه را بر درست اندیشیدنشان بسته است. 

آن قدر به رفاه و راحتی شان فکر می کنند که یادشان می رود چرا آمده اند 
و به کجا می روند. اینها همیشه در خسران و زیان اند.


به یقین بی فایده نیست اگر گاهی خودمان و زندگی کردن مان را بسنجیم؛
مبادا که از این گروه آدمها باشیم.


گرداب زیاده خواهی



من و تو حتی اگر اهل فکر و اندیشه هم باشیم، حتی اگر اهل حساب و کتاب و
سنجش هم باشیم، وقتی هدفمان دنیا باشد، نمی توانیم به آنچه باید بیندیشیم.

اگر من و تو همه سعی و تلاشمان کسب ثروت و تحصیل قدرت و دست یابی به
مقام و موقعیت اجتماعی باشد، حال این هدف با هر جلوه و با هر توجیهی که ذهنمان 
را بهخود مشغول کند، نمی گذارد آن گونه که باید اندیشه کنیم.


وقتی افزون طلبی و دنیاخواهی، من و تو را آن قدر به خود مشغول کند که
یادمان برود برای اینها نیامده ایم، دیگر اندیشیدن به فردای قیامت برایمان معنا ندارد.

زیاده خواهیِ دنیایی، گردابی است که از ساحل اندیشه درست دورت می کند و به 
نابودی ات می کشاند و این گرداب، بارها و بارها پیش پای هر کدام از ما پهن می شود.

زینهار از آن لحظه که اندیشه مان طعمه این گرداب شود!

تکبر؛ سد راه اندیشه



شیطانی که ما آن همه لعن و نفرینش می کنیم و همه گناهانمان را
بردوش او می نهیم، سال هایی بسیار در برابر خدا سجده می کرد
و به عبادت سر به خاک می سایید.

او از سجده در برابر خدای خالق ابایی نداشت و تنها سجده در برابر
آدمی را ننگ شمرد و در آن فرمان خدا را اطاعت نکرد. 

خودخواهی، خودبزرگ بینی و تکبر او تا آنجا بود که به
آدمی سرخم نکند، ورنه او در برابر خدا خاضع بود؛

اما هستند کسانی از میان ما آدم ها که خودبینی و تکبر چنان چشم دلشان
را کور می کند و راه اندیشه شان را می بندد که نه خود را می بینند و نه خدا را؛
نه کوچکی خود را درک می کنند و نه عظمت خالق را.


تکبر چنان از اندیشیدن بازشان می دارد که نه سر به سجده شکر و سپاس 
و ستایش خدایشان می سایند و نه سفره نیازشان را به درگاه او پهن می کنند و اینان
خود درنمی یابند که حتی از شیطان رانده شده از درگاه خدا هم فروترند.

مبنای هم دلی



اینکه چطور شد که انسان ها در کنار هم جمع شدند و زندگی گروهی را در پیش گرفتند، بماند. 

به هر حال ما امروز در جامعه ای از انسان های مختلف و در بین 
افکار، اندیشه ها و نگاه های متفاوت زندگی می کنیم. آنچه در این میان بسیار
مهم است میزان سلامت و درستی رابطه ای است که ما با آدم های اطرافمان
و با اندیشه هانگرش ها و افکار آنها داریم.


ما در میان جمع و همراه با آن باید راهی را برویم که پایان 
خوشی داشته باشد، ولی انسان های اطراف ما، همه با یک سرعت، به یکسو و
به سمت یک هدف نمی روند، پس ما به یقین با همه آنها همسو نخواهیم بود.

مهم این است که بدانیم با چه کسانی همسوییم و با چه کسانی مخالف؟
و اینکه بدانیم روابط ما با اطرافیانمان بر چه مبنایی و چه اصل و اساسی است؟ 
چرا دوستی می کنیم و چرا دشمن می شویم؟
با چه کسانی دوستیم و با چه کسانی دشمن؟


بی شک، هدفی که ما به آن چشم دوخته ایم، مقصدی که به سویش می رویم
و راهی که در پیش گرفته ایم، مبنایی استوار در دوستی، همراهی و رابطه ما
با انسان های اطرافمان خواهد بود.


همراهی های ثمربخش



هر کدام از ما در هر گوشه ای از جامعه انسانی 
که زندگی می کنیم، جزء طیف خاصی از جامعه ایم.

افکار و اندیشه ها، رفتارها و گفتارها و حتی نوع پوشش ظاهری و
آداب خاص رفتاریِ ما، ما را در شمار گروه خاصی از جامعه قرار می دهد.


ارتباط ما با افراد دیگر و دوستی ها و همراهی هایمان با
دیگران، می تواند بیانگر اندیشه ها و اهداف ما باشد. 

اینکه ما با چه کسانی همراهیم و چه کسانی را به دوستی خود
انتخاب می کنیم، بدان معناست که ما با آنها همسوییم، یک هدف را برگزیده ایم. 


در اندیشه، مخالف آنها نیستیم و در راهی متفاوت از آنها قدم نگذاشته ایم. 

پس بجاست اگر به دوستی ها و دشمنی ها، رابطه ها و همراهی هایمان دقیق تر
نگاه کنیم و به اصولی بیندیشیم که ما را به سوی روابطی سالم و 
دوستی هایی مفید با آینده ای روشن هدایت کند.



خاشاک روی آب



بارها گفته اند و شنیده ایم که «خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو».

ب
ه هر حال در نگاه اول بدیهی است که در میان جماعتی هم رنگ، تو نیز اگر
هم رنگ جماعت باشی، شناخته نمی شوی و اگر رنگی دیگر به خود بگیری و سازی
متفاوت آغاز کنی، شناخته می شوی و انگشت نمای خلایق.


اما گاهی بد نیست اگر آدم انگشت نمای خلایق شود.
گاهی در جماعتی گم شدن و پنهان شدن زشت و ننگین است.

گاهی هم رنگ جماعت نبودنِ تو، مایه رسوایی جماعت است نه تو؛

و بالاخره گاهی هم رنگ جماعت بودن، رسوایی و ننگ و هلاکت است.

باید دید در میان کدام جماعتی؟ با کدام رنگ؟ با کدام اندیشه؟ با کدام هدف؟

گاهی اکثریت جامعه رو به سوی هدفی که تو به آن عقیده داری و نیک بختی تو
را تضمین می کند پیش نمی روند. گاهی اکثریت جامعه
رو به سوی کمال انسانی قدم برنمی دارند. 

در راه زندگی که پایانش حیات ابدی تو رقم می خورد، این تویی که باید
بدانی کجا می روی و کجا می خواهی بروی، با چشم باز و بیدار، نه 
کورکورانهچون خاشاکی بر سیلاب جامعه





موضوعات مرتبط: لحظه ای تامل
برچسب‌ها: لحظه ای تامل

تاريخ : پنج شنبه 27 / 3 / 1395 | 3:7 | نویسنده : اکبر احمدی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.